هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵

اکتاویوس پیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
از از یه جهنم دره ای میام دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 283
آفلاین
فرانک لانگ باتم!

هوم!!!
دیدی میتونی پست بهتر از اون هم بزنی؟

فضا سازیت زمین تا اسمون با پست قبلیت متفاوت بود.البته عالی نبود ولی در حد الف دال بود!

سوژه ت هم همون قبلیه بود.باید بگم زیاد به دلم ننشست!
غلط املاییت هنوز زیاده!ولی یکیش زیاد تو چشم می زد.
قوس درسته!نه قوص!
دوباره میگم به اخر هر کلمه ت "ه" نبند!

خب امیدوارم که موفق باشی!

شما تایید شدید!

شما موظف هستید از همین الان به بعد در ارتش الف دال و همین طور خانه 13 پورتلند بپستید!

اسمتون رو به انگلیسی واسم پی ام بفرستید تا برای گرفتن ارمتون اقدام کنم!تا اون موقع در قسمت امضاتون بنویسید عضو ارتش الف دال!


یک زن چیزی ج


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵

نویل لانگ باتومold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۷ چهارشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۸
از سنـــــــت..مانگــــــــــو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
خارج از رول..
خب ..خب... خوشم اومد..خيلي خوب مقاله رو خوندي..من واسه جلب توجه زده بودم..ايندفعه يه پست ميزنم كه اميدوارم بهتر شده باشه..
خب من يه پسته ديگه ميزنم اگه قبول نشد بيخياله الف-دال ميشم.
---------
داستان:

روزي از روزهاي سرد زمستان را پشت سر گذاشته بودم..
مانند 16 سال پيش براي سرگرمي تو راهروهاي بيمارستان قدم ميزدم..ديگه قدرتي نداشتم كه بهش افتخار كنم..هميشه سعي خودم را طوري نشون بدم كه پسرم از معرفي من به دوستانش خجالت نكشه...
*************روز بعد***********
هوا نسبتاّ خوب شده بود..خورشيدي وجود نداشت ولي در قلبم گرمايي به وجود آمده بود..طي اين چند سال اصلاّ چنين حسي را نداشتم..داشتم به آليس نگاه ميكردم كه صداي در را شنيدم..
فرانك:كيه؟
2 نفر از پشت در به داخل آمدند..سلام..
من كه از ديدنشان متحير شده بودم گفتم:سلام..نويل تويي..چقدر بزرگ شدي؟
نويل كه انگار ازراييل را ديده بود گفت:منو ميشناسي؟
بهش گفتم:خب معلومه كه ميشناسم..اين چه حرفيه!
من و نويل چند دقيقه بدونه اينكه پلكي بزنيم به هم نگاه كرديم..از چشم نويل اشك جاري بود..
فرانك:چرا داري گريه ميكني؟
نويل:اشك شوقه..
رويم را به طرف دختري كردن كه نويل با او به داخل آمده بود...سلام خانوم..
دختر نگاهي كوتاه كرد وگفت:شما آقاي لانگ باتم هستين؟
بله..دختر به سمت من آمد وگفت:سلام،من آنيتا دامبلدور هستم،دختر پروفسور دامبلدور..
من كه تعجب كرده بودم گفتم:تو واقعاّ دختره پروفسوري؟
دختر خانوم با علامت سر جواب مثبت داد..
من كه از ذوق داشتم همچنان به او نگاه ميكردم گفتم:ببخشيد،چوب دستي داريد؟
آنيتا:بله،بفرمايين..
چوب دستي او ا گرفتم..حالا بعد از شانزده سال دوبارا آن را در دست گفته وبدم..
به آني گفتم:ببخشيد،اسمه طلسمه خلع صلاح چي بود..
آنيتا:اكسپليارموس..
با صداي بلند گفتم:اكپليارموس..
هيچ چيزي از چوب دستي ام بيرون نيومد..چندين بار اين طلسم را تكرار كردم ولي فايده نداشت..نويل كه متعجب شده بود گفت:چرا نمي تونه طلسم كنه؟
آنيتا:فكر كنم من بدونم..طلسمه شكنجه گر هر قدرتي از انسان را از بين ميبرد..شما دوباره بايد از سال اول هاگوارتز شروع به درس خوندن كنين..
من به سر تا پايم نگاه كردم..آيا مردي 40 ساله مي تونست با بچه هاي 11 ساله درس بخواند؟واقعا شرم آور بود..
به آنها گفتم:نه..من نميتونم..انگار الان مثل مشنگها هستم..
يك ساعت تمام به اتفاقي كه برايم افتاده بود فكر كردم..
نويل و آنيتا كه خسته شده بودن با هم گفتن:ما بايد بريم..
منم به آنها گفتم:آره..اره..شما بايد بريد..
**********1 روز بعد**********
صبح زود بيدار شده بودم و به بدنم كشو قوصي دادم..مي خواستم بلند شم كه با صداي در از جا پريدم..
اجازه هست؟
بفرمايين..
باز هم آنيتا را ديدم با دسته گلي آمده بود ولي چرا تنها..
بهش گفتم:بيا تو..كاري داشتي..
آنيتا:بله..آقاي لانگ باتم من يه ارتش ....
و همه ي چيزها در مورد ارتشش را تعريف كرد.
من كه در پوستم نمي گنجيدم گفتم:مي تونين به منم ياد بدي؟
آنيتا:بله،البته،اگه خودتون بخواين..
ولي بايد منتظر بشيد كه با مشورت شما رو تاييد كنم..
او خداحافظي كرد و من به فكر فرو رفتم...
*********
اينم از داستان..
اميدوارم مورد قبول قرار گرفته باشه


شناسه جدیدم..::وینسنت کراب::..


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵

اکتاویوس پیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
از از یه جهنم دره ای میام دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 283
آفلاین
فرانک لانگ باتم!
خب سوژه ت خوب بود ولی زیادی داستان رو ژانگولری زده بودی!
از اخرین جمله ای که تو پستت زده بودی شروع میکنم.فعلا مدیر الف دال منم(موقتی).تا موقعی که انیتا برگرده!مطلب بعدی اینه که به نظر من میتونستی از این سوژه یه داستان خیلی قشنگ تر در بیاری!
من به شدت در مورد توصیفات و فضا سازی های داستان سخت میگیرم.این از هرچیزی واسه من مهمتره!اینو میتونی از مطالبی که واسه واربک نوشته بودم برداشت کنی ولی تو هم اصلا توصیف نکرده بودی!به مثال های زیر توجه کن:
نویل:
فرانک:
نویل:
فرانک:
بدون رودروایسی بگم من همچین نوشته هایی رو بدون تردید رد میکنم!
خیلی جاهاش هم اصلا اون حس لازم رو وارد نکرده بودی!برای مثال نوشته بودی نویل داستان هری پاتر رو واسه پدرش گفته بعد بلافاصله بدون اینکه هیچ توصیفی از حالت فرانک بکنی اونو شرح داده بودی که برمیگرده یه دیالوگ دیگه میگه!
قربونش برم مشکلات نگارشیتم که کم نبود!
خیلی جاها الکی "ه" اضافه کرده بودی!مثال:
منتظره نویل
الیسه عزیزم
پسری به نامه هری پاتر
اینجور موقع ها لازم نیست"ه " اضافه کنی!
و یه مشکل نگارشی دیگه که باعث گیج شده خواننده میشه!از علائم سوال و تعجب و .. به جا استفاده نکرده بودی!مثال:
پدر این هریه.
پدر!این هریه!
داستان رو رو هم به سرعت پیش برده بودی و همون طور که گفتم فضاسازیت خیلی کم بود.مثلا موقع دیدار نویل با فرانک!نویل بعد از 16 سال پدرشو دیده که سالمه!تو این چند ساله همیشه اونو دیوونه میدیده!ولی تو جوری نوشته بودی انگار این یه مساله عادیه!

یکی دیگه بنویس!


یک زن چیزی ج


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۵:۰۹ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵

نویل لانگ باتومold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۴ چهارشنبه ۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۷ چهارشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۸
از سنـــــــت..مانگــــــــــو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 235
آفلاین
خارج از رول:
من يه پسته جدي ميزنم كه عضوه ارتش پر قدرت دامبلدور بشم تا بتونم هر نوع سياهي ي را از بين ببرم..

********
داستان..
روي تختم نشسته بودم و منتظره پسر عزيزم نويل بودم..
احساس گشنگي ميكردم و سست بودم..هوا سرد بود و باد ملايمي در اتاقم پيچيده بود..
مادرم ديروز به من سر زد و گفت:فرانك،پسرم،تو الان 16 سال است كه در سنت مانگو هستي و تمامه قدرت هاي جادويي خودتو از دست دادي..بعد از 16 سال برگشتي..شفادهنده ها واقعاّ گل كاشتن..تقريباّ امكان سالم شدن تو صفر بود ولي برگشتي..حيف كه آليسه عزيزم نمي تونه بياد..حتماّ اونم خوب ميشه..
با خود گفتم:چرا من اينجام؟كي منو شكنجه كرده؟بخاطر چي اينطوري شدم؟و صدها چرا هاي ديگر..
مغزم را در اين موضوع معطوف كرده بودم و سخت در فكر بودم كه با صداي در پريدم..
نويل وارد اتاق شد..
نويل:سلام بابا..تو خوب شدي..من باور نمي كنم..ديروز مامان بزرگ بهم گفت...
سپس من با نويل در مورد كارهايش بحث كرديم..
نويل از پسري به نامه هري پاتر ميگفت..تمام قضاياي زندگي او را تعريف كرد..واقعاّ كه پسر جيمز و ليلي بود..آيا جيمز وليلي مرده بودن..
نويل بعد از 2 ساعت بحث با پدرش همه ي مسائل در مورد هري پاتر و ولدرموت و پدر و مادر او را گفت..
فرانك كه هضم اين همه ماجرا براش سخت بود به نويل گفت:من بايد فكر كنم..نويل باورم نميشه..تو با مرگخوارها جنگيدي..تكوتنها با دوستات؟؟واقعا كه پسر من و آليسي..
نويل:پدر من يه كاره خيلي مهم دارم كه بايد حتماّ برم.
فانك:چه كاري مهمتر از پدرت؟
نويل:من بايد برم پيش هري..اوو..كلاس 10ديقه پيش شروع شده..بايد زود برم..
فرانك:چه كلاسيه نويل؟معلمش كيه؟
نويل تمامه چيزها در مورد ارتش دامبلدور را براي فرانك تعريف كرد..
فرانك:باورم نميشه..يعني هري انقدر تو جادوي سياه ماهري؟
نويل:آره بابا..كجا رو ديدي؟خب كاري نداري من ديگه برم..
فرانك:ايسكن..منم باهات ميام..
نويل:نه پدر...اونجا جاي بزرگا نيست..كسايي كه جادو سايهشون ضعيفه ميرن اونجا..
فرانك تمام چيزهايي را كه بايد ميگفت را گفت..گفت كه ديگر هيچ قدرت جادويي ندارد..
نويل كه تاسف ميخورد قبول كرد كه پدرش همراه او برود..
حالا اونا رسيده بودن به اتاقه ضروريات..وارد شدند..
ملت:
نويل:همه توجه كنند اين پدره منه..من بهش افتخار ميكنم..در راه از بين بردن ولدرموت قدرتشو از دست داده..هر كي بهش توهين كنه با من طرفه..
هري:سلان آقاي لانگ باتم..
فرانك:سلام..نويل ايشون كين؟
نويل:پدر اين هريه..هري پاتر..
فرانك:w0W...تو پسره جيمز وليلي هستي؟
هري:بله خودمم..
فرانك با او خوشوبش كرد يه نفر به سمت اونها اومد...
سلام..
فران:سلام..
نويل ايشون كين؟
نويل:ايشون آنيتا دامبلدور هستش..مديره الف دال..
سپس همه با هم شروع به حرف زدن كزدن..
ساعت ها گذشت..
**************
خارج از رول:
آنيتا جان از اين بهتر ديگه نميشد..خوشحال ميشم تاييدم كني.



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۸۵

اکتاویوس پیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
از از یه جهنم دره ای میام دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 283
آفلاین
سلستینا واربک!

راستشو بگم سوژه ت منو نگرفت!شاید به این دلیل باشه که هرکس تو الف دال برای بار اول رد میشه میاد یه نمایشنامه ای با سبک و سیاقی که تو زدی میزنه.
اینو بگم که تو الف دال،محفل ققنوس،مرگ خوارها و یا همین هالی ویزارد پست زدن با پستایی که تو تالار خصوصی یا یا تو هرجای دیگه ای زده میشه فرق میکنه!اینو دارم واسه همه میگم!اینجا رولایی که واقعا عالی باشن و روش کار شده باشن پذیرفته میشه.شاید تو تالار خصوصی این پستا طرفدار داشته باشن ولی اینجا فرق میکنه!
پستی که شما زدی توصیفاتش خیلی کم بود.یعنی اینکه درست و حسابی محیط اطرافت رو شرح نداده بودی.منظور از محیط اطراف خودت و انیتا هم هست.اون حس لازم رو نداشت.مثلا اصلا به توصیف انیتا نپرداخته بودی.فقط اومد یه چیزایی گفت و بعدش هم رفت.
مطلب بعدی اینه که این پایین برات مثال میزنم:
انی:
سلس:
انی:
سلس:
انی:
سلس:
وهمین طور تا اخر.اینو جدی میگم که اگه اینجوری بخوای نمایشنامه بنویسی اصلا نویسنده خوبی نمیشی.یه خورده توصیفشون کن!که مثلا انیتا دستی به صورتش کشید،سلستینا خندید،سلستینا بغض کرد یا چیزای ابتکاری دیگه که هرکس خودش میتونه بنویسه.
بحث اخر هم اینه که ما تو جاهای مهم زیاد از شکلک استفاده نمی کنیم.فقط به میزان کافی.حالا چرا؟چون انقدر باید تو اینجا خوب محیط اطرافت رو توصیف کنی که دیگه خواننده نیازی به دیدن شکلک واسه فهمیدن نمایشنامه نداشته باشه.اگر تو هم به جای این شکلک هایی که استفاده کردی با نوشتن اونا رو به خوبی توضیح میدادی نمایشنامه ت خوب میشد.البته نه اینکه اصلا از شکلک های اسمایلی استفاده نکنی.منظورم اینه که فقط در مواقع ضروری!
یکی دیگه بنویس!ولی اینو بگم که تو میتونی از هر سوژه ای استفاده کنی!اصلا ضرورت نداره که حتما راجع به الف دال باشه.

****************************
انیتا این وظیفه رو به من سپرده که در نبودش اینجا رو یه خونه تکونی اساسی بدم.پس تا چند روز دیگه برنامه ها رو اعلام میکنم.و اعضایی هم که فعالیت نکردن یا دیگه نمی کنن اخراج خواهند شد.اعضایی هم که ارماشون رو هنوز نگرفته ن اسماشون رو به انگلیسی واسه من پی ام بفرستن تا من بزودی ارماشون رو بفرستم.فعلا این اشخاص در امضاشون عبارت "عضو ارتش الف دال " رو بنویسن و موظف هستند که تو الف دال و خانه 13 پورتلند پست بزنند وگرنه اونا هم اخراج خواهند شد.بزودی برنامه ها رو اعلام خواهم کرد.
موفق باشید.


یک زن چیزی ج


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۰:۳۹ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
سلستينا لب درياچه نشسته بود و غروب افتاب را تماشا مي كرد پاييز بود و برگهاي زرد و قرمز درختان برهنه اطرافش را گرفته بود.در يك دستش شعر نصفه نيمه ي جديدش و در دست ديگرش برگه ي ثبت نام الف دال.درون برگه نوشته شده بود:
((دوشيزه واربك عزيز
متاسفانه نمايشنامه ي شما مورد قبول واقع نشد.منتظر فعاليت هاي بعدي شما هستيم

انيتا دامبلدور مدير ارتش))
موضوع از اين قرار بود كه انيتا الف دال را دوباره راه اندازي كرده بود و براي عضويت يك نمايشنامه مي خواست
سلس حق را به خود ميداد چون او تمام عمرش را شعر گفته بود
سلس برگه ي ثبت نام را درون درياچه پرتاب كرد.ناگهان چشمش به اني افتاد.حال و حوصله ي حرف زدن با او را نداشت خواست پنهان شود اما دير شده بود اني او را ديد
سلس با خود گفت سرد جوابش را ميدهم كه زود برود
اني:سلام هيچ معلومه كجايي همه جا دنبالت گشتم
سلس:سلام اومدم يك كم هوا بخورم شايد از منظره ي غروب افتاب براي شعرم الهام بگيرم
اني:خوب الهام گرفتي؟
سلس:نه
اني اخم كرد و گفت:ببينم از من كه ناراحت نيستي
سلس:
اني:خوب نمايشنامت دلچسب نبود
سلس:تقصير من چيه من كل عمرم شعر گفتم نه نمايشنامه
اني:خوب يك بار ديگه تلاش كن.ميگم اصلا ملاقات همين امروزمون رو بنويس
سلس:يعني جواب ميدي
اني : شايد
اني:حالا ديگه بيا تو قلعه هوا داره سرد ميشه
سلس : تو برو من مي خوام نمايشنامه بنويسم

وقتي اني رفت سلس يك قلم و كاغذ از جيبش در اورد و نوشت:
سلستينا لب درياچه....
...............................................
اميدوارم مورد قبولتون باشه


... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵

اکتاویوس پیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
از از یه جهنم دره ای میام دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 283
آفلاین
سلام دوستان!
خب من فعلا بصورت امتحانی و موقتی مسئولیت اینجا رو به عهده گرفتم یعنی انیتا اونو به من واگذار کرد.انیتا یه چند وقتی نیست و تا اون موقع من مامور شدم تا مسئولیت اینجا رو در غیاب ایشون به عهده بگیرم و وقتی برگشتند دوباره خود ایشون مدیر الف دال هستند.

خب اما نقد پست پاتریشیا استیمپسن
پاتریشیا! میتونم بگم که از سبک نسبتا خوبی استفاده کردی و همین طور بخوبی از اون بهره بردی و نیز از واژه ها هم خیلی خوب استفاده کردی.و درضمن رولت هم کوتاه بود ولی مفهوم رو رسونده بود که این یه مزیته،که من خوشم اومد.ولی ایرادایی هم داشتی.
بزرگترین اونا از نظر ویرایشی بودن.یعنی شما خیلی کم از علامت های سوال،تعجب،ویرگول،نقطه و ...استفاده کردی.این مسئله تو بعضی از رول ها تاثیر زیادی نداره ولی تو این رول ها که نسبتا سنگین هستند باعث گنگ شدن نوشته میشه.مثلا اینجا:چه کسی جواب را میدانست معلمش دوستانش و ...
تو اینجا خواننده گیج میشه.خود من مثلا گیج شدم.چون نفهمیدم معلم یا دوستانش جواب رو میدونن یا نه.بهتر بود بعد از هرکدوم یه علامت سوال میذاشتی.جاهای دیگه هم هست.
حالا به این چیزی که نوشتی دقت کن:چه کسی چه کسی یا شاید چه کسانی ...
درسته که بازی کردن با کلمات زیبایی خاصی به نوشته میده،ولی استفاده بیش از حد و افراط در اون باعث بد شدن نوشته میشه.تو اینجا میتونستی یه جور دیگه بنویسی.خیلی ساده تر و در عین حال قشنگ تر.این هم تو قسمت هاب دیگه هست.مثل اونجایی که نوشتی :حتی اگر ان را در خودش یافت نمیکرد...
میدونم که میخواستی ادبی بنویسی ولی بهتر بود به جای یافت نمی کرد عبارت دیگه ای رو بکار میبردی.
یه غلط املایی هم داشتی.خبیث درسته.

پاتریشیا یه رول دیگه بزن و اینبار سعی کن ایرادات رو برطرف کنی.من از سبک نوشته ت و واژه هایی که بکار بردی خوشم اومد ولی میدونم که میتونی بهتر بنویسی.توجه داشته باش که من زیبایی این پستت رو نادیده نمیگیرم و تو پست بعدیت تاثیر داره.


یک زن چیزی ج


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۰:۰۴ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵

پاتريشيا استيمپسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۲ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۸۷
از there isn't any answer
گروه:
کاربران عضو
پیام: 157
آفلاین
تنها نشسته بود دستانش در زير چانه اش بود گويا غمي در دل داشت مدام بر لبانش اين جمله جاري مي گشت : ‍"آزادي را در كجا بايد يافت؟"اما جوابي در سر نداشت فقط سوال بود كه ذهن او را مشغول خود كرده بود حتي چشمانش هم جوابي نداشتند سوال سكوتش را شكسته بود قلبش را برده بود ذهنش را كشته بود اما در حقيقت بايد او دنبال جواب مي گشت حتي اگر آن را در خودش يافت نمي كرد اما چه كسي جواب را ميدانست معلمش دوستانش و... چه كسي چه كسي يا شايد چه كساني در همين موقع بود كه كسي در پس چشمانش در حقيقت در پس افكارش ظاهر شد بله ولدمورت آن لرد خبيس همان كس كه آزادي را گرفته بود همان كه مردم را كشته بود شكنجه داده بود ترس را به معناي واقعي اش در ذهن مردم جا داده بود جواب همين بود آزادي را زماني مي توان يافت كه با ولدمورت يا هر كس ديگري كه آزادي را سلب كرده است به پيكار پرداخت مهم نبود كه آزادي را در مكاني پيدا كرد مهم اين بود كه آزادي را برگرداند و از آن حفاطت كرد پاسش داشت تا هميشه آن را داشت اما حالا بايد دانست كه با كمك چه كساني در حقيقت با چه پاك دلاني مي توان در مقابل آن خبيسه آن مسبب بد بختي جنگيد اين سوال ديگر نياز به جوابي داشت كه هر چه سريع تر بايد به حقيقت مي انجاميد به دنبال جواب گشت و آن را در يك ارتش ارتشي پاك تينت به نام ارتش دامبلدور يعني ارتش مدير مدرسشان يافت و عضو ‌آ‌ن ارتش شد فقط براي يافتن آزادي براي داشتن زندگي بهتر و براي كمك.


بودن يا نبودن مسئله اينست. آيا شرافتمندانه تر است كه ضمير انسان تير طالع شوم ر


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
مری تات عزیز:
اتفاقا نقد نوشته ی شما را نوشته بودم و از شانس بد شما، پاکید!
نوشته ی طنز خوبی بود و فقط استفاده از نام آواهایی نظیر:
جررررر – دررررر – دف دف!
جایز نیست و به نوشته ی شما آسیب می رساند.
در کل نوشته ی طنر خوبی و می توان به شما امیدوار بود.
شما تایید شدید. موظف هستید در 2 تاپیک ارتش دامبلدور در هاگوارتز، و خانه ی 13 پورتلند در محفل فعالیت کنید.
پستها دنباله دار می باشند.
آرم شما را به زودی آماده خواهم کرد.( لطفا اسم انگلیسی خود را به پیام شخصی من ارسال کنید) تا آن موقع زیر امضای خود بنویسید" عضو ارتش دامبلدور" .


سلستینا واریک عزیز:
نوشته ی چندان دلچسبی نبود! و از شما انتظار بیشتری داشتم!
سوژه: نوشته ی شما بدون سوژه ی خاصی بود و زیاد پرورش نیافته بود.
فضاسازی: همه ی نوشته بدون توصیف حتی ذره ای از مکان، فضا و جو حاکم بر تالار بود.
دیالوگها: به نظر شما، یک پروفسور و همچنین مدیر ارتش، اینگونه سخن میگوید؟ آن هم دختر دامبلدور؟! کمی دقت در نوشتن، به شما کمک به سزایی خواهد کرد!
در ضمن، من عضو ریونکلاو هستم و فکر نمیکنم بتوانم به تالار گریفیندور بیایم!!
من پیشنهاد میکنم همین نوشته را، با کمی توضیح و شرح و بسط بیشتر، و گذاشتن دیالوگهای خوب، از نو بنویسید. یا اینکه سوژه ای جدید را انتخاب کرده و پست بزنید.
در هر حال، اطمینان دارم که با کمی تلاش می توانید نوشته ی خوبی را بنویسید.
با آرزوی دیدن پست بعدی شما.
فعلا تایید نشد.


لیلی اونز عزیز:
سوژه ی بدی نبود! اما شما نه دلیل رفتن لیلی را مشخص کرده بودید، نه اینکه دقیقا چرا می خواستید عضو الف دال شوید!
در ضمن، الف دال در زمان پسر شما تاسیس شد! نه در زمان خود شما!
بهتر است سوژه ای را در زمن زندگی خودتان با جیمز انتخاب کرده، و پست بزنید.
تایید نشد.


رونالدا هوچ عزیز:
می توانم بگویم نوشته ی بدی نبود! اما چند ایراد اساسی داشت!!!
1- پاراگراف بندی به شدت بد بود! پیشنهاد میکنم چند تا از نوشته های مک بون پشمالو را مطالعه کنید تا پراگراف بندی را در یابید. و بهتر بنویسید.
2- استاده بیش از حد از شکلک ها و عدم توصیف و فضاسازی. نقد پست سلستینا را مطالعه کنید.
پس بهتر است همین نوشته را با رعایت نکات بالایی، بازنویسی کنید و دوباره بفرستید! حتما قبول خواهید شد.
پس فعلا تایید نشد.


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۵:۲۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵

رولاندا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۴ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۲۶ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۵
از یه جای گمنام توی سازمان جاسوسی TMM(تاریکی مطلق مرگ)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
خبرلاف هرچی روز پاییزه اونروز هوا خیلی گرم بود .افتاب بر همه جا می تابید . همه برای فرار از گرما به درون قلعه پناه برده بودند ....به جز .... یک نفر . وان یک نفر کسی نبود به جز رولاندا . رولاندا روی چمن ها دراز کشیده بود وداشت مستقیم به افتاب نگاه می کرد . یه دفعه انیتا اونجا سبز شد . رولاندا: انیتا: انیتا پرسید :اینجا داری چه غلتی می کنی؟(توجه !نکته ی غیر اخلاقی به خاطر گرما) رولاندا : دارم خودکشی می کنم! انیتا : اخه واسه ی چی ؟ رولاندا: چون چارلی هی میگه تو ادم پاکی نیستی انیتا: ااا !تو که ادم خوبی هستی رولاندا :اون میگه باید ثابت کنم تو میگی چیکار کنم؟ انیتا: رولاندا: انیتا! انیتا: خوب بیا عضو الف. دال شو رولاندا: یعنی اادم ها ی دروغگو انیتا: رولاندا: انیتا: با عضویت در اینجا ثابت می کن که خوبی رولاندا: خوب تو باید منو عضو کنی انیتا: نمیشه باید خودت قدم برداری رولاندا: انیتا: حالا ببینم چی کار می کنم --------------------------- لطفا من را هم بپذیرید--------------با تشکر ( پروفسور هوچ)-----------


ما ارباب ها هستیم ما برده ها هستیم ما همه جا هستیم







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.