هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵

لونا لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
از اون ورا چه خبر؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 339
آفلاین
مسابقه ی تیم های کوئیدیچ ریونکلاو و اسلیترین :
صدای تشویق تماشاچیان بلند تر از فریاد سرژ توی ورزشگاه پیچیده بود و بازیکنای آبی و سبز پوش پشت سر هم از رختکن تیمشون بیرون می اومدن و به سمت آسمون پرواز می کردن ... بالاخره کاپیتان های دو تیم آنیتا دامبلدور و دراکو مالفوی این زوچ خوشبخت! از رختکن بیرون اومدن و در حالی که فقط به هم نیگا می کردن به جایگاه خودشون پرواز کردن ...
لونا : آنیت جون ردات کج شده!
آنیتا بر می گرده و شروع می کنه به صاف کردن رداش ولی این کار رو با عجله انجام می ده در حال صاف کردن رداشه که یهو لیز می خوره و از جاروش آویزون می شه ... قلبش مثل یه گوی زرین توی سینش داره بال بال می زنه و مدام به اطراف نگاه می کنه تا شاید یکی اون رو ببینه اما همه حواسشون به کار خودشون دهنش رو باز می کنه که جیغ بزنه ولی تنها صدایی که می تونه از خودش در بیاره یه صدای ضعیف آهه! دوباره سعی می کنه اما تلاشش بی فایدست اون از ترس زبونش بند اومده و نمی تونه هیچ کاری بکنه ... یه دفه بر می گرده و به دراکو نیگا می کنه که تا چند لحظه ی پیش با هم لاو می ترکوندن ولی با کمال تعجب و خشم می بینه که دراکو به چو خیره شده و دائم بهش چشمک می زنه ... اشک توی چشماش جمع شدن حتی دیگه دراکو هم حواسش به اون نیست ... دیگه هیشکی اون رو نیگا نمی کنه ... دیگه هیشکی اون رو دوست نداره ... اما چرا یه نفر بود با این فکر برق شادی توی چشماش ظاهر شد بر گشت و توی جایگاه تماشاچیا به دنبال کله ی سیفید بلوری باباش گشت ... باز هم بی نتیجه بود این بازی این قدر برای دامبل بی اهمیت بوده که حتی به خاطر دخترش هم نیومده که بازی رو نیگا کنه .... آنیت دیگه تحمل نداره دستاش دارن از روی سطح لیز چوب سر می خورن و هیشکی متوجه وضع فجیع اون نیست .... تمام تلاشش رو به کار می بره و سعی می کنه گوی زرینی رو که توی سینش در حال تپیدنه آروم کنه و بعد ...
- کمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــک!!!
همه با تعجب بر می گردن و به آوریل نیگا می کنن اما آوریل از همه چیز بی خبره و نمی دونه این صدای جیغ که از صدای جیغ خودش هم بلند تر بود (! ) از کدوم منبع تولید شده! با تعجب به اطرافش نیگا می کنه و بعد فردی رو می بینه که از جاروش آویزون شده ... با دست به اون سمت اشاره می کنه و همه ی چشمایی که روی آوریل زوم شده بودن مسیر اشاره ی او رو دنبال می کنن و بعد همه تازه متوجه وضعیت آنیت می شن ... اما دراکو هنوز هم در حال رصد کردن چو چانگه و در این حین خشم دو نفر رو بر می انگیزه! : مک بون و البته و صد البته آنیتا که داره از خشم می ترکه!!!!
بعد نیرو های امداد هوایی با ریاست ققی و معاونش هدویگ به کمک آنیتا میان و اون رو با زحمت بسی زیاد سوار جاروش می کنن! ...
ققی : چقدر سنگینی تو آنیت چند کیلویی؟!
آنیتا : 119 کیلو!
ققی و هدی و دسته ی غاز های وحشی امدادی : o-:
آنیتا :
ناگهان فریاد سرژ باعث می شه که طوفانی از گرد و خاک توی ورزشگاه بر پا بشه :
- همه ی بازیکنا سر جای خودشـــــــــــــــــــــــــــون!
و بعد همه بر اثر ترس از خشانت آستاکباری سرژ سر پست های خودشون قرار می گیرن و البته آنیت و دراکو هم روبروی هم ... دراکو دستش رو جلو می بره و به این حالت به آنیت نیگا می کنه :
و آنیت هم به این حالت روش رو بر می گردونه و به طرف دیگه ای نیگا می کنه :
در این حین دامبلدور که تازه به ورزشگاه رسیده بود، می بینه که اوضاع خطریه و شمارش معکوس برای انفجار دخترش آغاز شده برای حفظ امنیت جانی و روانی دانش آموزای مدرسش و البته برای جلوگیری از پاسخ گویی به مادر و پدرای وحشتناک دانش آموزایی که در اثر انفجار دخترش کشته می شن به طرف سرژ حرکت می کنه و در گوشش جیزی رو زمزمه می کنه و چشمای سرژ با شنیدن حرفای مجهول دامبلدور به اندازه ی یه دیس برنج می شه و رنگش حتی از پرای هدویگ هم سیفید تر می شه و بعد با صدایی بندری، فریاد می زنه :
_لازم نیست با هم دست بدین! بازی شروع می شه!!! ...
و با این حرف توپ ها آزاد می شن!
توپ دست مهاجمان سبز رنگ به رنگ کرم های کاهو بود که به سرعت به سمت دروازه ی ریونی ها در حال حرکت بودن و سرعتشون لحظه به لحظه به سرعت نور نزدیک و نزدیک تر می شد و آنیت با نگرانی به سمت مدافعان تیمش نیگا کرد و بعد با تعجب دید که لونا و الکسا با کاسه ای نخود در دست نخودچی خورون راه انداختن و اصلا توجهی به مهاجمای تیم حریف ندارن و به همین دلیل به سمت اونا پرواز کرد چوب لونا رو از دستش بیرون کشید و لونا باز هم بدون توجه به همه چیز مشغول صحبت کردن بود : اه اه اه اه ... این آنیت رو دیدی؟! ... هی می خواد خشانت نداشتش رو به رخ بکشه! ... اه اه اه اه
آنیت که دیگه چیزی از شمارش معکوسش باقی نمونده بود با چماق لونا به سمت بلرویچ پرواز می کنه ...
---------------- کمی آن سو تر! -----------------------------
چو در حالی که زیر چشمی مک بون رو نیگا می کنه و بهش چشمک می زنه با چشم دیگش که از مودی قرض گرفته بود به اطراف نیگا می کنه و به دنبال گوی زرین و احیانا پسری با موهای زرد(!) می گرده ولی هیچی حاصل نمی شه!
------------- سکانس قبلی! -------------------------
آنیت به بلرویچ نزدیک و نزدیک تر می شه و سعی می کنه که مانع از پیشرویش به سمت دروازه بشه ... بلرویچ اصلا حواسش به اطراف نیست و فقط و فقط به دروازه خیره شده آنیت جلو و جلو تر میره تا این که ... در یک لحظه ی استثنایی موهای پر کلاغی بلرویچ رو به رنگ طلایی می بینه و چشمای قهوه ای اون رو به رنگ آبی و بعد خون جلوی چشماش رو می گیره و توی عالم تخیل می بینه که این وزیره نه بلرویچ و خشم بی انتهاش فوران می کنه و با چماق لونا که در دست داشت به سر بلرویچ ضربه می زنه!!! ...
صحنه آروم می شه و همه در شکی ناگهانی به سر می برن بالاخره سرژ به وسیله یه مگس که دائم در گوشش وز وز می کرده به خودش مسلط می شه و سوتش رو بالا می بره که اعلام خطا کنه اما صحنه ای که می بینه مانع از این کارش می شه :
شیئی طلایی رنگ و بالدار از دهن بلرویچ خارج می شه و توی هوا معلق می مونه ... همه چیز خیلی سریع اتفاق میفتاد ... آنیت سرش رو بر می گردونه که ببینه چو آیا این صحنه رو دیده یا نه اما با کمال خشم می بینه که چو و دراکو در حال ترکوندن بادکنکی صورتی رنگ با نوشته ای که از دور تشخیص می داد لاو باشه بودن این صحنه شمارش معکوس آنیت رو به صفر می رسونه و بعد :
بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــووووم!!!
آنیت با چماق لونا به گوی زرین ضربه زد و اون رو به سمت چو فرستاد ... ولی چو باز هم در عالم هپروت دست در دست دراکو سیر می کرد ... گوی زرین به سمت بادکنک صورتی رنگ حرکت کرد و اون رو ترکوند! ( لاو رو ترکوند! ) و درست مقابل چشمان دراکو و چو قرار گرفت ... اما آن دو هیچ توجهی به آن چه در اطرافشون می گذشت نداشتن ... همه ی ورزشگاه ساکت بود و همه ی چشما منتظر دیدن سر انجام گوی زرین بود تا این که ... بادی شدید شروع به وزیدن کردو گوی زرین به حرکت در اومد و بعد لای موهای پریشون چو گیر کرد!
یونا : هـــــــــــــورررا ما بردیم!!!
سرژ : نه این قبول نیـ ....
نگاه تهدید آمیز دامبل سرژ رو ساکت و مجبور به دمیدن توی سوتش کرد و بعد بازی به نفع ریونکلاو به پایان رسید ...
همه ی بازیکنای ریونکلاو به شادی پرداختن و شروع به رقصیدن کردن ... ایگور با جاروش در حال سقوط بود ... بلرویچ هنوز از شدت سر درد هیچ جا رو نمی دید و دراکو در حال ترکوندن لاو بود و از اتفاقات افتاده بی خبر ...
بازیکنان آبی پوش ریون کلاو به سمت تالارشون حرکت کردن و خودشون رو برای جشن آماده می کردن ولی در این میون کسی بود که توی این شادی ها شرکت نکرد و گوشه ای نشسته بود با پشماش اشکاش رو پاک می کرد و زیر لب آواز می خوند ...
مک بون به دراکو و چو خیره شده بود گریه می کرد!
هنوز تو حال و هوای بیغیرتی بود که یکی میزنه به شونه هاش، سرش رو بر میگردونه و با دیدن چهره ی خبیثانه ی آنیتا فکری به سرش می زنه...
مک بون و آنیتا، به دراکو و چو خیره شده بودند و می رفتند تا نقشه شون رو عملی کنن!


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳ ۱۴:۰۴:۱۸



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۴۳ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵

یونا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۴ چهارشنبه ۱۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۱۸ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
از بيمارستان سوانح و بيماري هاي سنت مانگو-طبقه ي اول نه،طب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 120
آفلاین
آنيتا براي بار شونصد و شصت و ششمين بار در عرض دو دقيقه به ساعت رختكن نگاه كرد. ديگه نمي تونست اين وضع رو تحمل كنه. پس پاش رو محكم به زمين زد و فرياد زد:
- كوشين پس؟ شماها كوشين؟!! اگه گيرتون بيارم...
همين جوري مشغول فرياد زدن بود كه در رختكن باز شد و یک تن پشم وارد شد!
- سلام آنيتا! خوبي؟ چطوري؟ خوشي؟
بعد دست تو پشماش كرد تا شكمشو بخارونه كه يهو دستش اون تو گم شد! از اون ور آنيتا كه به اين حالت دراومده بود:
- تو كجا بودي؟!! بقيه كجان؟ الان بازي شروع مي شه! يعني همين الان شده!! آخه...
مك بون موفق شد دستشو پيدا كنه و بعد گفت:
- چي كار كنيم آخه! تو همه ي دستشويي ها يه چيزي ريخته بودن نمي شد ازشون استفاده كرد. كريچ گفت درست مي كنه!! ولي تا حالا موفق نشده. الان همه تو صفن.
آنيتا كه صورتش داشت كم كم تغيير رنگ مي داد گفت:
- مگه اين رختكن كوفتي دستشويي نداره!
- چرا! ولي مگه يادت نيست تو مسابقه ي قبلي همه رفتن تو شيكم بقيه و بعد هم تو شيكم دستشويي! از اون موقع طرف دستشوئیه(!) بی مصرف شده! ای خاک بر سر نامردش کنن!
آنيتا با خودش فكر كرد كه تيم بايد هرچه سريعتر مي رفت تو زمين وگرنه هنوز به هوا نرفته مي باختن. از بازيكني ذخيره هم خبري نبود چون همه ي ريوني ها گرفتار شده بودن!‌ فقط يك راه مونده بود.
- مك بون! آماده شو كه بريم!!

گزارشگر كه داشت خودشو باد مي زد، دوربينشو در آورد تا بهتر ببينه و بعد گفت:
- باورم نمي شه! تيم راونكلا فقط دو بازيكن داره!!
همه ي چشم ها روي آنيتا و مك بون قفل شد!
مك بون كه نگران بود گفت:
- آنيت! مطمئني اين تنها راهه؟!
آنيتا جواب نداد و عوضش براي دراكو دست تكون داد.
ايدي:
داور كه داشت كتاب مي خوند و هيچ چيز ديگه اي غير از كتابش رو نمي ديد، جلو اومد تا به كاپيتان ها بگه كه دست بدن. همون لحظه كه آنيتا و دراكو آماده شده بودن، يهو در رختكن باز شد و ملت بازيكن ريوني( در حالی که تکنو می رفتن!) به طرف زمين شيرجه ... نه، شيرجه نرفتن چون همه تو در جمع شده بودن و هركس سعي مي كرد زودتر بيرون بره. اشك آنيتا دراومد و آروم گفت:
- مي دونستم! مي دونستم كه تنهام نمي ذاريد!!
بعد از اون تا يك ربع بعد بازيكن هاي ريوني مشغول تعارف بودن كه كي زودتر بره. بالاخره آنيتا رفت جلو و يكي يكي اونارو تو زمين كنار مك بون پرت كرد. بعد لباساشو تكوند و با حالت دی دو نقطه گفت:
- ما آماده ايم!

- بله! بالاخره بازي شروع شد. بازيكنا سر پستاشون رفتن. واي كه چه شور و هيجاني!
توپ دست اسلي ها افتاد. الكتو سرخگون رو گرفت و داد زد:
- اولين گل همين الان زده مي شه آنيتا كفي!
و همين طور هم شد: الكتو مستقيم به جلو حركت كرد. از بازدارنده ي لونا كه مثل خودش پيچ و تاب مي خورد!، جاخالي داد و به ايگور پاس داد. ايگور هم وقت رو تلف نكرد و همون لحظه سرخگون رو به طرف دروازه شوت كرد! يونا كه داشت كتاب " يك دروازه بان جهاني!‌" رو مي خوند با خودش گفت:
- خب! بايد به خلاف جهتي شيرجه برم كه فكر مي كنم سرخگون از اون طرف مي آد! چون براي گمراه كردن من...
اما وقت نكرد جمله شو تموم كنه چون سرخگون وارد دروازه شد بدون اينكه به طرفي شيرجه بره!
صدای کنده شدن موهای آنیتا به دست خودش، بین فریاد تشویق طرفدارای اسلیترین، گم شد!
جستجوگرها هم هنوز در حال گشتن بودن. چو سرماخورده بود. چون دستمال هاش ته كشيده بودن، رفت و از تماشاچيا چند كيلو دستمال قرض گرفت و تو جيباش چپوند. دراكو هم براي اذيت كردنش الكي وانمود كرد گوي رو ديده و به سرعت به طرفي رفت. وقتي هم چو دنبالش كرد و ديد الكي بوده، هرهركركر خنديد!!
اين دفعه سرخگون دست ريوني ها بود. پني در حالي كه انگار داشت هليكوپتري مي زد به زحمت جلو رفت و به مك بون كه اونم حركات عجيب و غريبي انجام مي داد، پاس داد. مك بون تونست با استفاده از اون حركات، شانسي از بازدارنده هاي بارتيموس و ايدي جاخالي بده! نزديكاي دروازه به آنيتا پاس داد و آنيتا هم بسيار استادانه! سرخگون رو پرتاب كرد. بليز فقط تونست سرخگون رو لمس كنه و نتونست مانع رفتنش توي حلقه ي سمت چپي بشه.
- صداي گزارشگر در ورزشگاه پيچيد:
- گل گــــــــــــــــــــل!! حالا دوتيم مساوين!
بعد از تشويق هاي بي پايان، بازي از سر گرفته شد. سرخگون دست آنيتا بود. كمي جلو رفت و بعد وايستاد تا براي دراكو كه داشت نگاهش مي كرد، دست تكون بده. اما متاسفانه جوگيرز شد و دو تا دستش رو تكون داد. درنتيجه سرخگون افتاد، بلرويچ تو هوا قاپيدش و دومين گل اسلايترين رو زد.
از قضا، دستكش هاي يونا بزرگ بودن و يكيشون از دستش افتاد پايين و معلوم نشد کودوم بوقی افتاد! یونا هم با کمال آرامش_ البته داشت به شدت قر کمر می رفت!_ رفت تا دستكشو پیدا کنه! که متعاقبا، دروازه بدون دروازه بان شد و فوقع ما وقع!
بعد از دومين گل اسلي ها، ريوني ها همين جوري در حال سوراخ سوراخ شدن بودن! معلوم نبود چرا غير از آنيتا بقيه اينقدر افتضاح بازي مي كردن و حركات عجيب غريبي روي جارو انجام مي دادن! انگار يك چيزي رو نمي تونستن تحمل كنن. چون الكسا وسط بازي فرياد زد:
- ديگه نمي تونم تحمل كنم مامان! شيطونه مي گه بپر تو رختكن اسلي ها... اما نه! نمي شه!!
دليلش به زودي مشخص شد:
وسطاي بازي يعني بعد از هشتاد و چهارمين گل اسلايترين، كريچ در رختكن ريون رو به سمت زمين كوييديچ باز كرد و در حالي كه داشت حركات موزون اجرا مي كرد، فرياد زد:
- بالاخره درست شد!! خودم به تنهايي درستش كردم!
ملت ريوني که تا اون موقع داشتند به شدت قر کمر ، تکنو، هلیکوپتری و سایر حرکات جلوگیزری از شدت... اهم! همون! با خوشحالی داد زدن:
_ بچه ها! شیرجه تو مرلینگاه!
هر كدوم از ريوني ها(چه تو جايگاه تماشاچيا و چه تو زمين كوييديچ) تا اولين جمله ي كريچ رو شنيدن، در حالي كه رو سر و كول هم مي پريدن بالا، سعي مي كردن زودتر به تالار برسن. بعد از حدود يك دقيقه تو زمين كسي به جز اسلايتريني ها، داور، آنيتا و چو كه نمي دونست بره يا نره، نبود! يهو بادي تيريپ صحرا وزيد و درختچه اي تو زمين غل خورد!
چو به خاطر نياز شديد به مرلينگاه و اين كه هرچه زودتر بايد بره، نيروي عجيبي در خودش احساس كرد! چشماش با يك چرخش كوچيك، گوي زرين رو ديدن. به دراكو گفت:
_ اون توپ زرده کوچولویه اونجاست!
با دست جاشو نشون داد و ادامه داد:
- من وقت ندارم بگيرمش! مي ري براي من بگيريش؟!!!!
دراكو كه به اين حالت دراومده بود: جواب داد:
- حتما! زحمتي نيست!

و اينگونه شد كه آنيتا براي نهصد و نود و نهمين بار اقدام به خودكشي كرد! خدایش بیامرزد!


هنوز در همين نزديكي شايد منتظر ماست
يك جاده ي جديد يا كه دروازه اي مخفيØ


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۱۱ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
با سلام خدمت داوران محترم.
نظر به اینکه دو روز از مسابقه ی تیمای اسلیترین و ریونکلاو به قطعی سایت برخورد کرد، با توافق دراکو مالفوی، کاپیتان تیم اسلیترین، و موافقت پروفسور کوییریل به این نتیجه رسیدیم که در روزهای 3 و 4 شهریور، مسابقه را برگذار کنیم.
خواهشمند است پست الکسا بردلی که پست کوییدیچ خود را قبل از قطعی سایت در تاریخ 16 مرداد ماه زده بودند را نیز محسوب کنید. پروفسوور کوییریل نیز موافقند.
لینک پست الکسا بردلی: http://www.jadoogaran.org/modules/new ... SC&type=&mode=0&start=160
با تشکر قبلی.
------

مسابقه ي بين ريونکلاو و اسليترين!

_ الهی! چقدر امشب ناناز شدی عزیزم!
_ هر هر کر کر! دیگه چه میشه کرد! برای تو...
یکدفعه آنیتا دستشو روی بینیش گذاشت و به دراکو اشاره کرد که حرف نزنه! بعد وندشو کشید بیرون، چشماشو ریز کرد و زیر لب گفت:
_ اوپنیوس!(openuos)
یهو در باز میشه و ایدی و سیسی به حالت شپلخیوس روی زمین ولو میشن!
دراکو خشکش زده بود و آنیتا داشت حرص می خورد!
سیسی و ایدی خنده کنان از جاشون بلند شدن و شروع کردن به سسفسطه و مغلطه کردن:
_ چیزه!... اهم!... ما اومده بودیم که... یعنی...
_ نه!... چیزه ما داشتیم رد می شدیم... که... دیدیم شماها...یعنی...
آنیتا اول اومد جنجال راه بندازه، که با کمی تفکر( قضیه همون 10 ثانیه که میگن برای کنترل خشمه!!) فکر بهتر و صد البته خبیثانه تری به ذهنش رسید! بنابراین رو به دراکو میکنه و در حالی که اشک( همون اسلحه خانوما!) توی چشماش جمع شده، بهش میگه:
_ اوه دراک!... من نمیتونم تحمل کنم که... که مادر و خواهرت توی زندگی ما دخالت کنن... من... من میرم!
دراکو چنان بهتش زده بود که اصلا نمی تونست حرکت بکنه! شاید هم مثل هری، موقع مرگ دامبل شده بود!
خلاصه با صدای تق ِ در به خودش می یاد و میبینه که زنش رفته و مادر و خواهرش هم در حالی که مثل بز(!) می خندن، دارن میرن رد کارشون!
خلاصه اول یه جیغ اوا خواهر میکشه، بعد با کفش میکوبونه تو سرش، بعد سرش رو میکوبونه توی کفش، بعد پیرهنش رو جر و واجر میده و بلاخره به فکرش میرسه که بره آنیت رو راضی کنه برگرده سر خونه زندگیش! زندگیشون داشت از دست میرفت، باید یه کاری میکرد!( چه رمانتیک!!)
خلاصه بدو بدو میکنه و میرسه به آنیتا! و در حالی که داره هن و هن میکنه، بهش میگه:
_ آنیت! برگرد سر خونه زندگیت! من اون دو تا رو ادب میکونم!( اینجا تریپ مرد سالاری بود!) جون دراکو برگرد!
آنیتا بی توجه، داره کیفش رو میکشه و میره سمت خونه باباش! دراکو اینبار با استیصال میگه:
_ آنیتا!... خواهش میکنم! به خاطر بچمون، آندراک!
آنیتا همونجا کیفش رو ولو میکنه، یکی میزنه پشت دستش و با حیرت میگه:
_ تو شب تاریک داری دروغ میگی؟... ما کجا بچه داریم؟... چرا خالی می بندی! الان مردم فکرای...
در همون لحظه یه نیگا به پنجره ی خونه ها می ندازه و میبینه همه خاله زنک ها، جیم شدن پای تلفن! تا خبرگزاری CNN رو آپ تو دیت کنن!
دراکو سرش رو می خارونه و با خنده میگه:
_ هه هه! خب بچه آیندمون!... حالا آنیت جونم! ترو به مرلین بیا برگردیم! هر چی بخوای بهت میدم! هر چی! فقط برگرد!!
آنیتا یواشکی پوزخند میزنه و می فهمه که نقشش گرفته! پس با بی میلی میگه:
_ باید فردا ریونکلاو برنده ی مسابقه باشه!
دراکو چشماش اندازه تخم ققنوس میشه و میگه: چــــــــــــــــــــی؟
آنیتا: رمز داوینچـــــــــــی!... یا قبول میکنی، یا میرم خونه بابام اینا!

--------- روز مسابقه: رختکن اسلیترین----------------
دراکو لعنت گویان به خودش، داره حب هایی( چه خفن شدم من!! شما بگو قرص!) رو که از عله گرفته بود، به هر کودوم ار بازیکنای تیمش میده و میگه:
_ بخورید! نفری 10 تا بخورید! اینا تقویت کنندن!... ایدی اینقدر با دست شکستت ور نرو! اینا رو بخور! برای توی کما رفتن مامان سیسی هم ناراحت نباش! طیبیعیه!
همه بازیکنان به به گویان قرصا رو می ندازن بالا و منتظر تاثیر اونا میشن...!

--------- روز مسابقه: زمین کوییدیچ----------------
همه ی بازیکنان سبیل اندر سبیل واستادن و دارن رجز می خونن و دور هم می چرخن!:
_ من آنم که سالی مرا برگزید!... همان شیر بیشه، بلیز کبیر!
_ من همان بهترین دوازه بان قرن هستم!.... همان یونا، همان پویای نامم!
_ مرا مادرم بلرویچ نام نهاد!.... رئیس کوییدیچ، خفن نام نهاد!
_ منم آن خفته در بیشه، پنی کبیر!.... همیشه میچرم با بر و بچز، عین شیر!
و تا رجز خونی پنی به اینجا می رسه، همه ی ریونیهای میریزن سرش و یه دست کتک مفصل می زننش تا دوباره همچین آبرو ریزی هایی نکنه!
خلاصه همه سوار جاروهاشون میشن و " اوشّاع" کنان(!) توی آسمون که طرفدار ریون بود، اوج میگیرن.
آوریل، یعنی همون داور توپ رو پرت میکنه بالا! اما از قضا توپ کج میره و یکراست میره تو دهن مک بون!
مک بون حالت خفگی بهش دست میده، هی خودشو چپ و راست میکنه، هی عقب و جلو میکنه و بلاخره با شدت توپ رو تف میکنه! توپ هم عین کفتر از چله رها شده(!) میره تو دروازه!
همه مشکوک میشن که چرا بلیز هیچ کاری نکرده، میبینن که مثل جوجه های مریض که توی آفتاب هی چرت میزنن، داره چرت میزنه و به مشکلات عدیده ی زندگی فکر میکنه و طرح خودکشی میریزه!
حالات مختلف مردم با ملت های متفاوت:
ملت غیور ریون: هر هر هر کر کر کر!!!( خداییش خندشون ضایعه!)
ملت سبزکی اسلی: اوهه!... فیش!... اوهو!( صدای گریه هست که وسطش یه صدای مار هم می یاد!)
داور: ای خدا! بدبختیا من شروع شد!
دراکو و آنیتا به ترتیب: هیییییییییی!.... جووووووووونم!

خلاصه ایگور، چونکه رنک بهترین نویسنده هری پاتری رو داشت و ناظر اسلی بود، از همه آماده تر بود و توپ رو برای بلرویچ پرت کرد! بلرویچ با قدرت توپ رو میگیره، اما یهو اون داروها اثر میکنن و بلرویچ به حالت:
_ مست و دیوونه میشم، آقا دایی!( به شدت کش دار بخونین!)
در می یاد و از اون بالا شتلپ می یفته زمین! البته برای خودش فکر میکرد که شده یه ققنوس، با پر و بالی طلایی که داره تو آسمون پر غبار، ستاره رو نمیشه دید، پرواز میکنه!

بی بو با بو بو بو بیق بیق بوق بوووووووووق، بق!( صدای آژیر آمبولانسی بود که دیشب تو پارکینگ نبوده، سرماخورده! داره تک مضراب میزنه!!!)
خلاصه بن و اسکاتی( تریپ پرستاران!) می یان بلر رو جمع میکنن می برن سنت مانگو. اسکاتی هم وسط راه از شدت جراحات بلرویچ گریش میگیره و یک ماه از کار معلق میشه!

تا اون موقع توپ به زمین بر خورد میکنه و میره هوا، و یکراست میره تو بغل الکتو! الکتو با چشمانی خمار یه نگاه عاشقانه بهش می ندازه، یه لبخند و بعد.....!
یهو کالین، جاسم و نور ممد + یک عدد سوسک در جیب+ یک عدد حاجی روی دوش کول ممد، وارد استادویوم میشن! همه به احترامشون ساکت میشن و به مناظر بیناموسی شکل یافته خیره میشن!
جاسم و نور ممد، میرن دو طرف الکتو وایمیستن، دستاشون رو می دن به هم و کالین با گفتن:" هییییی چه بیناموسی!" یه چادر که معلوم نیست از سر کودوم بنده خدایی کش رفته! می ندازه روشون تا پرده بشه! بعد خودشو، کول ممد حاجی به دوش، و سوسک اورد منطقه استحفاضیه ی الکتو و توپ میشن!
ایگور چون ناظر اسلی بود، دم در اتاق عمل با نگرانی قدم میزد! ثانیه ها مثل چی می گذشتند و صداهای مشکوکی از اون تو می یومد! خلاصه سوسک که یه لباس سبز جراحی و ماسک داشت، از اتاق می یاد بیرون!
ایگور با اضطراب میره طرفش و میگه: آقای دکتر! چه اتفاقی افتاد!
سوسک سری تکون میده و میگه: حال مادر و بچه خوبه! تبریک میگم، صاحب یه دختر شدن!
و جاسم یه بچه رو پرت میکنه اون ور! بچه می یفته رو سر سوسکو عملیات قرررررچ! انجام میشه! ایگور بچه رو میگیره و نیگاش میکنه! یه نوزاد ققنوس بود! با خوشحالی میگه:
_ چه بچه ی نازی! اسمش رو باید گذاشت... اممم.... آهان!... الکتو کفی!!

خلاصه الکتو رو هم میبرن و بازی از سر گرفته میشه:
توپ می یفته دست مک بون. اون توپ رو می ندازه هوا، با اون پاش میزنه روش، می یاد اینور با اون پاش میزنه، یه حرکت چرخ و فلکی( اینا برای فرار از بلاجر فرضی بود!!) توپ رو پاس میده به آنیتا. آنیتا هم با بی خیالی پاسش میده به پنی! پنی هم با خوشحالی میره گل میزنه و کلی هم ذوق مرگ میشه!

اون ور:
الکسا و لونا درباره زندگی خون آشامان و زندگی تسترال ها اختلاط می کنن و باز هم این بحث و جدل به گیس و گیس کشی میکشه و باعث میشه تا الکسا به رنک بالای سرش افتخار کنه! و لونا هم با چماق بزنه اون رو خورد و خاک شیرش کنه!
یونا هم که مثل همیشه نقش بوق رو ایفا میکنه و اینبار به شغل شریف وجین کردن چمن ورزشگاه هم مشغول میشه!

این ور:
ایدی هی داره با چوب میزنه تو فرق سر بارتیموس و داد میکشه:
_ خب خنگولی! داداشم من رو زده! دست و پام شکسته! نمیتونم با این چماق بزنم به بلاجر! تو یه غلطی بکن دیگه!!
و همینجور داره دوپس و دوپس میزنه تو سرش! یهو بارتیموس رو جو میگیزره که بورسلی هست و ایدی هم اون دختره که می خواست اغفالش کنه! چماق رو به حالت چوب وشو میگیره بالای سرش و میگه:
_ آآآآآوووووووووو!
و شروع میکنه به زدن ایدی! اون وسط از حرکات سیچاگی و مومدولیاچاگی هم استفاده بهینه میکنه و خلاصه ایدی رو تا جایی که میخوره، میزنه! ایدی هم فرار میکنه سمت خارج استادیوم و میره طرف مامان جونش تا یه آوادا روش اجرا کنه!

دراکو که از دیدن این صحنه سخت متاثر شده بود، با دیدن لبخند دلنشین آنیتا، به حالت در می یاد! که البته این خوشحالی دیری نمی پاید! و با اشاره ی سخت انیتا به چو، می فهمه که باید گوی رو برای چو پیدا کنه تا ریون ببره!!
این وسط مک بون و پنی کولاک کرده بودن و فرت و فرت گل میزدن! همچین که ققی هم می یاد تشویق می کندشون! و البته چو هم نشسته بین تماشاچیا و داره تخمه میشکنه و تشویق میکنه!

ایگور تازه می خواست ریونی ها رو کنف کنه و هنوز توی این فکر بود که چطور حالشون رو بگیره که ناگهان دارو اثر کرد! نگاهی آتشفشان وار به ریونی ها انداخت و با فریادی بلندتر از فریاد سرژ، گفت:
_ مــــن!... ایگور کبیر!... خدای رول و رنک، اعلام میکنم که هر کسی که....
هنوز داشت حرف بیخود می زد که یهو غیب میشه! و به جاش یه نوشته می مونه:
_ " یه علت تقلید سوژه و استفاده ابزاری از نام من! و گفتن دروغهایی ضایع در اینجا، حذف شناسه شد!"
ریونی ها لبخندی خبیثانه میزنن و فریاد موهاهاهاهاها رو سر میدن!

دراکو هم میبینه که دیگه مقاومت فایده ای نداره و الان هست که خودش هم سوت بشه، چوبدستیشو در می یاره و میگه: اکسیو گوی زرین!!
یهو گوی زرین می یاد توی دستش! همه ی اسلی ها غریو شادی رو سر میدن، اما دراکو دستاشو بالا میبره و میگه:
_ نه! این گوی حق من نیست!...( صدا اکو میگیره!)... این حق خانوم چانگ هست! ایشون بودند که جستجوگری رو به من یاد دادند. اگر ایشون نبودند، من الان هیچی بلد نبودم!... من به گردن خانم چانگ حق دارم! و الان با افتخار، این رو تقدیم ایشون میکنم!
و میره چو رو که هنوز محو مک بون بود رو به زور از جایگاه تماشاچیا میکشه بیرون و گوی رو میچپونه توی دستش! خلاصه همه شرمنده ی اخلاق ورزشی دراکو میشن و دست و سوت و گریه رو میرن تو کارش!

و در اینجا این بازی کاملا ارزشی_ لرزشی_ یک جانبه، تموم میشه و ریونکلاو برنده ی مسابقه میشه!

بعد مسابقه:
_ آنیتا؟... آنیتا جونم؟... حالا دیگه بر میگردی خونه؟! ... آنیت؟... چی شد؟ چرا رنگت پریده؟ آنیت؟
آنیتا یه دستش رو به کمرش میگیره و دست دیگش رو به شونه ی دراکو، و با صدایی که آکنده از خوشحالیه میگه:
_ فکر کنم داره می یاد!
دراکو با تعجب میگه: کی؟؟
آنیتا قهقه زنان میگه: آندراک دیگه!!

ملت + دراکو: مـــــــــــــــــــــــــااااااااااااااااا !
آنیتا زنان میگه:
_ شماها دیگه چه جو گیزری هستین! بابا مگه همر رو ندیدین؟!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳ ۱۳:۵۵:۴۱

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۰۶ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵

پنه لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از پشت دریاها!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 239
آفلاین
شب قبل از مسابقه!

آنیتا از جا بلند میشه و کورمال کورمال به طرف آشپزخونه میره.بدون اینک چراغ رو روشن کنه دست میبره بسوی کابینت و لیوانی که روی اونه برمیداره و سر میکشه!بعد،به رختخوابش برمیگرده و سرش به بالش نرسیده خروپفش به آسمون میره!

صبح روز مسابقه!

آنیتا هوز از خواب بیدار نشده.ملت ریون دورش جمع شدن و سعی دارن بیدارش کنن!اما انگار نه انگار!
دراکو که خییییییلی نگرانه مقال تخت زنش زانو زده و زار میزنه!
لونا:آنی تو رو خدا!امروز مسابقه داریم!
آنیتا همچنان خوابه!
الکسا:من برم یه پارچ آب بیارم!
میره و یه پارچ میاره خالی میکنه رو سر آنیتا!...یک ثانیه...دو ثانیه...آنیتا چشم چپش رو نیمه باز میکنه!سرش رو کمی بالا میاره و سرانجام...
-دوستان من دیگه دارم میمیرم!حلالم کنید...
دراکو که اینو میشنوه ناخن مصنوعی های فلور رو قرض میگیره و باهاشون صورتشو خش میندازه!خلاصه انواع و اقسام کولی بازیها رو درمیاره!
آنیتا آه جگرسوزی میکشه و میگه:دراکو همسر عزیزم!من باد یه چیزی رو اعتراف کنم!اون شبی که ولدی اینا اومده بود یادته؟که شلوارتو خیس کردی؟!
همه میزنن زیر خنده!
مک بون:دراکو...تو با این هیکلت خجالت نمیکشی؟!
آنیتا:من طلسمت کرده بودم!
در این لحظه دراکو عصبی میشه و کمربندش رو درمیاره!
-تو بوق خوردی!اصلا میفهمی من چقدر زاغارت شدم اونشب؟!
-شدن نداره که هانی!هستی دیگه!
و همر فلور رو قرض میگیره!(بیچاره فلور!)

بعد از مدتی!
بازیکنای تیم ریون هوز سر زمین حاضر نشده ن!
اوتو:آقا این چه وضعیتیه!اینا همیشه دیر میکنن!ما مگه علافیم!
داور:یکی بره ببینه اینا کجا موندن!
و یکی میره ببینه چرا بازیکنای ریون نیومده ن!
چو به اون فرد(!):برو بگو ما جانشینامونو میفرستیم!آنیتا داره مال و اموالشو تقسیم میکنه!شرمنده!نمیشه بیایم!

و بازی شروع میشه.جای آنیتا یکی از زنان صیغه ای دراکو رو فرستاده ن،جای لونا مهسا جمالی!(خرخون ترین موجود مدرسه ما!!)به جای پنی یک چرنده،بجا الکسا یک رقاصه بوقی با آرایش خلیجی خفن!جای مک بون یک عدد فرش کرک دار!...و جانشین چو هم یک پرنده ست!
هپزیبا:جانشین بیخود تر پیدا نکرده ن شما رو فرستاده ن؟
چرنده:مگه چه مونه!
و هپزیبا که میبینه نمیتونه حریف چرنده بشه دیگه به رو خودش نمیاره و بازی رو ادامه میده...کوافل رو پاس میده به ورونیکا...ورونیکا به زاخاریاس و زاخاریاس...در همین موقع رقاصه بوقی با حرکات موزون توجه اونو به خودش جلب میکنه!
زاخاریاس که آب دهنش تا چونه ش آویزونه کوافل رو به طرف رقاص میفرسته!
رقاصه:ایول مرسی!
و یک شکلک بوس میزنه!در اینجا گوشهای زاخی رو میبینیم که دراز شده و تا آخر بازی چشم از رقاصه برنمیداره!اصلا هم متوجه نیست طرف داره به همه شماره میده!
پروفسور اسپروات با ناراحتی در مورد بد آموزیهای این حرکت صحبت میکنه و یک گل میخوره!
بازی همچنان دست ریونه!مهسا جمالی در اون بین سعی میکنه یک مساله رو برای راهب چاق توضیح بده و آناکین از این موضوع حرص میخوره!...ناگهان اسنیچ بالدار پرنده رو میبینه(!)به طرفش میره و ازش تقاضای ازدواج میکنه!ریون برنده میشه و پرنده بهمراه اسنیچ درحالیکه لاو میترکونن از زمین بیرون میره!کمی اونطرفتر کفتری روی شاخه ی درخت نشسته با بالهاش جلو چشم جوجه ش رو میگیره که این صحنه رو نبینه!

تالار عمومی ریون:
لونا:ببینم آنیتا تو دیشب چیزی خوردی که اینجور شد؟!
-نه فقط پاشدم یه لیوان آب خوردم!
-اوا...اونکه رو کابینت بود؟
-آره!
-خاک برسرت!اون نتیجه آزمایشات من بود!واسه همینه حالت بد شده!
و با این حرف آنیتا تمام آنچه در همه ی عمرش خورده بود بالا میاره رو سر دراکو و حالش خوب خوب میشه!با اینکار کل آزوهای ریونیها رو هم به باد میده!



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۱ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
آنيتا يه پنج پا گذاشته زير پاش و داره رختكن تيم هافلپافو ديد مي زنه !!
الكسا : آنيت جووون .. شووورت مگه تو رختكنه كه داري اينطوري ديد مي زني، هاني ؟!
آنيت : كودن .. آخ يه لحظه .. ايووول ... بالاخره سيستمشونو فهميدم .. اونا با دو تا بازيكن مدافع و سه تا مهاجم بازي مي كنن !!!
ملت مي پرن بغل آنيت و بخاطر اين موفقيت بوس بغل لاو و غيره !! ..
پنج پاي مذكور هنوز زير پاي آنيته !!!!
تق ... ( صداي شكستن كمر مك بون !! ) !!

كمر مك بون مي شكنه، چو مي پره بالا و با يه حركت سانشو آنيت رو از وسط به دو نيم مي كنه ... الكسا مياد بره دو تيكه آنيت رو بهم بچسبونه كه پاش گيزر مي كنه به پني كه وسط رختكن در حال چريدن بوده و مي خوره زمين و مغزش مي پاشه رو ديوار !!! .. لونا و يونا با هم قاطي مي كنن و جفتشون با سر مي كوبن تو دماغ پني بعدش چون دماغ پني خيلي قوي بوده سر لونا و يونا و دماغ پني همزمان با هم خرد ميشن و چو حس مي كنه كه اگه اينك آخرالزمان نباشه حتما آنك آخرالزمانه !!!!
بازيكناي مصدوم ريون به همراه چو كه سرحال تر از هميشه به نظر مي رسه رختكن رو ترك مي كنن تا بازي رو شروع كنن !!
اما خبري از بازيكناي هافل نيست ...

- من بكشمش .. عمرا !!
آنيتا يه نيگا به رختكن هافل مي كنه كه موج دوستي تو اون موج مي زنه !!
آناكين : باب هپزيبا ناسلامتي تو كاپيتاني !! ... اگه راهب چاق از در رد نشه بازي متوقف ميشه ها ..

چند دقيقه بعد ...
هپزيبا : هوكي فشار بده !!
ديش دنگ دوم بوق هيپ هيپ هورا دنگ !! ( صداي افتادن راهب چاق روي هوكي بد بخت !! )
بووووق ..
با صداي بوق مادام هوچ دو تا كاپيتان پرواز مي كنن تا با هم دست بدن !!
هپزيبا : ايييييش .. چرا دستت لزج بود ؟!!
آنيتا : آخ معذرت دستمو كرده بودم تو دماغم !!
ملت ريون : هر هر هر كر كر كر !!
ملت هافل : هوووووووووووووووق !!
بازي ارزشي دو تالار ارزشي ريون و هافل شروع ميشه !!
تماشاگراي هافلپاف : كريچ بوق نديده *** تو تالار ريون كلا بووقيده !!!!
آنيت : بچه ها مث اينكه به نقطه ضعف ما كه همانا تعصب به جن نازنين سايت " كريچر " هستش پي بردن !! خودتونو نبازين !!
آنيت در حال صحبت با اعضاي تيم هستش ولي چند ثانيه قبل مادام هوچ توپو ول كرده رو هوا ... توپ در اختيار هپزيباس .. هپزيبا پاس ميده به زاخي .. دوربين زاخي رو نشون ميده ولي هيچ اتفاقي نميفته ... دوربين دوباره بر ميگرده رو هپزيبا .. توپ به دستاي هپزيبا چسبيده !!!
هپزيبا : كمك !!!
راهب چاق مياد از رو جاروش بپره رو جاروي هپزيبا ولي وسط راه فرود مياد رو جاروي اوتو ....... فوقع ما وقع
چو : آخجون .. بازم فقط من موندم و اسنيچ .. اميدوارم تا فرداشب بتونم بگيرمش !!
آنيت : من كه چشمم آب نمي خوره !!
در اثر طلسمي كه مك بون بدون استفاده از چوبدستي انجام ميده چشماي آنيتا شروع مي كنن به آب خوردن !!!!

همچنين بر اثر نيرويي كه از برخورد راهب چاق با زمين بوجود مياد توپ از دستاي هپزيبا جدا شده و در اختيار مك بون قرار مي گيره !!
تماشاگراي ريون : مكي جون دوستت داريم !!
مك بون روحيه مي گيره و توپ رو از همونجا به سمت پروفسور اسپروات شليك مي كنه !!
گل !!
ريون 10 - هافل 0 !!
پروفسور اسپروات : اه .. زدي حلقه گلمو خراب كردي .. قرار بود دور حلقه ي سومو ميمبلوس ميمبلوتونيا بپيچم !!!

بازي از جلوي دروازه هافل آغاز ميشه .. اسپروات توپ رو مي سپاره به ورونيكا .. ورونيكا بازيكن خارجي تيم هافل توپ رو در اختيار مي گيره و سريع توپ رو در اختيار زاخي قرار ميده !!!

در ميان تماشاگرها ...
جاسم : نورممد اين همون زاخي معروفه ؟!
نورممد : نميدونم !!
كورممد : نه بابا زاخي معروف كه حذف شناسه شد رفت !!
پورممد : نه باب ميگن شناسشو عوض كرد !!
دورممد : ميگن شده آلبوس !!
نورممد : آقا بحثو سياسيش نكن !!

زاخي توپ رو ميده به هپزيبا .. هپزيبا ميده به ورونيكا ... ورونيكا ميده به زاخي !!

الكسا : اينا چرا حمله نمي كنن !!
لونا : نيدونم حتما بخاطر نگاه خشانت بار منه !!!

زاخي دوباره مياد پاس بده به هپزيبا كه پني با يه حركت زيبا از رو جاروش بلند ميشه و توپ رو ميگيره ولي ده متر جلوتر از جاروش فرود مياد !!
پني :
مك بون با يه پاش پني رو بين زمين و هوا مي گيره و با اون يكي پاش توپ رو به سمت دروازه هافل شليك مي كنه !!

توپ به سرعت به دروازه هافل نزديك ميشه .. سرعت توپ از سرعت نور بيشتر ميشه و طبق قانون چهارم نيوتن تغيير مسير ميده و به سمت دروازه ريون ميره !!
دم دروازه ريون الكسا داره با يونا و لونا گل يا پوچ بازي مي كنه !!
الكسا : چي .. باب دو به يك قبول نيس !!
يونا و لونا : ما يه نفريم !!
ويژژژژژژژژژ ( صداي حركت توپ از بغل گوش يونا !! ) !!
گل !!
ريون 10 - هافل 10 !!

يكم اونطرفتر چو مث يه عقاب تيز چشم !! در حال گشتن دنبال اسنيچه ...
چو : چيكار كنم !! مـــــــــــــــــك !!!!
مك بون : بله عزيزم !!
چو : پيداش كن ديگه .. من حوصلم سر رفت ... زود پيدا كن بدش به من !!!
مك بون : باشه عزيزم !!!
مك بون دستشو مي كنه لاي پشماش و اسنيچ رو درمياره و با عشق تقديم مي كنه به چو !!
چو : معععععععع .. اين دست تو بود !!
مك بون :‌آره بيچاره اول بازي رفت لاي پشمام ديگه نتونست راه خروجو پيدا كنه !! حيوونكي !!
ملت مي پرن بغل چو بوس بغل لاو و غيره !!


قصه ما به سر رسيد *** راهب چاق لاغر نشد !!


ویرایش شده توسط مك بون پشمالو در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳ ۸:۲۷:۴۳


تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵

لونا لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
از اون ورا چه خبر؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 339
آفلاین
کوئیدیچ میان تیم های ریونکلاو و هافلپاف :

------------ روز مسابقه – در رختکن کوئیدیچ! ----------------------

آنیتا : لـــــــــونا این چیه رو سرت؟!!
لونا : خب چیه؟! ... قشنگه؟! .... اگه فکر کردی بهت قرض میدم کور خوندی!!
آنیتا : نه خیر مال خودت باشه ... می دونی امروز حریفمون کیان؟!
لونا : نه؟! ... مگه اصلا امروز مسابقه داریم؟!!!
آنیتا : پس برای چی اومدیم توی رختکن به نظرت؟!!
لونا : خب من فکر کردم اومدیم این جا واسه ی تنوع!!
آنیتا : لونا ... دارم بهت امیدوار می شم ... الحق که ریونکلایی هستی ... احتمالا این کلاه گروه بندی موقعیکه داشته تو رو گروه بندی می کرده خوابش میومده ... اون کلاه هافلپافی رو از سرت در بیار تا نکشتمت!!
لونا : باشه خب چرا میزنی؟! ... میدونستم حسودیت می شه یه این کلاه من ...
همه ی اعضای تیم ریون : دررش بیــــــــــــــــــــاررر
لونا : باشه ... باشه ... من بی گناهم ... همش تقصیر ...

--------------- نیم ساعت بعد – در زمین کوئیدیچ! --------------------------

آنیتا و هپزیا اسمیت روبروی هم دست در دست هم توی چشمای هم زل زده بودن و قلبشون از شدت عشق .... آخ نه اشتباه شد ... قلبشون از شدت هیجان به شدت می تپید و صدای تپش همه ی فضای ورزشگاه رو پر کرده بود ...
با سوت سرژ همه به جنب و جوش در اومدن و کوافل تو دستای آنیتا بود که مثل برق حرکت می کرد و به سمت دروازه ی هافلی ها حرکت می کرد ...
الکسا : آنیتاااااااااااااا مواظب آنی اسی بااااااااااااش!!!
همین که آنیتا بر می گرده به بلاجر محکم به دماغش میخوره و می شکنتش ... دراک که از قضا یکی از تماشاچی های حاضر در ورزشگاه بود از نامزدش نا امید شد و روش رو برگردوند و سعی کرد یکی دیگه رو واسه ی خودش همون جا بین تماشاچیا پیدا کنه که از قضا هم پیدا کرد ... ( حالا کی؟ ... بماند )
گزارشگر : بله حالا توپ دست زاخی که در حال حرکت به سمت دروازه ی ریونکلاست ... وااااااااای ...
چو با سرعت وحشتناکی به سمت زمین پرواز می کرد و همه مطمئن بودن که اون گوی زرین رو دیده اتو با سرعت وحشتناک تری به دنبال چو حرکت کرد چو به زمین نزدیک و نزدیک تر می شد و هیچ کس به هدفش نیگا نمی کرد و همه ی نگاها فقط وفقط روی چو متمرکز شده بود ...
چو در حالی که سرعتش بیشتر و بیشتر می شد داد زد : آآآآآی نفس کــــــــــش ... مکی می کشمـــــــت ... آآآآآآآآآآی نفس کـــــــش!!!
و بعد تازه دوهزاری کج همه افتاد که این گوی زرین نبود که هدف چو باشه ... مک بون چانگ بود که حالا در حال ترکوندن لاو با الکسا بود!!!!

-------------------- چند لحظه بعد --------------------

گزارشگر : بله ... این مک بونه که از شدت ضربه ی چو داره مثل فرفره رو هوا می چرخه ...
آنیتا از این فرصت طلایی استفاده کرد و در حالی که اسپراوت محو تماشای مکی بود آنیتا 17 تا گل به دروازه هافلی ها زد و اسپراوت و بقیه شاهد کنده شدن پشمای مک بون بودن که هنوز در حال چرخیدن بود ( !!!!!!!! ) و هیچ توجهی به اطرافشون و گل های زده شده نداشتن!!
گزارشگر در حالی که از شرح حال دادن مک بون خسته شده بود در حالی که خمیازه می کشید به اطراف نگاه کرد و بعد ... : مااااااااااااااااااااااااا ... بازی 170- 0 به نفع ریونکلاست!!!! ... احتمالا تقلبی شده مگه نه پروفسور دامبول؟!
دامبول : نه خیر ... دختر عزیزم همه ی این گل ها رو بدون هیچ تقلبی و پاک و ساده به ثمر رسوند!!!!!!!!!!
همه ی ورزشگاه و کلاغ ها و کفتر ها ( ! ) و جغد های ( !!!!! ) روی درختان اطراف : ماااااااااااااااا
آنیتا : من متعلق به همه ی شمام!!

--------------- یه ذره اون ور تر -----------------------

هپزیا : اتو ... اون چیه تو دستت؟!!
اتو : هیچی دستماله!
هپزیا : مطمئنی؟!
اتو : آره ببین ... ماااااااااااا ...
و بعد با صدای بلندی فریاد زد : من گوی زرین رو گرفتــــــــــــــــــــــــم!!!!
همه ی عالم جادوگری :

-------------------- 2 ساعت بعد از این که همه از شک خارج شدن! ----------------------

گزارشگر : بله ... و این بازی عجیب 170-150 به نفع ریونکلاو به پایان میرسه!!




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۴ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۰۹ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۸
از پاریس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 929
آفلاین
من فلور دلاکور بازیکن ذخیره ی ریون! به جای یونا در این بازی شرکت می کنم!به جای دروازه بان یونا!

بازی ریونکلا و هافلپاف

*** رختکن ریونکلاو***
الکسا داره توی رختکن راه میره و دور برداشته:
_ خیله خب! اول از همه لونا!... بعدش فلور!... هومکیوس! بعدش هم پنی!... پنی؟ با تو ام! تو رو خدا دست از چریدن بر دار! داری کم کم من رو هم پروار میکنی!!
لونا عینکش رو صاف میکنه، مجله طفره زن رو میذاره کنار، خر مهره هاش رو مرتب میکنه و میگه:
_ میگم الکس! پس بقیه چی؟!
_ بقیه؟!... بقیه ای نمونده که! آنیت که از همه پیشرفته تره و اصلا شوهر داره! چو و مک بون هم نامزدن!.. من هم که هیچی! بوق!
یهو الکسا احساس سوزش بدی در پس گردنش میکنه!
_ نخیر الکسی جونم! شما رو هم شوهر میدیم! پس هاگرید این وسط چی کارست؟!
همه: مــــــــاااا !

*** زمین مسابقه***
همه به حالت گله ی گوسفند میریزن تو زمین و قبل از اینکه داور سوت بزنه، یه ذره میچرن تا تقویت بشن! بعد از این عمل لذت بخش، عملیات دخترای ریون شروع میشه!
اول از همه لونا شروع میکنه به لبخند ملیحانه زدن به روی آنی مونی! و به صورت خیلی ارزشی، 150 بار در ثانیه پلک میزنه!( نکته: مژه هاش رو با آب دهن حالت داده! ) و با این حرکات، آنی مونی شروع میکنه به زمزمه کردن شعری که کریچر تونست با لبخونی بفهمه که اینه:
_ سلطان قلبم...
و ابروهاش رو هشتی میکنه و به خاطر اینکه اون و اینهمه خوشبختی محاله، شروع میکنه به گریه کردن! لونا هم شروع میکنه به ماچ کردن خر مهره هاش!
بعد تا فلور میخواد به زاخارت چشمک بزنه، الکسا میزنه پشت جاروش و میگه" اوشاع!" و جاروش هم برمیگرده به ماهیتش! و یورتمه کنان میره جای دروازه!
و الکسا خودش شروع میکنه به عشوه شتری اومدن و قر و فر دادن و در یک حرکت ما فوق ارزشیانه، 300 بار در ثانیه پلک میزنه! زاخارت با دیدن این عملیات خفنگ الکسا، جو میگیردش و 132 بار تغییر شناسه میده! و باز برمیگرده به زاخارتیتش و مثل یه جنتلمن، کلاهشو به افتخار الکسا بر میداره و سعی میکنه با دندونای سیاه و زردش(!) لبخند لاکهارت نشان بزنه!!
نوبت میرسه به پنی که تنها با نیم نگاهی به جک، دلش رو قاپ میزنه و در حین اینکه میچرن، و زمین مسابقه رو به قصد دفتر ازدواج ادی و دوستان(!) ترک میکنن! و اسمشون به عنوان بی غل و غش ترین زوج جوان متمایل به پیر(!) شناخته میشن و کفیه ی طلایی رو صاحب میشن!
میرسه نوبت فلور! فلور ابتدا در دلش از مرلین کمک می طلبه و بعد بلند داد میزنه:
_ های روبیوس!... اینطرف رو نگاه کن... اینور!... آهان! سلام !
هگرید یه لحظه سرخ میشه و بعد از اینکه دوزایش می یفته، به این حالت در می یاد: و از همون بالا غش میکنه می یفته زمین! و یونا به عنوان همسری فداکار میره ازش مراقبت میکنه! و برای اولین کار، یک کف شوی رخشا بر میداره و با مقداری وایتکس قاطی میکنه و با طی، می یفته به جون صورت هگر تا تمیزش کنه!

بقیه هیچ حالت خاصی نداشتند و چون داور غش کرده بوده، بازی هنوز آغاز نشده بود! همه در حال ای اس ال دادن به هم بودند و هیچکی به کناریش کاری نداشت! مثلا هپزیبا و ایگور، وروونیکا و جدی نویسی، اسپراوت و گلدوناش!
خلاصه همه خوب و خوش بودن تا اینکه ققی به حالت نخود هر آش، شیرجه میزنه تو زمین و میگه:
_ آقا من داور بازیم! کسی اعتراض بکنه بلاکه! حرف اضافه موقوف!... بازی آغاز میشه با سوت من... بوووق!
این آخریه سوت ققی بود! اما ملت هنوز اندر کف هستند که چرا کوافلی، بلاجری چیزی این دور و برا نیست!
ققی هی با نیش باز به این حالت: منتظر عملیات بچه ها میشه، اما میبینه فایده نداره! بنابراین داد میکشه:
_ آبله ها! خنگولی ها!... نوفهمید اصلا!... بابام جانها! بوق نشان چیه؟!
همه: نیدونیم!
ققی میزنه روی پیشنونیش و داد میکشه: نشان آزادی فرومه!!!
و با گفتن این حرف همه اول به هم زیر چشمی نگاه میکنن، بعد میبینن نه واقعا آزادی فرومه( ققی اونور تر داشت با سرژیا اختلاط میکرد!) در نتیجه همه بووووق!
و به این ترتیب این بازی به نفع ریون تموم میشه! چون اول از همه ققی داور بوده، دوم از همه هافلیا خوشحال بودند که یه بار به دل خودشون مستفیض شدن!
----------


دلبستگي من به جادوگران و اعضاش بيشتر از اون چیزی که فکرشو میکنید


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵

راهب چاقold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۲ جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷
از پشت میز کامپیوتر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
مسابقه ی بین تیم های هافلپاف و ریونکلاو:
چمن های اطراف ورزشگاه زیر پای دانش آموزان فرو می رفت، صندلی های اطراف زمین مسابقه کم کم پر می شد از دانش آموزانی که زیر لب دعا می خواندند، با طرفداران تیم مقابل دعوا می کردند و یا به قصد گذارندن آن روز تعطیل به آنجا آمده بودند. دقایقی بعد زمین ورزشگاه هم از 14 بازیکن پر شد که چهره ی همه ی آنها مضطرب و امیدوار می نمود!
صدای سوت داور ، آغاز خالی شدن زمین بود- هر 14 بازیکن کوئیدیچ ، با جارو هایشان به هوا رفتند و اوج گرفتند . صدای پر هیجان گزارشگر مسابقه به گوش می رسید که می گفت:
- " مک بون پشمالو داره به سرعت جلو می ره- کنترل خودش رو از دست می ده و خیلی خوب و سریع به آنیتا پاس می ده،آنیتا جلو می ره، سرعتش زیاده ، سرخگون رو به پشمالو بر می گردونه...وای نه! ورونیکا از اون بین سرخگون رو می گیره ، یه پاس خوب برای زاخارایس اسمیت و ... دروازه بان با یک سرعت عمل خوب مانع جلو افتادن هافلپاف می شه!"
ورزشگاه به نحو عجیبی ساکت شده بود، دو جستجوگر در جهت های یکسان پرواز می کردند تا اگر دیگری گوی زرین را دید از او عقب نمانند! فریاد های مکرر پاس بده یا مراقب باش از بین بازیکنان به گوش می رسید، پروفسور اسپراوت ، کاپیتان تیم هافلپاف با فریاد به مدافعانش می گفت:
- آنیتا دامبلدور رو بزنید!
- آنیتا دختر کفیه!
آناکین این را گفت و بازدارنده ای را از جلوی زاخی به طرف آنیتا فرستاد! گزارشگر نیز هم چنان با نا امیدی نتیجه ی صفر – صفر را اعلام می کرد:
-"مثل اینکه بازی پر گلی ، رو بر خلاف او نچه که انتظارش رو داشتیم نخواهیم دید! از تیم هافلپاف دنیس داره با سرعت جلو می ره، تنها مزاحمش لونا لاوگوده ، وای خیلی قشنگ از جلوی بازدارندهه کنار رفت! ولی بازدارنده داره دوباره به طرفش بر می گرده- راهب چاق خیلی سریع بازدارنده رو به طرف پشمالو پرتاب می کنه، دنیس به زاخارایس پاس می ده...سرعت زاخی بهتره و گل...گل برای هافلپاف!"
سکوت ورزشگاه ناگهان به انفجار هولناکی تبدیل شد ! بیش تر تماشاگران ایستاده بودند و در جای خود بالا و پایین می پریدند! اسپراوت که از عملکرد تیمش راضی به نظر می رسید گفت:
- راهب کارت عالی بود! فقط خدا کنه اوتو زودتر یه کاری بکنه!

هیجان ورزشگاه بیشتر شده بود و با اینکه سکوت جای خود را به تشویق های پیاپی داده بود صدای گزارشگر بلند تر از قبل به نظر می رسید:
-" سرخگون در دستان پشمالو ، خیلی راحت از یه بازدارنده جا خالی می ده..."
گزارشگر بعد از چند دقیقه مکث با صدای بلند تری ادامه داد:
-" ... ولی دیگه مهم نیست چون گوی زرین لابه لای پشمهاشه!"
هر دو جستجوگر به سرعت به طرف پشمالو به پرواز درآمدند – پشمالو سعی می کرد از فرود آنها روی خودش جلوگیری کند ، ولی ناگهان فداکارانه به طرف چانگ پرواز کرد، بازدارنده ای با سرعت به طرف چو پرتاب شد که او را متوقف کرد ، حالا پشمالو از اوتو دور می شد...فریاد های : خطا! این نامردیه! از جایگاه تماشاچیان به طرف داور حمله می کرد ولی گویا چنین چیزی به هیچ وجه خطا نبود! زاخی که از به دست آوردن گوی زرین ناامید شده بود خیلی سریع به پشمالو تنه زر و باعث شد که 150 امتیاز از لابه لای پشمهای او بیرون برود! نتیجه ی بازی با پنالتی ریونکلاو به 10-10 رسید ولی اوتو که توپ را دنبال کرده بود می دانست که باید جستجویش را درکنار دروازه ی خودشان از سر بگیرد، گرفتنش خیلی ساده تر از آن چیزی بود که اوتو حدس می زد- درست پایین حلقه ی وسط 150 امتیاز داشت به اوتو چشمک می زد!


فقط عشق به ارباب وجود دارد وکسانی که از ورزیدن آن عاجزندتصویر کوچک شده


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۳۵ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۵

الکسا بردلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۳ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۹
از اينجا... شايدم اونجا... شايدم هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 362
آفلاین
آنیتا به طرز جلبانه ای از این ور رختکن میره اونور رختکن. از اونور رختکن میره اینور رختکن، و خلاصه حسابی قاطیه!
آنیت:شیکار کنم؟! شوژه ندارم! دراک ندارم! وقتی برای ارژشی باژی ندارم! فییییییین!
و آب دماغشو که اویزون شده میکشه بالا!!
مک به طرز مشکوکی به دور و برش نگاه می کنه که ببینه دراک و چو اونطرفا نباشن. و خیلی خیلی زیاد به آنیت نزدیک میشه. دماغ پشمالوشو به دماغ دماغو(!!)ی آنیت نزدیک می کنه و میگه:چیه؟! مشکلی داری هانی؟!
آنیت:والله شه عرژ کنم خدمتتون که دلم خونه!شوژه ندارم! شوژه!!!
مک بون:اه اه اه چه بویی...ببینم؛چن وقته حموم نرفتی؟! دماغتم که آویزوونه...معتادم که هستی...سیا سوخته ما تو رِ نخوام! پدر سوخته ما تو ر نخوام!()
ناگهان از سقف یه صدایی میاد و فلور در حالی که به یه چکش آویزون شده به حالت فیلم مستر اند میسیز اسمیت میاد پایین!
فلور:اوه مای فیوری تیشن! بی ناموسی؟؟راجـــــــر؟!(تیریپ حمیــــد!)
راجر:گوپس!(از توی همر می پره بیرون) جونم هانی!
فلور:اینا بی ناموسی می کنن!
راجر:اِ؟!ایول! تو هم پایه ای؟!
فلور:نه!! اصلا!!
و ناگهان با حالتی که فرنچ کیس رو گذاشته تو جیبش...:bigkiss:
ملت:مااااااااا!
ناگهان فلور راجر رو هورت می کشه تو دهنش! برای جلوگیری از باقیماندن هرگونه بی ناموسی(یعنی به عبارتی پاک کردن ردش!) و به این حالت: رو به ملت لبخند دلچسبی می زنه!
الکسا با چشمانی خمار داره تو آینه به خودش پن کک(همین بود دیگه؟!حس می کنم همین بود!) می زنه و به پنی میگه:پنی...فک می کنی دیگه کِیس مناسبی برام پیدا میشه؟! شاید هانی وسوسه شد و دوباره از من خوشش اومد...ها؟!
پنی در حالی که برای روحیه دادن به الکسا یک مشت چمنقلات(توی مایه ی تنقلات!) می چپونه تو دهن الکسا و میگه:آره هانی! ماشالله خوشگل شدی!(روشو برمیگردونه و به این حالت در میاد بعد دوباره روشو به سمت الکسا برمی گردونه با حالت) صد در صد اگه قرار باشه یه نفرو انتخاب کنه اون تویی!
الکسا:راس میگی؟!
پنی:اوووووووووووو(اون تبلیغ داروگر بود، که یارو می گفت راس میگی دماغ پسره دراز میشد،همونجوری!)
یونا در حالی که گیتار آوریلو کش رفته چشماشو بسته و با حس میگه:چی بخونم جوونیم رفت و صدام رفته دیگه،گل یخ توی دلم جوونه کرده...
آنیت در یک حرکت دامبلی جوگیزری ارزشی به ماهیت خودش برمیگرده و داد می زنه:نظارتمو که ازم گرفتین،منوی مدیریتو که نخواستین بهم بدین، از کاپیتانی که می خواین بر کنارم کنین،دیگه عمرا بذارم که تیممو ببازونین!
و خر همه رو میگیره و پرت می کنه تو زمین!
مسابقه شروع میشه!
پنی وارد زمین میشه و همین که اولین گازو از چمنها میزنه
بوووووم!
مغزش منفجر میشه و به گوشه ای پرتاب میشه!
پروفسور اسپراوت:تو...تو چه طور جرأت کردی که به گیاهان دلبند من تجاوز کنی؟!
پنی:ماااااااااااا! کی تجاوز کرد؟! مگه من خفاش شبم؟!
پروفسور اسپراوت:خاک بر اون سر منحرفت کنن! منظورم زیر پا گذاشتن مرز ها و حرمت ها با گل و گیاهان بود! ای بزغاله هندی!
پنی:اووووووووووو
هگر کوچولو ابتدا یک توپ فوتبال می زنه به کله ی الکسا، و بعد از اینکه هرهرهر کرکرکر خندید در بوق خود می دمه و میگه:کاپیتانا با هم بوق...چیزه،دست بدن!
آنیتا نگاه عاقل اندر سفیهی به هپزیبا می کنه و میگه:ایششششششش من تا حالا با ساحره جماعت دست ندادم و نخواهم داد...عمرا من با تو دست بدم!
هپزیبا:ایشششش حالا مگه من به دخترا داده م؟...یعنی مگه دست دادم
و پشت چشمی نازک کرده سوار بر جاروان خود می شوند!
توپ دست زاخیه اما زاخی که پنی چشمش رو گرفته توپ رو دو دستی به اون تقدیم می کنه!
پنی توپ رو میده به آنی و آنی در همین حال که اسپراوت داشته با چمنا می ترکونده گل می زنه!
ورونیکا با توپ به سمت فلور میره که تو دروازه وایساده و با چکش حرکاتی محیر العقول انجام میده!
ورونیکا:من جدیم! من طرفدار جدی نویسیم! من نمی خندم! من نمی خندم...
و در همین حال فلور می زنه با چکشش ورونیکا رو له می کنه!
آناکین رو به الکسا: گفتی ای اس الت چنده هانی؟!
الکسا در حالی که تو دلش ذوق مرگ شده بود:ایششش گفتم که سیاها ضاین...خوشم نمیاد ازت! بروووو!!
در همین حال راهب چاق هم که چشمش رو بینز گرفته مسابقه رو ول می کنه!
چو و اوتو در یک زمان اسنیچ رو می گیرن!
اما چون هاگر با ریون حال نمی کنه هافل رو برنده اعلام می کنه!
و مسابقه به صورتی کاملا ارزشی تمام میشه!


[b][siz


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
هافلپاف و ريوانكلاو

يك ساعت قبل از شروع مسابقه همه دور تا دور ميز صبحانه نشسته بوند واز اون سرميز با چشم و ابرو ناسزا نثار همديگر مي كردند.اين كار آنقدر ادامه پيدا كرد كه ناچار مرين رحمت الله از آسمان فرود آمد و 10 امتياز از هر دو گروه كم كرد.(نفهميدم مرلين چكارست؟؟؟)
بچه ها بعد از اين حال گيري راهي رختكن شدند و در حالي كه هوا را با عصبانيت از بيني شان بيرون مي دادند لباسهايشان را عوض كرده و بدون هيچ حرفي وارد زمين شدند.تماشاچيان با ورود هافلپافي ها اينجوري شدند:
بچه هاي ما كه جوزگير شده بودند دست تكون مي دادند و لبخند مي زدند.اما با ورود ريوانكلاو جمعيت اينطوري شدند: و بچه هاي ما كه حسوديشان شده بودبغض گلويشان را گرفت و : پروفسور اسپروات با آنيتا دست داد وجيغ اسپروات بلندشد:دستمو ول كن.
اما آنيتا اينطوري شد:
بچه هاي هافل كه دلشون پر بود با ديدن اين صحنه آستاكباري به سمت آنيتا حمله كرده و شروع به دعواي مشنگي كردند و ريوانكلاوها فقط تماشا كردند. ايندفعه هم مادام هوچ هيچ نگفت و مرلين فرود آمده و20 امتياز از ريوانكلاو كم كرد تا ديگه اونا باشن كه از كاپيتانشون حمايت كنند.(روحش شاد )
بچه هاي هافلپاف كه تازه نيرو گرفته بودند،با سوت هوچ سوار جارو شدند و پيتيكو پيتيكو...هوچ جيغ زد:نه....پرواز كنيد.
دنيس با تعجب گفت:چي؟؟؟آها يك چيزايي دارد يادم مياد.
تا بچه هاي هافلپاف جمع و جور شدند و توانستند پرواز كنند روانكلاو 20 امتياز گرفته بودند.اسپروات فرياد زد:بدويد برويد سر جاهاتون.
زاخارياس گفت:چطوربدويم تو هوا؟ يچي مي گي وا.
-:برويييييييييييييييييييييد.
بچه ها بالاخره سر جاهاشون رفتند و تازه متوجه پنه لوپه شدند كه كوافل به دست به سمت دروازه اونها مياد.توپ را پرت كرد اما بلافاصله توپ با برخورد به شكم اسپروات باز تاب كرد و به آسمان رفت.بچه ها كه با اين مشكل آشنا بودند.دست به دعا برداشتند و از مرلين طلب مغفرت كردند.10 دقيقه از بازي گذشت و تماشاچيان فقط به جستجوگران نگاه مي كردند.پس از گذشت 10 دقيقه كه بچه ها بلوجر طرف هم پرت مي كردند.مرلين در حالي كه زير چشمش كبود بود توپ را به طرف زمين پرت كرد و 200 امتياز از هافلپاف كم كرد.توپ به دست ورونيكا افتاد و او سريعآ به سمت دروازه رفت و با مهارتي خاص از دست بلوجرالكسا فراركرد و...ناگهان زاخارياس با جاروش پيچيد جلوش:بده من بزنم.
-:نه بابا...برو كنار.
-:د...پسري گفتن ،دختري گفتن.
در همين بحث ها بودند كه دنيس از راه رسيد و بصورت آستاكبارانه توپ را از دست ورونيكا قاپيد و گل كرد.بچه ها همه جوزگير شدند و همين باعث شد كه مكبون پشمالو كه براي مسابقه پشماشو ژل زده بود يك گل بزند. بازي 30 بر10 ادامه داشت وهمه سر اوتو داد مي زدند كه :اسنيچو بگيييييييييييييييررررررر..
اوتو بيچاره هم اينجوري شد: و به چو كه دور زمين مي چرخيد خيره ماند.
. ادوارد بعد از اين كه مك بون گل زد و داشت به سمت چو پرواز مي كرد يك بلوجر فرستاد سمتش و دق دلي بچه ها خالي شد.اين دفعه توپ دست دنيس بود كه بلاجري كه از طرف لونا فرستاده شده و توپ را از دستش انداخت.ورونيكا در حالي كه توپ را در هوا قاپيد با خنده گفت:يا خودش مياد يا بلوجرش.:lol2:
ورونيكا توپ را جلو برد و از دست الكسا كريخت و سپس به دنيس برگرداند.دنيس هم توپ را به زاخارياس داد و زاخارياس هم توپو محكم زد به سر اوتو :اسنيچو بگير ديگه،آه.
دنيس،ورونيكا و بقيه ملت هافلپافي +تماشاچيا اينطوري شدند:
زاخارياس:
يوكا آهي كشيد و گفت:نشد خودمو نشون بدم.
راهب چاق كه اينو شنيد گفت:همون دفعه اول كافي بود.(چكش)
اوتو كه اينطوري بود: آرام دور زمين دور زد و از بچه ها فاصله گرفت و توپ كوچولو زردي را ديد:تو ديگه چي مي خواي؟؟
اما توپ دست بردار نبود و هي دور اوتو مي چرخيد.اوتو هم جوز گير شد و يقه تو پو چسبيد و فرياد زد:يكي منو از دست اين ديوونه خلاص كنننننننننننه.
همه يكهواينطوري شدند:
چند دقيقه گذشت تا آيكيوي همه افتاد.اونوقت ملت هافل اوتو را به قتل رسوندن و:
مدت زيادي بود كه تماشاچيا برا هافل اينطوري نشده بودند:


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.