هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۰:۴۹ شنبه ۴ شهریور ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ارباب ولدی : ووووهاهاهاها !
بلافاصله همه ارباب ولدی رو در دراوردن این صدای ارزشی همراهی میکنند .
ارباب ولدی : پوستشو میکنم به دیوار اتاقم آویزونش میکنم هر شب به یاد این شب به یاد ماندنی میخوابم !
دوبار همه مرگخوار ها شروع به خندیدن کردن !
در همون لحظه صدای رودولف شنیده شد :
- ارباب جون منو بیار پایین دیگه همه چیز به خوبی و خوشی به پایان رسیده
در همون لحظه توجه ملت به رودولف جلب شد که به صورت سر و ته از سقف آویزون شده بود .
ارباب ولدی : امروز هیچی نمیتونه منو ناراحت کنه بیا اینم از تو !
ارباب ولدی چوبدستیشو یه تکون مختصر داد و رودولف با کله از سقف افتاد پایین .
ارباب ولدی : امروز باید به افتار این پیروزیه بزرگمون جشنی شکوهمند رو برپا کنیم ! امروز رو باید روز ... روزه .... هوووم! روزه !
پشت صحنه : روز قدرت سیاهان !
ارباب ولدی : بله درسته . روز قدرت سیاهان ! روز حکمرانی ! روز سلطه نامگذاری کرد !
بلافاصله همه مرگخوارا شروع به تشویق کردن و از اون ور در باز شده . مک بون و هوکی در حالی که سینی های نوشیدنی رو حمل میکردند وارد اتاق شدند .
ارباب ولدی : آهنگ بنوازید !
ناگهان پرده ها به کناری رفت و بلا همراه با یک گروه ارکستر نمایان شد .
ملت : ایول امکانات !
بلا : گروه خواهران عجیب تقدیم میکند .
بلافاصله صدای آهنگهای غربی سرتاسر دژ مرگ رو فرا گرفت . همه میگفتند میخندیدن و ... در اون میان ارباب ولدی بر روی زمین چند حرکت هلی کوپتری و تکنوی خفن زد به صورتی که ملت رو با دهانی باز به تشویق واداشت ! بعد از اون مورگان و آنی مونی و زاخی و رودولف هم وارد عمل شده و شروع به رقصیدن کردند ( البته بعد از اینکه بلا گیتار یکی از نوازندگان رو روی سر دودولف خورد کرد رودولف بی خیال شد )
در سمتی دیگر مانتیکور رودولف و بلا به زور اصرار داشت که ادی رو درسته قورت بدهد که سرانجام رودولف توانست او را از این کار منصرف کند و جای او هوکی رو پیشنهاد بدهد . خلاصه هر کس داشت میگفت و میخندید و میزد و میکوبید و میرقصید و .... تا اینکه !
بلیز : به سلامتی ارباب ولدی کبیر بنوشید !
همه برای چندمین بار متوالی لیوان های خون گلاسه خود را خالی کردند !
ارباب ولدی در حالی که تعادل درست حسابی نداشت دست در گردن دیگران میگفت و میخندید که ناگهان چشمش به ریش دامبلدور افتاد . ابتدا لبخند روی لبش تبدیل به لبخندی مسخره شده سپس یواش یواش محو شده سپس به این حالت و بعد به این حالت درومده
- نننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه!!!
ناگهان همه جا رو سکوت فرا گرفت !
مانتیکور : من ترسید ! اهو اهو اهو
ارباب ولدی در حالی که صداش میلرزید :
ریشاش ! ریشاش !
همه : ریشاش چی ؟
ارباب ولدی : فقط 34343744374573 تاست !!!!
ملت : خوب ... خوب مگه باید چندتا باشه ؟
ارباب ولدی : 34343744374574 تا! یکیش کمه ! این همون ریشه که باید باشه !
همه
بلیز : ارباب حالا چه فرقی میکنه !
ارباب ولدی : فرقش اینه ! کروشیو !
بلیز بر روی زمین افتاد و شروع به جیغ کشیدن کرد . بلافاصله همه برای اینکه دچار سرنوشت تاسف بار بلیز نشوند با دستپاچگی شروع کردند به گشتن . در اون میان ارباب ولدی با گامهایی ناموزون خودش رو به پنجره رسوند و چشمش به محفلی ها افتاد که در حال زبون درازی به وی بودند !
ارباب ولدی : نعره زد : نهههههه ! رو دست خوردیم ! یه تار ریششو دزدیدن ! برید پسش بگیرید ! وگرنه همتونو میکشم !
در همون لحظه اتفاقی ماوراء الطبیعی رخ داد !جسد دامبلدور که بر روی میز قرار داشت آروم آروم محو شد تا اینکه کاملا ناپدید شد !
ملت : مااااااهااااااااا !
ارباب ولدی از پنجره به بیرون نگاه کرد !
جسد دامبلدور تو بغل هاگرید بود !
ملت سیفید میفید
همه : ارباب ، ارباب چی شده ! چه اتفاقی افتاده !
ارباب ولدی : اون یه ریشه رو که دزدیده بودن ! تمام جون دومبول از بین این همه ریش فقط به اون یه تار مو وابستگی داشته ! این یه جادوی قدرتمنده هممون گول خوردیم ! همش یه نقشه بوده برای به تله انداختن ما ! بگیریدشوووووون !!!
همه


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۴ ۱۱:۲۳:۲۱
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۴ ۱۱:۳۶:۰۰



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ شنبه ۴ شهریور ۱۳۸۵

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
ناگهان صحنه اسلومیشن میشه و ملت مرگخوار مثل بازیکنان راگبی به محفلی ها حمله می کنن.
صدای اصابت بدن های محفلی ها به زمین به گوش میرسه و همین طور ناله های دردآلود عده ای از محفلی ها.
مورگان یه لگد میزنه توی شکم یه سنتور که به نظر رونان میاد و میگه: اینم جواب ارزشی نویسی هات تصویر کوچک شده
ملت مرگخوار گوش دامبل رو از محفلی ها می گیرن و میرن. دوربین صد و هشتاد درجه میچرخه و پشت سر مر
گخوار ها رو نشون میده، یکی از محفلی ها که حالش جا اومده با حرکاتی زیرکانه می خواد به مرگخوار ها حمله کنه.
- آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ
ناگهان همگی ملت مرگخوار به پشت سرشون یعنی به طرف صدا می چرخن.آنکاین که مدتی پیش از نظر ها محو شده بود، حالا گوش یکی از محفلی ها رو گرفته بود و با تمام قدرت می کشید.
محفلی: تصویر کوچک شده آخ آخه گوشم کنده شد ، نه نکش آی گوشم ....تققققققققققق
مرگخوار ها با تعجب به صحنه ی عجیب خیره شدند.آنکیان به صورتی کاملا وحشیانه گوش محفلی بیچاره را کنده بود .محفلی که از درد حال گریه کردن رو هم نداشت با ناراحتی به گوش کند هشده اش خیره شده بود.
آنکاین: اینم یه گوش زاپاس. تصویر کوچک شده
مورگان:بذارش تو جیب خودت یه وقت اشتباه نشه. تصویر کوچک شده
بلیز:حالا بریم.
ملت مرگخوار برای دومین بار به راه خودشون ادامه میدن، مقصد آنها شکنجه گاه بود و هدفشان دیدن مورد اعدامی.

20 دقیقه بعد
مرگخوار ها به صورتی با ادبانه در میزنن و صدای لرد به گوش میرسه:کیه؟؟؟
مورگان با حالتی دستپاچه میگه:ارباب تکه های بدن دومبل رو آوردیم.
- بیاین تو
مرگخوار ها با عجله وارد اتاق میشن و در رو هم قفل می کنن.
(دوربین داخل اتاق رو نشون میده.)
لرد با خوشحالی به تکه های بدن دومبل خیره شده و در همین لحظه فریاد میزنه: دوختیوس
تکه های بدن دومبل به همدیگه میچسبن و کامل میشن.
ناگهان رعد و برقی میزنه و لرد خند هی شیطانی میکنه.یوهاها.


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲:۴۹ شنبه ۴ شهریور ۱۳۸۵

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
لرد چشاش به اندازه‌ی یه بشقاب بزرگ شد...!
شپلخ...! یه لگد محکم می زنه تو صورت بلا و بلا روی زمین پخش می‌شه...!
لرد با صدای رعدآسایی فریاد می زنه:چی...؟یه تیکه ش رو مانتی گاز زد...؟
با خشانت به مانتی خیره می شه...لباش از شدت خشم می لرزه، بعد مانتی رو برمی داره، سر و ته ش می کنه، و محکم تکونش می ده...!
مانتی: اوهو اوهو...! نه نمی خوام...!مانتی مامانش رو خواست...!
بلا در یه صحنه ی ارزشی با ناله فریاد می زنه: رودلف.....! کجایی که مانتی ت رو سر و ته کردن...!
تق...!
در باز می‌شه و رودولف با نگرانی می‌پره تو اتاق...مانتی رو می بینه که سر و تهه و به حالت ویبره در اومده...در نتیجه، بی هیچ فکری چوب‌دستی ش رو می‌گیره طرف لرد، و بدون این که متوجه بشه طرف مقابلش کیه، فریاد می زنه:
رودولف:کروشیو.............!

**در تعقیب محفلی ها...**
بلیز تنها مونده و یه سری هم مرگ‌خوار از جهات مختلف بهش می‌پیوندن...!
یکی از محفلی ها بر می‌گرده، گوش دامبل رو نشون می ده و می گه: هه هه هه...!فکر کردین همه ی اعضای بدن اون بزرگوار رو دارین...؟!هاهاهاها...!
بلیز: اکسیو گوش ...!
محفلیه جا خالی می‌ده و طلسم می خوره ب هیه محفلی دیگه...!
محفلیه دیگه هم به همراه گوش خود، به سمت بلیز پرتاب می شه...!بلیز هم یه جاخالی و....!
تعقیب...گریز...تعقیب...گریز...!
-:ایمپدیمنتا...!
بووووم....قرچ....قرووووووووووچ....ویژژژژژ....شپلخخخخخ....
بلیز از پیچ راهرو می‌گذره، صحنه اسلو موشن می‌شه و بلیز رو نشون می ده که در اثر موج سقوط یه تیکه بزرگی از سقف، به عقب پرتاب می‌شه و به صورت برچسبی روی دیوار به جا میمونه...!
بقیه ی ملت مرگ خوار هم از پیچ می‌گذرن و با دهان هایی باز به سقف فروریخته نیگا می کنن...!
بلافاصله از سوراخ سقف، یه سری مبل و صندلی کهنه مربوط ب هخونه ی ریدل هم به همراه مخلفات پایین می ریزه، بعد یه بر هوا خاستن دود و غبار و اینا، و بعد سکوت...!
ملت مرگ خوار:هیوم...؟!چی شدن این محلفی ها پس...!
بلیز:آخ...اوخ...یکی منو از این دیوار بکنه...!اخخخخ...!
یکی از مرگ خوارا به عقب نگاهی می افکنه، بعد با یه دست بلیز رو از دیوار می کنه و می ندازه رو زمین و از طریق پاش فوتش می کنه تا باد شه و به حالت طبیعی برگرده...!
بلیز:آخ...!اوخ...!خوب...حالا چی کار کنیم...؟راه رو بستن و در رفتن...!
یکی از مرگ خوارا:هییوم...!آوه... اون طور که یادم میاد راهروهای دژ مرگ همه ب هم ربط داره...!اصلا ممکنه اگه ما راه رو برگردیم بهشون برسیم...!
ملت تشویق و اینا، بعد صدای بلندگو ب هگوش می رسه:
تمامی مرگ خوارها به اتاق شکنجه و اعدام...تمامی مرگ خوارها به اتاق شکنجه و اعدام...!
ملت:هیومممم...؟!!
بلیز:لرد هم وقت گیر آورده ها وسط این هیر و ویری...! بریم ببینیم کی رو می خواد اعدام کنه...!
همه راه میفتن تا ببینن فرد اعدامی و خاطی کیه، و راه برگشت رو در پیش می گیرن...!
-: نظرتون راجع به گوش دامبل چیه...؟!
لشکر محفلی راه رو بر مرگ خوار ها سد می کنن، و خنده ای شریرانه فضا رو پر می کنه...!
_________________________________________________
هوووم...فوق ارزشیالیستی....نه...؟!


تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱:۳۶ شنبه ۴ شهریور ۱۳۸۵

راهب چاقold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۲ جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۴ شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۷
از پشت میز کامپیوتر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 94
آفلاین
بليز: من گيرچه ديوونه هايي افتادم!!!
بجز رودولف که با حسرت به دختر محفلی نگاه می کرد-وبلاتریکس که با خشانت به رودولف نگاه می کرد-وبلیز که با نا امیدی به جمع نگاه می کرد همه مشغول دست زدن بودند، ولی ناگهان در میان رقص نور اشعه ی سبز رنگی دیده شد که اصلا در برنامه ی کاری رقص نور نبود بعد از چند لحظه همه دوباره به طرز معقولی دور میز نشسته اند و بلیز از طلسم هوایی اش راضی به نظر می رسد بحث را اینطور ادامه می دهد:
- خوب...اگه کسی نظری نداره من پیشنهاد می کنم که به کارهای قبلیمون ادامه بدیم!

از آنجایی که کل جمع حوصله شان از دعوا کردن سر رفته و خواهان صلح می باشند هر کدام سعی کردند نظری بدهند!
- مقبره ی دامبل رو بازسازی کنیم که سیفید تر بشه!
- جسدش رو به ارباب تحویل بدیم تا براش مقبره درست کنه!
-روی چه حسابی ما تکه های ارزشمند دامبل رو بدیم به شما؟


- آوداکداورا
- اکسپلیارموس
-کروشیوس

آی....نکن! بچه ها فراریوس!
محفلی ها خیلی سریع از در خارج شدند و مرگخوارها هم دنبال آنها رفتند بعد از چند دقیقه دویدن بلا چیزی گفت که از او بعید بود:
- حس مادرانم داره ...مانتی!
بلا تنهایی برگشت و مانتی را روی زمین پیدا کرد:

- مانتی یه چیز بدمزه ای خورده
- مانتی؟تو پشمک رو خوردی؟ بقیش کو؟
مانتی در حالی که گریه می کرد به کنار پای چپ بلا اشاره کرد! بلا هم که یاد آناکین افتاده بود تمام تکه ها را تنهایی برد پیش ارباب!

دو دقیقه بعد- صحنه ی تعقیب محفلی ها:
رودولف:
-حس پدرانه ای داره بهم هشدار می ده!
- ...تو که نمی خوای بری؟
هر دو مرگخوار به تعقیب خود ادامه دادند و سعی کردند احساسات خود را کنترل کنند

یک دقیقه قبل-اتاق ارباب:
- ارباب اینهم تکه های پشمک...خدمت شما
- آفرین بلا...اون دو تا مرگخوار کجان؟ نکنه چیزیش کمه؟
- ارباب شرمنده...مانتی یه گاز ازش کنده....می گه خیلی هم تلخ بوده


ویرایش شده توسط راهب چاق در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۴ ۲:۲۱:۵۷

فقط عشق به ارباب وجود دارد وکسانی که از ورزیدن آن عاجزندتصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۰:۰۷ شنبه ۴ شهریور ۱۳۸۵

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
-مرگخوارها...
-محفليها...
هردوگروه روبروي هم ايستاده اند وبهم چشم غره ميروند:
-شماها اينجا چكارميكنيد؟
-اومديم بقاياي پشمك رو جمع كنيم بريم دنبال كارو زندگيمون...
-چه باحال ماهم براي همين اومديم...پس بيائين شماهارو بكشيم زودتربه كارمون برسيم!!!
محفليها:
مرگخوارها تريپ حمله ميگيرند ومحفليها هم همينطور درهمين لحظه بليزعين هوخشتره جلو ميپرد وميان هردو گروه مي ايستد:
-نه!!!
مرگخوارها ومحفليها:
بليز سرش رابالا ميگيرد وهمه بوضوح حلقه نوررادور سرش ميبينند:
-بليز پسرم چي شده؟
-چرا ما ميجنگيم همش؟
- اين تازه ميپرسه چراما ميجنگيم...بعدعمري اين داره تازه ميپرسه...بزار من اينو بكشم خيالم راحت بشه!!!
رودولف ومانتي بشدت جلوي بلاتريكس راميگيرند كه پس فردا اعلاميه نزنند جوان ناكام بليز به 890 قطعه مساوي تقسيم شد...محفليها كه فكرميكنند اينهم يكي از نقشه هاي مرگخواران است ميخواهند حمله كنند ولي وقتي قيافه بلا را ميبنند ميروند عقب:
بلا:
محفليها:
بليز يك نگاهي ميكند ازاين نگاهها كه وقتي يكنفر ميخواهد شهيدبشود در فيلمها به دوربين ميكند وهمه ما ميفهميم او آدم خوبي است وبزودي ديگر دراين دنيا نخواهد بود چون حيفه!!!
-بيائيد گفتگوي تمدنها بكنيم!!!
-چي چي؟
-گفتگوي تمدنها...يعني جمع شويم با گفتگو راه حلي براي پشمك پيداكنيم!!!
- مسلما رودولف نميخواهد با يك خانم گفتگو كند؟!
-البته كه نه عزيزم!!!
مرگخوارها يكمي بهم نگاه ميكنند بعديكمي به محفليها نگاه ميكنند وبعد دوباره به هم نگاه ميكنند:
مرگخوارها:
محفليها:ما خواهان صلح هستيم :angel: !!!
بليز ازاين لبخندهاكه شخصيتهاي خوب ميزنند ميزند ودريك چشم بهم زدن همه سرميزمذاكره نشسته اند ودارند به هم نگاه ميكنند..يعني همه با مهرومحبت نگاه ميكنند جزسه نفر:
رودولف به همه:
بلاتريكس به رودولف:
مانتيمورت به محفليها: خوراكي!!!
-خوب جلسه راشروع ميكنيم...رودولف بچتو ازرو ميزجمع كن!
-مانتي آب نبات دوست داره...
-مانتي اين آب نبات نيست آدمه...خوب پيرامون بحث تكه تكه شدن پشمك واينكه لردميخواهد بفهمد جريان چيست...رودولف جون مادرت مانتي روازاون محفليه جداكن!
-توبه بچه من چيكارداري به بحثت برس!!!
-آخه اينجوري كه مانتي داره پيش ميره بايد با ميزبحث كنم چون هيچ آدمي باقي نميمونه!!!
- مانتي عزيزم بعدجلسه !!!
-مانتي خوراكي دوست داره
-خوب داشتم ميگفتم پيرامون بحثي كه شد الان ما ميخواهيم بفهميم بايد چكاركنيم ومن ميخواهم صلحي پايدار در اينجابرقرار شود تا ديگر هيچكس نزند هيچكس رابكشد...آخ!!!اين چي بود؟كي طرف من سنگ انداخت؟
رودولف:
بليز:
بليزمدتي چپ چپ به رودولف نگاه ميكند وبعدبه حرفش ادامه ميدهد:
-خوب نظر محفليها چيه؟
-دامبلدور بايد تنديس بشه چون خيلي آدم خوبيه!!!
-چه لوس...خوب مرگخوارها نظري ندارن؟
مرگخوارها:
بليز:خوب ازآنجايي كه استقبال خيلي زياد بود دوباره سئوالم رو مطرح ميكنم بايد چكاركنيم؟
محفليها:براي دامبلدور معبدبسازيم به چه خوبي!!!
بليز:اين از قبليه هم لوستر بود خوب نظر مرگخوارهاچيه؟
مرگخوارها:
رودولف وبلاتريكس: :chomagh:
بليز يكمي چپ چپ به همه نگاه ميكند وبعد دوباره با لحني عصباني سئوالش را تكرار ميكند:
-براي بارسوم ميپرسم بايد چكاركنيم؟
محفليها:با اجازه بزرگترها بله!!!
همه با خوشحالي ميپرند روي ميز وبا شادي شروع به رقصيدن ميكنند:
مورگان:جشن بزرگانه...
ملت:ايشالا مباركش باد!!!
مورگان:عروسي شاهانه...
ملت:ايشالا مباركش باد!!!
همه مشغول بزن وبكوب وخوشحالي هستند،اين وسط بليز با حيرت دارد به بقيه نگاه ميكند:
يكي از محفليها:بليزبيا وسط!!!
بليز: من گيرچه ديوونه هايي افتادم!!!



هركس پست مرا خراب كند پشمك است


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۴ ۰:۳۷:۲۴

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵

آناکین  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۲۳ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از زیر سایه ی ارباب لرد ولدومرت کبیر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 329
آفلاین
نصف محفلی ها روی زمین ولو شدن بقیه هم به سرعت با تیکه های از بدن دامبلدور به طبقهی بلا رفتن
به فرمان لرد سه تا از مرگخوار ها مامور میشن این محفلی های ولو شده در زمین که اتفاقا چند تا تیکه از بدن دامبلدور هم همراهشونه خوب بازرسی کنند و تیکه ها رو به دست بیارن

رودولف و بلیز و بلاتریکس مامور این کار میشن
بلیز: رودولف دست اون دختره رو نگاه کن ببین چی توشه

رودولف میره سمت دختره ولی.... تق

بلا: تو برا چی به دختر غریبه دست میزنی؟

رودولف: آخه عزیزم....

لرد بدون توجه به این صحبت ها به بقیه مرگخوار ها دستور میده که...
لرد: زود تر این قسمت های جسد رو که رو میزه ببرین به اون اتاق عقبی

و به اتاقی اشاره میکنه که فقط یه راه ورود داره

مرگخوار ها فروا اطاعت میکنن ( در این حالت )

تا اون بخش های جسید جا به جا بشه بلا و رودولف و بلیز به چند تیکه از بدن دامبلدور جلوی لرد وامیسن

لرد: چرا واسادین منو نگاه میکنید زود این چند تا تیکه رو ببرین پیش بقیه

بلا رو رودولف و بلیز

دقایقی بعد
تمام تکه ها به اتاق مخصوص منتقل شده و مرگخوار ها جلوی اتاق به همراه لرد ایستادن ( اقا جلوی اتاق یه اتاق دیگست ها همینی که از اول توش بودن) لرد به مرگخوار ها یه نگاه میندازه و میگه

لرد: بلا و زاخی و پیتر و الکتو و ماروولو اینجا بمونن مراقب این اتاق باشن

ولی چون زیاد نمیتونه به این ها اعتماد کنه که خراب کاری نکنن با چند تا طلسم خفن هم در اتاق رو جادو میکنه

بعد رو به بقیه میکنه و میگه: شما ها زود برین بالا و دنبال بقیشون بگردین چند تا تیکه از بدن دامبلدور هنوز همراهشونه

بعد اون چند تا محفلی که دستگیر شدن رو هم به اون 5 تا نگهبان میسپاره و به همراه مرگخوار ها میره به طبقه ی بالا

________________________________

از اون طرف محفلی های که بالا بودن دور هم جمع شدن تا تصمیم بگیرن چیکار کنن

یکی میگه: باید زود بریم پایین رو بقیه رو نجات بدیم
محفلی دوم: اره درسته . ولی این چند تا تیکه از دامبلدور رو چیکار کنیم؟
رئیس محفلی ها: با خودمون میبریمشون چون باید بقیه رو هم به دست بیاریم

در این لحظه مرگخوار ها محفلی ها هم زمان برای اجرای دستورات حرکت میکنن



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
ملت محفلی، هر کدوم توی یه دستشون از باتون (باتوم؟) های گنده که سرش چماقی شکله گرفتن یهددستشون، توی یه دست دیگه شون هم یه چوب‌دستی گرفته ن...!همه از دم یه لبخند ملیح روی صورت دارن، و دارن با شوق و شور به مرگ خوارا نیگا می کنن...!
سکوت...!سکوت محض...! تا 10 دقیقه همینجوری سکوت محض بر فضا حکم فرماست...هیچ یک از طرفین جرئت شروع حرکتی رو نداره...!
شخ چخ...!
صدای کشیده شدن چوب‌دستی ها به صورت هماهنگ توسط مرگ خوارا...!
ویژژژژژ...وییییییژ...!
صدای حرکت چوب‌دستی ها به صورت سامورایی...
لوهاهاهاهاهاها....!
صدای طنین فریادی جنون آمیز، بلند و وحشتناک که خون رو توی منجمد ها، رگ می کنه...
در بزرگ تالار باز می‌شه، یه سری جن می‌ریزن تو و گرد و خاک روی زمین رو پاک می کنن، بعد یه سری مرگ خوار رو هل می دن اون ور...بعد روی زمین زانو می زنن وشروع می کنن به آواز خوندن...!
همه ی ملت، اعم از مرگ خوار و محفلی، خیره به در....تاپ تاپ...تاپ تاپ...!
گرومپ گرومپ...!
ارباب لرد ولدمورت کبیر، در حالی که داره از پله‌های تالاپی سر می خوره و میاد پایین و کله ش با صدای دلنشینی به پله ها برخورد می‌کنه، از در بزرگ تالار میفته تو...!
با دیدن این زصحنه ی کمدی، ملت محفلی شروع به خنده، و ملت مرگ خوار شروع به آه وناله می کنن...!
مرگ خوارا جلو می‌پرن تا ببینن لرد عزیزتر از جونشون چش شده، و در همین احیان نظام مرگ خوار به کلی در هم فرو می ریزه..!
ملت محفلی از این فرصت نهایت استفاده رو می‌برن، تصویر از بققل اونا رو نشون می ده، که چوب‌دستی هاشون رو به صورت هماهنگ بالا میارن، و بعد:
"آکسیو یکی از قسمت‌های بدن پروفسور آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور...!"
ویژژژژ...!
همه ی قسمت ها ی بدن به پرواز در میان و در دست های گرم محفلی ها قرار می گیرن...!
یکی از محفلی ها:ا...!این چیه...؟ایششش...گوشه...؟!
یکی دیگر از محفلی ها:ا بچه ها چه باحال...! دو تا کره که ازشون یه مایع لزج می ریزه بیرون...!وسطشون هم سیاهه...!به نظرتون چی می تونن باشن...؟
ملت:هوووووووووق...!
در حالی که ملت محفلی داشتن با شور و شوق راجع به قسمت هایی که به دست آورده بودن حرف می زدن، یعو می‌بینن یه سری پرتوی رنگارنگ که معلوم نیست از کجا میان و چیه ن، به پرواز در اومده و روی اونا فرود می ان...اتفاقا بعضیاشون هم سبزه...!
شخ بوم برام پیش...!
نظام محفلی به کلی در هم فرو می ریزه و ملت به پرواز در میان و روی هم فرود میان و می میرن و زخمی می شن و اینا...
ملت مرگ خوار، یه راهی رو وسطشون باز می کنن، و ارباب لرد ولدمورت کبیر، در حالی که با شیطنت پوزخند می زنه، میاد بیرون...!
لرد: مرگ خواران وفادار من...! درو ئشان کنید...................!!!
__________________________________________________
هیوم...ارزشی...فوق ارزشی...فوق الارزشیالیسم...ببخشید خیلی فوق الارزشیالیسم شد...! در ضمن...نمی دونم باید جدی می نوشتم...؟!


ویرایش شده توسط -رونان- در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳ ۲۳:۲۰:۱۲

تصویر کوچک شده


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
-چه بلايي؟
-آها بيا ... شيطون بلا ... شيطون بلايي ... شيطون بلا ... شيطون بلايي ...
رودلف: چي؟ بلا؟ بلا جون من؟ كي جرات كرده در حضور من از اسم بلا سواستفاده كنه؟
-اوه اوه اوه ...

دينگ ... دينگ ... دينگ ...
-الو بفرماييد ...
-سلام! اداره مبارزه با سواستفاده از مشنگها؟
-بله ... البته مبارزه با محصولاتشون ...
-فرقي نميكنه، اينم يه محصوله! سريع خودتونو برسونين اينجا، ما يه مورد سواستفاده داريم ...
-از چي؟
-بلا ديگه ...
-خوردنيه؟
-از خوردني هم بدتره ...
-آدرس كجاست؟
-تو بوق پسر ناقلاست ...
تق ... !(صداي قطع كردن گوشي!)
ملت: هر هر هر كر كر كر


***دقايقي بعد***
بلا: واي هاني ... جوراباي من نيست ...
رودلف: خب تو خونه جاشون گذاشتي
آنيتا: نه، ممكنه من تو رو جا بزارم ولي جورابام رو هرگز ... من جورابامو ميخوام
رودلف: ببين چقده تفاهم داريم، منم جورابم نيست
-منم جورابم نيست
-اِ .. جورابم كو؟
-...

-سلام ادي، كجا بودي تو اين مدت؟ مثلاً در حال انجام ماموريتيما ...
ادي: داشتم جوراباتونو ميشستم ... ناسلامتي به من ميگن ممدجورابشور!
-اِ؟ دستت درد نكنه ...
ادي: خيلي بو ميدادن، از بوي شير مرغ گرفته تا متان و قرمه سبزي! خب، بريم سراغ تحويل ... جوراب صورتي با گلهاي بنفش كه من رو ياد لباساي زير مادربزرگم ميندازه!
بلا: اِ .. اين مال منه! مرسي ...
ادي: جوراب سياه با دوخت تزئيني مهتاب شيطون بي تو سردمه ...
رودلف: اهم اهم .. جوراب من دست تو چيكار ميكنه؟ يالا بده ببينم ...
بلا:
رودلف:
ادي: يه جفت جوراب صورتي، يكي با گلهاي قرمز و اون يكي با گلهاي سبز ... خب اينم كه تابلوئه مال آلبوسه ...
ادي: جوراباي سفيد با سوراخاي بزرگ و كوچيك ... نه هيچي اين مال برادر حميد بود! ... جورابهاي آبي با پي نوشت استقلال قهرمانه ...
آناكين: بده من جورابمو ...
- ايول ايول ... هيپ هيپ ...
- هورا ...
- استقلال قهرمانه ...
ادي: نخيرم فقط مس كرمون! تازه ... زمينشم چمن مصنوعيه

***ربع ساعت بعد***
ادي: خب، اينم آخرين جوراب ... جوراب كه نه، شلوار جورابي سفيد توري ...
زاخي: دستت درد نكنه
ادي: خواهش ميكنم وظيفم بود! خب، حالا پول بدين ...
ملت:
ادي: چيه؟ چرا همچين نگاه ميكنين؟ من بدبختم، بيچارم، بينوام ... به جون خودم نباشه؛ به جون همين زاخي ژون، مامانم يتيمه بابام هم يتيمه! جورابي ميشه صد تومن ... البته قابل نداره ها!
-چي ميگه؟


-دستا بالا بي حركت، شما در محاصره ايد ...
-يالا اين جسد كذايي رو پس بدين ...
همه مرگخوارا اطرافشون رو نگاه ميكنن و يه عده بچه چهار تا هفت ساله رو اطرافشون ميبينن و ميزنن زير خنده!
-فرمانده ارتش وايت تورنادو صحبت ميكنه ... جنازه رو پس بدين!
آناكين: اونجارو ... برادر حميد اينجا چيكار ميكنه؟
و همه بچه ها با جيغهاي من مامانمو ميخوام چوبدستياشونو ميندازن زمين و پا به فرار ميزارن!
مرگخوارا:
آناكين: تشويق نكنين، خودم ميدونم حيله خيلي خوبي رو به كار بردم! رودلف و بلا؛ مگه قرار نبود برين اطراف رو بگردين؟
بلا: راستش ما متوجه نشديم اطراف يعني كجا؟
-يعني اينجا ...
همه بر ميگردن به طرف صدا و عده اي از محفلي ها رو جلوي روشون مشاهده ميكنن ...


____________________________________________
چيه؟ ارزشي نويسي حال ميده ... آره جون تو
نزنين ديگه


ویرایش شده توسط ادی ماكای در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳ ۲۰:۲۳:۲۷

جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵

آناکین  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۲۳ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از زیر سایه ی ارباب لرد ولدومرت کبیر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 329
آفلاین
تعدادی خفاش که مشغول حمل تیکه های بدن یه انسان بودن به سمت خونه ای قدیمی که روی یه تپه قرار داشت پرواز میکردن. خوفاش ها از اندازه ی طبیعی خیلی بزرکتر بودن . شاید بشه گفت اندازه ی چند تا عقاب بزرگ .
خفاش ها به سمت پنجره های پایین ترین قسمت خونه که از نزدیک مخروبه به نظر میرسید پرواز میکردن و به ترتیب از یکی از پنجره هایی که نزدیک زمین بود وارد زیر زمین خونه شدن . (دژ مرگ زیر زمین خونهی ریدله)

چند سصدای پاق خفیف به گوش رسید که پرنده های اطراف رو ترسوند

توی زیر زمین تمام مرگخوار ها به شکل اصلیشون برگشته بودنو تیکه های بدن دامبلدور رو روی یه میز قرار داده بودن
بدن دامبلدور از دور کامل به نظر میرسید ولی وقتی دوربین جلو رفت و روش زوم کرد معلوم شد که همون تیکه رو خیلی هوشماندانه کنر هم قرار دادن ولی هنوز بدنش تیکه تیکس

بلاتریکس: خوب بهتره قبل از اینکه لرد بیاد بدن این پشمک رو به هم بچسبونیم

- چطوری؟

اینو آناکین پرسید . همه ی مرگخوار ها به هم نگاه میکردن ولی هیچ کس حرفی نمیزد چون احتمالا نمیدونستن چطوری این کار رو بکنن

یهدفعه همه با هم شروع به صحبت کردن

- من میگم به هم بدوزیمش
- نه نه این روش خوب نیست میشه با افسون چسب دائمی جادوش کرد
-نه اون خیلی کثیف کاری داره باید با یه معجونی چیزی بدنش رو درست کنیم؟
- مثلا کدوم معجون آی کیو؟ تو میشناسی؟
- من؟ تو استاد معجون....

-بسه دیگه

همه ساکت شدن و به سمت آناکین برگشتن که از عصبانیت داشت منفجر میشد

آناکین: هر خراب کاری که تا الان کردین کافیه . دیگه حق به این جسد دست بزنید تا خود ارباب بیاد

بلیز: یعنی جسد رو اینطوری تیکه تیکه به ارباب تحویل بدیم؟

آناکین: تو بلدی به هم بچسبونیش؟

بلیز جوابی ندد برای همین آناکین ادامه داد

-: خوب الکتو زود برو به ارباب اطلاع بده که جسد دامبلدور اینجاست. رودولف و بلاتریکس برین اطراف خونه رو خوب بگردین ببین کسی این دور بر نباشه. هر کسی رو دیدین بکشید

بعد از رفتن رودولف و بلاتریکس آناکین ادامه داد: بهتره امیدوار باشین که همین جسید تیکه تیکه شده کار ارباب رو راه بندازه وگرنه معلوم نیست چه بلایی سرمون بیاد


ادامه دارد.....



Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید سابق)
پیام زده شده در: ۱۱:۲۲ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵

تام ریدل پسر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۷ چهارشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۸:۴۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲
از نا کجا آباد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 233
آفلاین
این پست من ربطی به قبلیا نداره...میتونید داستانهای قبلی رو ادامه بدید
این پست فقط برای اطلاع هست
-------------------------
مقر فرماندهي ولدمورت

- : تو اسنيپ ... با تو هستم همينطور كه ميدوني مرگخوارعزيز من! سيريوس بلك كه زماني از بهترين دشمنان مدرسه اي تو به حساب مي اومد و حماقت هاي بچگانه تو و نفرتي كه از خودت درش ايجاد كردي اون رو به طرف محفل ققنوس كشوند و باعث شد كه بشه وفادارترين يار دامبلدور هم اكنون گريخته و البته به غير از من كسي از جاش خبر نداره. ميدوني كه خيانت به دامبلدور و رفتن از پيشش به چه معناست؟
سوروس اسنيپ از جايش برخاست و تعظيم بلند بالايي تحويل داد ، در همين حال گفت :
-سرور من قدرت در دست شماست .
ولدمورت نگاهي به سرتاپاي او افكند و احساس حقارت چهره اسنيپ از ديدش پنهان نماند ولي ادامه داد
-: البته سوروس . من به تو و تمامي مرگخواران ميگم كه ما از الان با جبهه سفيد وارد جنگ خواهيم شد. لشگر ما روز به روز كاملتر شده است و من ميخواهم اعضاي جديدمان را معرفي كنم ..شايد تا حالا يكي شونو شناخته باشي‌؟
ولدمورت سكوت كرد تا آثار سخنش را در چهره اسنيپ ببيند صداي ازار دهنده اي از دهان اسنيپ خارج شد ولي جلوي لرد تعظيمي كرد و پرسيد :
- سرور من افتخار دارم بدانم شما چه كساني را به ياري ما برگزيده ايد؟
ولدمورت سري تكان داد و به او نگاه كرد:
- سيريوس بلك
يكباره سكوتي وحشتناك سرتاسر تالار را در نورديد و بعد اسنيپ گفت:
- كي قربان ؟؟ سيريوس بلك؟؟؟
ولدمورت بدون هيچ توجهي به حالت غضبناك اسنيپ در حالي كه با انگشتان بلند و باريك سفيدش اشكالي را در هوا مي ساخت گفت :
-بله و تو اكنون موظفي به دره ي گودريك بري و به اون بگي من دارم به ديدنش ميام
اسنيپ دوباره تعظيمي كرد و گفت :
- من قربان ؟ ولي من !؟!؟!
ولدمورت با عصبانيت به اسنيپ خيره شد و گفت :
-نافرماني.. همين الان به دره ي گودريك ميري و مقدمات را حاضر ميكني
______

سيريوس پا در ميان نور گذاشت و ناگهان همه چيز عوض شد به پرواز در آمد همه چيز در اطرافش به گردش درآمدند ، كره زمين و همه چيز آن و بعد محكم به زمين سفت خورد و بعد ديگر هيچ نديد. بعد از ساعتي كه چشمانش را باز كرد مردي كه رداي سياهي پوشيده بر تن داشت را در مقابل خود ديد آن مرد كسي جز لرد ولدمورت قدرتمندترين جادوگر عصر خود نبود ولدمورت دست او را گرفت و اورا از زمين بلند كرد.
- تو بايد سيريوس باشي! من خيلي منتظر اين لحظه بودم.

سيرويس ناگهان از حضور ولدمورت شوكه شد و خود را عقب كشيد. بزرگترين دشمن او اكنون در يك قدمي او ايستاده و به او لبخند ميزد!!!
- چي شده سيريوس بلك؟؟ نكنه از من ميترسي؟؟
- نه ,‌ من ؟؟هرگز!!! ,‌ من از روزي كه تو جيمز و ليلي رو كشتي از تو بدم ميومد و منتظر روز انتقام بودم
- ولي من براي دوئل اينجا نيومدم ,‌ من تو رو از نا اميدي مفرط و افسردگي مرگ آور بيرون نياوردم تا با تو بجنگم.اومدم بهت پيشنهاد همكاري بدم
صداي سيريوس در حالي به شدت ميخنديد :
- من با تو ؟؟ از اين مسخره تر نميشود. من در تمام عمر بدنبال انتقام از تو بودم و حالا ....
- بله , من به تو پيشنهاد ميدم كه به من ملحق بشي . مرگ ليلي و جيمز همه اش يك تصادف خيلي مسخره بود كه من اصلا انتظارش رو نداشتم
- تو دروغگويي ولدمورت و فاسد كننده ي دل , من تا پاي جان با تو ميجنگم.
- ولي تو الان قدرتي نداري سيريوس . تو در اعماق مرگ بودي كه من تو رو نجات دادم تا با هم يك ارتش درست كنيم. من و تو تا نا لايقان رو بركنار كنيم و تو هم به دنبال بر كنار كردن همون ها هستي ولي راه رو بلد نبودي!!!
- من... خب بله من به دنبال نابودي بي لياقت ها هستم. كساني كه وقتي ميتونند بجنگند مصالحه ميكنند . ولي باز هم اين دليل نميشود كه من با تو متحد بشوم.
- بله سيريوس!! .. خود دانی!!...ولی پیوستن به لرد ولدمورت هم مزایای خودشو داره!!!میتونی به هدف خودت برسی ...فقط کافیه بخوای....البته اول باید زانو بزنی و طلب بخشش کنی!! و سپس در خواستتو برای مرگخواری کنی!!
- من ... من واقعا الان گيج شدم ولی چشم این کارو میکنم!!
سیریوس زانو میزنه و پس از طلب بخشش به خاطر کارهای گذشتش ...درخواست مرگخواری میکنه

سپس میگه:دقيقا نميدونم بايد چي بگم!!! ميدوني من تحمل زير دست بودن رو ندارم شايد به همين دليل بود كه با دامبلدور سازگار نبودم .. تحمل نداشتم كه ببينم اسنيپ به من فخر فروشي بكنه يا بقيه مثل كينگزلي و تانكس . من به يك شرط با تو همراه ميشم و اون اينه كه معاون تو باشم و البته بتونم سوروس اسنيپ رو حتي براي يك بار شكنجه كنم!!!!
- خب , متاسفم..من معاون بسیار وفاداری دارم و نمیتونم فعلا تورو معاون خودم کنم...تو باید از ابتدا سعی کنی خودتو بکشی بالا!!!


[b]دلبستگی من به ریون و اعضاش بیشتر از اون چیزی بود که فکر میکردم!!.....بچه های اسلایت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.