ارباب ولدی : ووووهاهاهاها !
بلافاصله همه ارباب ولدی رو در دراوردن این صدای ارزشی همراهی میکنند .
ارباب ولدی : پوستشو میکنم به دیوار اتاقم آویزونش میکنم هر شب به یاد این شب به یاد ماندنی میخوابم !
دوبار همه مرگخوار ها شروع به خندیدن کردن !
در همون لحظه صدای رودولف شنیده شد :
- ارباب جون منو بیار پایین دیگه همه چیز به خوبی و خوشی به پایان رسیده
در همون لحظه توجه ملت به رودولف جلب شد که به صورت سر و ته از سقف آویزون شده بود .
ارباب ولدی : امروز هیچی نمیتونه منو ناراحت کنه بیا اینم از تو !
ارباب ولدی چوبدستیشو یه تکون مختصر داد و رودولف با کله از سقف افتاد پایین .
ارباب ولدی : امروز باید به افتار این پیروزیه بزرگمون جشنی شکوهمند رو برپا کنیم ! امروز رو باید روز ... روزه .... هوووم! روزه !
پشت صحنه : روز قدرت سیاهان !
ارباب ولدی : بله درسته . روز قدرت سیاهان ! روز حکمرانی ! روز سلطه نامگذاری کرد !
بلافاصله همه مرگخوارا شروع به تشویق کردن و از اون ور در باز شده . مک بون و هوکی در حالی که سینی های نوشیدنی رو حمل میکردند وارد اتاق شدند .
ارباب ولدی : آهنگ بنوازید !
ناگهان پرده ها به کناری رفت و بلا همراه با یک گروه ارکستر نمایان شد .
ملت : ایول امکانات !
بلا : گروه خواهران عجیب تقدیم میکند .
بلافاصله صدای آهنگهای غربی سرتاسر دژ مرگ رو فرا گرفت . همه میگفتند میخندیدن و ... در اون میان ارباب ولدی بر روی زمین چند حرکت هلی کوپتری و تکنوی خفن زد به صورتی که ملت رو با دهانی باز به تشویق واداشت ! بعد از اون مورگان و آنی مونی و زاخی و رودولف هم وارد عمل شده و شروع به رقصیدن کردند ( البته بعد از اینکه بلا گیتار یکی از نوازندگان رو روی سر دودولف خورد کرد رودولف بی خیال شد )
در سمتی دیگر مانتیکور رودولف و بلا به زور اصرار داشت که ادی رو درسته قورت بدهد که سرانجام رودولف توانست او را از این کار منصرف کند و جای او هوکی رو پیشنهاد بدهد . خلاصه هر کس داشت میگفت و میخندید و میزد و میکوبید و میرقصید و .... تا اینکه !
بلیز : به سلامتی ارباب ولدی کبیر بنوشید !
همه برای چندمین بار متوالی لیوان های خون گلاسه خود را خالی کردند !
ارباب ولدی در حالی که تعادل درست حسابی نداشت دست در گردن دیگران میگفت و میخندید که ناگهان چشمش به ریش دامبلدور افتاد . ابتدا لبخند روی لبش تبدیل به لبخندی مسخره شده سپس یواش یواش محو شده سپس به این حالت
و بعد به این حالت درومده
- نننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه!!!
ناگهان همه جا رو سکوت فرا گرفت !
مانتیکور : من ترسید ! اهو اهو اهو
ارباب ولدی در حالی که صداش میلرزید :
ریشاش ! ریشاش !
همه : ریشاش چی ؟
ارباب ولدی : فقط 34343744374573 تاست !!!!
ملت : خوب ... خوب مگه باید چندتا باشه ؟
ارباب ولدی : 34343744374574 تا! یکیش کمه ! این همون ریشه که باید باشه !
همه
بلیز : ارباب حالا چه فرقی میکنه !
ارباب ولدی : فرقش اینه ! کروشیو !
بلیز بر روی زمین افتاد و شروع به جیغ کشیدن کرد . بلافاصله همه برای اینکه دچار سرنوشت تاسف بار بلیز نشوند با دستپاچگی شروع کردند به گشتن . در اون میان ارباب ولدی با گامهایی ناموزون خودش رو به پنجره رسوند و چشمش به محفلی ها افتاد که در حال زبون درازی به وی بودند !
ارباب ولدی : نعره زد : نهههههه ! رو دست خوردیم ! یه تار ریششو دزدیدن ! برید پسش بگیرید ! وگرنه همتونو میکشم !
در همون لحظه اتفاقی ماوراء الطبیعی رخ داد !جسد دامبلدور که بر روی میز قرار داشت آروم آروم محو شد تا اینکه کاملا ناپدید شد !
ملت : مااااااهااااااااا !
ارباب ولدی از پنجره به بیرون نگاه کرد !
جسد دامبلدور تو بغل هاگرید بود !
ملت سیفید میفید
همه : ارباب ، ارباب چی شده ! چه اتفاقی افتاده !
ارباب ولدی : اون یه ریشه رو که دزدیده بودن ! تمام جون دومبول از بین این همه ریش فقط به اون یه تار مو وابستگی داشته ! این یه جادوی قدرتمنده هممون گول خوردیم ! همش یه نقشه بوده برای به تله انداختن ما !
بگیریدشوووووون !!! همه