هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
بعد از رفتن ورونيكا ، ارني به سمت بقيه پسرا برگشت و لبخند گل و گشادي كه رنگ و بوي پيروزي داشت ، تحويل بقيه داد . بعد از اينكه روي صندليش نشست نفس عميقي از سر آسودگي خيال كشيد و گفت :
خب ،‌اين مشكل هم كه حل شد .
آناكين با لحني مرموز گفت : ولي ارني ، مي دوني چيه ، تو اشتباه كردي كه اين مشكل رو به همه شون گفتي.
ارني با تعجب رو به آناكين كرد و پرسيد : چطور مگه ؟
آناكين : براي اينكه به نظر من كافي بود فقط با سه نفر از اونها كه سر دسته ي دخترا توي تصميم گيريهاشون هستن صحبت مي كردي . كه متاسفانه ، چند روز قبل يه نفر بدجوري با يكي از اون سه نفر دعوا كرده كه اونم كم نياورده و حسابش رو رسيده .
و بعد با نگاهي شماتت بار به دنيس چشم دوخت .
دنيس كه نگاه خيره ي آناكين رو ديد با دستپاچگي پرسيد : من ؟ منظورت من هستم ؟ من مگه با كي دعوا كردم ؟
آناكين : فكر كن . خيلي جوابش سخت نيست . يادمه از اينكه تو رو تهديد كرده بود ، حسابي عصباني بودي.
دنيس با ترديد گفت : منظورت اريكاست ؟
آناكين : چه عجب ، اون مغزت رو به كار انداختي .
ارني با بي صبري پرسيد : پس اون دو نفر ديگه كي هستن ؟
زاخي : احيانا اون دو نفر ديگه هلگا و ورونيكا نيستن ؟
آناكين : دقيقا منظورم همون هاست . هلگا و اريكا و ورونيكا .
ارني : خب ، فكر كنم اگه زودتر بجنبيم مي تونيم بهشون برسيم . مثل اينكه رفتن توي حياط مدرسه . درسته كه بهمون گفتن كه كارها رو درست مي كنن ، اما چشمم آب نمي خوره . چون هلگا از دست من خيلي عصبانيه .

بعد هم هر چهارتاشون به سرعت كيف هاشون رو برداشتن و
به سمت حياط دويدن تا خودشون رو به اون سه نفر مذكور برسونن .


The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵

ورونیکا ادونکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۲۲ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 404
آفلاین
سپس با خوشحالی به طرف دیگر پسرها برگشت و خیالش از هرگونه افکاری نامنظم و مغشوش آزاد شد...
تمام دختر ها نیز با یکدیگر به طرف محوطه ی بیرون از هاگوارتز به راه افتادند. خوشبختانه در آن ساعت کلاسی نداشتند و می توانستند با خیال آزاد در مورد چگونگی راضی کردن سامانتا تصمیم گیری کنند.
هر کدام از آن ها از پله های ورودی هاگوارتز پایین آمدند. حالا محوطه ی بیرون از مدرسه به خوبی نمایان شده بود... خورشید در پس کوه های زنجیره وار در حال غروب کردن بود و آسمان هر لحظه بیش از پیش رنگ می باخت... این ها همه نشانه ی این بود که زمان برای نتیجه گیری بسی اندک است.
سرانجام آن چند نفر گوشه ای ایستادند. به دور و اطراف خود نگاه کردند تا مبادا کسی در آن اطراف پرسه بزند و صدایشان را بشنود، سپس با خیالی آسوده به یکدیگر نگاه کردند.
در این بین اریکا با حالتی خسته سر تکان داد و بحث را شروع کرد: واقعاً که... نمی دونم چه جوری می خوایم سامانتا رو راضی کنیم... من که خیلی بعید می دونم... خب حق هم داره اگه من هم جای اون بودم قبول نمی کردم !
هلگا نگاهی چپ به اریکا انداخت و معترض شد: اریکا... ما اومدیم این جا تا بتونیم مشکل رو برطرف کنیم... شاید سامانتا هم راضی شد...
اریکا به شدت سرش را به چپ و راست تکان داد و بعد سکوت اختیار کرد. سپس هانا پیشنهاد داد: چطوره کاری کنیم سامانتا از ارنی خوشش بیاد یا مثلاً از لودو بدش بیاد؟! ... این جوری خوبه ها !
هلگا آهی همراه با صدایی ناهنجار کشید، سپس در پاسخ حرف هانا گفت: نه فکر نمی کنم زیاد جالب باشه... اونا که نمی خوام با هم دوست شن، فقط یه کار تحقیقاتیه... باید یه کار دیگه بکنیم...
سپس رویش را به طرف ورونیکا که به طرزی اعجاب انگیز به گوشه ای زل زده بود، برگرداند و اضافه کرد: تو چرا حرف نمی زنی ورونیکا ؟!
ورونیکا نگاهش را روی چهره ی هلگا متمرکز کرد. لحظه ای سخنی به میان نیاورد، اما سرانجام بعد از گذشت چندین ثانیه با صدایی بلند اعلام کرد: فهمیدم باید چی کار کنیم... مطمئنم از این طریق سامانتا راضی می شه...
هلگا و دیگر بچه ها به یکدیگر نگاهی کنجکاوانه انداختند، سپس با حالتی پرسشگرانه به سمت ورونیکا برگشتند و در یک لحظه و همزمان با هم گفتند: چه نقشه ای داری؟!
ورونیکا چند قدم به طرف پله های سنگی روبروی هاگوارتز برداشت و در همان حال جواب داد: نقشه ای که با کمک اون سامانتا راضی نمی شه بلکه ما راضی می شیم... بیاین تا براتون توضیح بدم...
بعد از آن دیگر دختر ها به طرف ورونیکا حرکت کردند. همه ی آن ها به سمت هاگوارتز به راه افتاده بودند. در بین راه ورونیکا گفت: باید بریم تالار عمومی هافلپاف... بین راه هم براتون از نقشه ام می گم...
سپس همگی با حالتی موشکافانه به چهره ی ورونیکا خیره شدند و با تمام وجود به چیزی که او از آن خبر می داد، گوش فرا سپردند. او نیز شروع به توضیح درباره ی آن نقشه ی اسرار آمیز کرد، تا راه حلی برای پایان بخشیدن به مشکلات پیش رویشان باشد... !


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۹ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵

سامانتا پلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۷ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از توی رویاهام
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
***نود و هفت دقیقه بعد در سرسرای بزرگ***
در حین غذا خوذدن میز هافلپاف برای دیگر گروه ها جالب توجه بود...میز به دو قسمت کاملا مجزا تقسیم شده بود.در سمت چپ دخترها با ناراحتی به سمت دیگر خیره شده بودند و هر از گاهی با بی میلی چیزی را مزه مزه می کردند و در سمت راست پسرها با کمی نگرانی در مورد ارنی و امتیازهای هافل مشغول صحبت کردن بودند و از نگاه خیره ی دخترها که آن ها را زیر نظر داشتند عصبی شده بودند.
سرانجام سامانتا که از بخت و اقبال خود راضی بود از سر میز بلند شد و برای انجام تکالیف به تالار هافل رفت.بعد از او بقیه ی دختر ها نیز قصد رفتن گرفتند و در آخرین لحظه ارنی با دستپاچگی آن ها را صدا زد:
_صبر کنین...نرین.
دخترها در نهایت تعجب به سمت میز برگشتند و در همین حال هلگا با لحنی سرد که حاکی از دلخوریش بود با اخم گفت:
_چیه؟کاری داشتی؟
زاخی من و من کنان گفت:
_خب آره یعنی...یعنی که ببینید اصلا شما چه حقی دارید از دست ما ناراحت بشین؟...نه منظورم اینه که خب آخه ما چاره ای نداشتیم مگه نه؟
این را زاخی با دیدن چهره ی دخترها اضافه کرده بود.و بعد دنیس ادامه داد:
_معلومه که نداشتیم...ببینین الان ارنی در خطره شاید اخراج بشه...
دخترها با حرکتی هماهنگ روشون رو برگرداندند که بروند در همین لحظه آناکین با صدای بلند گفت:
_حالا ارنی هیچی هافل همین طوریشم عقبه.نگین که نگران امتیازهامون نیستین...
دخترها با تردید نگاهی به هم کردند و بالاخره ورونیکا سرش را به علامت تایید تکان داد و برگشتند تا به حرف های پسرها گوش بدهند...اریکا گفت:
_خب آره نگرانیم...ولی کاری از ما ساخته نیست جز این که یه عضو تازه وارد رو تا فردا بیاریم که غیر ممکنه.
ارنی با تردید گفت:
_اما...اگه لودو همگروهی نداشته باشه ایرادی نداره مک گونگال خودش گفت که...
هانا که کنجکاو شده بود پرسید:
_منظورت چیه؟
ارنی با دودلی ادامه داد:
_خب می دونم هر کاری از شما ساخته ست و...اگه...اگه شما سامانتا رو...
هلگا با عصبانیت گفت:
_امکان نداره(و با دیدن درماندگی ارنی لحنش را آرام تر کرد)ارنی تو چی فکر کردی تو از اول اونو نخواستی حالا انتظار داری با این اوضاع قبول کنه؟بعدشم...ما خودمون دل خوشی ازش نداریم حالا بریم راضیش کنیم؟
جاستین گفت:
_شما می تونین ما مطمینیم...به خاطر هافل!
دخترها هماهنگ گفتند:
_ممکن نیست.
****************************
پنج دقیقه بعد زمانی که دخترها برای راضی کردن سامانتا می رفتند(!) ورونیکا برگشت و رو به پسرها گفت:
_تا یه ساعت دیگه طرف ما آفتابی نمیشین!
و یک قدم جلو رفت و دوباره ایستاد گویی چیزی را فراموش کرده بود و دوباره برگشت و گفت:
_در ضمن یادتون نره ما هنوز شما رو نبخشیدیم.
ارنی که به پهنای صورتش می خندید گفت:
_مطمینیم که نبخشیدینمون!
===============================
بابا انقدر با من بد نباشین تروخدا!گناه دارم من!


[b][size=small][color=3300FF]دوست داشتن کسانی که دوستمان می‌دارند کار بزرگی ن


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵

ورونیکا ادونکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۲۲ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 404
آفلاین
ارنی نگاهی عاقل اندر سفیه به دیگر پسران انداخت، سپس رو به پروفسور مک گونگال کرد و من و من کنان پاسخ داد: خب... ااا... یعنی این که... من نمی خواستم همگروهی دختر داشته باشم، برای همین مجبور شدم اصلاً تو این تحقیقات شرکت نکنم !
لحظه ای سکوت برقرار شد. پروفسور با حالتی عصبی، نگاهی سرشار از خشونت به ارنی انداخت و در حالی که کاغذ اسامی را در هوا تکان می داد، بی توجه به حرف قبلی ارنی گفت: تو هم باید یه نفر رو پیدا کنی... این مشکل خودته... در غیر این صورت مجبورم از هافلپاف نمره کم کنم و یا شما رو از هاگوارتز بیرون کنم.
ارنی ناله ای از روی عجز سر داد. به یاد دیشب افتاد که سامانتا مشابه این حرف را به او زده بود، بعد ازآن با درماندگی گفت: ولی پروفسور خودتون می دونین کس دیگه یی نیست که من بخوام...
پروفسور با عجله به ساعتش نگاه کرد و وسط حرف ارنی پرید: اوه... من خیلی دیرم شده... روش فکر کن... لیست کامل رو هم تو کلاس بعد به من بدین...
سپس کاغذی که در آن لیست همگروهی ها نوشته شده بود را به زاخی پس داد، سپس بدون هیچ خداحافظی رویش را از آن ها برگرداند و با سرعتی باورنکردنی از آن جا دور شد... بعد از آن تنها سکوت و صداهای فرونشسته در آن به گوش می رسید؛ چون هیچ کس خواستار ادای کوچک ترین کلمه ای در آن جمع نبود.
سرانجام دنیس لب به سخن گشود: خب حالا از اون ها گذشته، معیار ما برای انتخاب هم گروهی هامون چی بوده؟!
بقیه ی پسرها با حالتی گیج مانند شانه بالا انداختند و جواب او را ندادند؛ به عبارتی پاسخی نداشتند که تحویل او دهند... اگر دختر ها چنین وضعیتی را می دیدند، هیچ وقت حاضر به قبول کردن این پروژه نمی شدند.
آناکین آهی کشید و رو به بقیه اعلام کرد: کلاس ماگل شناسی داره شروع می شه... بریم اون جا... شاید تونستیم کاری بکنیم...
بعد از آن همگی با هم و در یک راستا حرکت کردند. گاهی قدم هایشان را نیز با یکدیگر برمی داشتند، اما لحظه ای بعد به طرزی نامنظم در کنار هم قرار می گرفتند. سرانجام به کلاس ماگل شناسی رسیدند... هنوز کلاس به طور کامل شروع نشده بود، با این حال همه ی دانش آموزان در کلاس حضور پیدا کرده بودند.
پسرها روبروی در ایستادند و با حالتی مضحکانه سرشان را داخل کلاس کردند و به سیلی نه چندان عظیم از دختران هافلپافی خیره شدند. آن ها نیز در حال صحبت با یکدیگر بودند و چندان خوشنود به نظر نمی رسیدند.
در این میان ادوارد چند قدم به جلو برمی داشت و تا حدودی از پسران دیگر دور شد، سپس به طرف میز خود رفت. روی آن نشست و با حالتی عجیب به تک تک دختر ها خیره شد. پسرها هم از این وضعیت استفاده کردند. هرکدام وارد کلاس شدند و در کنار ادوارد نشستند.
در این بین اریکا متوجه نگاه های مشکوک شد. سرش را طوری تکان داد که انگار چیزی نامطبوع دیده، سپس به طرف بقیه برگشت و در گوش هایشان چیزی زمزمه کرد. در همان لحظه سامانتا برگشت و پوزخندی مرموز تحویل ارنی داد.
ناگهان پروفسور وارد شد و همگی مجبور شدند که ساکت شوند، تا بعد به لیست گروه ها رسیدگی کنند...


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
همه ي دخترا به سمت خوابگاه راه افتادن و هر كدوم با بي حالي روي تخت هاي خودشون ولو شدن.
قيافه هاي همه فوق العاده متفكر نشون مي داد و كوچكترين صدايي از كسي در نمي اومد . چند دقيقه بعد، در خوابگاه خيلي آروم باز شد و ارني و به دنبال اون بقيه ي پسرها وارد شدن . اما وقتي ديدن همه ي دخترا توي خوابگاه هستن سر جاشون ميخكوب شدن .
آناكين در حالي كه نيشخندي روي لبهاش بود گفت : شماها اينجايين ؟ ما فكر كرديم خوابگاه خاليه كه هيچ سرو صدايي نمياد . خيلي عجيبه كه همه ي شما يه جا جمع هستين و انقدر ساكتين . در واقع بايد اينو توي كتاب ركوردها ثبت كرد ...
تو همين موقع اريكا با عصبانيت متكاش رو برداشت و محكم به سمت كله ي آناكين پرتاب كرد و اونو وادار به سكوت كرد .
پسرا كه ديدن اعصاب دخترا خيلي خورده ، ديگه سربه سرشون نذاشتن و به سمت تخت هاشون به راه افتادن

*****
اين جزو موارد نادر بود كه دخترا و پسراي هافلي در يك مكان با هم جمع بودن و هيچ حرفي بين اونها رد و بدل نمي شد . سكوت همچنان ادامه داشت . جالبتر اين بود كه هيچ كس هم قصد خوابيدن نداشت .
بالاخره ورونيكا رو به اريكا كرد و گفت : اريكا ، ميشه بياي مقاله هامون رو با هم بنويسيم . من كه هر چي فكر مي كنم مي بينم كه خودم به تنهايي از پسش بر نميام .
اريكا با اشتياق گفت : آره . منم فكر مي كنم كه دو تا فكر بهتر از يه فكر كار مي كنه . منم تا به حال پيشرفت چشمگيري نداشتم .
با اين حرف اريكا ، ورونيكا كتاب و كاغذ پوستي ها و قلم پرش رو برداشت و رفت روي تخت اريكا و كنار اون نشست و دو تايي كله هاشون رو كردن توي كتاب هاشون.

*****
* صبح روز بعد ، سر كلاس ، موقع تحويل ليست گروه ها *

زاخي به نمايندگي از پسرها ليست گروه هاي تحقيق رو برداشت و به سمت پروفسور مك گونگال به راه افتاد.
پروفسور ليست رو از زاخي گرفت و با دقت مشغول خواندن آن شد . هر چي بيشتر مي گذشت اخم هاي پروفسور مك گونگال بيشتر مي رفت توي هم . بالاخره بعد از سه چهار دقيقه سرش رو از روي ليست بلند كرد و رو به زاخي گفت :
آقاي اسميت ، كي اين ليست رو تنظيم كرده ؟
زاخي با تعجب جواب داد : همه ي ما پسرها با هم ، پروفسور .
مك گونگال با شنيدن اين حرف ، تك تك پسرها رو صدا كرد . وقتي كه هر هشت نفر اون ها دقيقا روبروي او و مقابل بچه هاي ديگه قرار گرفتن مك گونگال در حالي كه هنوز اخم هاش توي هم بود گفت :
خب ،‌ حالا آقايون ، ازتون مي خوام كه لطف كنين و يكي يكي بگيد كه معيارتون براي انتخاب هم گروهيتون چي بوده ؟ و شما ، آقاي مك ميلان ، چرا هم گروهي ندارين ؟ در صورتي كه تا قبل از ورود آقاي بگمن تعداد دخترها و پسرها مساوي بود . پس مطمئنا اين آقاي بگمن هست كه نبايد هم گروهي داشته باشه ، نه شما .
قيافه ي پسرها واقعا ديدني بود ...


The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۵ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۵

ورونیکا ادونکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۸ یکشنبه ۴ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۲۲ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۹۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 404
آفلاین
بعد از آن حسادت بیش تر دختر ها به نهایت خود رسید. بیش تر آن ها در حال انفجار بودند. سرانجام دورنت طاقت نیاورد و با صراحت تمام اعلام کرد: من دلم نمی خواد همگروهی ادوارد باشم... این خیلی مسخره ست که یکی از در وارد شه و بشه همگروهی یکی دیگه از ما... !
سامانتا گوشه ای نشست. چشمانش را 360 درجه چرخاند، سپس ابروهایش را بالا انداخت و در جواب دورنت گفت: خب این که تقصیر من نیست... !
دورنت دهانش را باز کرد تا باری دیگر چیزی بگوید، اما هلگا مانع از انجام این کار شد و با عصبانیت گفت: بسه دیگه... حالا انگار کی بود؟ ... شب شده... باید بریم استراحت کنیم که فردا کار دشواری رو پیش رو داریم... !
در این میان ورونیکا کاغذ های تکالیفش را در دست گرفت و از روی زمین به روی مبل تغییر مکان داد. لحظه ای به آتش درون شومینه خیره شد، سپس رویش را به طرف دختر ها برگرداند و گفت: آره فردا کار سختی داریم، اما هنوز امشب تکالیف فردامون رو انجام ندادیم !
در همان لحظه در خوابگاه با صدای اعجاب انگیزی باز شد. این بار یکی از پسرهای هافلپاف روبروی در ظاهر شد. او ارنی بود که با قدم هایی شمرده به طرف دختر ها به راه افتاده بود. بیش تر دختران هافلپاف با شگفتی به او خیره شده بودند.
در این بین ارنی با فاصله ای نه چندان دور از دختر ها ایستاد و در حالی که دستانش را در دو طرف کمرش قرار داده بود، پرسید: فرد تازه وارد رو دیدین؟!
بچه ها همگی سرشان را به علامت مثبت تکان دادند، سپس رویشان را به طرفی دیگر برگرداندند و به فکر فرو رفتند، اما ناگهان هلگا با سرعت از جایش برخاست و در حالی که تکالیف درس ماگل شناسی را در دستانش می فشرد، به قصد رفتن به خوابگاه حرکت کرد.
ناگهان ارنی فریاد کشید: صبر کن... کار مهمی باهاتون دارم بهتره تو هم باشی، هلگا !
هلگا با تعجب برگشت، سپس با بی حالی روی مبل ولو شد و به انتظار حرف ارنی نشست. بقیه ی بچه ها نیز با حالتی در هم رفته به ارنی نگاه می کردند.
دوباره ارنی چند قدمی جلو آمد. دستانش را از روی کمرش برداشت و با جدیت تمام به چشمان بچه ها زل زد. می توانست آثاری از حیرت را در پس نگاهشان مشاهده کند، با این حال کمی در گفتن کار خود تاٌمل می کرد.
سرانجام طاقت دخترها به پایان رسید. ورونیکا با خستگی گفت: خب...
ارنی نفس عمیقی کشید و بدون هیچ مقدمه ای گفت: من... من هم تصمیم گرفتم که بیام تو این گروه تحقیقات...
در همان لحظه صدای آه و ناله از جانب دیگر بچه ها به گوش رسید، به جز سامانتا که با هیچ حالتی خاص هنوز به ارنی نگاه می کرد. او نیز بدون هیچ خجالتی ادامه داد: فقط یک نفر کمه...
بعد از این حرف ارنی، سامانتا از جا برخاست و رو به بچه ها گفت: من می رم بخوابم...
سپس به ارنی نگاه کرد و اضافه کرد: این مشکل خودته، ارنی... شب به خیر...
بعد از آن همه در افکاری مغشوش غوطه ور شدند... مشکلی سنگین تر از گذشته متولد شده بود!


اگر یک فرد انسان، واحد یک بود ، آیا یاز یک با یک برابر بود؟!
[b][s


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
ارني قبل از اينكه دست هلگا بهش برسد از تالار به بيرون دويد.هلگا به سمت سامانتا رفت و گفت:نگران نباشواگه من جاي تو بودم الان از خوشحالي ذوق مرگ مي شدم.
سامانتا درمانده گفت:اما من تنها كسي بودم كه اين كار گروهي را دوست داشتم.
هلگا به او چشم غره اي رفت و به سمت بقيه بچه ها رفت.بچه ها دور تابلوي اعلانات حلقه زده بودند(البته دخترها)و همگي اينجوري بودند: پسر ها روي كاناپه نشسته بودند و منتظر بودند تا با اولين حركت دخترها واكنش لازم را نشان بدهند.ليست تحقيقاتي از اين قرار بود:

آناكين => ورونيكا * زاخي => هلگا * ادوارد => دورنت * دنيس => اريكا * جاستين => هانا * تيبريوس => هيپزبا * ارني => !؟! (سامانتا هم گروه تحقيقي ندارد.)

بچه هاي لحظه اي مكث كردند.سپس دخترها همه به اين صورت در آمدند: و پسرها اينجوري شدند:و بعد بدون هيچ حرفي راهي شدند كه بروند به طبقه ي سوم.حدود پنج دقيقه اي گذشت و بچه ها سكوت اختيار كردند و روي مبلها نشستند:.و در اين بين فقط سامانتا اينجوري بود: بچه ها هر كدام در دل يك نقشه ي شومي براي پسرها كشيده بودند اما انگار پسرها ككشان هم نمي گزيد. حدود 10 دقيقه بچه ها كه مثل برج زهر مار شده بودند،با صداي تق تق در به اين دنيا آمدند و از روياهاي شوم خود بيرون آمدند.دوباره صداي در به گوش رسيد.يكي از دخترها فرياد زد:كيــــــــــــــــه؟؟؟؟؟؟ اگه پسري نيا تو...
فرد مورد نظر ديگه در نزد.يك ربع بعد:دختر ها در حال انجام دادن تكاليف درس موگل شناسي(چكش)بودند.(معلمشم كه ميدونيد كيه؟ ) يكهو در دوباره به صدا در اومد و هلگا فرياد زد:برو ديگه سيريـــــــــــش..... .اما اينبار يك صداي جديد از پشت در گفت:خسته شدم.دو ساعت است كه دارم اينجا پرسه مي زنم.
دختر ها سريع از جا پريدن و يكيشون جيغ زد: اين ديگه كيه؟؟؟؟؟
-:چرا اينجوري باهاش حرف زدي؟؟!!؟؟
بچه ها فورآ تكاليف درس شيرين موگل شناسي ( )را جمع كردن و سامانتا رفت قفل در را باز كرد.پاهاي يك فرد مشكوكيوس قبل از خودش وارد تالار شد و بعد...دخترها:
-:ميشه بپرسم چرا در را باز نمي كنيد؟اينجا مگه تالار هافلپاف نيست؟؟؟
هلگا همونطور خشن گفت:تو از كجا اومدي ديگه؟
پسره يك سرفه ميكنه و ميگه:من لودويگ بگمن، عضو جديد هافل هستم. ميتونيد منو لودو صدا كنيد. ببخشيد چمدان هامو بايد كجا بزارم؟
دخترها: مااااااااااااااااااااا....
لودو جارو كوييديچشو در دست چرخاند و گفت:من خسته ام. خواهش مي كنم.
سامانتا كه آي كيوش از همه بالاتر بود رفت جلو و گفت:خيلي خوش بختم.اما بايد بگم كه شما همگروهي من در گروه تحقيقاتي درس موگل شناسي هستيد.
دخترهاي ديگه به جز هلگا گفتند:خيلي زرنگي...پس ما چي؟؟؟اين آقا همون لودو بگمن معروفن كه عضو تيم كوييديچ *ومبورن وسپز* است.
هلگا:
لودو برخلاف ميل بقيه دخترها گفت:اگه با اين كار اجازه ميديد برم تو خوابگاه باشه،قبول.
سامانتا خوشحال و پيروز راه خوابگاه مختلط را بهش نشون داد.و روي برد اسم خودشو اينجوري زد:
*لودو بگمن => سامانتا



*******************************
حالا گروه هاي تحقيقاتي آماده شدند. همش را خودم سروسامان دادم
ادامه دارد .....


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۷ ۲۰:۰۴:۴۲
ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۷ ۲۰:۱۳:۱۵
ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۷ ۲۰:۲۰:۴۶

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۰۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵

شاهزاده خالص


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۵۲ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۴:۵۷:۵۶ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 460
آفلاین
فردا روز در سالن اجتماعات:
صدای هم همه ای مبهم در درون سالن طنین افگنده بود.
-این چه وعضشه؟
-مگه شهر هرته؟
ناگاه صدایی در ورای همه بلند شد
ارنی: تمومش کنین
جملگی خاموش گشتند.
-هومک! خب این اون لیستیه که قرار بود تهیّه بشه.
-ولی من نمی خوام با
-بسّه! طبق توافقات هیچ کسی حقّ اعتراض نداره
-ولی...
-نه! اگه سوالی دارین باید دستتون رو بلند کنین.
سامانتا دستانش را بلندکرد
-بگو
-ولی من که تو این لیست نیستم
-خب آره! شخصی مناسب برای تو پیدا نکردیم
-آخه چطور ممکنه؟ هفت تا پسر داریم و هفت تا دختر اونوقت می گی که ...
-خب دلیلش اینه که من هم توی او لیست نیستم.
-خب چرا نیستی؟
-اَه! تو هم چقدر سوال می پرسی! خب از اون جایی که قراره یه نفر دیگه به جمع ما اضافه بشه من صلاح دیدم که با اون شخص تازه وارد باشم تا اون خوبکار گروهی در هافل رو بیاموزه
-خب پس من چه بکنم؟-نمی دونم! یا ه نفر برای خودت پیدا کن یا با یکی دیگه از گروه ها باش یا تنهایی کار کن
- آخه چرا من؟؟؟
در این هنگامه هلگا برخاست و طبق معمول شروع به انطاق فمنیستی اش کرد
ارنی خاموش باش ای پیر کانا! دان من از همان ابتدا بر این کار به مخالفت بوده ام. پس ز چه این گونه نطق می کنی؟
======================================
اون عضو تازه وارد کیه؟
سامانتاچی کار می کنه؟
کار ارنی و هلگا به کجا می رسه؟
در پست های بعد بنویسید
======================================
خارج از رول:در مورد این که اون تازه وارد کیه مطلبی ننویسین چون خودش واقعاً می خواد بیاد


تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵

سامانتا پلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۷ سه شنبه ۳ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از توی رویاهام
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
اون شب همه در خوابگاه بیدار بودند.پسرها در یک سمت خوابگاه دور هم جمع شده بودند( لازم به ذکر است که هماهنگی در پسرها خودش مایه ی تعجبه!) و دخترها هم مثل گرگ زخمی از طرف دیگر خوابگاه به اون ها زل زده بودن.
پس از ساعت ها سرانجام سامانتا خمیازه ای کشید و گفت:
_میگم که...
پس از این سکوت طولانی همه از جا پریدند و با تعجب به سامانتا نگاه کردند!
_ها؟چتونه؟...آها میگم که ما چرا نمی خوابیم؟
دورنت جوری به سامانتا نگاه می کرد که انگار به عقل او شک داره:
_خب معلومه دیگه واسه این که...چون که...الان میگما...ام...آناکین ما چرا نمی خوابیم؟
آناکین با حواس پرتی سرش رو از روی کاغذ پوستی بلند کرد و گفت:
_چی؟...شما رو نمی دونم اما ما سرمون شلوغه باید قبل از اینکه صبح بشه لیستو آماده کنیم.
هانا زیر لب گفت:
_شما بیخود می کنین...
و بعد با صدای بلند ادامه داد:
_سامانتا جان شما می تونی بخوابی اما ما انقدر بیدار می مونیم تا اینا کارشونو تموم کنن.
سامانتا با تردید پرسید:
_معذرت می خوام اما...مگه نمی تونین فردا لیستو ببینین؟
اریکا در حالی که چشمانش برق میزد جواب داد:
_چرا عزیزم اما فردا فرصتی برای رسیدن به حساب بعضیا نیست.فردا دیره!
در این لحظه پسرها با حرکتی هماهنگ آب دهانشون رو قورت دادند!
سامانتا با قیافه ای مظلوم دوباره به حرف اومد:
_اما...اما مگه اونا می خوان چی کار کنن ؟فقط می خوان همکارشونو انتخاب کنن دیگه...
زاخی با اشتیاق گفت:
_راست میگه دیگه!چی از جون ما می خواین؟
هلگا که به خشم اومده بود رو به سامانتا گفت:
_ای بابا یعنی تو می خوای بذاری اینا هر کاری می خوان بکنن؟اونا حق ندارن ما رو مثه لباس انتخاب کنن!
_اما هلگا این فقط گروه تحقیقه!
_نــــــــــــه نیست!
سامانتا لحظه ای با تعجب به هلگا و بقیه ی دخترها نگاه کرد و گفت:
_باشه...هر چی شما بگین اما من می خوام بخوابم.
و به سوی تختش رفت و پرده ی آن را کشید.
......
حدود یک ساعت بعد ارنی در حالی که نگاه خشمگین دخترها_بجز سامانتا که خواب بود_تعقیبش می کرد لحظه ای از در بیرون رفت تا کاغذ پوستی را به تابلوی اعلانات نصب کند...


[b][size=small][color=3300FF]دوست داشتن کسانی که دوستمان می‌دارند کار بزرگی ن


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
***چند ساعت بعد ، بعد از اتمام كلاسهاي مدرسه ***

بچه هاي هافلي يكي يكي بعد از شام داشتن وارد خوابگاه مي شدن . در اين بين قيافه ي دخترها به طرز عجيبي فوق العاده عصباني و در عين حال متعجب مي نمود و بر عكس پسرها نيششون تا بناگوش باز بود .
همه وارد خوبگاه شدند و روپوش هاي مدرسه شون رو عوض كردن . بعد دخترا در يك حركت كاملا هماهنگ روي تختخواب هاي خود نشستند .
پسرها هم هر كدام به كاري مشغول شدند . تو همين موقع سامانتا كه از ظهر بچه ها تنهاش گذاشته بودن با مشاهده رفتار عجيب و هماهنگ دخترها با تعجب پرسيد :
مي تونم بپرسم چه اتفاقي افتاده ؟ شماها هيچ كدومتون ظهر اين شكلي نبودين !
ناگهان اريكا با عصبانيت داد زد : من نمي دونم اين مك گونگال امروز چش بود . هنوز هم معتقدم كه مخش امروز تاب برداشته بود .
ورونيكا ادامه داد : من هم موافقم ، اصلا چرا ما بايد اين تحقيق رو با پسرها انجام بديم؟
هپزيبا با مهارت صداي پروفسور مك گونگال را تقليد كرد :
دانش آموزان عزيز توجه كنن ، هر پسري مي تونه به اختيار يكي از دخترها رو براي انجام اين كار تحقيقاتي انتخاب كنه . دوباره تاكيد مي كنم گروه هاي دو نفره ي تحقيقاتي شامل يك دانش آموز دختر و يك دانش آموز پسر.
ادوارد با لبخندي بر لب پرسيد :
مگه ما پسرها چه ايرادي داريم ؟
هانا شمرده شمرده گفت : شما پسرها ايرادي ندارين . اما بنا بر شواهد ، كارهاي تحقيقاتي همراه با يك پسر ، معمولا به سرانجام نمي رسه .
زاخي با خونسردي گفت : خب ، ما سعي مي كنيم تا به سرانجام برسونيمشون .
بعد هم پسرها همگي به سمت تالار عمومي هافلپاف به راه افتادند . آناكين در توضيح اين حركت خاطرنشان كرد :
خب ، ما بايد به اين تنيجه برسيم كه هر يك از ما كدوم يك از شماها رو انتخاب بكنه . مي دونين كه ...
اسامي رو بايد فردا تحويل مك گونگال بديم . براي اطلاع شما هم، اسم ها رو مي زنيم به تابلوي اعلانات تالار .

******************************************
دوستان توجه كنيد :
اسامي پسرها : ارني – تيبريوس – ادوارد – زاخي – دنيس – آناكين – جاستين
اسامي دخترها : هپزيبا – هلگا – هانا – اريكا – ورونيكا – سامانتا - دورنت
لطفا پست بعدي رو با اين اسامي پيش ببرين . چون كه قراره گروه هاي دو نفره ي تحقيقاتي مشخص بشه .








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.