هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۵

مایکل آنجلو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۹ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۶
از اینجا تا شیراز راه درازیست!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
ظاهرا پستامون همزمان شده
تا من بيام بپستم مالسبير پستيده
حالا چيكار كنيم
هر كدوم كه بهتر بود ادامه بديد
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-
بوووووم
دربا صداي مهيبي از جا كنده ميشه و مايكل آنجلو و چندتا از بچه هاي آموزش ديده ي حرفه اي( زير نظر خودم تعليم ديدن ) مي ريزن تو تالار
مايكل در حالي نانچيكوشو بالا سرش مي چرخوند به دامبل نزديك شد و در همين حين بقيه هم ، بقيه جاهاي سالن رو پوشش دادن
ملت:
دامبل:
اسنيپ از قيافه ي مايكل مي فهمه كه مسئله جديه و چون دامبل تا كتاب شيش بايد زنده مي موند مياد وساطت كنه
به مايكل نزديك ميشه در حالي هر دفعه كه نانچيكو به كلش نزديك مي شد جاخالي مي داد
_ اِ.....چيزه ....مايكل .....جان ......اون...... وسيله ...خطرناكه .....ها....ممكنه.....به ...كسي ....صدمه...بزني
_ اِ....راست ميگي؟!!!!
ديشششش بوووووم ( خشم اژدها )
اسنيپ از پنجره پرت ميشه بيرون
دامبل ازبس شجاعه ( نه كه گريفيه بچه) بلافاصله غش ميكنه
معلم بقل دامبل: اسليترين عامل يه شورشه....حمممممملللللللللللهههه
بليز و رودولف كه ميبينن اوضاع قاراشميشه فلنگو مي بندن ( به دليل قاراشميش بودن اوضاع كسي متوجه نميشه)
معلما با چوبدستي و مايكل و بروبچ با وسايل مشنگي ميوفتن به جون هم ( البته ناگفته نماند كه معلما از چوبدستي براي در آوردن چشم بچه ها استفاده مي كردن)
همينجوري خون بود كه ميپاشيد به در و تيفال ( اين جمله چقدر آشناس ، من كه ازش تا حالا استفاده نكرده بودم )
مايكل و ايگور با هم حمله كرده بودن به مك گونگال
ايگور دستاشو گرفته بود مايكل هم جفت پا مي پريد رو شيكمش
بلاتريكس هم فليت فيكو سر و ته گرفته بود و تكون مي داد
خانم بلك هم اسپراوت رو گذاشته بود لاي پنجره و هي فشار ميداد
بقيه هم به همين ترتيب مشغول بودن
دامبل به هوش اومدولي با ديدن اين صحنه دوباره غش كرد
يهو همه با صداي آژيري كه از بيرون تالار ميومد به خودشون ميان
_ شما تحت محاصره پليس هستيد خودتونو تسليم كنيد
بروبچ اسلي:
مايكي در حالي كه مك گونگالو به شدت تكون مي داد بلكه بيدار بشه: پاشو ...پاشو ديگه
ايگور: مايكي تو خودتو مي زني به نفهمي يا واقعا.....!!!؟؟؟..... مرده ولش كن
مايكي با حالت من يك متعجبم : اِ....راست ميگي؟؟!!!(‌عذاب وجدان )
در همين حين بلا از شنيدن حرف ايگور هول ميكنه يهو فليت ويكو ول مي كنه و فليت ويكم با كله ميره تو زمين و ضربه مغذي ميشه و جان به جان آفرين تسليم ميكنه
بلا ميترسه وجيغ ميكشه
خانم بلك مياد به بلا كمك كنه اما تا دستشو از پنجره ورمي داره پنجره باز ميشه و اسپراوت از پنچره ميوفته تو حياط و عين هندونه مي تركه و دار فاني رو وداع ميگه
دوباره صداي بلندگو بلند ميشه
_ بهتره كه تسليم بشد شما تحت محاصره هستيد
در همين حين دامبل به هوش مياد
_ آواداكداورا
و دامبل هم به ملكوت مي پيونده
مايكي و بلا و خانم بلك :
ايگور: هييييييي( صداي ترسيدن) اينم كشتم كه
همون موقع ملت مي فهمن كه چاره اي ندارن جز اينكه برن شيرموز خنك ( آب خنك)بخورن
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=

ها.....اين جريان شيرموز چي چيه؟؟؟
در راستا و درازا و پهناي حمايت از ناظرمحترم (پاچه خواري) اعلام ميكنم:
ادامه ندیدا یک موقع فعال میشه تاپیک!

خوب دو تا پست هم زمان خورده با فاصله کمتر از دو دقیقه . هر دو پستم در سطح مناسب هستن . نفر بعدی که میخواد داستان رو ادامه بده یکی از این دو پست رو مد نظر بگیره ( سعی کنه اونی که از نظر خودش بهتر هست رو انتخاب کنه ) اون یکی پستی هم که ادامه داده نشده خود به خود به وسیله دستان زبر دست بنده پاک میشه


ویرایش شده توسط مايكل آنجلو در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۶ ۲۱:۲۲:۱۱
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۷ ۱۴:۴۰:۲۴

تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است.
[size=medium]همه چیز تنه


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۵

مالسیبر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۱ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ پنجشنبه ۷ تیر ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 56
آفلاین
اما در این لحظه دامبلی به گوشه اتاق خیره میشه بعد به بلا نگاه میکنه و در حالی که مجنون الحال میزده به طرف بلا میره
بلا:چیه دزد گرفتی
دامبلی:ا..شما چرا اینجوری هستی
بلا:خوب چیه اینجوری نگا میکنی
دامبلی:احیانا اونی که اون گوشه وایساده شالگردن شما نیست که خیلی با لباس فرم نداشتتون ست بود
نگاه های ملت حاظر به سمت گوشه تالار اسلی میره و یک عدد گرگ در برابر چشمان مبارکشون سبز میشه
بعد صداهای زوزه متوالی که حاکی از خشانت عجیبی بوده بلند میشه
گرگ:زوووووووووووووووووووووووزه زووووووووووووووووزه
ملت اسلی:وای بدبخت وزیتی
همه ملت اسلی به غیر یکی در دلشون دعا میکردن که حداقل قضیه گرگه لو نره اما
جاگسن:بچه ها این همون گرگست که بلیز با خودش اوردش
جمیع معلمین حاظر:چی
ملت اسلی که میتونستن افکار پلید معلما رو بره تنبیه کردن بخونن فقط دوست داشتن جاگسن رو نابود کنن
دامبلی:خوب بلیز عزیز
گرگ از جاش تکون نمیخورده و فقط سر جاش زوزه میکشیده
گرگ:زوووووووووووزه
فلیت ویک: خوب من میگم همون تمیز کردن تالار ریون کلاو خوبه
اسپروات:نه اگه بیان به پای هافلپافی ها بیفتند و پاشونو بلیسند بهتره
هاگرید:نه من میگم جای تالارشونو با کلبه من عوض کنید من و سگم میایم اینجا اونا برن کلبه من
دامبلی:فکر بدی نیست اینا که هرشب میخوان برن تو جنگل خوب اینجوری نزدیک تر هم هست فقط یه مشکل میمونه تو چطوری از در تالار میری بیرون و میای داخل
هگرید:اونو میشه یه کاریش کرد
دامبلدور:اصلا اونجا بره ی اینا کوچیکه باید تو هم بچپن که یه خورده بی نا......میشه
گرگ هنوز به جمعیت خیره شده بوده و زوزه میکشیده
گرگ:زووووووووووووووووووووزه
هگرید درحالی که به گرگ نگاه میکرده میگه:تو چیزه دیگه ای بلد نیستی بگی این سگ من از تو باهوش تره
دامبلدور:مینروا نظر تو چیه
مینروا:گرگ....مگه این شال بلا نیست
دامبلی:عزیزم تو چقدر خنگی قشنگ نگاه کن گرگه زوزه میکشه
مینروا:چی گرگ
لحظه ای بعد صدای جیغ مک گونگال هاگوارتز رو به لرزه در میاره در همین لحظه توجه گرگ به مک گونگال جلب میشه زوزه خبیثانه ای رو میکشه و زوزه کشان به سمت مک گونگال میره
ملت:الفرار


سلطان طلسم فرمان lord of imperius curse


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ یکشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
مک گوناگل:خب خب!1000 امتیاز از اسلیترین کم میشه!و 2000 هزار امتیاز به گریفیندور داده میشه چون هری پاتر عزیز یک مورچه را از کشته شدن نجات داد.
ملت اسلی:
فلیت و یک:من میگم مجبورشون کنیم تمام تالار ریونکلا رو تمیز کنند و جارو بزنند.
ملت اسلی:
اسپروات:همه به پا هافلپافی ها بیفتند و پاشونو بلیسند.
ملت اسلی:
اسنیپ که ساکت یک گوشه نشسته بود وو دنبال راه حل بود یکدفعه فریاد زد:همش تقصیر رودلف بود.رودلف بچه های گروه رو با دادن پول تشویق کرد که برن این کارو بکنند.
رودلف:
ایگور:تو ما رو کشوندی به این کار نامرد
رودلف:تو نبودی ...
بلیز:ساکت شو خیانت کار،اگر میگفتی این کار چقدر زشت هست ما هم که بچه مثبت انجام نمیدادیم.
بلا:رودی جووون خیلی نامردی که منم تو این راه انداختی!چطور دلت اومد؟
رودلف:بابا اینا همه درو...
اسنیپ:ّببرینش!
رودلف:منو ببرن؟
ملت اسلی:
رودلف:مطمئنید منو ببرین؟
ملت اسلی این بار به این حال در آمدند:
رودلف با ناراحتی داشت میرفت که ناگهان اتفاق بسیار عجیبی افتاد.
طوفان و باد و بارون و تگرگ و برف(چه ربطی دارن به همدیگه)بیرون شروع شد به اومدن.یکی از معلم ها که معلوم بود بسیار ارزشیه با صورتی سیاه رفت پنجره رو بست.ولی پنجره دوباره باز شد.
این بار پنجره رو بست و پشتش ایستاد.ایندفعه پنجره با شدت باز شد و معلم بیچاره پرت شد اونور اتاق...
دامبلدور به سرعت وارد تالار شد:چیییی؟شیر موز با پیاز؟معلم مدرسه پرت شد؟100 امتیازاز اسلی کم میشه و به گریفیندور اضافه میشه.
ایگور:اااا...واسه ی چی به گریفیندور اضافه میشه؟
دامبلدور:رولینگ نوشته به من هیچ مربوطی نیست.
بچه های اسلی:
دامبلدور میره معلم رو بلند میکنه و میخواهند برن بیرون که ...


-----------------
ادامه ندیدا یک موقع فعال میشه تاپیک!


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۲ ۱۱:۰۹:۳۲

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
رودولف : مانتی جون میتونی به عنوان پیش غذا هاگرید رو بخوری !
مانتی دست از گره زدن باسیلیسک ور میداره و با خوشحالی به هاگرید خیره میشه .
مانتی : آخ جون غذا ! همش مال خودمه ؟
بلا : آره عزیزم ... همش مال خودته . درسته ببلعش !
آنتی در یک حرکت انتحاری میپره روی سر هاگرید و سعی میکنه که هاگرید رو بخوره .
ملت اسلی
در همین حال و احوالات ناگهان در باز میشه و اسنیپ میاد تو .
رودولف : وای فکر اینجاشو نکرده بودم !
بلافاصله بلیز میپره جلوی اسنیپ !
بلیز : سلام پروفسور خوبین ! میگم یه خانمی پشت در با شما کار داشتم کارشون واجب بود میشه برین .... ؟ نمیشه ؟ برو دیگه
اسنیپ به بلیز چشم غره میره سپس با خشانت او رو از سر راهش کنار میزنه و به دیگر بچه های اسلی نگاه میکنه که سعی در مخفی کردن مانتی و هاگرید داشتن سپس چشمش به کله هاگرید می افته که درسته توی دهن مانتی بود . ناگهان اسنیپ حول میکنه و به کمک هاگرید میره و دو دستی سعی میکنه کله هاگرید رو از توی دهن مانتی بیرون بکشه . و در همون حال با پاش چوبدستیشو درورده و مانتی رو هدف میگیره !
- شپلخیوس !
مانتی به پرواز درومده و محکم با دیوار پشتی برخورد میکنه .
مانتی : اسنیپ بد .... من دردم گرفت
رودولف : چی دست روی فرزند من بلند میکنی ؟
در همون لحظه رودولف در یک حرکت انتحاری میپره روی اسنیپ و با هم درگیر میشن .
ملت اسلی : رودی ... رودی ... هی هی ... رودی .... رودی !
رودولف در حالی که چوبدستیشو کرده توی دماغ اسنیپ :
برو ازش معذرت خواهی کن !
اسنیپ : آییی ... آییی...... آیی......
در همون لحظه توسط سر و صدای موجود هاگرید بالاخره از بیهوشی درومده و به ملت اسلی نگاه میکنه که همگی دورش حلقه زدند .
هاگرید : میخواستین منو سر به نیست کنین ؟ امکان نداره زنده بمونین !
هاگرید اینو میگه و چوبی به ابعاد رودولف از پشت کمرش در میاره . و به جون ملت می افته .
دراکو : ملت عملیات با شکست روبه رو شد ، جون خودتونو نجات بدید !
بلافاصله جمعیت در حالی که جیغ میکشید متفرق شده و هر کس به سویی پناه میبره و هاگریدم در حالی که نعره میکشه و بدنبال آنها را می افته .
ایگور : بچه ها از این طرف بیاین به سمت در خوابگاه ، اینجا درش کوچیکه نمیتونه رد شه !
بلافاصله همه از در خوابگاه اسلیترین وارد شده هاگریدم دستشو از در میبره تو تا بقیه رو بگیره اما در این عملیات ناکام میمونه .
ملت اسلی
ناگهان در از جا کنده شده و هاگرید مثل بولدوزر ( نوعی وسیله مشنگی ) وارد میشه .
هاگرید : گیرتون آوردم
ملت

چند دقیقه بعد .

ملت اسلی در وسط سالن جمع شده و تمامی استادان گرداگرد آنها رو فرا گرفته و میخوان تصمیم بگیرن که آنها رو چطور مجازات کنند .




Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۲۳ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۸۵

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
باسيليسك به مصيبت خودش راازدست دراكو خلاص ميكند چون شدت ذوق دراكو كم كم داشت منجربه لورده شدن باسي ميشد وخوب چون باسي تنها همبازي مانتي است كه خورده نشده بنابراين به صلاح همه بود كه له ولورده نشود!!!
-باسي مرسي ماهمه مديون تو هستيم!!!
-هيسس فيس هيس هيههههسسس!!!
همه:
باسيليسك درحالي كه عصباني است از تالار ميرود،همه دست بكارميشوند وهاگريد راچندنفري برميدارند كه به كلبه اش ببرند:
-فكرنميكنيد يكمي داريم تابلو بازي درمياريم؟
-بلاتريكس مگه چيه؟خوب ميگيم غش كرد داريم ميبريمش بيرون...
-راست ميگه ميگيم تو تالار ما غش كرد!!!
-نوابغ عالم...به چه علتي تو تالار مابود وبه چه علتي غش كرد؟
همه ميروند درفكر،خدايي بلاتريكس راست ميگفت:
-خوب...ميگوئيم قرار ملاقات داشت باكسي!!!
-باكي؟
-نه منظورم اين نبود..يعني براي كاري آمده بود بعد يكنفر راديد غش كرد...مثلا...مثلا بلاتريكس راديد ترسيد!!!
-آواداكداورا
فرد پيشنهاد دهنده درحالي كه يك تابلو گرفته بالاي سرش كه رويش به خط خوانا نوشته:من چيكاره بيدم!!! به آسمان هفتم هشتم ميرود!!!
-

(لازم به توضيح نيست كه رودولف واردشده وبلاتريكس به وي چشم غره رفته؟!)
-تواينجاچكارميكني؟اصلا معلوم هست اين همه مدت كدوم گوري بودي؟
-من يك راه حل دارم!!!
بلاتريكس باحيرت به راه حل رودولف گوش ميدهد،يعني همه دارند باحيرت به راه حل رودولف گوش ميدهند چون معمولا او وقتي راه حل ارائه ميدهد عملا گندميزند:
-رودولف؟
-بدبود راه حلم؟
-اتفاقا اين دفعه خوب بود،جايزه ات اين است كه امشب ظرفهاراميشوري من نگاهت ميكنم!!!
- مرسي عزيزم!!!



راه حل رودولف چيست؟


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۳:۲۱ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
بالاخره هگرید وارد تالار میشه.
بلیز نفس راحتی میکشه:آخیش..بالاخره تموم شد.
دود از کله دراکو بلند میشه:چی چیو تموم شد.هگرید مثل روزنامه شده..باید به حالت اول برش گردونیم.
بلاتریکس نگاهی به هیکل پهن شده هگرید میکنه:ولی...دراکو...فکر نمیکنی اگه به حالت اول برش گردونیم اون این تو زندانی میشه؟
دراکو لبخندی میزنه:خوب اینش دیگه به ما مربوط نیست.ما همه چیزو از حافظه اش پاک میکنیم و وانمود میکنیم نمیدونیم اون چطوری وارد تالار ما شده.
بلا راهی جز موافقت نمیبینه:خوب...زود باش درستش کن.داره صبح میشه.
دراکو سرشو میخارونه:درستش کنم؟من؟من که نگفتم میتونم این کارو بکنم.من فقط حافظه شو پاک میکنم.بلیز خودش این بلا رو سر ما آورده خودش هم بیاد مشکلو حل کنه.
بلیز با نا امیدی به اطراف نگاه میکنه:یعنی هیچکدوم از شمانمیتونین کاری بکنین؟
صدای فیس فیس توجه همه رو جلب میکنه.
دراکو با بی حوصلگی باسیلیسکو که ازش بالا رفته کنار میزنه.
-اوه..الان نه باسیلیسک..میدونم تازه وارد تالار شدی و احتیاج به راهنمایی داری ولی الان نمیتونم کمکت کنم.برو کنار اینقدر هم نپیچ دور من.
باسیلیسک چیزی در گوش دراکو فس فس میکنه.
بچه ها با کنجکاوی گوشهاشونو تیز میکنن ولی متوجه چیزی نمیشه.
دراکو لبخندی میزنه.چوبشو بطرف هاگرید میگیره.نور قرمزی تالار رو روشن میکنه...
-خوب چی شد؟اتفاقی نیفتاد که؟
دراکودر حالیکه از هاگرید فاصله میگیره:من فقط حافظه شو اصلاح کردم.بقیه کارا با باسیلیسکه.میگه میتونه به حالت اول برش گردونه.
باسیلیسک در برابر چشمان حیرت زده اسلی هاآرام آرام روی هگرید میخزه و کم کم دورش میپیچه و و قتی کاملا دور هگرید حلقه میزنه شروع میکنه به فشار دادن.
دراکو با ترس به هگرید نگاه میکنه:مواظب باش باسی...نکشیش...فقط به حالت اول برگرده ها.
باسیلیسک با خونسردی به کارش ادامه میده...طولی نمیکشه که هگرید با صدای پمپ به حالت اول برمیگرده.البته کمی لاغر تر از فبل به نظر میرسه.
بلیز با خوشحالی باسی رو بغل میکنه:ممنونم.تو جون منو نجات دادی...حالا باید هر چه سریعتر هگرید رو برگردونیم به کلبه اش.اونم بدون اینکه کسی ما رو ببینه.



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵

نجینیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۶ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۶
از venus
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
بلیز بعد از سوزوندن 50 60 تا سلول خاکستری(آخرین ذخیره ی مغزی)گفت:هاگریدو بچرخونیم

بلاک در حالی که از این همه ذکارت بلیز ذوق کرده بود :
yangel:

گفت:افیرین نمیدونستم فکرم میکنی دیگه چیکارا میکنی عزیزم(عرض وطول هاگرید یکی بود)و

یه دفعه دراکو قاطی کرد شروع کرد به کوبیدن روی شیکم هاگرید حالا بزن کی نزن


بلیز دهنش باز مونده بود و دو قطره اب ار شدت ترس از چشش پایین اومد

بلا هم گیج شده بود .در همین حین رابستن وجاکسون دراکو رو گرفتن در حالی که دست دراکو تو پاچه ی رابستن و سرش زیر لباس جاکسون بود داد میزد دیوونم کردین دیوونم کردین

میکشمت میکشمش مکشمتان میکشندتان (سی پی یوش قاطی کرد)یک دفعه صدای مهیبی به گوش رسید از دهن هاگرید داشت بخار در میومد و یک دفعه شیکمش به طرز معجزه آسایی پایین میاومد تا اینکه سطح بدن هاگرید مثل آیینه تخت شد.دراکو که از زیر لباس بیرون آمده بود

گفت:حمله حالا این بگیر اون بگیر بالا خره جسم 8 گوش هاگریدو از در رد کردن


همیشه یه گیری وجود داره

Module Hammer System v. 4.0.0.118
Module Aftabeh System v. 3.0.2.512


مدیر سازمان معجون سازان قرن


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ جمعه ۳ شهریور ۱۳۸۵

نجینیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۶ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۶
از venus
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
ناگهان صدای خش خشی از پشت سرشان آمد.هری به رون گفت حاضری با هم نگاه کنیم.یا مرگ یا زندگی

رون گفت باشه

با هم شمردند:
حالا3 2 1

توی تاریکی 2 تا چشم زرد دیده میشد.رون گفت میدونستم هری

هری من من من هنوز میخاستم زندگی کنم همش تقصیر تو هست من میخواستم با هرماینی ازدواج کنم و بچه دار شم

هری گفت خفه شو ما نمردیم احمق.رون گفت پس اون چشما چشمای کی هستن


هری گفت الان میفهمیم کمی جلو رفتند سرتا سر بدنشان را عرق سردی پوشانده بود و پاهایشان به سختی از روی زمین حرکت می کرد

هدویگ هدویگ

اینجا چطور اومدی

باسیلیسک عزیز به تالار اسلیترین خوش آمدید.
راستش وقتی پست شما رو دیدم کمی تعجب کردم.شما تازه وارد نیستید و اصولا باید با نحوه نوشتن در سایت آشنا باشین.شما باید پست قبلی رو ادامه میدادین.هری و رون از کجا پیداشون شد؟
لطفاکمی درمورد گذاشتن علائم دقت کنید تا زیبایی نوشته تون به خاطر این مسایل کوچک از بین نره.
نفر بعدی لطفا از پست بلیز ادامه بده.(بلا)


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۴ ۳:۲۷:۲۸

همیشه یه گیری وجود داره

Module Hammer System v. 4.0.0.118
Module Aftabeh System v. 3.0.2.512


مدیر سازمان معجون سازان قرن


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
دراکو : منو بلیز پاهاشو میگیریم . رابستن ! تو با جاگسون دستاشو بگیرید . هوکی تو هم قدت کوتاهه وقتی بلندش کردیم برو زیر هاگرید . بلا تو هم که ضریب خشانتت بالاست خودت گرگه رو بیار .
هوکی : فقط این هاگرید با این هیکلش یه ذره تو مدرسه تابلو نیست ؟
بلیز : هوووووم راست میگی !
همه به فکر فرو رفتند .

چند لحظه بعد

دراکو و بلیز و رابستن و جاگسن ( و هوکی از زیر ) در حال حمل کردن هاگرید بودن که حال بر روی بدنش ملافه سفید رنگی به چشم میخورد و بر روی شیکم بزرگشم یه گلدون گذاشته بودند تا شبیه میز به نظر برسد . بلا هم در حالی که گرگه رو انداخته بود رو دوشش جلوتر از همه حرکت میکرد .

هر کس از بغل آنها رد میشد . با تعجب به آنها نگاه میکردند و بلافاصله با قیافه هایی خشانت آمیز و کج و کله ملت غیور اسلی روبه رو میشد و سرانجام به این حالت در میومد !تا اینکه ....

بلاتریکس : اووووه دومبوله !!
بلافاصله همه با وحشت به دامبلدور نگاه میکنند که با قدمهایی آرام و آهسته به آنها نزدیک میشد .
دامبل : سلام ! احیانا الان نباید در خواب ناز باشید گوگولی ها مگولی ها دووووهاهاها !
بچه های اسلی
بلافاصله دامبل متوجه میشه که ملت اسلی اعصاب معصاب شوخی ندارند و به همین دلیل سعی میکنه کمی دست از این بچه بازیاش برداره و به مسائل جدی تری بپردازه به همین دلیل به گرگی اشاره میکنه که رو کول بلا بودش !
دامبل : این چیه ؟
بلافاصله بلا با دستپاچگی گرگه رو دور گردنش میپیچونه !
بلاتریکس : این داوینچی ، خوب شال گردنه دیگه پوست گرگه رودولف برام گرفته !
دامبل در حالی ک به دندونای گرگه خیره شده : هوووووم عجب دندونای تیزی هم داره راستی میگم ... چیزه.... پس لباس فرم مدرست کجاست ؟ مدرسه قانون داره خواهر !
بلاتریکس : یکی منو بگیره وگرنه میزنمش اینو له و لوردش میکنما
دامبل که احساس خطر کرده بود :
- باب شوخی کردم جدی نگیر !
و بلافاصله موضوع بحث رو عوض میکنه و برای این کار دراکو رو مورد خطاب قرار میده :
دامبل : خوب چی دارین با خودتون میبرین ؟
بلافاصله همه معذب میشن !
دراکو : چیزه !
دامبل : چیه ؟
دراکو : میزه دیگه ! زیرش چرخ داره مام داریم میکشیمش !
دامبل تمام هیکل هاگرید رو که زیر پارچه مخفی شده بود رو ورانداز میکنه تا چشمش به پاهای هوکی کی می افته که در زیر پارچه ای که بر روی هاگرید قرار داشت به چشم میخورد ( هوکی داشت انگشتای پاشو تکون میداد به همین دلیل جلب توجه میکرد)
دامبل : د.... چه زیر این میزش باحاله شبیه پائه جنه !
ملت اسلی
بلافاصله همه که میفهمن دارن لو میرن هاگرید رو ول میکنن در نتیجه هاگرید با صدای گرومپی میخوره زمین ( هوکی زیر هاگرید له میشه ) و همگی میپرن رو هاگرید و شروع میکنن به خندیدن
بلیز : چیزه نه این الان یه نوع کاناپه هست . ببین ما همه روش لم دادیم از اون پایه های ارزشیم خبری نیست .
در همون لحظه هاگرید صدای خرناس بلندی میکشه !
دامبل : وای این ... این ... صدای چی بود ؟
همه : اممممممم
رابستن : نه چیزه وقتی فشارش میدیم این صدا رو از خودش در میاره مد روزه دیگه این عروسکا رو دیدین فشارش میدین اواز میخونن ؟ اینم نوع پیشرفتشه جون تو !
دامبل : خیالم راحت شد . فکر کردم صدای هاگریده که حقوقشو نگرفته
هاگرید : خرناسسسسسسس !
دومبول : واییییییییی
ملت : اسلی : باب ما داریم فشارش میدیم چیز خاصی نیست اتفاقا خیلی صداش باحاله
دومبول که ترسیده بود :
- باشه خوب ، پس خوش باشید .
و با عجله از آنها دور میشه .
ملت
دراکو : خوب راه بیفتید دیگه !

چند لحظه بعد

همگی دمه در تالار هستند و دارند همدیگر رو بربر نگاه میکنند .
دراکو : خوب ببریدش تو دیگه
هوکی که بعد از جریان سقوط هاگرید شکل اعلامیه درومده بود :
- دراکو یه مشکلی هستش !
همه سرهاشونو به علامت تایید تکون میدن .
دراکو : چه مشکلی ؟
همه همدیگر رو نگاه میکنند .
بلا : هاگرید از در تالار رد نمیشه
دراکو در حالی که به هاگرید خیره شده :
- ماشالله شیکم


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۵/۳۰ ۱۹:۰۶:۲۹



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
بلاتریکس با نگرانی نگاهی به هگرید که در حال خارج شدن از کلبه است میاندازد.
-به نظر من برگردیم تالار.کسی نیفهمه ما این کارو کردیم.تازه شاید اینجوری از شر این غول خل و چل هم راحت بشیم.
دراکو نگاه وزیرانه ای به بلا میکنه:بله..و مک گونگال هم حتما این موضوع رو فراموش میکنه که نصفه شب ما رو اینجا دیده و حتما حساب همه ما رو نمیرسه.
بلا متوجه وخامت اوضاع میشه.
همه چپ چپ به بلیز نگاه میکنن و منتظرن تا خودش مشکلی رو که به وجود آورده حل کنه.
در همین حال هگرید متوجه ماشین میشه.
این دیگه چیه؟خدای من.ماشین ویزلی هاست.اینجا چیکار میکنی تو؟تو که در کتاب دوم....
صدای بلیز هگرید رو متوجه اسلی ها میکنه.
-به اون ماشین دست نزن.اون طلسم شده.
هگرید از دیدن اسلی ها در اون وقت شب اصلا تعجب نکرده(چون کار همیشگیشون بود).
-طلسم شده؟خوب...خوب...شماها باز در حال گردش شبانه در مدرسه این؟دامبلدور حتما از شنیدن این موضوع خوشحال میشه.حالا زود توضیح بدین ببینم این ماشین چطور به اینجا آورده شد و کی طلسمش کرد؟
وضع لحظه به لحظه بدتر میشه.اسلی ها درکمال نا امیدی به چشمان هم نگاه میکنند شاید کسی راه نجاتی پیدا کرده باشه.
هگرید از ماشین فاصله میگیره.
-من همین الان به مسئولان مدرسه اطلاع میدم.کار همتون تمومه.میتونین با مدرسه خدا حافظی کنی...
گرومپ....
صدای هگرید قطع میشه و با صدای مهیبی جلوی اسلی ها روی زمین میفته.فنگ پارس کنان پا به فرار میذاره.
دراکو با ناباوری به چهره بی جان هگرید نگاه میکنه.
-مرد؟
بلیز در حالیکه رنگی در صورتش باقی نمونده:نه..من..من بیهوشش کردم..چاره ای نداشتم.اونا همه ما رو اخراج میکردن.
بلا با عصبایت به بلیز نگاه میکنه:خیلی عالی شد.حالا چکار باید بکنیم؟
دراکو مثل همیشه در بدترین شرایط هم خونسردی خودشو از دست نداده:خوب..کاریه که شده.کمک کنین.فعلا بایدتا کسی ما رو ندیده هگرید و گرگ رو به تالار ببریم.اونجا تصمیم میگیریم که چکار کنیم.بلیز تو گرگ رو بیار.بقیه به من کمک کنن.
بچه های اسلی به طرف هگرید رفنتد.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.