هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ شنبه ۳۰ دی ۱۳۸۵
#69

اریک مانچ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۲۷ سه شنبه ۱۸ دی ۱۳۸۶
از iran
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
من همینجا از ایگور و مرلین معذرت می خوام و همچنین تمام شرکت کننده ها و به علت اینکه تا دیروز سایت خراب بود نتونستم درستش کنم.ایگور جان بی زحمت پست پاینی من رو پاک کن.
________________________________________________
پست اول اریک مانچ


ناگهان در مغازه باز شد و اریک مانچ نگهبان امنیتی وزارت سابق و یکی از محفلی های خفن وارد مغازه مرلین شد.اریک با حالتی خاص به سه نفر نگاه کرد و گفت:
_سلام مرلین کبیر.این سه تا کین؟
مرلین در حالی که صدایش را تا حد ممکن پایین آورده بود و دیگر صدایش را فقط با قیف می شد گوش داد گفت:
_اینا چند تا مشترین.
اریک: :no:
مرلین:
اریک با حالتی شگفت زده گفت:
_مرلین جان دیگه از تو توقع نداشتم بری طرف مرگخوارا.
مرلین:
مرلین در حالتی که دیگر نزدیک به گریه بود گفت:
_تو از کجا فهمیدی.آخه من این مغازه رو نو خریدم و نمی خوام خراب بشه..یه کار کاسبی راه انداختیم.
اریک در حالی که دیگر گریه اش گرفته بود گفت:
_اشکالی نداره مرلین مرد باش.گریه نکن....من اینبار فقط به خاطر تو ولشون می کنم ولی باید وقتی اومدن بیرون مغازه کمکم کنی بگیرمشون.
مرلین کبیر با سر حرف اریک را تایید کرد.اریک با خوشحالی گفت:
_پس من اینجا منتظر می مونم تا اینا کارشون تموم بشه.
مرلین با حالتی شیطانی گفت:
_اینطوری که اینا شک می کنن بیا یه چیزی بخر ارزون برات حساب می کنم و هم اینا رو گول زدی.
اریک:
مرلین:
اریک با ناچاری هر چه تمام تر به داخل اتاق پرو رفت تا لباس های جدیدی که مرلین آورده و مد روز است را بپوشد.در این فکر بود که ناگهان راه حلی بدون درگیری و خراب کردن مغازه مرلین کبیر برای گرفتن مرگخوار ها به ذهنش خطور کرد.....


جوما�


Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
#68

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۲:۲۰:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
يكي از آن شش سياه پوش در حاليكه يواشكي راه ميرفت رو به لودو كه به طرفش مي آمد گفت:‌ هيسس!!‌ ما يواشكي اومديم تو! صاحاب اينجا نبايد بفهمه!

لودو پقى بر زير خنده ضربه اى زد و گفت: ببين يارو چي ميگه! روز روشن اومدن تو سالن ما ميگن دارن يواشكى ميان! بابا اون ماسك سياهو از جلو صورتتون برداريد!!

و دستش را به سمت صورت مرگخوار برد و ماسكى را كه حتى جلوى چشمان مرگخوار را تيره و تار كرده بود جدا كرد.

مرگخوار جيغ كشيد:‌ واااي!!‌ كي چراغارو روشن كرده؟؟؟ ماماااان!!‌ لو رفتيم!! :mama:

مرلين كه نميدانست قضيه از اين قرار است كه مرگخواران به شدت ضايع شده اند گفت: لودو جون آقايونو راهنمايى كن اتاق پرو.. اون لباس جديدا رو كه برامون اومده بده بپوشن حال كنن!

يكي از مرگخواران حالت جدى به خود گرفت: ايست!‌ما مرگخواريم! ما ترسناكيم! اين هم نشان مخصوص لرد بزرگ ولدمورت! احترام بگذاريد!

لودويك با پوزخندش ادامه داد: بچه بيا برو عموتو بترسون! شما يه بار اين لباساى مد روزو امتحان كنين تا عمر دارين مرگخوارى و كچلى گرى رو ميذارين كنار ميچسبين به سالن مد جادوگرى! جون مرلين راس ميگم!

مرلين از جايش برخيزيد و يك دست لباس را از روى ميز برداشت و به سمت مرگخواران چوبدستى به دست رفت. چوبدستى همه شان را با تك پلكى به سمت خود فراخواند و كنارى گذاشت. سپس گفت: عزيزان من! اين لباس از جنس پلى پلى ساخت شركت لپ لپ تايوانه! بهترين جنس! اعلاس! مدرن ترين شهركهاى گينه بيسائو الان از اين لباسا ميپوشن! جون لودو الان مده!

مرگخوارا:

يك لحظه بياييد داخل مغز مرگخواران را بنگريم كه چگونه به هم سخن ميگويند:

- هي آرمنيتا! چيكار كنيم؟
- چميدونم! به اين لوسيوس بگو يه قلطي بكنه (قلط با غلط كمي فرق داره!‌) فكر كنم بهتره اين دو تا رو ببريم تو اتاق پرو زنداني كنيم. نظر بقيه چيه؟
- نه آرمنيتا جون! من عمرا با ريش مرلين در نميفتم! بده اين مالدبر بوقى يه مادولين در كنه جفتشون بيهوش ميشن!!‌

مرگخواران همانطور به حالت يواشكى در وسط سالن ايستاده بودند و از طريق مغز تلپاتى برقرار ميكردند. يك آن چشمانشان را باز كردند و ديدند كه ديگر از لباس سياهي كه بر تن داشتند خبري نيست...

مرلين فرياد كشيد: هوووو!!‌خوابين؟؟؟ آينه!

آينه اى به بزرگي ديوار سالن ظاهر شد و مرگخواران به راحتى ميتوانستند در آن لباسهاي آخرين مد شهركهاي گينه بيسائو را بر تن خود ببينند!‌


ادامه داره! باور نداري؟ جون لودو!


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۵ ۲۲:۱۷:۰۰
ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۵ ۲۲:۲۱:۱۰

هرگز نمی‌توانی از کسی که تو را رقیب خود نمی‌داند ببری


Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
#67

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
پست جدید تاپیک برای مرحله دوم المپیک مرحله دوم

لودو و مرلین دو مسوول سالن پشت میزی نشسته بودند تا مشتری وارد شود و آنها از این علافی طولانی رها شوند.
بعد از چند دقیقه مگسی بر روی دماغ لودو نشسته و بعد به طرف سر مرلین پرواز میکند.

شاتالاق!
-آخخخخخخخ،چرا میزنی؟حرمت بزرگتر نگه نمیداری؟تو این کشور به بزرگترها احترام نمیذارند واقعا خجالت آور هست.
-پشه نشسته بود رو سرت گفتم بزنم از این سکوت مرگبار خلاص بشیم.
-احمق جان!مگه پست جدیه که اینجوری میکنی؟
مرلین این حرف را زد و بر روی صندلی شکسته خود تابی خورد به طرف دیوار برگشت.

بعد از گذشتن حدود 2 ساعت 6 نفر سیاهپوش به آهستگی وارد سالن شدند.
-یا مشتری نمیاد یا وقتی میاد 10 تا 10 تا میادوکاشکی همیشه اینجوری بود.

ولی اگر میدانست آن 5 نفر چه کسانی هستند هرگز چنین آرزویی نمیکرد.
مرلین:تو دیگه چرا؟فرق پست جدی و طنز رو نمیدونی ایگور؟پس چرا میایی پست میزنی آخه.

لودو ایستاد و به طرف آن 5 نفر حرکت کرد.


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۵ ۲۱:۳۹:۴۵
ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۵ ۲۱:۴۱:۵۰

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ دوشنبه ۴ دی ۱۳۸۵
#66

الستور مودیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۵۴ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۸۵
از یک جای دور ولی نزدیک به شما
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 192
آفلاین
من دیدم اینجا در حالت گرد و خاک گیر مونده و خانم بلک هم موضوع قبلی رو تموم کردن به این نتیجه رسیدم که اگر فعالش کنم کار بدی نباشه پس با اجاز از ناظر خفن .
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
مودی روی صندلی نشسته و مشقول عوض کردن کانال هاست : اه این لعنتی هم که همش میره باز دارن پارازیت ول میدن .... آهان خوب شد .... کانال ها انقدر می چرخن و می چرخن تا اینکه بالاخره به کانال سالن مد جادوگری میرسه .
تلویزیون .... یک خانم خشگل و قد بلند با ردایی که معلوم نیست واسه چی دوختن و منظورشون چی بود از جلوی دوربین رد میشه و بعد یکدفعه برنامه عوض میشه ..... یک آقای سیبلو میاد جلوی دوربین که معلومه مجریه و بعد با صدایی که یک میلیون سال با هیکلش فاصله داره میگه : سلـــــــــام .... از ایــــــن که برنــــــامه ما رو می بینید خیلی خوشحالیــــم ... خوب بعد از چندین وقت انتظار بالاخره مسابقات انتخاب مدل های جدید از همیــــــن امروز شروع می شه ، کسانی که شرایط ویژه رو مثل موهای ژل زده .... رداهای پاره پوره ....شلوارهایی که دیگه از آدم آویزون میشن و خیلی خشگلند رو دارند با شماره های زیر تماس بگیرند .
مودی فوری یک شیرجه میره روی پر و پوست و سریع شماره ها رو یاداشت می کنه !
چند لحظه بعد ....
مودی : بله ، بله ....من همهء شرایط رو دارم تازه .... نه .... من 25 سالمه ! ..... خوب قدم بلنده و چهار شونه هستم .... بله ، نه مشکلی نیست میام ... فعلا .
مودی تلفن رو قطع می کنه و بعد به پشت کامپیوتر میرود و مشقول پیدا کردن یک چهرهء زیبا می شود .
چند روز بعد .........
صف بلندی به درازی صف نون بربری تا ورودی تست مدل ها کشیده شده است ، در این جمعیت فقط چهرهء یک نفر آشناست و او هدویگ است . مودی به سمت جلوی صف میرود جایی که هدویگ ایستاده و برای دو تا ساحرهء پیر ژست گرفته .
- سلام هدی ، چطوری ؟
هدی : شما ؟
- نشناختی ، منم دیگه مودی .
هدی :
مودی دستی به موهای ژل زده و بورش می کشد در همین حین دو ساحره قش می کنند : خوب ، خوشگل شدم ؟
هدی : جونه تو چقدر قیافت عوش شده ، چقدر شبیه این بازگیر فیلم تروی شدی ... آهان در پیت .
مودی : خاک بر سرت ، برد پیت .
- هدویگ .... بیاد داخل .... ولدمورت گم شو بیرون !
ولدی : قبول نشدم !
مودی : انتظار داشتی با این کله کچلت قبول شی !
ولدی : هو یارو مگه من با تو شوخی دارم .
مودی : نشناختی ، منم مودی .
ولدی : خدایا افسردگی قبول نشدن به توهم گرایی ختم شده و با صدای بنگی غیب می شود .
چند لحظه بعد .......
آلستور مودی خبر مرگت بیا تو .... چطوری روت شده اصلا اسم نویسی ...
مودی :
مجری : داشتم می گفتم که چقدر زیبایی .
خوب امتحان رو شروع می کنیم ...............

ملت بیاین ادامه بدین این تاپیک هم راه بیفته اینجا خیلی جای توپیه برای پست زدن .


تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۹:۵۶ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
#65

خانم بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۴۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۷
از خانه ی بلک ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
ملت :
هیعت مدیره :
هیعت داوران :
خانم بلک : اینارو جمع کنین از این وسط......
فردی از میان تماشاچیان: نههههههههه بذار فیلمو ببینیم!!!تو پاریسم تاتر به این خوبی گیرمون نمیاد!!
مدیران :
در همین حین فکری بسی نه چندان ارزشی به ذهن خانم بلک میرسه!!!(بس کی من باهوشم )
خانم بلک در گوش لودو:برو پشت صحنه رو عوض کن!
لودو : چی؟؟؟؟؟
_بکنش غروب خورشید!
_نمی خوام!!!!
_تو حالت خوب نیست مثل اینکه؟ywait:
:_
_چی؟
_
بک گراند ویندوز xpبه سرعت به غروب خورشید تبدیل شد!!
ساحره ی خوش اندام و جادوگر خوش ریش بدین وسیله از حالت :fan:به حالت:banana:در آمدند!!
خانم بلک به رابستن برو یکی از ارزشیای الویس پیریسلیو بذار!
_چرا؟
_اونش به خودم مربوطه!
_نمی خوام..
_
و فضا به رمانتیک ترین نوع خود رسید و دو معشوق جوان در این حس:bigkiss:بیشترین تاثیر ممکنو رو تماشاجیا می ذاشتن!!
خانم بلک در گوش آنی: برو درارو قفل کن.
_نمی خوام.....
_آواکادر!!
روح آنی مونی درارو قفل کرد!!!
و خانم بلک در بیشترین سرعت ممکن بک گراندو عوض کرد و آهنگو قطع!!
_خیلی خوب خانم ها و آقایون ،فیلم تموم شد لطفا پول بلیطو بیاید به خودم بدید!! در ضمن فضا اسلامیه!یکی بیاد اینارو جدا کنه!!
برادر حمید با جان و دل به سمت ساحره رفت!!
_خانم پول نداده کجا می خوای بری درا قفله!!
ساحره ی فراری : بازش می کنم‍!!!!!!!!!!!!!
_نمیشه!!!!
_چرا؟
_چون .......چون........چون..........اواکادر!
سایر ملت هم که می خواستن فرار کنن بدین حالت درآمدند و بعد جیب هایشان خالی شد!و ملت غیر فراری هم جیب هایشان به طور زنده خالی شد!!!!


هرجا که باشی خوبه...روشن و بی غروبه...


Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
#64

هپزيبا اسميتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۸ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۵۱ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 998
آفلاین
همه تماشاچيا منتظر نفر بعدي بودن و داور هام همينجوري زده بودن به رگ بي خيالي كه يهو مانكن جديد وارد شد
دنيس: يكي منو بگيره مااااااادر
يه خانم تقريبا ريزه ميزه (فوقالعاده ريزه ميزيه ) با موهاي عجق وجق و كاملا نامرتب به طرز وحشتناكي شروع كرد به دويدن در محل راه رفتن مانكن ها با هر قدمي كه بر ميداشت راه راه هاي آبي زير شلواريش بيشتر معلوم ميشد همه داورد ها و تماشا چي ها محو تماشاي اين موجود عجيب الخلقه شده بودن كه البته معلوم هم نشد به خاطر چيش؟
اني: قدرت خدا رو
مانكن همونطور كه داشت توي محوطه رژه ميرفت با يه حركت ارزشي يه نفر ديگه رو هم درعوت كرد كه بياد روي سالن يه چيزي تو اين مايع ها :
يهويي يه جادوگر غير ارزشي ديگه درحالي كه لباس خوش دوختش تمام صورتش رو پوشونده بود و تنها ميشد ريش بزي روي چونش رو تشخيص داد مياد روي سن
خانم بلك : چه جيگري مادر
ساحره و جادوگر گرام شروع ميكنن به دراوردن حركات ارزشي :fan: :fan:روي سن درحالي كه هنوزم تماشاچي ها محو تماشا بودن بازم نميدونم چرا ؟؟
آناكين: حالا بايد چه جوري ماست ماليش كنيم ؟


پنهان شده ام

پشت ابر چشمهايم...

باران در اتاق من است...

خالي هاي اتاقم را

از تصوير زنده ي نامش پر مي كن


Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۰:۵۸ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۵
#63

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
روز انتخاب مانكن ها فرارسيد .
دنيس مياد پيش مرلين ، مرلين : دنيس خيالم جمع باشه ؟
دنيس : بله حتما ! راهرفتن شما فقط نمايشيه به داورا هم گفتم كه بايد به مرلين امتياز ده رو بدن ولي اونا يه كم ....
مرلين صد گاليون گذاشت كف دست دنيس ، دنيس : كاري مي كنم كه شما خوشتيپ ترين مرد جهان انتخاب شين و پوز لاكهارتو بزنين .
دنيس از اتاق بيرون مي ره و پولو توي جيبش مي ذاره . رابستن : هي دنيس چي كار مي كني ؟ يه كم از اونا بده به من ...
دنيس نصف پولو مي ده به رابستن و مي گه : برو به هيئت داوران بگو كه بايد به مرلين ده امتياز بدن .
رابستن سرش را به نشانه ي موافقت تكان داد و رفت پيش ملت داور و گفت : حواستون باشه كه بايد به مرلين ده امتياز كاملو بدين و با اون پولي كه بهتون داده فكر نكنم مشكلي باشه .
آناكين : باشه !
لودو حالش خوب شده بود ولي هنوز طي عمليتي كه اكسيژن را از تنش جدا مي كرد پشم بيرون مي داد .
دقايقي بعد دنيس مياد ومي گه : آماده باشين آلآنه كه شزوع بشه .
تماشاچي ها صندلي ها را اشغال مي كردند . دنيس به لودو گفت : هي لودو تو بايدبري مجري باشي فهميدي ؟
لودو سري تكان داد و به سمتي ديگر رفت ، دنيس كه رفتن لودو رانگاه مي كرد گفت : فهميدين ...بايد به مرلين امتياز كامل بدين .
بعد از آن ها دور شد تا كار كارگرداني را برعهده بگيرد .
لودو : اول از همه به شما براي اومدن به اين جا خوشامد مي گم ....نفر اول اين مسابقه دوهزار گاليون نقدا دريافت مي كند .
دنيس پوزخند زد ، چنين جايزه اي وجود نداشت .
لودو ك حالا هيئت داوران رو معرفي مي كنم ....آناكين مونتاگ ، رودفان كوئيرل ، رابستن لسترنج ، دراكو مالفوي و نارسيسا بلك .... و حالا به تريتب بايد شاهد اومدن مانكن ها باشيد...جناب مرلين !
مرلين به آرامي راه مي رفت و ريش بلندش روي زمين كشيده مي شد ، كاش به فكرش رسيده و كفش هايش را واكس زده بود...
صداي پچ پچي در ميان تماشاچي ها بلند مي شه . هيئت داوران به اين فكر مي كردند كه چه طور مي توانند امتياز ده را به مرلين با اين وضع بدهند .
ولي اتفاقي افتاد كه تصميم ملت داور رابراي اين كه به مرلين ده بدهند كاملا عوض كرد :
مرلين به وسط راه رسيده وبه نگاه با انزجار تماشاچي ها توجهي نداشت تا اين كه ريش بلندش زير پايش گير كرد وبا صورت روي زمين پخش شد . دنيس نگاه معنا داري را به هيئت داوران كرد و داوران همه به مرلين امتياز ده رادادند.
تماشاچي ها :
هيئت داوران :
مرلين :

لودو پس از مكثي طولاني :
خب نفربعدي ...




Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۵
#62

خانم بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۴۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۸۷
از خانه ی بلک ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
لودو از شدت پشم توي دهنش خفه مي شه و رابستن که تا کنون در آفتابه ی امضا شده ی مرلین قائم شده بود می پره بیرون!!
رابستن:خب،خدا رحمتش کنه.لودو جمعش کن که کلی کار داریم!
دنیس:
رابستن:چرا این شکلی شدی تو؟
دنیس : مرد؟
رابستن :آره دیگه وقتی یکی زبونش از تو حلقش می پره بیرون و بدنش یخ می زنه میگن طرف مرد. باید خاکش کرد و تا چلش براش سیا پوشید!ولی بعد از چله خلاص میشی !!
دنیبس فریاد زنان : دوست خوبمممممممممممممم
رابستن : بی خیال
دنیس :نروووووووووووووو
و شروع کرد دور جسد لودو حلقه بی ناموسی زدن!
رابستن که تحت تاثیر این همه عشق و علاقه قرار گرفته بود گفت: ولش کن عزیزم!دیگه نمیشه کاریش کرد!!
دنیس : قربنت بشم که مردتم 120 درجه دما داره!!
-چییییییییی؟ولش کن ببینم!وااااااااای بر من طرف زندس!!
-چرا چرت می گی؟این اگه زنده بود که نبضش می زد!!
-امگه الان نمی زنه؟
دنیس کف پا لودو رو تحویل رابستن میده و می گه:بیا خودت گوش کن!
رابستن:ههههههههههه خاک بر سرم این چرا این مدل...
متاسفانه رابستن نتونست از شدت بوی مطبوع پای لودو حرفشو ادامه بده و در جا سکته کرد!!
بیبیبو بییبیو بییب(صدای رفتن آمبولانس به همراه لودو و رابستن)
~~~~~~~~~~~~~~
دنیس با خودش:هه هه هه این دوتا که رفتن حالا اگه این آنی مونیم نابود کنم ریاست مال خودم میشه!هه هه هه (تیریپ شوکتی)
دنیس در چنین افکاری بود که ناگهان صدای جیغی گوش خراشی افکارشو مثل قلب رابستن کرد!!
دستی در صحنه پدیدار شد و یقه ی دنیس را بالا برد!!
خانمه ی محترم : توی بی ناموس منو فرستادی تو خونه شمسی اینا و خودت گم و گور شدی!
دنیس:جانم؟
خانمه:جانمو درد! مرتیکه.............(به دلیل بی ناموسی بودن پاک شد)منو نشناختی؟ من همونی بودم که می خواستم مانکن بشم نذاشتی!هنوزم نشناختی!!!!
دنیس که تازه به جا اورده بود : سلام خانم عزیز و ....حالتون چطوره؟؟
_می خوام مانکن بشم !!!(به صورت جیغ)
_خب اگه شما لطف کنی منو بذاری زمین گلم،مانکن که سهله،ملکه زیباییت می کنم!!
_گفتم می خوام مانکن شم.(به صورت جیغ)
_عزیزم اگه تو منو بذاری زمین همه چی حل میشه!!
دنیس رو زمین پرت شد و سرش شکست!!
خانمه که هنوز حالت خشانت بار و حماسه سرای خودش را از دست نداده بود!!:مانکنم می کنی یا نه؟
_این جوری که نمیشه!اول باید شما استخدام بشی!!بعد!
_چی ی ی ی ی ی ؟
_هااااااااااان هیچی!شما فقط 3 ثانیه صبر کن! تا من این خودکار لعنتیو پیدا کنم !آهاها پیدا شد!خب،گلم،اسمتون؟
خانمه که می دید شرایط همون طوریه که می خواد از حالت خشانت بیرون آمده بود و دوباره مثل دفعه ی قبل گوگولی و مامانی شده بود گفت:خانم بلک!!
_خب عالیه!حالا میشه اسم کوچیکتون لطف کنید!!
_تو به اسم کوچیک ناموس مردم چی کار داری؟(کمی تا قسمتی خشانت)
_نه خانم من کار ندارم!اشتباه نکن!جزو فرمه!آره جیگر!!!
_خب،،من اسم کوچییک ندارم!!
_جانم؟
_ندارم دیگه!
_ خب حالا یکی برای خودت همین الان انتخواب کن.
_جملت دستوری بود؟(بیشی تا قسمتی کم خشانت!همون کمی تا قسمتی بیش خشانته!!)
_نههههههههه!اصلا!!!من فقط تمنا کردم که یه اسم کوچولو برا خودتون پیدا کنید!!
_خب من چیکار کنم رولینگ به مغزش نرسیده برا من اسم پیدا کنه؟
_خب این طوری که خیلی خوبه تو حالا می تونی با سلیقه ی خودت اسم داشته باشی!مثلا من انقدر دلم می خواد اسمم غضنفر باشه!ولی نمی تونم چون رولینگ قبلا برام اسم گذاشته بود‍!!
خانم بلک در حالی که به نظر می رسید خوشش اومده با لحن نینی کوچولا گفت :خیلی خب!باشه!من اسممو میذارم.......می ذارم.....میذارم.......چی بذارم؟
_خب باید یه چیزی بذاری که هم لوس باشه،هم سوسولونه!آخه باید به درد این شغل بخوره!مثلا....مممممم.....آزالیناژیلانینامی چطوره؟:grin::grin:
_یه مقدار لوسه.....اسممو می ذارم ناریسا!!
_شبیه اسم نارسیساست!
_ولی نارسیسا نیست!!!بله!من از این پس به نام خانم ناریسا بلک مادر ریگولاس و سیریوس بلک تغیر نام نهادم!!!!!
_خب ماشالا.بریم به بقیه ی کارا برسیم!
_بی نزاکت مگه نمی بینی تو حسم؟
_خوب باش!
_چی ی ی ی ؟
_هیچی به خدا !جون مادرت ببخش!!
_به یه شرط!!
_چی؟
_منو بذاری جا لودو!!
_جان؟؟؟؟؟؟؟متوجه منظورت نشدم
_(با لحنی کاملا گوگول ارزشی)منم یکی از مدیرا بشم!!
_نمیشه جان شما!
ناریسا که می دید شرایط اون جوری نیست که می خواد چوب دستیشو در آورد!
دنیس:هر کاری بکنی نمیشه!
ناریسا بلک به طرف دنیس نشونه گرفت!
دنیس تو دلش: خدایا!چرا من هر وقت می خوام یه کارایی بکنم تو نمی ذاری!آخه این عجوبه چی بود تو انداختی اینجا!فقط به خواطر این که یه کار خیری کرده باشم قبول می کنم!!!
دنیس:باشه قبول می کنم!!
_خیلی خوب لیست اسما کجاست؟
_اونو دیگه واسه چی می خوای؟
_نا سلامتی من مدیرما! راستی یه قلم کاغذم بیار !!
_خیلی خوب!آنی کجا غیبت زده یه قلم کاغذ بیار تا مدیر جدید معرفی کنم!!
آنی: اومدم!اینم سفارش شما!!سلام خانم من قبلا شمارو جایی ندیدم؟
خانم بلک:چرا دیدی!اون موقع من می خواستم مانکن بشم،ولی الان منم جزو مدیرای اینجام!!
آنی :نه بابا
دنیس :
خانم بلک:خب،بنویس دنیس.این جانب دنیس سوگند می خورم از این پس خانم ناریسا بلک....
دنیس:چی چی داری می گی برا خودت؟چرا از طرف من حرف میزنی؟
خانم بلک:آخه خودت بلد نیستی حرف بزنی!!!حالام تا دوباره عصبانی نشدم چیزی که می گمو بنویس!!خانم ناریسا بلک جزو هیئت مدیره ی سالن مد جادوگری می باشند و کسی نمی تواند به طور قانونی جای ایشان را بگیرد!امضا دنیس!!
دنیس:امری فرمایشی چیزی بود حتما بگو؟
خانم بلک:چیز خاصی که نیست فقط آنی توهم بیا این جارو امضا کن!!
و پس از آنی خود ناریسا برگرو امضاکرد!!
دنیس در حالی که به شدت اعصابش خورد بود:رو كه نيست ؛سنك با قزوينه
ناریسا:نفر بعد!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~
لطفا مدیریتمو به هم نریزید!!


ویرایش شده توسط خانم بلك در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۲ ۲۳:۰۵:۱۰

هرجا که باشی خوبه...روشن و بی غروبه...


Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۵
#61

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
لودو سرش را خاراند و گفت : حالا توي ليست اسم كي رو بنويسيم ؟
دنيس : شما بايد تست راه رفتن بديد بعد هم بايد از نظر هيكلي ميزون بشين ....هي چي كار مي كني ؟
ساحره ليست اسامي ملت مانكن را از روي ميز كنار دست لودو قاپ زده و بهش نگاه مي كرد . جلوي بعضي از اسم ها مبلغي را نوشته و جلوي بعضي ها خالي بود . ساحره : اين يعني چي ؟ مرلين صد گاليون به علاوه ي يه آفتابه ي امضا شده ؟
لودو كه سعي مي كرد ليست را از دست ساحره بيرون بكشد گفت : مبلغ هديه شده به ماست .
لودو كه ليستو روي ميز مي ذاشت چشمش به فردي افتاد كه خودشو لاي پتويي قهوه اي پيچيده بود . لودو كه به ياد مك بون افتاده بود پشم بالا آورد . دنيس با نگراني گفت : لودو حالت خوبه؟چرا انقدر زود مرخصت كردن ؟ تو كه هنوز خوب نشدي !
لودو كه دودستي شكمش را گرفته بود يه بار ديگر پشم بالا آورد و گفت : من فرار كردم .
دنيس : آخه چرا ؟
لودو : وقتي فهميدم تا نم رفتم سريع رابستنو به جام آوردين عصباني شدم و برگشتم !
در غيژ غيژ صدا مي كنه و دنيس فرياد مي زنه : دزد !
كريچر در حالي كه يه كيسه طلا ي اهدايي ملت مانكن رو روي زمين مي كشيد گفت : واي !
كيسه را رها كرد و پا به فرار گذاشت .
ساحره مي ره و بيرون و دنيس و لودو با فردي كه لاي پتو بود تنها مي مونن . فرد پتور ا كنار زد و گفت : سلام !
او ايگور كاركاروف بود . دنيس : بايد ريشتو بزني !
ايگور دستي به ريش بزيش مي كشه و مي گه : شما مرلينو با اون ريش سه متريش پذيرفتين در حالي كه من ...
لودو يه بار ديگه پشم بالا آورد و گفت :
مبلغ اهدايي اون به ما زياد بود . چشمان ايگور برقي زد . ايگور : رشوه ؟ خب من صدتا مي دم !
دنيس : نچ !
ايگور : دويست تا !
لودو : نمي شه پدر من !
ايگور : مگه مرلين چند تا داده ؟
لودو : پونصد گاليون به اضافه ي يه آفتابه ي امضا شده .
ايگور : خب من هم پونصد تا گاليون ميدم بهتون !
دنيس : نميشه !
ايگور : آخه چرا ؟
مرلين : يه آفتابه ي امضا شده هم داد و در ضمن او نفر اول بود و ما هم باهاش رفيق بوديم كلي تخفيف داديم .
ايگور :
دنيس و لودو :
ايگور : كار من با چند تا را مي افته ؟
لودو مي خواست جواب بده ولي باز پشم بالا آورد . دنيس : بابا به خاطر يه ريش بزي انقدر چونه نزن ! يه ماه ديگه دوباره همون اندازه اي مي شه !
ايگور : نمي شه !
دنيس : پس برو بيرون !
ايگور : من چند تا گاليون بايد بهتون بدم كه بذارين با ريش مانكن بشم ؟
دنيس : البته مرلين با پولي كه بهمون داد باعث شد تا در تست راه رفتن و انتخاب كه چند روز ديگه برگذار مي شه ناخودآگاه انتخاب مي شه .
ايگور : من چند تا گاليون بايد بهتون بدم؟
دنيس : هزار گاليون !
ايگور :
دنيس و لودو :
لودو از شدت پشم توي دهنش خفه مي شه و....

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

رابستن جاي لودو رو مي گيره .




Re: سالن مد جادوگری
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ چهارشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۸۵
#60

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۵۱ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۴۴ چهارشنبه ۸ آذر ۱۳۹۶
از همون شهري كه پشت درياهاست فقط يك قايق بايد بسازين!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 115
آفلاین
_چپ چپ ..راست راست..راهنما!
فرد پتو پيچ شده به كمك ساحره اي تلو تلو خوران وارد ميشه.
ساحره رو به پتوي متحرك ميگه:شما اينجا وايسا من خودم صحبت ميكنم.
پتو سرش رو به نشانه ي موافقت تكون ميده.
لودو كه همين جوري هاج و واج مونده بود:بفرماييد كاري داشتين؟
ساحره كه انگار تازه متوجه لودو شده بود فوري يك عينك آفتابي(كه اندازه ي كل هيكلش بود ) از توي كيفش در مياره و به چشمش ميزنه.
لودو كه كم كم داشت از كوره در ميرفت با صداي بلندتري پرسيد:كاري داشتين؟!
ساحره :بله ما اومديم اينجا استخدام شيم.
دنيس از اون ته فرياد زد: خانوم واقعا شما چي فكر ميكنين؟ اينجا سالن مده نه اداره ي سازمان دهي به پتو خوابها!
ساحره:آقا ما اومديم مانكن شيم....يعني من و اون آقا(و به پتو كه دم در وايستاده بود اشاره كرد)

دنيس كه خندش گرفته بود گفت: بله بله حتما اسمتون؟؟
پتو خيلي فوري وارد شد وبا صداي خفه اي گفت:اسم ما به شما چه ربطي داره؟؟؟؟؟؟
لودو كه به دقت داشت پتو رو برانداز ميكرد گفت:خب ما بايد بدونيم كي رو داريم استخدام ميكنيم.
ساحره در حالي كه سعي ميكرد جلوي پتو رو بگيره كه به لودو حمله نكنه گفت:ببين آقا ما بايد اينجا استخدام بشيم هويتمون هم بايد مخفي بمونه ...اگه متوجه نشدين بگم عمو پتو براتون توضيح بده
لودو كه حسابي ترسيده بود زير لب گفت:نه ممنون. ولي ايشون هميشه پتو ميپوشن ؟ اگه اينجا استخدام شن ديگه....
پتو :ديگه چي نزار بگم .....
ساحره :شما كوتاه بياين ..
در همين موقع يهو كريچر درو باز ميكنه و بدون توجه به اطرافش گفت: من برگشتم! يه چيزيمو جا گزاشتم ولي هر چي فكر ميكنم چي يادم نمياد! ( و همين جور كه داشت دنبال اون شي نامعلوم ميگشت متوجه پتو ميشه)به به چه پتويي!اومده اينجا استخدام شي عمو؟.....كم پيدايي؟! ديگه به ما سر نميزني
دنيس( كه حسابي گيج شده بود ) ...شما همديگرو ميشناسين؟
كريچر با دقت بيشتري به پتو نگاه كردو متوجه ساحره ي عينك پوش(!)شد:بله اين پتو رو كه ميشناسم خودم بهش دادم براي استتار در شب!!آخه نيست گل منگليه براي قايم شدن تو چمنا ميخوره (البته اين بلا بعضي موقع ها جر زني ميكرد تو قايم موشك ازش استفاده ميكرد) ..ولي اون خواهر گرامي رو به جا نميارم .....
لودو : ....يا ميگي اين پتو كيه يا خودم پرتت ميكنم.. (ولي با ديدن چهره ي كريچر حرفشو عوض ميكنه)..يعني ..خودمو پرت ميكنم بيرون!
كريچر:خب ..
...................................
آيا فرد پتو پيچ خودش است يا كسي ديگري رابه جاي خودش زده!آيا كريچر قضيه را لو ميدهد يا قضيه خودش را لو ميدهد؟و ...آياهاي ديگر.......
..........................................
لوس شد به تمام معنا ولي حالا شما ببخشين.


آخرين برگ سفر نامه ي باران اين است -------كه زمين چركين است
((شفيعي كدكني))







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.