هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۸:۵۴ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵

هپزيبا اسميتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۸ چهارشنبه ۱ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۵۱ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از از جهندم سياه همسادتونم نمي شناسي؟؟؟؟؟؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 998
آفلاین
بوي نم و شن هاي خيس ساحل فضا رو پر كرده بود . هري با عجله از تپه هاي سنگي پايين رفت و پايين ترين نقطه خشكي در اطرافش رسيد . نفس عميقي كشيد و شيرجه رفت توي آب . از چند شب قبل در مورد كاري كه مي خواست انجام بده خوب فكر كرده بود و حالا هيچ ترسي توي وجودش نداشت . به آرامي توي دريا شنا كرد و خودش رو به غاري رسوند كه چند هفته پيش همراه دامبلدور به انجا قدم گذاشته بود . از آب بيرون اومد و با يه نفس عميق هواي زيادي رو به داخل ريه هاش هدايت كرد . مصمم بودنش براي رسيدن به هدف باعث مي شد سريعتر از توانش حركت كنه . چوبدستيش رو به طرف خودش گرفت و وردي رو زير لب زمزمه كرد تا بدنش رو خشك كنه .حالا ديگه به سن قانوني رسيده بود و مي تونست از جادو استفاده كنه تصوير جشن تولد 17 سالگيش و كادوي جيني قدرت تازه اي بهش داد و با قدم هايي استوار به طرف در وردودي حركت كرد . برشي روي ساعد دست چپش ايجاد كرد و چند قطره خون روي ديوار صاف و بي جان غار ريخت كه با ريخته شدن خون جان گرفت و عقب رفت .
هري سينه اش رو جلو داد و با كمك نور كمي كه از چوبدستيش ساطع ميشد قدم در غار گذاشت .
چشم انداز روبه روش باعث اسودگي خاطرش نشد با اينكه دقيقا ميدونست چه كاري مي خواهد انجام دهد هنوز هم كمي نسبت به تصميمش مردد بود . هنوز هم صحبت هاي هرميون توي گوشش زنگ ميزد
- هري اگه اون تونسته هوراكسس رو بدست بياره پس بيرونش هم برده ...
خيره شد به جزيره كوچك وسط درياچه و دامبلدور را به خاطر آورد . سعي كرد تا اونجايي كه ميتونست به آب درياچه برخورد نكند.
و با حركت چوبدستي وردي رو كه با كمك هرميون پيدا كرده بود اجرا كرد و به خودش نگاه كرد ورد درست عمل كرده بود هري حالا تفاوتي با يه كپه آتيش نداشت .و اون حباب اكسيژن روي سرش كه بيشتر شبيه فضا نورد ها كرده بودش. و شيرجه رفت توي آب درياچه . از صحنه اي كه جلوي روش ديد ترسيد اما به حركتش ادامه داد .
دوزخي هاي بسياري در فاصله كمي نسبت به او حركت ميكردند اما گرما و نور ي كه از هري ساطع ميشد باعث مي شد جرأت نزديك شدن به او رو نداشته باشند .
در دل به هرميون به خاطر همكاريش براي پيدا كردن اين ورد آفرين گفت .
هري با وجود اتشي كه وجودش رو در بر گرفته بود احساس سرما ميكرد شايد به خاطر ديدن منظره داخل درياچه بود اما هر چه بود او بايد به راهش ادامه ميداد تقريبا به عمق درياچه رسيده بود بي نتيجه بودن تحقيقاتش راجع به هوراكسس هاي بعدي باعث شده بود ناچارا به فكر قاب آويز اسلايترين باشه چوبدستيش رو كه حالا بخشي از اتش وجودش شده بود جلو گرفت و خواند: اكيو هوراكسس
چند لحظه اي منتظر ماند سعي ميكرد به دوزخي هاي اطرافش نگاه نكند و بيشتر از همه مواظب بود چوبدستي اش از دستش رها نشود . چون هيچ دلش نمي خواست اتش وجودش خاموش شود . كم كم داشت نا اميد ميشد حرف هاي هرميون به خاطرش اومد
- اگه هواراكسس ته درياچه بود دامبلدور حتما ميفهميد هري تو داري خطر ميكني
و رون كه اميدوارانه از او خواسته بود همراهي اش را كند و البته هرميون بعد كله شقي هري همين درخواست را كرده بود.
هري خواست برگردد كه متوجه حركتي يكنواخت در اطرافش شد يكي از دوزخي ها به طرفش ميامد ولي اين چيز ي نبود كه او مي خواست . با خودش فكر كرد " احتمالا خودش باشه" و به طرف بالا حركت كرد با اين كار دوزخي بر اثر جادوي هري دنبالش به حركت درآمد . هري لبخندي از پيروزي بر لب داشت چهره ي هرميون را تصور كرد كه به او ميگفت " ببين هري اين امكان نداره كسي كه اون هوراكسس رو دزديده الان ته درياچه باشه و يه دوزخي شده باشه "
ولي سماجت هري روي اين موضوع كه دوزخي ها ار– آ – ب رو به يكي مثل خودشون تبديل كرده باشن . باعث شده بود الان اينجا باشه و حق با هري بود از درياچه بيرون امد و روي سنگ هاي غار قدم گذاشت آب درياچه ديگر آن ارامي سابق را نداشت و همراه دوزخي مورد نظر هري دوزخي هاي ديگر نيز بيرون امدند ولي خوشبختانه توانايي نزديك شدن به هري را نداشند . هري به سمت در وردودي غار قدم گذاشت و ساعد دستش را به ديوار غار ماليد خوشحال بود كه فراموش كرده دستش را به حالت اول در بياورد و منتظر ماند تا دوزخي نيز همراهش بيرون بيايد با بسته شدن در غار طلسم اتشين را باطل كرد و نفس راحتي كشيد هوراكسس حتما در جيب لباس دوزخي بود .
- اَ ه خداي من
سر هري به شدت به ديواره سنگي مقابل برخود كرد از دوزخي كه همراه خودش اورده بود غافل مونده بود . دستش رو دراز كرد تا چوبدستي اش رو كه چند قدم اون طرف تر از خودش افتاده بود برداره اما دوزخي داشت اون رو با خودش به ته دريا ميكشيد درست در لحظه اي كه كاملا نااميد شده بود به ياد دامبلدور افتاد كه چگونه وسط درياچه براي بدست اوردن هوراكسس معجون را مي خورد صداي فرياد هاش موقع خوردن معجون به يادش اومد
هري دستش را از زير بدنش بيرون كشيد و به طرف دوزخي حمله ورد شد " نه ديگه نمي خورم مي خوام بميرم " صداي فرياد هاي دامبلدور در گوشش بود لگد محكمي به دوزخي زد و ان را از خود جدا كرد "بسته اذيتشون نكن "با عجله به سمت چوبدستي اش شيرجه رفت و ان را گرفت بايد دوزخي را ثابت نگه ميداشت تا هوراكسس را از لباسش بيرون بياورد . با عجله وردي خواند و طناب هايي به دور بدن دوزخي پديدار شد . سريع به سمت او رفت سرماي بدن دوزخي حالش را به هم ميزد اما چاره اي نداشت . روي بدنش دولا شد و شروع به گشتن جيب لباسهاي پاره اش گشت و بالاخره آن را يافت فريادي از شادي سر داد و قاب آويز را داخل جيب پيراهنش گذاشت سعي كرد به چشمان بي فروغ مرد نگاه نكند اما دلش برايش سوخت . خدا را شكر كرد كه توانسته بود موفق شود اما بايد با دوزخي چه ميكرد ؟ از كشتن او ميترسيد اگر ولدمورت از موضوع با خبر ميشد چه ؟ در ضمن او قبلا مرده بود بهترين كار ثابت نگهداشتن مرد بود . هري او را به اعماق دريا فرستاد و روي هدفش متمركز شد بايد خبر موفقيتش را به دوستانش اعلام ميكرد .


پنهان شده ام

پشت ابر چشمهايم...

باران در اتاق من است...

خالي هاي اتاقم را

از تصوير زنده ي نامش پر مي كن


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
در یک روز زمستانی و پر برف آقای توبیاس اسنیپ به همراه برادرش سوروس اسنیپ در حال برف بازی بود.
سوروس: بگیر که اومد
شپلق خورد تو صورت توبیاس
توبیاس:
سوروس:پس این یکی رو و یکی دیگه شوتید ولی توبیاس که دیگه عصبانی یهو جاخلی داد و نشست...
خررررررررررررررررررررررررت
سوروس:چی بود؟
توبیاس:
و بعد متوجه جر 50 سانتی متری در شلوارش می شه
سوروس:
تویاس : حالا چی کار کنم؟
سوروس: می تونی بری پیش موسیو دالاهوف اون شورت دوز و شلوار دوزه و شلوارت خوراکشه...
توبیاس در حالی که ناسزا گویان ( ) به سمت مغازه موسیو دالاهوف میرفت ایستاد و به مغازه نگاه کرد:
مغازه موسیو دالاهوف
توبیاس در حالی می رفت دالاهوف جلوش ظاهر شد و گفت:
سلام علیکم عرضی داشتید؟
توبیاس: سلام علیکم و رحمته اله و برکاته بعله گلاب به روتون شلوار من پاره شده می شه بدو ...
دالاهوف: ها ها ها برو عقب من ماموریت دارم بکشمت...
توبیاس: که اینطور
و بعد گرد و خاک بود که از مغازه بیرون میریخت ...

2 روز بعد :
روزنامه پیام روز
جسد بدون سر دالاهوف در مغازه اش!



Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ شنبه ۱ مهر ۱۳۸۵

استابی بوردمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۸ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۱۷ سه شنبه ۱۹ مهر ۱۴۰۱
از بالاتر از دست راست !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 291
آفلاین
استابی تازه از سن اومده بود پایین که دید اوضاش خرابه و نیاز مبرم به 1 همدم داره (توالت) بالاخره هر جوری بود خودشو به اتاق ضروریات رسوندو وقتی دید اتاق پر از دستشویییه خیالش راحت شد
ولی تا اومد به خودش حالی بده دید 1 دستشویی تبدیل به مرگخوار شد
مرگخوار داشت میگفت اواد.... که استابی گفت برو الان حال ندارما مرگخوارم که از قضا دل رحم بود گفت باشه فعلان به کارت برس
بعد از این حرف 1 هو صدای کلی محصولات صوتی و تصویری از استابی بلند شد که مرگخوار مجبور شد فعلان فرار را ترجیح دهد
و استابی از همه جا بی خبر که تازه از مرگخوار رجحان یافته بود با
دیدن میرتل اشک در چشمش جمع شد که چرا حالا همه باید بیان سراغ اون؟

میرتل شروع به صحبت کرد و .....
بالاخره طبق اخبار موثق استابی بعد از نیم ساعت کلنجار رفتن با میرتل بالاخره به درجه ی رفیع .... نایل شد


اینجوری پیش بره باید کم کم گفت:
نقل قول:
دلبستگی من به جادوگران و اعضاش کمتر از اون چیزیه که قبلا فکرشو میکردی


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۸۵

اکتاویوس پیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
از از یه جهنم دره ای میام دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 283
آفلاین
باسیلیسک!

خب داستانت یه سبک خاصی داشت.بیشتر تو مایه های شعر بود!فضا سازی هات اصلا در حد ارتش نبود! سوژه ت هم چنگی به دل نمی زد! بعدهم اینکه من فکر نکنم تا حالا لرد ولدمورت انقدر مودبانه تو عمرش صحبت کرده باشه!
"من جسمی اماده نموده ام!..."
"میدانم من به اسرار عالم دست یافته ام. مرا مترسان!

خب حالا از اینکه ولدمورت اینجوری صحبت نمی کنه هم که بگذریم تو یه واژه به کار بردی که از هر نظر تو هر بعدی اشتباهه!
مترسان!
من تا حالا ندیده بودم که هرچقدر هم متنی با اصول ادبی نوشته شده باشه دیگه بگن مترسان! میگن نترسان! اون مترسان بیشتر شبیه مترسک میمونه!
خب شما تایید نشدید!سعی کن یه نمایشنامه بهتر بنویسی!
پ ن: اگر ادامه داستانت هم درست مثل این پستت بود مطمئن باشه باز هم رد میشی!

مایکل انجلو!

چیکار کرده بودی! یه عملیات کماندویی خفن با کلی ارزشی بازی و حرکات ژانگولری و تخیلی!

از داستانت خوشم اومد! سوژه ش خوب بود ولی مهمتر این بود که خوب تونسته بودی بپرورونیش!

خب اولش فضا سازی لازم رو انجام نداده بودی ولی تو متن داستان با اینکه خیلی کمدی و ژانگولری و ارزشی نوشته بودی تونستی در حد اینکه خواننده متوجه حرکات کاراکترها بشه داستان رو توصیف کنی!
یه چیزایی واسه اینکه بهتر بنویسی!
چون تو اونجا حدود بیست سی نفر ادم بوده تو نباید با خط فاصله دیالوگا رو نشون بدی.چون خواننده ممکنه نفهمه که از اون 30 نفر کدومشون اون حرفو زده!این واسه مکالمه هاییه که دو نفر فقط تو داستان هستن!پس بهتر بود مینوشتی:
مایکل بعد از اینکه چند نفر رو ناک اوت کرد روشو به سمت ایگور کرد و گفت:
یا
مایکی با ترس و لرز گفت:

تو اینجا من علاوه بر نکته بالایی یه چیز دیگه هم توضیح دادم تو مثالم! اونم توصیف دیالوگ هاس!مثلا نباید فقط به اسامی بسنده کنی!مثل:
مایکل:
رودولف:
ایگور:

اینجوری اصلا خواننده با داستانت رابطه برقرار نمی کنه!
با اینکه نوشته ت یه خورده ابدوغ خیاری بود ولی چون از طنزش خوشم اومد تایید میشی!
اما چند تا نکته رو هم بهتره واست بگم!
اینکه ما تو تاپیک ارتش دامبلدور به این صورت طنز نمی نویسیم. خیلی کم.بیشتر لحن داستانمون رو جدیت تشکیل میده! البته تو تاپیک خانه 13 پورتلند میتونی طنز بنویسی ولی باز هم نه به این صورت ارزشی!

مطلب بعدی اینه که مدیران داستان هایی رو که قبلا جایی نوشته شده و بعد اونو برمیدارید اینجا میذارید رو قبول نمی کنن! اما من چون مردمی هستم قبول می کنم!الته اون هم تحت شرایطی!

پس چون تایید شدی شما موظف هستی تو تاپیک های ارتش دامبلدور در مدرسه و خانه 13 پورتلند تو محفل بپستی!
اسمت رو هم به انگلیسی واسم بفرست تا ارمت رو تهیه کنم!

اما همه اینا به یه شرطه وگرنه نمیتونی عضو الف دال بشی! اونم اینه که مرگ خوار دیگه نباشی!


ویرایش شده توسط اکتاویوس پیر در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۳۱ ۲۰:۲۷:۱۰

یک زن چیزی ج


**ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵

مایکل آنجلو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۹ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۴۸ یکشنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۶
از اینجا تا شیراز راه درازیست!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
اين پست ماله تالار خصوصيه
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
بوووووم
دربا صداي مهيبي از جا كنده ميشه و مايكل آنجلو و چندتا از بچه هاي آموزش ديده ي حرفه اي( زير نظر خودم تعليم ديدن ) مي ريزن تو تالار
مايكل در حالي نانچيكوشو بالا سرش مي چرخوند به دامبل نزديك شد و در همين حين بقيه هم ، بقيه جاهاي سالن رو پوشش دادن
ملت:
دامبل:
اسنيپ از قيافه ي مايكل مي فهمه كه مسئله جديه و چون دامبل تا كتاب شيش بايد زنده مي موند مياد وساطت كنه
به مايكل نزديك ميشه در حالي هر دفعه كه نانچيكو به كلش نزديك مي شد جاخالي مي داد
_ اِ.....چيزه ....مايكل .....جان ......اون...... وسيله ...خطرناكه .....ها....ممكنه.....به ...كسي ....صدمه...بزني
_ اِ....راست ميگي؟!!!!
ديشششش بوووووم ( خشم اژدها )
اسنيپ از پنجره پرت ميشه بيرون
دامبل ازبس شجاعه ( نه كه گريفيه بچه) بلافاصله غش ميكنه
معلم بقل دامبل: اسليترين عامل يه شورشه....حمممممملللللللللللهههه
بليز و رودولف كه ميبينن اوضاع قاراشميشه فلنگو مي بندن ( به دليل قاراشميش بودن اوضاع كسي متوجه نميشه)
معلما با چوبدستي و مايكل و بروبچ با وسايل مشنگي ميوفتن به جون هم ( البته ناگفته نماند كه معلما از چوبدستي براي در آوردن چشم بچه ها استفاده مي كردن)
همينجوري خون بود كه ميپاشيد به در و تيفال ( اين جمله چقدر آشناس ، من كه ازش تا حالا استفاده نكرده بودم )
مايكل و ايگور با هم حمله كرده بودن به مك گونگال
ايگور دستاشو گرفته بود مايكل هم جفت پا مي پريد رو شيكمش
بلاتريكس هم فليت فيكو سر و ته گرفته بود و تكون مي داد
خانم بلك هم اسپراوت رو گذاشته بود لاي پنجره و هي فشار ميداد
بقيه هم به همين ترتيب مشغول بودن
دامبل به هوش اومدولي با ديدن اين صحنه دوباره غش كرد
يهو همه با صداي آژيري كه از بيرون تالار ميومد به خودشون ميان
_ شما تحت محاصره پليس هستيد خودتونو تسليم كنيد
بروبچ اسلي:
مايكي در حالي كه مك گونگالو به شدت تكون مي داد بلكه بيدار بشه: پاشو ...پاشو ديگه
ايگور: مايكي تو خودتو مي زني به نفهمي يا واقعا.....!!!؟؟؟..... مرده ولش كن
مايكي با حالت من يك متعجبم : اِ....راست ميگي؟؟!!!(‌عذاب وجدان )
در همين حين بلا از شنيدن حرف ايگور هول ميكنه يهو فليت ويكو ول مي كنه و فليت ويكم با كله ميره تو زمين و ضربه مغذي ميشه و جان به جان آفرين تسليم ميكنه
بلا ميترسه وجيغ ميكشه
خانم بلك مياد به بلا كمك كنه اما تا دستشو از پنجره ورمي داره پنجره باز ميشه و اسپراوت از پنچره ميوفته تو حياط و عين هندونه مي تركه و دار فاني رو وداع ميگه
دوباره صداي بلندگو بلند ميشه
_ بهتره كه تسليم بشد شما تحت محاصره هستيد
در همين حين دامبل به هوش مياد
_ آواداكداورا
و دامبل هم به ملكوت مي پيونده
مايكي و بلا و خانم بلك :
ايگور: هييييييي( صداي ترسيدن) اينم كشتم كه
همون موقع ملت مي فهمن كه چاره اي ندارن جز اينكه برن شيرموز خنك ( آب خنك)بخورن
=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=-=
مي دونم خيلي ارزشيه ولي قبول كن
سرما خوردم
حال ندارم بپستم ( چه ربطي داشت)


ویرایش شده توسط مايكل آنجلو در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۹ ۱۸:۴۲:۰۴

تحقق بخشیدن به افسانه ی شخصی یگانه وظیفه ی آدمیان است.
[size=medium]همه چیز تنه


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵

لاوندر براون !!!


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۵ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۴۸ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵
از تو جوب !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
آرم ریموس لوپین : http://i9.tinypic.com/33vytu0.jpg
به جمع الف . دالی ها خوش اومدی !


شناسه قبلی من
************

[b][co


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۸:۵۷ یکشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۵

نجینیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۶ جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ شنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۳۸۶
از venus
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
من هم تلاشمو میکنم ببینم میتونم عضو بشم

لرد داشت با خود زمزمه میکرد
اشعاری باستانی و نامفهوم همراه با شرارتی عجیب

ناگهان زمین سر شکافت و ویک دو رگه از آن سر تافت

آن کیست که مرا از دنیای زیرین بخواند

لرد:من هستم تنها باز مانده ی سیاهی .دنیا به سوی روشنایی میرود و من هر لحظه به سوی ضعف گام میگذارم ای منبع ظلمت مرا یاری نما.

دو رگه:چه کاری از من ساخته است؟

لرد:من جسمی اماده نمودم برای حلول روح سالازار کبیر امید وارم که مخالفت نکنی

دورگه:هیچ میدونی واسه این کار چه عواقبی ممکنه در انتظارت باشه
این کار چندانم راحت نیست

لرد در حالی که عرق سردی بر صورتش نشسته بود گفت با حالت نجوا گرانه گفت میدانم من به اسرار عالم دست یافته ام مرا مترسان

دورگه:پس آماده باش

لرد در حالی که جسد پیتر را به سمت خود فرا میخواند نگاهی از سوی رضایت به آسمان دوخت


خب اگه میخوای ادامش بدم یا فکر میگنی کافیه؟


همیشه یه گیری وجود داره

Module Hammer System v. 4.0.0.118
Module Aftabeh System v. 3.0.2.512


مدیر سازمان معجون سازان قرن


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵

اکتاویوس پیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۰ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
از از یه جهنم دره ای میام دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 283
آفلاین
هوووووم!
ریموس لوپین فکر می کنم انقدر همه جا پیام زدی که پست منو بررسی کن که دیگه هیشکس تو سایت نیست که از پست تو اطلاعی نداشته باشه و منم بدجوری سرویس کردی!
در رابطه با اون نقل قول اخریه که زدی اینو بگم که اگه قرار بود همه مشکلات سایت با این نقل قول ها حل بشه و با همون پست اولی که تو الف دال دومبول زده همه قوانین سایت به طور کامل اجرا بشه الان سایت هیچ مشکلی نداشت!
بعد هم که تو که انقدر خوب رفتی همه پستای الف دال رو خوندی چرا اون پست اخری که من تو گفت و گو با مدیران زدم رو نخوندی که گفته بودم تا روز یکشنبه یه مشکلی دارم و ایشالله بعد از اون روز میام به همه کار ارتش میرسم!
من اون پست قبلیه تو رو پریروز نقد کردم.قرار نیست هرکس هر وقت پست بزنه ما در جا بیایم اونو نقد کنیم که!شما روز جمعه پست زدی توقع داری پستت تو همون روز نقد بشه!
اینو دارم واسه همه میگم از این به بعد پستایی که تو ثبت نام الف دال زده میشه روز های یکشنبه و چهارشنبه نقد میشه! نه زود تر و نه دیر تر!

و اما پست ریموس لوپین!

رول خوبی بود.هم کوتاه بود و هم مفهوم رو رسونده بود! خوشم اومد به اون نکاتی هم که من قبلا اشاره کرده بودم خوب دقت کرده بودی و اونا رو رعایت کرده بودی! رولت تقریبا نقصی نداشت. فضا سازیت هم خوب بود. ایشالله تو ارتش بهتر میشه!
شما تایید شدی! شما موظف هستی تو تاپیک های ارتش دامبلدور و خانه 13 پورتلند بپستی و فعالیت کنی! اسمت رو هم به انگلیسی واسم پی ام بفرست تا ارمتو تهیه کنم!
اون پستی رو هم که تو گفت و گو با مدیران زدم حتما بخون و سعی کن چهارشنبه حضور داشته باشی!


یک زن چیزی ج


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
نقل قول:
با سلام خدمت اکتاویوس پیر
------------------------------------
نمایشنامه:
ساعت 9 صبح بود و همه در خانه شماره 12 میدان گریمولد مشغول کار خود بودند. هری،رون،هرمیون به اتاقشان رفته بودند تا وسایلشان را جمع کنند قرار بود فردا به مدرسه بروند.
هری: کاشکی می شد از جادو استفاده....
دهان هری از تعجب باز ماند چطور روز به آن مهمی از یادش رفته بود امروز تولدش بود
ناگهان هری فریاد زد: امروز تولد 17 سالگی منه و من می تونم از جادو استفاده کنم. رون ساعت چنده؟
رون که از فریاد ناگهانی هری شوکه شده بود سرش را به سمت ساعت بر گرداند و گفت : 9:30
هری دوباره با صدایی بلند گفت:ثانیه چند؟
رون جواب داد:50
هری شمرد:51.52.53.54.55.56.57.58.59
هری دویاره فریاده زد: هورا!
هنوزچند ثانیه نگذشته بود که جغد ها آمدند. یکی از آن ها مجوز رسمی استفاده از جادو در بیرون مدرسه بود که روفس اسکریم جیور امضاء کرده بود. دیگری نیز اجازه رسمی استفاده از طلسم های نابخشودنی البته فقط زمانی که با مرگ خواران مواجه می شود بود. ولی دیگری چیزی بود که هری را بیش از اندازه متعجب ساخت. از او درخواست شده بود که امسال معلم دفاع در برابر جادوی سیاه شود. در ادامه نامه نیز نوشته شده بود که اگر شما این شغل را نپذیرید اداره سحرو جادو با باز ماندن مدرسه مخالفت می کند. هری فوراً شروع به نوشتن کرد:
من قبول می کنم.
نامه را به پا جغد بست و جغد پر زد و رفت.
------------------------------------------------------
میدونم زیاد معنی دار نیست ولی ادامه دار است ادامه اش در کارگاه داستان نویسی.
خواهشاً جواب بدید
سریعتر



سریعتر جواب بدید
سریعتر جواب بدید
سریعتر جواب بدید


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۲۵ ۱۹:۳۴:۰۷

تصویر کوچک شده


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵

لاوندر براون !!!


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۵ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۴۸ شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۸۵
از تو جوب !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
سلام ببخشید یکمی دیر شد ....
آرم فیلت ویک : http://i10.tinypic.com/2m2wg74.jpg

آرم ورونیکا ادوانکور : http://i10.tinypic.com/2ppfudx.jpg








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.