هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۶:۲۸ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۵

رومسا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ چهارشنبه ۷ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۰ جمعه ۲۵ دی ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 138
آفلاین
- برای چی؟!!
هدویگ در حالی که با یک پرش کنار لوئیس فرودمی آمد این را گفت.
- به خاطر این که اول از همه اون بود که این فیلمو نشونمون داد دیگه! من میدونم...همه اینا زیر سر خودشه!
رومسا برای سومین بار شیشه ذره بینش را پاک کرد و بعد از پشت آن نگاهی به هدویگ و سپس به لوئیس انداخت.
- به هر حال ما نمیتونیم همینجوری بگیم!
سپس به سمت سینما خانوادگی مجهز رفت و همه جای آن را با ذره بین بررسی کرد.
- خوب؟! چیزی پیدا نکردی آبجی؟!
رومسا که معلوم نبود ازکجا خود را به زیر تلویزیون رسانده بود، فریاد زد:
- هنوز نه!!
مری نگاهی به جسی و لوئیس که همچنان زانوهایش را در بغل گرفته بود، انداخت و آرام در گوش جسی زمزمه کرد:
- می خوای همینجوری اینجا بشینیم؟! نمیشه که!
جسی نگاهی مردد به مری انداخت و سپس از جا بلند شد.
- کاری هست ما هم بکنیم؟!
رومسا بلاخره موفق شداز زیر میز بیرون بیاید و همان طور که لباس خاکیش را می تکاند و زیر لب جن های خانگی تنبل را نفرین می کرد گفت:
- معلومه!
بعد سر هدویگ که همان طور به طور متناوب بالای اتاق پرواز می کرد تا اگر چیز مشکوکی دید سریع آنها را خبر کند فریاد زد:
- بهتر نیست بری بیرون تالار یه ذره سرک بکشی؟! بهتر از همینجوری اینجا پرواز کردنه ها!
فریاد رومسا باعث شد که هدویگ از هپروت بیرون آمده و روی آتشدانه کنار شومینه فرود آید.
صدای تقی بلند شد؛ آتشدان مانند اهرمی به سویی کج شد و تلویزیون خانواده در حالی که روی پایه اش می چرخید رو به سمت بالا حرکت کرد.
سپس صدای تق دیگری آمد و بعد از آن...

بومب!



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو


بچه ها در حالی که چشمانشان از شدت بی خوابی پف کرده بود و سرخ شده بود به رومسا و هدویگ که روی سرش بال بال میزد نگاه کردند!
_ خب؟
_ خب به جمالت!
_ !
رومسا ذره بین رو با دستمالش تمیز کرد و رو به بقیه کرد و گفت:
_ اهم ...اهم!... خدمتتون آرزم که من و هدویگ ، دستیار خوف و خفنم میخوایم کشف کنیم که چطور این اتفاق میوفته ، یعنی چرا سینمای خانگی خودش روشن و سپس خاموش میشه!... آیا کسی اونو کنترل میکنه؟؟
جسی که با مری در مورد دارو * گری مسابقه حرف میزد گفت:
_wOW...آبجی رومسا خوشم میاد بچه ی تیزی هستی!
رومسا:
_بله ، منم به عنوان جغدی دانا و باهوش و در عین حال کنجکاو و زرنگ و کماکان زیرک همراه با مقداری عطوفت و شجاعت ،همچنان زرنگ و سرنخ پیدا کن!.... میخوام بگم که از هیچ چیزی نترسین ، همه چیز تحت کنترله!
در همین حال جواد به خودش کش و قوسی میده و در حالی که لرزش در صدایش به وضوح احساس میشد گفت:
_ آآآآم ، من دیگه برم بخوابم!... ضمنا لوییس و لوییث پسرانه گلم یادگاران عشق اولم بهتره شما هم استراحت کنین !
لوییس داشت سرش رو به دسته ی مبل میزد که استرجس مانع شد و گفت:
_ باب اگه این بره بخوابه که میمیره!
صدای جواد که داشت از پله های خوابگاه بالا میرفت به گوش میرسید:
_میرمو میمیرم ، آسوده میشم از عــــشق !... میرموووو میمیرم!
ملت:

چند دقیقه بعد!... ساعت 2:07 دقیقه ی بامداد!

_من حاضرم یک هفته گشنگی بکشیم ولی از خوابم نزنم!
_من خوابــــــــــــــــــــم میاد! ..... خدا!!!!!!
_بچه ها گوسفند بشمرین!... خوابتون نمیبره!
_برو باب من گله ی خودم تموم شده دارم واسه جسی رو میشمرم!
جسی: اِاِاِاِ میگم گوسفندام کم شدن نگو تو گرفتی !
استرجس: غه نخور خودم واست میخرم!
جسی سرش رو پایین کرد و گفت:
_ واسم بع بعی کوچولو میخری؟؟... سفید باشه!... نی نی باشه!
استرجس:

*یوهاهاهاهاهاهاها!!!
تی وی روشن شد!... نور شدیدش باعث شده بود تا مردمک چشم گشاد شود!... بچه ها در حالی که میخ شده بودند به روبه رو نگاه میکردند!
صدای آهنگی ملایم و در عین حال ترسناک به گوش میرسید، تصویر یک زن و مرد را نشان میداد که بالای چاه مخوفی استاده بودند و به داخل سیاه آن مینگریستند ، در همین حال زن تعادل را از دست داد و داخل چاه افتاد ، جــــــــــــیغ وحشتناکی که زن کشیده بود باعث شد مو بر تن بچه ها راست شود!... زن داخل چاه افتاده بود ، اما همین که دستش را داخل آب برد و بیرون آورد ، در دستانش موهای مشکی بلندی ظاهر شد!
و دوباره جیییغ !.... در همین حال تی وی خاموش شد !

جسی: مـــــــــــــــــــــــــــــــــــآمـــآن ! ... من مامانم رو میخوام!!!!
مری که در شوک به سر میبرد در حالی که داشت به صفحه ی سیاه تی وی مینگریست گفت:
_ جسی گریه نکن ، من اینجام ، نترس !
در همین حال هدویگ برای اینکه محیط را شاد جلوه دهد ، به افتخار جمع دو تا تیک آف زد و گفت:
_ خب رومسا نمیخوای کارمونو شروع کنیم؟؟
رومسا: ... باید از همین جا شروع کنیم!
_ من به جواد مشکوکم!
ملت: ؟؟
لوییس که زانوهاش رو بغل کرده بود و یه گوشه ای نشسته بود گفت:
_ من به جواد مشکوکم!

=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=*=
دارو: غلط املایی داور !... سوتی در مسنجر!
یوهاهاها:صدای روشن شدن تی وی مثلا!




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۲ ۲۲:۲۲:۰۴


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۶:۱۵ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
ملت گریفی ، مثل افراد به تسخیر در اومده ، بی هیچ اراده ای خود به خود به سمت تلویزیون رفتن و پای اون نشستن .
همه به همون ترتیب دیشبی نشستن پای تلویزیون و به سینمای خانوادگی گریف خیره شدن .
تلویزیون داشت یه فیلم کوتاه دیگه رو پخش می کرد.
مردی که داشت خیار پوست می کند ... پوست خیار خیلی سفت بود ... مرد چاقو رو محکم روی خیار کشید و دستش در رفت و گردن خودشو زد !
خون کف اتاق جاری شد و کله جدا شده مرد روی زمین افتاد و فیلم تموم شد.

سینمای خانوادگی خود به خود خاموش شد .

ملت گریفی از حالت هیپنوتیزم خارج شدن و با بهت و وحشت به تلویزیون نگاه کردن .
ناگهان رومسا و مری و جسیکا با هم جیغ بلندی کشیدن .
جسی پرید بغل رومسا ... رومسا هم پرید بغل مری ... مری هم کسی رو پیدا نکرد همونجا نشست رو زمین ... سه نفری همدیگه رو به طرز مخوفی بغل کردن ... به طوری که سه تایی کنار هم ، هم هیکل لوییس شده بودن !

دوباره سکوت شده بود ... همه به همدیگه نگاه می کردن و به عاقبتشون فکر می کردن .
صدای بلند جواد این سکوت رو شکست:
-
لوییس ایندفعه از کوره در رفت و گفت :
- الانم واسه خندیدن وقت گیر آوردی ؟ ... نمی بینی همه حالشون بده ؟!
جواد : یعی چی حالشون بده ! ... با دیدن یه فیلم مسخره اینطوری شدید ؟! ... شما چتون شده بچه ها ؟! ... یه مشت شوخی مسخره رو جدی گرفتید ...

همینطور که جواد حرف می زد ، می شد لرزش صدا و ترس رو بیشتر توی صحبتهاش احساس کرد .
- ... بابا مگه چی شده حالا ؟ ... یه فیلمه دیگه ... با دیدن یه فیلم که قرار نیست کسی چیزیش بشه ! ... بچه ها...بچه ها ... من ... من می ترسم !

همه با نگرانی به همدیگه نگاه می کردن .
در اون سکوت وهم آور ، هدویگ به آرومی پرواز کرد و کنار رومسا روی دسته مبل نشست ... چیزی در گوش رومسا گفت و منتظر عکس العملش شد .
رومسا به سمت هدویگ برگشت و سرشو به علامت عدم اطمینان تکون داد.
هدویگ سرشو بالا پایین کرد و سعی کرد رومسا رو راضی کنه .
رومسا به آرومی گفت :
- ولی خیلی وقته که دست به اون نزدم !
هدویگ : ولی الان می تونی ... منم کمکت می کنم !
رومسا لحظه ای تردید داشت ... ولی بعد از چند لحظه سکوت بلند گفت :
- بچه ها راه حلشو پیدا کردم .
همه با خوشحالی به سمت رومسا برگشتن و منتظر حرف زدنش شدن .
رومسا دست توی جیبش کرد و شیئی رو از توی اون در آورد و بالای سرش گرفت .
ذره بین!!!!!!!!!...

========

(کارآگاه رومسا و دستیارش هدویگ ! )




Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۵:۵۲ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
رومسا و كنث وارد تالار عمومي شدند و با تعجب همه را در كنار شومينه بيدار ديدند !!
_ واااي ، پسرام !! من نمي دونستم خدا دو تا لوييس به من داده ! چه شباهتي به هم دارين ، يكيتون تا حالا كجا بوده كه نديده بودمش ؟!
ملت : جااانم ؟!
لوييس : همين مونده بود چشماشم چپ شه !!
اين را گفت ، دست جواد را گرفت و او را به سمت رختخوابش كه كف خوابگاه پسران پهن شده بود!! هدايت كرد .
_ بچه ها !
_ ...
_ هو بچه ها ؟!
_ ...
_ *** ؟!
_ !!
_ من حس مي كنم يه خطري داره ما رو تهديد مي كنه !!
_ !!
_ وقتي تا هفت روز ديگه همگي مرديم مي فهمين .
_ البته الآن شده شش روز !!
هدويگ از عصبانيت سرش را به ديوار كوبيد و فرياد زد :
_ بدبختا ! اين فيلم توي راه رو برا يه اتوبوس كه مي رفته ساوج گذاشتن ، هفته ي بعد موقع برگشت همگي با هم مردن !!
ملت : برو بابا !!


_ بچه ها ، من يه جور بدجوري شدم ، دلم يه جوري مي شه !!
_ شام سنگين خوردي ؟!
_ نه ! من مي ترسم !!
_ عثيثم ، ترس نداره كه ، مهم عشقه كه جاودانه و تو رو تا ابديت مي بره ، مرگ حقه !
_ مري ؟!
_ جانم عسلم !
_ مري !
يكدفعه مري به حالتي منطقي ==> ! بر مي گرده به سمت نويسنده :
" قبول من بايد از اين جفنگيات بگم از اين به بعد ، ولي تا چه حد "
نويسنده : !
در همين موقع سينما خانگي كه از شب قبل اونجا مونده بود ، خود به خود روشن مي شه ..!!


ویرایش شده توسط [en]Meridanous[/en][fa]مريدانوس[/fa] در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۲ ۵:۵۶:۴۳


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۴۹ شنبه ۴ آذر ۱۳۸۵
از هاگزمید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 42
آفلاین
املاین خمیازه کشید و با چشمایی که نصفه نیمه باز بود رفت طرف تختش و تو راه هرچی بد و بیراه بلد بود زیر لب نثار جواد کرد که این وقت صبح همه رو بیدار کرده بود.در حالی که تلو تلو میخورد لبه تخت نشست و تو تاریکی کورمال کورمال دنبال لبه پتوش گشت که بکشه روی سرش و
کنث وارد خوابگاه شد و شروع کرد چپ چپ به املاین نگاه کردن:وا امی چرا نشستی رو تخت من؟
املاین:برو بابا خوابم میاد مگه الان وقت شوخیه؟
بعد پتو رو کشید سرش.
کنث که داشت عصبانی میشد پتوش رو از رو سر املاین کشید کنار و گفت:پاشو خودتو لوس نکن من رو رختخوابم حساسم
املاین هم عصبانی تر از کنث شروع کرد به کشیدن اونور پتو.این بکش اون بکش...
رومسا که تازه وارد معرکه شده بود داد زد:مگه زده به سرتون پتو پاره میشه
کنث که به نفس نفس افتاده بود گفت :این (....) خوابیده سر جای من
املاین داد زد:بابا این تخت خودمه.
کنث و رومسا:

رومسا که احساس خطر کرده بود رفت جلو با دقت به چشمای چپ شده امی نگاه کرد و پرسید:تو چته؟

امی گفت:هیچی ولی اگه بذارید کپمو بذارم خوب میشه.

رومسا با احتیاط از امی دور شد و در گوش کنث زمزمه کرد:زده به سرش!نکنه اون فیلم کوفتی یه بلایی سرش آروده؟!

هر دو با این فکر به طرف سالن عمومی دویدند(خر خر امی به هوا رفت) تا به بقیه خبر بدن.غافل از اینکه این بلا فقط سر املاین نیومده بود...
______________________________________________________________________________________________________________
ببخشید بد شد اولین باره اینجا پست میزنم.


ویرایش شده توسط املاين ونس در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۲۳:۰۲:۱۶
ویرایش شده توسط املاين ونس در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۱ ۲۰:۲۵:۵۷

[i][b][size=small][color=009966]Mr. Moony presents his compliments to Professor
Snape, and begs him to keep his abnormally large nose out of other people's business
:clap2


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
استرجس صبح زود از خواب بلند شد و احساس کرد که دیگه بیش از این نمیتونه در رختخواب دوام بیاره. برای همین بلند شد و به تالار عمومی رفت. ابتدا متوجه حضور جسی که روربروی شومینه نشسته بود نشد اما همینکه چشمش به او افتاد جا خورد و با تعجب گفت:
- جسی؟!...تو بیداری؟!...کی اومدی اینجا؟!
جسی لبخندی به استرجس زد و گفت:
- اصلا نخوابیده بودم...
سپس به شومینه خیره شد. استر نگاهی از سر محبت به جسی کرد و در حالیکه کنار او مینشست گفت:
- نباید خودتو اینجوری خسته کنی...اصلا خوب نیست...
اما استر در ته دلش از این پیشامد خوشحال بود.
- راستش جسی...خواستم یه چیزی بگم...الان دیگه بچه ها نیستن و وقت خوبیه...خواستم بگم که...
در همین موقع تابلوی بانو خپله کنار رفت و جواد وارد شد. در حالیکه از شدت خنده به خدود میپیچید. استرجس با ناراحتی حرفش را قطع و همراه جسی به او نگاه کرد. جواد پس از اینکه توانست از شدت خنده های ترسناکش بکاهد با خود گفت:
- خیلی حال داد...ایول...
و به خودش گفت:
- خیلی باحالی جواد...
و به خنده های ظاهرا بی پایانش ادامه داد.بی آنکه متوجه حضور استر و جسی شود. ناگهان استر لب به سخن آورد:
- اوهوی...کجا بودی تا الان؟ ...فکر کنم زمانی که بیرون بودی نباید میبودی......
جواد: یعنی چی؟!
جسی: منظورش اینه که خارج از وقت مقرر از تالار خارج شده بودی...
جواد: آها...ای بابا...من که شامل این قوانین نمیشم...من اومدم اینجا صفا کنم ...قانون کیلو چنده؟ ...فقط جون هر کی دوست دارین به لو نگین من بیرون بودم این موقع ...اگه قول بدین نگین من میگم که کجا رفتم.
استر خواست به جواد بتوپد ولی وقتی جسی قول داد پشیمون شد و گفت:
- معلومه که نمیگیم ...
اونوقت جواد خنده کنان گفت:
- رفته بودم فیلم ترسناک ببینم
استر و جسی:
جسی: از کی تا حالا فیلم ترسناک خنده دار شده؟
جواد همچنان خنده کنان گفت:
- آخه فیلمش کوتاه بود و میگفتن که هر کی این فیلمو ببینه هفت روز بعد میمیره
استر و جسی:
جواد: منهم دیدم...بعد یهو یه پیغام برام اومد که نوشته بود هفت روز دیگه میمیرم.
استر: واقعا؟...حالا تو نمیترسی؟...
جواد: نه بابا...اینها چرت و پرته...حالا فیلم رو آوردم تا ببینیم
اونوقت چوبشو گرفت به سمت شومینه و گفت:
- سینما خانگیوس...
و بدین ترتیب یه سینما خانگی مجهز در روبروی استر و جسی در مکان قبلی شومیه ظاهر شد. جواد قبل از اینکه فیلم رو بزاره چوبشو به سمت راه پله خوابگاهها گرفت و گفت:
- بی خوابیوس...
اونوقت با صدای بلند گفت: بچه ها بیاین پایین ببینین چی آوردم...
صدای لوییس از خوابگاه پسرا به گوش رسید که گفت: باز این شروع کرد...
اندکی بعد همگی با لباس های خواب در تالار عمومی جمع شده بودند و خمیازه کشان در انتظار به سر میبردند.
هدی: چی شده جواد؟...چرا نمیزاری بخوابیم؟
جواد: مرامتو عشق است هدی نوک طلا...میخوامت...
هدی:
رومسا: تا جریمه نشدی بگو چی کار داری...
جواد: چشم ناظره محترمه
اونوقت یه حلقه دی وی دی رو تو دستاش بالا گرفت تا همه بتونن بینن.
- این یه فیلم ترسناکه...
ملت:
مری: ما رو بلند کردی که بگی این یه فیلم ترسناکه؟
جواد: صبور باش عزیزم...میخوایم الان با هم بشینیم نگاش کنیم...
ملت:
جواد: فیلمش کوتاهه...در واقع یه بازیه...وقتی اینو ببینین یه پیغام براتون میاد...خیلی جالبه...
بالاخره هر طور که بود همه این فیلم کوتاه رو نگاه کردند و اصلا هم نترسیدند. تمام فیلم در مورد یه مرده بود که خواست هلو بخوره اما هسته هلو تو گلوش گیر کرد و اون کم کم خفه شد.
ملت:
ولی ظاهرا لوییس ترسیده بود:
همون موقع به تعداد بچه ها جغد هایی به داخل تالار سرازیر شدن. داخل همه نامه ها این پیغام نوشته شده بود:
- میگم که گفته باشم...هفت روز دیگه میمیری ...نگی نگفتی
و برای جواد این پیغام آمد:
- مرتیکه مگه مریضی منو گمراه میکنی؟ ...چند بار فیلمو میبینی؟
ملت اول موضوعو جدی نگرفتن اما کم کم ترس به دلشون راه پیدا کرد.
مری: آخه خرس گنده...بیکار بودی این فیلمو دادی بیبینیم؟....
جواد شلوار کردیش رو بالا کشید و گفت: نگران نباشین...همش یه شوخیه...
اما با ترس بقیه خودش هم نشانه های ترس را در خود حس کرد.
به راستی آنها هفت روز بعد میمردن؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خدا کنه که قابل تحمل بوده باشه


ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۱۹:۲۴:۱۲

[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
کوییرل از در وارد شد ... درو محکم پشت سرش بست و با عصبانیت به سمت بچه ها اومد ... ولی وقتی اونا رو در حال تمرین دید ، اول عمامه اش کمی کج شد ... بعد عمامه اش به طور عمود به سمت بالا شروع به حرکت کرد و شیئی قندیل مانند و سفید روی سرش نمایان شد !!
کوییرل انگشتشو از روی عمامه روی اون شیء گذاشت و اونو توی سرش فرو داد ... بعد رو به استرجس و رومسا کرد و گفت :
_ شما دو تا ... بیاین کارتون دارم
استرجس و رومسا نگاهی به همدیگه کردن و با بی اطلاعی ، به حرف کوییرل گوش دادن و به دنبالش به بیرون تالار رفتن .
کوییرل : دنبالم بیاید بریم دفتر من ... باید یه صحبتی بکنیم .

*** داخل خوابگاه ****

_ یعنی چه خبر شده ؟
_ چرا کوییرل اونا رو صدا کرد ؟
_ پس تمرینمون چی می شه ؟
_ جواب این سوالات را در ادامه خواهید دید !
جواد جمله آخر رو گفت و دوباره مشغول بازی کردن شطرنج جادویی با خودش شد !
ملت گریفی :
همه داشتن آواز گروهشونو زیر لب زمزمه می کردن و سعی می کردن اونو به طور کامل حفظ کنن .
هدویگ داشت دور اتاق پرواز می کرد .
لوییس هم به دیوار روبرو خیره بود و داشت شعر رو زیر لب تکرار می کرد .
لوییس : اه هدویگ می شه بشینی یه جا ؟! ... تمرکزمو به هم می نزی !
هدویگ : چی چی تو به هم می زنم ؟!
لوییس : تمرکز !
هدویگ : چی چی هست این حالا ؟!
خانم پاتر ! : اه هدویگ می شه بس کنی ؟ ... داداش منو مسخره نکن ! ... انقدر هم سر و صدا نکن داریم تمرین می کنیم .
هدویگ : اصلا تو چی کار داری من با لوییس حرف می زنم ! ... همش عادتشه بپره وسط !
...

لوییس آهی کشید و اون دو تا رو به حال خودشون رها کرد ... رفت و روبروی مری روی مبل نشست .
مری داشت برگه ای رو مطالعه می کرد که روش نوشته بود :
_ پژوهش درسی ... زیست شناسی جادویی !


در خوابگاه باز شد و استرجس و رومسا با یه کاپ و با لبخندی بر لب وارد خوابگاه شدن !
همه از جاشون پریدن و سریع به سمت اونا رفتن .
رومسا : آروم آروم نمی خواد بپرسین خودم می گم چه خبره ! ... ببینین بقیه گروها نتونستن گروهشونو به مسابقه برسونن به همین دلیل ما بدون خوندن هیچ شعری قهرمان شدیم !(ژانگولر به سبک سارا خفنز !)
ملت گریفی اول یه خورده سوت و شوت و فوت ، زدن و کردن و کردن !!!
بعد همه دوباره رفتن سر کارشون .
در آخر هم خانم پاتر دوباره رفت تا از صندوق سوژه هاش تو خوابگاه دختران ، یه سوژه به شکل رندم در بیاره و ملت خوابگاهی رو از بی سوژگی در بیاره ! ...
و شد آنچه شد !
و زندگی همچنان ادامه دارد !
و این بود انشاء ما !!!


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۹ ۲۲:۱۲:۲۷



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
یاهو


کوییرل دستی به علامش کشید و درستش کرد و گفت:
- خب از اونجایی که امید من به شما ناممکن شده ،من خودم یه شعر واستون زدم اینو میخونین تا شب باید همه حفظ بشین و اجرا کنین جلوی من!
بچه ها:
کوییرل: هدویگ بپر این ورقه ها رو پخش کن واسه همه!

10 دقیقه بعد!
همه با چشمانی گرد و متعجب به ورقه ی در دسته خود نگاه میکردند !
سکوتی چند ثانیه ای حاکم شد تا آنکه رومسا گفت:
- بچه ها من بعد از مشورت با استرجس به این نتیجه رسیدیم که لباس فرم داشته باشیم تا همه یک دست باشیم!... مثلا تک خوان یه لباس ، همخوانها یه لباس دیگه ... چطوره؟
ملت:
استرجس : خب زودتر واستین!... به ترتیب قد!
همه: نــــــــه!
استرجس اخمی کرد و گفت:
-پس چی؟؟؟... اصلا دخترا یه طرف ، پسرا یه طرف!.... رومسا تو با دخترا تمرین کن من با پسرا!
همه:

5 دقیقه بعد!.. طرف دخترا!
-الا ای سرفراز هاگوارتزیان!
فروزنده خورشید جان و جهان!
پیام آوران طلسم و دفاع!
بدستی صلاح و به دستی کتاب! (2)

همون دقایق سمت پسرا!
شما پیرو دامبل و مرلینین!
ره حق بپویید بی واهمه!
به کار و به کوشش همه پیشتاز
همه پیروان ره دامبلی
مرلین یارتان باد تا جاودان .... الا از سرافراز هاگوارتزیان!

- ســــــــــــــــــــــــــــــوووووت!
دست دست دست دست! :yclown:
همه ی بچه ها برای اینکه احساس رضایت خودشون رو راضی کنند دست و سوت میزدند و میخندیدند!
تمرین چند بار دیگر تکرار شد ، هر از گاهی جواد که تماشاچی بود به سمت پسرا میرفت و به لوییس سپر گل گلابش "رانی پرتقال" تعارف میکرد و این کار باعث میشد دیگر بچه ها با چشمانی اشکبار به لوییس خیره شوند و حسرت بخورند و درشان کمبود محبت به وجود آید و در آینده ی نه چندان دور انتفام این بی توجهی را از جامعه بگیرند و دزد و معتاد و بزرگتر از آن ولدی شوند!
جواد:از همه قشنگتر لوییسم میخونه! ... راستی بابایی این رانی رو هدیه خانم خریده تو که میدونی من پول ندارم!
لوییس در درون:
لوییس در بیرون:
استرجس و رومسا که از این همه پیشترفت دست از پا نمیشناختند به سرعت همه ی بچه ها را به ترتیب قرار دادند و منتظر کوییرل شدند!
چند دقیقه گذشت و صدای باز شدن در به گوش رسید که کوییرل از آن وارد شد!

----*-----*-----*----*-----*-----*
با یه پست دیگه میتونی این سوژه رو تمومش کنیم!



ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۹ ۲۱:۳۷:۳۵


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ سه شنبه ۴ مهر ۱۳۸۵

کنث تیلورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۵ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۱
از Hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
ملت واستادن به خوندنو ماشاللا چه اهنگ خفنزی هم داشت این سرود . جسیکا عین این بهت زده ها رو به جلو نیگا می کردو اهنگ زیر سرودرو میزد: رینگ دیرینگ درینگ دیرینگ درین دیرینی نی دارام دوروم دوریم رادی دار دوم
لوییس از اون ور اهنگ روی سرودو میزد:باراباراباکس ....باراباراباکس...دوففففففف باراباراباکس....اوپس داون
ملت از اون ور سرودو میخوندن:یار دبیرستانیم پشت منو یار منی
چوب کتک رو میخوری و بعدش میر.....
ملت همینجور داشتن به کار خفنزشون ادامه میدادن که یه دفعه پرفسور کوییرل جیغ فرا بنفشی میکشه و میگه:
وای سرم خدا چشام درد گرفت (چه ربطی داشت)
ملت از اون ور:بله بله همینه بله پرفسور
پرفسور:بله و ذ.....
کنث که دیگه خوابش میومد از وسط جمعیت راهشو باز کردو گفت:
پرفسور امروز چه خفنز خوشگل شودین
پرفسور...با من من :
اااا واقعا ...اخه میدونی شامپو سدر صحت زد......پرفسور که تازه فهمیده بود داره کم کم خودشو لو میده گفت:
بله خوب نه کنث چه کارم داری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کنث:اوه بله بله میخواستم پرفسور دو دق برم دبلیو سی
ملت هر کر زدن زیر خنده.
پرفسور:اوه بله کنث این که دیگه پرسیدن نداره میتونی بری و اما بچه ها شما......


[i


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۰:۰۲ شنبه ۱ مهر ۱۳۸۵

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
ملت گريفي همه كاسه و كوزه ي عاشقي خودشون رو برداشتن و با سرعت هر چه تمام تر به سمت در ورودي تالار حركت كردن....
همه با سرعت و همزمان خواستن از در رد بشن ولي نتونستن و همه گير كردن
رومسا و استر:
همه ي بچه ها هي زور ميزدن ولي رد نميشدن...
فرياد استر و رومسا باعث شد همه با سر پرت شن بيرون....
جسي به ساعتش نگاه كرد و گفت :
دير شد بابا بدويين!!!
همه با سرعت از جاشون بلند شدن و شروع كردن به دوييدن...
مثل جت رسيدن به كلاس و وارد كلاس شدن...
كوييرل: چرا انقدر دير كردين!!!
هدويگ:رومسا و استر مارو نگه داشته بودن
استر و رومسا:
هدويگ:
كوييرل:آره؟؟
استر و رومسا:هدويگ ما با تو يك كار كوچيك داريم بعدا بهت ميگيم!!!
كوييرل به همه ي بچه ها نگاه كرد و گفت:
خب تمرين كردين؟؟
لوييس:نه
كوييرل:نه نه يعني چي خجالت بكشين...اين كارا چيه...من گفتم برين تمرين كنيد...چي كار كردين توي اين مدت ميشه بگين چي كار ميكردين؟؟؟
همه:
كوييرل عصباني ميشه و داد و قال راه ميندازه و ميگه:
بابا جان گروه ما بايد بهترين گروه سرود رو داشته باشه در حالي كه اصلا گروه ما تمرين هم نكردن
همه:
كوييرل:ميگه تا 2 ساعت ديگه همتون بايد تمرين كرده باشيد و سرودتون رو جلوي من اجرا كنيد!!!

*تالار عمومي گريفيندور*
همه ي بچه ها دور هم جمع شده بودن...لوييس به هديه نگاه ميكردن هدويگ هوا رو نگاه ميكرد...استر هم كه طبق معمول....رومسا به شونه ي استر زد و گفت:
بسه بابا بگو ديگه!!!
استر به خودش اومد و گفت:
خب ببينيد بايد تمرين كنيم...چطوري...فرض ميكنيم كه اينجا سالن بزرگ هستش و بچه هاي ديگه هم جلوي ما نشستن...ما شروع ميكنيم به خوندن...خب براي شروع ... همه وايسين....
بچه ها شروع به وايسادن ميكنن....
هاگريد ميره زير همه بقيه ميرن روي دوش هاگريد
هدويگ در بالاي بالا:
من تالار رو فتح كردم
استر و رومسا:
بعد از مدتي همه مثل يك گروه خوب ايستاده بودن و آماده بودن كه بخونن....

ادامه دارد..............


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.