هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۵
#54

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
رزمرتا
نيروهاي ارزشي : مي توني بياي به دفتر منكرات .
نيروهاي ارزشي كه در حين شوت كردن ملت به بيرون كافه از آن جا غنيمت مي گرفتند و درون كيسه اي مي ريختند .
براي رعايت شئونات اسلامي در نيروهاي ارزشي خانم هاي خشن بسياري حضور داشته و ملت مونث را به بيرون هدايت مي كردند .
رزمرتا كه از عقب توسط يكي از ملتيون مونث نيروهاي ارزشي به جلو هل داده مي شد گفت : اون كيسه ديگه چيه ؟ شما دارين وسايل كافه رو مي دزدين يا ايها الناس !
مرلين : اينا اجناس غير اسلاميه خواهرم .
رزمرتا : يعني چي ؟
مرلين : همين كه گفتم ، سريعتر ببرش عجب آدماي سمجين !
پاتريشا از رزمرتا هم سمج تر بود و تا حالا يكي موانث ( جمع مونث ) را كور كرده بود .
مرلين كه مي ديد اوضاع داره بيخ پيدا مي كنه موبايل آفتابه ايش رو در آورد و شروع كرد به شماره گرفتن .
از اون سمت پاتريشا يه ملتو حريف بود ، تا اين كه نيروهاي ارزشي به اين نتيجه رسيدند كه رعايت شئونات اسلامي در اين موقعيت جايز نيست ولي ملت درون كافه به رهبري پاتريشا بر عليه نيروهاي ارزشي قيام نمودند .
رزمرتا كه جاروي دسته بلندش از وسط نصف شده بود حالا با چكش به ملت حمله مي كرد .
رزمرتا : ( در حقيقت اين جا به جاي چماق چكششو تكون مي ده )
پاتريشا :
مرلين موبايل آفتابه ايش رو گذاشت توي جيبش و به سمت ملت درون كافه رفت . پس از ده دقيقه تمام ملتيون كافه به حالت نيمه شهيد در اومدن به جز پاتريشا و رزمرتا.
در كافه به شدت باز شد و كسي كه به نصيحت مرلين آن جا آمده بود وارد شد و چوبش را بيرون كشيد ، آري او همانا ارباب لرد كوئيرل صغير بود .
كوئيرل : بلاكيوس !
جادو به سمت پاتريشا رفت ولي او جاخالي داد و ترجيح داد از كافه بيرون بره و بوق بازي درنياره تا شناسه ش بسته نشه .
مرلين :
رزمرتا :
رزمرتا چاره اي نديد جز اين كه بذارن در كافه شو ببندن :proctor: تا خودش به دفتر منكرات بره و كار كافه رو راه بندازه .
رزمرتا در راه دفتر منكرات مرلين .

ادامه دارد....




Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۱:۵۷ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
#53

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مکان: دفتر منکرات
زمان: صبح ساعت 9 شب!!!
-----------------------------------
مرلین کبیر پشت میز کوچکی نشسته بود و مشغول امضا کردن چند تکه کاغذ بود. پس از اینکه کار امضاها را به پایان رسانید گوشی تلفن را برداشت و یک شماره گرفت.
- الو؟ خانم منشی؟ چه خبرا.. خوش میگذره؟ خانوم بچه ها خوبن.. اهم منظورم آقا و بچه ها بود!! هنوز شوهرت داره ظرف میشوره خونه؟ اِ؟ تموم شد ظرفا؟؟ ایول بابا چه زود! از زن سابق منم سریعتر کار میکنه... .اهم اهم!! امان از دست شما منشی ها که حواس آدمو پرت میکنین سریعتر به همه نیروها پیغام بده که یه ماموریت خوب داریم.. میخوام که همه نیروهای ارزشی تا پنج دقیقه دیگه توی هاگزمید دم کافه سه دسته جارو ایستاده باشن!
تق!
گوشی را گذاشت و عصا و ردایش را برداشت. یک تکه پارچه از لب طاقچه برداشت و روی کله کچلش کلاهی درست کرد. سپس به سمت دستشویی اتاقش به راه افتاد. از داخل سیفون یک مشت آب برداشت و درون چاه توالت ریخت و فریاد زد: هاگزمید!!
پووووف!!! غیب شده بود.

==============================
مکان: هاگزمید، نزدیکی های کافه سه دسته جارو، توالت عمومی
زمان: پنج دقیقه بعد
-------------------
موج آبی از درون یک چاه توالت بیرون زد و به دنبالش مرلین ظاهر شد. چوبدستی اش را به سمت لباسش گرفت و آن را خشک کرد.
سپس از دستشویی ها بیرون آمد و به سمت کافه سه دسته جارو روان شد.
از آن طرف نیروهای ارزشی دورتادور سه دسته جارو حلقه زده بودند.
مرلین فریاد زد: بر طبق موازین اخلاقی و آ.... می... این کافه به دلایلی که فقط خودم می دانم تعطیل است..صاحب کافه برای دادن پاره ای توضیحات و رفع این تعطیلی به دفتر منکرات مرلین مراجعه نماید :proctor: ( )

نیروهای ارزشی شیشه نوشابه های "آرسوکولا"یشان را درآوردند و حسابی تکان دادند. سپس سربازکنهایشان را در دست گرفتند و با حالتی تهدید آمیز وارد کافه شدند تا آن را ببندند.

....


امضا چی باشه خوبه؟!


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
#52

پاتریشیا وینتربورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۷ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۲۵ دوشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۱
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 122
آفلاین
پاتریشیا که میدید کافه شلوغ شده پا شد رفت روی پیشخون واستاد:اهم اهم
ملت هنوز به پرتو پرتاشون ادامه دادن
پاتریشیا که ضعف اعصاب داره:هووووووووووووی برادارا خواهرای محترم ساکتتتتتتتتت
با داد پاتی ملت شوکه شدن دیگه تا یه ربع نتونستن حرف بزنن
پاتریشیا :خیلی ممنون به خاطر سکوت
دوستان چند کلمه ای میخواستم صحبت کنم امید وارم روشن گر باشه حرفام و شما خوشتون بیاد گرچه اگه خوشتونم نیاد من ککم نمیگزه ولی خوب گوش کنین
اولا این که شما چرا انقدر شلوغ میکنین دوما اینکه چرا انقدر به هم میپرین سوما شما چرا به مردم توهین میکنین زشته بابا این کارا
ملت که دیگه به ندرت جیکشون در میومد نشسته بودن که یه جغد سیاه از پنجره اومد تو
رفت طرفه مادام رزمرتا
مادام رزمرتا نامه ی پای جغدو باز کرد وخوند
پاتریشیا:رزی یه نوشیدنیه دیگه
وادام رزمرتا:هوییییییییییی چی میگی میخوان بیان در کافه ی منو ببندن
کنث:چرا؟
سوروس:لابد یه کاری کرده دیگه
رزمرتا چوبشو برداشت: چی؟
پاتریشیا نامه رو از دست مادام رزمرتا کشید
متن نامه:به علت وجود یه سری آدم بی دین که تو کافه ی شما قبل از اذان در ماه مبارک رمضان نوشخوار میکنن
و این که شما کافه ی غیر اسلامی و همچنین غیر قانونی دارین و محل یه مشت آدم مفت خورو خلافکاره فردا شب میریزیم در کافه ی شما که نمیدونم کی هستی رو میبندیم
پاتریشیا:بیخود این کافه پاتوق ماست
کنث:من ادم نیستم اگه بزارم دره این کافه بسته شه
مادام رزمرتا:تو الانشم آدم نیستی چرا چرت میگی مگه شوخی دارن اخطاریه ی کتبی فرستادن
-----------------------------------------------
دوستان یه چند خط بیشتر بنویسین و سریع موضوع عوض نکنین

چند روزه دیگه میان :proctor:
دره این جارو تخته میکنن تاپیک به این خوبی
درست فعالیت کنین دست در دست هم این تاپ یکو آباد کنیم


پ.و


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۵ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵
#51

کنث تیلورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۵ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ یکشنبه ۲ مهر ۱۳۹۱
از Hogwarts
گروه:
کاربران عضو
پیام: 156
آفلاین
کنث که از اون ور مغازه شاهد ماجرا بود هر هر شروع کرد به خنده و خطاب به اسنیپ گفت:
اسی بلا تو میخوای یه جغدو بندازی زندون هه هه هه
اسی با قیلفه ای خشمگین رو به کنث کردو گفت:هر هر هر هر
حیف که دیگه مدرسه نمیای واللا میدونستم چی کارت کنم کنث...
کنث با پوزخندی ملیح به اسنیپ می گه:
جیگر امروز چه خوشگل شدی موهات رو با چی شستی اسی؟
هه هه
ملتم که داخل سالن بودن با شنیدن این حرف زدن زیر خنده و کافه برای چند دقیقه شلوغ شلوغ شد تا این که صدای بسته شدن در شنیده شد و تا همه به خودشون بجنبن فهمیدن که بله هدی نوک طلا از کافه زده بیرونو مرغ از قفس پرید ....اسنیپ که رنگ صورتش عین لبو سرخ شده بودو نمی دونست سر کی خالی کنه عصبانیتشو دنبال کنث همه جای کافرو زیر و رو کرد ولی دریغو دردا کنث و برو بچزشونم اب شده بودند رفته بودند زیر زمین و اسی هم که دیگه داشت داغ میکرد محکم لیوانش که روی میز بود رو زد به زمین و لیوان هزار تکه شد و صاحب مغازه هم عین این ادمای تیزی به دست رفت به سمت اسی و ....


[i


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۴:۵۵ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵
#50

سوروس.


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 102
آفلاین
در كافه به شدت باز ميشه و هيكل قناص يك جغد بي ريخت نمايان ميشه.
صاحب سه دسته جارو:

افرادي كه تو كافه بودن:

هدويگ:

هدويگ به سمت يكي از صندلي ميره و با پا اونو ميكشه عقب و روش ميشينه. بلند فرياد ميزنه:
آهاي يه بطري آب (مملكت آسلاميه. نميشه چيز ديگه‌اي خورد ) برام بيار.

اسنيپ كه در گوشه كافه نشسته بود و با جينا در حال گفتگو بود با ديدن هدويگ تعجب كرده و قيافش اينطوري ميشه و ميگه:
نه بابا. من كه باور نميكنم. من خودم لوت داده بودم. تو الان بايد زندان باشي

هدويگ:
پس تو بودي كه از پشت به من خنجر زدي؟ تو بودي كه لوم دادي؟

اسنيپ: مگه برات 10 سال حبس نبريده بودن؟

ةدي: آره. ولي نميتونن منو يه جا نگه دارن.تازشم من ديگه زندان رفتم. از كسي نميترسم. ديگه زندان برام عادي شده.

اسنيپ نگاهي به اطرافش انداخت و به سمت جغد نگون بخت قدم برداشت. در همين حين گوشي سوني اريكسونش رو از جيبش در اورد و به 110 با اين قيافه زنگ زد:

ادامه دارد..........


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۷ ۵:۰۰:۰۱

[b][size=large][color=000099][font=Arial]كسي ميدونه شناسه قبلي من چي بود؟
1=[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?uid=12601]اينه؟[/


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۳:۲۸ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵
#49

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
ساعت یک ظهر...دفتر رییس زندان آزکابان...
در به شدت کوبیده میشه.رئیس زندان که مشغول چرت زدن روی پرونده هاست از جا میپره..
-اعدامش کنید...چیز...نه..بفرمایید تو..
یکی از دیوانه سازها سراسیمه وارد اتاق میشه.
-هو هوووووو.هوهاااااااهیییی.
چشمهای رییس زندان گرد و گردتر میشه. .دستگاه مترجم رو توی گوشش میذاره.
-رییس ببخشید مزاحم شدم.ولی واقعا از دست این جغده کلافه شدیم.از وقتی اومده یکریز داره حرف میزنه.دیوانه سازها دیوونه شدن...دوتاشون افسردگی گرفتن...سه تاشون خودکشی کردن...پنج تاشون هم زدن زیر گریه ومامانشونو میخوان.این جغده خیلی مضره..باید هرطور شده از اینجا بیرونش کنیم.
رییس که هنوز کاملا بیدار نشده بود:خوب عزیزمن...اینجا زندانه.موجودات مضر و گناهکار به اینجا آورده میشن.
صدای بلندی از راهروی زندان به گوش میرسه و حرف رییس ناتمام باقی میمونه.
دیوانه ساز که به سختی جلوی اشکهاشو میگیره:هفتمین دیوانه ساز هم منفجر شد.اگه همینطور پیش بره نسل ما منقرض میشه..خواهش میکنم یه کاری بکنین.
رییس به فکر فرو میره.
...................
سلول هدویگ:
در سلول باز میشه.هدویگ ناراحت و افسرده در گوشه ای نشسته و سرشو توی پرهاش فرو برده. زنجیر هایی که به پاها و بالهاش و منقارش زده شده اجازه هیچ گونه حرکتی رو بهش نمیده.
یکی ازآخرین بازماندگان نسل دیوانه سازها وارد میشه.
هدی نوک طلا؟ملاقاتی داری.پاشو بیا بیرون.
هدویگ با خوشحالی پر پر میزنه و پرواز کنان به دنبال دیوانه ساز از سلول خارج میشه وبطرف اتاق ملاقاتمیره...در طول راه به این فکر میکنه که چه کسی به ملاقاتش اومده.مادرش؟پدرش؟هری؟بلیز؟لرد سیاه؟
ولی هیچکدوم از اینها در اتاق ملاقات انتظارش رو نمیکشید.
هدی با ناامیدی به رییس زندان نگاه میکنه.
-شما اومدین ملاقات من؟
رییس نگاهی به چهره معصوم هدویگ میکنه.-خوب راستش من معتقدم پرنده ها باید آزاد باشند.حیف نیست که با زندانی کردن شماخودمون رو از شنیدن چهچهه زیبای شما محروم کنیم؟
-ولی من هو هو میکنم..اونم فقط شبها.
رییس به گوشه اتاق اشاره میکنه:مهم نیست. تو صدای زیبایی داری.من الان از اتاق خارج میشم.فقط امیدوارم دسته کلید مخصوص رو اینجا جا نذارم.
چشم هدویگ با دسته کلیدی که در گوشه اتاق روی زمین افتاده برق میزنه.
....نیم ساعت بعد.....
رییس با خوشحالی به دیوانه ساز هایی که اعتصاب کردن اطلاع میده که میتونن با خیال راحت به سر کارشون برگردن. و چند کیلومتر دورتر جغدسفیدی با خوشحالی به طرف کافه سه دسته جارو پرواز میکنه.



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۲:۱۴ پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۸۵
#48

سوروس.


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 102
آفلاین
اليور وود عزيز. اين چه نوع نوشتنه؟
رول رو زير سوال بردي.

-----------------------------------------------------------
هدي رو به وزارتخونه بردن و تو دادگاه مجازاتش كردن.
حكم دادگاه:

10 سال زندان آزكابان؟

و بعد با گارد محافظ به زندان فرستاده شد.

&&&&&&&&&&&& 3 سال بعد &&&&&&&&&&&&&&

هدي تو زندان و تو سلولش نشسته و داره با يك ديوانه ساز كه نگهبان اختصاصيش بود صحبت ميكرد.

هدي:راستي هي بوقي. تو چطوري شاديها رو از دل بدبخت بيچاره‌هايي مثل آني و بليز و مابقي ارزشيها بيرون ميكشي؟

و بعد شروع كرد به ارشاد كردن ديوانه ساز.

- تو خجالت نميكشي يه همچين كاري رو ميكني؟ چرا به مردم رحم نميكني؟
مگه خودت ناموس نداري كه به هر كسي رسيدي ميبوسيش؟
خوشت مياد يكي هم بياد و با ناموس تو اين كر رو بكنه؟

ديوانه ساز:


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۶ ۲۲:۳۲:۲۱

[b][size=large][color=000099][font=Arial]كسي ميدونه شناسه قبلي من چي بود؟
1=[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?uid=12601]اينه؟[/


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ جمعه ۳۱ شهریور ۱۳۸۵
#47

nnight


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۰ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 47
آفلاین
همه توی کافه نشسته بودن که ناگهان حدود 30 تا مامور وزارتخونه میریزن داخل و میگن ما باید هدویگ را دسگیر کنیم

هدویگ بیچاره اینطوری شده بود:

مادام رمزرتا گغت برای چی


مامور وزارتخانه گفت برای اینکه او تا حالا سه تا کافه را خالی کرده و صاحب های ان ها را کشته اگر به موقع نجنبید شما را هم میکشه او باید بره ازکابان

همین حرف را که زد هدویگ چوبدستی اش را بیرون کشید و شروع به مبارزه پنج نفر را زخمی کرد ولی اخر سر دستگیر شد


در همین حال ناگهان ولدمورت ظاهر شد و گفت هدویگ را ازاد کنید او یار خوبی برای من است مامورین بخت برگشته نیز شروع به مبارزه کردند ولی شکست خوردند

بعد دامبلدور امد و گفت او باید برود زندان

بعد دامبلدور و ولدمورت مبارزه کردند ولدمورت شکست

دامبلدور اینجوری شده بود:

بعد هم مرگ خوار ها امدند

بعد بلیز ناگهان پرید وسط و گفت:چی داداش
بعد یکی یکی کله مرگ خوار ها رو کند پست کرد برای خونه ها شون

همه برای بلیز کف زدند




NNIGHT

راستی ایمیل اینجا عوض نمیشه

ایمیل قبلی من پاک شده

ایمیل جدیدم اینه

hthgkiuit@yahoo.com


Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۹:۰۷ چهارشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۵
#46

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
تو کافه سه دسته جارو هدی جون نشسته بود که ناگهان شیشه های کافه شکستن و پنچ تا مرد جوان که خودشونو با لباس سیاه خوب پشونده بودن وارد شدن و گفتن:
و ادامه دادند: ما از طرف لرد سیاه اومدیم با شما کاری نداریم ولی ماموریت داریم هدویگ رو شکنجه بدیمناگهان بلیز زابینی که در گوشه تاریک کافه نشسته بود یهو جلو پرید و گفت:
جلو نیایید و اگر نه می کشمتون بعد موبایل سونی اریکسونش رو به مرگ خواراننشون داد و گفت:
بدخت ها اگه جلو بییاین به 110 زنگ می زنم بیان ببرنتون
مرگ خواران:
بلیز: ابدا
مرگ خواران : *** خوردیم
بیز:
و در این حال که هدیوگ ساکت نشسته بود و تازه منقارشو مسواک زده بود جلو پرید و با کمال بی رحمی چشم تمام مرگ خواران رو در آورد
بعد کشتار شروع شد.
بلیز پوست تک تک مرگ خواران رو کند.
مودی که داشت با آلبوس دامبلدور نگاه می کرد زبونشونو کند و آلبوس دامبلدور گوش ها شونو کند و کف دستشون گذاشت!
بعد بلیز دستاشونو قطع کرد و گذاشت رو پاهاشون و اسنیپ هم پاهاشون قطع کرد گذاشت رو سرشون و بقیشو خودتون حدس بزنین دیگه



Re: كافه سه دسته جارو
پیام زده شده در: ۰:۳۵ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۵
#45

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
قبل از اين كه بچه ها بخوان بجنبن تيم پركار هدويگو مي كشن و مي اندازنش روي تخت و با يه ورد بدن اونو قفلش مي كنن تا حركت نكنه . بعد شروع مي كنن با سوزن بدنشو سوراخ كردن . هدويگ اگه مي تونست نوكشو باز كنه مطمئنا داد مي كشيد ولي نمي تونست .
ملت هم با دلسوزي داشتن نگاش ميكردن و درباره ي كار وحشيانه ي تيم پركار با هم بحث مي كردن . تيم پركار ته پرو مي ذاشت توي سوراخ ها و بعد با سرعت كناره هاي سوراخو مي دوخت .
هدويگ :
ملت :
تيم پركار :

يك ساعت بعد

ــ آقاي هدويگ كار پسرتون تموم شد .
سپس با وردي هدويگو كه چشماش قرمز شده بود و داشت پرهاشو تست مي كرد از قفل بدن بند رها كرد.
رزي : خب ....حالا كه تموم شد ...بايد برين . امشب استثناست .
هدي : چي ميگي رزي ؟ من مي خوام يه آهنگ ديگه بخونم .
و با سرعت برگشت بين ساحره ها و پس از مدتي رفت روي سن و شروع كرد به خوندن .
ــ ايول هدي !
ــ دمت گرم بابا .
ــ صدات حرف نداره .
هدويگ با خوش حالي آهنگ تند تري را شروع به خواندن كرد و اين آغازي بود براي جشن و پايكوبي باشكوه و عظيم آن شب .
رزي با نا اميدي سرش را پايين انداخت و به پشت پيشخوان برگشت و در همان حال به هدويگ كه با شور و حال آهنگ تند تري را مي خواند نگاه كرد ، هيچ كس نتوانست بفهمد كه علت اين كه مادام رزمرتا مي خواست آن هارا از كافه بيرون كند چه بود .
بوم !
در كافه و ديواره هاي كنارش منفجر مي شه . عده اي از حاضرين در كافه جيغ كشيدند و خود را از در دور كردند .
چند نفر در آستانه ي در خرد شده ايستاده و به نظر نمي آمد كه كه قصد دارند رفتار صميمانه اي را با آن ها داشته باشند آن ها براي منظور ديگري به آن جا آمده بودند...









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.