هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۵

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
كريچر با ناراحتي داشت ملتو نگاه مي كرد كه يه هو با ديدن افراد اسلايتريني كه تازه وارد تالار شده بودند يه فكري به عقل جنيش رسيد .
كريچر جلو رفت و به افراد تازه وارد گفت : نمي شه رد بشين . بايد اول بسلفين .
آناكين مونتاگ : برو كنار بذار باد بياد .
كريچر :
بليز : كريچر عزيز ة انقدر گيرز نباش ، بيا كنار .
كريچر : نمي شه .
بلاتريكس : كريچر هوس كروشيو كردي ؟
كريچر : تو چوب منو نخوردي .
بلاتريكس رو به رودولف : ببين داره چي مي گه ؟
رودولف : جنتيكه ( هم وزن مرتيكه ) به ناموس من چي كار داري ؟
كريچر چوبشو در مياره : بلاكيوس !
رودولف با وحشت جاخالي مي ده ودر نتيجه جادوي كريچر به ديوار مي خوره و كمونه مي كنه و مي ره تو شكم انيپ و اون هم در جا جان به جان آفرين تسليم مي كنه .
ملت اسلي :
كريچر : زود باشين پول بدين .
گري تصميم گرفته بود بره بيرون تا مجبور نشه پول بده به كريچر كه كريچر چوبشو مي گيره طرف گري و مي گه : تكون نخور ! تو كه مزه ي بلاكيوس رو چشيدي .
ــ سلام بچه ها .
كريچر برمي گرده تا ببينه كدوم الافي داره سلام مي كنه ، چوبش رو هم روي اتوماتيك تنظيم مي كنه تا در صورت حركت ملت اسلي بلاكيوس شليك كنه .
كسي كه آن جا بود از جنازه ي اسنيپ بلند شده بود . كريچر : تو ديگه كي هستي ؟
مرد : نيكلاس استبزنزم ديگه .
بعد براي اين كه كريچ هواشو. داشته باشه يه كم بهش پول مي ده .
كريچر سرشو برمي گردونه و به ملت اسلي نگاه مي كنه .

نيم ساعت بعد .

كريچر :
ملت اسلي :
كريچر به سمت وينكي مي ره تا بتونه با پول دلشو بدست مياره ولي نمي دونه كه بلا با ذهن خواني هدف كريچرو فهميده و حالا وينكي پيش ملت اسلي گروگانه .

ادامه دارد....




Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۳:۴۶ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵

کوین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۳ سه شنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵
از تيمارستان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
كريچر و هدويگ دست از پا درازتر بر مي گردن . یه لحظه کریچر فکر کرد که خودش هم مدیره و این کسر امتیاز نامردیه ... ولی فکرش در حد همون یه لحظه بود و دیگه فکر نکرد ملت تو تالار به محض دیدن کریچر و هدویگ ریختن وسط و صدای موسیقی تالار رو به لرزه در اورد ... کریچر که احساس سر خوردگی می کرد به محض دیدن وینکی جوانه های عشق در دلش جوونه می زنه و احساس می کنه وینکی نیمه ی گمشدشه و از این حرفا ... به سرعت به سمت وینکی می ره ( ای بابا این کریچ هم خزش کرد هر روز عاشق یکی میشه! )
کریچ : :bigkiss: وینکی ... مای لاو! من می خوام با تو ازدواج کنم!!! ... حس می کنم تو می تونی منو خوشبخت کنی !
وینکی : تو که به من پولی قرض ندادی ؟!!!
کریچ :
وینکی : اتفاقی حرفاتون رو شنیدم ...
و به طرف جمعی از ساحره ها که به سرپرستی حاجی دارن تکنو می زنن می ره ... کریچ که جوانه های عشق به سرعت تو دلش جوانه زده بودن ناراحت و غمگین در حالی که نا امیدی تو چهره ش موج می زنه یه گوشه از تالار می شینه... او چه گناهی کرده بود که همه این چنین او را طرد (؟) کرده بودند ... آیا او مستحق بود تا شاهد گندیدن جوانه های عشق در دلش باشد ؟
-----------------------------------------
الان چه گیزریه که به کریچ دادین ؟!


تصویر کوچک شده


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵

سوروس.


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 102
آفلاین
كريچ و هدويگ همچنان مشغول كارهاي بيناموسي بودن و غافل از اينكه عده‌اي در حال ديدن اينها هستن.

كريچ نگاهي به دور و برش ميكنه و وقتي ميبينه كه كسي تو كوچه نيست رو ميكنه به هدويگ و با لحن خشكي ميگه:
هي جغد پررو. پول منو بده ديگه؟!!!!؟
هدويگ كه ناگهان پريشان و مشوش شده بود به سرعت جلوي دهن گريچر رو ميگيره و ميگه:
خيلي خوب. بهت گفتم ميدم ديگه.ولي اينجا نه. شايد يكي ببينه.
-خوب ببينن. مگه چي ميشه؟ خودت گفتي همونجا بهت پول ميدم.
-خيلي خوب حالا. صبر كن بهت ميدم.

كريچ به اطراف خودش نگاهي كرد و با نيشخندي به هدويگ رو كرد و با حالتي شيطاني گفت:

تو فكر كردي من بيكارم بيام اينجا و بهت بگم دوستت دارم؟اونم توي بوقي رو؟ پولم رو بده. يادت رفت چقدر به پرو پام ميپيچيدي؟

-بيا بگير بابا. آبرومو بردي؟

ملت پشت پنجره:

در همين حين پروفسور اسنيپ وارد كوچه شد.
با ديدن آن دو در آن كوچه تنگ و تاريك متعجب شد و با لحني خشن گفت:
شما اينجا چيكار ميكنين؟هان؟ تو گريفي هستي؟ تو هم راوني؟
هدويگ و كريچر با سر تاييد كردن و از ترس به زمين خيره شدن.

اسنيپ كه موقعيتي براي اذيت كردن يه گريفي پيدا كرده بود علامت رضايت در صورتش نقش بست. با حالتي خاص گفت:
30امتياز از گريف كم ميشه. به خاطر پرسه زدن تو جاهاي تنگ و تاريك و مرموز.
10 امتياز هم از راون كم ميشه به خاطر همراهي تو.
حالا زود برگردين به برجهاتون. زود باشين
كريچر و هدويگ دست از پا درازتر بر ميگردن.
________________________________
اينم از ظايع كردن كريچر.


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۲ ۲۳:۱۰:۱۷

[b][size=large][color=000099][font=Arial]كسي ميدونه شناسه قبلي من چي بود؟
1=[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?uid=12601]اينه؟[/


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۷:۵۹ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
هدویگ همینطور به پرنده سیفید میفید و تک شاخش خیره شده بود و همینجور بهش خیره شده بود و همینجور خیره شده بود و همینجور شده بود و همینجور بود و ... !
هدویگ :
پرنده :
هدویگ : :bigkiss:
پرنده به هدویگ رسید و از رو اسبش پرید پایین و پرید طرف هدویگ .
هدویگ خواست به پرنده تنفس مصنوعی بده که ...
هدویگ : :bigkiss:
ولی...
پاااق...پرنده روی هوا ناپدید شد .
هدویگ دور و اطراف رو به دنبال اون نگاه کرد ... پشت سرش کریچرو دید که داشت موذیانه بهش می خندید !
کریچ :
هدویگ : کار تو بود کریچ ؟!
کریچر : نه !
هدویگ :
هدویگ از روی صندوق پست بلند شد و صندوق پست هم نفس راحتی کشید(اینم نقشی که وینکی می خواست به صندوق پست بده ! ) ... هدویگ نوکشو سپر کرد و مستقیم به سمت کریچر رفت.
کریچر : هدویگ من توضیح می دم... نه !
ولی دیگه دیر شده بود ... چند ثانیه بعد کریچ داشت از درد به خودش می پیچید و هدویگ هم داشت نوکشو می مالید !
هدویگ : کریچ این شیکم بود یا دیوار ؟!
کریچ :
هدویگ : بازم می خوای ؟!
کریچ : نه ... ببین هدویگ ... من یه چیزی می خواستم بهت بگم .
هدویگ : خوب بگو !
کریچر : اینجا که نمی شه همه دارن نگاه می کنن ... بریم اون کوچه پشتیه !
هدویگ : ها ؟ ... کدوم ؟!
کریچر با دستش به کوچه باریکی اشاره کذد که درست روبروش قرار داشت و بال هدویگو گرفت و اونو به سمت کوچه کشید !
وقتی به داخل کوچه رسیدن کریچر اول یه نگاهی به اطراف کرد تا کسی نبیندشون.
کریچ پرید طرف هدویگ : :bigkiss:
هدویگ :
کریچ : :bigkiss: من می خوام با تو ازدواج کنم !!! ... حس می کنم تو می تونی منو خوشبخت کنی !
کریچ حرفای عاشقانه ای به هدویگ می زد غافل از اینکه ملت توی تالار ، داشتن از پنجره اتاق پشتی تالار که رو به کوچه است ، کارای کریچو می دیدن !

=======

یه خرده این کریچو ضایع کنیم بد نیست !


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۲ ۸:۱۴:۱۰



Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۷:۴۷ چهارشنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
یه نکته ای:من این پست جناب بیگانه رو نفهمیدم!موضوع کلا قاطی شده یا از آی کیوی جنی منه؟!
___________________
کریچر یه نگاه به جغد پیر میندازه و سرشو به گوش هدویگ نزدیک میکنه و میگه: دریغ از یه ذره عقل جنی که تو داشته باشی!این آدمه آخه؟!
هدویگ:نه!جغده!
کریچر:آهان!....نه منظورم اینه که تو لیاقتت بیشتر از ایناست! تو میتونی یه زندگی خوب رو شروع کنی!با یه جغدی که با یه تک شاخ سفید میاد دنبالت و تو رو پرواز میده!
هدویگ که ذوق کرده: راست میگی؟!
کریچر:نه!آخه برای چی الآن دروغ بگم؟
هدویگ یه نگاه دیگه به این جغد پیره میندازه که داره با حاجی صحبت میکنه! بعد یه خرده ابروهاش در هم میره میگه: یه خرده فکر کنم فرق داره!نه اصلا شبیهش نیست!
کریچر: شبیه کی؟
هدویگ:اینی که تو الآن گفتی!این خودش به زور پرواز میکنه ، میخوای حالا اسبم داشته باشه؟اونم اسب سفید تک شاخ!
-خوب من الان سه ربعه چی دارم میگم!تو فوری بپر تو خیابون یکی رو پیدا کن!من سالنو برات نگه میدارم!
-مگه قراره خراب بشه؟
-نهههههههه!تو برو!
و هدویگ پر گرفت و رفت!اون جغد پیره که تازه حاجی رو راضی کرده بود تا دید هدویگ رفته سرخورده شد و معلوم نشد چی شد!
____________
اما هدویگ!
هدویگ نشسته روی یه صندوق پست و داره به آسمون نگاه میکنه!
-ااااا!گنجشک!آخی نازی!
-این زیادی بزرگه!(نکته:کرکس بود ! (اسم این حیوونه اینه دیگه نه؟)
یه دفعه چشمش میفته به یه پرنده که داره با یه تک شاخ تو آسمون پرواز میکنه!(مثل اینکه هدویگ کتابای تخیلی زیاد میخونه!همه میگن تاثیر خوبی نداره ها!اینم نتیجه ش!)
و متوجه میشه که اون پرنده داره به طرف اون میاد!....(یه ذره شبیه همون جغد پیره میتونه باشه)(به صندوق پستم یه نقشی بدیم؟!)


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵

بیگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۸ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۵۵ سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸
از بعد از پل, دست راست دومين كوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
حاجي: گويا نامه ي شما ناموسيه؟
هدويگ: بعله حاج اقا!
حاجي: نامه هاي ناموسي رو بايد مي دادي به "برادر مرلين". ولي اين مورد.... بعله .... مشكل داره... راسا رسيدگي مي كنم.
هدويگ: حاج اقا يعني ميشه!
حاجي: بعله ميشه. كار خدا و شرع و آسلام. نشد نداره!!!
هدويگ: ولي آخه...
حاجي: ديگه جغد بازي در نيار ديگه!
....


بيگانه عزيز.
اين پست شما مشكل دارد. براي پست رول زده اين تعداد خط كمه. بايد بيشتر بنويسي و بيشتر رو فضاسازي كار كني.
سوروس اسنيپ


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۱۰ ۲۰:۵۳:۵۸


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۶ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۸۵

سوروس.


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۸۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 102
آفلاین
كريچر در حالي كه نامه را در دست چپش گرفته بود به قدم زنان به سمت حاجي رفت.

حاجي: هدويگ جون، گوش كن. من ميدونم تنهايي چقدر سخته. ولي تو نبايد براي يك همصحبت و يك..... اينقدر خودتو كوچيك كني.اگه دلت بخواد ميتوني با من بياي......

هدويگ:

كريچر نگاهي به هدويگ، اين جغد بينوا انداخت با لحني خاص و كش دار گفت:
ولي هدي به يكي مثل خودش احتياج داره.
و نگاهش رو از روي هدي برداشت و رو به حاجي ادامه داد:
حاجي. يه نامه الان برام رسيد. بخونش و نظرت رو بوگو.برام خيلي مساله بزرگي شده اين نامه؟

حاجي نگاهي به نامه انداخت و يك نگاه هم به كريچ و در دل خود گفت( عجب گيري افتاديمها. براي هر كاري ما رو صدا ميزنن
و با خوشرويي گفت:
بده ببينم برادر.

كريچر نامه را به دست حاجي داد و به سمت هدويگ رفت. با دادن نامه به حاجي انگار كوهي از روي دوشش برداشته شد. سبك بال به سمت هدي و دوستان رفت و در بحث ارزشي آنها شركت كرد.


[b][size=large][color=000099][font=Arial]كسي ميدونه شناسه قبلي من چي بود؟
1=[url=http://www.jadoogaran.org/modules/profile/userinfo.php?uid=12601]اينه؟[/


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۰:۲۳ یکشنبه ۹ مهر ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
و اینچنین شد که بادراد و کریچر پشت دستشان را داغ کردند تا دیگر عاشق همدیگر نشوند.
بادراد دست کریچر را گرفت و او را به گوشه ای از سالن برد و بقیه نیز به کار خود مشغول شدند!

بادراد: حالا که این همه باوفایی کردم و حتی حاضر شدم به خاطر تو عوض شم به من دسترسی میدی؟
ققی بال بال زنان نزدیکشان شد.
بادراد جون دیگه نمیخواد منت اینو بکشی بیا من الان وزیرم خودم دسترسی تعین میکنم
----------------------------------------
در جایی دیگر هدویگ به دنبال یار مهربان خود بود. اما در بین مهمانان هیچ کسی نبود که با او مطابقت داشته باشد.

در همین فکر بود که ناگهان قسمتی از سقف فروریخت و پرنده قهوه ای رنگی از آن داخل شد و با سرعت و شدت بر سر کریچر فرود آمد.
کریچر: آخ اوخ! ایخ! این چیه؟ نامه دارم؟ من؟؟
جغذ قهوه ای رنگ چپل چلاق ویزلی ها را از روی کله اش برداشت و پس از پاک نمودن مدفوع پرنده از روی گوش هایش نامه را از پای آن جغد گشود و او را چخ نمود.
هدویگ که یارمهربانش را در وجود این جغد پیر میدید فرصت را از دست نداد و خود را به او رساند
جغد پیر عینکش را بیرون آورد و به چشم زد. دقایقی به هدویگ و حرکات عشوه گرانه اش نگاه کرد. بعد از مکثی کوتاه گفت: پیری و هزار جور توهم!
هدویگ: من یه جغد مونثم!! تو یه جغد مذکری!! حالا فهمیدی؟
جغد پیر ویزلی ها که اسمش به خاطرم نیست (هرمس؟): مذکر و مونث یعنی چی؟ متوجه نمیشم؟
فلور از آن وسط: بابا ما فکر میکردیم فقط آیکیوی جنها پایینه! همر!!
هدویگ گفت: ملت دوباره بیاین جمع شین سوژه جدید!! شما بیاین قضاوت کنین! من مونثم درست؟؟ این مذکره اونم درست؟؟ من دنبال یار مهربان میگردم... درست؟؟؟ اینم وقتی اومده اینجا چاره ای نداره جز اینکه دنبال یار مهربان باشه!! اوکی؟
ملت: خوب؟ اینا که گفتی یعنی چی؟
هدویگ:
جغد پیر: نکنه منظورش اینه که باید عروسی بگیریم؟ حاجیییی (بر وزن حمیید)
حاجی از آن طرف سالن به راه افتاد تا به این افراد معلوم الحال برسد و بداند که چه گویند.
-----------------------------------------
اما بشنویم از نامه کریچر...

سلام ای کریچر
همانطور که می دانی فردا شب باید سالن را به ما اجاره دهی.. اما از آنجا که وضع مالی ما را خوب می دانی... هوی چشاتو درویش کن! منظورم از "مالی" پول و این حرفاس به زن من چیکار داری؟ آره می گفتم، ما نیازمند تخفیف شما هستیم..

قربانت
آرتور و بانو


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۹ ۱:۰۲:۳۹
ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۹ ۱:۰۹:۳۴

امضا چی باشه خوبه؟!


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ شنبه ۸ مهر ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
کریچر:قلب پلاستیکی به چه دردم میخوره؟(الآن این میدونم ربطی نداشت! همین طوری
خواستم یه چیزی گفته باشه!) تو..تو...لیقت منو نداری!
بادراد: هوووووو پر رو شدی ها
ققی از پشت: بادی سه نکن فکر دسترسی باش
بادراد به خودش می یاد و با حالت عشقولانه
- کریچر منو نرنجون
مک که دو سه پسته داره سعی میکنه موضوع رو به طرفی که خودش دلش می خواد بکشونه میپره وسط
مک: ببینین الان جفتتون فهمیدین دیگه یکی باید زن بشه
کریچر: من که عمرا زن نمیشم یک بار شدم واسه هفت پشتم بس بود مانتوی آبی و مقنعه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟( اشاره به دختر شایسته ریونکلاو)
بادراد که هنوز تو جو دسترسیه: من زن میشم......... من زن میشم
مک با خوشحالی : ای ول
مک توی دلش: آخرشم حرفم رو به کرسی نشوندم الان پستای بی ناموسی در حد تیم ملی رو عشق است
مک: خوب حالا بریم پیش دکتر بزرگ متخصص جراحی های بوقی و غیره آوریل بزرگ
دوربین میچرخه رو آوریل و آوی یک لبخند میزنه و عینکش رو مییاره پایین و از بالای عینکش نگاه میکنه
بادراد: خوب ........ زود....... کجا ..... الان کجا بریم؟
وینکی که از این همه خفت و خواری و بی بخاری جن های ریون به ستوه اومده با عصبانیت و در حالی که با دستش به طرف اون اشاره میکنه
-- هی تو بادی میدونی میخوان چه بلایی سرت بیارن؟ این نامردا میخوان نامردت کنن( با اکو)
بادراد یکم فکر میکنه و ناگهان به خودش می یاد و آتشفشان خشمش به جوش و خروش می افته
بادراد: من نمیزارم واسه دسترسی چقدر باید خفت و خواری به جوون بخرم
من نمیخوام زن شم ............ هر گـــــــــــــــــــــــــــــــــــــز
همه با تعجب به بادراد نگاه میکنن
در همین حال که همه تو کفن وینکی بلند میشه و دست میزنه
در این لحظه کریچر و بادراد از معرفت و مرام وینکی به وجد می یان و میفهمن اینایی که قبلا پست زدن خیلی نامرد بودن که میخواستن این دو تا رو به هم برسونن و به مقاصد شومشون برسن


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۳ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
کریچر و بادراد:چی؟!
بقیه:(فحش) آخه شما درصد آی کیوتون چقدره؟
کریچر که به غیرتش برخورده :با آی کیوی این چی کار داری؟آی کیو یه خودتو حساب کن!
بادراد رو به کرچر :هوی! "این " چیه دیگه؟ناسلامتی اسم دارم ها! نوکر ددیتو که صدا نمیزنی!اسمم برای دکور نیست!اول زندگی قرار باشه این طوری بکنی دیگه نه من ،نه اون!
کریچر:نبینم!نبینم جلو جمع ضایعم کنی!آبرو داری بکن دیگه!
بادراد:باشه عزیز دلم!
کریچر:
بادراد یه دفعه متوجه جمع میشه ه همه زوم شدن روی صورت اون دو تا!
بادراد:اهم!اهم!
کریچر:خوب چی میگفتیم؟
مک: اینکه یکیتو ساحره بشید!
بادراد:چی؟
کریچر:من فهمیدم!
صدای سوت و تشویق ملت حاضر در صحنه توی سالن پیچید!(نکته!:وینکی بلندتر از همه سوت میزنه ها!)
-آفرین!
-خودشه!تو بالاخره تونستی بفهمی!
کریچر تعظیم میکنه! و با خوشحالی رو میکنه به سمت بادراد: تو فهمیدی بالاخره هانی؟!
بادراد:نه!
کریچر یه تعظیم دیگه میکنه رو به مردم و یه هو اخماش میره تو هم!
بادراد:اوا!کریچر ،عزیزم!چرا ابروهات به هم گره خورد؟
-تو...تو...
-من چی؟
-تو خیلی آی کیوت پایینه!خودت میدونی هانی که نمیخوام تو جمع ضایت کنم ولی مرلینیش(بر وزن خداییش!)...
بادراد:ااااا...کریچ!چه طور دلت اومد قلب منو بشکنی!و چشماش پر اشک شد!
کریچر:قلب پلاستیکی به چه دردم میخوره؟(الآن این میدونم ربطی نداشت! همین طوری خواستم یه چیزی گفته باشه!) تو..تو...لیقت منو نداری!
ملت:مععععععععععععع!
......


همه چیز همینه...
Only Raven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.