و اینچنین شد که بادراد و کریچر پشت دستشان را داغ کردند تا دیگر عاشق همدیگر نشوند.
بادراد دست کریچر را گرفت و او را به گوشه ای از سالن برد و بقیه نیز به کار خود مشغول شدند!
بادراد: حالا که این همه باوفایی کردم و حتی حاضر شدم به خاطر تو عوض شم به من دسترسی میدی؟
ققی بال بال زنان نزدیکشان شد.
بادراد جون دیگه نمیخواد منت اینو بکشی بیا من الان وزیرم خودم دسترسی تعین میکنم
----------------------------------------
در جایی دیگر هدویگ به دنبال یار مهربان خود بود. اما در بین مهمانان هیچ کسی نبود که با او مطابقت داشته باشد.
در همین فکر بود که ناگهان قسمتی از سقف فروریخت و پرنده قهوه ای رنگی از آن داخل شد و با سرعت و شدت بر سر کریچر فرود آمد.
کریچر: آخ اوخ! ایخ! این چیه؟ نامه دارم؟ من؟؟
جغذ قهوه ای رنگ چپل چلاق ویزلی ها را از روی کله اش برداشت و پس از پاک نمودن مدفوع پرنده از روی گوش هایش نامه را از پای آن جغد گشود و او را چخ نمود.
هدویگ که یارمهربانش را در وجود این جغد پیر میدید فرصت را از دست نداد و خود را به او رساند
جغد پیر عینکش را بیرون آورد و به چشم زد. دقایقی به هدویگ و حرکات عشوه گرانه اش نگاه کرد. بعد از مکثی کوتاه گفت: پیری و هزار جور توهم!
هدویگ:
من یه جغد مونثم!! تو یه جغد مذکری!! حالا فهمیدی؟
جغد پیر ویزلی ها که اسمش به خاطرم نیست (هرمس؟): مذکر و مونث یعنی چی؟ متوجه نمیشم؟
فلور از آن وسط: بابا ما فکر میکردیم فقط آیکیوی جنها پایینه! همر!!
هدویگ گفت: ملت دوباره بیاین جمع شین سوژه جدید!! شما بیاین قضاوت کنین! من مونثم درست؟؟ این مذکره اونم درست؟؟ من دنبال یار مهربان میگردم... درست؟؟؟ اینم وقتی اومده اینجا چاره ای نداره جز اینکه دنبال یار مهربان باشه!! اوکی؟
ملت: خوب؟ اینا که گفتی یعنی چی؟
هدویگ:
جغد پیر: نکنه منظورش اینه که باید عروسی بگیریم؟ حاجیییی (بر وزن حمیید)
حاجی از آن طرف سالن به راه افتاد تا به این افراد معلوم الحال برسد و بداند که چه گویند.
-----------------------------------------
اما بشنویم از نامه کریچر...
سلام ای کریچر
همانطور که می دانی فردا شب باید سالن را به ما اجاره دهی.. اما از آنجا که وضع مالی ما را خوب می دانی... هوی چشاتو درویش کن! منظورم از "مالی" پول و این حرفاس به زن من چیکار داری؟
آره می گفتم، ما نیازمند تخفیف شما هستیم..
قربانت
آرتور و بانو