"گربه اي دارم كه اسم خودشو صدا ميزنه"
آلبوس در راهروهاي هاگوارتز با گامهايي بي هدف قدم ميزد و كريپتكس توي دستش رو فشار ميداد! به سه حرفي كه بايد كنار هم ميچيند و اين جمله ي مسخره فكر ميكرد!
-آخه چه ربطي داره؟ گربه اي دارم كه اسم خودشو صدا ميزنه! ... اوه مينروا! چه خوب شد اومدي!
مينروا: اوه آلبوس
... بدون ريش چه خوشگل شدي :bigkiss:
آلبوس: عيبه ... نكن!
مينروا: اونموقع كه خبر دزديده شدن جام رو بهت دادم، رفتيم توي دستشويي؟ يادته تابلوها چي ميگفتن؟
آلبوس: آره ... آش نخورده و دهن سوخته!
مينروا: حالا كه دهنمون سوخته بيا آش رو بخوريم :bigkiss:
آلبوس: :bigkiss:
مينروا:
آلبوس: :bigkiss:
مينروا كه ميديد آلبوس ولش نميكنه خودشه به شكل گربه (جانورنما بوده ديگه!) در مياره!
-ميو ... ميو
آلبوس: اوه
... خودشه! منم يه گربه دارم كه اسم اون گربه هه رو صدا ميزنه!
و بعد با عجله "ميو" رو به كريپتكس ميده و كاغذ توشو بيرون مياره!
"اگر شبها ريشت رو زير پتو ميزاري به محل نگهداري جام برو، و اگر شبها ريشت رو روي پتو ميذاري برو به محل نگهداري جام! در غير اينصورت برو بمير"
بعد از رد و بدل شدن نگاههايي بين مينروا(كه به حالت عادي برگشته بود) و آلبوس، آندو در راهروهاي هاگوارتز حركت كردند؛ اما اينبار با هدف! از راهرويي كه آلبوس اومده بود برميگردن و وارد راهروي سمت راست ميشن، از پله هايي كه هر لحظه جاشون عوض ميشد پايين ميرن تا به پايينترين راهرو ميرسن! آلبوس جلوي راهروي تاريك وايميسته!
مينروا: اه ... اين در چرا باز نميشه؟
آلبوس:
مينروا: آيكيلو! وقتي با طلسم باز نشد ميخواي با كله باز شه؟
آلبوس: به من نگو آيكيلو
مينروا: آخي
آلبوس: اينجا يه سوراخه!
مينروا: نه دوتاست!
آلبوس: سه ... چهار ... پنج ... شيش ... اوووووف! چقده زيادن!
مينروا از ديورا دور ميشه: اين يه نوشتست!
"خودت را شكنجه كن"
آلبوس يه ميخ برداشته و هي به خودش سيخونك ميزنه!
-آخ ... اوه ... وووي ... چه باحالَ ...
مينروا: آخه اينم شد شكنجه؟
آلبوس: خب تو راهكاري بهتر از اين سراغ داري؟
مينروا: كرشيو!
آلبوس به حالت استارت دو صد متر، دستاشو ميزاره رو كفپوش راهرو!
مينروا: چيكار ميكني؟
آلبوس كه سعي ميكرد حواسشو متمركز كنه جوابي به مينروا نميده! سرشو بالا نگه ميداره، چوبدستيشو جلو ميگيره و داد ميزنه "كرشيــــــــــــــو" و با سرعتي كه از يه پير خرفت بعيده، ميدوه و توي تاريكي راهرو گم ميشه!
دقائقي بعد مينروا نشسته بود رو زمين و با خودش زمزمه ميكرد: آلبوس ... كجايي آلبوس؟ ... بي آلبوس شدم ... آلبالوووووو
در همين احوالات بود كه يه نور خيره كننده، مينروا رو از جا ميپرونه!
مينروا: اوه آلبوس! با اين چونه بي ريش و براق، چقده نوراني شدي
آلبوس كه داشت جونش در ميومد: :bigkiss:
مينروا: چيكار كردي تو؟ چرا يهو رفتي تو راهرو؟
آلبوس: بايد خودمو شكنجه ميكردم ديگه!
مينروا: آخي ... واسه اينكه من صحنه خشن نبينم رفتي اونتو؟
آلبوس: نه بابا! طلسم رو گفتم بعد دويدم كه برسم به طلسم و اون بخوره بهم! ولي پير شدم، هرچي دويدم نتونستم برسم! ميبيني چه دوروزمونه اي شده؟ طلسم خود آدم ازش جلو ميزنه
مينروا:
آلبوس و مينروا نشستن و مخ ميتركونن!
آلبوس: آهان ...
مينروا:
آلبوس:
مينروا: ميزاري فكر كنم يا نه؟
آلبوس:
مينروا: يافتم ... خودشه
آلبوس وايستاده و سر چوبدستيشو گذاشته رو قلبش: كرشيو!
... !
سوراخهاي روي ديوار از هم باز ميشن و يه سوراخ بزرگ رو توي ديوار ايجاد ميكنن! آلبوس و مينروا از سوراخ رد ميشن ...
"در اين شطرنج به سبك دومبوليسم پيروز شويد"
آلبوس: حالا چي كار كنيم؟
مينروا: بازي كن! دومبولي ديگه ... خودش دومبوليسم ميشه!
يك ساعت بعد آلبوس بازي رو تموم ميكنه:
مينروا: چي شد؟
آلبوس: هيچي ... عادي بازي كردم! آخرش كه بردم اين كليد از سقف افتاده پايين ...
مينروا: بزار ببينم چيكار كردي ... چي؟ وزير رو مات كردي؟
آلبوس و مينروا جلوي يه در سياه بزرگ وايستادن! آلبوس كليد رو توي قفل ميچرخونه ...
مينروا: بازش كن!
آلبوس: ديگه معلوم نيسته چه بلايي سرمون بياد! بيا همينجا ... همينجا ...
مينروا: د ِ جون بكن ... همينجا چي؟
آلبوس: هيچي
مينروا: :bigkiss:
آلبوس: :bigkiss:
... و مينروا در رو باز كرد!
"همه اينها به خاطر آن بود كه صلاحيت شما به عنوان يه نگهدارنده جام اثبات بشه"