هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۸
#29

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
سوژه: فرض کن که یه کاری کردی و الان توی اتاق بازجویی هستی و دارن ازت بازجویی می کنن!


دماغ بازجو موهای روی دماغش را قلقلک می‌داد. چشم‌هایش در تلاش برای نگاه مستقیم به چشم‌های او چپ شده بود.

-آقا به جون یه دونه بچه ام، کار من نبوده!

بازجو از شنیدن این جمله خسته شده بود.
-اصلا تو مگه زنش رو داری که بچه داشته باشی؟ از صبح داری اینو می‌گی. خسته شدم! خسته!
-آخی خسته نباشی خب!... بله زن دارم. ولی مالیاتش زیاد می‌شد، نرفتم ثبتش کنم.

بازجو خیلی خسته شده بود.
-ببین... ما مطمئنیم که این کار تو بوده. مطمئن! اعتراف کن... بذار بتونم برات تخفیف بگیرم.
-آقای بازجو... علیــــلم! ذلیلــــــم... عیال وارم... سه تا زن دارم... هشت تا بچه. شیش تاشون نوزادن. پول پوشک باید بدم... پول شیر خشک... لباس ندارن.... تو کارتن موز می‌پیچمشون!

دود سر بازجو اتاق را برداشته بود.
-چجوری شیش تا نوزاد داری؟ شیش قلو؟
-بله... نه!...نه! سه تا زنام هفته پيش نفری یه دوقلو تحویل دادن.

بازجو بچه دو قلو دوست داشت.
-اوووخی! ولی چه خبرته؟ هشت تا می‌خوای چیکار؟
-وصیت آقا جونمه... گفته یه تیم فوتبال. به عبارتی با داور و کادر تیم یه پونزده بیست تا دیگه باید بیارم!

ساعتی بعد

-خیلی مردی حاجی... شب با خانوم بچه ها منتظرتیم پس!
-باشه باشه... کوچولوهارو ببوس. مرسی بابت پوشک و شیر خشک!

و از بازداشتگاه خارج شد.
نه تنها بازداشت نشده بود، بلکه با فروش پوشک‌ها می‌توانست پول خوبی به جیب بزند.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۹:۵۶ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۸
#28

اشلی ساندرز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ چهارشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۹:۳۱ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۸
از لندن گرينويچ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
سوژه: فرض کن که یه کاری کردی و الان توی اتاق بازجویی هستی و دارن ازت بازجویی می کنن!

اشلی چشمای ریلکسشو به بازجو دوخت.
- خب به من چه؟
- صدودوازده نفر تو لندن به خاطر ضربه ی یه شی محکم به سرشون مردن، بعد تو میگی به من چه!؟
- اوهم.
کله بازجو به خاطر دیدن این حجم از گستاخی یک جا به رنگ قرمز دراومده بود.

- کوفتو اوهم! لابه لای کله های له شده ی همشون سیمای گیتار بوده!
- خب که چی؟ یعنی می گی ممکنه من گیتارعزیزمو تو سر کسی کوبیده باشم؟

اشلی دستشو دراز کردو سیمای گیتارشو که کنار صندلی بازجویی بود نوازش کرد.

کله ی بازجو قرمز تر شد و رگای گردنش بیرون زد. و با تمام قوا داد زد.
- مگه سلاحاتو جلو در نگرفتن!؟

اما اشلی که انگار نه انگار سرش داد زده باشن، قیافش مثل بچه ای بود که اسباب بازی جدیدی دیده باشه رگ گردن بیرون زده بازجو رو فشار میداد و ول می کرد، فشار میدادو ول می کرد.
- چه باحاله این! ولی چرا نمیره سرجاش!؟

بازجو دست اشلی رو کنار زد ولی اشلی با دست دیگش محکم تر رگو فشار داد.
- چرا نمیره تو پس!؟

اشلی نیم نگاهی به گیتارش انداخت.
- فهمیدم چجوری بفرستمش تو!

و گیتارشو با تمام زورش به گردن بازجو کوبید!






تا حالا کسی با گیتار زده تو سرت!؟


پاسخ به: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۸
#27

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
سوژه: فرض کن که یه کاری کردی و الان توی اتاق بازجویی هستی و دارن ازت بازجویی می کنن!

-همینه که هست.

بازجو کلافه شده بود... خیلی هم شده بود. از پس این ارتش بر نمی‌آمد.
-یه دیوار بیاریــــــد!

در تقریبا باز شد. شخصی دیوار را از لای در به داخل پرتاب کرد و در را پشت سرش به هم کوبید.

-ببین... یا درست جواب می‌دی... یا سرم رو می‌کوبم به این دیوار و می‌ندازم تقصیر تو. اونوقت جرم «حمله به مامور قانون در حین انجام وظیفه» هم به جرم‌هات اضافه می‌شه!

مامور سعی داشت در بین پرونده قطور بلاتریکس، صفحه‌ای خالی برای نوشتن جرم احتمالی جدید، پیدا کند که...

-جدی؟

بلاتریکس در فاصله ده سانتی متری او ایستاده بود.
مامور نمی‌خواست بترسد. ولی ترسید. نمی‌دانست چطور از شر دستبند‌هایش خلاص شده... به او ضمانت داده بودند که بلاتریکس نمی‌تواند آسیبی به او بزند.
-هی... به چه حقی از جات بلند شدی؟... چرا اینقدر اومدی نزدیک... برو عقب... هی! مامورا! بیاین اینو بشونین.

کسی نیامد.

-مگه نگفتی اگه جواب ندم، سرت رو می‌کوبی به دیوار؟...خواستم کارت رو آسون تر کنم. شما خسته می‌شین... من انجامش می‌دم.
-تو... سرم رو ول کن... من... نه... نمیـ...

گرومپ!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ سه شنبه ۷ خرداد ۱۳۹۸
#26

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۰۳:۴۴ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6959
آفلاین
سوژه: فرض کن که یه کاری کردی و الان توی اتاق بازجویی هستی و دارن ازت بازجویی می کنن!


اتاقی تاریک. میزی چوبی و قدیمی وسط اتاق که چیزی جز یک بطری آب رویش دیده نمی شد. فضای اتاق آنقدر سنگین بود که بطری آب هم غیر قابل دسترسی به نظر می رسید.
و جادوگری سیاه پوش که آرنجش را روی میز گذاشته بود.
البته این یکی را نمی دید. چون این یکی خودش بود!

-می دونی برای چی اینجا هستی؟
-خیر!
-جواب این نبود!
-جواب ما این بود!
-د آخه نمی شه خب...عوضش کن...
-نخواهیم کرد ببینیم چه کاری از دستتان بر می آید!


صدای معترض، با صدایی که سوال اول را پرسیده بود فرق می کرد. دلیلش را به خوبی می دانست. دلیلش این بود که هیچ بازجویی، حاضر به بازجویی از جادوگری با این سوابق سیاه و پلید نبود.
بازجوها تقریبا فرار کرده بودند. یکی به بهانه بیماری فرزندش و یکی برای رسیدگی به پرونده مهمی که در واقع وجود نداشت... و او را با طلسم صدای ضبط شده، در اتاق بازجویی تنها گذاشته بودند.
امیدوار بودند بازجویی طبق پیش بینی پیش برود و سوالاتی که طرح کرده بودند، برای بازجویی کوتاهی که در نظر داشتند کافی باشد.
ولی جوابی که داده بود، چیزی نبود که دنبالش بودند.
حساب و کتاب هایشان به هم ریخته بود.

-یعنی واقعا نمی دونی چیکار کردی؟

-ما می دونیم چه کاری یا چه کارهایی انجام دادیم...ولی نمی دونیم الان دقیقا برای کدومشون اینجا می باشیم.

کار همیشگیشان بود. گرفتن وقت باارزشش، و تنها دلیلی که باعث می شد تسلیم شود، تلاش برای حفظ امتیاز فعالیت قانونی ارتش سیاه بود.
امتیازی که شخص وزیر به او داده بود...و ظاهرا حالا پشیمان شده بود.

-خب...ما لیست دقیق اقدامات شما رو داریم. ولی اعتراف کردن همیشه باعث سبک شدن مجازات می شه. کارای خلاف قانونی که انجام دادی رو یکی یکی اسم ببر، ما انتخاب کنیم.

"بدترین و قابل مجازات ترینشون رو انتخاب کنیم"...معنی جمله بالا دقیقا این بود.

و لرد سیاه جادوگری نبود که به این سادگی فریب بخورد.
کم کم داشت می فهمید.
-هیچی نمی دونین...نه؟ جریان لیست هم دروغه. شما اگه لیست یا مدرکی داشتین، ریسک نگه داشتن ما در این اتاق رو نمی پذیرفتین. می خواستین به ما رو دست بزنین که به جرائممون اعتراف کنیم. واقعا فکر می کنین از این فاصله قادر به خواندن افکارتان نیستیم؟

جوابی نگرفت.

-چیزی که حالا حس می کنیم ترسه...ترس مطلق. و بیشتر از همه، از طرف وزیر! حالتون چطوره جناب وزیر؟

نفس وزیر در اتاق کناری در سینه حبس شد.

-صداتونو نمی شنوم جناب وزیر...ولی افکارتون رو چرا! واقعا برام جالبه بدونم که چی باعث شده چنین اقدام پرخطری بکنین. واقعا فکر می کنین با گرفتن این امتیاز، ما ساکت خواهیم موند؟ مطمئنین که ارزشش رو داره؟

-ن...نمی...من...راستش...

صدای لرزان و ضعیف وزیر را شنید...

-خب...می تونین با این توضیح شروع کنین که چه کسی این ایده نسنجیده رو بهتون داد...


مصاحبه تغییر کرده بود! حالا او بود که می پرسید... هر چند از روی صندلی بازجویی!




پاسخ به: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۲۲:۳۵ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۸
#25

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۹ پنجشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۱۳ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۴۰۰
از سیرازو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 265
آفلاین
نقل قول:
خانوم ها و آقایون

وغطی که این اعلامیه رو می بینید، معنیش اینه که من غفل مرکظ طدریص باضیگری خسوصی رو باذ کردم.


رابستن هزار بار این اعلامیه رو خوند.
-این مشکلش چی بودن می شه؟ چرا هیچکس نیامدن می کنه؟

رابستن فکری به ذهنش می رسه!
-اشکالی نداشتن داره، خودم اولین مشتری خودم شدن می شم!

رابستن برای واقعی نشون دادن ماجرا از اتاقش می ره بیرون و در می زنه!

-آمدن کن داخل!
-چشم!

رابستن بعد از اینکه به خودش احترام می ذاره، میاد داخل اتاق!

-خب، دلیلت برای اینکه اومدن کردی اینجا چیه؟
-بازیگری!
-آفرین! دلیل خیلی خوبی داشتن داری!

رابستن خیلی به خودش حال می داد!

-خب نحوه ی کار اینجا رو دونستن می کنی؟
-نه!
-خب من بهت توضیح دادن می کنم!

رابستن برای اینکه خودش بهتر بفهمه تصمیم می گیره که برای دقایقی مثل آدمیزاد حرف بزنه!
-خب ببین داستان از این قراره که من برای اینکه بفهمم چقد خوب می تونی بازی کنی، بهت یه چیزی می گم که تو باید اونو بازی کنی...اون چیز می تونه در مورد خودت باشه، مثلا بگم الان پیری یا هر چی...می تونه در مورد مکان باشه و...تو هم باید طبق گفته ی من بازی کنی...الان آماده ای؟
-هستن می شم!
-فقط قبلش بگم که می تونی شخصیت های دیگه هم بیاری تو بازیت و اینکه ترجیحا اول شخص بازی کن! خب حالا برای دست گرمی "فرض کن که یه کاری کردی و الان توی اتاق بازجویی هستی و دارن ازت بازجویی می کنن!"


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۳/۶ ۲۳:۳۶:۱۳

تا همیشه، لرد ولدمورت، ارباب من هستن می شن!

تو قلب من جا داشتن میشه!


Re: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵
#24

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 328
آفلاین
این تاپیک فعلا قفل میشه تا یکی در خواست فعالیت دوبارشو بده و در صورت صلاح دونستن ناظرین دوباره باز میشه و مسئولیت ان در دست آن عضو خواهد بود.

موفق باشید!

← قفل شد →


ویرایش شده توسط مارکوس فلینت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۵ ۱۴:۳۸:۴۱

عضو اتحاد اسلایترین


Re: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۵
#23

سابی سورامی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۲۳ شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
از آنجا که لرد سیاه بگوید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 44
آفلاین
نام:سابی
نام خانوادگی:سورامی
سابقه بازیگری: من سابقه بازیگری که خیلی دارم .. اولین بازیگریم وقتی بود که می خواستم مدرسه نرم ... آخریشم که همین داستان هری پاتره ... البته به دلایلی نقشم رو حذف کردن ... برای درک مسئله بهتره مقاله ای رو که در مورد خودم نوشتم بخوننین

در چه زمینه ای استعداد دارید؟؟
من کلا مستعد هستم

فیلم هایی که بازی کردید؟من همه نقش رو داشتم... مثلا تو فیلم اولم نقش سابی سورامی رو بازی میکردم و تو فیلم دوم مجبور شدم یه نقش کاملا متفاوت انتخاب کنم بنابر این نقش سابی سورامی رو انتخاب کردم و تو فیلم سوم نقش سابی سورامی رو بازی کردم ... البته بهتر بدونین که سابی سورامی کسی که برای همه نقش بازی می کنه تا به خواسته هاش برسه ... بنابراین مطمئن باشی نفشهام با هم فرق می کرده ..

__________________________________________________

بزرگترین بازیگر تاریخ کیست؟
سابی سورامی .. چون می تونه در آن واحد 18 نقش رو بازی کنه
اصطلاح بازی زیر پوستی به چه معناست؟
یعنی بازی باید تو خون آدم باشه ... مثل سابی سورامی ... واقعا عالی بازی می کنه

این جمله از کیست:”بودن یا نبودن مسئله این است”
سابی سورامی
بازیگر کیست/چیست؟
بازیگر انواع متفاوت دارد : 1-برجسته مثل سابی سوامی
2-نمایان مثل سابی سورامی
3 ستاره مثل سابی سورامی
4 فوق ستاره مثل سابی سورامی

خلاصه عجب بازیگریه این سابی سورامی ...


ویرایش شده توسط سابی سورامی در تاریخ ۱۳۸۵/۷/۲۵ ۱۵:۴۵:۰۳

فرمانده نیروی ویژه لرد سیاه
تی را هابی سن سا کنت لرد سابی سورامی سان سیس


Re: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
#22

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
1. شما یک مرگخوار هستید و با چند نفر دیگر برای کاری که لرد سیاه شما را فرستاده در بندرگاهی مه گرفته و تاریک قرار دارید و محفلی ها به شما هجوم می آوردند؟
بابا چرا شما اینجور اگرسیو رفتار میکنین؟ بشینین با هم یکم مادولین بزنیم...
ملت محفل مینشینند تا مادولین بزنند و خمار شوند...
هوومم
2. یکی از صحنه های فیلم های مورد علاقه خودتان را بازسازی کنید؟
فیلم پالپ فیکشن:
مالدبر: گارسون!
خانم رزمرتا در حالی که قهوه میریزد:
garson means boy!
3. شرح مختصری از تاریخچه تاسیس هالی ویزارد؟
بنده تو کار ناریخ نیستم!


I Was Runinig lose


تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ یکشنبه ۱ مرداد ۱۳۸۵
#21

آنتونین دالاهوفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۶ شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۸۵
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 106
آفلاین
خب..

دیدم این تاپیک مدتیه داره خاک می خوره، امروز دیدم خیلی دیگه داره می خوره، بنده خدا خفه شدش، اومدم بهش تنفس مصنوعی بدم...



1. شما یک مرگخوار هستید و با چند نفر دیگر برای کاری که لرد سیاه شما را فرستاده در بندرگاهی مه گرفته و تاریک قرار دارید و محفلی ها به شما هجوم می آوردند؟

ساعت 3 نیمه شب
بندرگاهی مه گرفته و تاریک


به سمت بندر راه افتاده بودم، تقریبا به محل قرار رسیده بودم، لباس تماما سیاه جهت ناشناس ماندن جلوی شاید چند ماگل که احتمال کمی داشت آنجا باشند، پوشیده بودم.
در محل قرار بودم، اما سایر مرگخواران هنوز نیامده بودند!
هوا سرد بود، از شدت سرما، شال گردن خودم را از جیب پالتویم بیرون کشیدم، و دور گردن پیچیدم، اما هنوز هم سردم بود، تصمیم گرفتم با پیپم را روشن کنم.
پیپم را از جیب راست کتم بیرون آوردم و با یک حرکت دست آن را روشن کرد.
مشغول کشیدن پیپ شدم...
که نگاهم به سمت 3 پسر جوان ماگل افتاد که آن طرف، گوشه بندرگاه، در حال تزریق بودند....، با خود گفتم، دنیا رو نیگاه کن، تزریق می کنند، یادم باشد این رو یه سر ببرم باشگاه ترک اعتیاد سه دسته پارو پیش ونوس!!!
نگاه به سمت 3 فرد سیاه پوش ثل خودم معطوف شد که به سمتم میامدن...
اون ها مطمئنا مرگخوارا بودن...، همتاهای عزیز من!!!
آن 3 جلوی من ایستاده بودند، یکی از آنها جلو آمد و با من دست داد و گفت:
این بسته سفارشی برای لرده...
و یک بسته بسیار پوشیده و قهوه ای رنگ را از جیبش در آورد و به من داد...
در همین بین، تا محفلی، با جارو از سمت آسمان به طرف ما هجوم میآوردند، صحنه وحشتانکی بود....
فوری روی زمین شیرجه رفتم، بسته را داخل جیب داخلی پالتویم نهادم و روی زمین لیز خوردم، به سمت پله های خروجی بندرگاه رسیدم، می توانستم آن 3 همکار را ببینم که در حال جنگ و جدال با محفلی ها بودند...
وای! نه! یک محفلی درست پشت سر من بود و دنبالم می کرد....
باید خودم را از آنجا دورتر می کردم....
هر لحظه امکان داشت سیل انبوه ماگل ها به همراه نیروهای امنیتی آنها به محل نزدیک شوند....
او همچنان با جارو از بالا دنبال من بود....
به داخل کوچه ای پیچیدم...
کوچه ای تاریک و خلوت...
نه! وای! کوچه بن بست بود! او آرام آرام از جارویش پایین آمدم و دست در شنلش می کرد که چوبدستی اش را بیرون بکشد که من زودتر از او این کار رو کردم و فریاد زدم:
آواداکداوارا.....
او چندین متر به عقب پرتاب شد و به دیواری اصابت کرد...، قطعا مرده بود...
کم کم چراغ های خانه های آن کوچه روشن می شد...
فوری جاروی آن محفلی را برداشتم و به فراز آسمان ها رفتم...


2. یکی از صحنه های فیلم های مورد علاقه خودتان را بازسازی کنید؟

فیلم پرپرواز اون تیکه که شادمهر پیانو میزنه، به جایش ویلون بزنه بعد روش ترانه علامت سوال رو بخونه!




3. شرح مختصری از تاریخچه تاسیس هالی ویزارد؟


آره، یادم میاد، اون قدیما، اون موقع تو جلسه خدایان نت کرام و لرد مملی و حاجی و عله رو هم چون تازه کار بودن دستشون رو گرفتم آورد تو این کنفرانس!
بعد کار کنفرانس به جادوگران کشیده شد..
لرد مملی گفت:
ملت، چطوره زین پس در این جادوگران فیلم های سینمایی بسازیم....
حاجی:
ممل، یه چی میگی ها، آخه چطوری؟ فلش بذاریم....
عله:
هوی فکر فلش نکنید که من سایتم فضا کافی نداره...تازه سرعت صفحات و سایت پایین میاد...
کرام:
خب، به صورت رول پلیینگ می نویسیم...خب..اگه..خب..اینطور خب..اگه...بشه..خب...اسمش هالی ویزارد باشه..خب..دیگه...خب...خیلی خب...
عله:
مرض خب....چقدر خب خب می کنه..دیریت انجمن ها رو ازت میگیرم ها....( اون موقع کرام مدیر انجمن بود..)
( در همین بین ویلیام ادوارد یعنی من تیک "خب..خب.." رو از کرام گرفتم...)
در میان این کنفرانس دیگر خدایان نت به این مسئله اعتراض کردند و جادوگران را کوچک تر از ن خواندند که بخواهد بحث در این کنفرانس مطرح شود....
ویلی ادوارد غیرتی( شخص من) آب روغن قاط زد و در یک حرکت انتحراتی همه خداها را از نت حذف حیاط کردش( خودمونی: یعنی فرستادشون اون دنیا) { این حالت خشم ویلی ادوارد رو نشون میده..}
این طور شد که فقط یک خدا باقی ماند و اون هم ویلی ادوارد بود...
در این بین مملی از فرصت استفاده کرد و رفت به نزدیک ترین کافی نت...
تا بره زودتر از کرام تاپیک رو بزنه....
اما ای دل غافل که عله از همون اتاق کنفرانس کانکت شد و بلاکش کرد....
مملی با جمله زیز رو به رو شد:
"شما به این قسمت دسترسی ندارید"
" شناسه شما به علت جرزنی بسته شده است"

حالا بود که کرام تاپیک "هالی ویزارد" رو زد...



Re: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۵
#20

سوسک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱
از چاه فاضلاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 93
آفلاین
سوال اول: شما یک مرگ خوار هستید. جایی درون بندر گاهی مه گرفته و تاریک با چند نفر برای کاری که لرد سیاه به شما دستور داده قرار دارید که محفلی ها به شما حجوم می آورند.
البته تذكر بدم كه هجوم درسته نه حجوم!

مه همه جا را پوشانده. سوسك آرام و بي صدا در حال قدم زدن در بندرگاه بود.
شترق...
- كي اونجاست؟ اهم. كسي هست؟
صدايي به گوش نمي رسد. سوسك دوباره به راه مي افتد. در دوردست فردي را مي بيند كه در گوشه اي نشسته و به سوسك خيره شده.
(- هي شون! فكر كنم توي كادري! برو بيرون عمو! مثلا كارگرداني تو؟
مرد به آرامي دور مي شود!)
- هي سوسك! تو بازداشتي! دست هات رو بذار روي سرت و آروم بيا بيرون!
دوربين پاهاي هاي زني را نشان مي دهد!
(شون: فيلمبردار احمق! گفتم زوم كن رو دماغش چرا رفتي رو پاهاش!)
سوسك: تو كي هستي؟
- من پروفسور مك گونگال رئيس محفل ققنوسم و اومدم تو رو دستگير و مجازات كنم!
- نه ويجي! (Vigey) نه! تو اين كارو با من نمي كني ويجي! نه!
- انگار فيلم هندي هم زياد مي بيني سوسك!
پروفسور چوبدست خودش رو در مياره و وردي رو زير لب زمزمه ميكنه...
سوسك به هوا بلند و بعد از چند ثانيه محكم به روي زمين كوبيده ميشه!
- ويجي! تو منو كشتي! من تو رو نمي بخشم ويجي! نه!
سوسك به زمين مي افته! طرف ديگه صحنه دختري با چشم گريان دوان دوان به طرف سوسك مياد...
پايان!


پس از هجده سال حبس به سبب ارتکاب جرائم جنسی، به میان شما بازگشته‌ام...







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.