یاهو
- رومسا ، رومسا !؟؟
- ای باب چرا بیدار نمیشه؟؟؟
- آبجی تو که خوابت سنگین نبود؟؟؟؟
-eeeee ، حالا من یه بار رفتم بخوابما ، مگه شما میزارین؟؟
رومسا با چشمانی پف کرده در حالی که با تعجب به اطراف نگاه میکرد گفت:
- روح رو گرفتین؟؟؟
-
-
- هدویگ کجاست؟؟.... من چرا خوابیده بودم؟؟... بازجویی شدین همتون؟؟
جسی که داشت آدامس های بادکنکی و خروسی که تازه خریده بود به مری و اندرو نشون میداد گفت:
- ببین رومسا جان ، شما خستگی کارهای تالار باعث شد حدود 12 ساعت تخت بدون کوچکترین مزاحمی بخوابی ، حتی ما برای اینکه مگس ها هم مزاحمت نشن از حشره کش و سوسک کش تار و مار استفاده کردیم ، ببین چقدر دوست داریم آبجی
!
رومسا روی تختش نشست و گفت:
- تو تا حالا کجا بودی؟؟؟... هی سارا تو دیروز هم بودی؟؟؟
- مــــری ، اینو جسی واسه من خریــــــــده !
در همین حال صدای جیییییغ اندرو باعث شد تا جسی خودش رو به اون برسونه!
جسی: خبری شده؟؟
مری چهارزانو روی زمین نشست و در حالی که ثه تا آدامس با رنگهای صورتی ، آبی و زرد توی دستش بود گفت:
- اندرو میخواد اینا رو از من بگیره!... میگه تو واسه اون خریدی!... بگو دروغ میگه : بگو واسه من خریدی !... تو دوست منی !
جسی:
اندرو:
مری:
جسی آهی کشید و به سمت اندرو رفت و برای اینکه دل هیش کدونشون نشکنه گفت:
- اندرو ، من به عنوان خواهر بزرگت ، خواهش میکنم بزاری مری اینارو برداره ؛ نگاه کن تو چهارتا دیگه داری بازم!
اندرو سرش رو پایین انداخت ، سرش را به علامت تایید تکان داد اما دلش چیزه دیگری میگفت.
اندرو توی دلش: : بزار جسی بره ؛ ازت میگرمش!
... به من میگن خشانت نه بادمجون!
مری تو دلش: حیف که بچه زدن نداره ، و الا....
!
کمی آنطرفتر*
سارا در حالی که داشت موهاش رو نشون میداد گفت:
- باب رومسا جان کچلم کردی!... شما خواب دیدی کارآگاه شدی!... چقدر گفتم از این کتابای عشقی نخون!
-عشق:
مری در حالی که به سمت پنجره میرفت گفت:
- اوا ، سارا جان ، کارآگاه چه ربطی به عشقی شدن داره؟؟
سارا که داشت از در خوابگاه میرفت بیرون گفت:
- مگه غیر اینه؟... دختره یا پسره میرن فرار میکنن ، پلیس میوفته دنبالشون!... الان رومسا تحت تکثیر اون موضوع قرار گرفته!
ملت: استغفرالله ....!
- ولی من هنوزم میگم خواب ندیدم!
- اوه اوه دخترا ، نگاه کنین ، عجب سوژه ایه ایول!... بیاین بیرونو نگاه کنین!
دخترا به حالت تارزانی از جاشون بلند شدن ، اونایی که کوچیکتر بودن خودشون رو هی بالا و پایین پرت میکردن تا ببینن
، سال بالایی ها هم که مشکلی نداشتن!
-Wow...ایول بزن ، چک اول 2 گالیون!!!
- وای مری ؛ پنجه بوکس داره !
- مشکوکه ، توطئه ای در کاره!
دوربین چشم بچه ها به سمت حیاط زوم میشه ، قرنیه صاف و بدون هیچ پلکی داره صحنه ی دعوای بین چند گریفی با 2 تا از اعضای ارزشی اسلی رو نشون میده!
بعد از حدود 2 دقیقه ، پسرای گریفی به داد اون 3 تا گریفی میرن !
- سوووووت ، هدویگ بیا اینجا!
صدای سوت سارا ، توجه هدویگ را که داشت از بالا دعوا رو نظاره میکرد جلب میکنه و به سوی دخترا میره!
هدویگ با سرعت 50 به سمت دخترا میاد و بعد از تعریف کردن ماجرا و گفتن علت دعوا میگه:
- بهتره بیاین پایین ، کیفش اینکه از نزدیک دعوا رو ببینین!
در همین حال آلیشیا وارد تالار میشه و رو به بقیه میگه:
- میشه بگین چه خبره؟؟
سارا که جو دعوا اونو به وجد آورده بود دست جسی رو میگیره ، جسی که دستش تو دستای اندرو بود ، اون میکشه ، اندرو نیز با زیرکی دست مری رو گرفته بود ، همگی از خوابگاه خارج میشن!
و فقط تنها رومسا میماند و آلیشیا و داستان دعوای پسرا!
آلیشیا : میشه واسم تعریف کنی؟؟؟... خیلی دلم میخواد بدونم!
رومسا به صندلی تکیه میده و در حالی که به خوابش فکر میکنه میگه: همه چیز بر سر....
ادامه دارد!
-------------*-------------*------------*-----------*--------------
ببخشید اگه زیاد شد!woW...
در مورد داستان باید بگم از سوژه ی روح مزاحم چیزی متوجه نشدم ، نمیگم سوژه ش بد بود ،نه اصلا ولی مشکل از من بود که نفهمیدم!
... و ماجرا رو طوری دیگه عوض کردم که کمی هیجانی تر بشه!