گزارش جشن تولد سه سالگی سایت جادوگران*قبل از تولد*الف)تلاش های بیهوده!کمتر از یک ماه به شروع جشن تولد باقی بود. فعالیت های سایت کم کم تحت تاثیر جشن تولد سه سالگی سایت قرار گرفته بود. مدیران سایت از همان موقع شروع به تشکیل یک تیم مدیریت برای برگزارش جشن سه سالگی سایت جادوگران کردند.
در همین راستا اولین اقدامات معین کردن مکان و زمان و ساعت جشن تولد بود که سه رکن اصلی برگزارش جشن تولد رو تشکیل میدهند!(بسیار رسمی شد!)
تیم مدیریت تصمیم به پیدا کردن یک فرهنگسرای مناسب برای برگزاری هرچه بهتر جشن تولد گرفت. در یکی از همین روزها بود که پیشنهاد رفتن به یک عدد فرهنگسرا در محله ی زعفرانیه به تیم مدیریت داده شد. این پیشنهاد از طرف ققنوس بود!
ققی: من یه فرهنگسرا میشناسم تویه زعفرانیه...بریم سر بزنیم ببینیم چطوریاست!
تیم مدیریت: خب بریم سر بزنیم!
ققی: خب بریم!
تیم مدیریت: خب بریم دیگه!
ققی: خب من که چیزی نگفتم...بریم!
تیم مدیریت:
سر کار گذاشتی؟!
ققی:
بابا من میگم بریم ببینیم اونجا ببینیم چطوریاست!
تیم مدیریت: وای به حالت اگر سر کار گذاشته باشی!
خلاصه بعد از کلی کش و قوس فراوان در یکی از روزهای سرد پاییزی و بعد از آن برف های سهمگینی که بر شهر تهران نازل شده بود، تیم مدیریت متشکل از کریچر، بارون خون آلود و آلبوس دامبلدور به همراه کفی! به سمت فرهنگسرای واقع در زعفرانیه رهسپار گشتند!
بعد از پیاده روی فراوان در سربالایی های زعفرانیه بالاخره این چند نفر به فرهنگسرای مربوطه که بعدا معلوم شد فرهنگستان بسیار بزرگ و خفنی! تشریف داشته رسیدند!
این چند نفر به دری متعلق به فرهنگسرا رسیدند!
ققی: زنگ بزنین در ریم!
بارون: یه جای خوب تو عمرمون گیر آوردیم برای برگزاری جشن میخوای اینم بپره؟
در اون طرف آلبوس با کریچر در حال اختلاطه!
کریچر: ولی باکلاسه خوشم اومد!
آلبوس: آره بابا خیلی باحاله!...اینو ولش کن...داشتم یه چیز دیگه میگفتم!
بارون خون آلود زنگ در رو مینماید ولی کسی جواب نمیدهد!
ققی: اونجا اتاق نگهبانیشه ها!
آلبوس: خودمون دیدیم...خب کسی نیست توش که!
کریچر: فکر کنم تعطیله!
خلاصه این چند نفر در حدود 10 دقیقه پشت در ایستادند و با هم صحبت کردند و بعد تازه فهمیدند که اینجا در اصلی نیست و در اصلی فرهنگسرتان در خیابان بالایی تشریف داره!
تیم مدیریت و ققی اندر احوالات این سوتی بزرگ گیر کرده بودند اما با ورود به فرهنگستان دوباره به حالت عادی خود بازگشتند!
بارون: سلام قربان...ببخشید ما برای اجاره ی سالن همایش فرهنگسرا تشریف آوردیم. میخواستیم ببینیم که شرایطش چطوریاست!
طرف: شرایط؟...حرفی میزنیا!...شما مایه بده همه چیز ریدیفه!!
بارون: خب بله الان ما باید با کی صحبت کنیم؟!
طرف: شما برین یک شنبه زنگ بزنین!
بدین ترتیب تیم مدیریت و ققی بعد از این همه تلاش بدون هیچ دستاوردی به خونه های خود تشریف بردند و تا سه چهار روز بعد منتظر ماندند!
یک شنبه فرارسید و بارون خون آلود به فرهنگستان سر زد و در همان ابتدای صحبت گوشی تلفن را به زمین انداخت!..چون با رقم نجومی 650 هزار تومان مواجه گشت!
بدین ترتیب تیم مدیریت به فکر یک عدد فرهنگسرای دیگه افتاد که در این بین یک عدد فرهنگسرا در حول و حوش پل سید خندان بیشتر مورد توجه قرار گرفت.
بدین ترییب تیم مدیریت آن روز متشکل از کریچر و بارون خون آلود، دو نفری به این فرهنگسرا رهسپار شدند و در آنجا با پیشنهاد خوبی از طرف مسئولین این فرهنگسرا مواجه گشتند. اما بعد از دیدن سالن این فرهنگسرا بر هر چه سالن بود بوق فرستادند و به خانه های خود بازگشتند!
در اینجا بود که تیم مدیریت کمی تا قسمتی از فرهنگسرا ناامید شده بود و به دلیل عدم همکاری یکی دو مدیر دیگر واقعا دلسرد گشته بود.
تا اینکه به آلبوس دامبلدور پیشنهاد یک عدد فرهنگسرا به نام "فرهنگسرای قانون" واقع در شهرک غرب داده شد. بدین ترتیب آلبوس با کریچر ارتباط برقرار کرد و این دو با یکدیگر در یک روز سرد زمستانی در میدان شهرک غرب قراری گذاشتند!
آلبوس و کریچر به سمت فرهنگسرای قانون پیاده رفتند که البته در این بحث های جالبی اتفاق افتاد که مهمترین جمله ی این بحث ها عبارت بود از:
کریچر: برو محلتونو جمع کن...محله ی ما ***هاش بهتره!!
(
)
تیم مدیریت متشکل از کریچر و دامبل به داخل فرهنگسرا قانون رفتند. در این هنگام یک همایش مختص افراد سن بالا در این فرهنگسرا برگزار میگردید. تیم مدیریت بعد از کلی انتظار درب سالن رو باز شده دیدند و در این لحظه شونصد نفر فرد شونصد ساله! از سالن به بیرون ریختند!
در این بین مدیر سالن نیز بیرون آمد و و با تیم مدیریت به صحبت پرداخت که تیم مدیریت از شرایط راضی بود فقط در این بین مشکل اصلی پیدا کردن یک اسپانسر برای اجاره کردن سالن فرهنگسرا بود.
بدین ترتیب تیم مدیریت باز به خونه های خودشون رفتند و پای نت هری پاتر پیشنهاد اسپانسر شدن مجله ی دنیای تصویر و انتشارات گاج رو داد که بی نتیجه موند.
آلبوس از همین لحظه جوگیر شد و به دنبال اسپانسری برای این همایش گشت و به شونصدتا شرکت و مجله تماس گرفت اما فقط یکی از تماس ها نتیجه داد.
تماس مربوط با یکی از مجلات خوب مربوط به مسائل اینترنتی بود که این تماس هم بعد از یکی دو روز بی نتیجه ماند.
و بعد از این همه تلاش تیم مدیریت چشم به تقویم انداخت و 4 دی رو جلوی چشمان خود دید!...یعنی سه روز تا هفتم دی...یعنی روزی که قرار بود جشن تولد در آن روز برگزار گردد!
ب) به بار نشستن تلاش ها و البته شانس فراوان!تیم مدیریت بدون اسپانسر هیچ گونه سالنی رو نمیتونست اجاره کنه...
به همین دلیل تصمیم بر این گرفت که در روز پنجم دی به چند عدد رستوران خوب و البته بزرگ تهران سر بزنه و یک عدد رستوران رو به اجاره ی مصلحتی خود در بیاره!
بدین ترتیب تماسی بین آلبوس و کریچر دوباره برقرار گشت!
آلبوس: الو کریچ!..خودتی؟
کریچر: نه اشتباه تماس گرفتید!
آلبوس: ببخشید...مثل اینکه اشتباه گرفتم!...بای!
کریچر: بابا خودمم...کجای میری؟!
آلبوس: اِ خودتی کیریچ!؟
کریچر: آره بابا بگو!
آلبوس: ببین!...فردا اگه رستورانه جور نشه باید جشن رو بندازیم نهم یا چهاردهما!
کریچر: جور میشه بابا نگران نباش!
آلبوس: خب چه شکلی جورش کنیم؟...کجاها بریم سر بزنیم؟...البته به غیر از بوف!!!
کریچر: والله انقدر منو بردین بوف دیگه جای دیگه ای یادم نمیاد!
...تو خودت چیزی یادت میاد؟!
آلبوس: نه واالله!....حالا چی کار کنیم؟
کریچر: چه میدونم!
آلبوس: میگم یه کاری کن!...تو زنگ بزن به دوست موستات...منم زنگ میزنم به فک و فامیل خودم!
کریچر: خوبه پس نیم ساعت دیگه بزنگ دوباره!
(توجه کنید که مکالمه ی فوق در ساعت 21 انجام گرفته بود!)
بعد از نیم ساعت ماس دوباره برقرار شد!
آلبوس: چی شد؟
کریچر: هیچی یکی از دوستام یه رستوران تویه پاسداران معرفی کرده ولی جاش دوره!
آلبوس: حالا اگر شد اونم سر میزنیم...منم دوتا رستوران گیر آوردم...یه دونه تویه ملاصدرا یه دونه هم تویه سعادت آباد!
کریچر: سعادت آبادیه خوبه!..به ما نزدیکه!
بدین ترتیب تیم مدیریت بدون در نظر گرفتن راه دور بعضی از اعضای سایت و با نقشه ای پلیدانه در روز ششم دی به سمت سعادت آباد رهسپار گشت!
در روز فوق آلبوس و کریچر به سعادت آباد- میدان کاج رفتند.
-در وسط میدان!-
کریچر: خب باید الان کدوم طرف بریم؟
آلبوس: نمیدونم بزار بپرسیم!...ببخشید آقا برج نادر نمیدونین کجاست؟!
طرف: نه واالله اینجا نداریم!
آلبوس: ببخشید خانم...برج نادر کجا میشه؟
طرف: اینجا اصلا نداریم برج نادر!
خلاصه دامبل و کریچ شونصد ساعت به دنبال برج نادر گشتند اما این برج رو پیدا نکردند.
بدین ترتیب دامبل و کریچ درمانده در میدان ایستاده بودند. در این لحظه آلبوس با فردی تماس گرفت و قرار شد که آن فرد آدرس رستوران مربوطه رو براشون از 118 بگیره!
بعد از دو دقیقه آن فرد تماس حاصل فرمود!
فرد: رستوران مربوطه در بلوار میرداماد قرار داره!
آلبوس:
کریچر:
بدین ترتیب آلبوس مورد ضرب و شتم کریچر قرار گرفت و آخر سر هم معلوم نشد که چه شکلی و چرا به سعادت آباد رفته بودند!!
خلاصه تاکسی ای گرفتند و به بلوار میرداماد رفتند!
در اول خیابان میرداماد تاکسی دیگری گرفتند و در آنجا به سمت رستوران مربوطه راهی گشتند.
بر حسب اتفاق در بین راه رستوران بزرگی به نام "بانی چاو" رو مشاهده نمودند که تصمیم گرفتند بعدا به اونجا سری بزنند!
خلاصه دامبل و کریچ به رستوران مربوطه رفتند و با مدیر اونجا کنار نیومدند و ناامید به سمت رستوران "بانی چاو" رهسپار شدند و در آخر به اونجا رسیدند!
به داخل بانی چاو رفتند و با متصدی صندوق به گفتگو پرداختند!(توجه کنید که کاملا ناامید بودند و فکر میکردند که اینجا هم مثل بقیه ی جاها سختگیری میکنند و باهاشون کنار نمیان!)
آلبوس: ببخشید خانم مدیر رستوران هستن؟...میخواستیم باهاشون صحبت کنیم.
متصدی: بله...از رستوران که تشریف میبرید بیرون ساختمون بقلی ساختمون اداری رستورانه!!!
دامبل و کریچ:
چه خفن!
بدین ترتیب دامبل و کریچ به داخل ساختمان اداری رفتند و پیش خود فکر میکردند که "اینا وقتی ساختمون اداری دارن حتما پول پیش میخوان بگیرن" و "حتما نمیزارن شلوغ کنیم و عکس برداری و فیلمبرداری و کیک ممنوعه!" و "الان میریم به دفتر مدیر که یه دفتر کوچیکه!"
خلاصه به طبقه ی بالا رفتند و در مربوطه را گشودند و وقتی که داخل شدند با صحنه ای خارج از تصور مواجه شدند!:
10-20 تا اتاق و شونصد نفر که در حال انجام عملیاتی با کامپیوتر و کاغذ و قلم بودند و افرادی که از این طرف به اون طرف میرفتند و از اون طرف به این طرف میومدند!!
در این بین دامبل و کریچ به اتاق مدیریت راهنمایی شدند و به داخل رفتند.
مدیر: سلام...لطفا بفرمایید بنشینید!
و دو تا صندلی خالی کرد و دامبل و کریچ رو در اونها جای داد!
مدیر: خب عرضتون؟
کریچ: واالله ما میخواستیم با شما هماهنگ کنیم که برای همین پنج شنبه اگر بشه در حدود 40-50 نفر به رستوران شما بیایم. میخواستیم ببینیم که مشکل خاصی وجود داره یا نه.
مدیر: همین پنج شنبه؟
کریچر: بله!
مدیر شروع به ورق زدن تقویم خودش کرد و هفتم رو آورد.
مدیر: ساعت چند تا چند؟
کریچ: اگر بشه ساعت چهار تا شیش بعد از ظهر...
مدیر: خیلی عالیه!...این زمان شما میتونین حسابی شلوغ کنین و رستوران خلوته و مشکلی پیش نمیاد!
دامبل:
مدیر: به چه مناسبت میخواین رزرو کنید؟
کریچ: واالله جشن تولده...
مدیر: مبارک باشه ایشاالله!
دامبل:
مدیر: اگر خواستین کیکتون رو بیارین زودتر تا ما بزاریم تویه یخچال!
دامبل:
مدیر: در ضمن ما یه سالندار در خدمت شما میزاریم!
دامبل:
مدیر: فقط اگر میشه یک نفر 20 دقیقه زودتر به رستوران تشریف بیاره که مقدمات جشن رو فراهم کنیم!...راستی کدوم طبقه رو میخواین؟
کریچ: اگر بشه طبقه ی بالا!
مدیر: خیلی عالیه!...دیدین طبقه ی بالارو؟
کریچر: نخیر!
مدیر: پس تشریف بیارید نشونتون بدم!
بدین ترتیب مدیر خودش بلند شد و از پله های ساختمون اداری پایین اومد و دامبل و کریچ رو به طبقه ی بالای رستوران برد!
مدیر: بله طبقه ی بالا 100 نفر جا داره و شما میتونید در سمت راست سالن مستقر بشید که راحت تر باشید!
کریچ: فقط میشه میزهارو هم به هم چسبوند دیگه؟
مدیر: بله دیگه!...پس میخواین چی کار کنین؟!...باید بچسبونیم به هم!
دامبل:
خلاصه دامبل و کریچ دو دقیقه بعد از رستوران خارج شدند و در این لحظه در کف تحویل گرفته شدن توسط مدیر رستوران قرار گرفته بودند!
به خاطر همین حالتی که بهشون دست داده بود تا میدون ونک رو پیاده رفتند!
بدین ترتیب مکان جشن تولد کاملا رزرو شد و فقط مشکل اعلام بود که در این بین با بارون خون آلود تماس گرفته شد و قرار بر این شد که بارون خبر جشن تولد رو در سایت بزنه...
بدین ترتیب خبر جشن تولد سایت زده شد و دامبل هم چند ساعت بعد آدرس و ورودی جشن تولد رو ویرایش و اعلام کرد.
مشکل بعدی کیک بود که در این بین با همکاری قنادی بی بی قرار بر این شد که در روز تولد دو عدد کیک سه کیلویی با آژانس به رستوران بانی چاو فرستاده شود.(با تشکر از مادر گرامی بنده به خاطر همکاریشون!
)
*جشن تولد*قرار بر این بود که همگی بعد از ساعت چهار به رستوران تشریف بیارن اما در ساعت سه و نیم بعد از ظهر حدود 20 نفر از اعضای سایت تشریف آورده بودند که این مورد فقط در جشنهای سایت جادوگران اتفاق می افتد!
هر دقیقه یک بار بر تعداد اعضای حاضر در تولد اضافه میشد که در این بین چند فرد جدید در جشن تولد خودشون رو نشون دادند که جالب توجه ترین اونها "ریموس لوپین" و "آیدا" بودند که اولی با سن 10 سال و قدرت نویسندگی خوب همه رو به تحسین واداشت و به هر حال بهش از همین جا تبریک میگیم و دومی هم به عنوان یک عضو خوب سایت خودش رو نشون داد!
(چی بگم آخه؟!!)
البته در این بین پدر ریموس لوپین نیز مدیران رو تهدید به مرگ کرد و فرمود که "در سایتتون رو تخته کنین بابا!...این پسر منو از درس و مشق انداختین!"
بعد از حضور عده ی کثیری از اعضا در جشن تولد آلبوس شروع به نوشتن اعضای حاض در تولد، در لیستی که توسط ویلیام ادوارد تهیه شده بود، کرد!(دومبولیسم!)(در همین جا از ویلیام عزیز واقعا تشکر میکنم به خاطر ساخت این لیست های خیلی خوب و مورد استفاده!
)
افراد حاضر در لیست نوشته شدند و از همگی سفارش گرفته شد.
در این بین دو عدد لبتاپ بر روی میزهای رستوران قرار گرفت که در آخر هم معلوم نشد به چه منظور و با چه هدفی این حرکت انجام گرفت. به هر حال از صاحبان این دو لبتاپ به دلیل کلاس دادن به جشن تشکر به عمل میاریم!
اما جشن بدون هری پاتر ناقص بود!
بعد از گذشت یک ساعت و خورده ای هری پاتر به جشن وارد شد و در همون ابتدا شروع به سخنرانی عظیم و مفصلی کرد که همگان رو به تحصین واداشت که البته در این چند تیکه هم انداخته شد(توسط خود هری و بقیه) و به هر حال جشن شادتر شد که به هر حال من از خودم معذرت میخوام!!!
نکات سخنرانی:
1-هری پاتر بر روی ترجمه های بازاری و کیلویی بعضی از انتشارات تاکید خاصی کرد و اونهارو تقبیح نمود!
2-هری پاتر از اولیای مربوطه که به جشن تشریف آورده بودند تشکر و قدردانی کرد و از همگی خواست تا با سایت و مدیریت سایت بیشتر همکاری به عمل بیارن...
3-و به دلیل دیر رسیدن به جشن از خودشون معذرت خواستند!(به هر حال باحال ترین تیکه ی جشن بود!
)
بعد از سخنرانی خیلی خوب هری پاتر و همکاری دوستان در هنگام این سخنرانی کیک تولد توسط ققنوس به سمت میز هری پاتر رفت و در اونجا شمع فوت شد! و توسط هری پاتر و چندتا دست دیگه بریده شد!!
بعد از این حرکات همیشگی تولد ها کیک به سمت خانم ها برده شد و توسط مادرهای چندتا از ساحره ها به شونصد قسمت مساوی تقسیم گردید که در همین جا از همگی تشکر به عمل میارم!
کیک تولد بین اعضا تقسیم گردید که البته عده ای که اسمشون رو نمیبریم نصف کیک رو به تنهایی خوردند! و با این حال با تدبر و آینده نگری مدیران تولد مواجه شدند و کیک باز هم اضافه اومد و بدین ترتیب اضافه ی کیک قسمتیش به سالندار محترم قسمت و بقیش به هری پاتر واگذار گردید تا در خزانه ی سایت قرار گیرد!!
در این بین چند عدد سوتی هم داده شد...از جمله ریخته شدن یک عدد هات چاکلت توسط یکی از ساحره ها!
بعد از میل نموندن کیک و صحبت کردن اعضا با هری پاتر یکی از مدیران محترم به صورت انتحاری از جای خود بلند شد و همه رو محترمانه بیرون کرد!!
-واقعا از همگی به خاطر تشریف فرماییشون تشکر میکنیم و واقعا خوشحال شدیم که به این جشن تشریف آوردید!
در این هنگام افراد بعد از شونصد دقیقه از رستوران خارج شدند و به سوی خانه های خود رهسپار گشتند!
افراد حاضر در جشن تولد عبارت بودند از:
جادوگران:
1-هری پاتر
2-بارون خون آبود
3-مونالیزا
4-کریچر
5-آلبوس دامبلدور
6-ققنوس
7-فنگ
8-استرجس پادمور
9-پرسی ویزلی
10-ریموس لوپین(به همراه پدر و برادر)
11-ویلیام ادوارد
12-لی جردن
13-لرد ولدمورت
14-لوییس لاوگود
15-آنتونیون دالاهوف
16-توماس جانسون
17-آرشام
18-بادراد ریشو
19-روبیوس هاگرید
20-پروفسور بینز
21-سیریوس بلک
22-آبرفورث(مدیر اسبق سایت)
23-امپراطور تاریکی(مدیر اسبق سایت)
24-لسترانج
25-راجر دیویس
26-برادر حمید
27-مرلین
28-جیمز پاتر
29-هدویگ
30-سوروس اسنیپ
31-وگا
32-بیگانه
33-دراکو مالفوی
34-اکتاویوس پیر
35-آبرفورث جدیدتر
36-بارتیموس کراوچ
37-سالازار اسلایترین
38-لرد ولدمورت قدیمی
39-کالین کریوی (مدیر اسبق سایت)
40-ریموس لوپین (مدیر اسبقس سایت)
ساحره ها:
41-مریدانوس (به همراه مادر)
42-مادام رزمرتا (به همراه مادر)
43-پنه لوپه کلیر واتر
44-وینکی
45-لیل اونر
46-آیدا (به همراه مادر)
47-ناتالی مک دونالد قدیمی
48-رومسا(به همراه مادر)
49-بلتریکس لسترانج (مدیر اسبق سایت)
50-هلنا گرنجر
51-ریتا اسکیتر (به همراه خواهر)
تعداد کل افراد(با در نظر گرفتن همراه ها): 58 نفر
*بعد از تولد*با اتمام جشن تولد افراد حاضر در جشن به خانه های خود رهسپار گشتند که البته به علت یکی بود راه 20 نفر از افراد این عده تا خیابان ولیعصر پیاده راه رفتند.
در این بین به علت حجم زیاد برف های باریده شده و وجود امکانات برف بازی! این عده شروع به پرتاب شیء های مشکوک به گلوله ی برف به سمت یکدیگر پرداختند که با این حرکت کل کلاس این گزارش میتینگ رو از بین بردند!!!
بعد از آن عده ای به مجتمع تجاری پایتخت تشریف فرما گشتند و بعد از اون همین طور افراد از یکدیگر جدا گشتند تا اینکه در میدان انقلاب فقط پنج نفر مانده بودند!
در این هنگام آن پنج نفر که متشکل بودند از جیمز پاتر، دراکو مالفوی، راجر دیویس، پروفسور بینز و آلبوس دامبلدور شامی نیز خوردند و بعد از آن به سمت خانه های خود رهسپار گشتند.
و در آخر مثل سال پیش آلبوس دامبلدور در راه خانه به فکر فرو رفت...به فکر!
فکر میکرد که آیا سال بعدی نیز وجود خواهد داشت؟...آیا تولد چهارسالگی خواهیم داشت و باز هم همین عده ای که امسال دور هم جمع شدند دور هم جمع خواهند شد؟
و بعد از آن به این فکر کرد که چگونه شد که این پنجاه و خورده ای نفر کتاب هری پاتر رو خوندن و با سایت جادوگران آشنا شدند و پا به جشن تولد گذاشتند. واقعا چه کسی باعث شد که این عده دور هم جمع شوند؟...و چه کسی میتواند آنها را با هم و دور هم نگه دارد...
و مثل همیشه به حرف فلور دلاکور که میگه "دلبستگی من به سایت جادوگران بیشتر از اون چیزیه که فکرشو میکنید" فکر کرد و اون رو مانند گذشته کامل کرد و با خود گفت:
"دلبستگی من به *اعضای* سایت جادوگران بیشتر از اون چیزیه که فکرشو میکنید!"
و در دل تاریکی ساعت ده شب به خانه رسید.