هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۵

نيكلاس  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶
از خوابگاه هافل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 246
آفلاین
دو ماه بعد از انتخابات

آناكين و نيكلاس درون تالار نشسته و به افرادي كه در حال تداركات جشن هستند نگاه ميكنند.

نيكلاس همانطور كه به تداركاتچيها نگاه ميكرد به آني گفت:
آني تو از اون روز به بعد اين ونوس رو نديدي؟

آني سري تكان داد و با تاسف گفت:
نه. متاسفانه بعضيها رو فقط تو مناسبتها ميشه ديد.

نيكلاس هم با سر حرفهاي آناكين رو تاييد كرد.اما حواسش جاي ديگه‌اي بود.
آناكين از روي صندلي بلند شد و گفت:
من دارم ميرم. تو نمياي؟

اما نيكلاس غرق در افكارش بود و جوابي به او نداد. آناكين هم دلگير از اين حركت نيكلاس بدون خداحافظي رفت.

تداركاتچيها كارشونو انجام دادن و رفتند. كم كم تالار خلوت شد. بجز چند نفر كه براي اجاره تالار به اونجا اومده بودند كسي نبود.
و نيكلاس همچنان در افكارش غوطه ميخورد. ناگهان اتفاقي غير مترقبه رخ داد.
ناگهان در تالار با شدت باز شد و افرادي كه نقابهايي رو صورتشون بود وارد سالن شدند.

چند نفري كه براي اجاره تالار اومده بودند متحير از اين اتفاق وحشت زده به افراد غريبه تازهوارد نگاه ميكردند.
اما نيكلاس همچنان غرق در افكارش توجهي به آن اتفاقات نداشت.

ادامه دارد.............




Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۵ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۸۵

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
ونوس: کات... من از همین الآن رسما وزیرم! این ارزشمند بازیا رو جمع کنید که چنان حالی از خودتون و تاپیک هاتون ...!
ملت: ونوس؟ اینجا؟
ونوس: من از آسمون هفتم داشتم نگاتون میکردم شنیدم انتخاباته
آنی رو به ملت:
آنی: آره... انتخاباته
ونوس: خب پس من برم دنبال اهداف و نام نویسی و این برنامه ها! این تالار هم از همین الان رزرو می‌کنم واسه جشن وزارتم
آنی: هاا... آفرین برو!

=» بعد از رفتن ونوس...

بیگانه در حالی که به هوش اومده:
- این قاچاق چیا کجا در رفتن؟
مالدبر:آخ جون...من الان میرم دنبالشون


شک نکن!


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ سه شنبه ۹ آبان ۱۳۸۵

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
مالدبر كه در حال خنديدن بود وقتي به خودش اومد كه وينكي با رشادت جلو رفته و محكم زده بود تو گوشش .
مالدبر : مامان .
وينكي : تا تو باشي ديگه با عشق من اين جوري حرف نزني .
مالدبر چوبدستيشو بالا مياره تا وينكي رو بكشه ولي اين دفعه كريچر مي پره روش و پشتشو به زمين مي زنه .
كريچر : با ناموس من كاري نداري فهميدي ؟
مالدبر :
كريچر : هري . ( هري پاتر نخونيدش به معناي برو گمشو هستش )
در آن لحظه مالدبر پا شد و از سالن رفت بيرون ولي همه مي دونستن كه به زودي دوباره خودشو ميندازه وسط تاپيك .
آني موني : من نمي تونم اين صحنه هارو تحمل كنم . آخخخ قلبم !
بيگانه به آني تخمه تعارف كرد و بعد در حالي كه آني موني از حالت خلسه بيرون اومده بود نشستن و برخورد صد در صد آسلامي كريچر و وينكي رو تماشا كردن .

يك ساعت بعد .
آني : بابا بياين اينو جمعش كنين بوي گند گرفت .
بيگانه كه در پي لو دادن اجمعين به وزارت بود رفت و به سرعت با نيروهاي ارزشي براي دستگيري كريچر برگشت .
كريچر : اي بيگي نامرد !
بيگانه :
بيگانه : خب دستگيرش نمي كنين ؟ وينكي و آني هم هم دستش بودن .
ملت :
يكي از افراد نيروهاي ارزشي : ما نمي تونيم .
بيگي : واسه چي ؟
همان فرد : آخه ما كه وزير نداريم ازش دستور بگيريم .اول دراكو بعد هم ققي .
بيگي :
صحبت بين نيروهاي ارزشي :
ــ پس براي چي اومديم اين جا ؟
ــ نمي دونيم .
ــ نخير .
ــ آره خير چي ميگي تو ؟
ــ مي گم حالا كه وزير نداريم ازش دستور بگيريم همين جا قرذعه كشي كنيم يكي رو به عنوان وزير انتخاب كنيم ، هرچي باشه ما توي دربار بوديم .
ــ درسته .
آني : منم مي خوام تو قرعه كشي باشم .
ــ عمرا !
ــ حالا ما يه بوقي زديم تو جدي گرفتي ؟
آني : نمي خوام .
نيروهاي ارزشي : زت زياد .
بيگانه :
ملت :

نيم ساعت بعد .
بيگانه كه زير شكنجه هاي آستكبارانه ي ملت به سرنوشت زاخي دچار شده بود دراز به دراز روي زمين افتاده بود .
آني : حالا با جنازه چي كار كنيم ؟
كارگردان : كات ! ... خوب بود .

ادامه دارد...




Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
مالدبر سریع خودشو داخل میندازه:
_ چی شد؟
آنی مونی: قتل! مرده!
مالدبر: بابا قتل که ترسیدن نداره! ما و ملت مرگی که همش آدم میکشیم! حالا کی کشتش؟
آنی مونی به کریچر اشاره میکند که گوشه ای نشسته و زانوی غم به بغل گرفته و مادولین میکشد.
مالدبر: ای بابا! حالا بیاین این حاجی زاخی رو یه جایی بخاکیم بوش خفم کرد!
بیگی: نه! ما باید به عدالت بسپریمش!
وینکی طی یک حرکت ارزشی شروع به جیغ و داد میکند:
_ شما از جون این جن بیچاره چی میخواین؟ بد کرده از ناموسش دفاع کرده؟ حرومزاده ها؟ چون داره میون گندای جامعه که شمایین غلط میخوره؟....
مالدبر: باباا آبجی آروم باش بابا حال نداریم! بچه ها بپرین این نعشون یه جا دفن کنیم! خیر سرمون اومده بودیم عملیات مادولینی انجام بدیم! هوی لوسیوس!
لوسیوس جلوی مالدبر ظاهر میشود.
لوسیوس: بله ارباب؟
مالدبر: ملتو بردار برین این زاخی مادر مرده رو بخاکین.
لوسیوس: اوکی!
لوسیوس میرود و ملت درون اتاق علاف درون اتق قدم میزنند.
آنی مونی بعد یک ساعت در حالی که به پنجره تکیه داده:
_ ا! لوسیوس رسید!
لوسیوس به درون می آید:
_ کارمون تموم شد!
مالدبر: اوکی. حالا برین این هدویگ رو که خونه ی روبروییه بکشین!
لوسیوس: چشم!
مالدبر به کریچر و وینکی: خوب، پولم. مایه تیله!
کریچر: چی؟
مالدبر: پول کفن و دفن به روش حرفه ای دیگه! اخ کن!
کریچر: ای بابا مگه مجانی خاک نکردی؟
وینکی: ولش کن بره! جون مادرت!
مالدبر: عمرا مایه رد کن و گه نه میدموتون یکی صلاخیتون کنه!
کریچر: نه!....
ادامه دارد...


I Was Runinig lose


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
- نه ... ولش کن کریچ! ... بخاطر من ولش کن.... کشتیش... کریچ خون خودتو کثیف نکن!(جمله اخرش دیگه...)

زاخی در زیر لنگ و پاچه کریچر قرار گرفته بود و وینکی هم سعی داشت اونو بیرون بکشه.
کریچ : نیمتونم وجودشو تحمل کنم. این مانع خوشبختی ما دوتاست.
وینکی : ما همینجوریشم خوشبختیم ولش کن.
زاخی : وینکی راست میگه.
در همون لحظه بیگانه با یه کیسه تخمه از سقف می افته پایین.
وینکی: هییییییی!
بیگانه: دیدم دیدن دعوا با شکم خالی نمیچسبه.
بدین ترتیب وینکی که کاملا تحت تاثیر منطق بیگانه قرار گرفته بود میپره کنار بیگانه با هم ادامه ماجرا رو نگاه میکنند.

چند لحظه بعد

- تو رو خدا بلند شو .... یه لحظه خون جلوی چشمامو گرفت نفهمیدم دارم چی کار میکنم ... زاخی حرف بزن ... خواهش میکنم!
زاخی همچنان بی حرکت روی زمین بود.
وینکی: هیییییییی! اهو اهو اهو
بیگانه: دیدی جنبه زدن نداری زدی کشتیش.
کریچر: پس باید اثار جرم رو پاک کنم.
بیگانه: اهم اهم حق الکسکوت چی میشه.
کریچر: بزار این سکانس تموم شه یه چیز خوب پیش من داری
بیگانه

کریچر میپره جسد زاخی رو بلند میکنه از پنجره میندازه بیرون.
کریچر: خوب دیگه پس ما زاخی رو ندیده بودیم یادتون باشه هممون امروز این ساعت در دفتر منکرات در حال ارشاد شدن بودیم.
بیگانه : همه چیز طبق برنامه!

تق تق تق!

کریچر میره در رو باز میکنه. در پشت در فردی مجهول الحال ایستاده که جسد زاخی در پشتشه.
فرد مجهول الحال: ببخشید داشتم از زیر پنجره رد میشدم این اقائه خورد تو کلم شما انداختینش پایین!
کریچر نگاهی به قیافه روحانی اون شخص میندازه و ناگهان متوجه میشه اون شخص مجهول الحال که نیست هیچ اتفاقا خیلی هم معلوم الحاله....
کریچ : آنی مونی خودتی؟ ایول یک نجیب زاده! بزار من یه تعظیم برم فقط تماس نوک دماغم با زمین رو داشته باش ااا جوووون!
آنی مونی: چه جن خوبی یادم باشه برای خونه یکی از اینا بگیرم! ... خوب اقا بلند شو .... برگردوندمت. دیگه لب پنجره نری ها ... شانس آوردی من داشتم اون پایین بیل میزدم وگرنه معلوم نبود چه بلایی ......
بیگانه: آنی مونی این آقائه که تو دسته مرده.
آنی مونی : ها ؟ پس تو این آقاهه رو بگیر.
آنی مونی زاخی رو میده دست بیگانه سپس:
- جیییییییییییییییغ! قتل قتل قتل !!!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۸ ۲۲:۱۴:۳۲
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۸ ۲۲:۱۹:۵۹



Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۰۷ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
که یکهو زاخاریاس ظاهر می شه :

کریچ: بابا کشتید ما رو اه!!!!!!!!!!!!!!!! من رفتم الو نو بیارم پایین.
و به سوی جایی که وینکی قرار داشت رفت :
کریچ : این که خیلی بلنده کسی نردبون نداره ؟!
وینکی : بابا مردم یکی منو بیاره پایین دیگه
کریچ: من الان می رم نردبون بیارم . و از سالن خارج شد
بیگانه : سه سال بعد بابا من که مردم من که رفتم
و با صدای بومممممممممممممی غیب شد.

نیم ساعت بعد:
کریچ بالاخره با نردبونی وارد می شود :
کریچ: اه!!!!!!!!!!!!!!!! این که از در رد نمی شه که
و سعی کرد یک طوری اونو رد کنه
زاخاریاس که کافه شده بود گفت : برید کنار!!!!!!!!
او چوب دستی اش را در آورد و به سوی طنابی که وینکی را به سقف وصل کرده بود نشانه گرفت:
دیفیندو!
و طناب پاره شد و وینکی رها شد و زاخی با حرکتی موجی که به
چوب دستی اش داد صندلی نرمی را از غیب ظاهر کرد و وینگی
با صدای تالاپی !!!!!!!!!!!!!!!!! روی مبل افتاد .
زاخی: کریچ تو به درد همون بی ناوس بازی ها می خوری!
ها ها ها !!!!!!!!!!
و در همین هنگام کریچ که عصبانی شده بود به سوی زاخی حمله ور شد و ........


ادامه دارد...


[i]


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵

بیگانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۸ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۷:۵۵ سه شنبه ۱۹ آبان ۱۳۸۸
از بعد از پل, دست راست دومين كوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
كريچر: يعني مي گي نجاتش بدم؟ (IQ: سيا ساكتي: يعني مي گي بكشم(در مواجهه با سيگار)
كريچر (يكي از حس هاش): پس فردا عذاب وجدان گرفتي به من ربط نداره ها!
وينكي: كريچر!!! مگه من دلقك ام دو ساعته اين بالام. نمي آي برو كنار ملت تو صف اند!
كريچر: من نجاتت مي دم! يه احظه صبر كن!
دارم مي آم....
وينكي يه هويي از اون بالا رها ميشه....
فضا يه دفعه اسلو موشن ميشه:
اون چيه....؟
بيگانه ظاهر ميشه!!!!
كريچر: اومدي نجاتش بدي؟
بيگانه: نه!
كريچر: پس؟ نه منه؟
بيگانه: داشتم رد مي شدم گفتم بيام ببينم چه خبره!
وينكي: من الان بين زمين و هوام! بجنبين!
كريچر: اومدم! ... هووووومك!
كه يه دفعه...


ویرایش شده توسط بیگانه در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۸ ۱۳:۰۳:۲۱


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۸۵

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
کریچر طی یه حرکت سریع دستش میخوره به یه چیزی.
-اینها پیداش کردم! وینکی خودتی؟
وینکی:نه!من نیستم.
یک دفعه صدایی توی فضای تالار میپیچه!
-سلام کریچر. (نکته:صدا ترسناکه!) خوبی چه خبر؟.
کریچر:ا...ققی تویی؟!
صدا:اهم ..اهم...ققی کیه؟! (صدا ترسناکتر میشه) به من گفتن بیام اینجا این دیالوگا رو بگم برم!
کریچر:اوکی !بگو فقط زود باش که کار دارم!وقتم پره!
صدا: سلام کریچر! تو توی بازی پیچیده ای قرار گرفتی!موهاهاهاهاها!
کریچر:چقدر تو بانمکی!
صدا: توی این اتاق یه وینکی موجود است و یه مجسمه از وینکی!! وینکی از سقف آویزون شده ، مجسمه وینکی 2!
اگر به اون مجسمه وینکی چه از قصد چه از روی غیر قصد دستت بخوره ، وینکی پرت میشه پایین (نکته:از بالا پرت میشه پایین) بعدشم که دیگه میمیره!
از من میشنوی خودتو بدبخت نکن ، رو دستتو به مجسمه بزن،بیفته بمیره، مسئله حل بشه!هم اون رستگار میشه ،هم تو!
کریچر(حس اول): آره راست میگه!
کریچر(حس دوم): به من این طوری نگاه نکن خودت تصمیم بگیر!
کریچر(حس سوم): بوی کیک تازه میاد!
کریچر(حس چهارم): دست در دست هم دهیم به مهر...
خود کریچر:بمیر بابا!
کریچر(حس پنجم): برو نجاتش بده بیچاره! خوشبختیت رو از دست نده!
کریچر(حس ششم):من مرده ها رو میبینم!
خود کریچر:حالا گزینه مناسب را انتخاب میکنیم! اینو یادمه توی تستای کنکور داشتیم!
صدا:خوب دیگه تصمیمتو بگیر!زندگی یا مرگ!
کریچر:حالا چی کار کنم؟وینکیو پیدا کنم؟ یا برم حال بکنم؟
...
_______________


همه چیز همینه...
Only Raven


Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۸۵

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
وينكي : نه نرو معشوق من !
كريچر به طرز ارزشيوسي بلند مي شه . كريچر :
و بدين ترتيب مي رن تو كف تنفس مصنوعي .
ملت :
ماهي تابه اي به سمت كريچر پرت مي شه و اون به خودش مياد و خودشو در حالي مي بينه كه روبه روش به جاي وينكي بلاتريكس بوده . با يه نگاه فهميد كه ماهي تابه ي پرتاب شده از سمت رودلف بوده كه با رشادت در پي محافظت از ناموس خود بوده است .
بلا :
رودولف :
كريچر :
وينكي در دست املات ( جمع ملت ) اسلي زار مي زد .
ملت اسلي :
كريچر در يك حركت جهادطلبانه فرياد زد : بلاكيوس !
رودولف در جواب با رشادت جلو پريد و ماهي تابه اش را جلوي جادو گرفت و در نتيجه جادو به سمت خود كريچر برگشت ولي با اين كه معناي اصلي جادو در اون به خاطر مديريتش اثر نكرد اما محكم به عقب پرتاب شد و به ديوار برخورد كرد سه بار در هوا منفجر شد ، دست و پاهايش به شدت كشيده و در آخر با پرتاب زيبايي با اتم هاي لوستر بزرگ تالار مخلوط شد .
كريچر :
ملت اسلي :
بلا : آفرين عزيزم تو مايه ي افتخار اسلي هستي !
رودولف :
وينكي :
بليز : خب پولامونو از كريچر نمي تونيم بگيريم پس مجبوريم از اين وينكي بگيريم .
وينكي :
رابست ن: فايده نداره ، من مي گم بريم بياريمش پايين ، چشماشو ببنديم و بگيم دنبال وينكي بگرد .
دراكو : فكر خوبيه . جاگسن برو بيارش پايين .
جاگسن : چرا من برم ؟ من شخصيتمو دوست دارم نمي خوام بلاك شم .
دراكو : رودولف برو بيارش پايين ، تو كه خوب شجاعتي داري .
رودولف : بعله ولي براي نجات بلا نه براي بازي دادن كريچر .
دراكو : باشه ! پس ...مانتي تو برو .
مانتي :
سپس در يك حركت استتاري كريچرو پايين كشيد ، چشماشو بست و گفت : كريچر بيا دنبال وينكي بگرد !
ملت حاضر در سالن :
بلا : الحق كه پسر ماماني . :mama:




Re: تالار جشن ها (بالماسکه ی سابق)
پیام زده شده در: ۱۸:۰۲ پنجشنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
بلاتریکس: هه هه!
وینکی: کمک! کمک! آخه چرا منو زندانی کردین؟
رودولف: چونکه کریچر میخوادت!
وینیکی: چی؟ کریچر جوات؟
بلا: آره جیگر! چرا ازش پول میخواستی؟.
وینکی: مخواستم بخرم مادولین بزنم! خمارم!
کریچر از پشت در میشنود...
کریچر درون می آید و داد میزند:
ای ونیکی نامرد! معتاد آشغال! کوفتی! جن جن...! نفهم! نمیدونستم تو معتادی!
کریچر در را به هم میزند و بیرون میرود....
کریچر در کافه نشسته و آواز میخواند:
آهای! معشوق نامرد! ای خدا! ایییی
مالدبر وارد کافه میشود و کنار مکریچر مینشیند
کریچر: دداش شما؟
مالدبر: بنده مالدبر هستم!
کریچر: می شکمت!
و انگشتش را طرف او میگیرد، اما مالدبر پیشدستی کرده و اورا بیهوش میکند و فرار میکند...
کریچر را به سنت مانگو میبرند....
(ادامه دارد...)


I Was Runinig lose







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.