- نه ... ولش کن کریچ! ... بخاطر من ولش کن.... کشتیش... کریچ خون خودتو کثیف نکن!(جمله اخرش دیگه...)
زاخی در زیر لنگ و پاچه کریچر قرار گرفته بود و وینکی هم سعی داشت اونو بیرون بکشه.
کریچ : نیمتونم وجودشو تحمل کنم. این مانع خوشبختی ما دوتاست.
وینکی : ما همینجوریشم خوشبختیم ولش کن.
زاخی : وینکی راست میگه.
در همون لحظه بیگانه با یه کیسه تخمه از سقف می افته پایین.
وینکی: هییییییی!
بیگانه: دیدم دیدن دعوا با شکم خالی نمیچسبه.
بدین ترتیب وینکی که کاملا تحت تاثیر منطق بیگانه قرار گرفته بود میپره کنار بیگانه با هم ادامه ماجرا رو نگاه میکنند.
چند لحظه بعد
- تو رو خدا بلند شو .... یه لحظه خون جلوی چشمامو گرفت نفهمیدم دارم چی کار میکنم ... زاخی حرف بزن ... خواهش میکنم!
زاخی همچنان بی حرکت روی زمین بود.
وینکی: هیییییییی! اهو اهو اهو
بیگانه: دیدی جنبه زدن نداری زدی کشتیش.
کریچر: پس باید اثار جرم رو پاک کنم.
بیگانه: اهم اهم حق الکسکوت چی میشه.
کریچر: بزار این سکانس تموم شه یه چیز خوب پیش من داری
بیگانه
کریچر میپره جسد زاخی رو بلند میکنه از پنجره میندازه بیرون.
کریچر: خوب دیگه پس ما زاخی رو ندیده بودیم یادتون باشه هممون امروز این ساعت در دفتر منکرات در حال ارشاد شدن بودیم.
بیگانه : همه چیز طبق برنامه!
تق تق تق!
کریچر میره در رو باز میکنه. در پشت در فردی مجهول الحال ایستاده که جسد زاخی در پشتشه.
فرد مجهول الحال: ببخشید داشتم از زیر پنجره رد میشدم این اقائه خورد تو کلم شما انداختینش پایین!
کریچر نگاهی به قیافه روحانی اون شخص میندازه و ناگهان متوجه میشه اون شخص مجهول الحال که نیست هیچ اتفاقا خیلی هم معلوم الحاله....
کریچ : آنی مونی خودتی؟ ایول یک نجیب زاده! بزار من یه تعظیم برم فقط تماس نوک دماغم با زمین رو داشته باش ااا جوووون!
آنی مونی: چه جن خوبی یادم باشه برای خونه یکی از اینا بگیرم! ... خوب اقا بلند شو .... برگردوندمت. دیگه لب پنجره نری ها ... شانس آوردی من داشتم اون پایین بیل میزدم وگرنه معلوم نبود چه بلایی ......
بیگانه: آنی مونی این آقائه که تو دسته مرده.
آنی مونی : ها ؟ پس تو این آقاهه رو بگیر.
آنی مونی زاخی رو میده دست بیگانه سپس:
- جیییییییییییییییغ! قتل قتل قتل !!!