هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ سه شنبه ۷ آذر ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
نام افسون: لی کامونیک دای
Le communiqué die
ترجمه: کلمه فرانسوی به معنای: "اعلامیه مرگ"
نوع: سیاه
درجه خطر: ***** فوق خطرناک
مخترع: فرانک هلیت(فرانسوی)"(1820-1897)"
سال اختراع:
1866 میلادی

در مورد افسون:

این افسون در سال 1866 توسط فرانک هلیت، مخترع افسون های تاریکی اختراع شد. آقای هلیت پس از اختراع این افسون که با وسیله آن یک خانواده ماگل را در بوردو به قتل رساند، توسط وزارت جادوگری فرانسه تحت تعقیب بودند. ازجزئیات اختراع این افسون چیزی در دست نبود تا هنگامی که پناهگاه وی کشف شد و وی را دستگیر کردند. سپس از میان صندوق های وی گزارشات لحظه به لحظه اختراع افسون را یافتند که از زبان خودش است، به شرح زیر می باشد:

صبح روز چهارم سپتامبر، به آزماایشگاهم رفتم، واقع در زیر زمین ساختمان منزلم. دیشب همه وسایل و موارد لازم را برای اختراع افسون آماده کرده بودم. اکنون زمان اختراع افسون رسیده بود. بارها اصول های رادانت* و منطق و فلسفه های آرشاکیدیلوس* را مرور کرده بودم. اکنون زمان آن رسیده بود تا با استفاده از ادقام منطق هزارم از فلسفه آرشاکیدیلیوس با اصول نهم رادانت، یک افسون فوق مرگبار اختراع کنم و با استفاده از آن جهان را در تاریکی فرو برم. در ابتدا دو چوبدستی بدست گرفتم. افسون مرگ" آواداکاداورا" از جوبدستی اول و افسون مارشیسومات را از چوبدستی دوم خارج کردم و فورا نوک چوبدستی را به هم چسباندم. هاله ای بنفش ایجاد شد. موقع آن بود که نام افسونم را به زبان آورم تا چوبدستی آن را جذب کند و طبق فلسفه نوین انتقال افسون، افسون من به نیروی سایر جوبدستی ها منتقل گردد." اعلامیه مرگ"


کاربردهای افسون:

سازمان جهانی افسون های جادویی، این افسون را از درجه فوق خطرناک دانسته است و هرگونه استفاده از این افسون کیفر های شدید قانونی دارد. این افسون دارای برد نامحدود است و اگر مانعی محکم در سر راه افسون قرار نگیرد به هیچ وجه متوقف نخواهد شد. اجرای افسون بسیار دشوار است. در واقع حدود یک قرنی میشود که گزارشی از استفاده آن به گوش نرسیده است. در صورتی که کسی موفق با اجرای افسون شود باید 5 متر با نزدیکترین مانع مسیر شلیک افسون از وبدستی قرار گیرد. زیرا افسون در صورتی که به مانعی مخصوصا بدن انسان اصابت کند هاله های مرگبار به صورت دایره ای شکل تا شعاع 5 متری از هر طرف ان مانع ایجاد می کند و تمام موجودات زنده آن محدوده دایره فرضی را نابود میسازد؛ چه انسان و چه غیر انسان.


درباره مخترع:

فرانک هلیت، در 18 آگوست سال 1820 در شهر بوردو فرانسه متولد شد. پدر و مادر وی از جادوگران تماما اصیل فرانسوی بودند. صرفا والدین وی انسان های درستی بودند و جادوی خود را جهت خدمت صرف می کردند. اما فرانک از همان کودکی شیطنت های خود را شروع کرده بود و به سمت جادوی سیاه گرایش پیدا کرد. در سن یازده سالگی در حالیکه والدینش قصد داشتند وی را عازم یکی از مدارس عالی جادوگری فرانسه کنند، اما خود وی علاقه شدیدی به تحصیل در درم اشترانگ بلغارستان نشان داد از این رو به همراه خانواده اش عازم بلغارستان شد. حدود 7 سال در بلغارستان سکونت داشتند. پس از پایان دوره تحصیلی درم اشترانک وی در راه بازگشت به فرانسه همراه پدر و مادرش، اقدام به قتل والدین خود کرد و به تنهایی به خانه عموی سالخورده اش در بوردو بازگشت. سپس عموی خود را هم به قتل رسانید.
هیچ کس تا حدود 5 سال بعد یعنی زمانیکه 22 ساله شد از جنایات وی خبر نداشت تا اینکه توسط چند تن از کارآگاهان معروف وزارت جادوگری فرانسه تحت تعقیب قرار گرفته و دستگیر شد. اما در حین انتقال وی به زندان موفق به فرار شد. سال ها در خانه های مختلف جادوگرها و ماگل های شهر بوردو پنهان بود دائما خانه خود را عوض میکرد.
وی هنر خود را روی ساخت افسون ها جادویی مخصوصا افسون های خطرناک یافت و مهارت خاصی روی این علوم جادویی بدست آورد. افکار جز تسخیر جهان جادوگری و فرو بردن آن در تاریکی نبود. وی قصد تشکیل دادن یک گروه بسیار بزرگ و جهانی متشکل از بی رحم ترین و جنایتکار ترین جادوگر جهان را داشت . تا حدودی این کار را عمل کرد اما فقط در اروپا...!(آن هم فقط 10 سال)
سر انجام وی در سن 77 سالگی در یک کلبه متروکه در جنگل های جنوبی اطراف شهر بوردو، در حالیکه قصد اختراع یک افسون مرگبار دیگر را داشت در اثر یک اشتباه خود را به فنا برد و کشته شد و به همراه کلبه به آسمان شلیک شد و منفجر گشت





اینیگو جان خیلی عالیی بود.میتونم بهت بگم که یکی از بهترین وردسازها هستی.نو اوری و ابتکار و قشنگی وردی که میسازی برات اهمیت داره و سعی میکنی کمترین اشکال رو داشته باشی.
نمره:10 از 10
ایگور کارکاروف


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۱۷ ۲۰:۴۸:۴۳

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۸ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۳۸۵

سانی بودلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۱۸ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵
از V.F.D
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
نام ورد : ویکارداموس
نام مخترع : خودم
تاریخ اختراع : یه دقیقه پیش
طبقه بندی وزارت سحر و جادو : مجاز (فقط برای افراد متخصص ,مثل خودم )
رنگ : آبی روشن
کار : یادآوری
طریقه ی حرکت چوب دستی : مثل ورد جابجایی .


من حال و حوصله ی زیاد نوشتنو ندارم .
ببخشید .
توجه :
این ورد در هاگوارتز تدریس نمی شود .


یعنی چی حال نداری اگه نداری پس مجبور نیستی بزنی دیگه از این پست های نبینم که بدون اخطار پاک میکنم.



ها شرمنده منم حال و حوصله امتیاز دادن رو ندارم!

زیاد نوشتن نه اینکه مثل پست قبلی بزنی...اصلا لازم نیست دو کیلومتر بنویسی طریقه کار و تاریخچه بنویسی تا حد زیادی تکمیل میشه!!! باز بیا اینجا!!

نمره از 10: 4


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۹ ۲۳:۵۴:۳۷
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۳ ۸:۰۹:۳۴


Re: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۸۵

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام

ورد امروز :

نام : اسکارتنارتن
رنگ طلسم : نارنجی مایل به قرمز

نحوه تلفظ : اس ... کار ... تنار ... تن

درجه بندی وزارت سحر و جادو : خطرناک - نابخشودنی

زمان کشف قدرت طلسم : 1990/9/7

مخترع طلسم : هوراس اسلاگهورن

طریقه حرکت چوبدستی به هنگام انجام طلسم : به صورت ضربه ای ، در واقع برای اجرا شدن طلسم باید دست را به صورت خط اریب شکسته حرکت داد و نام طلسم را گفت .

================================
چی ؟
پرسی : ای بابا چقدر بگم ؟ تو هیچی نوفهمی ؟
چو : درست صحبت کنا ! ناظر بخشم میزنم پستتو میترکونما !
پرسی : ا ... جراتشو داری ؟
چو : امتحانش رایگانه ! ( چه با ادب !!! )
پرسی : باشه بابا درست گوش کن چون این آخرین باریه که توضیح میدما !
چو صندلی فکسنی کنار میز را جلو کشید ، خاک آن را تکاند و نشست و گفت : پرسی میشه خواهش کنم آروم توضیح بدی که من یادداشت کنم ؟
پرسی : باشه تو که دهن ما رو ... چیز دیگه ... آره همون مورد عنایت خودت قرار دادی ! ؛ حالا مینویسی که شروع کنم ؟
بنویس : مواد لازم برای تهیه ...
چو که سرخ شده بود فریاد زد : خیلی بی نمکی !

باشه بابا بنویس :
تاریخچه طلسم :
طلسم اسکارتنارتن در سال هزار و نهصد و نود میلادی توسط هوراس اسلاگهورن یکی از اساتید مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز به و جود آمد . این طلسم تا به حال 3 دفعه توسط وزارت سحر و جادو ویرایش شده و استفاده از آن آزاد گردیده است .
چو : یه ذره آرومتر بگو خواهشا !
لرد سیاه از نسخه اولیه آن برای تغییر دی ان ای یا همان ساختار بدن ماگل های شکنجه شده در زمان اوج قدرت خود استفاده میکرده است .
نکته ای که درباره شکنجه و مرگ افراد بر اثر طلسم ها حائز اهمیت است این است که طلسم های نابخشودنی اثری بر روی ظاهر بدن افراد باقی نمیگذارند ، فقط ساختار بدن انسان ها را تغییر میدهد که این کار یکی از کارهایی است که از طرف وزارت سحر و جادو و وزارت ماگل ها توقیف شده است .
لرد سیاه بعد از کشتن افراد یا شکنجه آنها با استفاده از این طلسم دی ان ای آنها را تغییر میداده و طلسم نا بخشودنی خود را کاملا بی اثر نمایان میکرده است .
چو : همین ؟
پرسی : آره دیگه .
چو : دستت درد نکنه !


اینم در نوع خودش یه ابتکاره!!!
نمایشنامه نویسی...خوبه!!! ولی نباید به سمت رول پیش بره!

وردت خوب بود تکمیل بود جالب هم بود!! فقط من نفهمیدم ولدمورتی که عشق میکنه ملت رو شکنجه کنه چرا باید بعد انجامش تاثیرشو از بین ببره!! فکر کنم ولدمورت خوشش میاد بدونن که اون یکی رو شکنجه کرده!

در کل خوب بود...آفرین!بازم بیا اینجا!

نمره از 10: 9


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۹ ۱۴:۲۲:۲۰
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۳ ۸:۱۶:۵۶

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۸ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
پنج شنبه 23 دسمابر1865
هوا داره کم کم سرد میشه.بارلیر حسابی اعصابمو خرد کرده.دیگه تحمل کاراشو ندارم آخه امروز جلوی همه ی بچه ها لباسامو مسخره کرد...باید یه جوری حالشو بگیرم...
چهارشنبه 3 مارچ 1866
امروز برف شدیدی بارید...آقای جرمالکی مدرسه رو تعطیل کرد آخه یکی از بچه ها توی مدرسه لیز خورد و پاش شکست...کاش پای بارلیر میشکست...اون امروز با رفیقاش بهم حمله کردن...پشت سر هم بهم گلوله ی برف پرتاب میکردن وقتی رسیدم خونه مامانم بخاطر سرخ شدن صورتم حسابی دعوام کرد...
یکشنبه 14 جولای 1866
امروز تولدم بود...بهترین روز عمرم...امروز همه ی بچه های مدرسه به همراه آقای جرمالکی اومدن خونمون و برام کادو آوردن...تاربیز که مثل من جادوگر بود برام یه کتاب ورد آورد که البته به کمک مادرش جلد کتاب رو عوض کرده بود...من یه ورد خوب توی اون کتاب پیدا کردم که میتونستم باهاش حال بارلیر رو بگیرم...
دوشنبه 15 جولای 1866
بالاخره موفق شدم...به آرزوم رسیدم...با اجرای ورد آکتینیرا روی بارلیر دست هاش رو تبدیل به بال یک پرنده کردم ولی مامان کلی دعوام کرد...دلیل دعوا کردناش مشخص نبود...ولی هر چی بود از لذت خندیدن به بارلیر کم نمی کرد
سه شنبه 16 جولای 1866
دلیل دعوا های مامان رو فهمیدم...امروز چند نفر از طرف وزارت خونه اومده بودن...با مامان و بابا خیلی صحبت کردن...
چهارشنبه 17 جولای 1866
اونطوری که بابا می گفت ما مجبور بودیم اون منطقه رو ترک کنیم چون وزارت خونه دستور داده بود...من اون جا رو دوست داشتم...دهکده سازمردا محل محبوب من بود...ولی به دوری از بارلیر می ارزید...
پنج شنبه 18 جولای 1866
اونجوری که از حرف های بابام فهمیدم قرار شد بریم به شهر مادرید...درباره ش چیزی نشنیده بودم
-----------------------
جمعه 22 نوامبر 1872
امروز برای خرید ردای نو به مغازه زیر زمینی الواردو رفتم...سرش خیلی شلوغ بود...من کنار قفس یه موش نشستم و منتظر شدم...خیلی طول کشید...ساعت ها منتظر بود...تصمیم گرفتم خودمو سرگرم کنم...چوبدستیم رو به طرف موش گرفتم و هر چیزی که از ذهنم میگذشت به زبون میاوردم
کابلابرو استارتیو نامبرتو سارباکتر کشتانترو...احساس کردم موش بزرگتر و بزرگتر میشه...موش دهنش رو باز کرد و دندونای تیزش رو نمایش داد...من خیلی ترسیدم و از مغازه فرار کردم...
دوشنبه 25 نوامبر 1872
امروز تیتر اکثر روزنامه های جادویی موش غول پیکری بود که توی مغازه الواردو به وجود اومده بود...من واقعا گند زده بودم...ولی همین مسئله باعث شد تا خلاقیت خاصی رو توی وجودم احساس کنم...از همین امروز شروع کردم چوبدستیم رو در آورده بودم و طرف هر چیزی که جلوم بود ورد نامفهومی رو میفرستادم
امروز چیز های تازه ای رو کشف کردم
سه شنبه 26 نوامبر 1872
امروز هم ورد های زیادی پیدا کردم شاید بشه گفت حدودا چهل و دو ورد. اکثر اون ها مسخره و بدردنخور بودند
----------------------------------
3 ژانویه 1875
امروز داشتم فصل چهارم کتاب ورد هامو مینوشتم که یه دفعه با یک پدیده روبرو شدم...ترکیب ورد ها...من بدون اینکه خودم بدونم دو ورد رو با هم ترکیب کرده بودم و توی نوشته هام به کار برده بودم...که اثر اون ورد ترکیبی از دو ورد دیگه بود...تصمیم گرفتم بقیه ی ورد ها رو هم ترکیب کنم...بعد از ترکیب چند ورد یه فکر به ذهنم رسید...بخشیدن قدرت پرواز به انسان...ورد آکتینیرا دستان انسان رو تبدیل به بال میکرد ولی این بال ها توانایی حمل انسان رو نداشتن...من تصمیم گرفتم با استفاده از ورد تراپیلیا که هر چیزی رو عریض و پهن میکرد این بال ها رو قوی کنم...من باید این ورد رو روی یه نفر اجرا می کردم...چه کسی بهتر از دوستم فربارس...
4 ژانویه 1875
فربارس جلوی من ایستاد و من چوبدستیم رو به طرفش گرفتم...خیلی میترسیدم ولی از خودم مطمئن بودم...فریاد زدم آکتینیراتراپیلیا...نور بنفشی از نوک چوبدستیم بیرون زد و بال های بزرگ و عریضی رو روی دست های فربارس ایجاد کرد...من از فربارس خواستم تا بال بزنه...اون موفق شد و پرواز کرد ولی زیاد موفق نبود و افتاد...
من باید این ورد رو قوی تر اجرا میکردم بنابراین تصمیم گرفتم بیشتر تمرکز کنم...ابتدا با آنتی وردی که خودم درست کرده بودم دست ها رو دوباره برگردوندم و بعد این ورد رو دوباره اجرا کردم...چوبدستیم رو ایبار موجی شکل تکون دادم و رو حرف ت در تراپیلیا بیشتر استرس داشتم...دوباره بال ها ایجاد شدند...ولی فربارس باز هم موفق نبود...فربارس کمی منگ شده بود تصمیم گرفتم بقیه کار رو به فردا موکول کنم...
----------------------------------
این بخشی از خاطرات فرانکو بردنو کاشف دویست و چهل و سه ورد بود که در روز 5 ژانویه 1875 به جرم اجرای ورد ممنوعه روی یک انسان و نفرین کردن او به زندان ابد در زندان موخوف تارنرس در مادرید محکوم شد...
ورد آکتینیراتراپیلیا ی او امروزه با اصلاحات بسیار عوارض جانبی سابق را ندارد و عامل نفرین آن از بین رفته است با این وجود وزارت خانه آن را جزو دسته خطرناک قرار داده است...

ایول...واقعا ایول! خیلی طولانی بود اما به خوندنش می ارزید! فقط کسی که میاد اینجا این پست رو میبینه فکر میکنه ملت اینجا چه پستهای طویلی میزنن بعد بیخیال پست زدن میشه!!
واسه همین یخورده کوتاهترش کنی بد نیست!!

کلا خیلی قشنگ بود و همه چی رم که گفته بودی!!

نمره از 10: 10


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۷ ۲۳:۳۹:۱۴
ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۷ ۲۳:۴۰:۱۷
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۳ ۸:۵۶:۱۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۳ ۱۸:۵۸:۲۸

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵

کدووالادرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۰ دوشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۱۷ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۶
از از خونمون جادوگران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
سلام
نام ورد : پودر کن خنده دار
نام مخترع : خودم
تاریخ ساخت : سه چهار روز پیش
رنگ : قرمز متمایل به آبی و سیاه
چگونگی اجرا با دست : ابتدا دست را کمی بالا می آوردیم . حدودا 15در جه به چپ می چرخیم و بعد کلمه پورد کن را در دل و زیر لب و کلمه خنده دار را محکم در مغز خود مرور می کنیم که فرد چگونه ناپدید شود و جای آن چه چیزی به زمین ریزد .

داستان ساخت : چند روز پیش داشتیم با بچه ها حرف می زدیم ، که یهو یکی از دوستان منو مسخره کرد . من به قول معروف زورم گرفت و بهش گفتم پودرت می کنم . که همه زدن زیر خنده . من که می خواستم کم نیارم بهشون گفتم : اگه باور نمی کنید امشب راس ساعت 9 بیان تو باغ ما . باغ ما حدودا 30 متر از شهر دورتره . وقتی همه جمع شدن چوب دستی رو بیرون کشیدم ورد و گفتم . که یکدفعه یک اشعه قرمز متمایل به آبی و سیاه از انتهای چوب بیرون اومد و دوستم پودر پودر شد . حتی خاکسترهاش هم روی زمین ریخت . چند تا از دوستان غش کردن . چند تای دیگه داشتن گریه می گردن . که یکدفعه زدم زیر خنده و با ورد درش بیار که باز خودم ساختم دوستمو از توی چوب دستی خارج کردم .


امضا به دلیل مشکل ایجاد کردن برای صفحات سایت برداشته شد.


Re: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
خازانياس

نحوه تلفظ: خا.. زا... نياس... هيچ تكيه اى هم روى هيچ كدام از قسمتها ندارد!

مخترع: خازن 541 سال قبل از ميلاد تا 40 سال بعد از ميلاد
زمان اختراع: 320 سال قبل از ميلاد

تاريخچه: روزى روزگارى جوانى به نام خازن در دامنه هاى رشته كوه هاى هيماليا در حال قدم زدن بود. يك ساعت بعد متوجه شد كه جوانانى ديگر مثل او در دامنه هاى رشته كوه هاى هيماليا در حال قدم زدن هستند. او به اين اتفاق هيچ توجهى نكرد... تا اينكه يك هفته بعد ديد كه رشته كوه هيماليا فروريخته است و پس از اينكه علت آن را جويا شد فهميد در اين يك هفته جماعت ميليون نفرى اى مشغول قدم زدن بوده اند!

همين حادثه او را به فكر واداشت. نمى دانست دليل اصلى اين مسئله چه بود. بسيار فكر كرد و پس از چند سال به اين نتيجه رسيد كه آزمايشى انجام دهد.

آن زمانها مردم هر رنگى ميپوشيدند الا قرمز... او تصميم گرفت اولين فردى باشد كه قرمز بپوشد.
پالتو، شلوار، لباس، زيرپيرهنى، جوراب، و حتى كلاهش هم قرمز بود!
با اين ريخت و قيافه اش راهى بازار شد.
صبح فردا كه از خواب بيدار شد كه بيرون برود متوجه شد كه انگار همه دنيا قرمز شده است. اين ديگر چه جورش بود؟!
اما او درست فكر مى كرد. مردم به يكباره تصميم گرفته بودند قرمزپوش شوند. اما چرا؟ اينكه همه يك لباس بپوشند خيلى ضايع نبود؟

خازن چاره اى نديد به جز اينكه به يك حكيم مراجعه كند. اتفاقا آن حكيم شناختى در علم جادوگرى نيز داشت..

پس از چند بار آزمايش هاى مخصوص، حكيم (كه در شهرى دوردست زندگى مى كرد) نامه اى به اين شرح براى خازن نوشت:

خازن عزيز، شما داراى يك قدرت ويژه هستيد. يادتان باشد كه تا آخر عمر هر كارى كنيد آن كار به مانند ويروسى در جامعه منتشر خواهد شد و مردمان آنقدر آن را تكرار مى كنند تا بى مزه شود. من اسم اين قدرت درونى شما را "خز" مى گذارم. در صورتى كه بخواهيد ميتوانم اين قدرت را قابل كنترل كنم.

خازن ابتدا باورش نمى شد كه چنين قدرتى داشته باشد. اما با خواندن نامه امان نداده و به سرعت به سوى حكيم شتافت.
حكيم بت سنگى و مقدس بزرگى در خانه داشت. خازن را مجبور كرد تا جلوى‌ آن بت زانو بزند. سپس با انجام يك سرى اعمال جادويى قدرت بوجودآمده در خازن را به بت منتقل كرد.
پس از دقايقى آن بت بزرگ ورد " خازنياس" را زمزمه كرد و به حكيم هديه داد و اذعان كرد كه مخترع اين ورد فقط خازن است و بس!


ديگر كسى از مكان دقيق آن بت اطلاع ندارد. اما شايعه است كه بت (كه آن زمانها نامش را خازن گذارده بودند) در اعماق هيماليا چال شده است. از آن زمان قدرت افسون خازنياس توسط آن بت قديمى تامين مى شود.

كاربرى ورد: مردم دو نوع كاربرى براى اين افسون خوانده اند. يكى اينكه اين افسون باعث مى شود كه يك سوژه به صورت بى‌مزه اى خز شود.
يا يك تيپ خاص ديگر آن تازگى قديم را نداشته باشد. و كاربرد ديگر آن در علم برق و صنعت به كار مى رود و در اينجا جايى ندارد.


امضا چی باشه خوبه؟!


Re: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۱ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
بابا اینجا چقدر سوت و کور شده بیاید ورد بزنید دیگه!!!
----------------------------------
نام ورد:آنتی ارزشینگ Anti Arzeshing
نحوه تلفظ: ا ارزشینگ را شدیدا تلفظ میکنیم
دسته:بسیار پر بی خطر و پر سود
رنگ: سیاه سفید
نحوه ی حرکت چوب:هر حرکتی که ارزشی باشه
کاربرد:برای غیر ارزشی کردن پست ها
نحوه ی اجرا: چوبدسی را به طرف پست ارزشی گرفته و چوب را به طوری ارزشی تکان میدهیم...سپس اگر علاقه داشتیم نام ورد را هم به طور ارزشی می گوییم
توضیحات:این ورد هیچ گونه عوارض جانبی ندارد و استفاده آن توصیه می شود
فقط قابل استفاده برای ناظران و مدیران آستاکباری است
با اجرای این ورد پست مورد نظر سه سوت غیر ارزشی می شود
اگر شما خیلی از دست فرد ارزشی کفری هستید میتواند این ورد را شونصد بار بر روی خود او اجرا کنید بلکه غیر ارزشی شود
اگر این ورد روی پست اثر نکرد میتوانید از امکانات دیگری مانند ویرایش و حذف استفاده کنید
حواستان باشد این ورد ارزشی و غیر ارزشی نمی شناسد...تر و خشک را با هم غیر ارزشی میکند ...اگر پست مورد نظر غیر ارزشی بود غیر ارزشی تر می شود...
استفاده ی بیش از حد از این ورد به تدریج موجب کاهش جملات،خط ها،پاراگراف ها و در نهایت یک کلمه ای شدن خود پست می شود
تاریخچه:یکی بود یکی نبود...یه ناظر آستاکباری بود و فرومش...فرومی که فقط ملت ارزشی توش بود و بس...از هر ده تا پستی که تو فروم زده میشد دوازده تاش ارزشی بود ...یه روز آستاکبار ناظره به اوج خودش رسید و ناظره ( ناظر + ـ ) تصمیم گرفت فرومشو از این پست های ارزشی خالی کنه...حالا به نظرتون چه کار کرد؟ها؟چی؟بلندتر بگو؟آفرین بچه های گلم (تریپ برنامه کودکی)
اون یه پست پاک کرد،دید دو تا جاش اومده...دو تا پاک کرد ، دید سه تا جاش اومده...سه تا پاک کرد،دید چهار تا جاش اومده(x=n+1)
خلاصه دیگه از شدت آستاکباری شدن میخواست کلشو بکوبونه تو دیوار...ولی یه دفعه فرشته ی مهربون ظاهر شد:
ناظر عزیزم صبر کن کلتو نزن تو دیوار یه وقت دیدی پوک شد ها!!!
من اومدم تا یه آرزوتو بر آورده کنم...هر آرزویی که باشه
ناظره دید:نه بابا وضع انگار انقدرها هم بد نیست...بزار یه آرزو کنم که فرشتهه بمونه توش
خلاصه ناظره کلی فکر کرد و بالاخره آرزوشو گفت:من آرزو میکنم راهی برای خلاص شدن از دست این پست های ارزشی پیدا کنم
فرشتهه:
فرشتهه موبایلشو در میاره زنگ میزنه به یه جایی(چه جایی؟ )
فرشتهه:فرشته یک به فرشته دو...فرشته یک به فرشته دو
-فرشته یک به گوشم...
-یه مورد اضطراری پیش اومده...مشکل آرزوییه
-فرشته یک مشکلتو بگو به گوشم
-راهی برای خلاص شدن از پست های ارزشی
-فرشته یک... ...فرشته یک بزار رو هندزفیری نا محرما نشنون
فرشتهه هندزفیریشو در میاره میزاره گوشش و کلی با فرشته دو بحث میکنه تا بالاخره به نتیجه میرسه
فرشتهه:ناظر بیا از این ورد استفاده کن...
فرشتهه یه کاغذ داد به ناظره و غیب شد...روی کاغذه جزئیات ورد آنتی ارزشینگ نوشته شده بود...



Re: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
نام ورد: پاچه خواریوس!
سال ساخت: 600 میلادی
داستان ساخت: زمانی در میان تپه های سبز، قصری بود و در آن قصر تالاری بود و در آن تالار تختی بود و در ان تخت خیکی بود و در آن خیک، شخصی بود که پادشاه نام داشت.
این پادشاه ما، یک عادت بد داشت و این آن بود که هرکس که به حضورش میرفت یا او را به حضور میطلبید، باید تا جان داشت پاچه خواری شاه را بکند تا به تقاضایش پاسخ داده شود.
اما یکروز صبح، پادشاه از دنده ی چپ بلند شد و ردای جیگر خفنش را پوشید و پای به تالار گذاشت و روی تختش نشست.
وزیرش طبق معمول جلوی او زانو زد و گفت:
_ ای پادشاه! ای جیگر! ای قلمرو! ای البالو! ای گیلاس! ای بادمجون! ای طلا...
پادشاه ایستاد تا پاچه خواریهای او تمام شد و اصلا مثل قبل چنگی به دل او نزد. با این حال، چون خود را پادشاهی مستبد نمیدانست، به او گیری نداد.
همانروز، فردی از اهالی آلاف خانه ی نویسنده گان به او مراجعه کرد و طبق معمول شروع به پاچه خواری او کرد:
_ ای دینگودوس! ای مرلین! ای خدا! ای بت! ای قهرمان! ای ژنر فنتزی!
پادشاه به او نیم نگهای کرد. اصلا دلش را نگرفته بود. خواست به جلاد بگوید تا او را پخ پخ کند دید که شاید او چیز کوچکی بخواهد. برای همین گفت:
_ بنال!
_ بودجه میخواستم.
_برای کجا؟
_ آلاف خانه.
_چند؟
_ 100000.00000.0000
_ چی؟ بکشیدش!
بدین ترتیب مرد کشته شد ولی کسی گیری نداد.
روزها میگذشت و پاچه خواریها برای پادشاه ما روز به روز کسل کننده تر و بی تاثیر تر میشدند و هرروز امار کشته های حلاد بالاتر میرفت.
بلاخره، روزی شخصی که از اقوام راون کلا بود، به او مراجعه کرد.
_ ای پادشاه ناناز! ای مدرسه! ای جادو! ای دومبول! ای...
پادشاه که از زور حال بهم خوردگی میخواست خودش را بکشد، ولی دید تمام ملت طرفدار اویند، بیخیال شد و گفت:
_ بنال!
_ سفر تفریحی...
_ بکشیدش!
جلاد بدون اینکه بگذارد راونکلا حرفش را تمام کند، او را کشت.
بزودی خبر در همه جا پیچید و ملت شورش کردند.
بلاخره پادشاه ما طی یک نبرد، کشته شد و پسرش جای او نشست، اما اوهم همان آش و همان کاسه.
بلاخره ملت آن ولایت بعد از یک سال، 100 پادشاه را کشتند اما آن عادت از بین نرفت.
بلاخره یک روز یکی از اهالی رفت روی منبر و گفت:
_ ببینید جوانان من، ما باید یک سلسله ی پادشهای دیگر بسازیم. کدوم سلسله حاضره میشه بشه؟
همه عقب رفتند.
پیر دانا گفت:
_ پس چه کنیم؟
ملت یک صدا گفتند:
_ یکی یک راه حل جدید داره!
شخص جوان بالای منبر رفت. او گفت:
_ از آنجا که هیچکش حاضر به قبول کردن رنک پادشاهی نیست، من راهی انخاب کرده ام که همین سلسله بروی کار بمانند ولی احتیاج به پاچه خواری نباشد.
یکی از ملت که ته ریش داشت پرسید:
_ چه گونه برادر؟
مرد گفت:
_ شما کافیه چوبدستیتونو به طرف پادشاه بگیرین و بگین پاچه خواریوس، اونوقت بهترین پاچه خواریا وارد مغز اون میشه!
بدین ترتیب، این ورد اختراع شد!


I Was Runinig lose


Re: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۶:۵۶ دوشنبه ۲۲ آبان ۱۳۸۵

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین
از همه دوستانی که وردشون هنوز نقد نشده معذرت میخوام، در اولین فرصت نقدشون میکنم! اون وردا در انتخاب ورد برتر هفته بعد شرکت داده میشن. بدلیل دیر کردن من امروز بهترین ورد انتخاب میشه:

نام سازنده: مرلین کبیر!

که وردش روش جدیدی بود در ساخت ورد و خیلی هم جذاب!!

نقل قول:

مرلین کبیر نوشته:
نام ورد: استاد آبميوه گيرى شويد!

خطر: بى خطر

تاريخچه:

روزى روزگارى نوجوان هفده ساله اى كه پدر و مادر نداشت در يك شهر ماگلى زندگى مى كرد. مكان زندگى اين فرد در پايين ترين نقطه شهر در بين معتادان و اشرار انگلستان بود. البته به خاطر اينكه اين شخص فقط سه ماه در سال در محل زندگى اش بود با روش هاى جادويى و با مجوز اداره سحر و جادو شر مزاحمين را دور نگه مى داشت و مى توانست در اتاق كوچكش زندگى كند بدون اينكه كسى متوجه شود اصلا اينجا خانه اى وجود دارد.
تنها فاميل وى عمه مارگارت ماگل بود. اين عمه از حقوق بازنشستگى همسرش كه زمانى سرهنگ ارتش بود زندگى ميگذراند و تنها همدم و مونسش همين فرد بود. يادم رفت بگويم كه اين نوجوان "سام فورتسكيو" نام داشت. تا سن يازده سالگى به همراه اين عمه در يك خانه كوچك اما آبرومند زندگى ميكردند. تا اينكه سرآخر اين عمه به دليل بيمارى ديابت جان به جان آفرين تسليم كرد. آن خانه اجاره اى بود و پس انداز و ثروت مختصر آن عمه تنها براى خريد يك اتاق كوچك در پايين شهر كفايت مى كرد.
اين پسربچه چند روزى را در آنجا زندگى كرد اما هر روز از سوى همسايه ها مورد سنگ پرانى قرار ميگرفت. تا اينكه بالاخره نامه هاگوارتز افق روشن زندگى را به او نشان داد.
بگذريم!
در سال 1249 از هاگوارتز فارق التحصيل شد و به زندگى خودش بازگشت. هر چه پول داشت خرج خريد وسايل درس و تكليف كرده بود و نيز هنوز نتوانسته بود در دنياى‌ جادو جايى براى كار پيدا كند. بنابراين تصميم گرفت كه با كمك جادو در دنياى ماگلها منبع درآمدى بيابد.
يك گارى و چند ديگ فراهم كرد. به صورت كاملا اتفاقي اولين چيزي كه به فكرش رسيد فروش آبميوه بود. پس از تلاش چند روزه توانست بدون نياز به هيچ ميوه اي فقط با كمك چوبدستي اش بهترين و خوشمزه ترين آبميوه هاي دنيا را درست كند. .
با فروش اين آبميوه ها و استفاده از قدرت جادويي خود براي فرار از دست مامورين بهداشت و استفاده از جادو در موقعيت هاي مختلف توانست كه پول هنگفتي به جيب بزند. همواره نصف پول ها را به حسابش در گرينگاتز به صورت گاليون و سيكل و نات واريز ميكرد.
بعد از مدتي وزارت سحر و جادوي آن زمان به او مشكوك شد و او را تحت تعقيب قرار داد و پس از اينكه پي برد اين شخص در دنياي ماگلي جادو به كار ميگيرد او را دستگير كرد.
به عنوان جريمه همه مال و اموالش را از او گرفت و به مدت يك ماه در زندان بازداشت شد. او از اين اتفاق نااميد نشد و به كارش در ساختن آبميوه و بستني و ادامه داد و توانست در كوچه دياگون مغازه اي تاسيس كند با نام فورتسكيو..
نوادگان او هنوز به كار فروش آبميوه و بستني مشغولند.

تلفظ ورد: « ميك ايت ميكس ايت ... فروت» make it mix it ... fruit
به جاي آن جاي خالي اسپل انگليسي ميوه اي كه ميخواهيم مي آوريم.

طرز تكان دادن دقيق چوبدستي را هنوز كسي نميداند. با اين وسيله ميتوانيم آبميوه ايجاد كنيم. اما هيچوقت به خوشمزگي آبميوه هاي بستني فروشي فلوريان فورتسكيو نخواهد شد!!


(از طولاني شدن متاسفام! دفعه بعد طنز كار ميكنم كه خسته نشين)


[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: کارگاه ساخت ورد جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ یکشنبه ۲۱ آبان ۱۳۸۵

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
با اجازه مرلین جان من یه ورد به سبکش بنویسم
---------------------------------------------------
باران شدیدی می بارید و عده ای در زیر سقفی داغون که در کنار آن تابلویی با عنوان سال 1876 سال پیروزی است منتظر بودند...
-پس چرا نمیاد؟
-به من گفت سر وقت خودشو میرسونه
-دلبارک مرد خوش قولیه...
-زیاد وقت نداریم الان گالشامارها حمله میکنن
تقققق....
مردی جوان و خوش چهره که به دلیل سختی های زیادی که دیده بود چهره اش کمی چروک داشت ظاهر شد...نگاهی به 5 مرید خود انداخت.
-نگران نباشید هیچ اتفاقی نمی افته ما کارشونو میسازیم
-آخه سرورم اونا دیشب خونه ی....
-هیچ اتفاقی نمی افته
-ولی چطوری؟
-من امروز توی کتابخونه مرکزی جادویی پاریس دنبال یه سری مطالب ساده میگشتم که اینو پیدا کردم
او کاغذی را از جیبش در آورد و به دست یکی از مریدانش داد...
ورد سیاه!!! این عبارت در بالای برگه نوشته شده بود
دلبارک کاغذ را سریعا از دست مریدانش گرفت و چوبدستی خود را به طرف یکی از آن ها گرفت.
آن را به صورت نما به اضافه تکان داد...
بونتراست!!!
او روی ت استرس زیادی داشت
نوری آسمانی رنگ به صورت رعد و برق مانند به سمت مرید حرکت کرد....
مرید فریادی زد و به طور عجیبی به شکل یک شبح سیاه در آمد
مریدان دلبارک از ترس فریادی کشیدند و سعی کردند از شبح دوری کنند
دلبارک:ناراحت نباشید چیزیش نمیشه فقط ظاهرش تغییر کرده مشکلی براش پیش نمیاد...این ورد یه ورد باستانیه که در گذشته به منظور مجازات افراد آن ها را برای همیشه به شکل یک شبح سیاه در می آوردند تا گناه کاری او برای همیشه برای مردم ثابت بشه...
-قربان من برای همیشه...
دلبارک قبل از اینکه مریدش صحبتش را پایان دهد چوبش را به همان حالت به سمت مرید گرفت و همان کار ها را انجام داد...
سالدو بونتراست...
مرید به شکل اول در آمد
مرید فریادی از سر شادی کشید و بدنش را چک کرد
-قربان این ورد رو به ما هم آموزش میدید
- نه تریجیح میدم این کار رو نکنم هیچ دوست ندارم قسمتی از بدن شما برای همیشه سیاه بمونه...شما قدرت لازم رو نداری در ضمن اگه برگه رو دیده باشید این ورد در درجه خطرناکه
-مگه آنتی ورد نداره؟
-چرا ولی اگه کامل اجرا نشه آنتی ورد اثر نمیکنه
دلبارک سرفه ای کرد و صدایش را صاف کرد
-زیاد وقت نداریم بهتره سریع دست به کار بشیم...من شما رو سیاه میکنم و شما میتونید خودتونو از دید اونا پنهان کنید...فقط به شرطی که توی سایه باشید...که البته نیازی نیست من چراغ ها رو خاموش میکنم
-سرورم فقط یه سئوال دارم
-سریع...
-معنی این ورد چیه؟!
-بونتراست به زبان لاتینه و متعلق به رومیان باستانه...فکر کنم معنیش تاریکی باشه...خب دیگه من الان میخوام این ورد رو به صورت دست جمعی روتون اجرا کنم...پس لازمه که تمرکز زیادی داشته باشم...بهتره حواسمو پرت نکنید...
دلبارک دوباره همان کارها را تکرار کرد و اینبار فریاد زد:بالدرو بونتراست
همه جا در سیاهی فرو رفت...
جک فولپارست محقق ورد ها دوباره در دفتر خود بود...او نگاهی به قدح اندیشه انداخت لبخندی زد و شروع به یادداشت کرد...


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۱ ۱۹:۱۶:۴۱
ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۸/۲۱ ۲۲:۰۰:۵۱

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.