نگهبان همچنان در خواب بود و انگار نه انگار که هوا به شدت طوفانی هست
باد از همه جا می وزید و صدای هو هو هوی آن مو بر بدن شجاع ترین انسانها نیز سیخ میکرد اما با این منوال این اعضای ارتش الف دال بودند که داشتند خودشون رو از صخره بالا میکشیدند تا وارد دژ شوند.
دریا همچنان دهشتناک خود را به ساحل میزد و غرش کنان دوباره بر میکشت ، صدای رعد و برق از همه طرف به گوش میرسید انگار که اینک آخر زمان بود و روز به پایان رسیدن همه چیز
هری جلوتر از بقیه داشت جلو میرفت پشت سر او سدریک بود که داشت حرکت میکرد پشت سر او آنیتا و آلیشا و هرمیون بودن که به سختی خودشونو حرکت میدادند رداهای خودشونو به سر کشیده بودند تا از شلاق های باد در امان بمانند
در آخر هم بلید و ریموس بودند که حرکت میکردند. بلید که انگار نه انگار داشت از یک صخره خطرناک بالا میرفت چون داشت بدون هیچ کمکی پشت بقیه از صخره بالا میرفت
صدای نفس ها همه در فریاد باد گم میشد و فقط هوای گرم بود که چند لحظه ای پدیدار میشد سپس به همراه باد به جایی دیگر میرفت…
کم کم همه داشتن میرسیدن به بالای صخره اما ناگهان صدای رختن سنگهایی از عقب شنیده شد وبعد صدای فریاد کسی که داشت سقوط میکرد آمد.
هرمیون بود که داشت سقوط میکرد چون پایش را به جایی گذاشته که توخالی بود و با فشار او ریخته شد.
همه داشتن این صحنه را تماشا میکردن هری سدریک و ریموس به سرعت پایین می آمدن اما نمیتوانستن بهش برسند صدای کمک خواستن هرمیون در سوسوی باد خفه میشد تا اینکه بلید توانست او را بگیرد و خیال همه رو راحت کند
صورت هرمیون رنگ پریده شده بود و عرق از سرو رویش می بارید . چند جایی از دست و بازویش زخم شده بود اما پای راستش را نمیتوانست تکان دهد به همین خاطر هری و آنیتا و آلیشا به طرفش آمدن و با کمک بلید توانستن خودشون به بالای صخره که بسیار هم بزرگ بود برسانند.
وقتی هرمیون رو بر روی تخته سنگی نشاندند هری گفت :
- هرمیون چیزی نشده
- نه چیزی نشده ...آخ ریموس یواش درد میکنه
ریموس داشت پای در رفته اش رو جا می انداخت
سدریک : همه رو ترسوندی ها هرمیون
آنیتا : اره من که داشتم از ترس غش میکردم
آلیشا : خوب شد بلید گرفتت ها!!!
بعد از چند آخ اوخ گفتن هرمیون ریموس توانست پای در رفته اش را جا بیندازد و وقتی بلند شد توانست حرکت کند و تشکری از ریموس کرد.
هری برگشت و دژ سیاه رنگی که به صورت ترسناکی در برابرشان قدعلم کرده بود رو تماشا میکرد، تقریباً 40 یا 50 متری باهاش فاصله داشتن به همین خاطر بهتر دیدن که به دو گروه تقسیم شوند و گروه اول از طرف سمت چپ حرکت کند و گروه دوم از سمت راست به طرف دژ حرکت کند و بعد از پای انداختن نگهبان که در خواب بود با هم وارده دژ شوند.
هری ، سدری، آنیتا ، ریموس و هدویگ که تمام این ساعات داشت هوهو میکرد تا از جیب خیلی بزرگی که هری برایش ساخته بیرون بیاید.
هدویگ : هو هوهاووو( بابا خفه شدم بیارم بیرون ، نامرد )
هری : ا... ساکت باش هدویگ الان جاش نیست تا درت بیارم بیرون
دو گروه به صورت مخفیانه و دور از دید نگهبان خوابیده داشتن به طرف در نزدیک میشدند.
-----------------------------------
اعضای ارتش توجه داشته باشند که پستها از این به بعد یک در میان خواهد بود . پس لطفاً پست نزنید که رزرو شده چون توسط ناظر پاک خواهد شد.
برای رزرو کردن پست به تاپیک انتقادات و پیشنهادات و گفتگو با مدیران ارتش مراجعه کنید.
الان نوبت طرف سیاه میباشد