هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۶ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۵
#25

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
اون درو درست مي كنين..امشبم تو خوابگاه دخترا مي خوابين!
بليز و بادراد:
و لرد در حالي كه رداش بر اثر باد مواج شده بود به درون خوابگاه رفت!!

همین که بادراد و بلیز به درون اتاق پای می گذارند صدای آشنایی به گوششان می رسد.
- هی بلیز برو برای ما غذا بیاور.
صدای آشنای دیگر :
- به همراه دسر.
بادراد : بلیز این صدا چقدر آشنا هست ها؟
بلیز : آره خیلی آشنا بود.
در همین لحظه لامپ روشن می شود.
کارگردان : کات کات کات. ناسلامتی اینجا جزیره آدمخوارهاست . برق کجا بود . اون لامپ رو خاموش کنین به جاش یه شمع روشن کنید.
در همین لحظه لامپ خاموش می شود و یه شمع روشن می شود.
چهره بلاتریکس و آرامینتا نمایان می شود.
آرامینتا : مگه نگفتیم برید برای ما غذا بیارید . زود باشید.
بلیز و بادراد به زور می رن تو آشپز خانه آدم میوه ایها.
بلیز : اینجا که چیزی پیدا نمیشه . چیکا کنیم بادراد . همش سبزی و میوه است و از آنجایی که من بلاتریکس رو می شناسم غذا فقط گوشت می خوره .
بادراد : به نظرم بریم براشون یه ممدی چیزی پیدا کنیم . بلیز و بادراد هم به دنبال ممد روانه جنگل می شوند.
بادراد : چقدر هوا سرده .
بلیز : راست می گی.
بلیز و بادراد میرن و میرن و میرن تا به قبیله آدم خوارها می رسند.
بلیز : فکر کنم اینجا بتونیم چند تا ممد پیدا کنیم.
بادراد : موافقم.
سوز سردی می وزید . بلیز و بادراد دلهره ای در دل داشتند . می ترسیدند که موفق به دزدیدن ممد نشوند و بلاتریکس و آرامینتا حسابشان را برسد. یا اینکه توسط آدم خوارها دستگیر شوند .
بادراد و بلیز در آن تاریکی کمی جلوتر می روند و خشکشان می زند.
بادراد : اینا عجب قصری دارن هان.
بلیز : به نظر می رسه از چشم انسان و ... ساخته شده باشه . بعضی از قسمتهاش هم از الماس و یاقوت ساخته شده که احتمالا مال کسایی بوده که خوردنشون.
بلیز و بادراد به سمت قصر حرکت می کنند و به شکل کاملا عجیبی می خواهند وارد قصر شوند.
بلیز : زود باش بادراد قلاب بگیر می خوام از دیوار بالا بروم.
بادراد هم قلاب می گیره...
بلیز پایش را روی دست بادراد می گذاره ولی نمی توانه از دیوار بالا بره . (به به عجب مرگخوارهایی)
بلیز : به نظرت چی کار کنیم؟
ادامه دارد...

چند تا تیکه ی جالب توی پست اومده بودی ولی پستت سوژه جدید نداشت و همون سوژه های قبلی رو یه مقدار پیچونده بودی همینطور این نکته رو یادت رفتاه بود که مرگخوار ها از طلمس استفاده میکنن . مثلا برای زوشن کردن اتاق از یه طلسم استفاده میکنن نه شمع ( در موراقع ضروری نمره ای در حد 20 از 100 میگیره


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱ ۲۲:۳۸:۵۷

من یه شبح و�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱:۳۵ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۵
#24

آرامينتا  ملي فلوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶
از اولين پله!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
در همون لحظه چيزي يقه ي بليز رو چسبيد و عقب كشيد! بليز كه در تقلا براي خلاص شدن از دست بود دست و پاش رو تكون ميداد و لگد مي زد كه در طي اين عمليات! بادراد نقش زمين شد!!
- هي...يخرو ول كن!
و بعد از ول شدن يخش روي زمين سقوط ميكنه!
- تو مگه...ا...ارباب شمايين؟

لرد كه صورتش از عصبانيت از قرمزي چشماش هم قرمز تر شده بود با پاي چوبيش زد تو سر بليز!
- مگه من به شما دو تا عنكبوت بي مصرف نگفتم اون درو درست كنين!؟
و
بعد چون كلمه اي ديگه پيدا نكردن( نكته: لرد دايره ي لغاتشون گستردست! اين به علت خشم بوده!!) يقه ي اون دو تا رو ميگيره و كشون كشون مي بره جلوي اتاق.
- اون درو درست مي كنين..امشبم تو خوابگاه دخترا مي خوابين!
بليز و بادراد:

و لرد در حالي كه رداش بر اثر باد مواج شده بود به درون خوابگاه رفت!!


یه پست کوتاه و در عین حال خوب . درسته این پست خودش در حد متوسط بود ولی چند تا سوژه ی تقریبا خوب داشت . اون خوابگاه دختر ها میتونه خیلی جالب ادامه پیدا کنه به ظرطی که نفر بعد خوب پست بزنه
حالا داییره ی لغات لرد گسترده میشه دیگه؟ نمره ای در حد 60 مناسبه . بیشتر به خاطر اون سوژه البته ( بی ناموسیش نکنید فقط )


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۵ ۲۳:۲۱:۵۷


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۸۵
#23

ممد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۶
از تهدید آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 39
آفلاین
بادراد قرمز میشود و فریاد میزند:
ــ مگه نمیبینی مشغول کارم؟
بلیز:
ــ چی؟ برو بابا... اندازه ی مشغول بودن نیستی!
بادراد:
ــ هان ببین، من یک رگه دارم که عصبانی شم بد قرمز میشما! مث الان!
بلیز:
ــ هن؟
بادراد به صورتش دستی میکشد و مشغول تفکر میشود.
بادراد بعد از یک ساعت فکر کردن:
ــ به نظر من ریشام جلوی قرمز شدنمو گرفته... نه؟
بلیز:
ــ آره!
بادراد:
ــ پس بریم ریشامو بزنم!
بلیز به ریشهای تنک خود دستی میکشد و میگوید:
ــ بیا با هم بریم!

یک مکانن خفن در جزیره... بیست دقیقه ی بعد
بادراد: ااااینجا کجاست؟
بلیز: ننمیدونم!
و به مردان نگاه میکنند که دور بدن خود شالمه بسته، یک آتش روشن کرده و یک سیخ آماده روی آن گذاشته و دور اتش میرقصند و میگردند.
ناگهان یکی از مردها به انها اشاره میکند و داد میزند:
ــ اووخوبوس ماکابوس!
یک پیر ریش سفید بلند میشود و میگوید:
ــ ایختابوس... نانا توکوس!
سپس رو به بقیه فریاد میزند:
ــ اینگولو! باباکو!
ملت بلند میشوند و دور اتش حلقه میزنند و میگردند(یه چیزی توی مایه های دختره اینجا نشسته گریه میکنه!)
یک آدم پشمالو، دست میبرد و بلیز را بلند میکند.
بادراد: ننه... چیکارش دار...
مرد، حلقه ی ملت را باز و گرد آتش وارد میشود.
سپس سیخ را بر میدارد و آنرا آماده نگه میدارد تا بلیز را سیخ کند.
مرد بلند فریاد میزند:
ــ بنگ بنگا! نانا! لویس! آواکوو نونو تیس! بوس!
و سیخ را به سمت بلیز میبرد...


یک شب بر بارگاه غم خوابÛ


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۶ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۸۵
#22

نيكلاس  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶
از خوابگاه هافل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 246
آفلاین
در همون لحظه از درون خوابگاه انفجاری بس مخوف رخ داده و به دنبال آن در از جا کنده شده و همراه آرامینتا و بلا به دیوار مجاور چسبیده!

ارباب ولدي به سمت در از جا كنده شده رفت و به ديوار رو برو نگاه كرد. با دست بشكني زد و گفت، زود بياين اينجا ببينم.

بليز و بادراد با سر و صورتي بسيار مشكيتر در آستانه در ظاهر شدند. ارباب به در چسبيده به ديوار اشاره كرد و گفت:
زودتر بريد اين كثافتها رو جمع كنين و بريزيد بيرون. برگشتني يك در درست و حسابي ظاهر كنيد.!!!!

بليز و بادراد بدون هيچگونه جر و بحثي به سمت در چسبيده به ديوار رفتن و ارباب هم به داخل خوابگاه برگشت.

بليز بعد از رفتن ولدي با پررويي تمام گفت:
زود باش اين كثافتها رو جمع كن.
بادراد:
بادراد كه رگ گردنش بيرون زده بود با گردني كشيده گفت:
كي؟ من؟ تو چيكاره‌اي؟ خودت ببر

بليز محكم زد پس گردن بادراد و با غرور خاصي گفت:
من از تو قديميترم. هر چي گفتم بايد انجام بدي( اينو كسي كه خدمت رفت درك ميكنه)

بادراد و بليز در حال جر و بحث بودن كه ولدي فرياد كشيد:
مثل اينكه تنتون ميخاره!!!

و دو معاون بدون هيچگونه بحثي مشغول به كار شدن.
اول بليز رفت جلو و خواست كه در را از ديوار جدا كند.....
تق تق تق تق تق

بادراد:
- داري چيكار ميكني؟ اون كه در نيست داري در ميزني!

- ها؟ ميدونستم. ميخواستم با تو شوخي كنم!!


ناظر محترم:
نقديوس

چیزی در حد 35 برای این پست
چند تا نکته رو در نظر نگرفته بودی اول اینکه خوابگاه دختران رو کاملا نادیده گرفته بودی و دوم اینکه به شکل کاملا انتهاری اون حمله رو تموم کردی در حالی که تو چند پست مرگخوار ها در حال شکت خوردن بودن یهو همه چیز عوض شد . بدون ذکر جزئیات واقعه


ویرایش شده توسط نيكلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۴ ۲۰:۵۳:۵۹
ویرایش شده توسط نيكلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۵ ۹:۲۸:۵۰
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۵ ۲۳:۱۶:۰۶



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۸۵
#21

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بلیز و بادراد پشت لرد پناه گرفته بودند و در حالی که روی زمین زانو زده بودن و دستهاشونو روی کلشون گرفته بودند در سنگر به سر میبردند و ارباب هم مقتدرانه در وسط اتاق ایستاده بودند ( ای نفس ای پامادور ) و حق هر کدوم از آدم میوه ای ها رو با طلسم هایی از قبیل منفجریوس .. جریوس .. شپلخیوس ... بی ناموسیوس و... کف دستشون میگذاشتند. اما با این حال تعداد متجاوزان کمی تا قسمتی بیش از اندازه میبود و مقاومت رو دشوار میکرد.

بلیز: ارباب سمت چپت ... ارباب یه گاو صندوق داره میاد سمتت بپا ... ارباب یکی سعی داره شما رو زبونم لال با طلسم ارزشیوس طلسم کنه ... ارباب ... ( و این روند ادامه دارد تا اینکه)
- کروشیو
بلیز: ارباب چرا میزنی؟
در همون لحظه متجاوزین از غفلت لرد استفاده کرده و یک عدد شی باناموسی رو در چشم ایشان فرو میبرند.
لرد: دیدی حواسمو پرت کردی!
بادراد: ارباب قصد ما تنها کمک به شماست. ما داشتیم فقط به شما فرمون میدادیم.

در همون لحظه یکی از متجاوزین در حال جویدن شصت پای چپ لرد میباشد و لرد همچنان مشغول جر و بحث کردن است.
لرد: اگر میخواید به من کمک کنید بیاد بجنگید لازم نیست به من بگید چی کار کنم.
بلیز و بادراد: چشم ارباب

دهان زیبای ارباب به لبخندی ملیح گشوده میشه و در همون حال چند حرکت مخوف همراه با بک گراند آتشفشان انجام میده که متجاوزین بسی ترسیده اما جای نگرانی نبود چون در آخر تمام این واکنشات به این موضوع منتهی شد که ارباب با سه انگشت دست راست خود عدد شماره سه رو نشون دادند:
لرد: نقشه شماره سه.

در همون لحظه بلیز با خوشحالی به سمت بادراد میدوئه و بادرادم به سمت بلیز و در یک واکنش پیچیده بلیز و بادراد با هم تصادف کرده و پخش زمین میشن:
- بادراد: اون نقشه شماره چهار بود که تو انجامش دادی تو الان باید میرفتی رو کول ارباب
بلیز: نخیر تو نقشه شماره یک رو انجام دادی وگرنه تو الان باید ....
لرد: معاونایی که ترتیب نقشه ها رو بلد نیستن باید کشته بشن
بلیز و بادراد

خوابگاه دختران:

بلا با عصبانیت یکی از ممد هایی که روی تخت مجاور خوابیده بود رو میکشه و در همون حال رو به آرامینتا فریاد میکشه:
- خوابگاه پسرا چه خبره؟ این همه سر و صدا برای چیه نمیتونم بخوابم ایناییم که دادی موثر نیستن.
آرامینتا در حالی که چشم یکی از اجساد رو از حدقه در میاره:
- احتمالا هنوز دارن خواب میبینن...
بلا: اگر این خوابشون یکم دیگه ادامه پیدا کنه فکر کنم خوابگاهشون خراب شه!
آرامینتا: آره باید بریم زودتر بیدارشون کنیم انگار دارن کابوس میبینن...
بدین ترتیب بلا و آرامینتا به طرف خوابگاه راه می افتن.

پشت در خوابگاه:
- هووووداااا ! آیییییی بووووم !!! تق تق ( صدای انفجار) جییییغ ! گیش گوش بووووم !
بلا و آرامینتا پشت در ایستادن و دارن به صداهای متفرقه گوش میکنند.
هر دوشون
بلا: یه ذره درصد خشانت خوابشون زیاده!
آرامینتا: احتمالا شام زیاد خوردن.
بلا و آرامینتا
در همون لحظه از درون خوابگاه انفجاری بس مخوف رخ داده و به دنبال آن در از جا کنده شده و همراه آرامینتا و بلا به دیوار مجاور چسبیده!
ادامه دارد .....

پست خوبی بود چیزی براش ندارم فقط نمرش رو میدم
به نظر من 60 برای این پست مناسبه


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۵ ۲۳:۱۰:۲۹



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۸۵
#20

آرامينتا  ملي فلوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶
از اولين پله!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
نصف شب خوابگاه پسران جزيره!

بليز و لرد روي دشك هاي پر مرغ(!) خوابيده بودن و بادراد هم داشت بيرون اتاقك نگهباني ميداد. يكدفعه از طرف آسمان پرستاره و مهتابي جزيره صدايي به گوش بادراد رسيد.
- لا لا لايي...بخواب گل پونه!( با تشكر از بليز زابيني!)
- مامان...
و بادراد به خواب رفت!!
- هي گومبا نقشت گرفت!( كماكان از زير نويس استفاده ميشود!!)
و سه تا از بومي هاي جزيره وارد اتاقك، جايي كه بليز و لرد بودند شدند!( هي صبر كن پس بادراد چي؟)
آهان..بادراد رو هم كولشون كردن و بردن تو!

چند دقيقه بعد خوابگاه دختران جزيره!

بلا و آرامينتا داشتن براي هم از تعداد دزدايي كه كشته بودن تعريف مي كردن كه صدايي از داخل اتاق بقلي به گوش رسيد!
- نه...من زن و بچه دارم بهم رحم كنين...
بلا: به نظرت اينا باز دارن خواب مي بينن!؟
آرامينتا با حالتي متفكر!: آره فكر كنم!! بيا...اينا رو بزار تو گوشت...راحت مي خوابيم.

و به اين ترتيب بلا و آرامينتا هم خوابيدن و بليز و لرد و بادراد هم در حال مبارزه با آدم ميوه اي هان!


این پست کیفیت خوبی داشت و تقریبا همراه با پست قبل یه داستان جدید رو شروع کردن که بنظر میتونه جالب باشه به شرطی که خراب نشه
ولی خوب اونقدر هم سوژه نداشت که نمره ی بالایی بگیره چیزی در 55 به نظرم میتونه مناسب باشه


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۵ ۲۳:۰۵:۵۵
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۵ ۲۳:۱۱:۳۱


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۸۵
#19

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
بادراد: من که خیلی گشنمه ، شما چی بچه ها؟
ملت مرگ خوار: ها، ما هم همینطور...
ولدی رو به رئیس قبیله: شما اینجا شونه ندارین؟
رئیس قبیله: کسالتا شما مو هم دارین؟
ولدی: خوب نه...
یکی از سیاه سوله های قبیله: حمام آب گرم آماده شده است... ( البته همه سخنان قبیله ای ها دوبله شده است)
مرگ خواران:
ولدی در فکر خود: این ابلهان هم عینهو سولوقونی ها آبروی آدم رو میبرن
همه توسط سیاه سوله به طرف حمام آب گرم راه افتادند.
و وقتی رسیدند دیدند برای هر نفرشان دیگی درست شده و زیر آن آتشی بر پاست...
بلاتریکس از خوشحالی روی رئیس قبیله پرید: :bigkiss:
ملت مرگ خوار:
و همگی ( حتی ولدی) در داخل دیگ مخصوصشان رفتند.
ناگهان قبیله ای ها دورشان شروع کردند به رقصیدن و پای کوبی کردن. :root2:
بلیز: ای بابا چرا اینا این جوری میکنن؟
رئیس قبیله در فکر خود: الان همتون کباب میشین جیگر ها...
بعد از نیم ساعت
ولدمورت: عجب حمومی، هوی سیاه سوله برو آبگرمکنو درست کن آب اصلا گرم نیست که....
رئیس قبیله: و دستور داد: هوی سیاه، برو آبگرمکن رو درست کن و شعله اش رو زیاد تر کن
سیاه رفت و شعله آتش را دو برابر کرد و درجه آتش شد 50 درجه بالای صفر
ملت مرگ خوار: آخیش الان یکمی گرم شد...
یک ساعت بعد...
ولدی: نمیخوام پست کش بیاد سیاه ولی بازم سرده آب
رئیس قبیله: این نقشه که عملی نشد...
و بلند گفت: میریم برای صرف ناهار...
همگی مرگ خوار ها بلند شدند و لباس هایشان را پوشیدند و به طرف اتاق ناهارخوری رفتند
ولی نمیدانستند که باز چه خطری در کمینشان نشسته است...


پست نسبتا خوبی بود . یه سوژه ی جالب داشت و از چند تا پست قبلی بهتر بود. چیز خاصی ندارم براش بنویسم ولی نمرش چیزی در حد 35 از 100


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۵ ۲۳:۰۰:۵۸

فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۹:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۸۵
#18

نيكلاس  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶
از خوابگاه هافل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 246
آفلاین
من نميدونم چرا سوژه منو شهيد كردن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

------------------------------------------------------------------
ولدی و مرگخوارها چشمانشان آنقدر از حدقه در می آید که نزدیک است چشمانشان با ساکنان جزیره برخورد کند.

ولدي و دوستان ( يوگي و دوستان) به ناچار ميوه‌ها را خوردند. ( از كي تا الان بادنجان هم شد ميوه؟)
بعد از صرف غذا رييس قبيله بشكني زد و دو نفر از افراد قبيله كه بسيار لاغر و مشكي بودند جلو آمدند و با تعظيمي بلند گفتند:

( من فقط زير نويس فارسيشو براتون نقل ميكنم) ارباب به سلامت باشد. چه امري داريد

رييس قبيله نيم نگاهي به افرادش انداخت و در دل گفت: افراد ما رو نگاه. لاغر و سياه. آبروي ما رو بردن. اومديم افه بيايم نشد. ولي افراد اين كچل چه قشنگ و تپل مپلن.
و اينبار با صداي بلند گفت:

(بازم زير نويسه)، ميهمانان رو به اتاقاشون راهنمايي كنين.

و به سمت ولدي رفت و او رو در آغوش كشيد و گفت:
شما راه زيادي رو طي كردين.افرادم شما رو به اتاقاتون راهنمايي ميكنن. امشب رو استراحت كنيد. فردا بيشتر صحبت ميكنيم.

بادراد كه خسته و كوفته بود از اين پيشنهاد بيشتر از بقييه خوشحال شد. (چند پست بود كه بادراد تو پستها نقشي نداشت. حيفتون نمياد؟ بچه به اين خوبي )
ولدي و دوستان به همراه آن دو نفر لاغر و مشكي به سمت سوييت خود به راه افتادند.
ولي از ماجراهايي كه قرار بود برايشان اتفاق بيفتد اطلاعي نداشتن.

ناظر محترم:
نقديوس

این پست ها چیز خاصی نداشت نه اتفاق خنده دار یا ارزشی یا سوژه ی جدید یه مشکل هم داشت توی جزیه ی عقب مونده ای که هنوز توش آدم خوار هست سوئیت کجا بود؟
نمره 15 از 100


ویرایش شده توسط نيكلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۴ ۱۱:۱۶:۵۵
ویرایش شده توسط نيكلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۵ ۹:۲۶:۰۲
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۵ ۲۲:۵۸:۰۷



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۵
#17

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
کوسه ها : بیاین می خوایم بخوریمتون
ولدی : بابا این دیگه آخر ارزشی بازیه . یعنی چی . کوسه که حرف نمی زنه.
بلیز : شاید . معلوم نیست . انقدر این دریای جادوگران ارزشی شده که هیچیش معلوم نیست.
در همین لحظه کوسه ها در یک حرکت هماهنگ خود را به کشتی می زنند و کشتی غرق می شود.
-سامانتا ساما کامندت.(چلنگر : به هوش آمدند)
بعد از اینکه کشتی ولدی اینها غرق می شود . آب ولدی و بقیه به ساحل همان جزیره می برد.
در آن طرف جزیره هم مردمی وجود داشتند که فقط از سبجیجات تغذیه می کردند و همیشه با آدم خوارها مشکل داشتند. از محصولات بارز آنها بادمجان و گلابی و گوجه بود و با این سه میوه از مهمانهایشان پذیرایی می کردند. آنها دقیقا عکس مردم آن طرف جزیره هستند. در ضمن آنها یک چلنگر هم داشتند که زبان جادوگرها را بلد بود.
ولدی : ما کجا هستیم .
چلنگر حرف ولدی را برای رئیس ترجمه می کنه: تیترخ نمبخذ
رئیس قبیله که با شاخه درخت چند گلابی را به گردنش آویخته بود
گفت : جومانتی کامارونه
چلنگر رویش را به سمت ولدی می کنه و میگه : میگه که شما در جزیره جنگ هستید.
(از این به بعد مثلا چلنگر جملات را ترجمه کرده ولی از دهان ساکنان جزیره جمله ها را ترجمه شده می نویسم)
ولدی : چرا اسم اینجا جزیره جنگه ؟
رئیس : یکی اینکه در اینجا گنجی وجود داره که هیچ کسی جای اون رو نمی دونه به غیر از یه پیر مرد.(اگر کلمه جنگ را برعکس کنید جنگ می شود) اون یکی اینکه ما با ساکنان آدم خوار جزیره در حال جنگیم.
ولدی : خوب حالا یه چیزی بیارید بخوریم.
در همین لحظه یه خروار سبزی و از اینجور چیزها جلوی ولدی و مرگخوارانش می گذارند.
ولدی و مرگخوارها چشمانشان آنقدر از حدقه در می آید که نزدیک است چشمانشان با ساکنان جزیره برخورد کند.

__________________________________

پست خوبی بود . ولی سوژه ی خوبی نداشت . اتفاقات مثل غرق شدن کشتی و ... خیلی سریع اتفاق افتاد و بیشتر شبیه یه فهرست کاری بود تا یه پست بهتر بود سوژه ی کوسه و .. رو زیاد کش نمیدادی
نمره ای در حد 6 تا 8 میگیره از 100


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۵ ۲۲:۵۵:۳۴

من یه شبح و�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ جمعه ۱۷ آذر ۱۳۸۵
#16

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
لرد سیاه با چهره ای در هم رفته و متعجب دست راستش را دور حفاظ دور کشتی حلقه کرد و سرش را کمی به سمت پایین خم کرد ! بله 6 یا 7 تا کوسه سیاه و درنده که هیجان زده به نظر میرسیدند به آرامی دور تا دور کشتی را میپیمودند !
لرد سیاه به آرامی گفت : اونا کوسه های قاتلن ! معلومه که خیلی گرسنه ان !
آرامینتا با لبخند گفت : معلومه دیگه ارباب ! توی این جزیره آدم خوارا که چیزی گیرشون نمیاد !
بلیز با شادی گفت : بله ارباب ! میدونید که اگه طرف اون آدما برن خودشون خورده میشن !!

لرد سیاه که رغبتی برای اظهار نظر مرگخواران نداشت با سردی گفت : سعی کنید از بین ببریدشون !

پیرمرد که دقایقی پیش خودش رو در آب انداخته بود حالا روی حفاظ انتهای کشتی خودش رو تاب میداد با خنده شیرین و طنین افکنی گفت : شوخی میکنی پسر ؟! کوچکترین حرکتی کنین این کوسه ها تیکه پارتون میکنن !

لرد سیاه که گویا وقفه ای در سخنانش ایجاد نشده بود به تندی گفت : سریعتر بزنیدشون ! با هر چی که دم دستتون هست !

بلیز به سرعت به سمت چپ کشتی دوید و بسته ای رو که با بی دقتی به دیواره آن تکیه داده بود را برداشت و به سمت مرگخواران رفت ! زیپ دور کیف پلاستیکی دایره ای شکل را باز کرد و تعدادی خنجر کوتاه و برنده با دقت از درون آن بیرون کشید و آن ها را بین مرگخواران تقسیم کرد و در حالی که 5 تا از آن خنجر ها لابلای انگشتانش بود به سمت لرد سیاه آمد :
ارباب اینها خوبن ؟ اجازه میدید که با اینا هدف قرارشون بدیم ؟

لرد سیاه که از این آمادگی بلیز در کمک به اونها خوشش آمده بود با لبخند سردی گفت : خوبن ! سعی کنید همشون رو به هدف بزنید !

بلیز دو تا از آن ها را به دست آرامینتا داد ، به لرد تعظیمی کرد و به روی عرشه رفت :
مرگخوارا آماده ، هدف ، بزنیدشون !

گلوله های سراسیمه خنجر ها به سمت کوسه ها هجوم بردند ، کوسه ها بی اعتنا در حال گردش بودند !

یکی از خنجر ها در باله یکی از کوسه های ماده نزدیک دیواره کشتی فرو رفت !

کوسه در حالی که از درد بدنش را پیچ و تاب میداد به کشتی برخورد کرد !
گویا آب دریا متلاطم شده بود ، کوسه های یکی یکی خودشون رو به سمت کشتی پرتاب میکردند .

آرامینتا که مضطرب به نظر میرسید به سمت لرد سیاه دوید ، تعظیمی کرد و با شرمندگی گفت : ارباب اونها عصبانی شدن ! مثل اینکه میخوان کشتی رو بدرند !

لرد سیاه اخمهایش را در هم کرد ، مدت کوتاهی به عرشه کشتی خیره ماند و سپس با وقار و متانت به سمت عرشه روانه شد . پایین را نگاه کرد ، اولین باری بود که حیوان دریایی ای را چنین خشمگین میدید !
به آرامی دستش را در ردایش فرو برد و چوبدستی پر ابهتش را بیرون کشید !
انگشتان کوتاه و باریکش را دور آن حلقه زد ؛ بالا برد و فریاد زد : کروشیو

....


---------------------------------

ادامه بدید !
ناظر محترم لطف کن نقدش کن !

دوستان : اگر موضوع رو خراب کرد از پست قبلی ادامه بدید !

با تشکر

___________________________________________

با دقت پست های قبل رو نخونده بودی
پیر مرد توی پست قبلی رفت به جزیره در حالی که تو نوشته از آب اومده بود بیرون و رو عرشه بود. در مورد کوسه ها هم یادت باشه که این مرگخوار ها جادوگرن بهتره از طلسم ها و روش های جادویی استفاده کنن نه چاقو مثلا یه طلسم مسخره و خننده دار از پرتاب چاقو بهتره و همینطور چند تا کوسه هیچ آسیب نمیتونن به یه کشتی بزنن
آخر پستت رو جدی نوشته بودی و خوب بود ولی اینجا تاپیک طنزه وجای پست جدی نیست. به نظر من نمره ای در حد 25 مناسبه


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۰ ۲۲:۲۵:۵۶

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.