هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۵:۱۲ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵
#60

لونا لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۶:۲۵ پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۷
از اون ورا چه خبر؟!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 339
آفلاین
كريچر : ببين وينكي اينا همش زير سر همين حذبياس ... ميخوان زندگي خانوادگي من رو به هم بريزن ... تو كه نميخواي بازيچه ي دست اونا بشي هان؟! ... اينا همش نقشست... من بي گناهم
وينكي با شدت عمل تمام يكي از صندلي هاي حذب رو بر ميداره و در حالي كه سعي ميكنه پرتش كنه به طرف كريچر داد ميزنه :‌نه ... نميخوام ... نه ( و همچنان در حال سعي كردنه كه صندلي حذب نشان رو به طرف كريچر پرتاب كنه )... اين كوژان چيش از من بيشتره؟! ... من به اين خوشگلي ... من به اين نازي ... يه تار موم مي ارزه به ده تا گيتار كوژان! ( و باز هم سعي ميكنه كه صندلي رو پرتاب كنه )... اون وقت تو ... تو قدر من رو نمي دوني ... بووووووووووووووووق
كريچر در حالي كه حركات عاجزانه ي وينيكي رو نگاه ميكنه كه در تلاش پرتاب كردن صندلي حذب نشانه به سختي جلوي خندش رو ميگيره و بعد با حالتي شديدا مصنوعي جواب ميده :‌ نه وينكي فقط و فقط تو زن مني ... كوژان كيلو چنده ( وينكي هنوز هم در حال سعي كردنه )‌... دارم بهت ميگم اينا همش نقشـه ....
ناگهان هدويگ كه پرواز كنان توي ساختمون حذب براي خودش در حال پياده روي بوده از راه ميرسه و با صحنه اي رقت بار مواجه ميشه :‌ وينكي در حال سعي كردنه كه يكي از صندلي هاي حذب رو برداره و به طرف كريچر كه با هيجان در حال توصيف كردن داستاني مهيجه پرتاب كنه! آهسته آهسته بال بال ميزنه و جلو ميره ... تا اين كه بالاخره چشماي ورقلمبيده ي كريچر متوجه جغد ميشه و در حالي كه آخرين راه نجات خودش رو توي ذهنش مرور ميكنه به سمت هدويگ هجوم ميبره! ... دست استخونيش رو دور گرن هدويگ چفت ميكنه و بدون توجه به جيغاي طولاني وينكي چوبدستيش رو روي شقيقه ي هدويگ ميذاره و با تمام خشانتي كه يك مدير ميتونه از خودش نشون بده ميگه : يالا ... زود باش به وينكي بوگو كه كوژان رو شما به زور زن من كردين ... بگو كه شناسنامه ي جنيم رو دزديدين بردين محضر عقدمون كردين ... بگو من از همه جا بيخبرم!
هدويگ : هوووم ... وينكي كريچ راست ميگه ... خودش دست كوژان رو گرفت برد محضر عقدش كرد .. اونم به زور ... فكر ميكردي يه حذبي حاضره به همين راحتيا زن يه مدير بشه؟! ... همين كريچي كه ميبيني چوبدستيش رو گذاشت روي شقيقه ي آوريل و مجبورش كرد! ... بعدش هم اون مدتي كه اصلا نميديديش با آوريل رفته بودن ماه عسل!
وينكي كه ديگه صندلي حذب رو روي يكي از انگشتاش نگه داشته بود با حالتي تهديد آميز به كريچ نيگا ميكنه و آماده ي پرتاب ميشه كه در همين لحظه ... مغز هدويگ به كار ميفته(!!!) و ميبينه كه اگه صندلي به طرف كريچ پرتاب بشه جون خودش هم در خطره پس زود اصافه ميكنه :‌ وينكي من يه راه حل بهتر از پرت كردن صندلي برات سراغ دارم!
وينكي كه ديگه داشته كنترل خودش رو از دست ميداده و هميشه هم از ايده هاي نو در اين باب استقبال فوق العاده اي ميكرده مشتاقانه ميپرسه : هان ... كوش؟ ... بگو؟ ... كجاست؟ ... ايده ميخوام يالا!
هدويگ در حالي كه هنوز ميون دستاي كريچ دست و پا ميزده به سختي دو تا از پر هاش رو توي دهنش ميبره و به طرز خفني سوت ميزنه! ... در همين لحظه ناگهان لونا به طرز مخوفي از پنجره به داخل مياد!
وينكي و كريچ : مااااااااااا
هدويگ :‌ ...
وينكي : اين بود راه حل فوق العادت؟! ... من كه ميخواستم لونا رو توي تالارمون هم ميديدم!
هدويگ : نه ميخواستم شاهد عيني باشه! ... وقتي ميشه قضايا رو با صلح و دوستي حل كرد چرا جنگ و دعوا؟! ... لونا بهشون بگو!
لونا :‌ هان؟! ... چي رو بگم؟!
هدويگ :‌ همين كه الان بايد بگي!
لونا : اوممم ... چي رو بايد بگم؟!
هدويگ : دوباره ديالوگت رو نخوندي اومدي سر صحنه؟!
لونا : چرا بابا خونده بودمش يادم رفته ... وايسا .... آهان! ... اين بود فكر كنم :‌وينكي عزيز مگر نميداني شوهر بنده با آگاهي من 4 تا زن و 4 عدد شوهر ديگر نيز دارد؟! ... و من از اين وضعيت رضايت كامل دارم! ... تازه هر هفته آخر هفته ميريم پيك نيك با هوو هام! ( اين تيكه ش توي ديالوگ نبود ) ...
وينكي كه به شدت تحت تاثير اين ديالوگ قرار گرفته بود در حالي كه اشك هاش رو پاك ميكرد ( وينكي هميشه تحت تاثير چيزاي بدون تاثير قرار ميگيره )‌ گفت : كريچر جــون من واقعا متاثر ميشم اين جوونا رو ميبينم اين قدر با هم تفاهم دارن ولي ...
در همين لحظه آوريل دست در دست ادي از اتاق پشتي حذب خارج ميشه و كريچ بدون اين كه خودش بفهمه به اين حالت در مياد :‌ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآي نفس كـــــــــــــــــَش ...
وينكي ( با خودش ) :‌ اين چرا اين جوري شد؟! ...
اما كريچر از همه جا بيخبر در پي عمليات ضربتي ايه كه قربانيش ادي خواهد بود ... ادي اي كه با آوريل در حال تركاندن بادكنكي صورتي رنگ به نام لاو بود! ... آيا ادي جان سالم به در خواهد برد؟... آيا كريچر نيز مقتول خواهد بود؟ ...


ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۹ ۱۶:۱۴:۴۵
ویرایش شده توسط لونا لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۹ ۱۶:۲۹:۲۱



Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵
#59

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
کریچر با ایما و اشاره بهشون حالی میکنه خفه شن
وینکی یک نگاه به کریچر میکنه: اینا چی میگن؟
کریچر یکی میزنه پشت وینکی: شوخی میکنن بیا بریم تو
ققی و ادی با قیافه های شاد و نیشهای باز کریچر رو نگاه میکنن

داخل مقر آوریل نشسته و آنیتا داره بادش میزنه( زن کریچر از قدرت سیاسی و نفوذ بالا برخورداره)
کریچر همچنان که داره وینکی رو به داخل هدایت میکنه داره براش حرف میزنه
کریچر: تو میدونی تو رو با هیچ کس عوض نمیکنم , ولدمورت یکی عشق یکی, عشق یکی همسر یکی, همسر یکی وینکی یکی
در این لحظه آوریل کریچر رو میبینه و از دور براش دست تکون میده
وینکی به کریچر زل میزنه : این برای چی برای تو دست تکون داد
کریچر: واسه تو تکون داد , من که کاره ای نیستم , بابا بی خیال
آنیتا که چشمش به کریچر میافته: کریچر اعظم شما چرا خون ما رو تو شیشه کردی , من چرا باید زن شما رو باد بزنم ؟
این دفعه دیگه وینکی به کریچر نگاه نمیکنه و یکی میزنه در گوش کریچر
ققی و ادی هم که فرصت گیر آوردن میان بالای سر وینکی و شروع میکنن به حرف زدن: شما باید اینو زودتر از این حرفا میشناختین , اون یک بیجه اس , تازه قرا بود شما رو طلاق بده
( ادی چون همسرش رو گرفتن دست به این کار میزنه چون زندگی خانوادگی برای ادی خیلی مهم تر از فعالیت های کاریه و ققی هم به تقلید از ادی این کارو میکنه و خیلی تقلید کاره مِیمونه)
کریچر رو به انیتا: این کوژان رو ببر توی اتاقش
ادی ققی شما برین عکسای تبلیغاتی منو تو خیابونا پخش کنین
وینکی شما هم بیا باید با هم صحبت کنیم
و دست وینکی رو میگیره و میبره یک گوشه تا باهاش حرف بزنه

( یکی نیست بگه سوژه نداری مجبوری رزرو کنی , البته من از سوی برخی در تنگا قرار گرفته بودم و فشارهای مزدوران و عوامل دست نشانده سهم به سزایی در چرت شدن این پست داشت)


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۸۵
#58

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۳ شنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۹۱
از خونمون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 256
آفلاین
وینکی نگاهی به یک متر جلوتر از خودش میندازه و کریچر رو نمیبینه!
در حالی که سرش رو به این سمت و اون سمت تکون میده ،و دستش توی تاریکی نیمه شب سر در حال حرکته ، ترق با کریچر برخورد میکنه!
کریچر:هی...وینکی خوبی؟جون ماردت ...من هیچ کاری نکردم!
وینکی:این کیه؟این چیه؟
یه ربع بعد:
وینکی:کریچر تویی؟!کی فکرشو میکرد! نامرد رفتی زن گرفتی؟
کریچر: واییییییی!چه روشن فکر!
وینکی: کم کم دارم شب تاب میشم از روشن فکری!
شق...شق...
کریچر دست وینکی رو میگیره و میگه: احمق چرا خودتو میزنی؟!
وینکی:ا؟میگم چرا دردم میاد!من داشتم تو رو میزدم به خیالم!
کریچر:آهان!
شق ..شق...
کریچر در حال گریه:چرا میزنی؟
وینکی:چون رفتی زن گرفتی! این دو تا گوش من چقدر درازه مگه؟هان؟هان؟
کریچر: حالا صلوات بفرست! بیا بریم حذب ،اونا بهت میگن که من زن نگرفتم! همه میدونن!نمیدونن؟
ملت پشت صحنه:مااااا میدونیم!
کریچر:جهنم!
و وینکی رو کشون کشون به طرف حذب میبره!
-------
دم در حذب:

ادی جلوی در ایستاده و ققی هم سمت راست در منتظره!
کریچر:خوب..
ادی:جانم؟
ققی:جون؟
کریچر: به این یه چیزی بگین!
ادی:سلام! وینکی چه طور جرات کردی با وجود آوریل بیای پاتو بذاری توی حذب؟؟؟؟؟
...
-------------------------
عجب پست بیخودی شد!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۸ ۲۳:۳۳:۳۲

همه چیز همینه...
Only Raven


هاهاها ... !
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۸۵
#57

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
كريچر ميدوه و تلويزيون رو برميداره از پنجره ميندازه بيرون!
كوئيرل: اي جن بي فرهنگ ... چرا همچين كردي؟
كريچر كه داغ كرده بود: مگه نشنيدي چي گفت؟! ميخواست بره دستشويي ...
هري: خب ميرفت كه ميرفت ... تلويزيون رو چرا پرت كردي بيرون؟
كريچر حالت مظلومي به خودش ميگيره: ارباب ... تو رو خدا! هر چي بگين انجام ميدم ... ولي زن من رو بيخيال شين ...
هري: چي؟ ... زنت؟!
كريچر سرخ ميشه!
هري: كرشيو ... (جون من هري پاتري رو حال كردي؟!)

بعد از انجام اون حركات ارزشي شكنجه و اينا، كريچر همونجوري كه خوابيده: ارباب ... ببخشيد ...
هري: يالا ... ميدوي ميري طلاقش ميدي!!
كريچر پا ميشه سرشو ميزنه به ديوار: نه ارباب ... نه ...
هري: تو با چه حقي از حذب زن گرفتي؟ اومديم و فردا گفت منوي مديريتتو بده ... اونوقت چه غلطي ميكني؟!
كريچر پاهاشو ميكوبونه به زمين و ميزنه زير گريه!
هري: تو اصلاً با اجازه ي كي زن گرفتي؟!

كريچر ميدوه طرف پنجره كه خودش رو بندازه بيرون!
هري: وايسا ...
كريچر: واي ارباب ... چقده شما مهربونيد ... ملچ و مولوچ و ماچ و موچ !!
هري: اول پول تلويزيوني كه انداختي پايين بده ... دوم برو زنتو طلاق بده ... بعدش هر غلطي كه خواستي بكن !!


... كريچر با تيپا پرت ميشه بيرون و گريه كنون به سمت ساختمون حذب حركت ميكنه! همينجور داشته ميرفته و غصه ميخورده كه چرا حتي يه شب هم از ازدواجشون نگذشته كه يهو وينكي جلوش ظاهر ميشه ... !!

(آش نخورده و دهن سوخته ... !)


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۲۲:۲۴ جمعه ۱۸ اسفند ۱۳۸۵
#56

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
در " ستاد مرکزی حذب لیبرات دمکرات جادوگریالیستی " خواندید که کریچر خودش رو به آوریل انداخت و به همین سادگی به همین خوشمزگی !!!!

اینک ادامه ماجرا :

در ستاد مرکزی حذب همه در حال دعوان که چه کسی مربی شنا بشه در حالیکه هیچکس خبر نداره که کریچر مکار و حیله گر از این فرصت استفاده کرده و در حال رفتن از اونجاست و الخ !

کریچر که ماموریت اربابشو به خوبی انجام داده شاد و شنگول داره بر می گرده خوابگاه مدیران !!! ( ارباب منظور هری پاتره ولی نه این هری اون یکی هری؛ اینم ببخاطر هری پاتری شدنش !! ) !

در خوابگاه ../
تق .. تق .. تق !
هری : بیا تو .../
کوئیرل که در حال باد زدنه هریه لب به سخن باز می کنه :
- قربان ، صدای در نیست ، بیل داره تابلوی مرد نقاش مصری قرن پنجم رو روی دیوار نصب می کنه !!
هری : اووووه .. اکسلنت !! ... تابلوی مورد علاقه ما !!! :x
در باز میشه و خیلی محکم به بارون خون آلود می خوره و بارون پرت میشه رو باک بیک، باک بیکم جو جانور بودنش می گیره و شروع می کنه یورتمه رفتن وسط خوابگاه ... بر اثر این حرکت باک بیک همه تابلوهای سایت اعم از مونالیزا و غیره خراب میشن بجز تابلوی مرد نقاش مصری قرن پنجم !!!

کریچر : قربان قربان ماموریت با موفقیت انجام شد !! mission is completed !!!
هری : هووومک به حذب نفوذ کردی ؟!!
کریچر : بله قربان !! تازه یه دوربینم کار گذاشتم ... ایناهاش .. اگه تلویزیون رو روشن کنین می بینن !!! B-)

چترق !!

وووووووووووووووووووو ..... بیل سریعا تابلوی مرد مصری قرن پنجم رو میگیره جلوی تی وی تا بروبچ خوب و جییگر مدیریت این تصاویر بد رو نبینن !! ( تصویر یک استخر خالی ! ) !
کوئیرل : کریچر تو دوربین رو کجا وصل کردی ؟!
کریچر : ها.. چیز .. به جون مادرم همونجوری که ارباب دستور داده بود با یه تراشه الکترونیکی توی انگشت شست دست راستش قرار دادم !!
بیل : دست کی ؟!!
کریچر : خب دست آوریل !!!!!


صدای آوریل سکوتی که چند لحظه خوابگاه رو در برگرفته بود می شکونه !!!

" بچه ها ، من میخام برم دستشویی !!!!!!!!!!!!! " !! :|



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۵
#55

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
و باز هم از در مذکور پرنده ای وارد می شه !
هدویگ : ققی سرژ کارت داره ... مثل اینکه یه خبرایی شده .
آلبوس : هدی ... جون هری ... جون لونا ... جون هدنا ... منو آزاد کن ... قول می دم توی محفل فعالیت کنم ! ... قول می دم آلبوس خوبی باشم !
هدویگ : پیرمرد ارزشی ! ... فکر می کنی واسه چی معاونت شدم ؟ ... حذب توی همه جا جاسوس داره ... حتی بین مدیران !

ققی از اتاق مذکور خارج می شه و اینبار یک سگ ، ملقب به توله سگ ! ، وارد می شه .

آلبوس : چقدر جک و جونور !!!
فنگ : واق ... هاپ هاپ هاپ !
هدویگ : فنگ می گه از اون استخونی که به ریشت آویزونه خوشش اومده !
آلبوس : نه ... این یادگار ماگوندا بانا ست ! ... وقتی رفته بودم جزیره گومبا گومبا ! ... یادش بخیر عجب زن خوبی بود !... نه ! ... بزار بمونه !
هدویگ با نوکش استخون رو از ریشای آلبوس جدا می کنه و اونو به گوشه ای می اندازه . فنگ با سرعت به سمت استخون می ره و اونو برمیداره و دمشو تکون می ده .
آلبوس : آخی چه سگ نازی !
هدویگ : ناز ؟ ... هنوز یه چشمه از کاراشو هم ندیدی !!!

سرژ وارد اتاق می شه .
سرژ : ژوهاها موهاها ... آلبوس رفیقات برای نجاتت هیچ کاری نکردن !
آلبوس : نه من باور نمی کنم ... من یه مدیرم ... اونا هوامو دارن !
سرژ : اشتباه می کنی ... اونا حاضر نشدن حتی یه گالیون هم برا آزادیت پرداخت کنن ! ... و در ضمن گفتن که می خوان به جای تو آنیتا رو مدیر کنن !
آلبوس : این غیر ممکنه !
سرژ : مگر اینکه ...
آلبوس : چی ؟ ... هر کار بگید می کنم ! ... من مدیریتمو می خوام !
سرژ : رمز ورود به خوابگاه مدیران ... ما باید خودمون برای نجات آنیتا دست به کار شیم .
آلبوس : امکان نداره ! ... من دوستامو نمی فروشم !
سرژ : فنگ
فنگ : وااااااااق ... خررررررررررررررر !
آلبوس : باشه باشه ... رمزش اینه : "بیل بیلک کار بلد" !
سرژ : هدویگ برو بقیه رو خبر کن میریم خوابگاه مدیران .
هدویگ پارچه سیاهی که اون گوشه کنار تخت بود رو برمیداره و روی سر آلبوس می کشه ... تنها چیزی که آلبوس می بینه سیاهی مطلقه ...

حذبیا به سمت خوابگاه مدیران روانه می شن ...




خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۵
#54

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
آلبوس بر فراز دهکده ی هاگزمید در حال پروازه...همه جا تاریکه و چشم ریشو نمیبینه!

دامبل: لوموس!...اهه اهه اهه...دخترم کجایی؟...کی میایی؟!

بعد از کیلومترها پرواز دامبل به کوههای اطراف دهکده میرسه...

دامبل: کدوم غار بود؟! ...فکر کنم این بود!

و بعد در حرکتی انتحاری با جاروش دستی ای میکشه و از جاروش پیاده میشه و وارد غار سمت چپی میشه!!


-داخل غار!-

دامبل: ققــــــــی!...ســــــــرژ!....فنـــــــگ!
-غررررررررر!.....خرررررررر!
دامبل: اوه فنگ!...تویی؟!...جلسه اینجا برگزار میشه!؟

در یک لحظه ی انتحاری به جای فنگ یک عدد گرگ به صورت انتحاری بر روی آلبوس میپره!!

دامبل: ای گرگ لعنتی!...ول کن ریشو پدرسوخته!...ایشاالله مامانت به عزات بشینه!(به علت مغایرت با قوانین سایت از آوردن هرگونه فحش بیناموسی معذوریم!)

در یک لحظه ی انتحاری-برقی دیگه دامبل بندری میزنه و گرگه شروع میکنه به لرزیدن و از ریش دامبل میفته پایین!

دامبل: تا تو باشی ریش منو نگیری!...حالا دو هفته که مریضی دامبولیولینیسیم لرزشیولینیسم گرفتی میفهمی دیگه به ریش مردم تجاوز نکنی!

و دامبل از غار بیرون میاد و میپره تویه غار بقلی!
در انتهای غار نوری سو سو میزنه!

دامبل ناگهان ارزشی بازیش گل میکنه و الکی داد میزنه!
دامبل: هـــــــی هـــــــی هــــــی(انعکاس صدا!)!...کسی اونجا هست؟...اونجا هست؟...هست؟...ست؟!

کسی جواب نمیده و دامبل جلوتر و جلوتر میره!
دامبل همین شکلی جلوتر و جلوتر میره ولی هر چی میره به نور نمیرسه!
دامبل انقدر جلوتر میره تا اینکه بالاخره خسته میشه و یه گوشه ای میفته!

دامبل: هـــــــــــن!...هر کی جلسات رو در این غار قرار داده سن و سال منو در نظر نگرفته بوده!

دامبل بلند میشه و آخرین تلاش هاش رو میکنه اما به جایی نمیرسه!...تا اینکه از هوش میره!


-فردا صبح-

دامبل از خواب بلند میشه و میبینه که با طناب به تختی بسته شده!

دامبل: نـــــــــــــــه!...من دیوونه نیستم!...من زن دارم بچه دارم ریش دارم!...به خدا من دنبال دخترم میگشتم!

در این لحظه از در اتاق مذکور پرنده ای وارد میشه!

ققی: دامبل شلوغ نکن!...ما در حال مذاکره با مدیران هستیم!
دامبل: من خودم مدیرم!..چی فکر کردی؟!
ققی: نه...ما در حال مذاکره با مدیران هستیم!...هر وقت آنیتا رو به حذب برگردوندن ما تورو بهشون برمیگردونیم!

---------------------------------------------------------------------------
برای یک مدت طولانی ننوشتن همین مشکلاتو داره!


شناسه ی جدید: اسکاور


خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۶:۵۱ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۵
#53

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
گرچه از این ارزشی بازی ها خوشم نمیاد، ولی به هر حال رزرو میکنم اینجارو!

آخه مگه بلیت سینمائه رزرو میکنید؟!(اینو نمیگفتم عقده ای میشدم بندری میزدم!)


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۷:۳۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۳۸۵
#52

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
صدای فریاد های گوش خراشی از منزل دامبل به گوش میرسد! بعد صدای شکستن چند عدد وسیله ی عتیقه از شدت ذوق مرگی و دقایقی بعد، یگانه فرزند دامبلدور، یعنی آنیتا، به حالت گوپسی از خانه بیرون میپرد و از شدت خوشحالی سر به کوه و بیابان میگذراد! البته شاید هم سرش را به کوه و بیابان میگذارند!

صبح روز بعد...
_ زاخی، خاک به سرم شد! زاخی ریشام سفید شد! زاخی، آنیتاهه گم شد.... هییییییی !
فیــــــــن!!
_ آقای دامبلدور، آرامش خودتون رو در هر شرایطی حفظ کنید، لطفا!
دامبلدور از بالای عینک نیم دایره ای شکلش، معصومانه به هدی نگاه میکنه و میگه:
_ آخه توی پرنده که چیزی از احساسات ما آدما نمیفهمی، چرا اومدی کاراگاه شدی؟!
هدی به مبل تکیه میزنه، یه ذره فکر میکنه و بعد با نگاهی گیجنگولی به دامبلدور میگه:
_ خب گم شدن گربه ی شما، چه ربطی به احساسات آدمی داره؟!!
دامبل چشماش هشتا میشه و میگه:
_ گربه عمته!
هدی: از کجا فهمیدی ناقلا؟
دامبلدور: من که این ریشا رو توی معدن زغال سیاه نکردم که!
هدی یک صحنه جو گیزر میشه و میره لپ دامبلو میکشه! و میگه:
_ خب شیطون! حالا به بنده یعنی کاراگاه حیوانات بگو، چی گم کردی!!
دامبلدور باز بغض میکنه و میگه:
_ د...د...
هدی: دلفینت؟!
دامبل: نه!... د .. د...
هدی: دارکوبت؟!
_ دامبل: نه! د.. د.....دخ...
هدی: دخترت؟!!
_ دامبل: آخیش! آره دخترتم!
هدی پرشو میکنه توی چشم دامبل و داد میکشه:
_ پیرمرد خرفت! آخه دخترت چه ربطی به من داره؟! مگه من دزدیدمش؟!!
دامبل اخم میکنه و یکی میزنه توی گوش هدی و فریاد میزنه:
_ پنبه دزد دست به ریشش میکشه! پس بگو! تو دخترمو دزدیدی!!!

چند دقیقه بعد...
دذامبل، هدی رو در حالی که پشت میله های زندانه و داره داد میزنه:
_ کار من نیست.... به مرلین قسم کار من نیست!
تنها میذاره و میره خونه! زنگ میزنه به دفتر کاراگاهی ملت:
_ دفتر کاراگاهان حذب، بفرمایید؟!
_ الو... الو؟؟
_ بفرمایید دخترم! از خونه فرار کردی؟! شوهرت تو رو زده؟! بابات با کمربند سیاهت میکنه؟
_ نه!!!
_ پس چی شده؟!... ای بابا! حرف بزن!... وگرنه دلم میگیره! تو که میدونی دل من چقدر...
_ ققی؟!! تو مگه زن نداشتی بیناموس؟!
_ اهم! چیزه! چرا! نه داشتم چیز میکردم... چیز... چیز دیگه!.... چی میگی فنگ؟ آهان! دلداریش میدادم!... اصلا پیرمرد، تو چرا صداتو نازک میکنی؟! فکر نمیکنی جوون مردم فکر کنه 14 ساله ای؟!!
_ اوا راس میگی اقدس جوون... نه!اهم! پس من خیلی صدام قشنگه! باید روی صدام کار کنم! البته شایدم خواننده شدم، خدا رو چه دیدی؟! حالا یه سی دیش رو هم به تو میدم!..
_ اصلا چرا زنگ زدی؟!
_ چرا؟... نمیدونم! شاید زنگ زدم احوال... نه!!!... اوهو! دخترم گم شده!
_ دخترت؟ ... کودومشون؟!
_ کودومشون نداره دیگه! با اینکه خیلی خاله بازم، اما یه دونه دختر گوگولی گولی که بیشتر ندارم!
_ آهان! آنیت رو میگی!... خب چی کارا میکنه؟؟
_ پرنده ی جغد صفت! میگم گم شده!
_ خب مهم نیست! قبلا پولشو ریخته به حساب حذب، دیگه... صبر کن ببینم! گفتی گم شده؟!!
_ ها کاکو!
_ آنیتا؟... اون که پولی نداشته که بخواد فرار کنه!... اتفاقا خیلی هم این چند وقته داره کیف میکنه!... پس چه دلیلی داره... جز.... جز....
_ جز چی؟ بگو من طاقت شنیدن دارم!... بگو پسرم!
ققی توی گوشی داد میکشه:
_ آنیتا رو دزدیدن!... مدیرا آنیتا رو دزدیدن! اونا نمیخوان اون برای حذب کار کنه! اونا بردنش تا روش عملیات شستشوی مغزی انجام بدن! مثل خودت و بقیه ی مدیرا... آنیتا رو دزدیدن!!
_ خیله خب پرنده! چرا حالا جیغ میکشی؟!! هر کی ندونه، فکر میکنه زنت با دمپایی زدتت! ...
_ دامبل! همین الان بیا حذب! باید بریم خوابگاه مدیران! زودباش!
_ حالا چه عجله ای؟! تازه صحبتمون گل انداخته بود! از سرژیا چه خبر؟!!
_ پیرمرد جلف! میگم دخترتو دزدیدن پاشو بیا اینجا اگه برات مهمه! باید یواشکی بریم خوابگاه مدیرا رو دید بزنیم!
بوق بوق بوق....
دامبلدور هم گوشی رو میذاری و شروع میکنه به فکر کردن:
_ من؟ آنیتا؟ مدیرا؟ من که نفهمیدم چی شد! برم بخوابم!

نصفه های شب...
_ اورکا...اورکا!
دامبل یهو از تختش میپره و داد میکشه:
_ مدیرا آنیت رو دزدیدن!! باید برم حذب که بریم خوابگاه!

و بدو بدو لباس پوشیده یا نپوشیده، میره سوار جاروش میشه و اوشاع گویان، میره حذب! تا شاید به وسطای جلسه برسه!!!

----------
به یاری مرلین ادامه خواهید داد!
آی اونایی که میگین ما رول رو دوست داریم، اگه این رو بخونین و ادامه ندین، یعنی همه ی حرفاتون باد هواست!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: خوابگاه مديران !
پیام زده شده در: ۱۹:۲۲ یکشنبه ۱۶ مهر ۱۳۸۵
#51

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
آقا من هي ايده تراوش مي كنم و تزريق مي كنم تو اين تاپيك " خوابگاه مديران " شما هيچ حركتي انجام نميدين !!
با فشار بيشتري تزريق مي كنم يه آخ نمي گين .. چه وضعشه !!
اما اشكالي نداره چون من تا مويي در بدن دارم اينجام و از رو ام نمي رم !!!


---------------

دم در تالار مركزي ساختمان اصلي هالي ويزارد در طبقه ي هفتاد و دوم !!
فراز پاتر : تورو خدا آقاي كرام، فقط يه امضا، شش روزه تو صفم !
دَراز پاتر!! : آقاي كرام، من از خارج اومدم، جون بچه ات !!
كرام :‌آقا من بچه ندارم بذار برو ..
" بابايي ... بابايي !!!! "
منشي كرام : ويكي جووون خالي مي بنده به اين بچه ات قسم من ديشب ديدمش، ساعت دوازده شب، پشت درختاي پارك ملت نه چيز سنتر پارك ورسستر لندن !!!

طبقه سي و سوم !!
آقا شماره شما چنده !
- 4553325467
هووي پس بره چي اينجا وايستادي !
تق توق بووم ديش دنگ !!

داخل تالار مركزي ساختمان اصلي هالي ويزارد در طبقه هفتاد و دوم !!
تق !
- صداي چي بود ويكي !
- صداي چي بود خانم منشي !
- چيزي نبود ويكي جوون. اين سومين جغديه كه تو اين هفته بره امضا خودكشي كرده !! .. نه ... چيزه .. يه چي بسته شده به پاش .. ويكي جوون ميتوني يه دقيقه صبر كني عزيزم !!
كرام : باشه عزيزم !!!
" بابايي .. بابايي .. !!! "

متن امضا :
از طرف عله بزرگ !
نظر به استقبال از بازگشت شما دوست عزيز و قديمي از شما دعوت مي شود تا در روز ........ مورخ ....... براي بازديد از محل خوابگاه مديران پس از تايپ پانزده فصل از كتاب هري پاتر و سيفون جادويي به محل خوابگاه تشريف بياوريد .. جن خانگي ما كريچر شما را راهنمايي خواهد كرد .. امضا .. بيگ عله !
( دوستان نكته نشناس : فيلم " چارلي و كارخونه شكلات سازي " رو ديدن ، تو همون مايه ها !! ) !


روز ....... تاريخ .......
كرام : هوووي بيگي خنگ بازي در نياريا، بلاكمون مي كنن !
بيگانه : ميتونم اينم بيارم !
كرام : اين چيه ؟!
بيگانه : اين " نيم جاگه " !
كرام : همون سگه ؟!
بيگانه : نه بابا نيم جاگ به اين خودكارا مي گن كه در داره !!
كرام : آخيش .. خيالم راحت شد .. باشه بيارش !
بيگانه : ولي بعضي موقع ها گاز ميگيره ها !!
كرام :
بيگانه : باشه نميارمش ! .. ولي اگه گاز گرفت چي ؟!
كرام :




شب .. محل خوابگاه مديران !
بيگانه چشم از موناليزا ور نميداره !!
بيگانه رو به كرام : كرام جان اين كيه ؟!
كرام : نمي شناسيش اين موناليزاس ديگه .. همون تابلوئه !!
بيگانه : آره خيلي تابلوئه .. نيگا چجوري سيبو گاز مي زنه !
بيگانه هم شروع مي كنه به همونجوري گاز زدن سيب !!
عله : خب بيگي جوون ، از خودت بگو .
بيگانه : كار روسه ؟!
عله : چي ؟!
بيگانه : اين تابلوئه !
عله مياد شروع به حرف زدن كنه كه موناليزا مي پره وسط !!
موناليزا : نه عزيزم، روسي نيستم ولي مال همون طرفام، خارجيم !!

بيگانه احساس ميكنه كه تو زندگيش بره چهارمين بار عاشق شده .../



_*_*_*_*_*_*_*_*_
نامردين اگه ادامه ندين و بيگي رو نرسونين به موناليزا !!

پ. ن : معذرت ميخام رولم ضعيف شده، چند وقتيه نروليدم ، ولي اين پسته پر سوژه اس خرابش نكنين !



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.