هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۳۴ جمعه ۱ دی ۱۳۸۵

ابركسس مالفويold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
از پيش سمانه جون...!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
روزيه:پس منتظر چي هستين فرار كنيد.... !

م.ا كه در شك به سر مي بردند تقريبا دو دقه طول كشيد تا منظور ايوان روزيه رو درك كنند .....

م.ا:الفرار

-----------------------------------------------

پنج دقيقه بعد

بلا به م.ا:شما ها خجالت نمي كشيد اربابتونو تو تالار تنها گذاشتيد من مي رم ببينم چه بلايي به سر ولدي جونم اومده..... كي حاضره با من بياد؟

بلا:رودولف!

رودولف:

بلا:تو نمي خواي با من بياي؟

رودولف:ام...ا...چيزه...من يه كم از تكليفم مونده بايد برم تمومش كنم....

ابركسس:ولي سال تحصيلي كه هنوز شروع نشده!

بلا:مياي يا..... ؟

رودولف:اومدم بلا چرا خودتو ناراحت مي كني حالا...

بلا و رودولف به طرف تالار اسلي رفتند.....

وقتي به دم در تالار رسيدند صدايي شنيدند كه در جا ميخكوبشان كرد....


ادامه دارد....


ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱ ۱۱:۴۴:۴۶

[size=large][color=00


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۰:۴۸ پنجشنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
همه با امیدواری نگاهی به لرد میندازن.
ملت اسلی که از این به بعد برای سهولت در خوندن به اختصار م.ا نامیده میشوند:
- آره ارباب
ولدی: نه نمیشه
م.ا: تو رو خدا ... ای خوشتیپ ای کچل ، ای نور افکن!
ولدی: نه اصرار نکنین
م.ا: خواهش میکنیم ... ای چشم قرمزی ، ای چشم گربه ای ...
ولدی: نه اصلا راه نداره.
م.ا: التماس میکنیم ... قول میدیم مرگخوارای خوبی باشیم. ای اراده ، ای جذبه ...
ولدی: کمی بیشتر خواهش کنین کم کم داره خوشم میاد
م.ا: ای شیفته ... ای خوشحال

چند ساعت گذشت خورشید کم کم طلوع کرد بعد دوباره از اون ور غروب کرد یه مدت همه جا تاریک بود تا دوبار خورشید از همون سمت اولی طلوع کرد و حالا در وسط اسمان به سر میبرد.

م.ا: ارباب این دفعه رو کوتاه بیا ... ای ابهت، ای خفن ، ای سارا اوانز ( نماد حداکثر کمال قدرت و توانایی که برای یک جادوگر مقدوره )
لرد در حالی که بسیار بسیار از التماسات مرگخوارانش در حالت پروانه ای به سر میبرد برای 485730 بار گفت:
- نه عزیزانم ...

بلیز: خوب من خسته شدم میرم فردا التماسات حقیرانمونو از سر بگیریم.
همه موافقت کردن تا برن که لرد کمی تا قسمتی از وضع پیش آمده خشمگین شد.
لرد: اگر یکم دیگه خواهش میکردید قبول میکردم حیف که به حرف این زابینی گوش دادید.

بلافاصله همهمه در تالار اوج گرفت و شعار های ضد زابینی و بلیز باید کشته شود و بلیز شیطان بزرگ و ... در سرتاسر تالار پیچید
بلا: بزاریید زابینی رو بکشم.
رودولف: مال خودمه ... از خونش برای ارباب آب میوه میگیرم....!
سیبل: چشم درونمو تو سرش خورد میکنم...
ایوان روزیه: بی زحمت برای منم یه چیزی بزاریید
بلیز

لرد: خوشمان آمد حالا این بلیز رو از جلوی چشمم دور کنید.
بلا: ارباب بسپاریدش به من...
بلا در یک حرکت انتحاری بلیز رو از پا بلند کرده و بعد از اینکه به صورت دایره ای وی را بالای سر خود چرخانده آن را به سمت فضای بیرون پنجره پرتاب کرده ... اما بخاطر عجله در نشونه گیری بلیز به جای بیرون پرت شدن از پنجره محکم به دیوار کناری اصابت کرده و سپس کمانه کرده و یک راست به سمت لرد رفته و محکم به او خورده.

م.ا: مااااااهااااااااا
بلافاصله لرد تلو تلو میره عقب و پاش به یکی از سنگ هایی میگیره که قبلا بلا آن را منفجر کرده بود به همین دلیل محکم به زمین خورده و کله مبارک ایشان به قسمت سختی برخورد کرده و همانجا .... نترسید بیهوش شده
(نکته: همینجوری یکمم اوار رو سرش ریخته بیشتر دلم خنک شه علت خاصی نداره )

م.ا که همچنان در این حالت به سر میبرند با گامهایی شتاب زده به سمت اربابشان میدوند.
بلا: وای خاک به سرم شد اومدیم ارباب رو به تالار برش گردونیم ببین چی کارش کردیم همش تقصیر این زابینیه که از پنجره رد نشد ... چرا از مسیر منحرف شدی؟
ایوان روزیه: اصلا تو اینجا چی کار میکردی؟
بلیز: من بیگناهم
سیبل: فعلا از خیر این بلیز مفلوک بگذریم من بعد از مشورت با چشم درونم به این نتیجه رسیدم که وقتی ارباب بیدار شن خشانتشون خیلی بالاست به نظرتون باید چی کار کنیم؟

سرانجام م.ا عمق فاجعه را به خوبی درک میکنند


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۳۰ ۱:۱۲:۴۰
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۳۰ ۱:۱۹:۴۳



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۱۷ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۵

old ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۸:۵۶ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
از 127.0.0.1
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
لرد: هنوز که کسی نمرده بلا هم که حالش خوبه . رودلف برای چی مزاهم من شدی؟

رودلف: چیز ارباب ... آخه....

_ کریشیو

صدای فریاد های رودلف تالار رو پر کرده بود . دیگه هیچ کس حتی جرات حرف زدن هم نداشت . همه با وحشت به رودلف نگاه میکردن و لرد که انگار خیال نداشت شکنجه ی رودلف رو متوقف کنه

بلا: ارباب ... سرور خواهش میکنم.... ممکنه بلایی سرش بیاد....خواهش میکنم دیگه تمومش کنید

لرد: بلاتریکس تو فکر کردی من متوجه نمیشم . از همون اول که رودلف رو دیدم فهمیدم چه نقشه ای داره .

بلا: ارباب رودلف بی تقصیره همش نقشه ی من بود . من مجبورش کردم که بیاد خدمت شما

لرد: تو هم مجازات میشی . همتون مجازات میشین . من فقط برای مجازات شما به اینجا برگشتم

لرد شکنجه ی رودلف رو متوق میکنه . رودلف که بدون اختیار مشغول لریزدنه سعی میکنه روی پاهاش بلند بشه ولی روی زمین میافته. بلاتریکس حتی جرات نداره بره و به رودلف کمک کنه

لرد داره به خرابی های تالار اسلی نگاه میکنه . به مبل های که آتش گرفته. به پنجره های شکسته . میز های خورد شده . قالی های سوخته و بلیز که از سقف تالار آویزون مونده

نگاه لرد روی بلیز ثابت میمونه و برای اولین بار چیزی شبیه به لبخند در صورتش دیده میشه ولی این لبخند نمیتونه باعث خوشحالی اسلیترین ی ها بشه

طلسم آبی رنگی به بلیز برخورد میکنه و بلیز با سر روی زمین سقوط میکنه

لرد بدون در نظر گرفتن بلیز به جمعیتی که یه گوشه ی تالار جمع شدن نگاه میکنه و میگه: پس شما میخواین منو به تالار اسلی برگردونید

....ادامه دارد ....


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۸ ۱۸:۳۳:۰۶


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۲۹ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۵

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد سوت زنان در حال خارج شدن از تالار ریونکلا است که ناگهان رودولف همانند شهاب سنگی بر سر لرد خراب میشود!!
لرد:اه،رودولف...حالا دیگه جرات کردی روی سر من فرود بیای؟بلایی به سرت بیارم که...
رودولف که از شدت نگرانی و وشحت نمیتونه درست صحبت کنه میگه:للردبلازدهبهسرشش!!
لرد: رودولف؟آخرین باری که دیدمت اینطوری نبودی!چی شده؟
رودولف با هق هق گفت:لرد...کمکم کنین لرد،بلا یعزیزم،خشانتم داره از دست میره!
لرد: رودولف جون به سرم کردی چی شده؟
رودی به زحمت از روی زمین بلند میشه و میگه:بلا...نمیدونم چش شده.انکار زده به سرش.همه تالار رو درب و داغون کرده.الان که داشتم می اومدم میخواست چند نفر رو از سقف آویزون کنه!
لرد با لبخند: به این میگن یه مرگ خوار وفادار.اتفاقاً رفتارش که عادیه.داره شماها رو تنبیه میکنه!
رودولف زیر لب میگه:ای بابا این چرا اینجوریه!
و بعد با صدای بلند اضافه میکنه:آخه میترسم بلایی سر خودش بیاره...
لرد دستی به سرش میکشه و میگه:هووم، خوب حالا اینقدر زیاده روی که لازم نیست.همون شکنجه بقیه کافیه!
بعد رو به رودولف میکنه و میگه:خوب از من چی میخوای؟
رودولف: ای بابا پس من چی میگم سه ساعته لرد؟!بیاین تالار کمک کنین بلا رو آروم کنین.خواهش میکنم...
لرد:خیلی خوب بابا خیلی خوب.بسه دیگه.حالا میام یه سر میزنم.ولی اگه کلکی توی کار باشه،بلیز رو تکه تکه میکنم!!!!
(صدای بلیز: من این وسط چیکارم آخه!!)

تالار عمومی اسلیترین-چند لحظه قبل از ورود لرد:
سیبل:آه بلاتریکس به نظرم بهتره اون لوستر رو هم منفجر کنیم.اینجوری عمق قضیه بیشتر حس میشه!!
بلاتریکس با ناراحتی میگه:نه بابا بسه دیگه.زدین همه تالار رو ترکوندین!زود باشین آماده باشین الان لرد میاد.
بلیز در حالی که روی چنگک که از سقف بلند تالار آویزان بود گفت:آخه چرا همیشه قسمت های بد نقشه باید نصیب من بشه؟!
بلاتریکس: چون پیشنهاد خودت بود.
همه منتظر ورود لرد بودن و پشت میزها سنگر گرفته بودن که مالدبر فریاد زد:لرد اومد...!
لرد با قیافه عبوس و عصبانی به همراه رودولف وارد تالار شد و در همان لحظه...
بلاتریکس که نقشه را شروع کرده بود محکم فریاد زد:از جلوی چشمم برو کنار قازقلنگ بی شاخ و دم!...و ایوان روزیه با سرعت از زمین بلند شد و پس از طی مسافت نسبتاً زیادی بعد از برخورد به دیوار منفجر شد!!...


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۸ ۱۸:۳۱:۱۴
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۸ ۱۸:۳۲:۵۵


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ سه شنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۵

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
-خوب حالا چیکار باید بکنیم؟
بلا با عصبانیت نگاهی به رودولف میکنه.
-خوب باید هر طور شده ارباب رو برگردونیم به تالار خودمون.این برای ما ننگ بزرگیه که لرد سیاه بره تالار ریونکلاو و اونا بهش خدمت کنن.
رودولف با چشمان پر از اشک:اونا حتی نمیدونن لرد قهوه اشو با خون اژدها دوست داره یا خون هیپوگریف.
تا چند ساعت بعد سکوت مطلق در تالار حکمفرما میشه.همه به این موضوع فکر میکنن که چطور لرد رو راضی کنن که به تالار اسلیترین برگرده.
-فهمیدم..پیدا کردم..بازم مثل همیشه من زودتر از همه راه حل مشکلو پیدا کردم.من خیلی با هوشم.من حرف ندارم.
صدای سیبل تریلانی تالاروبه لرزه درمیاره.
بلیز:میگی راه حلتو یا تو رو با راه حلت بفرستم سنت مانگو؟
-خوب میگم..میگم..راستش الان که درحال مشورت با چشم درونم بودم..یهو چشم درونم به شدت عصبانی شد و گفت شماها خجالت نمیکشین که اجازه دادین لرد سیاه همینجوری بذاره بره؟باید هرطور شده راضیش کنین برگرده.وبرای اینکارباید از بلاتریکس استفاده کنین.
بلاتریکس چوبدستیشو بطرف سیبل میگیره:هی...تو منظورت چیه که از بلا استفاده کنین؟مگه من جغدم برم لردو بیارم؟
بلیز که ظاهرا از پیشنهاد سیبل خیلی خوشش اومده بود:خوب...راستش الان که فکر میکنم میبینم تو واقعا هم باهوشی. پیشنهاد بدی نیست..ببین..ما میتونیم به لرد بگیم بلا مرده..لرد حتما برای مراسم خاکسپاری تو خودشو میرسونه و ما راضیش میکنیم که ما رو با این غم بزرگ تنها نذاره..تنها مشکل اینه که قبلش تو باید بمیری ...
همه افراد تالار با چشمانی پر از امید به بلا خیره میشن...
با نفرینی از از چوب دستی بلا خارج میشه بلیز به هوابلند شده و بعد از اینکه شش دور خودش میچرخه روی سر رودولف فرود میاد.
رودولف سعی میکنه خودشو از زیر بلیز بکشه بیرون:من نمیدونم این طلسم بلا چرا همیشه رو سر من به پایان میرسه...
بلاکه متوجه میشه درصورتی که با ملت اسلی همکاری نکنه نقشه بلیز واقعا اجرا میشه به فکر فرو میره.
-خیلی خوب...باشه...اونجوری نیگام نکنین....حاضرم به خاطر لرد اینکارو بکنم.نه بابانمیمیرم رودولف .اونجووری نزن تو سر خودت.فقط حاضرم مدتی نقش مریض رو بازی کنم.
بلیز که هنوز موفق نشده بود از روی رودولف بلند بشه:مریض که نمیشه..من فکر نمیکنم لرد برای عیادت از موجودی مثل تو تا اینجا بیاد.لااقل باید بهش بگیم دیوونه شدی که بیاد.
بلا: باشه...برین بهش بگین...ولی قبلش من باید دو تا کروشیو به این بلیز بزنم.



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۵

مالدبر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
از همونجا که بقیه میایُن
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 319
آفلاین
ابرکسس و رودولف در گوشی صحبت میکنند.
رودولف:
ـ چطور؟
ابر:
ـ واقعا موندم!
رودولف صدایش را صاف میکند و جلو میرود و فریاد میزند:
ــ بچه ها ابرکسس احتیاج به کمک داره!
ولدی که رو کاناپه ای نشسته و شکمش را مالش میدهد داد میزند:
ـ هوی رودولف از جونت سیر شدی؟ خیال کردی اینجا گریفه مایم بِچِه مثبتاشیم؟
بلا که روی کتابش خم شده است، اهم اهمی میکند.
ولدی:
ـ درد و اهم اهم! بابا حوصلمون سررفت!
رودولف:
ـ ولی من تا مشکل آبرکسس رو حل نکنم راحت نمیشینم!
ولدی:
ـ درد! بچه ها مثلا شما مرگخوار منین! حوصله ام سررفته! چیکار کنم؟
همه خمیازه میکشند.
ولدی:
ـ دهن غارتون رِه بِبَندِن! من اینجا علاف نیستم!
مرگخواران دوباره خمیازه میکشند.
ولدی:
ـ اه اه! چه بیبخار!
بلیز:
ـ آآآآآآآآآآآآآاااارباب حالی دارینها!
ولدی عصبانی و قرمز میشود و داد میزند:
ـ اصلا این چه وضعشه؟ میرم ریون پیش بادراد! از اون یاد بیگیرین ریونیه مرگخوار به این خوبی! من رفتم!
و بلند میشود و میرود.
ناگهان همه ی ملت اسلی پای ردای ولدی میریزند.
رودولف: نرو جون داداش! نه!
بلا: آآآآ نرو!
بلیز: نه نه ن هِ هِ هاوووووووووووووووو!
مالدبر: من چیکاره ام! نه نرو جان من! نرو! جون بابات!
ولدی شروع به شکنجه ی مالدبر میکند و میگوید:
ـ خفه مرتیکه خودم بابامو کشتم!
مارکوس: جون ننت!
ولدی کمی فکر میکند و میگوید:
ـ منکه اصن ننه مو ندیدم! من رفتم ریون!
آنگه ولدی میرود و ردایش پشت سرش تکان تکان میخورد...
ادامه دارد...


I Was Runinig lose


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۴۹ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۵

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
چندروز بعد....
ملت اسلی در تالار اسلی نشسته اند ومشغول کارهای بسیارمهمی همچون هدف کروشیو قرار دادن اهداف متحرک در حیاط ویا گوش دادن به فرامین لرد بزرگ از طریق موبایل بروبچس هستندوهرهر میخندند!!!
-(صدای عادل فردوسی پور) حالا آقای لرد چرا شما بجای داور آمدید؟
ملت درحال غش وریسه رفتن هستند که جویکمی سنگین میشود...یعنی جوسنگین نمیشود بلکه سایه متعالی یک عزیزی روی سرملت درحال خنده می افتند:
سایه:
ملت درحال خنده:
درمدتی که لرد با بیل دور تالار بدنبال ملت میکند گل گوشتخوار ومانتی درحال خواندن یک قصه مخصوص گروه سنی الف بنام شنل قرمزی هستند:
-شنل قرمزی داشت درجنگل راه میرفت...ناگهان گرگی روبروی او سبزشد...شنل قرمزی بازوکایش رابیرون کشید وگرگ رابه یک مقدار زیادی گوشت چرخ کرده مبدل کرد...روی زمین راخون فراگرفته بود!!!
مردمانی که دوروبر این کودکان کتابخوان جمع شده اند ازشدت علاقه به کتاب وکتاب خوانی درجا سکته میکنند!!!
رودولف و ابرکسس درحال صحبتهای مشکوکانه درگوشی هستند وبه هیچ بنی بشری اعتنا نمیکنند وبشدت دارند حرف میزنند وهمین آرام بودن آنها بلیزرامشکوک میکند:
-شرط میبندم میخواهند کاری کنند
-نون توچقدر باهوشی!!!
-
-بریم ببینیم چیکار میکنند!!!
عزیزان فوضول به طرف رودولف وابرکسس میروند،رودولف از روی نقشه مشغول توضیح دادن مسائلی به ابرکسس است:
-...فهمیدی؟از راهروی سمت چپ باید برویم...
-اهم...
-ای وای بلا
- بلا چیه؟منم بلیز!!!
- منو میترسونی؟!
(لازم به ذکراست که اینقدر ما اینجا نوشتیم بلیز ورودولف مشغول دعوا شدند دیگر همگان میدانند ونیازی برای تکرار مجدد نیست پس ما اینجا نمینویسیم که بلیز ورودولف مشغول دعوا شدند چون شما که فهیم هستید میفهمید که بلیز ورودولف مشغول دعوا شدند )
لرد جامعه بیخیال ملت درحال خنده میشوند واینبار بابیل دنبال بلیز ورودولف میکنند:
-دیونم کردید همش دعوا میکنید!!!
-لردی!!!
بلاتریکس در گوشه ای مشغول مطالعات هستند وحوصله مبارکشان ازاین همه سروصداسرمیروند...طی این حادثه عده ای بی جنبه کشته میشوند:
بلا:
مردمان:
رودولف:



رودولف وابرکسس درچه مورد بحث میکردند؟ادامه بدهید...


بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۰:۱۹ دوشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۵

ابركسس مالفويold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
از پيش سمانه جون...!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
ايگور:اين ابركسس خيلي خودشيرينو ارزشيه همش مي خواد بگه كه من از همتون بهترم و ......خلاصه من نمي فهمم اين مالفوي فكر كرده كيه؟

لرد ولدي:ايگور آخه توكه نمي دوني اين ابركسس چه زندگيه سختي رو پشت سر گذاشته.......

ملت:

ايگور:من اينارو ميدونم ولي....!

ولدي:تو از كجا ميدوني...؟

بلا كه مي خواست موضوع رو عوض كنه بلكه بتونه ايگورو نجات بده گفت:به نظر من بهتره يه فرصتي بهش بديم ببينيم چي كار ميكنه....

در همان لحظه ابركسس وارد اتاق مي شه...
لرد مي كشه و درگوش رودولف مي گه هواي اين بچه ي تازه واردو بگيريد مامان جونش اونو به من سپرده.....



ادامه دارد....


------------------------------------------------------
ببخشيد كه اينقدر كم بود.....


ویرایش شده توسط ابرکسس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۷ ۱۰:۲۸:۲۲

[size=large][color=00


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
-ببین ابرکسس،بچه های تالار خیلی حساس هستند.سعی کن زیاد خودتو خوب جلوه ندی.اینو به خاطر خودت میگم.چون ممکن هست اتفاق بدی برات بیفته.
-یعنی چی لرد؟یعنی شما از دست من ناراحت هستید؟من اینقدر برای تمیزی تالار تلاش کردم حالا شما ... .
لرد لبخندی زد و به چهره غمگین ابرکسس نگاهی کرد.او بغض کرده بود و خیره به پنجره شده بود.

ایگور چشمانش را از سوراخ در کنار کشید و شروع به تعریف داستان برای بچه های تالار کرد.
-یعنی واقعا مادر ابرکسس مریض هست و به همین دلیل ابرکسس را به لرد سپرده؟
-اینجور که من داستان را شنیدم.بچه ها چطوره باهاش مهربانتر حرف بزنیم و رفتار کنیم.
-آخه خیلی ارزشی هست.من که نمیتونم تحملش کنم.
-درسته بلا،ولی خودت رو بذار جای اون.خیلی دردناک سرگذشتش.من بعدا با لرد حرف میزنم و ته قضیه را ازش میپرسم.

30 دقیقه بعد در تالار
-------------------------------
-بچه ها!ترم جدید هاگوارتز داره شروع میشه.من با لرد قرار گذاشتم حسابی درس بخوانم.
-
ایگور با پاشنه ی پا روی پای بلا میذاره و رو به بقیه با قیافه خشمگین نگاه میکنه.
-دستت درد نکنه ابرکسس که به فکر تالار هستی.ما هم مثل تو در همین تلاش هستیم.
-خب من برم از الان شروع کنم به درس خواندند.

-ای بابا!بلا،من کلی با تو حرف زدم.آخه چرا اینقدر این بچه رو اذیت میکنی؟من الان میرم با لرد حرف بزنم.

تق تق تق تق
دومب دومب پوووت
-بیا تو.سرم رفت.مگه سر آوردی؟
-سلام لرد خان!
-
-این ابرکسس ... !!!!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۳۱ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۵

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
ایگور : ساکت ساکت . یه صداهایی میاد.
جاگسن : زودباش بگو چی میگن.
ایگور : یه ذره تحمل کنی بهت میگم.
جاگسن : سریع بگو که کار دارم.
رودولف : خوب بگو چی کار داری؟
جاگسن : زشته . اگه بگم ممکنه بلاک شم.
جاگسن عین رودولف دندانهایش را نشان می دهد با این تفاوت که خونین است.
ایگور : به زبان ماری حرف می زنند.
ملت شگفت زده شده هستند.
بلیز : این چه زود زبان ماری یاد گرفته . نیامده تو سایت داره زبان ماری حرف می زنه. پ
آرمینتا : راست میگی بلیز . شیطونه میگه بزنم لهت کنم .
در همین لحظه در صدای جیری می کند و ولدی و ابرکسس از اتاق خارج می شوند.
ولدی : شما پشت در چی کار می کنین؟
ملت :
رودولف که هنوز نفهمیده بود ولدی و ابرکسس از در خارج شدند : میگم که بعد از مدرسه بگیریمش بزنیمش.
در همین لحظه چشمانش در چشمان ولدی می افتد.
رودی : منظوری نداشتم هااا.
ولدی : که می خواین دوست من رو بزنین . الان یه حالی بهتون میدم که تا عمر دارین فراموش نکنین.
---
-ابرکسس ابرکسس . بلند شو صبح شده.
ابرکسس چشمانش را به هم می مالد و از خواب به شدت ناز از خواب می پرد.
ابرکسس : چی شده ولدی کجاست . من کجام . تو کجای . آنها کجایند...
مالدبر تو دلش : مثل اینکه خواب ناجوری دیده .
مالدبر : زودباش . الان سال جدید تحصیلیه و پروفسور کوییرل سخنرانی داره . تو هم که سال اولی هستی . زود باش بلند شو که خیلی کار داریم.
مالدبر یه چشمک به ابرکسس می زنه تا ابرکسس حالش رو ببره.(مالدبر و ابرکسس هم اتاقی لان)

جاگسن جان عزیزم ... اونوقت احیانا فکر نکردی نفر بعدی چطوری باید پستتو ادامه بده؟
عزیز من هر چند که این پستها دارای سوژه ای بودن و از قضا سوژه هم بسیار ارزشی بود اما این روش عوض کردن موضوع داستان یا به عبارتی کسی رو از مرکز توجه انداختن شهید کردن سوژه نیست.
شما الان کاملا همون یه ذره سوژه رو شهید کردید و در عوض سوژه جدیدی در پستتان دیده نمیشود که بشه روش کار کرد.( البته سوای عیب و ایراد های دیگر) یکی از چیزهایی که هر نویسنده باید بهش توجه کنه اینه که راهی بزاره تا نفر بعدی بتونه پستشو ادامه بده. الان بر فرض من باید از کجا پست شما رو ادامه بدم؟


این پست در نظر گرفته نمیشود. لطفا از پست ابرکسس ادامه بدید.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۹/۲۳ ۲۱:۵۹:۳۲

من یه شبح و�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.