هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۵

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
گریفیندور و اسلايترين

(پست بازیکن ذخیره به جای اندرومیدا بلک)

در مغز یک بازیکن گریفی
بالاخره گوی زرین رو دید که داشت بالای سر تماشاچیها پرواز میکرد. با نهایت سرعت به سمت اون پرواز کرد و در حالیکه جریان سریع هوا رو روی صورت و در گوش هایش حس میکرد، خودش رو به نزدیکی اون رسوند. دستش رو دراز کرد و خواست به چنگش بیاره که ییهو همه چی محو شد و صدای استرجس گوشش رو پر کرد:
- پاشو دیگه مری...مثلاً مسابقه داریما.
مریدانوس خمیازه کشان گفت:
- صدام نکرده بودی الان برده بودیم.
استرجس:

سر صبحانه
ساعت 8:30 همه بچه های تیم گریف درحال نوش جان کردن صبحونشون بودن. هدویگ درحالیکه نوکشو برق مینداخت رو به لوییس گفت:
- مربا بده بابا.
لوییس که مربا رو به هدویگ میداد، جسیکا گفت:
- بچه ها زیاد هم نخورین که یه وقت اون بالا...اهم اهم .
سارا:
- میگم کم کم بهتره بریم تو رختکن.
( خب در اینجا اتفاق خاصی نیفتاد.)

در رختکن
بروبچز لباس های تیم رو تنشون کردن و نشستن تا به آخرین حرفهای استرجس قبل از مسابقه گوش کنن. استرجس که به حرف افتاد، همهمه جمعیت هم از داخل زمین به گوش رسید.
- بچه ها نمیخوام حرف های تکراری بزنم، ولی...
همهمه ی جمعیت:
- هووو...هااااااا...هووووووو...
استرجس:
- ازتون میخوام که امروز...
صدای فردی از بیرون:
- اوهوش...به آبجیه من چی کار داری؟
فردی دیگر:
- از کی تابحال ورود خواهران به استودیوم آزاد شده؟!
فرد اول:
- یابو...مگه اینجا استودیوم آزادیه؟!!!
بروبچز گریفی رو به استرجس:
استرجس:
- ... داشتم میگفتم...
همون موقع صدای بوق و شیپور و کوفت و زهرمار از بیرون اومد که زمان ورود دو تیم رو به زمین اعلام میکرد.
استرجس:
- هیچی بابا بیخیال .

مسابقه
جسیکا از گریف، سرخگون به دست داشت به سمت حلقه های دروازه ی اسلی پیش میرفت که با یک بازدارنده متوقف آمد. ایگور کارکاروف سرخگون رو گرفت و اون هم باز در همون نقطه به محض به دست آوردن توپ سرنگون شد. بعد از اون سر سوروس اسنیپ، هدویگ و لوییس هم همین بلا اومد. اما مارکوس فلینت که ترسیده بود ترجیح داد همون جایی که هست بمونه.
داور:
- مگه کلاً ما چند تا بازدارنده داریم که اینقدر سریع سر و کلشون پیدا میشه؟...مشکوکه .
و هر چهار نفر مدافع رو با دقت از نظر گذروند. اما هر چهارتای اونها اندِ بچه مثبت، رو هوا، رویِ جاروهاشون نشسته بودن و فقط هر از گاهی پلک میزدن( ). ملت به ناچار بیخیال شدن و بازی رو از سر گرفتن.
سوروس اسنیپ سرخگون رو پاس داد به مارکوس فلینت و اون هم پاس نداد به ایگور کارکاروف و خودش تنها به سمت دروازه ی گریف پرواز کرد و با نزدیک شدن به دروازه، سرخگون رو با تمام نیرو پرت و خودشو آماده کرد تا برای اولین امتیاز، داد و هوار راه بندازه. اما سارا توپ رو به راحتی و فقط با یه دست گرفت.
مارکوس فلینت:
ملت گریفی:
سارا:
حالا هدویگ بود که سرخگون رو در اختیار داشت. جسیکا:
- برادر پاس بده اینجا...
هدویگ:
- صبر کن ببین میخوام چی کار کنم .
هدویگ این رو گفت و شروع کرد با چوب جاروش از سمت چپ به راست به دور خودش دَوَران کردن و در عین حال با سرعت زیاد به جلو پیش رفتن. ملت رقیب و هم تیمی اندر کفِ این تکنیک جدید ماندن و هیچکس نتونست حرکت کنه. هدی که شکل یه گلوله تفنگ بزرگ شده بود به دروازه ی اسلی نزدیک شد و بعدش تنها چیزی که ملت فهمیدن این بود که اولین گل به نفع گریف زده شده. ملت گریفی فریاد سر دادن و شادی کردن، اما هدویگ نتونست در این شادی با اونها شریک شه، چون مجبور شد این دفعه از راست به چپ دوران کنه تا پیچ خوردگی های بدن و بال و پرش باز بشه.
بچه های اسلی بی معطلی حمله خودشونو شروع کردن و مثل باد به سمت دروازه ی گریف حمله ور شدن. نه بازدارنده ای اونها رو متوقف کرد و نه مهاجم گریفی ای. حتی سارا هم کمی ترسید. اما ییهو صدای ملت و داد و فریادشون، خبر از پیدا شدن گوی ذرین توسط هر دو جستجوگر، داد. مریدانوس و آرامینتا دوشادوش هم به تعقیب گوی ذرین پرداختن و جفتشون فقط چهار پنج متر با اون فاصله داشتن. ایگور کارکاروف هم در فرصت پیش اومده، سرخگون رو گُل کرد، خودش خودش رو تشویق کرد و مثل بقیه به تماشای تعقیب گوی ذرین نشست.
مریدانوس:
- مال خودمه.
آرامینتا:
- ببند...
گوی زرین:
جفت جستجوگرها شروع کردن به زدن تنه های قانونی به همدیگه. حالا فاصلشون با گوی ذرین کمتر از یک متر بود و هر لحظه به اون نزدیک تر میشدن. هر دو دستشون رو دراز کردن، اما درست قبل از به چنگ آوردن گوی زرین، آرامینتا متوجه درخشش زرین دیگری در سوی دیگر زمین شد. ولی وقتی که فهمید اون نوک طلایی هدویگ بوده، دیگه دیر شده بود. به همین خاطر، مریدانوس که سر تمرینها به نوک طلایی هدویگ عادت کرده بود، گوی زرین رو به چنگ آورد. ملت گریفی فریاد شادی و اسلی ها گریه سر دادن. گریف با صد و شصت امتیاز، اسلیِ ده امتیازی رو شکست داد، اما باز هم برای خیلی ها تجربه نشد که با گریف جماعت در نیفتن.

بعد از بازی
ملت در حال خروج از استودیوم:
یه مامور:
- برادر...آبجیه تو چرا اینقدر مشکوکه؟!
- بابا چرا همه به آبجیه من گیر میدن؟!!
مامور دوم:
- من احساس میکنم که کاسه ای زیر نیم کاسه هست!
همون موقع آبجیه اون یارو به حالت تشنج روی زمین افتاد و به شکل یک دستگاه دراومد.
مامور اول:
- این چیه؟!
- یه بازدارنده پرت کنه .


ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۸ ۱۶:۵۹:۵۰
ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۸ ۲۲:۴۰:۵۸

[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۵

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو




گريفيندور و اسليترين !


قبل از آغاز مسابقه!
خورشيد از افق هاي دور در حال طلوع بود. پرتوهاي تابناكش بار ديگر منظره اي زيبا را پديد آورده بود ، پرندگان براي جستجوي غذا به اين سو و آن سو ميرفتند. همه چيز آماده ي يك بازي خوب و سخت بود!
- به چي نگاه ميكني مري؟؟
مري كه داشت از داخل خوابگاه دختران به حركت پرنده ي كوچولويي نگاه ميكرد گفت:
- ميخوام از اين گنجشكها الگو بگيرم !... نگاه كن چقدر حرفه اي ان؟؟
سارا نگاهي هوشمندانه به مري كرد و گفت:
- عاليه! حالا بهتره بريم صبحانه بخوريم نبرد مشكلي رو در پيش داريم .

تالار اصلي!
استرجس پادمور براي آخرين بار تمام تاكتيك ها و تمرين هايي كه انجام داده بوديم را مرور كرد تا ياد آوري شود!... در آخر افزود:
- ممكنه در اين بازي آسيب ببينيم!... بايد با آخرين قدرت و جسارت بازي كنيم هر سهل انگاري برابر با يك ضد حمله ي اوناست!... متوجه شدين؟؟
- بله كاپيتان! !
استرجس نفسه راحتي ميكشه و همراه با بچه ها به زمين بازي ميرن.

شروع بازي!
خورشيد تقريبا در وسط آسمان بود و نسيم خنكي در حال وزيدن.همه چيز با تغيير فصل عوض شده بود جز تماشاگران دو تيم كه هر بار با انگيزه ي بيشتري براي حمايت از تيم محبوب خود به ورزشگاه مي آمدند.
طرفداران تيم گريفيندور كه طبق معمول با افتخار تيم خود را تشويق ميكردند و از اينكه اكثر مسابقات را از اسليترين برده بودند نسبت به آنها فخر ميفروختند. !

بازي با سوت داور مسابقه كه ردايي يك دست مشكي به تن داشت در حال شروع شدن بود !.... در همين حين هر يك از بازيكنان سوار بر جاروي خود شده و سر پست هاي خود قرار گرفتند.
- همه ي شما بعد از اولين تماس با ما ميرين سنت مانگو !
آرامينتا اين را گفت و در حالي كه احساس تنفر از چهره اش به وضوح ديده ميشد سوار جارو شد.
استرجس خطاب به تيم خودش:
- اصلا نترسين!... ما از حمايت مرلين برخورداريم!
مرلين: !
داور سوت آغاز بازي را زد!.... همه ي مهاجمين با آخرين سرعت جاروهاشون به سمت سرخگون حمله كردند.
سوروس ، ماركوس و ايگور از تيم اسليترين و اندرو و جسي از تيم گريف به سمت سرخگون كه كمي بالاتر از همه قرار داشت اوج گرفتند ، اما زهي خيال باطل زيرا اندرو با يك حركت مارپيچي توانست بازيكنان حريف را بپيچاند !... اندرو كمي فاصله گرفت و سرخگون رو به هدويگ كه در نزديكي دروازه ي اسليترين بود پاس ميده!.... هدويگ بال هاشو باز ميكنه و با آخرين سرعت در حالي كه سرخگون رو زير بال چپش نگه داشته حركت ميكنه و بعد از تك به تك با سامانتا توانست گل اول بازي رو به ثمر برسونه!
صداي تشويق طرفداران تيم گريف آنقدر بلند بود كه صداي نفرين هايي كه ولدمورت به سمت بازيكنان تيمش ميفرستاد شنيده نشد.
ولدمورت تو ذهنش:
- همتون به ترتيب قد ميميرين!... حالا ميل خودتونه ميخواين ببرين ميخواين نبرين!... حداقل شكنجه رو شاخشه! !
زمان به سرعت سپري ميشد و بازي همچنان هيجان خود را حفظ كرده بود ... چندين سرخگون از دروازه هاي دو تيم عبور كرده بود ، ديگر همه ي چشمها به مريدانوس و آرامينتا دوخته شده بود كه با حركات زيگراگي خود عده اي را دچار سرگيجه كرده بودند .
مري كه در ذهنش پرواز ماهرانه ي پرنده را مرور ميكرد توانست كمي از آرامينتا پيشي بگيرد !... مري اوج قوس داري گرفت و با يك چرخش 180 درجه توانست گوي زرين را به چنگ بگيرد.
ناگهان بومب شادي به هوا برخاست و همه ي گريفي ها در حالي كه سر از پا نميشناختند به سمت مري و ديگر بازيكنان رفتند و به آنها تبريك گفتند.

كمي آنطرفتر!
ولدمورت در حالي كه روي صندلي اي نشسته بود گفت:
- ميتونيم داوطلبي امتحان شروع كنيم!؟!... كي اول ميخواد بميره؟؟
آراميتا و دوستان : ببخشيد ارباب !... عفو بفرماييد!
ولدمورت سرش رو 90 درجه برميگردونه و رو به اينيگو ، توبياس و جاگسن ميكنه و ميگه: شما كه بازي نكردين پس كاري به شما ندارم!... باشد كه اين داستان رو براي ديگران تعريف كنين!... اينيگو برو اينا رو به ترتيب قد قرارشون بده!
اينيگو : ميخواين من با كمربندم بزنمشون؟؟
ولدمورت : اينيگو خودت هم برو آخرين نفر واستا !
ملت اسليترين : !





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۵

old ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۴ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۸:۵۶ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵
از 127.0.0.1
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 82
آفلاین
اسلیترین و گریفیندور

یک ماه قبل از مسابقه


خانه ی ریدل . دفتر لرد سیاه

آرامینتا به آهستگی وارد دفتر میشه. در دفتر لرد بازه و آرامینتا بدون در زدن به آرامی داخل درفتر میشه . لرد در حال خوندن روزنامه است .
آرامینتا:
-ارباب . ببخشید ارباب میتونم چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟ خواهش میکنم
- نه . مگه نمیبینی دارم روزنامه میخونم؟ برو بعدا بیا.

آرامینتا من من کنان جواب میده:
- ارباب ....خواهش میکنم. ....خیلی مهمه .... خواهش می...

- بسه . من توی هیچ تیم کویدیچی بازی نخوام کرد

- ارباب من که هنوز نگفتم چه در خواستی از شما دارم.

- لازم نیست تو بگه . من خیلی راحت میتونم بفهمم چی توی ذهن تو میگذره آرامینتا. و جواب من کاملا مشخصا و واضحه . امکان نداره توی تیم کویدیچ بازی کنم

- ارباب اجازه میدین من هم حرف بزنم؟

ولدمورت با پوزخند خفیفی سرش رو تکون میده تا حرف های تکراری رو بشنوه که خودش دقیقا میدونه چیه.

- ارباب. این تیم کوییدیچ اسلیترین . درسته که بچه بازیه ولی خوب چون مربوط به جدتون میشه و گروه محبوبتون توی هاگوارتز . و همینطور جایی که مرگخوار های آینده قراره ازش بیان بیرون بهتره شما به ما لطف کنید و تشریف بیارید اونجا.
اینجوری اون جوون ها و نو جوون ها وقتی ببینن کنار اربابشون دارن بازی میکنن علاقشون به ارباب ده ها برابر میشه و دیگه امکان نداره هیچ کس بتونه اون ها رو فریب بده و از خدت به شما منصرف کنه

ولدمورت به شکل خطر ناکی داره به آرامینتا نگاه طوری که آرامینتا واقعا زبونش بند میاد و از ترس نمیتونه جملاتش رو تکمیل کنه. ولی ذهن ولدمورت مشغول فکر کردن به یه موضع دیگست .

ولدمورت به دلیل خاصی تصمیم میگیره به آرامینتا جواب مثبت بده و از فرصت حظور در مدرسه برای یه کار مخصوص و سری استفاده کنه

لرد:
- خوب . واقعا عجیبه . اصلا انتظار نداشتم موفق بشی .ولی توانایی های تو همیشه مایع تعجب من بوده . میتونم بگم تونستی مخ منو بزنی و منو وارد تیمت کنی

آرامینتا:
-چی؟ یعنی شما میاین ارباب؟ منو سر کار نگذاشتید؟ واقعا میاین؟ اصلا باور نمیشه . اصلا نمیتونم تصور کنم تونستم شما رو راضی کنم که بیای بازی کنید

بلا فاصله خودش رو به سمت ارباب پرت میکنه تا اربابش رو بقل کنه و ازش تشکر کنه. ولی یه چیزی مانع رسیدنش به لرد میشه

لرد در حالی که داره پوزخند میزنه:
- کافیه. خودت رو جمع کن دیگه . به جای این کار ها بگو شما چی داریم.

- ارباب به جن ها دستور دادم غذای مورد علاقتون رو آماده کنن.

لرد به شکل مشکوکی به ارامینتا نگاه میکنه و میگه:

- ببینم تو جن های خونگیت غیر از پیتزا و ساندیچ غذلی دیگه ای بلد نیستین درست کنید؟ تو باید به جای اینکه توی خونه ی ریدل باشی توی هاگزمید یه فست فود بزنی.

_______________________________________________
_______________________________________________

روز قبل از مسابقه

زمین تمرین اختصاصی اسلی

آرامینتا:
- خوب . من به عنوان کاپیتان تیم باید باز این نکته رو تذکر بدم . فردا توی بازی با گریفندور خیلی مراقب باشین. به هیچ وجه نباید اجازه بدیم که رجز خونی ها و کل کل هاشون مانع فعالیت ما بشه.

بعد وقتی با نگاه خشن لرد و بلیز و بقیه رو به رو میشه تصمیم میگری سخن رانیی رو که تو این سه ماه هر روز تکرار کرده نیمه تموم بگذاره و تمرین رو شروع کنه.

آرامینتا:
- خوب دیگه بهتره تمرین آخرمون رو شروع کنیم .

و به صدای صوت و تشویق 7 یا 8 تماشاچی این تمرین بوربچز آخرین تمرین رو هم شروع میکنن

_____________________________________________
_____________________________________________

صبح روز مسابقه در سالن غذا خوری مدرسه



اعضای تیم کویدیچ اسلیترین در انتهای میز نشستن و دارن به ارمی صبحونه میخورن .جو سالن غذا خوری با بقیه ی روز های که مسابقه ی کوییدچ برگذار میشه متفاوته . شاید یک نوع ترس و احتیاط باعث شده همهی افراد حاظر در سالن کمترن از همیشه صحبت کنن

امروز برای اویلن بار لرد ولدمورت بین اعضای تیم ظاهر شده.
دامبلدور تمام مدت به جای خوردن صبحانه ولدمورت رو زیر نظر گرفتهو اساتید به طرز مشکوکی دارن به دامبلدور نگاه میکنن
دو تا نکته ذهنشون رو مشغول کرده
اول از همه چطور دامبلدور اجازه داده ولدمورت وارد هاگوارتز بشه
و دوم اینکه چطور تا الان به کسی صدمه نرسیده

خلاصه بعد از یه صبحانه ی مزخرف همه ی ملت به سمت زمین کویدیچ حرکت میکنن

____________________________________________
____________________________________________

در اینجا از صحبت های قبل از بازی ارامینتا صرف نظر میکنیم و مستقیم به مسابقه میریم

___________________________________________
___________________________________________

با صدای سوت دارم بازی شروع میشه

در آن واحد 6 نفر یعنی جسیکا و آنرومیدا و هدویک از گیریف و ایگور و ماکوس اسنیپ از اسلی با هم به دنبال سرخ گون میرن
کشمکشی که بین این 6 نفر در گرفته توی اول بازی باعث خنده ی جمعیت میشه
بازیکن ها اینقدر حول شدن که بازی عادیشون رو فراموش کردن مدافع ها هم انگار دارن با بلاجر پاسکاری میکنن لرد با چماغش به توپ ظربه میزنه و اون رو به سمت استر میفرسته از اون طرف مرلین سعی میکنه بلیز رو از روی جاروش بندازه زمین
آرامینتا و مریدانوس هم عین دو تا خواهر خوب که چشم ندارن همدیگه رو ببینن دارن دوش به دوش هم دنبال گوی زرین میگردن

وضعیت سارا و سامنتا هم که نیازی به تعریف نداره . هر دو در حال استراحت و جارو سوارین


بلاخره هدویک با یه کلکی موفق میشه سرخ گون رو از بین جمعیت بیرون بکشه و به صورت کاملا انتهاری به سمت دروازه ی سامانتا حرکت کنه که یه چیزی مانعش میشه
یه چیزی که نه در اصل دو تا ظربه یه ظربه ی بلاجر از فاصله ی 20 سانتی و یه ضربه یچماغ که بعد از بلاجر فوری میخوره تو سرش

هدویک که کلا در اثر این ضربات یه جوری شده به جای ادامه حمله به یاد دامبل مشغول بندری زدن میشه

داور هم که میبینه لرد بعد از این ظربه به شکل مخوفی نگاهش میکنه از خطا گرفتن منصرف میشه

حالا سرخگونه دست ایگوره و در حالی که با اسنیپ و مارکوس پاسکاری میکنه به سمت دروازه ی سارا اوانز خفنز حمله میکنن

ولی هیچ موفقیتی عایدشون نمیشه چون مرلین با ظربه ی باز دارنده مانع حرکت اسنیپ میشه و توپ رو ازش میگیره

این رفت و برگشت ها همینطوری ادامه پیدا میکنه و گل های اندکی به ثمر میرسه . توی 3 ساعت مسابقه همش 11 تا گل که 6 تاش رو گریفی ها زدن و 60 به 50 از اسلی جلو افتادن

همهی نگاه ها به ارامینتا و مریدانسوه که هنوز گوی زرین رو ندیدن .
یه هو یه برقی از جلوی چشم هر دوتاشون رد میشه
گوی زیرن

هر دو به سرعت دنبال اون گوی میافتن و در همین هین سعی میکنن با هر روشی شده مانع رسیدن اون یکی به گوی بشن . حتی با کشیدن موی همدیگه

دست آخر ارامینتا در حالی که داره به یه دست میزنه تو صورت مریدانوس و از اون طرف سعی میکنه از ظربه ی مشتی که به شکمش اصبت کرده به زمین نیفته موفق میشه گوی زرین رو بگیره و اسلی مسابقه رو ببره

دارو هم که حسابی خسته شده ترجیح میده این خطا ها رو در نظر نگیره و سوت پایان بازی رو میزنه



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
مسابقه بین اسلیترین و گریفیندور

انروز چهره تمام بچه ها در رختکن اسلایترین برافروخته و منقبض بود.همگی با اینکه اضطراب داشتند اما فکر انتقام جویی و قدرت طلبی در مقابل گریفها ،انها را چنان مصمم به برد کرده بود که در صدد بودند در این مسابقه چنان ظاهر شوند که کسی نتواند ایرادی بر بازی انها بگیرد و بازی بی سابقه ای را به نمایش بگذارند.همه ،از مدافع و مهاجم و دروازه بان در حال مرور تاکتیکهای خود بودند که ناگهان آرمینتا وارد رختکن شد.چهره او برخلاف بازیهای دوره پیش نه تنها رنگ پریده و مشوش نبود بلکه امید و روحیه در ان موج میزد که تمام بچه ها را با این ورود امیدوار و سرزنده کرد.بلافاصله نقشه کوئیدیچ را با حرکت چوبدستیش روی زمین رسم و شروع به توضیح نحوه بازی کرد.با توضیح هرچه بیشتر او، چشم بچه هاکم کم گشاد شد و صدای اه و ناله ها و غرغر ها از هر سو شنیده شد.ایگور با صدای بلند اعتراض همه را به گوش آرمینتا رساند:
-"آرمینتا ما روی تاکتیکامون کلی کار کرده بودیم.این تغییراتی که گفتی خیلی ناگهانیه...از پسش بر نمیاییم."
آرمینتا انگار که انتظار چنین حرفی رامدتهاست که دارد،سری تکان داد وزمزمه وار روع به توجیه کرد:
-"این یک اجباره و یک دلیل مستحکم هم داره....ودلیلش اینه که بچه های گریفندور کاملا با نوع عملکرد ما اشنا شده اند همانطور که ما متوجه تاکتیکهای اونا شدیم.و مطمئنا دستمان را میخونند.پس باید اینکار را..."
لرد که عصبی شده بود داد زد:
-"چرا زودتر نگفتی ؟لااقل یه کم تمرین میکردیم."
البته هرچه به اخر جمله اش نزدیک میشد،با دیدن قیافه های متعجب بچه ها لحن صدایش را ارامتر میکرد تا اینکه بالاخره خاموش شد.آرمینتا با خونسردی ذاتی خود که دوباره انرا بدست اورده بود،گوئی حرف او را نشنیده باشد جمله اش را تمام کرد:
-"...باید اینکار را میکردم.این هم که در اخرین لحظه چیدمان و تاکتیکمان را عوض کردم دلیلش این بود که در لحظات اخر هیچ جاسوسی وجود نداره که دست ما را جلوی گریفها رو کنه.خب اگه جایی نیاز به توضیح هست بگید،وگرنه شعار همیشگی:به امید موفقیت..."
و بچه ها که هنوز در بهت این موضوع مانده بودند ،دستها را گره و ارام زمزمه کردند:
-"به امید موفقیت"
در باز شد.تیم اسلیترین سریعتر از گریفندور اماده شده بود و این ورود به موقع باعث دلگرمی تماشاچیان اسلی و دلهره بازیکنان گریف شد.زمین کوئیدیچ سراسر شعار و همهمه بود.طرفداران اسلایترین با تمام قوا ،بطور هماهنگ و موزون ،پرچم اسلایترین را تکان میدادندو با شعار "اسلایترین همیشه پیروز"سعی در پشتیبانی از تیم خود داشتند.و گریفندوریها هم با شعارهای مخصوص خود تیمشان را حمایت میکردند.
هیجان این مسابقه طوری بود که حتی مدیر مدرسه هم از سر جای خود بلند شده و با نگرانی به تشویق دو تیم میپرداخت . صدای خانم هوچ که آرمینتا و استرجس را به دست دادن فرا میخواند در فضا طنبن انداخت و ارامشی نسبی را به ارمغان اورد . هردو کاپیتان با چهره های مصمم دست یکدیگر را فشردند . آرمینتا پوزخندی موذیانه که نشانه پیروزی مسلم اسلایترین بود به استرجس زد واو هم جوابی نداد . پس از معرفی لی جردن همه بازیکنان در جای خود قرار گرفتند . در همان لحطه اول تغییر جای بازیکنان اسلی زنگ خطری برای گریف ها بود که انها را تا حدی متعجب کرد و بلیز این بار جناح چپ را حفظ میکرد و لرد در بین راست و وسط در حال پرواز بود مهاجم ها هم جای مشخصی نداشتند و هر از گاهی جای خود را با هم عوض میکردند . با سوت خانم هوچ توپها یکی پس از دیگری رها شدند و صدای لی جردن سکوت زمین را شکست :
-"... بعد از معرفی حالا نوبت به بازی میرسه . سرخگون تو دستای کارکاروف.اها ،نه...استرجس با یه حرکت عالی توپ را از چنگ کارکاروف خلاص می کنه . حالا سرخگون میرسه به هدویگ...همینه...داری میزنی به هدف...اوه نه،لرد با یه چرخش، بازدارنده را میکوبه تو صورت هدویگ.توپ می افته به دست اسلیترینیها...چی شد؟اها...مارکوس داره با توپ جلو میره...با سارا تک به تک میشه،اوه چه ضربه ای!گل...10-0 به نفع اسلیترین."

لی عرقش را پاک میکنه و با قیافه ای منزجر ادامه میدهد:
-"باز هم توپ دست اسلیهاست...مارکوس به اسنیپ...افرین جسیکا خوب رفتی و جلو میری...اه،نه لرد دوباره با یه ضربه توپرا از دست جسیکا در میاره.حالا نوبت مارکوسه...اندروميدا نتونست توپ را بقاپه..نه،مارکوس با با سارا تک به تک میشه و...(با صدای ارامتر)گل،20-0به نفع اسلیترین..."
...خانم مک گونگال لی جردن را که غش کرده باد میزند.
تمام بازیکنان گریفندور از حرکات جدید اسلیترینیها ،گل زدنهای پیاپیشان،سرعت عمل مدافعهاو...غافلگیر شده بودند وهنوز خود را بدست نیاورده بودند.چون از روزهاپیش طبق تاکتیکهای قدیمی اسلیترین تمرین کرده و عادت داشتند اسنیپ را که گلزن اصلی بود زیر نظر بگیرند اما حالا اسنیپ هیج نوع حرکتی تهاجمی از خود نشان نمیداد.همگی منتظر حرکات تدافعی بلیز بودند غافل از اینکه لرد بیشترین توانش را برای اینکار گذاشته بود.گریفها کاملا گیج شده بودند.بخصوص که در اسلیترینیها هیچ اثری از خستگی و اضطراب دیده نمیشد.گوئی از دور شاهد بازی بودند.اما اعضای گریفندور هول کرده و سررشته کار از دستشان خارج شده بود.بالاخره اپار تحرک در گریفها دیده شد که با فریاد نزدیک به جیغ لی همراه شد:
-"عالیه گریفندوریها...عالیه20-10"
خانم مک گونگال چشم غره ای حاکی از رضایت به او رفت و لبخند زد.
لی دوباره گزارش را از سر گرفت:
-"آره...بالاخره سامانتا تسلیم شد...چه خبره؟چرا هیچ کس توی اسلایترین دفاع نمیکنه؟جسیکا همچنان بی رقیب جلو میره.با سامانتا تک به تک میشه...وای،نه..."
جسیکا ناگهان از روی جاروی خود سقوط کرد و لبخندی زیرکانه بر لبهای لرد نقش بست.جردن در حالیکه بغض کرده بود ادامه داد:
-"این خیلی نامردی بود...بله،لرد یه بازدارنده را محکم بسمت سر جسیکا نشونه رفت..خب اشکال نداره،گریفها روحیه تون را نبازید...بجنبید،گل بزنید...ببخشید خانم مک گونگال،دست خودم نیست...حالا توپ می افته به اسنیپ...این آدم مهار نشدنیه.نه...ولی استرجس دوباره توپ را از چنگش در میاره.مارکوس توپ را میقاپه.جلو مره...تک به تک میشه.اه...گل 30-10به نفع اسلیترین..."
صدای هلهله دانش اموزان اسلیترین که تیم خود را همچنان تشویق میکردند بلند میشود:
-"زنده باد اسلیترین"
در میان تماشاچیان اسلایترین و گریفندور اشوب شد و چند نفر با طلسمهای مختلف همدیگر را نشانه رفتند و با وساطت اساتید به سر جای خود برگشتند.بین زمین و اسمان با جادوهای رنگارنگ پرچم سبز رنگ اسلیترین به اهتزاز در امده بود.لی جردن:
-"صبر کنید...هنوز معلوم نیست.تازه گریفا گرم شدند.گل...40-20..."

اما خیلیها حرف او را قبول نداشتند.نتیجه به 80-20 رسیده بود اما گریفها هنوز گیج بودند تا یک حمله ناگهانی از هر طرف دروازه اسلیترین را احاطه کرد.لی جردن دوباره شروع به جیغ زدن کرد:
-"دیدید...دیدیدگفتم...80-30 ،...80-60...اما وای..."
اسنیپ توپ را بغل گرفته و با سرعت بسمت دروازه گریف پرواز میکرد و از سه طرف توسط ایگور،مارکوس و لرد حمایت میشد.در یک آن توپ را از وسط زمین بسمت دروازه گریفندور شوت کرد که درست وارد دروازه سوم شد.چشت سرش اسنیپ توپ را از زیر دروازه چنگ زد و در برابر قیافه مبهوت سارا،توپ را داخل دروازه چپ کرد.لردداد زد:
-"این حمله گاز انبریه..."
و باز دارنده را بسمت استرجس که داشت با شتاب جلو می امد پرتاب کرد.با این حمله های پیاپی نتیجه به 130-60تغییر کرد.هیچ صدایی حتی از لی جردن هم بر نمی خاست.در همین حین یک ذره طلایی و پشت سرش آرمینتا بسرعت از برابر جمع چهار نفره ی حمله گاز انبری رد شد.
توپ از دستان مارکوس که حالا به آرمینتا خیره شده بود رها شدو جسیکا انرا بغل گرفته و بطرف دروازه اسلایترین پرواز کرد.همه دوباره متوجه زمین شدند.لرد و بلیز بطرف جسیکا برگشتند. از دوطرف او را محاصره کردند و نه اجازه جلو رفتن به او دادند و نه توپ را از او میگرفتند.بلیز با خنده ای در گوش او زمزمه کرد:
-"به این میگن وقت کشی..."دز این حین صدای سوت خانم هوچ شنیده شد.آرمینتا دستانش را در مقابل چشمان پر حسرت مریدانوس بالا اورد و اسنیچ را که درون ان زندانی شده بود به همه نشان داد.
لی جردن هق هق کنان گفت:-"280-60 به نفع ...اسلایترین..."
حرف او در میان هلهله ها و شادیهای طرفداران اسلایترین گم شد...


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۴۰ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
مسابقه گریفیندور و اسلیترین

قلعه ی باشکوه هاگوارتز با آن درختان سر به فلک کشیده نخستین بار طعم باران لطیف پاییزی را حس کرده بود! قطرات شبنم گونه ایی که بروی گلبرگ ها خودنمایی می کردند این واقعه را به وضوح نشان می داد!
آن روز روزی خاص برای تمام اعضای گریفیندور بود. روزی پر از دلهره و هیجان. این را می شد از رفت و آمد ها و گفت و گو های پی در پی و بی سابقه در تالار گریفیندور فهمید.

تا ساعتی دیگر زمان نبرد بود. زمان مسابقه... مسابقه کوییدیچ در آن ورزشگاه که پر می شد از دانش آموزان مشتاق برای تشویق در مقابل اسلیترین. گروهی که همیشه یکی از رقبای سر سخت گریفیندور چه در درس و چه در کوییدیچ به شمار می رفت! حالا هر دو گروه باید با قدرت در برابر هم ظاهر می شدند.
با این وجود که اولین مسابقه بود اما به نوعی برای هر دو طرف سر نوشت ساز بود. بهر حال اعضا از هیچ تلاشی برای موفقیت دریغ نمی کردند. برای سربلندی گروهشان.....

این هیاهو و اضطراب در تالار گریفیندور به نوعی به همه انتقال یافته بود. انگار همه می خواستند در مسابقه شرکت کنند و به نوعی رفتار می کردند که از قافله عقب نمانند!
به اتمام رسیدن نکات و تذکرات لازم توسط استرجس کاپیتان تیم گریفیندور باعث شد که صبحانه در سکوت صرف شود . شاید نوعی فرصت برای غلبه بر احساس درونی بود که دستهایشان را به لرزه وا داشته بود!
حالا یکی یکی به سمت رختکن تیم به راه افتادند.استرجس در حالی که سعی می کرد با نشاط و سر حال صحبت کند و به سایر اعضا روحیه ایی مضاعف دهد گفت:
_خب امیدوارم که متوجه همه چیز شده باشید و صد البته اونها رو به کار ببرید!
صدای دسته جمعی بچه ها بود که شنیده می شد:
_چشم کاپیتان!
_عالیه!
در کمی عقب تر جسی، اندرو و مری سالن را به مقصد رختکن طی می کردند. صحبت ها بار دیگر آغاز شده بود تا شاید آن جو پر از دلهره از بین برود.جسی ضربه ایی به شانه ی مری زد و گفت:
_مری ببینم چی کار میکنی ها! ظرف دو سوت باید اسنیچ رو گرفته باشی!
اندرو لبخندی زد و گفت:
_مری کارشو بلده! البته امیدوارم....چون در غیر این صورت با من طرف میشه!
و خنده ایی کرد. اما همان هنگام که مری می خواست صحبت کند ناگهان ایستاد. دستش را به سرعت دور گردنش حلقه زد. جسی با حالتی نگران:
_مری حالت خوبه؟ چیزی شده؟
مری نفسی کشید و با صدایی آهسته گفت:
_خوبم...مشکلی نیست!
اما واقعیت چیز دیگری را نشان می داد. آن ها دوباره حرکت کردند. کمی جلوتر اعضای تیم اسلیترین دیده می شدند که با آن لباس های سبز رنگ مثل همیشه مغرور ایستاده بودند!
_پیروزی برای ماست...اینو مطمئن باش پادمور!
صدای آرامینتا بود که سکوت را در سالن حکم فرما کرد. هدویگ قدمی به جلو برداشت و گفت:
_زیاد مطمئن نباش ملی فلوا! تا حالا هرچی بوده برد با گریفیندور بوده! اینو خودت خوب می دونی!
بلیز طاقت نیاورد و به جای آرامینتا پاسخ داد:
_این بار فرق داره.... و امسال می بینید که چجوری اون جام طلایی رنگ رو از چنگتون در میاریم... باخت رو تصور کن هدویگ...چون حقیقته!
و سپس یکی یکی اعضای اسلیترین از آن جا دور شدند و به سمت رختکن خود رفتند! مرلین رو به بچه ها کرد و گفت:
_اصلا به حرفاشون اهمیت ندید! اونها بعد از چند سال عقده برد از ما رو دارن!
لبخندی بروی لبان همگی نقش بست. از این حرف ها بوی خوش پیروزی و گرمای موفقیت سر می زد!

رختکن تیم گریفیندور

_مری مطمئنی حالت خوبه؟ تا قبل از اینکه مسابقه شروع بشه اگه چیزی شده به من بگو!
مری از روی صندلی به سختی برخاست و چوب جاروی خود را برداشت و همانطور که به طرف زمین بازی حرکت می کرد گفت:
_نه چیزی نیست! می تونم بازی کنم...

زمین مسابقه

ورزشگاه مثل همیشه شلوغ و پر هیاهو بود و با وجود سوز سردی که می وزید هیچ کس از آمدن دریغ نکرده بود و مانند همیشه شنل های سبز و قرمز فضا را رنگ آمیزی کرده بودند!
کاپیتان دو تیم با یک دیگر دست دادند. دستی که مطمئنا فقط از روی اجبار بود و از آن تنفر و دشمنی ریشه می گرفت.

لحظاتی بعد توپ ها بودند که در آسمان نیلگون هاگوارتز رها شدند. صدای گزارشگر به وضوح شنیده می شد:
_سلام می کنم خدمت تمامی دوستانم که اینجا جمع شدن با این حال که می دونم کوهی از تکالیف انتظارتونو می کشه... خب ترکیب تیم ها رو که خودتون مشاهده می کنید. در یک سوی زمین سارا اوانز در حالی که مثل همیشه مصمم و جدیه در مقابل دروازه گریفیندور ایستاده و در آن طرف هم می بینید که سامانتا ولدمورت دروازه تیم اسلیترین رو تسخیر کرده...

لحظه ایی سکوت می کند و سپس ادامه می دهد:
_ بله...توپ توی دستای جسیکا پاتر یکی از مهاجمان تیم گریفیندور هست که داره با سرعت جلو می ره اما در همین لحظه توپ رو به اندرومیدا بلک مهاجم دیگر تیم گریفیندور پاس می ده...حالا اونا دیوار دفاعی اسلیترین که از بلیز زابینی و لرد سیاه تشکیل شده رو در مقابل خودشون می بینن...حالا هدویگ از هم از طرف راست به جمع مهاجمان گریفنیدور می پیونده و توپ رو میگره! با پاس کاری موفق میشن که مدافعین رو رد کنند...جسیکا توپ رو شوت میکنه طرف دروازه ...اما سامانتا به راحتی توپ رو از آن خودش می کنه!

لبخندی کم رنگ روی لبان سامانتا نقش می بندد و دقایقی بعد توپ به سمت ولدمورت روان می شود. دوباره صدای گزارشگر در بین آن جمعیت که فریاد های شادی و تشویقشان فضا را پر کرده بود شنیده می شود:
_حالا نوبت حمله تیم اسلیترینه...سوروس اسنیپ با شتاب حرکت می کنه و در همان بین به ایگور کارکاروف مهاجم دیگر این تیم پاس می ده و اونو باز هم همراهی میکنه! حالا نوبت مارکوس فلینته که از راه برسه .اما...نه...اوه...یه بلوجر محکم به پیشونیش برخورد میکنه و مارکوس رو نقش بر زمین می کنه! این کار کی بود؟

و نگاه ها به سمت دروازه گریفیندور کشیده می شود که مرلین با پیروزی حاصل بر زدن یک مهاجم از تیم مقابل لبخند می زند. اما لحظاتی بعد مهاجمان تیم اسلیترین از این موقعیت استفاده میکنن و مدافعان را جا گذاشته، با قدرت به طرف دروازه گریفیندور شوت میکنند. اما سارا براحتی با انتهای جارو توپ را به سمت استرجس پرتاب می کند.
مدتی گذشت. حالا امتیاز ها 30 به 20 به نفع تیم اسلیترین بود!

گزارشگر هم چنان به کار خود مشغول بود:
_در طرف راست زمین کوافل رو می بینید که در بین دستان اسلیترینی ها دست به دست می شود...حالا می شه توپ رو دید که در میان دستان ایگور قرار داره! اون جلوی خودش اسنیپ رو می بینه و توپ رو مستقیم توی بغلش قرار می ده! بله...در همین زمان صدای سوت داور شنیده می شه که به دلیل انجام خطا از اسلی 5 امتیاز کم میکنه که البته این کار داور صدای جمعیت رو چند برابر کرده!
آرامینتا با اعضای تیم صحبت میکند و از آن ها می خواهد که کنترل خود را حفظ کرده و چیزی نگویند. چراکه او می دانست این کار عواقب بدی خواهد داشت!
دوباره گزارشگر نفسی تازه کرده و شروع کرد:
_ در گوشه ایی از زمین جستجوگر تیم اسلیترین رو می بینید که سرگردان برای یافتن اسنیچ با یک چشم بازی رو دنبال میکنه و با چشمی دیگه در جست و جوی اون گوی زرین سرنوشت سازه... و در طرف دیگه مریدانوسه که نخستین باره که به جای جستجو گر بازی می کنه...اما انگار اصلا حال خوبی نداره! اون تعادلی برای نشستن روی جارو نداره و نه...مری از اون بالا پرت میشه پایین!
جمعیت از جای خود بلند می شوند و به مری که بیهوش بروی زمین افتاده بود نگاه می کردند. در همین هنگام مهاجمان تیم اسلیترین از موقعیت استفاده کرده و بدون توجه سارا توپ رو وارد دروازه می کنن!

استرجس به سرعت به سمت داور رفت تا درخواست استراحت برای بردن مری به درمانگاه را بدهد. حادثه ایی که به هیچ وجه برای هیچ کس خوش آیند نبود. داور با درخواست استرجس موافقت کرد و مدت 15 دقیقه را برای استراحت به دو تیم داده شد. اما گل را قبول کرده و بدون هیچ دلیلی برای دادن 10 امیتاز به اسلیترین به سمت جایگاه داوران حرکت کرد و گریفیندوری ها را در بهت و ناراحتی تنها گذاشت!

در رختکن گریفیندور

_مری باید بازی کنه! بدون اون نمی تونیم برنده شیم! اون باید برگرده! من می رم دنبالش!
اندرو بازوان جسی را گرفت و سعی کرد که او را آرام گرداند:
_جسی ، مری حالش خیلی بده! مادام رزمرتا گفت که بهش زهر دادن! می گفت نمی تونه اصلا از جاش بلند شه! خواهش می کنم بشین...ما فعلا نمی تونیم از مری کمک بخواییم!
سارا از جایش بلند شد و گفت:
_حتما کار یکی از اون اسلیترینی هاست! دیدید چجوری قبل از مسابقه اعلام برد کردند. مشخصه کار اونهاست!
مرلین با صدایی آرام گفت:
_ما برنده می شیم! باید برنده بشیم...حتی بدون مری! باید به اونها ثابت کنیم که تیم گریف تیمی نیست که با این توطئه ها از هم بپاشه و نتونه برنده بشه! بچه ها یکم فکر کنید....به خاطر مری و همه بچه های گریفیندور ما باید برنده شیم!
در همان زمان صدای داور از زمین بازی به گوش رسید که خواستار بازگشت دو تیم به زمین شد! هدویگ به سمت استرجس رفت و پرسید:
_خب حالا می خوایی چی کار کنی؟ بدون مری نمی تونیم بازی کنیم!
استرجس در حالی که چوب خود را بر می داشت گفت:
_لوییس به جای مری بازی می کنه!

زمین بازی
هوا سرد تر شده بود. اما باز هم همه در انتظار پایان بازی.هیچ کس نه از حال مری خبری داشت و نه از عاقبت این مسابقه . شادمانی را از تک تک چهره های اسلیترینی ها می شد فهمید. اما استرجس هم چنان مصمم و استوار لوییس را به عنوان بازیکن جانشین به داور معرفی کرد.
بازی دوباره آغاز شد. گریفیندور محکم در مقابل حملات اسلیترین مقاومت می کرد اما در آن بین هیچ حمله ایی از سوی بازیکنان قرمز پوش گریف دیده نمی شد. گویی مهاجمان همه به خواب عمیقی فرو رفته بودند. نتیجه بازی 45 به 20 به سود بازیکنان اسلیترین بود. ثانیه ها و لحظه ها و دقیقه ها از پی هم سپری می شدند و کم کم آثار خستگی در چهره یکایک افراد دیده می شد.
اما ناگهان فریاد خوش حالی و شادی فردی از سویی از ورزشگاه ، فضا را از آن جو یکنواخت و بازیکنان را از آن سردرگمی تحمیلی نجات بخشید!
_گرفتمش! اینجاست....توی دستای من...ما بردیم!
و ساعتی بعد جشن قرمز پوشان هاگوارتز بود که شادی را به اعضای گریفیندور تقدیم کرد! سرانجام تلاششان نتیجه داده بود!



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۹:۵۰ یکشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۵

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
گريفيندور & اسلاترين

*روز قبل از مسابقه*

استر روي صندلي كنار پنجره نشسته بود و به آسمان صاف و تيره آن روز نگاه ميكرد ... گويي منتظر چيزي بود ... در تالار مثل همه ي شبها سر و صدايي بر پا بود ...
تـــــــــق!!!
در تالار باز شد ... همه ي بچه ها سرشون به كار خودشون مشغول بود و توجه اي به در باز شده ي تالار نداشتند ... به جز استر كه چشم از آسمان برداشته بود و به هدويگ كه از در تالار وارد شده بود چشم دوخته بود ....
_چي شد هدويگ؟؟؟
هدي:همه چيز مربته مطمئن باش خيالت راحت ...
استر نفسي محكم و بلند كشيد و دوباره به آسمان خيره شد ...

*در محلي ديگر*

_تموم كردي كارشو؟؟؟
_بله ارباب كارشون تموم شد !!!
_بهترين كار اينه كه اعضاي گريفيندور از بين برن ... چون محفلي ها كم ميشن ...
صداي خنده اي وحشتناك در آن محل ميپيچه !!! تصویر کوچک شده

*در فدراسيون كوييديچ*

_ثبت شد !!!

**روز مسابقه**
*زمين مسابقه*

استر به سمت آرمينتا رفت كه با او دست بده .. پس از دست دادن آرمينتا به ارباب ولدي كچلش كه با لباس مبدل در جايگاه تماشاگرا نشسته بود رو كرد و چشمكي زد ...
چهره ي ولدي در زير لباس :

_كوافل به بالا پرتاب شد و آغاز ميكنيم ....
14 جارو به هوا رفتند و بازي آغاز شد...
استر در اول بازي فرياد زد:
هدويگ ايگور رو بگير ....
هدويگ مستقيم به سمت ايگور رفت كه اونو پوشش بده ولي...
فرت....
قرت..
دينگ....
جارو ي هدي از كار ميفته و به سمت زمين شيرجه ميره ...
در واقع همه ي جاروهاي تيم گريفيندور از كار ميفته ...
آرمينتا:
ارباب: تصویر کوچک شده

تمام اعضاي تيم گريفيندور با حركت هاي عجيبي بر روي زمين فرود ميان ... ولي همشون سالمن ...
آرمينتا فرياد ميزنه:
الان اسنيچ رو ميگيرم.....
ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت!!!
همه اسلاترين ها به داور نگاه ميكنن .... داور داره اشاره ميكنه فرود بياين....
_اينجا چه خبره؟؟؟
داور برگه اي رو از توي جيبش در مياره و شروع ميكنه به خوندن:
بر طبق قانوني كه ديشب به ثبت رسيد وقتي جاروهاي يك تيم كوييديچ به طور كامل از كار بيفته تيم حريف اون تيم وظيفه دارد كه در زمين فرود بياد و فوكوييديچ بازي كنن ...
_جونم؟؟؟
_فوكوييديچ!!!
ارباب: تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده

تير دروازه ها رو بيارين ....
دو تا دروازه در دو طرف زمين كار گذاشتن ...
داور برگه رو ميزاره توي جيبش و ميگه:ضمنا به اين بازي كوييديچ كوچيك هم ميگن ...
_حالا بازي آغاز ميشه كوافلو انداختن روي زمين و حالا دبيا...
پاس بده هدي!!!
هدي با پا پاس ميده به جسي ... جسي به اندرو ... اوف چه گلي ... سامانتا وايساده ....
آرمينتا: تصویر کوچک شده

نتيجه 10 هيچ به نفعه گريفيندوره ... استر با پا بلاجرو ميزنه سمت آرمينتا ...
_اوف خدا بهش رحم كرد از كنار گذشت ...
_گل گل براي اسلاترين ...
10-1

آرمينتا و مريدانوس شونه به شونه ي هم ميدوئن ... بدو بدو ... بدو بدو اسنيچ داره روي زمين ميدوئه ...
اسنيچ ميدوئه اين دو تا ميدوئن...
يك شيرجه از آرمينتا ... اوخ عجب صحنه اي بود ... ولي گناه داشتا .... سر آرمينتا با تيرك عمودي دروازه ي گريفيندور برخورد ميكنه ....
ارباب: تصویر کوچک شده
و بله اين مريه كه اسنيچو روي تور دروازه ي اسلاترين ميگيره ...
_بشوت ....
هدويگ هم كوافلو محكم ميزنه زيرش ....
_آخ...
ارباب ولدي هم به اين صورت ميشه : تصویر کوچک شده

هدي: تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۷ ۱۶:۴۷:۵۸

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
اسلیترین vs گریفندور

- بله این شما و اینم بالاخره قهرمانان اسلیترین ... من دارم قالیچه پرندشونو از دور میبینم. عجب صحنه ای بدو بدو ...
خبرنگار شروع به دویدن میکنه و دوربینم در حالی که داره به شدت تکون میخوره دونبال خبرنگار میره.
قالیچه پرنده اسلیترینی ها با حرکت آرومی روی زمین میشینه بلافاصله خبرنگار دوان دوان به سمت قلیچه پرنده میدوه تا بتونه از نزدیک بازیکنان تیم اسلیترین رو نظاره کنه که پرتوی قرمز رنگ به او برخورد کرده و خبرنگار همان جا جان به جان آفرین تسلیم شده.

بلیز: گفتی فقط میخوای بترسونیش ... زدی کشتیش که!
ایگور: هوم نه دقت چوبدستیم کمی اومده پایین ... عجیبه افسونام متمایل به چپ میره.
بدین ترتیب بازیکنان مخوف اسلیترین از قالیچه خود پیاده شدن و به سمت در ورودی ورزشگاه به راه افتادن و از اونجا به سمت رخکن خود رفته و در را به روی خودشون بستند.
نوشته روی در:خطر مرگ. بی اجازه وارد نشوید.

یک ساعت بعد

دوربین از مردمک چشم یکی از تماشاگران میاد بیرون و به سمت بالا میره تا تمام ورزشگاه در تصویر قرار میگیره. ورزشگاه هزار نفری هاگوارتز مملوء از جمعیته و تماشاگران به صورت بسیار با محبت و منطقی در کنار یکدیگر نشستند و تیم های مورد علاقشونو تشویق میکنند. هیچ مسئله حاشیه ای هم وجود نداره همه هم تماشاگرای واقعین!

در سمتی از ورزشگاه اعضای گریفندور دور هم حلقه زدن و دارن ده بی سی چهل میکنند تا کی رو به عنوان فردی انتخاب کنند تا حاضر باشه با کاپیتان اسلیترین دست بده ... در این میان دوربین میچرخه اونور زمین و روی آرامینتا زوم میکنه که با این حالت منتظره ....

در اون میان نکته جالب برای بازیکنان اسلی این بود که چطور سارا اوانز به این خفنی و مخوفی کاپیتان تیم گریفندور نیست ... آیا این یک تله بود؟ آیا باز هم سارا میخواست آنها را غافل گیر کند؟ در ادامه خواهیم دید.

سارا: خوب اگر من برم باهاش دست بدم که میدونید من خفنزم میخوام براشون به صورت یک سورپرایز بمونم.
هدی: دستای منم که برای دست دادن ساخته نشدن.
اندرومیدا: بله ... ظاهرا بالای شما در این سایت همه کار میکنن حالا دست نمیتونن بدن؟
هدی
مرلین: آها منم که با یه دست دسته جارو رو گرفتم اون یکی دستم آفتابست تازه چماغمم گرفتم چطوری باهاش دست بدم؟
استرجس: یه کار میکنیم ... ده بیست سی چهل به هر کی افتاد...
چند لحظه بعد

استر با ترس و وحشت میخواد با آرامینتا دست بده.
داور: خوب از شما انتظار دارم به گرمی دست هم رو بفشارید.
گییییش بووووووم بووووووق دوووووووف
آرامینتا: اوه اوه ببخشید من تنها قصدم این بود که با گرمی باهاش دست بدم نمیدونم چرا چوبدستیم رفت تو چشش شما نفهمیدید؟
داور: آهاییییی بیاین بقایای این گریفی هه رو از زمین ببرید بیرون

چند لحظه بعد

داور: خوب آماده اید همه برید سرجاهاتون میخوام توپ رو آزاد کنم.
لرد: ای پست فطرت شناساییت کردم بگیر که اومد بنگ!!
لرد با تمام قدرت چماغشو بر سر مرلین فرو آورده بود.
مرلین: یکی منو بگیره ! من دارم سقوط میکنم.
داور: چرا زدیش؟ من تو عمرم چنین صحنه ای ندیده بودم واقعا که ... تا بازی شروع شد ده پنالتی به نفع تیم حریفه!
لرد: اعتراض دارم این یارو ریش داره....
ملت: ها؟
لرد: من تونستم دومبول رو در لباس مبدل تشخیص بدم.
بلافاصله سامانتا به سمت برادر خود رفته تا وی را ارام کنه.
سامانتا: داداشی قربونت برم. هر آدم ریش داری که دومبول نیست. ببین زدی بچه مردم رو کشتی .. ( دوربین میچرخه روی بقایای مرلین روی زمین) ... خوب اول دقت کن. دومبول که انقدر بدنش ورزیده نیست. تازه این خوشتیپ ترم بودش.
سرانجام لرد کاملا با توصیات خواهر گرانقدرشان روحیه معنوی گرفته و اماده بازی میشه.

داور توپا رو ازاد میکنه و در سوتش میدمه.
- و بالاخره بازی شروع شد ...من جا داره اول خودمو معرفی کنم....

چند لحظه بعد...

بازی به شدت ادامه داشت. تیم گریفندور هر ده ضربه پنالتی خودشو به هدر داده بودو از طرفی سارا اوانز با خفن ترین و پیچیده ترین روش های دروازبانی با ارائه دادن حرکات دیدنی توانسته بود دروازه گریفندور رو همچنان بسته نگه داره.

در طرفی دیگر لرد توانسته بود کله دو نفر دیگه رو هم بر باد بده که متاسفانه سه نفرشون خودی بودند ( دوربین زوم میکنه روی مارکوس و ایگور و یه فرد دیگه که ما از ذکر هویت واقعیشون معذوریم). در اون میان بلیز داره با بردباری برای لرد یه بار دیگه بازیکنان خودی رو تشریح میکنه.

- و.... حالا باز توپ دست اسلیترینه و یگانه مهاجم آنها سوروس ملقب به خفاش شب. او در یه خانواده کاملا ورزش دوست به دنیا آمده، مادرش یه غول غار نشین بوده و پدرشم یه خون آشام. از همان بچگی علاقه به جارو سواری و گل زدن داشته. او همیشه گفته عضلات قویشو از مادرش به ارث برده و به همین دلیل میتونه چنین ضربات مرگباری رو به سرخگون وارد کنه.

سوروس با سرعت داره پیش میره و با قدرت بدنی بالای خودش حریفان رو از مقابل برمیداره تا اینکه به سارا میرسه.
آرامینتا: ولش کن انرژیتو هدر نده سارا خفنز گل نمیخوره توپ رو بهش تحویل بده.
سوروس با دلخوری توپ رو پاس میده به سارا و به سرعت بر میگرده به عقب.

بعد از گذشت کسری از ساعت.
بازی به شدت گره خورده سرانجام هر دو تیم موفق به زدن یک گل شدند گل تیم گریفندور رو سارا اوانز با یک شوت دروازه به ثمر رسونده بود و گل دومم باز سارا اوانز با ضربه سر به خودشون زده بود.
مریدانوس: آخه چرا به خودمون گل زدی؟ شاید دیگه نتونیم گل بزنیم بهشون
اندرومیدا: من موقعیت تک به تک داشتم اون موقع تازه مری سر سامانتا رو گرم کرده بود فقط کافی بود پاس بدی نه اینکه ...
سارا: ساکت ...من خفنزم. من مخصوصا این کار رو کردم. آخه دیدم ممکنه خواهرم در تیم مقابل ناراحت بشه. من روابط رو بر ضوابط ترجیح میدم آخه
سامانتا از دراوزه مقابل=>
گریفی ها

چند لحظه بعد.

سامانتا: ارامینتا یه لحظه بیا اینجا ...
آرامینتا: هوم؟
سامانتا: اون چیه مری داره دونبالش میکنه؟ همون طلاییه که داره برق میزنه.
ارامینتا: نمیدونم بزار حواسمو جمع کنم دارم دنبال گوی زرین میگردم.
سامانتا: آها اتفاقا منم به نظرم رسید که اون شی طلاییه باید همون ...
ارامینتا: میزاری بکارم برسم یا نه؟

همون لحظه صدای گوینده:
- بله و این مریه که داره به سرعت گوی زرین رو تعقیب میکنه. اما اینور زمین ارامینتا جای تعقیب مری داره....
سامانتا: میگم مری رو نگاه کن!
آرامینتا: وظیفه من گشتن دونبال گوی زرینه نه نگاه کردن به مری!
سامانتا: جون من نگاه کن الان میبازیما
آرامینتا: نگاه نمیکنم تا چشت دراد!

گزارشگر: و بالاخره مری موفق شد گوی زرین رو بگیره.
بلافاصله فریاد شادی گریفی ها به هوا میره. مری در حالی که گوی زرین در دستش داره بال بال میزنه لبخند زنان به سمت زمین در حرکته.
آرامینتا
سامانتا:
ارامینتا: دیدی حواسمو پرت کردی؟
سامانتا
شق شوووق ششششششق

گزارشگر: با توجه به این که شما هم اکنون در حال مشاهده حرکات غیر ورزشگارانه از سوی بازیکنان اسلیترین هستین به هر حال ما اهمیتی نمیدیم و همه شما رو به مرلین بزرگ (که هم اکنون در بیمارستان بستری اند) میسپاریم. خدا نگه دار.
تیتر پایانی:
ورزشکاران دلاوران ، نام آوران ......




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ جمعه ۸ دی ۱۳۸۵

سدی جیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۱ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۳۹ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۰
از دنياي زندگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 185
آفلاین
مسابقه هافلپاف با راونکلاو


زمستان کم کم داشت خودشو نشون میداد چون ابرها داشتن روی هم انباشته میشدند و هوا نیز داشت رفته رفته سردتر میشد.
داخل محوطه هاگوارتز نیز ماننده بیرون سرد و سوزناک بود و باد با سوسوهای هراز گاهش در تالار داشت برای خود حکمرانی میکرد تا کسی جرات بیرون آمدن رو نداشته باشه
شمع ها نیز وقتی باد از طرفشان رد میشد تکانی میخوردن و بعد از چند لحظه دوباره ساکت و آرام میشدند و میسوختن تا همچنان تالارها رو روشن نگه دارند
شب کم کم داشت از نصفه میگذشت ، چراغهایی که در داخل تالار ها روشن بودن رفته رفته یکی پس از دیگری خاموش میشدن و کسانی که در داخلشان بودن به رختخواب خود میرفتن تاصبح سروحال بیدار شوند.
اما یک چراغ هنوز روشن بود. و میشد حدس زد که این چراغ روشن ماله کجا هست ...

تقریبا شومینه هم خاموش شده بود ولی هر از گاهی یه شعله کوچکی زبانه میکشید امازود ناپدید میشد. در این میان بر روی هر تخت چند نفر از نشسته بودن و با هم بحث میکردن
بله اونجا تالار هافلپاف بود و اون افراد اعضای تیم کوئیدیچ هافل بودن که داشتن خودشون برای مسابقه فرداشون آماده میکردن ( اونم نصفه شب )

یه مدتی ساکت میشدن اما باز یکی سر صحبت رو باز میکرد
- میگید برنده میشیم
- این چیه داری میگی دنیس ، باید برنده بشیم
- هوووم ... من میگم اگه خونسرد و با هم هماهنگ باشیم برنده میشیم
- اره لودو راست میگه باید هماهنگ باشیم.
- نظرت تو چیه ورونیکا
- نازی گل پیازی... گربه مامانیم...
اسپی :
ادوارد : هوی ورونی با تو هست
ورونی : ها ...ببخشید ... اهم اوهوم ... همینی که دنیس گفت درسته
لودو : اینو ول کنید از مرحله پرت هست بابا
اسپی : واقعا که ول کن این گربه رو وگرنه فردا میبرم میکشمش میدم سگه هگرید بخوره
ورونی : وای نه
- سدی نظر تو چیه؟

- خار... پوف... پوش ...

- بفرما اینم جوینده مون ... خوابیده که
ورونی : سدی ... سدی
- ها ... مامان زدم مسواک به دندونام ول کن میخوام بخوابم.
اسپی : سدی !!
- شی میگی... بزار حالمونو بکنیم ... عمو !!

اسپی : یکی این آب رو بده به من

شترق

- ها چیه ... چیشده ... کی مرده ... کی حمله کرده ...
بقیه :

روز مسابقه

سکوها تقریبا پر شده بودن و صدای هیاهوها رفته رفته زیاد و زیاد میشد.
پرچمهای گروه هافلپاف در دستان اعضای هافل و گریف بودن و هر دو گروه داشتن شعار های مخصوص هافل رو فریاد میزدن
- توپ ... چوپ ... فشفشه ... هافل ما میبره ( شعاری بهتری پیدا نشد )

از آن طرف هم اسلیترینی ها همراه با راونکلاوی ها داشتن اعضای تیم راون رو تشویق میکردن

بعضی از جایگاه ها یخ زده بود و هر کس قبل از اینکه روی این جایگاه ها بشینه سعی میکردن اول با طلسمی این یخ رو آب کنن
در آن طرف اساتید نیز کم کم وارد جایگاه اصلی خودشون میشدند. جلوتر از همه گزارشگر معروف مسابقات لی جردن نشسته بود و داشت خودشو آماده میکرد تا اولین مسابقه ترم رو گزاش کنه

- اهم ... 10 ، 20 ، 30 امتحان میکنم ...( به علت زیاد حرف زدن سانسور شد)

در رختکن هنوز بسته بود و بازیکنان هر دو گروه وارد زمین نشده بودن


رختکن تیم هافل

صدای زود باشید زود باشید اسپروات گوش همه رو کر کرده بود، تقریبا دخترها لباسهای خودشون پوشیده بودن اونم روی همون لباس های اصلیشون تا سرما زیاد بهشون اثرنکنه اما پسرها همینجور مات و مبهوت به اونها نگاه میکردن
پسرها :
اسپی که داشت میزد به سیم آخر فریاد زد

- شما چرا لباسهاتون رو نمیپوشید ؟!!!
اما : ها زود باشید بابا... الانه که صدامون کنن
زاخی : آخه ... آخه
دخترها با هم گفتن
- آخه چی
زاخی :
لودو : پیش شما نمیتونیم لباسمون رو عوض کنیم
سدریک : باید روتونو برگردونید .

ورونی : خب اینو از اول بگید دیگه
- برگردید اینطرف بچه ها

وقتی دخترها روشون رو برگردوندن پسرها شروع به عوض کردن لباسهاشون کردن

- زود باشید... اون پیرهن رو بده به من لودو
- آخ این چرا کوچیکه
- ماله منه زاخی
سدی : این شروار چرا کوچیک هست ...ببینم من چاق شدم!!
دنیس : اوهوی درش بیار اون شروار منه

صدای خنده های دخترها رفته رفته بیشتر میشد ...در این طرف پسرها هی دادو فریاد میکردن... پس از مدت طولانی آخر تموم شد و دخترها برگشتن اما وقتی اونا رو دیدن زدن زیر خنده
چون لودو پیراهن دنیس و سدیک شروار لودو رو پوشیده بود ...
- این چرا بسته نمیشه
در همان حال بود که صدای بلندی از بیرون رختکن به گوش رسید و همه با تکاپو افتادن تا وارد زمین بشن

زمین کوئیدیچ با ورود بازیکنان آماده مسابقه شد ، صدای تشویق ها و جیغ های مکرر طرفداران هر دو گروه گوش هر شخص سالمی رو کر میکرد.

- کاپیتانها بیایین اینجا و با هم دست بدید

اسپروات از طرف هافلپاف و به عنوان کاپیتان جلو آمد. سعی میکرد خودشو سنگین نشون بده اما بجاش خنده دار شده بود.
در آن طرف فنگ با دهان باز به طرف داور مسابقه اومد تا با کاپیتان تیم رقیب دست بده
- واق واق ... هاپ هوپ
- خودتوی ، خودتی فکر کردی ما میبریم.

با صدای سوت داور مسابقه شروع شد.

گزارشگر : توپ دست بینز هست و داره جلو میره ... حالا وارده زمین هافلپاف میشه
- برمیگرده و توپ رو پاس میده به چوچانگ اونم به زیبایی توپ رو میگیره اما در همین حال ناگهان بلاجری به سمتش توسط لودو فرستاده میشه اما اون معطل نمیشه و توپ رو به طرف فنگ میندازه
فنگ با دستاش توپ رومیگیره
- هوووم اینکه دست نداره ... خب با پاهاش میگیره نه با پنجه هاش توپ رو میگیره و به سرعت جلو میره
شوت میکنه ... دروازبان شیرجه میزنه تو آب ( آب کجا بود بابا ) نه ببخشید شیرجه میزنه اما نمیتونه بگیره و توپ گل میشه
صدای فریاد شوق راونکلاوی ها بلند میشه و در این طرف هافلپافی ها یک آهی میکشند.

- حالا تو دست هافلپافی ها هست ... دنیس میره جلو ... میده به ورونی ...
اوه ... عجب جاخالی دادها وگرنه بلاجر باهاش برخورد میکرد که الکسا براش فرستاده بود. حالا پاس میده به دنیس واو با پشت سر گذاشتن دو نفر از بازیکنان راون به طرف دروازه میره آماده میشه که شوت کنه
- آه خطا کردن ... برودریک چماغش روبه طرف دنیس پرتاب کرده و به پشت او برخورد کرده ... حالا یه پنالتی به نفع هافلپاف

خارج از همه این هیاهو سدریک و پنه لوپه سرگردان در بیرون زمین میگشتن تا شاید چشمشون به گوی زرین بیوفته اما مثله اینکه اشتباه شده بود چون با کمی دقت میشد دید که پنه داره خودشو با آینه ورانداز میکنه و حتی یه شونه درآورده و موهاشو مرتب میکنه
- عجبا ... باز این موهام خراب شدن ...
در این طرف سدریک داره به پنه لوپه نگاه میکنه ... اما ناگهان چشمش به یه چیزی نورانی خیره میشه به همین خاطر سریع دسته جاروشو میگیر و با سرعت به طرف یکی از جایگاه ها میره
اما پنه بی خبر از این اتفاق داره به قیافش میرسه
که با فریاد کریچر به خودش میاد
- ارباب ... ارباب پنه ... گوی
و قتی سرشو بلند میکنه متوجه سدریک که داره با سرعت حرکت میکنه میشه و چیغی میزنه و به سرعت حرکت میکنه

- حالا داره بهش میرسه ... حالا روبه روی هم قرار دارن
سدریک : ا پنی سلام چطوری ؟
پنه لوپه : سلام سدی ... چه خبر خوبی
گزارشگر : اینا چرا این شکلی میکنن

بازی هم نتیجه 50 به 40 به نفع راونکلاو هست

- اما مثله اینکه هیچ خبری از گوی زرین نیست
پنه لوپه :
سدریک :

مدتی بعد

بازی همین طور نزدیک به هم ادامه داره اما در همین حال ناگهان دو جوینده دسته های جاروهای خود رو میگیرند و به سرعت به بالا میرن
- بله ایندفعه باید دیده باشن ... هر دو چسبیده به هم حرکت میکنن ...
- سدریک فکر کردی ... نمیزارم بگیرش
- بیشین بینیم مرده ...
سدریک :
گزارشگر : اینا چرا اینجوری دارن تو هوا به هم تنه میزنن ...اوه پنه یه مشت نثار سدریک میکنه ...وای سدی نیز یه لگد به پنه میزنه ... اینا دارن جنگ میکنن که !!!

با لگد که سدریک به پنه لوپه میزنه باعث میشه اون عقب بیوفته و پشت سر سدی حرکت کنه اما دست نگه نمیدار و سرعتشو زیاد میکنه و با کله میزنه به پشت سدریک
در همین حال بود که سدریک داشت دستشو دراز میکرد تا گوی رو بگیره اما با ضربه پنه به طرف جلو خم میشه و تعادلشو از دست میده و از جاروش سقوط میکنه

- او... یکی اونو بگیره ...
ملت :

ویژ ...

خیلی شانس میاره چون درست زیر پاش جایگاه اساتید هاگوارتز بود و وقتی سقوط میکنه درست تو بغل یکی از اساتید فرود میاد ...
ملت :
اما وقتی چند لحظه میگذره همه متوجه میشن که اون نمیتونه نفس بکشه به همین خاطر چند نفر از پشت میوفتن به جونش
- پسرم اخی کن ...بندازش بیرون
پنه لوپه هم بی توجه از این صحنه داره دنبال گوی میگرده
با مشت و لگد چند نفر از پشت آخر چیزی از دهان سدریک خارج میشه ...
بله اون گوش زرین بود که از دهان سدریک خارج میشه
هافلپاف مسابقه رو میبره



ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۸ ۲۲:۴۵:۴۷


اوتو بگمن را من ساختم ...
كليك بنما


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۲۵ پنجشنبه ۷ دی ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
روز قبل بازي رختكن تيم ريونكلاو
اعضاي تيم روي نيمكت هاي خود نشسته اند و دارن با هم صحبت ميكنن درب رختكن باز ميشه كاپيتان تيم با مترجم خود وارد رختكن ميشه بروبكس ريون به احترام از جاي خود بلند ميشن و فنگ با حركت سر بچه ها رو به نشستن دعوت ميكنه

فنگ : واق هاپ واق هاپ
مترجم : ايشون ميگن فردا مسابقه ي بسيار حساس و مهمي رو در پيش داريم و ما هفته هاي متمادي به تمرين پرداختيم و بايد در روز مسابقه از تمام توانايي خودمون استفاده كنيم دروازه بان تيم بايد مراقب مهاجم حريف باشه كه پرتاب هاي بسيار سنگيني داره مدافعين تيم بايد با دقت هرچه تمام تر مهاجمان رو مهار كنن و مهاجمين هم بايد با همكاري هم به سرعت امتياز كسب كنن و جستجوگر تيم هم بايد فقط بر روي گرفتن اسنيچ تمركز كنه
فنگ : هاپ واق هاپ هاپ واق واپ هاق هاپ واپ واق هاپ هاپ واق واق هاق واپ هاق پاق پاپ واق هاپ واق هاپ هاپ واق واپ هاق هاپ واپ واق هاپ هاپ واق واق هاق واپ هاق پاق پاپ واق هاپ واق هاپ هاپ واق واپ هاق هاپ واپ واق هاپ هاپ واق واق هاق واپ هاق پاق پاپ واق هاپ واق هاپ هاپ واق واپ هاق هاپ واپ واق هاپ هاپ واق واق هاق واپ هاق پاق پاپ واق
مترجم : موفق باشين
اعضاي تيم ريون به سرعت نور از رختكن بيرون ميرن و یه نفس راحت میکشن و منتظر مسابقه مینشینن

روز مسابقه
ورزشگاه يكصد و بيست ميليون هزار نفري شهداي هاگوارتز كه با تصاويري از شهداي جادوگر و ساحره تزئين شده
طرفداران تيم ريون نيمي از ورزشگاه رو پر كردن و طرفداران تيم هافل هم نيمه ي ديگه ي ورزشگاه رو پر كردن هياهوي بسيار زيادي در ورزشگاه به پا شده سرود ملي انگلستان که توسط سرژ خونده شده دائما در حال پخشه و تصاويري از شركت پر شور مردم انگلستان در انتخابات خبرگان پادشاهي در حال پخشه و لابلاي تصاوير هم مصاحبه هايي از افراد معروف پخش ميشه
مصاحبه گر : آقاي دامبل به نظر شما چرا مردم هميشه در صحنه ي انگلستان اين بار پر شور تر از هميشه و به ميزان يك درصد در انتخابات شركت كردند ؟
دامبل : به نظر من به دليل ارادت خاصي كه مردم به ملكه دارند اين قضيه پيش اومده
ملت جادوگر پس از اين سخنان شروع به هنرنمايي از نوع رقص و رقاصي ميكنند كه به يكباره با ورود بازيكنان دو تيم به زمين ورزشگاه دچار انفجار ميشه و طرفداران دو تيم شروع به فحاشي به بازيكنان حريف ميكنن
( اين شعارها توسط خود بينز ناظر اين انجمن سانسور گرديد )
داور دو كاپيتان رو به وسط زمين فرا ميخونه و مراسم سكه رو انجام ميده و زمين دو تيم مشخص ميشه و با سوت داور مسابقه شروع ميشه
گزارشگر بياباني : به نام مرلين كبير و با تشكر از حظور حماسي ملت شهيد پرور انگلستان در انتخابات اخير اين رو بدونيد كه برنده ي واقعي اين انتخابات خود ملت جادوگر بودند نه منتخبين خوب بازيكنان معرفی میکنم
بازیکنان هافل پاف
دروازبان:اسپراوت

مدافعان:
لودو بگمن
اما دابز

مهاجمان:
ورونیکا ادونکور
دنیس
زاخاریاس اسمیت

جستجوگر:
سدریک دیگوری

ذخیره:
راهب چاق
سامربای
بعد از گفتن هر اسمی طرفداران تیم هافل میگن شیره و طرفداران ریون هم هو میکنن
و حالا از این به بعد قضیه برعکس میشه
گزارشگر : حالا بازیکنان تیم ریونکلاو
مهاجمين:
بينز,فنگ,چوچانگ

مدافعين:
برودريك بود,الكسا بردلي

دروازه بان:
كريچر

جستجوگر:
پنه لوپه كلير واتر

بازيكنان ذخيره:
ققنوس,آنيتا دامبلدور,كورن اسميت

كاپيتان:
فنگ
خوب بازی شروع شده پس ميرم سراغ خود بازي يه پاس زيبا و يك گل حاصل تلاش مهاجمين تيم ريونكلاوه ولي نه آفسايد اعلام ميشه اعتراض شديد بازيكنان تيم ريون رو ميبينيم كه با حركات زشتي همراهه
دوربين فنگ رو نشون ميده داره به داور اعتراض ميكنه هاپ واق فاگ ماگ داگ و ....
مترجم به سرعت خودشو به داور ميرسونه و ترجمه ميكنه
مترجم : فنگ ميگه كه آقاي داور ما كه آفسايد نداريم تو كوئيديچ چرا الکی گله ما رو قبول نمیکنی نمیدونی این عادل تو برنامه ی نود چشتو در میاره ؟
داور : به نظر من صد در صد آفسايد بود و هیچ اعتراضی مورد قبول نیست
فنگ به بازيكنان تيم خود آرامش ميده و بازي دوباره آغاز ميشه بازيكنان هافل با يك حركت تركيبي به دروازه ي ريون نزديك ميشن و يه پرتاب زيبا از مهاجم هافل باعث واكنش سريع دروازه بان ريون ميشه كه با زحمت بالاخره ميتونه اونو مهار كنه كه با سوت داور بازي قطع ميشه
داور : يك پنالتي به نفع هافل به دليل اينكه واكنش دروازه بان ريون زياد سريع نبوده
دهن تك تك بازيكنان ريون باز ميمونه
فنگ با حرکت سریع خودشو به داور میرسونه و بازوبندشو نشون داور میده و شروع به پارس کردن میکنه بقیه بازیکنان هم به سمت داور حمله میکنن بینز مهاجم ریون هم با عبور چند باره از توی داور باعث اذیت داور میشه وسط زمین حسابی شلوغ میشه و در اين زمان تماشاگران معترض ريون شروع به حركات غير انساني ميكنن و با شعار شير سماور اگزوز خاور به سمت داور . اشيايي رو به سمت داور روانه ميكنن و اسكوربورد ورزشگاه نشون ميده كه چندين و چند شير سماور و اگزوز خاور دنبال داور ميكنن داور پا به فرار ميزاره و مسئولين امنيتي و حراست ورزشگاه داور رو از حملات شير سماور و اگزوز خاوردر امان نگه ميدارند طرفداران تيم هافل به حمايت از داور ميپردازند با دادن شعارهايي مانند توپ تانك فشفشه داور ما خوشكله .
كم كم درگيريهايي ميان طرفداران دو تيم آغاز ميشه و زد و خورد بالا ميگيره زمین بازی تقریبا شبیه کاباره ها شده همه دارن با هم دعوا میکنن و معلوم نیست برا چی بازیکنان دو تیم دارن همدیگه رو میزنن داور به اين نتيجه ميرسه كه بازي رو تعطيل كنه و سوت پايان بازي رو ميزنه ولي درگيري همچنان ادامه داره ....
روز بعد بازي تيتر اول همه ي روزنامه ها به بازتاب گسترده ي شركت مردم در انتخابات اخير ميپردازه و به خوبي و خوشي اين مسئله حل ميشه ميره پي كارش


[b][color=0000FF]بينز نام


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۳۲ چهارشنبه ۶ دی ۱۳۸۵

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ یکشنبه ۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۷ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
ها سلام..راستش اول خواستم برم تو این ویرایش پست و اینا گل منگولیش کنم ولی دیدم حسش نیست! اینم پست من

تگرگ ، تگرگ .... تگرگ هووم...تگرگ چی؟ ، اصن تگرگ چه ربطی داره به رول! تگرگ رو بیخیل...

رختکن تیم ریون - ساعت نزدیک به ظهر

همه جا خاموشه ، هیچ صدایی به گوش نمیرسه ، آهنگ (foundations of stone ارباب حلقه ها ) داره پخش میشه! ها منم بلدم !! همین دیروز با فنگول رفته بودیم انقلاب موسیقی متن ارباب حلقه ها خریدم ...ها چیه؟ اینهمه شما میاین از این تیریپا میاین من چیزی بهتون میگم؟! یهو فنگول از در میاد تو و واق واق کنان به بچه ها میفهمونه یکی چراغو روشن کنه ...
الکسا به صورت کاملاً خودعزیز کردگی میپره و چراغو روشن میکنه و زودتر از همه میاد میشینه رو نیمکت...
همه بروبچز برای اولین بار در زندگانی قبل از ظهر بیدار شدن و خیلی شاداب به نظر نمی رسن ، آوریل هنوز داره کابوس یبینه و توی خواب داره به ادی التماس میکنه که دیگه بس کنه! در همین حال بینز هو هو کنان از توی آوریل رد میشه و اصن رنگ به رخسارش میاد!! خیلی خوشحال هو هو میکرد طوری که هدویگ هم توی خوابگاه مدرسه لبخندی در خواب بر لبش نشست!(ها در عین بی ادبی متن ادبی نوشتم ، خودم کف کردم!!) ها بعد از بینز کریچر نق نق کنان در حالی که بالشتش روی زمین کشیده می شد از زیر پای آوریل رد شد ولی دیگه رد شده و دیدین گول خوردین؟!
در همین لحظه دستی از سوی مدیریت به داخل رول میاد و کریچر رو بخاطر اینکه خودش مدیر بود با آرامش و اینا به نقطه ی دور از مشکل اخلاقی در پشت نیمکت منتقل میکنه و من تعصب و تعهد اخلاقی این مدیریت رو بخورم!!)
بعد از کریچر ممد و جاسم یهو از در میان تو ، ولی باز از اون یکی در میرن بیرون (خواستیم بعد از سالها با این حرکت از این دو عزیز که در بسیاری از رول ها گیلیدی رو یاری داده بودن قدر دانی کرده باشیم ، حرفیه؟) بعد از اونها پنی سینه خیز در حالی که بالشش رو زیر سرش به جلو سر میداد بعد از چند دقیقه به نیمکت میرسه و همونجا می خوابه ، بعد از اونبقیه بروبچز با وضعیت نسبی بهتری از بقیه که قبل از اونا اومده بودن وارد شدن! (دقت داشته باشید جمله بندی تحت تاثیر عملکرد خیره کننده تیم ملی امید فوتبال ایران در بازیهای آسیای در حدود تیم ملی نوجوانانمون هم نیست!! پس سعی کنید شما می توانید این جملات را بخوانید ، سعی کنید !)
فنگ میره روی سن و شروع میکنه استراتژیک های امروز رو برای بچه ها شفاف سازی کردن:
_واق هاپ واق واق واق واق !!! (یعنی: بچ...) در همین لحظه صحنه ایست میکنه و به رنگ سیاه سفید در میاد ؛ فنگول با یک کت و شلوار جیوردانو اصل و یک سیگار برگ گوشه ی لبش از گوشه ی تصویر داخل میشه و رو به خوانندگان این رول میگه:
_ببینید ، بچه های خوب و قشنگم ، من میدونم ! خیلی خوب درکتون میکنم که شما توی مهد کودک و تو بغل مامانتون همیشه وقتی خواستن صدای سگ رو در بیارین شما گفتین هاپ هاپ و واق واق! تازه بعضیهاتون اینقدر خوب این صدا رو در میاوردین خانواده به انسان بودنتون شک میکردن و شما رو پیش دامپزشک هم بردن ! همه اینا رو میدونم که خانواده خیلی به هوش شما افتخار می کردن! ولی !!!
من سوپر سگم! سگ نیستم!!! سگ نه! من سوپر سگم!! سوپر!! سوپر !! سوپر ! سوپر!! با من تکرار کنید! ســــــــــــــــــــــــوپــــــــــــــــــــــــــــــــر!!!!
سوپر سگها هم خیلی خوب حرف میزنن هم خیلی خوب فکر میکنن هم خیلی خوب پرواز هم میکنن!! من سوپر سگم! سگ نیستم! چی به من گفتید توله سگ؟!! توله خودتی! من سگ توله ام!!
و دوربین برا نجات پاچه ش فرار میکنه و دوباره تصویر پلی میشه:
فنگ : خب بچه ها استراتژی برای من معنا نداره! تا میتونید پاچه ماچه شونو میگیرید! اگه تکنیکی بود طرف یه پخ میکنید یا داد میزنید بترسه! بعد یه تنه فنی و بعدش توپو ازش میگیرید!! من فیرپلی می پلی حالیم نیست! هر کی فیرپلی براش مهمه همین الان بگه من بهش محبت بورزم!
همه بچه ها که معلوم بود کاملاً متوجه شدن چوبهای جاروشون رو ور میدارن و هر کدوم مثل تو این فیلمهای خوشگل امریکایی جینگیلی مستون هر کدوم به شیوه ای دختر کش سوار جاروشون میشن و در زمین بازی مدرسه به پرواز در میان!!
اوستادیوم هاگوارتز - ظهر

جیغ تماشا گران با دیدن قهرمانان سال گذشته ی مدرسه به آسمان بلند میشه و گزارش گر بازی مثل مسابقات ان بی ای به معرفی یکایک بازیکنان بر میاد! ( نه جان من نثر دو گانه رو دارین؟!)
بعد از ورود بازیکنای تیم ریون ، هافلپافی ها با اقتدار و ابهتی وصف ناپذیر وارد زمین میشن و هر کدوم یک دسته گل به دست دارن و اونا رو برای بازیکنای تیم ریون میبرن و یکی یکی تقدیم بازیکنای ریون میکنن ، بروبچز ریون که با این حرکت حال کرده بودن برای اینکه از خجالت هافلی ها در بیان در کمال جو زدگی لباساشونو در میارن ولی چون خیلی جو گیر بودن عوض اینکه اونا رو به بازیکنای تیم هافل بدن به سمت تماشاگرا پرت کردن و کلی خوشحال و شاداب بازی در آوردن ولی به محض اینکه خا...ببخشید آقای کوییرل وارد زمین شد همه ی استادیوم رو ترس و وحشتی وصف ناشدنی فرا گرفت و همگی ساکت شدن ، کوییرل لبخندی از سر تکبر بر لبش نشست و برای خالی نبودن عریضه یک رعد و برق هم بچه های نور پردازی ایجاد کردن ، کوییرل که متوجه بی لباسی بچه های ریون شده بود سوتی زد و کاپیتان فنگ رو فرا خوند..
کوییرل: _ آقای فنگ! این چه وضعیه تیمتون دارن؟ مگه اینجا کنسرت بلک متاله؟!! سریع لباساتونو بپوشین!! سریع!
فنگ : ها ؟ خب لباسا رو دیگه بچه های مدرسه پیچوندن! لباس نداریم دیگه!
کوییرل : من این چیزا حالیم نیست!
فنگ : د بیا! یعنی چی؟! خب چه غلطی بکنم!؟ گونی بدم بپوشن؟!!
کوییرل: گونی بپوشید ، فقط سریع!
فنگ : یعنی چی گونی بپوشید؟! مگه ما سیب زمینی ایم؟!!
کوییرل : با من بحث نکن!
و منوی مدیریت رو از جیبش در میاره و فنگ سریع میره دنبال گونی ... (با تشکر از فنگول جیگر که این ایده رو داد ، امیدوارم تونسته باشم به نحوی شایسته این ایده رو پرورونده باشم!)
بعد از چند دقیقه...
همه ی بازیکنا رو چمن پخش شدن و هر چند نفر جلوشون یک گونیه که توش پر سیب زمینیه! بله چرا؟ چرا چی؟ آها چرا گونی سیب زمینی جلوشونه همه هم نشستن رو چمن؟
خب ببینید...از اونجایی که طبق گفته ی خودش ، بروبچز ریون باهوش ترین های هاگوارتز ، فنگول تصمیم گرفت تا برای صرفه جویی در مصرف گاز ، همه ی بچه ها سیب زمینی ها رو گاز بگیرن!!
بله الان اینجا همه ی بچه ها دارن دونه دونه ی سیب زمینی ها رو گاز میگیرن و خیلی مونده تا تموم بشه!
فنگ : قرچ!!...خرچ! مواظب گاز گرفتنتون باشید بچه ها! ، طبق آمار سازمان گاز ، در سال گذشته بیش از چند صد نفر بر اثر گاز گرفتگی مردن! یکی هم این بینز بوده!
بینز: من هرگونه عملی رو همراه با گاز تکذیب میکنم! من داشتم فیلم میگرفتم! بارون خون آلود داشت گاز میگرفت!!
بری : ببخشید گلاب تو روحت عزیزم! (عزیز جان با بینز بودم فش که ندادم!) تو الان اونجا نشستی پای اون گونی که چی؟!
بینز: که چی؟ خب کمک میکنم دیگه!
بینز: نه تو مگه میتونی به سیب زمینی دست بزنی؟! نه جان من؟! اگه میتونی بگو خب ریا نشه! ما که بخیل نیستیم عزیز! نوش جونت! فقط بگو می تونی دست بزنی؟!
بینز هم برای اینکه ضایع نشه رفت طرف کوافل و سعی کرد با کوافل روپایی بزنه که دید نه کوافل درسته که مثل سیب زمینی گرده (آخه سیب زمینی گرده؟! نه جان من؟ فکر هم نمیتونه بکنه!) ولی اونم مثل سیب زمینی غیر قابل لمسه و سریع غیب شد!
آنیت :من عذر می خوام! منو با همین گونی سیب زمینی کفن کنید! ولی اصن چه ربطی داره؟!
فنگ : چی چه ربطی داره؟
آنیت : چند خط بالا تر قرار شده بود تو بری برامون گونی بیاری که به جا لباس بپوشیم! حالا نشستیم اینجا برای صرفه جویی در مصرف گاز داریم سیب زمینی گاز میزنیم! اینا چه ربطی به هم داره؟!
فنگ :ها خب ربطش به اینه که تو هر لحظه ممکنه از لیست ذخیره ها هم خط بخوری!
آنیت: ها؟ آها...

زمین بازی - بعد از ظهر

کوییرل که دیگه حوصلش سر رفته بود از اوسکول بازیه این ملت ! سریع خودش همه ی اعضای ریون رو کرده بود تو گونی و بسته بود به جارو!
روی صفحه ی تلویزیون اسامی بازیکنای دو تیم و پستشون بدین صورت نشون داده گشت!! :

ريونكلا:
مهاجمين:
بينز,فنگ,چوچانگ

مدافعين:
برودريك بود,الكسا بردلي

دروازه بان:
كريچر

جستجوگر:
پنه لوپه كلير واتر

بازيكنان ذخيره:
ققنوس,آنيتا دامبلدور,كورن اسميت

كاپيتان:
فنگ

اعضای تیم کوییدیچ هافلپاف:
دروازبان:اسپراوت

مدافعان:
لودو بگمن
اما دابز

مهاجمان:
ورونیکا ادونکور
دنیس
زاخاریاس اسمیت

جستجوگر:
سدریک دیگوری

ذخیره:
راهب چاق
سامربای

تیم هافل خیلی راحت هی داشت گل میزد و کلی حال کرده بودن ، ولی بعد از دو ساعت هنوز اثری از اسنیچ نبود و خیلی مشکوک میزد!
پنی در تمام این مدت احساس میکرد چیزی تو گونی داره هی میره تو چش و چالش و اعصاب و روانش رو به هم ریخته بود ، آخر سر با یک ورد در گونی رو باز کرد و همه ی تماشاگران در حالی که جیغ و سوت و کف میزدن بلند بلند اسم پنی رو فریاد میزدن!
اسنیچ در حالی که تو دهن پنی برق درخشنده ای میزد پیروزی ریون رو اعلام میکرد!


پایان!


<خالی خواهد بود ، برای همیشه>







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.