هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵

كورن اسميت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۷ شنبه ۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۱۶ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از کوچه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 352
آفلاین
راونکلاو و گریفندور
بیست سال قبل از مسابقه!
غیژ...غیژ...غیژ...غیژ
در گوشه ی اتاق گهواره ای قرار داشت که کودکی در اون اینور اونور می شد!
پدر کودک بالای سرش اومد و نگاه عاشقانه ای به کودکش انداخت...مرد نفس عمیقی کشید و رو به کودش شروع به صحبت کرد...
-عزیزم...دلبندم!من امروز میخوام موضوع خیلی مهمی رو باهات در میون بزارم...
-هن؟!
-تو بیست سال دیگه در همین روز مسابقه ی مهمی با تیم گریفندور خواهی داشت...خودتو برای اون مسابقه آماده کن!
-ارنه اوو ایین(ترجمه:برو اونور بابا بزار باد بیاد!)
-------------------------
روز قبل از مسابقه
کورن در گوشه ی تالار ریون نشسته بود و با ساعتش ور می رفت...هاپ هاپی از بیرون تالار شنیده شد و سگی بامزه وارد تالار شد...
فنگ روی کاناپه پهلوی کورن نشست و شدیدا به او غرید...
کورن نگاه مظلومانه ای به فنگ و سپس ناخن های فنگ انداخت...
کورن:حالا نمیشه ناخناتو تمیز نکنم؟!
فنگ با غرور سر بالا کرد و به زور هاپی به زبان آورد که معنی آن میشد یا تمیز می کنی یا میدم سوراخ های دماغتو گشاد کنن از صورتت به عنوان حلقه ی کوییدیچ استفاده کنن!
کورن که با انزجار ناخن های فنگ رو نگاه می کرد گفت:من اصلا غلط کردم نمی خوام بازی کنم!!!
فنگ:هاپ هیوپانگزج!(ترجمه:تو غِلط میکنی! کلی خرجت کردم برای همین مسابقه پولشو داری بدی؟نداری دیگه حقته به عنوان حلقه ی کوییدیچ ازت استفاده بشه...خودت گفتی حاضرم هر کاری بکنم تا توی این بازی شرکت کنم...منم بهت لطف کردم گفت بیا ناخونامو تمیز کن(!!!!!!!!!!))
کورن با چهره ای در هم رفته سر تکون داد و دستمالی را برداشت و شروع به تمیز کردن ناخونای فنگ کرد...
------------------------
سه ساعت بعد...
کورن همچنان در تلاش برای تمیز کردن ناخون اول فنگ بود و در همین راستا تعداد زیادی دستمال به مصرف رسانده بود.
اسکاور با دیدن این صحنه به سمت کورن دوید تا دستمالای جدیدش رو در همین زمینه معرفی کنه:
-ببین یه دستمال جدید اختراع کردم مخصوص تمیز کردن ناخن سوپر سگ ها میخوای؟
کورن چشم غره ای به اسکاور رفت
اسکاور شروع به خاراندن سرش کرد و سپس با لحنی مظلومانه شروع به صحبت کرد:چیزه...هوووم...اگه بد بود پولشو نده!
چشمان کورن برقی زد...با ابرو به اسکاور فهموند که دستمالا رو بده!
اسکاور از جیبش یه سری دستمال سیاه رنگ بد بو در آورد و به کورن داد و قبل از اینکه کورن حرفی بزنه از اون جا جیم شد...
کورن بلافاصله شروع کرد به تمیز کردن ناخنای فنگ با دستمالای جدید...بلافاصله ناخنا برق میزنن و تمیز می شن...کورن نگاه مغرورانه ای به فنگ میندازه و بلند میشه و به سوی خوابگاه میره...
فنگ با خودش:هاااااااپ هاااپ(ترجمه:اینا که رنگ فابریکشون سیاه بود چطوری سفید شدن؟ )
----------------------
روز مسابقه
فنگ از جاش بلند میشه و کش و قوسی به بدنش میده...ناگهان متوجه میشه پاش رو نمی تونه تکون بده...فنگ نگاهی به پاش میندازه و دهنش از تعجب وا میمونه...
ناخنای فنگ دراز شده بود و در انتهای تخت فرو رفته بود.
-واق واق واااق(ترجمه:واه واه وااااه!)...هاپ غررررر هاپ(ترجمه:کورن خدا بگم چه کارت کنه!مثل اینکه هنوز اون روی سگ منو ندیدی!)
فنگ شروع به می کنه به واق واق کردن تا بقیه رو بیدار کنه...
ملت با آه و ناله بیدار می شن و به پدر ، مادر فنگ فحش می فرستن با این وجود بلند می شن تا ببینن فنگ چشه...
کم کم ملت دور فنگ جمع میشن و با ناخونای دراز فنگ مواجه می شن
فنگ نگاهی به جمع میندازه و کورن رو نمیبینه...
فنگ:واق واق هاپ هاپ عوووووووو(ترجمه:کورن کو؟)
بینز با سر به سه تخت اونور تر اشاره میکنه...فنگ نگاهی غضبانک به تخت میندازه و کورن رو میبینه که داره با خودش کلنجار میره تا ناخوناشو از تخت جدا کنه!
فنگ رو به بادراد میکنه و میگه:غررر واق واق هاپینگ(ترجمه:هر چه زودتر باید ناخنمو از تخت جدا کنید...خیر سرم دو ساعت دیگه مسابقه شروع میشه...
ملت سر تکون میدن و روی پای فنگ خم میشن...
غیژ غیژ غیژ...گومپ گومپ گومپ...ویژژژژژژژژژژژژزززز...فیششششش
یک ساعت و چهل و چهار دقیقه و سی و چهار ثانیه و پنج صدم ثانیه بعد!
-نه اره افاقه میکنه نه پتک نه اره برقی و نه اسید!چه کار کنیم؟
-به نظر من بگین مسابقه رو بندازن عقب...یه ربع دیگه مسابقه شروع میشه...
-غرررررررر(ترجمه:چاره ای جز این نیست؟!)
----------------------
شب مسابقه!
بالاخره اعضای ریون با کلی کشمکش ناخنای فنگ و کورن رو کوتاه می کنن و با با تصمیم دومبل مبنی بر برگزار شدن مسابقه در شب به سمت رختکن می رن
در رختکن...
-حالا چرا مسابقه رو میخوان شب برگزار کنن
-میگن دامبل تازه برای ورزشگاه نور افنکن خریده میخواد امتحانشون کنه!!!
-هوووووووومک!!!
با واق فنگ همه ی بازیکنا ساکت می شن...
فنگ روی دو پاش می ایسته و رو به بازیکنا شروع به صحبت میکنه:
-واق هاپ ماپ لاپ فاپ بپراق واق واق(ترجمه:خب بچه ها امروز ما بازی سختی پیش رو داریم و همه میدونیم که این تیم حیوون خفنی به نام هدویگ داره که میتونه با هو هو هاش همتونو اغفال کنه!در ضمن دامبل تازه نورافکن برای ورزشگاه خریده و نصف بودجه ی مدرسه رو خرج کرده!!!اگه حتی اسنیچ رفت توی نور افکن نگیریدش...چون من اصلا دوست ندارم پوزم با پنجم یکی بشه!)
در آخر فنگ به همه عووویی میگه(ترجمه:موفق باشید!) و بازیکنان رو راهی زمین می کنه
در زمین...
بازیکنا سوار جاروشون می شن و به طرف مرکز زمین حرکت می کنن
کفش های کورن سوراخ شده بود و تعدادی از ناخنای شکسته ش از اون بیرون زده بود.
آثار تلاش برای قطع کردن ناخن فنگ نیز در سر روی او مشخص بود و تمام بدنش را خرده ها ناخن فراگرفته بود.
داور دستور میده تا بازیکنا به هم نزدیک بشن
فنگ میاد جلو تا با کاپیتان گریف دست بده...
-آخخخخخ
ناخنای فنگ در دستای کاپیتان گریفندور فرو رفته بود...فنگ سریعا دستشو عقب کشید و با لبخندی ظاهری از استر معذرت خواهی کرد
بازیکنا به جای اصلیشون می رن و منتظر آغاز بازی می شن
بازی شروع میشه...
داور توپ ها رو آزاد میکنه و سپس کوافل رو به هوا میندازه
الکسا شیرجه میزنه و توپ رو می قاپه و سریعا توپ رو به کورن پاس می ده
فیسسسس...
توپ با برخورد به ناخنای کورن سوراخ میشه...
ملت:
داور سریع جلو میاد و توپ رو از دست کورن می کشه...
داور با خودش:هووومک...کوافل که سوراخ نمی شه!صدای سوت من بود!گفتما!هر چی سوت میزنم صدا نمی ده...بهتره صداشو در نیارم
ملت با تعجب داور رو نگاه می کنن و داور می فهمه که زیادی بلند فکر کرده بود!
داور دوباره کوافل رو به هوا پرت می کنه و بازی دوباره شروع میشه...
***
مدت زیادی از بازی می گذشت در حالی که تیم گریفندور 160 بر 0 از ریون جلو بود!
چو در حالی که نا امیدانه بازیکنای تیمش رو زیر نظر گرفته بود ناگهان برق اسنیچ رو دید و آروم آروم بهش نزدیک شد و به امید اینکه ریون یه گل بزنه اونو نگرفت
مریدانوس به حرکت آروم چو شک می کنه و فریاد می زنه:هوووی چو هنوز پیداش نکردی؟
چو هول میشه و سریع جلوی اسنیچ می ایسته تا اونو پشت خودش قایم کنه
چو:نه نه...ا اون چیه داره از اونجا رد میشه...مثل اینکه اسنیچه!
مریدانوس سرش رو از چو بر می گردونه و بی هدف به طرف نقطه ای که چو گفته بود حرکت می کنه
چو بر می گرده تا اسنیچ رو نگاه کنه ولی اثری از اسنیچ نبود.
اسنیچ در فاصله ای دور تر داشت به طرف جایی می رفت که کورن در حال پرواز بود
چو سریعا به طرف کورن تغییر مسیر داد و با آخرین سرعت به طرف او رفت .
در اتاق برق...
اسکاور از اونجا که خیلی آدم فضولی بود داشت برای خودش دستگاه ها رو چک می کرد و دنبال سوژه برای اختراعاتش می گشت...ناگهان چشمش به سیم برق افتاد که شدیدا خاک گرفته بود...بدون معطلی یکی از دستمالاشو در آورد و شروع کرد به پاک کردن سیم برق..
در زمین...
ناگهان همه جا رو خاموشی فرا میگیره و بازیکنان کورکورانه شروع به گشتن می کنن
شتررررق
گومممپپ
-هو هو هو
-هاپ هاپ
-...(صدای ققنوس چطوریه؟!)
-خششششش(صدای فرو رفتن چیزی تیز در زمین)
دامبل با فهمیدن این که نور افکن هاش از کار افتادن در جا سکته می کنه و مجالی برای اعلام پایان بازی پیدا نمی کنه
فنگ احساس کرد پاهایش روی زمین کشیده می شوند...او اوج گرفت ولی باز هم این احساس او را ترک نمی کرد...فنگ آروم پنجه هاشو رو به پایین حرکت داد...ولی هیچی جز هوا نبود...ناگهان دست فنگ به چیز تیز و سختی خورد
فنگ:
شترقققق
-آخخخخخ چشمم!
صدایی از آن طرف زمین به گوش رسید که ظاهرا صدای کورن بود!
-یکی کمک کنه ناخونام داخل زمین فرو رفته!
کورن کورکورانه اطرافش رو جستجو می کنه تا یه چیزی برای شکستن ناخوناش پیدا کنه...
-آها یافتم!
در همین لحظه چو به کورن برخورد می کنه و جسم سختی که در دست کورن بود به هوا می ره و در دستان چو قرار می گیره...
کورن:ایول بالاخره شکست!!!
در اون طرف زمین صدای برخورد های فراوانی شنیده می شد...صدای فرو رفتن چیزی در ریش ،همچنین صدای برخورد کوافل با جسمی سخت نیز شنیده شد.
در اتاق برق...
اسکاور:ای وای این چرا ذوب شد حالا چه کار کنم!
اسکاور دو تا از دستمالای عایقش رو در میاره و سیم ها رو میگیره و به هم میچسبونه
اسکاور: (مثلا اسمایل برق گرفتگیه!)
در زمین...
همه جا دوباره روشن میشه...
ناخن های فنگ توی چشم هدویگ فرو رفته بود و با توجه به سرعت سریع رشدش داشت از اون ور بیرون میزد
کوافل تو حلق سارا اوانز فرو رفته بود
مریدانوس که داشت همچنان دنبال نخود سیاه چو میگشت با مخ به زمین خورده بود
ققی با کله در ریش مرلین فرو رفته بود
کورن هم روی زمین ولو شده بود و داشت ناخونای شکسته ش رو وارسی می کرد که ظاهرا سریعا داشتن رشد می کردن
چو نیز جسم طلایی رنگی رو در دست گرفته بود و با دهن باز بهش نگاه می کرد!
داور سوتشو به صدا در آورد
بازی به نتیجه ی 160 بر 150 به نفع گریفندور تموم شد


ویرایش شده توسط كورن اسميت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۳ ۱۸:۴۲:۳۳

[b][size=medium][color=336600][font=Arial]ما همگی اعتقاد داریم که باید خدا را کشف کرد.دریغا که نمی دانیم هم چنان که در انتظار او به سر می بریم ، به کدام درگاه


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
آنیتا دامبلدور ذخیره به جای الکسا بردلی!
-----
بازی بین ریون و گریف
-----

گوپس گوپسوم! گوپس دوپس! گوپس دوپسوم دوپس دوپس! تیس تیس... دیس ایز دی جی هری پاتر! گوپس دوپس ... !

غریو شادی تماشاچیا میره هوا و میرسه به ققی! ققی از اون بالا یه نگاه به ورزشگاه میکنه و میبینه که اوه! چه خفن! هری داره توی ورزشگاه شعر میخونه!

بازیکنای دو تیم گریف و ریون، در حالی که داره روشون کاغذ رنگی میریزه، به حالتی خیلی خفن و باکلاس و ماتریکسی و اینا، وارد زمین میشن! و به حالت نیم دایره وایمیستن و میذارن هری هنر نماییشو بکنه!

هری همونجوری وسط زمینه و داره خودشو جر و واجر میکنه و شعر میخونه! ملت تماشاچی اول هی دست و سوت میزنن، ولی دیگه آخر خسته میشن و هری رو با تیپا میندازن بیرون! چون دامبل مرده بود() و نمیتونست چغلی کسی رو بکنه!

خلاصه اسکاور که داور بود، میره وسط زمین و در جعبه توپها رو باز میکنه، ولی میبینه که ای داد بیداد! تخمه بو میداد! به من نمیداد... نه! میبینه که همه ی توپها هستن، جز اسنیچ!
اسکی به حالت مشکوکیوس و غضبناک، یهو این ور رو نگاه میکن و بچه های گریف از ترس بندری میزنن!
بعد دوباره یهو اون ور رو نیگا میکنه و بچه های ریون سکته ناقص میزنن!
بعد هم این شکلی میشه:
خلاصه بدو بدو میره سمت ناظر بازی، هری پاتر، و میگه:
_ هووی! هری!... هوی!.. آها! چیزه، ما اسنیچ نداریم!
هری که داره کراواتش رو تنظیم میکنه که باز اون وسطا بپره و بخونه، اخم میکنه و میگه:
_ من کار ندارم به این چیزا! بازی باید برگذار بشه! من اومدم اینجا تفریح بکنم، نه اینکه دنبال اسنیچ بگردم! یه چیزی رو بنداز تو هوا به جای اسنیچ! وگرنه خودت میدونی که، ممکنه شپلخ بشی!
اسکی میزنه تو سر و کول خودش و بعد از کلی گریه و زاری، بلند میشه لباساشو میتکونه! بعد چشمش می یفته به یه پرنده ی زرد رنگ که اون بالا، توی لونه ی ققی داشت جیک جیک میکرد!
سریع یه نردبون رو تکیه میده به هگرید(!) و میره جوجه فسقلی رو بر میداره و از همونجا داد میزنه:
_ یهوی هوی! اسنیچ رو آزاد کردم! بدویین بازی رو شروع کنید!
و پرنده ی از همه جا بیخبر رو شوت میکنه توی زمین بازی!

در همون موقع یک پرنده ی نارنجی رنگ به نام ققی، می یاد دم لونش و مییبینه که جوجه اش، یعنی کفگرگی نیستش! و نفسی از سر آسودگی میکشه و میگه:
_ آخیش! یه نون خور اضافی کم شد!
و بدو بدو... ببخشید، همون پر پر زنان میره توی زمین کوییدیچ تا بازیشو بکنه!

صدای گزارشگر که همون مک بون هستش، تماشاچیا رو از وضع بازی آگاه میکنه:


_ سلام لیدیز اند جنتلمنز بازی بین گریف و ریونه، خودتون که میدونید! من حوصله حرف زدن اضافی ندارن، چون چو امروز بهم غذای درست و حسابی نداده، همچین حسش نیست و ایناها! اوه اوه! اونو رو نیگا کنین!


یهو سر تماشاچیا میچرخه سمت راست و مک بون غش میکنه از خنده و میگه:

_ خالی بستم!! ... نه جدی این ور رو نیگا کنین! مرلین و استرجس بی حیا دارن الکسا رو اون پشت... با چماقاشون همچین میزنن که انگار ارث باباشون رو خورده! هوی بیناموس! بذار آخر بازی حالیت میکنم! ولش کن یره!

دوربین زوم میکنه روی اون پشت تا ببینه چه خبره:
_ ای الکسی بوقی! تو دیشب زنگ زدی به زنهای ما و همه چیز رو بهشون گفتی! یالا 500 گالیون بده تا ولت کنیم! بیگیر!

مک بون ادامه میده:

_ مثل اینکه الکسا رو بردن بیمارستان! خداکنه اشتباهی ببرنش تیمارستان! برای سلامتیش مفیده! خب برگردیم به بازی... فنگ و ققی و بری، رو در رو شدن با اندرو و جسی و هدی! ... اوه اوه! آی دوربین، این صحنه رو بگیر که حسابی اکشنه! بگیرش!!

و دوربین زوم میکنه به اون صحنه:
_ گوش کن هدی! تو که میدونی من ققی ام و کم الکی نیستما! بیا با زبون خوش بریم پارک، باشه؟!
هدی میره سمت ققی و دستشو میندازه گردنش و میگه:
_ بریم! برام بستنی میخری؟!!
_ معلومه! تازه میخوایم با هم تاب بازی بکنیم! خیلی حال میده!
:bigkiss:

میمونن فنگ و بری، اندرو و جسی!اندرو و جسی آستیناشون رو میزنن بالا و لنگ کفشهاشون رو آماده میکنن و داد میزنن:
_ با زبون خوش برین اونور! وگرنه که ما خشنیم!
_ اینجوریاس؟! پس ما هم فشنیم!
چهره ی هر چهار نفر تا سر حد انفجار سرخ شده! و یهو تصویر میره بازی آرسنال و منچستر رو نشون میده که خوزه مورینیو داره تخمه میشکنه و با اسکولاری گپ دوستانه میزنه! و در همون وقت رونادینهو یه گل خوشگل میزنه و باعث میشه تا استیون جرارد بر خودش برای این دروازه بانی ضعیف، لعنت بفرسته!

صحنه بر میگرده! فنگ و بری از ناحیه همه جا به طرز فجیعی زخمی شدن و اندرو و جسیکا دارن گریه میکنن که چرا دستشون به خون دو تا بیگناه آلوده شده!
توپ به حالت اسلوموشن توی هوا غل میخوره و در یک حرکت کاملا آنتحاری، آنیتا که برای مرگ بابا دامبلش پارچه ی سیاه به بازوش بسته، توپ رو می قاپه و به سمت دروازه ی گریف میره.

مک بون:

_ اهه! دره مره دره مره! ای آنیت چه کارایی مکنه! اصلا همه ی قاچاقچیان نت ایجور فرزن! خیلی قشنگ بلاجرای مرلین و استرس رو جا میذاره و حالا رو بروی سارا خفنز هست. دستش رو میبره بالا و در یک حرکت مافوق دیپلم آنتحاری بازی، توپ رو گل میکنه!!! آنیتا خیلی خزی! آنیتا خیلی خزی!

تماشاچیای ریون موج مکزیکی میرن و آنیتا از اون بالا خودش رو پرت میکنه توی بغل آوریل و داد میکشه:
_ من گل زدم!
و آوی داد میکشه:
_ خب زدی که زدی!
و به حالت گوپسی پرتش میکنه همون بالا!

مک بون بعد از اینکه رفت وسط زمین و حرکاتی بس ناموزون(!) انجام داد، می یاد سر جاش و ادامه میده:

_ حالا سارا که به خفنزیتش برخورده، توپ رو شوت میکنه! جسی و اندرو توپ رو گرفتن و دارن با تمام قوا به سمت دروازه میرن، اما کورن و بینز دارن سعی میکنن بلاجر رو به طرف اونا پرت کنن! اما گویا دارن بدمینتون بازی میکنن!

تصویر میره روی کورن و بینز:
_ بینز بزنش سمت اندرو!
_ نمیشه! خودت بزنش! من روی زن جماعت دست بلند نمیکنم!
_ دستام رو کرم جی(!) زدم! داره لیز میخوره، اذیت نکن!
... !

مک بون با شور ادامه میده:

_ اندرو و جسی دارن همینجور میرن جلو و آنیتا هم هیچ کار نمیکنه چون هنوز از گلی که زده ذوق مرگه! اندرو میرسه به دروازه و حالا میخواد شوت بکنه! اما انگار داره یه اتفاقاتی می یفته! آقا اون ور رو بگیر ببینم چه خبره! نیا توی بینی من! برو اون ور!

دوربین با اکراه میره اون سمت:
اندرو دستش رو بالا برده تا گل بزنه، اما کریچر یهو انگشت سبابه ش رو میگیره بالا و میگه:
_ خانوم اجازه؟!
اندرو تعجب میکنه و میگه:
_ بله پسرم؟!
کریچر با صدایی بچگانه میگه:
_ خانوم اجازه، میشه ما بریم w.c؟!!
اندرو هم دلش به حال کریچر میسوزه و میگه:
_ برو عزیزم! من منتظرت میمونم تا برگردی!
_ خانوم یه وقت بهمون گل نزنین ها!
_ نه پسرم! برو خوش باش!
و کریچ مثل جنی که از چله رها شده باشه، به اونجا هجوم میبره!

مک بون میزنه روی میکروفون و میگه:

_ واقعا که چه بازی مسخره ای! معلوم نیست پنی و مری دارن چیکار میکنن! بابا برن اسنیچ رو بگیرن و خیال ما رو راحت کنن دیگه! آقا به من هیچی ربطی نداره! من چو رو طلاق نمیدم!

دوربین سعی میکنه صحنه رو بگیره:
از اسنیچ خبری نبود! پنی و مریدانوس همه جا رو گشته بودن و هیچی پیدا نکرده بودن و حالا داشتن تبادل اطلاعات میکردن:
_ مری! من پیداش نکردم! حتی توی جیب تماشاچیای شما هم نبود!
_ آره! منم توی جورابای تماشاچیای شما پیداش نکردم!!!
_ چی کار کنیم پس؟!

همینجوری داشتن حرف میزدن که اسکی در حالی که داشت با موبایل حرف میزد، از کنارشون رد میشه:
_ آره! یه جوجه رو گذاشتم جای اسنیچ! مثل اینکه جوجه رفته توی لونشون اون بالا!
و با انگشت به محل جوجه اشاره میکنه!

مری نگاهی به پنی میندازه، پنی نگاهی به مری! و هر دو نگاهی به اسکی! و یهو مثل فشنگ از جا در میرن و به سوی لونه اوج میگیرن:
_ عمرا دستت بهش برسه!
_ هه! مال منه! مگه خوابشو ببینی!
_ حالا میبینیم!

و در حین رفتن، به همدیگه گل و هدیه هایی از جنس مشت و لگد میدادن که البته نفس عمل مهمه نه نوع هدیه!
و وقتی میرسن به جوجه، دوتاییشون جوجه ی بدبخت رو میگیرن!:
_ بدش من!
_ نخیرم! من زودتر گرفتم! زود باش بده من!
_ مال خودمه! بابام برای من خریده!

همینجوری دعوا میکردن که یهو صدایی از جوجه بلند میشه:
_ خخخ !
و نگاه میکنن و میبینن که جوجه مرد!
در همون لحظه ی غممناک(!) ققی میرسه و میگه:
_ آی جوجه ی خوشگلم؟! کجایی؟! نکنه برگشته باشی و من رو بدبخت کنی!

و با دیدن جنازه ی جوجه در دست اون دو تا، یه لحظه خشکش میزنه و میگه:
_ کی؟... کی؟... کی جوجه ی من رو کشت؟!
پنی قسمت بیشتری از بدن جوجه رو میذاره توی دست مری و میگه:
_ ایناهاش! این دختره ی بی ادب! بزنش!
ققی میره سمت مری و در حالی که صداش سرشار از ناباوری بود، ادامه ی جنازه ی جوجه رو میذاره توی دست مری و میگه:
_ تو... تو... اوه خدای من!... تو... تو اسنیچ رو پیدا کردی! تو برنده شدی!
مری به حالت علامت تعجب در می یاد و میگه:
_ بله؟!!
ققی کلی سکه و طلا میچپونه توی جیبای مری و داد میزنه:
_ تو من رو از شر یه جوجه ی خپلو نجات دادی! ایول!... اقای داور، اینا برنده ی بازی هستن!

و یهو هری میپره وسط زمین و در حالی که اسکی داشت سوت پایان بازی رو میزد، دوباره شروع میکنه:
_ گوپس گوپسوم! گوپس دوپس! گوپس دوپسوم دوپس دوپس! تیس تیس... دیس ایز دی جی هری پاتر! گوپس دوپس ... !


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۳ ۰:۰۴:۱۹

منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین

ریونکلاو و گریفندور





سلام دوستان و هم مدرسه ای های عزیز . توی یک هوای سرد زمستانی مسابقه ی تو تیم ریونکلاو و گریفندور رو براتون گزارش میکنم . گریف دوباره بازسازی شده در برابر ریونکلاو مدافع عنوان قهرمانی قرار گرفته , میدونم که شما هم مثل من منتظرین این بازی شروع بشه .


رختکن ریونکلا

فنگ داره از روی یک نوشته برای بازیکنا سخنرانی می کنه
- بچه ها میدونم که شکست خیلی تلخه و میدونم که شما الان دپرسین و روحیتون رو از دست دادین . اما شکست مقدمه ی پیروزیه و ما باید از شکست در برابر هافلپاف درس بگیریم . من به تک تک شما امیدورام , هر کدومتون برای خودتون یک تیم هستین

در حالی که فنگ داره صحبت میکنه بینز و برودریک اون عقب دارن دارن پچ پچ میکنن

برودریک: چقدر حرف میزنه حوصلم سر رفت
بینز: من متنش رو دیدم 6 صفحه اس
بری: یعنی این واقعا فکر میکنه ما دپیم؟
بینز: فکر نمیکردم شناختش از ما اینقدر سطحی باشه

یک ربع بعد

فنگ: خوب مسابقه کم کم داره شروع میشه , دیگه سفارش نمیکنم , بی انگیزه نباشید , ما برای پیروزی وارد زمین میشیم و پیروز هم بیرون می یایم
و به صورت کاملا نا امید به بچه ها نگاه میکنه
پنه لوپه:تموم شد؟ چه عجب ...... بچه ها قول میدم زیر 15 مین اسنیچ رو بگیرم
کریچر : اگر بیشتر از 5 تا گل خوردم همه شام مهمون من
چو: با اختلاف 200 تا میبریمشون
( اوج اعتماد به نفس و همدلی و انگیزه ی بازیکنان ریون)
فنگ:



بله همین الان بازیکنان دو تیم در حالی که مادام هوچ در راسشون حرکت میکنه وارد زمین میشن و در جای خودشون مستقر میشن. کاپیتانها با هم دست میدن و حالا در جعبه باز میشه و گوی ها رها میشن
همه به سرعت میرن سر پستاشونو , اولین توپ رو بینز میگیره پاس میده برای چو .. چو نشون میده که میخواد به فنگ پاس بده ولی توپ رو مجددا به بینز میفرسته , یک یک دو عالی هر دو مدافع گریفندور رو جا میگذاره, و حالا یک ضربه ی محکم و توی دروازه , بله گل.... توپ وارد حلقه ی سمت چپ میشه و از سارا اوانز کاری بر نمی یاد.
حالا توپ دست جسیکاست اون توپ رو میندازه برای هدویگ اما برودریک با یک ضربه ی فوق العاده مسیر توپ رو عوض میکنه و توپ در اختیار فنگ قرار میگیره . یک ضد حمله ی عالی میتونه برای بازیکنان ریونکلاو شکل میگیره اما فنگ خیلی تعلل میکنه و همه بازیکنان گریفندور بر می گردند . فنگ بعد یک مکث طولانی توپ رو به چو میده اما این حرکتش کاملا پیش بینی شده بود و اندرومیدا در میانه ی راه توپ رو میقاپه


چند دقیقه بعد


بازیکنان ریونکلاو بی نظیر کار میکنن , فقط این فنگه که کمی عصبی نشون میده و انگار شکست بازی قبل رو فراموش نکرده . نتیجه 60 به 10 به نفع تیم ریونکلاوه و کفه ی ترازو کاملا به سمت ریونکلاو سنگینی میکنه , البته چند اشتباه فردی از سوی کاپیتان تیم ریونکلاو باعث شد این تیم چند تا گل رو بر خلاف روند بازی بخوره
حالا ببینیم جستجوگرا در چه وضعی هستن . پنه لوپه یک جا وایستاده و در حالی که سیب میخوره فقط به ساعتش نگاه میکنه اما مریدانوس مدام از این ور زمین به اون ور زمین میره تا شاید اثری از گوی زرین ببینه
14 دقیقه از بازی گذشته گریفندور 60 ریونکلاو 140
بله حالا میبینم که پنه لوپه سیبش رو میندازه و به سرعت به سمت دروازه ی خودشون میره . انگار اونجا چیزی دیده مریدانوس هم با دیدن شیرجه ی پنه لوپه دنبال اون میره اما فاصلش خیلی زیاده , پنی سرعتش رو زیادتر میکنه و بله حالا موفق میشه گوی زرین رو بگیره ...
فوق العاده بود هنوز یک ربع از شروع بازی نگذشته که جستجوگر ریون بازی رو به نفع تیمش رقم زد


همه بازیکنا دور پنی حلقه میزنن و خوشحال و خندان در حالی که اونو روی دستاشون گرفتن به سمت بوف شعبه ی هاگوارتز میرن تا کریچر به قولی که داده بود وفا کنه( نشان دهنده ی اوج صداقت و خلوص و هم دلی بچه های ریون)


ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱ ۱۶:۲۰:۵۱
ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۳ ۰:۲۲:۵۶

كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۴۰ جمعه ۲۲ دی ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
گریفیندور و اسلیترین


--- داخل رختکن گریف---

استرجس : اه پس چرا این هدویگ نمیاد ؟!
همه داشتن به سرعت و با حالتی عصبی توی رختکن راه می رفتن و منتظر هدویگ بودن.....

---بیرون ورزشگاه---

هدویگ با سرعت به سمت ورزشگاه می رفت . ناگهان فردی مجهول الحال از پشت درخت پرید بیرون و جلوی هدویگو گرفت .
- داری میری مسابقه ؟
- آره .
- می خوای برنده بشین ؟
- ها ؟
- می خوای برنده بشین ؟
- برنده چیه ؟
- هیچی بابا بیا اینو بگیر بخور برات خوبه .

قلپ قلپ قلپ قلپ .(صدای خوردن معجون)

- هدویگ معجون دوست داره !

---داخل رختکن---

در باز شد و هدویگ داخل شد .
ملت : بالاخره اومد
استرجس : هدویگ تا الان کدوم گوری بودی ؟
هدویگ : ها ؟
استرجس : کجا بودی تا الان ؟
هدویگ : هاااااا ... خب خواب مونده بودم !

بعد اومدن هدویگ تازه حواسها جمع شد و ملت دیدن که مریدانوس سیاه پوشیده .
سارا : مری چرا سیاه پوشیدی ؟
مری :
سارا: چی شده ؟
مری : گارفیلدکم !!
سارا : چی ؟
مری : گارفیلد من مریضه !
سارا : ااااااااه حالا فکر کردم چی شده ... بریم تو زمین داره دیر می شه ها !

همه در حال آماده شدن بودن که ...
بوووووووووووووووووم !

استرجس : آآآآآآآآآآآآآآخ !
ملت به سمت استرجس برگشتن و چماقشو توی دست هدویگ دیدن .
هدویگ : ااا این چقدر چیز باحالیه !
و یه دونه کوبید به کمدی که کنارش بود !
ملت :

---دقایقی بعد---

ملت به استرجس که سرشو باند پیچی کرده بود کمک کردن تا روی جاروش سوار شه . بعد همه با هم به سمت داور رفتن که دقایقی بود وسط زمین منتظر اونا بود .
داور :
همه بازیکنای گریف به حالت دو نقطه دی به داور نگاه می کردن !
داور : کاپیتانا بیان جلو .
استرجس آخ و اوخ کنان جلو رفت و با آرامینتا دست ... نه دست نداد .(ستاد جلوگیری از انحراف فکری قشر جوان !)
بازیکنا سر جاشون رفتن . داور خواست سوتو بزنه ...

داور : اِ سوتم کو ؟!
صدای سوت های ممتد و گوشخراشی از سمت دروازه گریفیندور شنیده شد .
هدویگ : ایول این سوته چقدر باحاله !
و به نواختن سوت ادامه داد !

پس از دقایقی تعقیب و گریز نقس گیر داور سوتشو پس گرفت و بازی رو با صدای سوت آغاز کرد !

سارا به سمت دروازه رفت و سرجاش قرار گرفت .
سارا : هدویگ تو اینجا چی کار می کنی ؟
هدویگ در حالی که داشت دستکشای احمدرضا عابدزاده رو دور پرش سفت می کرد(!) گفت :
- می خوام دروازه واستم !
سارا : دروازه بان منم تو مهاجمی !
هدویگ : حالا این بازی رو من وامیستم !
سارا : هدویگ برو نگاه کن جسی و اندرو هم منتظرتن .
هدویگ : من می خوام دروازه واستم !
سارا بشکنی زد و دستکشا توی پر هدویگ پاره شدن !
هدویگ : من دستکشامو می خوام !
سارا : حالا مثل یه جغد خوب برو مهاجم واستا !

...

توپ دست اندرو بود و داشت به سرعت به قلب دفاع تیم حریف می رفت !
ایگور اومد جلوش و با تکون دادن گوشواره توی گوشش یه عشوه خرکی اومد !
اندرو در آن واحد بالا آورد و بعد از جمع و جور کردن قضیه به راهش ادامه داد و ایگور رو که مبهوت بهش نگاه می کرد به حال خودش گذاشت !

بلیز خواست یه بلاجر بفرسته به سمت اندرو ولی ارباب یه دونه خوابوند پس کلش . بلیز تعظیمی کرد و به اربابش اجازه داد بلاجر رو بزنه .
بلاجر مستقیم به سمت اندرو رفت ولی راست تو شیکم مارکوس فلینت خورد !!!
بلیز در حالی که از اربابش دور می شد :
- چپول !

بلیز ایندفعه خودش بلاجری به سمت اندرو فرستاد . استرجس نزدیک بلاجر بود .
مرلین : استرجس فرزندم اون بلاجرو بزن !

استرجس چوبشو بلند کرد ...
استر : آآآآآآآآآخ سرم ... درد می کنه .
و چماق رو ول کرد و سرش رو چسبید !
بلاجر مستقیم به شیکم اندرو خورد !

هدویگ کوافل رو از زیر دست اندرو قاپید و مستقیم به سمتی نامعلوم رفت .

بعد از چند لحظه ...

هدویگ : گل ... گل ... گل زدم !

همه مات و مبهوت به هدویگ نگاه می کردن .

ناگهان ورزشگاه مثل بمب ترکید و صدای گزارشگر شنیده شد :
- ده هیچ به نفع اسلیترین با گل زیبای هدویگ البته به خودشون !!!

.......

- بله و گل زیبای دیگری از هدویگ ... بیست هیچ به نفع اسلیترین !

....

- ایندفعه سوروس کوافل رو از دست هدویگ می قاپه و خودش گل رو به ثمر می رسونه ! سی هیچ به نفع اسلیترین .

....

بازیکنای گریف خسته و دل شکسته از وضعیت تیم ، بازی نمی کردن و فقط داشتن غصه می خوردن .

--- و اما در گوشه ای از زمین ---

مری دپرس تر از همیشه سر جاش توقف کرده بود و به ناکجا آباد خیره نگاه می کرد .
استرجس : مری چرا دنبال سرخگون نمی ری ؟
مری : گارفیلدکم مریضه !
ویززز .. ویززز

- اه مگس لعنتی هم دست از سر ما برنمیداره !

مری دستشو رو هوا تکون داد و مگس رو به جنگ آورد .

صدای سوت داور شنیده شد ...
سووووووووووووت !

گزارشگر : مریدانوس اسنیچ رو گرفت ... بازی به نفع گریفیندور به اتمام رسید !

==========

نکته : اون معجونی که هدویگ خورد معجون اسکلی مضمن بود ! حالا از اول دوباره این رولو بخونید تا بهتر متوجه شید !




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱:۰۵ جمعه ۲۲ دی ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
بازي اسليترين و گريفيندور

- نمي خواااااام !! امتحان هندسه مو بد دادم !! من كوييديچ بازي نِ مي كُ نَم !!
مري در حالي كه به بچه هاي تيم كه كنار شومينه جمع شده بودند ، نگاه مي كرد ، اين را گفت و در تالار را به هم كوبيد .

سكوت ممتد و تنها صداي باد . هوا سرد بود . مري ردايش را به دور خود پيچيد و با عصبانيت به سمت درياچه رفت ، بي آن كه متوجه برق دو چشم در پشت سرش شود ..

مري چشمانش را باز كرد . سرش گيج مي رفت و قيافه ي اندرو كه برايش دست تكان مي داد ، جلوي صورتش محو و دوباره پيدا مي شد . استرجس رو به اعضاي تيم كرد ؛
- مثل اين كه مدتي بيهوش بوده ، فوقش مي ميره ، ولي به بازي مي رسه ، مشكلي نيست !

همه ي اعضاي تيم شاد و سرحال سر ميز صبحانه نشسته بودند . هدويگ از سيب هايي كه مرلين به طرفش مي انداخت جاخالي مي داد و استرجس مشغول توضيح متدهاي حمله ي تيم اسليترين براي سارا بود . ناگهان جسي رو به مري كرد و گردنش را نشان داد ؛
- اين دو تا جاي زخم چيه رو گردنت ؟! مثل جاي دندون دراكولا مي مونه !!
- ها ؟!!
- هيچي هيچي !!

مري جلوي آينه مشغول پوشيدن ردايش بود ، كه ناگهان متوجه دم نارنجي رنگي شد كه پشتش تاب مي خورد . ناخن هايش كه بلند و تيز شده بودند را از نظر گذراند و به جاي زخم روي گردنش دست كشيد .

صداي همهمه ي تماشاچيان توي گوش بازيكن ها مي پيچيد . ولدمورت و استرجس جلو آمدند تا با هم دست بدهند . هر دو با تمسخر نگاهي به يكديگر انداختند . داور سوت شروع بازي را زد و چهارده جارو به هوا رفت .
اسنيپ سرخگون رو روي هوا مي قاپه ، استرجس رو با اشاره به گنجيشكي در همون دور و بر گول مي زنه و سرخگون رو پاس مي ده به ايگور . صداي جيغ ايگور به هوا مي ره ، آستين رداشو بالا مي زنه و روي علامت مرگخواري روي دستش كه در اثر ضربه ، قرمز شده بود ، يخ مي ذاره ! البته بين اين دو اتفاق اخير يخ رو با چوب دستيش ظاهر مي كنه و رولينگ حال مي كنه كه چقدر قوانين جادو تو اين رول رعايت شده . سرخگون ميفته توي دست هاي اندرو ، اندرو پس از چسبوندن چماق بليز به بلاجر توسط آدامس هاي جادوييش ، سرخگون رو پاس مي ده به جسيكا . جسيكا رو در روي ولدمورت قرار مي گيره . ولدي كه از ديدن يه محفلي شديدا به وجد اومده ، به دنبال چوب دستيش مي گرده ؛
- كو كو محفلي ؟!
سامانتا با دادن وعده ي يك قتل عام عمومي ِ پنگوئن ها در سواحل قطب به اربابش ، به اين مسئله خاتمه مي ده .
در اين بين هدويگ مشغول پرت كردن سرخگون به داخل دروازه ، گرفتنش در طرف ديگر و تكرار كار معلوم بود .. امتياز گريفيندور به پنجاه مي رسه !

ماركوس سرخگون رو مي گيره و با خشونت به همه تنه مي زنه و به راه خودش ادامه مي ده . از كنار مرلين با اعتماد به نفس كامل رد مي شه و رو در روي سارا قرار مي گيره . سارا روي ماركوس متمركز مي شه تا با يه حركت پودرش كنه .. لبخندي مي زنه و تا سه مي شمره ! تمام تماشاچي هاي موجود در ورزشگاه پودر مي شن و فقط يك رفتگر مي مونه كه به خاطر اين كه مجبوره تمام پودرها رو تنهايي جارو كنه ، از كلمات ركيكي استفاده مي كنه !! سارا با مليحي تمام براي اعضاي دو تيم دست تكون مي ده و ابراز مي كنه كه اشتباه نشونه گيري كرده .. ماركوس از اين فرصت استفاده كرده و سرخگون رو شوت مي كنه . سارا پشت چشمي نازك مي كنه به نيّت اين كه ما عمرا گول نمي خوريم ، با ناخن انگشت اشاره اش سرخگون رو نگه مي داره .. صداي تشويق از كپه هاي پودر ِروي صندلي تماشاچيا بلند مي شه !!

آرامينتا و مري همچنان مشغول پيدا كردن اسنيچ هستند . ناگهان هدويگ با ناز بسيار از جلوشون رد مي شه . مري تعقيب آرامينتا رو ول مي كنه و به دنبال هدويگ مي ره !!
هدويگ با تعجب به مري نگاه مي كنه و ابراز مي داره كه تو رو اين جا چه كار ؟! و مري اعلام مي كنه كه گرسنشه و گوشت پرنده خيلي دوست داره ! در اين حين دندون هاي نيش و ناخن هاي تيزش رو هم نشون مي ده ! دم نارنجيش هم ناخودآگاه از زير رداش مي زنه بيرون .. ورزشگاه در سكوت فرو مي ره !! هدويگ عكس بچگي هاش رو از جيبش در مياره تا شايد يه جرقه ي آشنايي تو مغز مري زده بشه ، ولي مري ِ مري ، قوي تر از وجدان مري بوده و گرسنگي شديدا بر وي مستولي شده مي باشد !! سرانجام با همت تمام اعضاي تيم مري قانع مي شه كه بايد اسنيچ رو بگيره ، اسنيچ بال داره ، مي تونه اسنيچ رو بخوره ! ولي مري براي بعد از بازي نقشه هاي پليدانه اي در سر داشت ..

مري دستي به سبيل هاي گربه اي ِ تازه در اومده اش كشيد . در يك لحظه برق اسنيچ رو ديد و با سرعت به سمتش حركت كرد . ولدي از گوشه ي زمين بر سر آرامينتا فرياد كشيد كه به دنبال مري برود . قيافه ي آرامينتا در هم رفت ؛
- ايششش‌ ! آخه توكسوپلاسموز داره ارباب !!
اين را گفت و با اكراه سرعتش را زياد كرد .
آرامينتا و مري شانه به شانه ي هم حركت مي كردند . هر از گاهي به هم تنه مي زدند و با هر تنه آرامينتا به چشم يك چندش به مري نگاه مي كرد !! مري در يك حركت مقداري از موهاي دمش را روي آرامينتا ريخت و او را جا گذاشت . آرامينتا چوب دستيش را با خشونت در آورد و به سمت مري كه تا گوي زرين فاصله ي بسيار كمي داشت گرفت ؛
- آوداكداورا ..
طلسم با سبيل سمت راست مري برخورد ، آن را پودر كرد و باعث از دست رفتن تعادل وي شد . در آخرين لحظه مري دمش را دور گوي زرين قلاب كرد و در حالي كه مشغول سقوط به سمت زمين بود ، آن را خورد !!

يك هفته بعد

همه ي اعضاي تيم در تالار عمومي نشسته بودند كه اندرو در حالي كه مري را روي صندلي چرخ دار هول مي داد ، وارد شد ؛
- دكتراي بازپروري! گفتن اثر گاز گرفتن گربه هه روي گردنش خوب شده !! فقط اين شكستگي هاي جزئي بايد درمان بشه !
مري از لا به لاي باندپيچي هايش خِرخِري كرد ؛
- فردا كي به جاي من بازي مي كنه ؟
- رومسا قراره جات بازي كنه !!
در همين لحظه لوييس با نگراني وارد سالن عمومي شد .
- بچه ها رومسا يه نامه زده بود پشت در ، ايناهاش :
" استرجس واسه خودت چي مي گي ؟ من فردا بازي كنم ؟! عمرا !! امتحان هندسه مو بد دادم !! "



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
بازی گریفیندور و اسلی ترین


_سه... دو... یک... امتحان می کنم... من لونا لاوگوود از زمین کوییدیچ هاگوارتز دومین بازی این فصل رو برای شما گزارش می کنم. آسمان امروز قسمتی ابری همراه با غبار پراکنده در بعضی نقاط همراه با مه رقیق می باشد، اما به طور کلی پدیده ی خاصی رو انتظار نداریم...بله...بازیکنان دو تیم اسلیترین و گریفیندور وارد زمین می شن که اسامی اونها رو می تونید اون بالا روی تابلو ببینید. امیدواریم برخلاف بازی های گذشته این بار شاهد بازی دوستانه و جوانمردانه ایی از سوی دو تیم باشیم . گرچه مشخصه دو کاپیتان می خوان جلوبندی همدیگر رو پایین بیارن!
آرامینتا لبخندی موذیانه تحویل استرجس می ده و درهمین لحظه بلوجرها و اسنیچ رها می شن. مادام هوچ کوافل رو به هوا پرتاب می کنه.
لونا : در همین ابتدای بازی یک کار قشنگ از بچه های گریف. خب...اونا همیشه قشنگ بازی می کنن!
اندرومیدا با یه گردش جارو توپ رو واسه جسیکا درست در اون طرف زمین می فرسته . حالا هدویگ هم به اون دو تا اضافه می شه . آرامینتا به بلیز و ولدمورت اشاره می کنه جلو بکشن .
لونا : و حالا هدویگ اون دو تا رو به زیبایی جا می ذاره . تک به تک با دروازه بان ...یه شیرجه از سامانتا به طرف راست ... توی دروازه سمت چپ ...گل...گل ...ده به صفر گریفی ها جلو می افتن!

دو دقیقه بعد

لونا : حالا مرلین با جارو روی پای چپ ایگور تکل می ره ولی اون بالافاصله توپ رو واسه فلینت می اندازه . به هوا بلند می شه که شوت کنه برای سوروس اسنیپ اما نه...انگار در اون سمت اتفاق عجیبی افتاده . جاروی سوروس مدام به این طرف و اون طرف می ره . به نظر می یاد که جارو از کنترل اون خارج شده . حالا دو دستی به جارو آویزون شده...
با گفتن این جمله سارا اوانز کمی جلوتر می یاد. هری پاتر رو می بینه که توی جایگاه تماشاچی ها ایستاده و مدام داره وردهایی رو زیر لب تکرار می کنه . صورتش رو بر می گردونه و به جسیکا پاتر که دستش رو روی صورتش گرفته و داره ریز ریز می خنده نگاه می کنه!
سارا :

چند دقیقه بعد

لونا : خب...به نظر می یاد که مشکل سوروس برطرف شده و بازی روال عادی خودش رو از سر...

65 فوتی بالای سطح زمین

آرامینتا : بکش کنار...
مریدانوس : مال خودمه!
و آرنجش رو با تمام قدرت توی پهلوی آرامینتا می شکونه!
آرامینتا :

لونا : در همین چند دقیقه آخر 20 امتیاز دیگه به گریف اضافه شده. من فکر می کنم دروازه بان تیم اسلیتیرین آمادگی لازم رو برای امروز نداره که البته از حرکاتش...اوه...بچه های اسلی با یه حرکت تاکتیکی دفاع حریف رو خرد می کنن. حالا مارکوس شوت می کنه ...و نه!...به آرامی در دستای سارا قرار می گیره.
سارا رو به ولدی :
ایگور و بلیز دو دستی ولدی رو می چسبن تا به طرف سارا هجوم نبره و حالش رو نگیره.
لونا : 50-0 به نفع گریفیندور!
در این لحظه تمام ورزشگاه از صدای فریاد های هواداران تیم قرمزپوش به رعشه در می یاد :
_گریف.....گریف.....گریف.....
ولدی یه اشاره به تماشاچی های تیم اسلی می کنه به نشانه اینکه ساکتشون کنید!
زمان به سرعت می گذره. بچه های اسلی از دست سامانتا به ستوه اومدن و کمی ناامیدی بر آنها مستولی گردیده اما بی شک نمی خواستند این قافیه را ببازند اما در همین هنگام لرد ولدمورت شی براق را از جیبش بیرون می آورد.
ولدی :
خب...مشخصه اون چیزی نیست به جز ساعت برنارد!
چند لحظه بعد... تیک!
ناگهان تمام ورزشگاه در خاموشی محض فرو می ره. ولدی آرام و بی سر و صدا و سینه ایی پر از افتخار به سمت تابلوی امتیازات درست اون بالا می ره و 60 امتیاز به اسلی اضافه می کنه.
لونا : حالا در این لحظه می خوام قسمت هایی از سخنان آندره ژید رو براتون بخونم :
_ ناتانائیل! بنگر عظمت...70-60 به نفع گریف!... در نگاه تو باشد... 80-90 به نفع اسلی!... نه در چیزی که به آن...110-100 به نفع گریف!
لونا : خدای من!...اون ابرهای تیره رو نگاه کنید و کل ورزشگاه سرشون رو به طرف آسمون بالا می گیرن!
در این لحظه دو تا بلوجر که به طور همزمان از طرف استرجس و مرلین فرستاده شده شدیدا پشت سر ولدی رو تهدید می کنه ! که به ناگاه آلبوس دامبلدور میکروفن رو از لونا می گیره و داد می زنه :
_تاااام.......تااااااااااااااااااااااااام.......پشت سرت!
و ولدی درست در آخرین لحظه سرش رو می دزده و چشمکی به آلبوس به نشانه دمت گرم می زنه!
لونا : عجب هشدار به موقعی...اما...اوه...خدای من!...به اون سمت نگاه کنید. آرامینتا و مری فقط 6 قدم با اسنیچ فاصله دارن!
تمامی ورزشگاه بار دیگر در سکوت فرو می ره و بازیکنان دو تیم دست از بازی می شکن .
لونا : و حالا دو جستجوگر با نیم اینچ فاصله در کنار هم حرکت می کنند...نزدیک...نزدیک تر...باز هم نزدیک تر...اما نه!...یک صاعقه و جاروی آرامینتا آتیش می گیره...دارم انگشتای دست مری رو می بینم که داره اسنیچ رو لمس می کنه!
و ولدی برای هزارمین بار دکمه ایست ساعت برنارد را فشار داد اما در همین هنگام آه از نهادش برخاست...باطری ساعت تمام شده بود!
لونا : سرعت آرامینتا کم می شه و بله...در این لحظه اسنیچ به زیبایی در دستان مری قرار می گیره.
در ایکی ثانیه تمام ورزشگاه از شادی هواداران گریف منفجر می شه...
لونا : و تماشای بارش باران چه لذتی داره...خب...اما من بارانی از لنگه کفش ها رو به سمت خودم...

دو ساعت بعد
رختکن اسلیترین :

صدای قدم هایی فضا را می شکافد و هنگامی که نگاه شبح در گوشه ایی از رختکن بر روی جسمی خسته می افتد باز می ایستد. کمی جلوتر می رود و در چشم های او خیره می شود ...چند لحظه بعد سکوت شکسته می شود.
_ بی خیال بابا! آخرش همیشه همین جوری تموم می شه!
_ آرامینتا منو از تیم اخراج کرد و ولدی گفت که برای مدت شش ماه اسم منو از شجره نامه خانوادگی پاک می کنه... به نظر تو اون واقعا این کار رو می کنه؟
_هوم...خب...اون هرکاری که دوست داره می تونه انجام بده ولی حداقل فکر می کنم فردا بتونیم یه سری به کله گراز بزنیم . نوشیدنی کره ایی مهمون من!
و لحظه ایی بعد آرام دست او را بلند کرد . شاید در این میان نیز لبخند کمرنگی بین آن دو رد و بدل شد.
دروازه بانان دو تیم دست در دست یکدیگر زیر نور ماه به هاگوارتز بازگشتند اما بی شک گرمی آن دست ها چیزی فراتر از یک دوستی ساده بود!


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 328
آفلاین
دو روز قبل از فردای مسابقه!

نسیم زیبای بهاری در اواخر زمستان، طراوت خاصی به محیط بخشیده بود و روحیه ای مضاعف برای تمامی جادوگران به ارمغان آورده بود. آسمان آبی بود و لکه های سفیدی بر روی آن قرار داشت که هر چند مدت فاصله ای را می پیمودند که نشان دهنده ی گذر زمان بودند ولی هیچ کسی به گذر زمان توجه ای نداشت. همه دانش آموزان هاگوارتز منتظر مسابقه ای بودند که قرار بود فردا برگزار شود؛ این مسابقه یکی از مسابقاتی است که معمولا با درگیری و موضوعات زیادی برخوردا است و به همین دلیل برای دیگر گروه ها هم جذابیت خاص خود را دارد.

در هر گوشه ای که یکی از بازیکنان دو تیم اسلایترین و یا گریفندور حرکت می کردند، در همان جا صدای پچ پچ بالا می گرفت. هیچ کس به دلهره و اضطرابی که هر یک از بازیکنان داشتند توجه نمی کردند چون می دانستند که در هر صورتی دو تیم برای برد از دیگری نهایت تلاش خود را می کنند و همین موضوع می تونه دانش آموزان رو خوشحال کنه!

آرامینتا در گوشه ای از هاگوارتز در حال راه رفتن به سمت تالار اسلی بود. چهره ی او بسیار بشاش بود و تمام مدت با موهایش بازی می کرد، ولی امروز چهره ی او کاملا فرق کرده بود، موهایش ژولیده، چشمانی در هم رفته، صورتی عصبانی و لب هایش طوری قرار داشت که انگار هر لحظه امکان دارد شروع به گریه ند.
در همین هنگام بود که پچ پچ هایی را از پشت خود شنید.
- میبینشی! ببین چه خودشو گرفته!!! حالا خوبه که اسلی کاپیتان کم داشته اینو بجاش گذاشتن مگرنه الان میومد اینجا به همه یه برق وصل می کرد تا مثل موهای خودش بشه!
آرامینتا با شنیدن این حرف آنچنان به سمت آن دخترکی که کلاس اولی بود هجوم برد که همه ی نگاه ها به سمت ان دو متمرکز شد. هر دوی آن دو بر روی زمین ولو شدن، آرامینتا با چنان هیجانی به دخترک اخطار میداد:
- رفعه ی آخرت باشه که رشته ی افکار و خیالات من رو با حرف های بی قید و بهدت پاره می کنی! فهمیدی؟!!!
- بله... حتما... فقط یه ذره جملت سنگین بود!
- اشکال نداره! الان پا میشم سبک میشه!
سپس بدون هیچ توجه ای به دانش آموزانی که به او نگاه می کردن به سمت تالار اسلی حرکت کرد.

- اااا سلام آرا (= آرامینتا ) !!! چرا این جوری شدی؟!
- هیچی! مهم نیست فقط بازیکنا بیان تو این اتاق بقلی من باهاشون کار دارم!
سپس تمامی بازیکنا با تعجب به سمت اتاق سمت چپشان رفتند تا ببین موضوع از چه قراره!
آرامینتا بی هیچ مقدمه ای شروع به صحبت کرد:
- بچه ها شما می دونید که باید این بازی رو ببریم مگر نه وضع اسلایترین خیلی خراب میشه چون تا الان یه بار هم کاپ رو نبردیم!
همه موافقت خود را اعلام کردن و همچنان کنجکاوانه به او نگاه می کردند!
آرامینتا شروع کرد به گریه کردند گویا دیگر نمی توانست جلوی خودش را بگیرد:
- ب..بچه...بچه ها! ببخشید من نمی تونم بیام بازی!( بلیز، توبیاس، ایگور، سامانتاو مارکوس با تعجب به آرامینتا نگاه کردند. اما لردی زیاد توجه ای به موضوع به خرج نمی داد) اخه ل....لر...لرد بهم ماموریت داده که اگه انجام ندم حالمو میگیره!
همه ی نگاه ها به سمت لرد متمرکز شد. لرد چشمانش را گرد کرد و گفت:
- خوب ناچار بودم باید مرگخوارامو امتحان کنم. حالا هرکی می خواد رو حرف من حرف بزنه بگه!
هیچ کسی حرفی نزد تا این که آرامینتا بدون هیچ صحبتی با همون صورت گریان از اتاق خارج شد و بقیه هم پشت سر اون.....

*** *** ***

یک روز قبل از فردای مسابقه!

تمامی جایگاه های تماشاچیان پر شده بود و انواع رنگ های قرمز، آبی، سبز و زرد در بین ان ها نمایان شده بود!
همه ی تماشاچیان منتظر شروع بازی بودند، البته نه یک بازی معمولی بلکه بازی پر از هیجان ، اتفاق و برخورد های جالب بودند!
کوییرل در وسط زمین ایستاده بود و گویا می خواست داوری بکنه زیرا بازی از حساسیت بالایی برخوردار بود.
در گوشه ای ورزشگاه یک تابلوی امتیازات بود که امتیازات رو نشون میداد و در کنار اون یک تابلوی دیگه که نوشته شده بود " تابلوی مدیران" ؛ گویا فقط مدیران می توانستند اونو نگاه کنند!

در رختکن اسلایترین همه ی بازیکنان حاضر بودند به جز آرامینتا که به نظر می رسید برای انجام ماموریت لرد عازم به یک کشور دیگه شده بود.
لرد برای این که اوضاع مرتب شود از اینیگو که یکی ازبازیکنان ذخیره بود به جای آرامینتا استفاده کرده بود.
حتی خود اینیگو هم از این موضوع ناراضی بود. هیچ کسی نمی توانست مثل آرامینتا به عنوان جستجوگر باشد اونم در مقابل مریدانوس!
بازیکنان اسلی همچنان در حال پوشیدن کفش های خود بودند و بعضی دیگر مثل سامانتا و ایگور در حال دست کشیدن به چوب جارویشان بودند.

در همین لحظه دری که به سمت زمین مسابقه می رفت، باز شد و چهره ی کوییرل نمایان شد:
- بچه ها سریع تر بیاین زمین بازی داره شروع میشه!
در همون لحظه از پشت بازیکنان صدایی اومد و در باز شد؛ آرامینتا!!
همه ی بچه ها با تعجب به اون نگاه کردند... چرا به حرف لرد گوش نکرده بود! مگه امکان داشت که حرف لرد رو بر زمین بزنه!
لرد با عصبانیت به آرامینتا نگاه کرد و گفت:
- تو حق نداری از دستور من سر پیچی کنی!
آرامینتا با صبر و شکیبایی خاصی گفت:
- چرا!!! من می تونم چون معاونت هستم...
آرامینتا از این که در مقابل لرد داشت جواب میداد خیلی تعجب کرده بود.
لرد بدون مکث چوبدستیش را در آورد و به سمت آرامینتا نشانه گرفت.
- آوادا...
ولی پروفسور کوییرل از جولوی لرد رو گرفت و گفت:
- این کارارو با مرگخوارات بکن ولی اینجا نه! باشه!؟ آفرین!!!
لرد باز هم با عصبانیت به آرامینتا نگاه کرد و بعد به سمت زمین بازی رفت.

بعد از مدتی مراسم و تشویق تماشاچیان بالاخره دو کاپیتان به سمت وسط زمین پرواز کردند تا داور سوت را بزند.
استرجس با نگاهی معنی دار به آرامینتا نگاه کرد تا پیش مقدمه ی باخت را به اون نشون بده، اما آرامینتا توجه ای به او نکرد و نگاهش را از او کنار زد.
- ســـــــــــــــــــــــــــــوت
همه ی بازیکنان با چنان سرعتی به حرکت در آمدن که گزارش گر نتوانست مکان هیچ کدام از ان ها را در یک لحظه توصیف کند.
آرامینتا و مریدانوس در همون اول بازی توسنته بودن اسنیچ رو پیدا کنن ولی خیلی با اون فاصله داشتن.
در اون طرف ایگور، مارکوس و توبیاس در حال پاس کاری بودند و هیچ کدام دوست نداشتن که کوافل رو به همین ادگی ها از دست بدن.
- مارکوس پاس میده ایگور، ایگور پاس به مارکوس، مارکوس به توبیاس.... خیلی زیاد پاس میدن! این شکلی گریفی ها کاری نمی تونن بکنن.
سامانتا در دروازه از شنیدن حرف های گزارشگر خیلی خوشحال بود و با دیدن چهره ی لرد که در مقابل او ایستاده بود در جای خود میخکوب شد. ولی بلیز که در کنار لرد بود متوجه حالت لرد نشد.
لرد با چنان جدیتی به آرامینتا که در حال پرواز بود نگاه می کرد که آفتابرو در جا منفجر می کرد حالا چه برسه به آرامینتا!
- گــــل گــــل... بالاخره توبیاس گل میزنه.
به نظر میرسه که سارا اوانز از آمادگی زیادی برخوردار نیست زیرا ضربه ی توبیاس خیلی آروم بود ولی سارا خیلی دیر حرکت کرد.
تابلوی امتیازات با اعلام گزارشگر تغییر می کند و 10 بر 0 را نشون میده.
لرد همچنان به آرامینتا نگاه می کرد که هم اکنون در حال دراز کردن دستش بود تا گوی را بگیرد.
در همان لحظه جسیکا، اندرومیدا و هدویگ با چنان سرعتی به سمت دروازه اسلی هجوم آوردند که بلیز ناگهان شکه شد ولی لرد به هیچ چیز جز آرامینتا نگاه نمی کرد.
مرلین نیز برای روحیه دادن به مهاجمانشان به همراه ان ها آمده بود تا یک گل به ثمر برسونن اما به نظر می رسید که لرد در جای خود خشکش زده.
- گــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــل
10-10 مساوی
در همین لحظه بلیز با چنان عصبانیتی به سمت لرد آمد تا اعتراض کند که چرا جلوی اونا رو نگرفت. ولی با دیدن چهره ی لرد همون جا خشک شد و چشمانش را گرد.
لرد لبهانش را تکانی داد و بلیز نیز نگاه لرد را دنبال کرد و دید که به سمت آرامینتا نگاه می کند که در اون لحظه می خواست دستش را ببندد که اسنیچ را بگیرد اما در جا همونجا تعادلش را از دست داد و بر روی جارویش برعکس شد، به همین دلیل به سمت زمین سقوط کرد.
همه ی تماشاچیان به سمت نگاهشان به آرامینتا بود حتی کوییرل هم دیگر داوری نمی کرد.
بعد از مسافتی طولانی که آرامینتا پیمود و به دلیل دور بودن از بازیکنان دیگر کسی نتونست کاری برایش بکنند و به همین دلیل با ضربه ای محکبی به زمین کوفته شد.
صدای بلندی ایجاد شد و تمام تماشاچیان سر و صدا را بالا گرفتند.
تمامی بازیکنان اسلی به سمت آرامینتا رفتند به جز لرد و بلیز و سامانتا که به یک دیگر خیره شده بودند.
از طرف آرامینتا صدای کوییرل می آمد که به لرد می گفت:
- لرد..... آرامینتا تورو صدا می کنه...
گویا آخرین لحظات بیداریش بوده است و می خواست چیزی به لرد بگوید.
لرد ، بلیز و سامانتا نیز به جمع حاضرین دور آرامینتا اضافه شدند.
آرامینتا می دانست که این کار لرد بوده است و با دیدن او شروع به صحبت کرد ولی هیچ نایی نداشت و هر لحظه امکان بیهوش شدنش بود.
- ل..ل...لرد.... من ما...ماموریت رو دی...دیشب انجام...دا...داده بودم!
لرد با شنیدن این حرف چنان تعجب کرد. او برای این که آرامینتا ماموریت را انجام نداده بود اورا به این روز انداخته بود ولی از اون نپرسیده بود که واقعا انجام نداده است!!!!
لرد بی هیچ صحبتی با جارویش از زمین کوییدیچ خارج شد.
از اون طرف هم صدای گزارشگر می آمد که مریدانوس در کمال آرامش اسنیچ را گرفته است.
کوییرل سوت پایان رو زد و سریعا به خانم پامفری دستور داد که آرامینتا را به درمانگاه ببرند.
در کمال نامردی یک اسلایترینی و کل گریفندوری ها نتیجه 160 بر 10 به نفع گریفندور شد.


عضو اتحاد اسلایترین


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
اسلایترین و گریفندور
پست توبیاس اسنیپ ذخیره به جای سوروس اسنیپ

___________________________________________________________

بیست دقیقه قبل از شروع بازی ( رختکن) :
آرامینتا در حالی که صدایش را برای صدمین بار بالا میبرد گفت: ملت... منو دیوونه کردین،این عین نامردیه....به حرف هام گوش کنین دیگه،اه
توبیاس در حالی که چرک های زیر ناخنش را در میآورد بی توجه به حرف های آرامینتا از پنجره رختکن نگاهی به منظره ی زمین کوییدیچ انداخت...
زمینی سبز تیره و هاشور خورده منظم،با جایگاهی 200 هزار نفری، همراه با حلقه هایی که به رنگ طلایی بودند.
در سمت چپ زمین جماعت اسلایترینی که لباس هایشان سرتاپا سبز بود و کلاه هایی داشتند که هر از گاهی از وسط آن تابلویی بیرون می آمد که شکل یک شیر قرمز رنگ را داشت که توسط یک مار سبز رنگ بلعیده میشد! در هلهله بودند و یک صدا شعار : بازم مثل مثل همیشه ، گریف به بازی میبوقه رو سر میدادند . و اما در سمت چپ زمین هواداران گریفندور ایستاده و نشسته بودند و با چوب هایشان صدای شیر را تولید میکردند.
ناگهان پس گردنی محکمی به گردن توبیاس خورد
_ احمق،دارم برای تو حرف میزنم
این صدای آرامینتا بود.
همین که آرامینتا خواست برگردد و به سخنرانی اش ادامه دهد ...
ملت: هوهوی هوی، :pint: :banana:
آرامینتا: و بعد موچینش را برداشت و شروع کرد کندن موهای زبانش!
__________________________________________________________

10 دقیقه قبل از بازی ( ملت در حال لباس پوشیدن ) :
آرامینتا:خیکم تنگ شده!!
بلیز: بیا بابا جان،خیکمون عوضی شده!
لرد ولدمورت در حالی که به طرف سامانتا میرفت گفت:من کلا گیس بزارم برای خودم؟
مارکوس در حالی که وسط ایستاده بود گفت: راستی وقتی خواستید برید بیرون لای پنجره ها رو چفت کنید ، به جای اینکه درجه بخاری رو بیشتر کنید!
ملت: بابا شعار!
_________________________________________________________

1 دقیقه قبل از بازی ( بیرون از رختکن) :
آرامینتا در حالی که حنجره مصنوعی گذاشته بود گفت: برای آخرین بار،پاس کاری، استفاده از نام تمام بازیکنان و استفاده از حالات بازی در پستتون لازمه!
توبیاس: اینا که مال پست زدنه!

شروع بازی:
گزارشگر در حالی که آب و تاب به گزارش میپرداخت گفت: هم اینک دو تیم گریفندور و اسلایترین وارد بازی میشوند... بازیکنان تیم اسلایترین به این گونه می باشند که
دروازبان: سامانتا ولدمورت

مدافعين: بليز زابيني ، لرد ولدمورت

مهاجمين: سوروس اسنيپ ، ايگور كاركاروف ، ماركوس فلينت

جستجوگر: آرامينتا ملي فلوا

ذخيره ها:
اينيگو اينيماگو ، توبياس اسنيپ ، جاگسن اون
و اعضای تیم کوییدیچ گریفندور نیز به این شرجح هستند دروازبان:
سارا اوانز

مدافع :
استرجس پادمور - مرلين كبير

مهاجم:
جسيكا پاتر - اندروميدا - هدويگ

جستجوگر:
مريدانوس

ذخيره:
رومسا - لوييس لاوگو
خوب میپردازیم به بازی...
خارج از گزارش های گزارشگر ، اعضای دو تیم در ابتدا با هم دست داده و سپس سوار جارو های خود شدند
توبیاس از جا کنده شد و به بالا رفت، نسیم صبح گاهی به صورتش بر خورد،چه لذتی داشت این کوییدیچ...

همگی بلند شده و آماده بودند تا صدای سوت داور را بشنوند ...
سوووووووووووووووووووووووووت
توپ ها رها شدند و زمین در هلهله و صدای تشویق هواداران صدایی کرکننده داشت،هر کوییدیچ بازی در پست خودش مشغول بود.
توبیاس که آماده بود متوجه شد که ایگور صدایش میکند....
_ هی توبیاس بگیر توپ رو...
و توپ را به توبیاس پاس داد، مرلین کبیر در حالی که ریشش در هوا معلق بود سعی کرد جلوی پاس کاری را بگیرد ولی متاسفانه ریشش به پایش گیر کرد و افتاد
ملت:
توبیاس به جلو حرکت کرد،یک عملیات و بعد از سد سارا اوانز گذشت و
_ گلللللللللللللللللللللل !!
10 به 0 به نفع تیم اسلایترین
ملت اسلایترینی شروع به تشویق و کف زدن می کنند.
گزارشگر همچنان با آب و تاب مسابقه را گزارش میکرد: و هم اکنون تیم اسلایترین 10 به هیچ از تیم پر قدرت گریفندور جلو افتاده است.
ولی این کیست که همچون باد به جلو میشتابه؟ بله او هدویگ تیز پاست که با پر هاش محکم توپ رو چسبیده، یک چرخش، حالا از سامانتا رد میشه و گلللللل
10 ،10 مساوی.
آرامینتا: بی عرضه ها ، شروع به حمله کنین دیگه ، اه منم الان میرم دونبال اسنچ...
____________________________________________________________
نیم ساعت بعد...
بارون شروع شده و آب از لباس کویدیچ باز ها میچکد.
لرد ولدمورت در حالی که متفکرانه به آسمان مینگریس گفت: به خشکی شانس ، اخ تف ، ، این بارون واسه موهای من ضرر داره!
ملت: ؟
آرامینتا: خوب بچه ها ، خودتونو لخت کنین ،میخوام آب لباس ها رو بکشم!
ملت:
ناگهان ایگورصدای مارکوس را شنید که می گفت: هی پسر بیا بریم یک گل دیگه بهشون بزنیم!
ایگور:
و با هم شروع کردند حمله به سوی دروازه گریفی ها!
گزارشگر: بله،ایگور خیلی خوب جلو میره، کمی عملیات انتحاری و حالا از یک کوافل که از جلوش رد میشه جاخالی میده،از سد استرجس میگذره و گللللللللللللللللللللل
130 به 120 به نفع وااااااااااااای ببینین بچها ، یک چز طلایی تو دست آرامینتا ستش! اون اسنچه
ملت اسلی در حالی که هی باد سبز رنگ ( ) از خودشان خارج میکردند جیغ و فریادی از خشحالی سر میدادند

هم اکنون در دست آرامینتا چیز بیار خیر کننده و جالبیبود که توسط آرامینتا در دور زمین کوییدیچ میچرخید و همه تماشاگران میتوانستند این شی عجیب ولی زیبا را ببینند.



فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۳۱ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مسابقه بين دو تيم كوييديچ گريفيندور و اسليترين
=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=.=

فرداى مسابقه

استرجس پادمور در تالار عمومى گريفيندور نشسته بود و زار زار مى خنديد. هيچ كس علت خنده مرموز و گريه وارش را نمى دانست. البته همه مدرسه مى دانستند! اما تويى كه دارى مى‌خوانى عمرا علتش را بدانى! پس گوش فرا ده تا شايد ماجرا را بدانى‌ و از آن طريق علت را رديابى كنى!
خلاصه مى گفتيم كه استرجسى پادمورصفت، زار زار مى خنديد، و هر كس رد مى شد به او پوزخندى ميزد و مى‌گذشت. اما مرلين كبير چون رد شد، او را دريافت و به آغوش پذيرفت و ناز و نوازش بسيار نمود و از الطاف بى شمار ريش او را به فيض رساند.
- پسرم.. اشكالى‌ ندارد! براى من درد و دل كن... تو جاى فرزند مايى ... اگر پيش اين پدر درددل نكنى پس پيش چه كسى خودت را خالى ميكنى؟
صدايى مبهم از جانب وى به گوش رسيد. گويى مى گفت: اول اين ريشها را از شاسى‌و بدنه ما تخليه كن تا ما راز دل با تو گوييم!

اما مرلين از آنجا كه بسيار باهوش بود، او را بيشتر در آغوش فشرد و رو به سمت شماى خواننده كرد و اينچنين آغاز نمود:

روزى روزگارى در شهر خوش آب و هوايى جوانى مى زيست..
آووو اشتباه كردم همى! آن يك خاطره ديگر بود.
روزى روزگارى در منطقه اى هاگوارتز نام، كه از آب و هوايى بس آلوده و پر مونوكسيد كربن رنج مى برد، چهار گروه موجود بودند و يكى از يكى قدرتمندتر و قوى تر و بهتر و برتر.... يكى از اين گروه ها كه اتفاقا گريفيندور نام داشت بايد در برابر گروهى ديگر، كه نامش اصلاً مهم نيست و اگر مهم بود مى گفتيم، بازى ميكرد.

اين جوانى كه در آغوش من در حال خفه شدن است به گفته گويندگان سردسته تيم گريفيندور مى باشد..
آن روز سرد زمستانى....


====================
- نكن نكن! بيا كوافلت مال خودت من جونمو دوست دارم!!
لرد ولدمورت به سمت هدويگ جيغ كشيد: عمراً اگه از اينجا جون سالم به در ببرى! جغد زشت! من تورو قيمه قيمه مي كنم! كوافلتو نخواستم! حالا واس من شاخ ميشى؟

داورى خود را به مشاجره رساند و فرياد زد: طبق بند پ قانون 998 سيستم شكار وزارت سحر و ورزش شما حق ندارى به بازيكن حريف صدمه بزنى!

- بذار لااقل يك تير به پاى چپش بزنم!‌

داور: نه!

- جون من بذار لااقل يه لگد بزنم بهش!

داور:‌ نههه!!

- پس لااقل يه گاز بگيرم!!

داور:‌ ديالوگ تمام كردم! هر كار ميخواهى‌بكن!

هدويگ: نه!!! داور جون دستم به پيژامت! نذار! نيا جلو جون ولدى! الان تمام دنيا دارن ميبيننت!!‌ جون من نزديك نيا!!‌يكي بياد اينو از من جدا كنههه!!‌ آخ!!‌ نامرد چرا نوك منو گاز مى گيرى؟ مگه خودت جغد ندارى؟؟!!!‌

ولدمورت بود كه گاز مى گرفت و پر بود كه به دهان مى كشيد. به ناگه شيء سياهرنگى بر فرق سرش فرود آمد و با هدويگ ملاج در ملاج شد.

رويش برگرداند و استرجس پادمور را ديد، كه به طرز فجيعى از آن بالا قاه قاه مى خنديد.

از اين رهگذر بود كه شما خواننده گرامى و بسيار عزيز و صد البته خوشمزه، با سس دلپذير و سالاد با سس هزار جزيره مهرام و پفك نمكى چى توز و الى آخر ، به دنياى كوييديچ هاگوارتز وارد گشتيد و ماجرا را از زبان خودتان مى شنويد!

آن ساحره برومند را مى‌بينيد كه به تاخت به ملازمت كوافل مهربان وارد حلقه سمت چپ دروازه يكى از فاميل هاى ولدمورت شد؟ آرى او همان جسيكا پاتر است! دخترى از...

خواننده اين نمايشنامه: مرلين جون هر كى دوست دارى‌مسائل ناموسى‌رو پيش نكش اين استرجس با بلاجراش سوراخ سوراخمون كرد!

مرلين جلوى ديد شماست! كه همه آن بلاجرها بخورد در فرق سر من! اصلا مشكلى نيست!

حال به سمت ديگرى‌ از زمين مي رويم. جايي كه خرگوشى مشغول آموزش گازگرفتن هويج به سه بچه خرگوش خودش است!

براى‌ لحظه اى دندان طلاى مادر خرگوشها برق مى زند و درخشش در چشمان تيزبين دو جستجوگر اين بازى، كه همان آرمنيتا و مريدانوس خودمان مى باشند، فرو مى رود.

آرمنيتا:‌مال منه!!!
مريدانوس: مال خودمه!!

پاق!!!
دو جستجوگر با مادر بچه خرگوشها تصادف مى كنند و در اثر اين تصادف كله كرده و به خندق حاشيه زمين فرو مى افتند و جا به جا تمام مى كنند.

بچه خرگوشها: ما مامانمونو ميخوايم!!

سوروس اسنيپ و ايگور كاركاروف در حال حاضر كوافل به دستند. يكي به ديگرى پاس ميدهد و آن يكي به ماركوس فلينت و آن ماركوس فلينت توپ را براى اندروميدا مي اندازد ، اندروميدا كه همگان مي دانند كسي نيست جز مهاجم تيم گريفيندور، با كمال ميل توپ را مي گيرد و در جهت خلاف به سمت دروازه بان سامانتا ولدمورت متحرك مي شود.

ايگور و سوروس رو به ماركوس نگاهي سرزنش آميز مي اندازند و ماركوس فلينت نه تنها از رو نمي رود، كه بيگانه را الگوي خود قرار داده و آن شكلك معروف را به نمايش در مي آورد!‌ (خودتان تصورش كنيد من حوصله ندارم روى شكلكه كليك كنم! )

در اين گير و دار مرلين كبير، كه نگاه افسانه اى ايگور و سوروس را ديده بود، جان ماركوس را در خطر مرگ يافت و براي نجات جانش بلاجري را به سرش وارد كرد تا سومين جسد، توسط مامورين وزارت بهداشت شهرستان هاگزميد، از زمين خارج شود.

نكته مهم تا اينجاي كار اين بود كه اين بازي اصلا گزارشگر نداشت! بنابراين ما تصميم گرفتيم براي اينكه نقش اين فرد پررنگ شود شكلك آلبوس دامبلدور را ، در حال سخنراني، براي شما نمايش دهيم:

يادتان كه نرفته است، آندروميدا به شدت به سمت دروازه سامانتا در حركت بود. اما سامانتا به او چشمكي زد و گفت:‌ اگه گل بزني قرار مصاحبه امشب رو ميندازم سه ماه ديگه!

اندروميدا كه منافع شخصي خويش را به شدت بر منافع تيم ترجيح داده بود، اين ماموريت را به پايان نرساند و ترجيح داد تا كوافل را به هدويگ بسپارد. هدويگ كه يك دانه پر در آن بدنش باقي نمانده بود و مغزش نيز از نوكش چكه مي كرد از گرفتن كوافل باز ماند و تنها كاري كه از دستش بر مي آمد خالي كردن راه براي كوافل بود.

كوافل رفت و رفت و رفت تا روي زمين افتاد. حال اگر حدس زديد كجاي زمين؟؟ حدستان اشتباه بود!! جايزه را خودم بردم! توپ قرمزرنگ هم اكنون بازيچه دست سه بچه خرگوشي شده بود كه سعي داشتند آن را گازگاز كنند.

(به منظور استفاده از تمام شخصيتهاي بازي) سارا اونز -دروازه بان گريفيندور - فرياد كشيد: جسيكا بدو بدو الان ايگور كوافل رو برميداره!!!

جسيكا نيز دويد اما فراموش كرد كه در ارتفاع 500 پايي قرار دارد و نيز نمي توان روي دسته جارو دويد. پس شد آنچه بايد مي شد (گرفتين چى شد؟) و او نيز نام خود را به عنوان چهارمين جسد معرفي كرد.

استرجس پادمور كه به ته ريش قبايش برخورده بود، چماقش را به دست گرفت و آماده شد تا ايگور را با خرگوشها يكسان كند. و صد البته اين كار را كرد و....




=========
شتلق!!!!
مرلين كبير با همه كبير بودنش با شدت هر چه تمام تر به گوشه تالار عمومي گريفيندور پرتاب شد.

استرجس پادمور پس از اداي 59 نفس عميق گفت:‌ پيرمرد ريشوي خرفت پرحرف!!‌ خفه شدم!‌خفه شدم، خفه شدم ،خفه شدم!!!‌ ما نخوايم با كسي درد و دل كنيم كيو بايد ببينيم؟؟؟

استرجس باري ديگر به ياد سخن آخر مرلين كه درباره قتل سه بچه خرگوش بود افتاد و عذاب وجدان امانش نداد. او نمى توانست عذاب وجدان را از خود دور كند!‌آخر او در كودكى به خرگوش علاقه زيادى داشت! پس زارزار خنديد و خنديد و خنديد... و باز هم خنديد... و خنديد...

يك هفته بعد

سردخانه وزارت خانه پذيراي حضور پنجمين جسد بازي دو تيم كوييديچ اسليترين و گريفيندور بود. نوجوانى كه از شدت زار زار خنديدن كاسه عمرش لبريز شده بود.


اما تكليف اسنيچ چه شد؟ هيچ! اسنيچي در كار نبود. همه تان سر كار بوديد!‌ هدف از اين نمايشنامه فقط و فقط معرفي ليست بازيكنان دو تيم بود و بس پس تا بازي بعد همه شما را به ريش مرلين مي سپاريم.

(ضمنا اين: دامبلدور است و اين: مرلين كبير است!)


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۹ ۲:۲۴:۳۲
ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۹ ۲:۳۲:۲۳

امضا چی باشه خوبه؟!


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۶:۵۹ دوشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۵

آرامينتا  ملي فلوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶
از اولين پله!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
مسابقه اسلايترين و گريفيندور

روز قبل از مسابقه**

تيم كوييديچ اسلي با خستگي زيادي! به طرف تالار عمومي مي رفتند. فردا يكي از حساس ترين مسابقات ترم با گريفيندور رو در پيش داشتن.
- اگر من ايگور رو ببينم...مي دونم چه بلايي سرش بيارم! خوبه گفته بودم كسي از تمرين آخر غيبت نكنه!!!
در همين حين(؟) كه آرامينتا داشت براي صدمين بار غر غر مي كرد چيزي جلوي ملت كوييديچيه اسلي سبز شد!
بر روي ميز كوچكي 10 تا بطريه كوچك قرمز رنگ بود كه روي هر كدوم با رنگ سبز نوشته شده بود:

محلول هاي نيروزاي اسمور
من رو بنوش!!


بليز به سرعت به بالا و پايين راه رو نگاهي انداخت. در كسري از ثانيه! هر كي يكي از بطري ها رو خورده بود.( نكته: ملت اسلي در اثر هيجان مايع رو با بطريش خورده بود تا اثر جرمي هم باقي نمونه!) تك بطري اي هم كه مال ايگور بود ناپديد شد!

روز مسابقه**

در وسط زمين ايگور داشت با داور مجهول الحال مسابقه بحث مي كرد.
-شما بايد اين بازي رو كنسل كنين!
- بازي متوقف نميشه كاركاروف...برگرد به رخت كن تيمت!
-آخه اينا يه چزيشون شده..اصلا...خودتون بيايين ببينين!
و داور مسابقه رو به درون رخت كن اسلي مي بره.
در گوشه اي سامانتا ولدمورت در حال پر پر كردن گل سرخيه.
- دوستم داره...دوستم نداره...دوستم داره...دوستم نداره...
كمي اونورتر، آرامينتا داره مجموعه اشار عاشقانه اي رو با صداي بلند مي خونه! لرد ولدمورت هم با بليز و سوروس و ماركوس در مورد گل هاي فصل زمستون بحث مي كنن!
-مي بينين! اينا نمي تونن بازي كنن!
داور مسابقه كه به صورت مشكوكي لبخند مي زد گفت:
- به نظر من كه حالشون خيلي هم خوبه!
و از رختكن بيرون ميره و ايگور رو با ملت پروانه اي اسلي تنها ميزاره.

- كاپيتان ها دست بدن!
استرجس با خشمگين ترين نگاهي كه سراغ داشت!( البته معلوم نيست چرا نگاهش باعث خنده ي تماشاگران شده بود(!) ) جلو اومد تا با آرامينتا دست بده.
- سوسكين!
- صالا مهم نيست
ملت گريفي + استر:
با صوت داور مجهول الحال مسابقه شروع شد. البته به علت بارش برف سهمگين و لغزنده بودن معابر(!) گزارشگري براي گزارش بازي وجود نداشت.
خوب داشتم مي گفتم كه بازي با صوت داور شروع شد! بلافاصله مهاجمين غيور و خشانت زده ي گريفندور سرخگون رو به دست گرفتن و به طرف دروازه ي سامانتا رفتن. اما ناگهان در كمال تعجب همگان سامانتا از جلوي دروازه كنار رفت.
- خواهش مي كنم..راحت باشين!
ملت گريفي:
آن طرف زمين مسابقه هم بليز و لرد ولدمورت چماقهاشون رو با افسون به گل تبديل كرده بودند و به طرف استرجس و مرلين كبير مي رفتند تا گل ها رو به اونها بدند!
سوروس و ماركوس هم داشتند براي سارا قصه ي چوپان دروغگو رو تعريف مي كردند در حالي كه ايگور هم سعي مي كرد سرخگون رو براي گل زني پيدا كنه!
در همين لحظات كه تماشاگران هم از مهربانيه اسلي ها به وجد آمده بودند و داشتند گريه مي كردن، چشمشون به آرامينتا و مري افتاد! هر دو با هيجان داشتن به طرف گوي زرين كه كنار دروازه ي اسلي بود پرواز مي كردن
يك لحظه ي كوتاه آرامينتا جلو افتاد و دستش رو به طرف گوي زرين دراز كرد...اما دلش به حال مري سوخت و گذاشت اون گويي رو بگيره!
- تيم گريفيندور با نتيجه ي 190-0 برنده ي بازي اعلام ميشه!

بعد از مسابقه
به طرف قلعه**

ايگور يواشكي به دنبال داور مسابقه رفت. داور وارد دفتر مخصوصش شد و چوب دستيش رو به طرف صورتش گرفت.
ايگور: رومسا!!!!
در كنار ميز چند بطري قرمز رنگ قرار داشتند كه با رنگ سبز بر روي آنها نوشته شده بود:


محلول هاي نيروزاي اسمور
من رو بنوش!!


ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۸ ۲۱:۲۲:۴۷







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.