هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۷:۰۶:۱۰
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
اسلیترینی ها همه با هم به سمت محفلی ها هجوم بردند.لرد در حالی که قهقهه بلندی سر داده بود چند محفلی را با سر به درون چاه WC پرتاب کرد و گفت:حالا میخواین اینجا منو غافلگیر کنین؟نشونتون میدم کی به کیه!
و بعد دو سه نفر محفلی دیگر را به سیخ کشید!در طرف دیگر بقیه اسلیترینی ها داشتند با محفلی میجنگیدند.توبیاس از روی چندتا محفلی لت پار شد و روبروی ایوان قرار گرفت.
توبیاس:هی ایوان...فکر میکنم باید با هم بجنگیم آخه من محفلی هستم!
ایوان نگاهی به توبیاس انداخت و گفت:ببینم تو چطوری به خودت میگی اسلیترینی؟رفتی جزو محفلی ها شدی؟الان نشونت میدم اسلیترین یعنی چی!
ایوان با یک طلسم موجی از آتش به سمت توبیاس میفرستد.توبیاس در آخرین لحظه جا خالی میدهد و آتش صاف به طرف لرد و چند محفلی میرود.با فریاد رودولف لرد در لحظه آخر جا خالی میدهد و بعد از اینکه آن چند محفلی کباب شدند با فریاد گفت:روووووزییییییه،معلومه چه غلطی میکنی؟کریشیو!
ایوان:ببخشید ارباب من....آخخخخخ!
توبیاس که فکر کرده بود کار ایوان تمام شده دنبال یک حریف دیگر میگشت که با او دست و پنجه نرم کند ولی فریادی از پشت سرش شنید و به عقب برگشت.
توبیاس:هی ایوان تو که از رو نرفتی.کریشو...
ایوان از جلوی طلسم توبیاس کنار میرود و بعد با یک حرکت ژانگولر با آرنج به سر توبیاس ضربه میزند و توبیاس روی زمین ولو میشه.
ایوان:فعلاً این رو داشته باش تا بعداً دسته جمعی به حسابت برسیم!
رودولف و بلاتریکس و لرد سیاه با سرعت عجیبی مشغول درو کردن سفیدها بودند،تا آنکه یکی از سفیدها که ریش بلندش در حال گر گرفتن بود فریاد زد:بسه دیگه،عقب نشینی میکنیم،خودم پدر کسی رو که این نقشه رو کشید در میارم!
لحظه ای بعد سفیدها با سرعت از محل حادثه دور شدند.لرد خاکستر ردایش را تکاند و گفت:کارتون بدک نبود.گرچه خودم از پسشون بر می اومدم!
جاگسن نگاهی به توبیاس کرد و گفت:راستی ارباب با توبیاس چیکار کنیم؟آخه اون جزو محفلی ها بود!
لرد:
اعضای اسلیترین: !

به نظر من در حد قابل قبولی بود.فقط یک مورد وجود داشت.(ایوان با آرنج به سر توبیاس میزند و توبیاس روی زمین ولو میشه)یک فعل بصورت گفتاری بکار رفته و یکی بصورت نوشتاری.البته چون فقط همین یک مورد رو دیدم احتمالا اشتباه تایپی بوده.به نظر من بهتره کمی طنز رو در نوشته تون کمتر کنین.لزومی نداره همه جمله ها طنز داشته باشند.امیدوارم شاهد فعالیت بیشتر شما باشم.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۷ ۱۱:۳۵:۵۶


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ سه شنبه ۳ بهمن ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
توبیاس: ببریمشون روان خانه سیه و سفید

بلاتریکس در حالی که گریه می کرد گفت : من رودولفمو میخوام...

لرد ولدمورت: مگه من مردم؟

بلاتریکس ناگهان خشمگین می شود: مردک ، کچل وامونده ، خجالت نمی کشی ، بعدشم هر روز ارزشی تر از دیروز می شی و بعدش هم ، دیگه شناست خز شده...

توبیاس: اینو باهات موافقم ، ببینین بچه ها ، باید مثل من خوب باشین ، عضو محفل باشین ، تا اینجوری توسط خدا عذاب نبینین...
ملت مونث مرگ خوار:
لرد:

سپس لرد ادامه داد: من در همین موقع یک چیزی به ذهنم خطور کرد و اون هم این بود که شما از گروه من اخراجین...

مرگ خواران مونث: چرا؟

لرد : حالا میگم ، با این صحبت های توبیاس من به این نتیجه رسیدم که یک گروه از افراد خوب درست کنم و اسمش رو هم میزارم ارتش ولدمورت و توش میریم شب ها به بچه یتیم ها کمک می کنیم...

بلاتریکس به جاگسن: بیا این چکش رو بگیر بکوب تو سر لرد...

جاگسن چکش را گرفت و اینجوری زد تو سر ولدمورت :

ناگهان توبیاس: خاک و چوک ، بچه ها دیدین چی شد؟ مجنون ها رفتن ، ( منظور مرگ خوارانی که آمده بودند تا قرنطینه شوند )
دوستان اسلیترینی عزیز
لطف کنین فقط برای اینکه پست زده باشید پست نزنید.پستهای بی محتوا درنظر گرفته نمیشوند.ضمنا پستی که فقط از دیالوگ تشکیل شده باشه پست نیست.این مورد شامل جاگسن هم میشه.کمی دقت کنید.فضاسازی کنید.کمی بیشتر توضیح بدین.طوریکه کسی که وقت میذاره و پست شما رو میخونه لذت ببره نه اینکه گیج بشه.استفاده بیش از حد از شکلک زیبایی پست رو ازبین میبره.به جای شکلک میتونین حالت اون شخص رو با یک جمله توصیف کنین.نفر بعدی اگه از این دوپست سر در آورد ادامه بده وگرنه میتونه از پست قبلی توبیاس ادامه بده.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۳ ۱۷:۲۵:۱۵

فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۹:۴۳ دوشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۵

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
ملت مرگخوار و اسلیتیرینی به ملت محفلی حمله می کنند.
ایگور : بچه ها امونشون ندید .
جاگسن : به من هم که ربطی نداره . من نمی جنگم . من که دیگه مرگخوار نیستم .
و به این صورت تعداد اسلیتیرینیهای مرگخوار با ولدومورد به 8 نفر می رسه در مقابل 30 نفر.
سامانتا : نقشه شماره 3.
سامانتا میاد می ره روی دست بلاتریکس و از اونجا رو شونه آرامینتا و آز اونجا هم روی سه تن از گریفیها و اونها رو له می کنه.
بلیز : بچه ها حالا نوبت ماست.
رودولف : نقشه شماره 4
رودولف از یه طرف میاد و ایگور و بلیز و رابستن هم میان و همشون به هم برخورد می کنند.
بلیز : بچه ها نقشه شماره 4 چی جوری بود؟
ایگور :
رودولف : اسن به من چه که نقشه را بلد نیستین. من نازی رو طلاق نمی دم.
بلا : چی نازی کیه؟
رودولف : همان که تو باغ مظفر بود.
بلا : اه چه جالب . من هم باهاش دوست می کنی؟
سامانتا : سلام بچه ها چطورین؟
آرامینتا : برین هر کاری دوست دارین کنین من غذا درست می کنم.
ایگور : اینها ییهو چشون شد؟
بلیز : فکر کنم بیماری لرد سیاه به اوهنها سرایت کرده باشه.
رابستن : مگه بیماریش واگیردار بود.
رودولف که پیش بلا بود و داشت گریه می کرد : من کروشیو می خوام بلا.
بلا : نه عزیزم کروشیو اخه اوخه بده. بذار یه بوست کنم ببینی چقدر خوبه.
و در این لحظه بلا همان کاری که می دونین کرد.
رودولف : نه مثل اینکه واقعا بیمار شدن . حتی به من کروشیو هم نمی زنه.
بلیز : باید قرنطینشون کنیم. چون ممکن است ما را هم بیمار کنند.
ایگور : حق با توئه.
ملت پسر مرگخوار برمی گردند که با ملت محفلی بجنگن که می بینندکه دارن میرن.
ایگور : کجا میرین ترسوها.
استرجس : هیچی . این ولدیتون آدم خوبیه . وقتی سردستتون مرد به این خوبی باشه. پس بقیتون هم حتما خوبین دیگه.
ایگور : زود باشین اینها رو ببریم یه جا قرنطینه کنیم تا دیگران بیمار نشدد. در ضمن بعدش هم باید به دنبال را درمان بیماری بگردیم.
ملت :
ولدی و دختر مرگخوارها : :angel:


ویرایش شده توسط جاگسن اون در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲ ۲۰:۰۸:۴۲

من یه شبح و�


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
ملت اسلایترینی در حالی که شادمان به طرف تالارشان میرفتند تا جشن بگیرند ، همچنان پشت سر ولدمورت به پیش می رفتند...
توبیاس رو به لرد ولدمورت : معذرت ولی الان داریم کجا میریم؟
لرد ولدمورت: مستراح
بلیز:خوب پس ما چرا داریم دنبال شما میاییم؟
لرد ولدمورت: اینو از خودتون برسین...
ملت اسلایترین لرد را تنها گذاشته و همراه با الادورا بلک به طرف تالار حرکت می کردند...

__________
در مهمانی:
مالدبر در حالی که مادولین دور می گرداند به طرف الادورا بلک رفت...
_ سر ریژ خانم؟
الادورا: بله عژیژم...
ناگهان بلاتریکس نفرین روشیو را به طرف مالدبر فرستاد
مالدبر: اخ تف
بلاتریکس در حالی که یقه مالدبر را می گرفت گفت: داری عمه منو معتاد می کنه ،آره شیره ... آخخخخخخخ
و دستش را به طرف بازویش برد و آستینش را بالا کشید
مردان حاضر در جمعیت:
و ناگهان بلیز ، ، ایگور و... مرگ خوارانی که در مجلس حضور داشتند دست هایشان را گرفتند و فریاد می زدند...
بلاتریکس در حالی که به دستش فوت می کرد گفت : یک لیوان آب بدین...
الادورا: ژی؟
بلاتریکس: وااااای مردم ، لرد مارو خواسته مثل اینکه دوباره براش دردسری درست شده...
همگی آپارات کرده و جلوی دستوشویی حاضر شدند و تازه متوجه صحنه خوف شده بودند... ولدمورت یک تنه در حال جنگیدن با محفلی ها که تعدادشان حدود بیست سی تا میرسید بود...
توبیاس: شرمنده اخلاق مرگ خواریتون بچه ها ، من عضو محفلم و شرمندتونم باید به اونا ملحق بشم... بای...
ایگور: ای نامرد خائن بی جنب ... اشکال نداره ، بچه ها پیش به سوی محفلی ها .. آماده برای جنگ... حمله...


فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ شنبه ۳۰ دی ۱۳۸۵

الادورا  بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۹۵
از شجره نامه ی خاندان بلک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
من از پست اینیگو ادامه میدم.
ملت به پشت سر ولدی نگاه می کنن بنینن چه اتفاقی افتاده که می بینن هوا یه جورایی ناجور شده و یه ساحره داره به طرفشون میاد.
ملت:؟؟؟؟
ولدی: این کیست؟
[ساحره ی پیر و پر جذبه در حالیکه به دنبال خودش یک جن خونگی بی سر* می آید.]
ساحره بمب را از دست ایگور گرفت و به جن خونگی اش داد و با چوبدستی اش به او اشاره ای کرد. جن خونگی بی سر دوان دوان از آنها دور شد.
ملت:؟؟؟؟!!!!!!
ولدی: خود را به ما بشناسایانیـــد
ساحره: اه بسه ولدی، باغ مظفر تموم شده.
ولدی: اِاِاِ کی؟ من قسمت آخرش رو ندیدم.
ساحره: دیشب.
در این هنگام بلیز پرسید: شما کی هستید؟
ساحره نگاهی به او انداخت و گفت: الادورا بلک هستم.
بلا: عمه الادورا شما اینجا چی کار می کنید مگه نمرده بودید؟
الادورا:چرا. در همین موقع صدای انفجاری از بیرون محوطه به گوش می رسه.
ملت:چی بود؟
الادورا: هیچی بمب بود که تو دست جن خونگیم ترکید.
جاگسن: حالا اینجا چی می خواین؟
هیچی اومدم تا دوباره حیثیت خانوادگی بلک رو احیا کنم. شما به خودتون می گید مرگخوار؟ تقصیر شما هم نسیت وقتی که لردتون این باشه وای به حال نوچه هاش!!
ولدی: بغض!!! مگه من چمه؟ هان؟ راست می گه الان همتونو شکنجه می دم.
ملت: هی اربابمون خوب شد
ملت به همراه ولدی و الادورا بلک به طرف سالن عمومی می روند تا هم خوب شدن ارباب را جشن بگیرند و هم آمدن الادورا را. :banana:
_______________________
*= الادورا بلک در دوران حیات خود سنت گردن زنی جن های خونگی را در خانواده ی خود بنیان نهاد به همین دلیل در این داستان روح جن خدمتکار او بدون سر با او همراه است.


ویرایش شده توسط الادورا بلک در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱ ۱۵:۲۳:۳۰

همه ی ما به واقعیت جادو ایمان داریم، اما جادوی ما چوبدستی هایمان نیست، بلکه قلبهامان است.
[img]http://i14.tinypic.com/2u94e


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵

ابركسس مالفويold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۵ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
از پيش سمانه جون...!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 66
آفلاین
-بچه ها بياين اينجا......

همه ملت اسلي سرا شونو بر مي گردونن ببينن صداي كيه.....

لرد ولدي:آه بالاخره آمديد خان ريدل سفلا...!

ملت اسلي:چي؟كي؟

بليز:ابركسس.....؟؟!!!

ايگور:تو از كجا پيدات شد!

و بليز در گوش ايگور ميگه:فكر كرديم ديگه از دستش راحت شديم......

ابركسس:لرد عزيز بمب را پيدا كردم....
و بمب رو مي ذاره كف دست ولدي

ابركسس:

ولدي:تشكر مي كنيم!

ودستي به سر ابركسس ميكشه و ميگه ياد بگيريد از اين مالفويه تازه وارد !

ملت اسلي:

ابركسس:

مالدبر كه به بمب كف دست ولدي خيره شده بود ميگه بچه ها اونجارو


وهمه نگاهشان را از ابركسس به بمب بر مي گردونن.....

ساعت بمب 20 ثانيه تا انفجار بمب خبر مي داد....

ابروکسس عزیز:
متاسفانه نباید پست شما در نظر گرفته بشه به چند دلیل:
1- به متن قبلی داستان زیاد پایبند نبودید به همین دلیل باعث شده که پستتون کمی گنگ بشه و در نتیجه بقیه رو کمی دچار مشکل کرده.
2- سعی کنید به زور شخصیت خودتونو وارد داستان نکنید مخصوصا وقتی نیازی به این کار نیست.
3- در زیباتر کردن پستتون سعی کنید از فضا سازی بجا ، دیالوگ های مناسب و طنز بیشتر استفاده کنید که فکر میکنم اگر وقت و دقت بیشتری رو صرف نوشتن نمایشنامتون کنید مشکلی نخواهید داشت.
لطفا از پست اینیگو ادامه دهید.
موفق باشید.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱۵:۱۹:۱۶

[size=large][color=00


تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ شنبه ۲۳ دی ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
به نام او که ما را اصیل پاک آفرید!


ملت قهرمان اسلی همچنان در توهم تشریف داشتند و مشغول انجام اعمال بی ناموسی بودند( خدایا توبه!)، ناگهان در میان آن جمع، بلیز یهو به خودش اومد، فریاد خشمگین زد و گفت:
- دیوونه شدید، الان همه جا منفجر میشه...برید بیرون...
ملت قهرمان اسلی داد و هوارهای خویش را سر دادن و یکی پس از دیگری در حال خارج شدن از تالار عمومی بودن، ایگور در انتهای جمعیت داشت فرار می کرد که یهو به عقب کشیده شد، بلیز گردن وی را گرفته بود و با خود به داخل توالت می کشاند:
ایگور: بلیز، من جوونم؛ امید دارم، زن می خوام، منو قاطی مسائل خفنز نکن، بذار نفس بکشم..!
بلیز با حالت نفرت انگیز ابرویی بالا انداخت و گفت:
- ایگور، اومدیم بمب خنثی کنیم، تو یادمه گفته بودی وقتی مشنگستان بودی بلت بودی، خب هنر خویش را به نمایش گذار برادر!
ایگور:
بلیز: تعجب داره، زود باش، 20 ثانیه وقت داری...
اکنون آن دو بر سر کاسه توالت نشسته بودند( برداشت بد نکنید ها! )، و بمب خیره شدند، بلیز با نگاهی منتظر بمب را نظاره می کرد، ایگور می لرزید، کله خود را جلو آورد و در یک حرکت انتحاری با شیوه گاز گرفتن( چون یک داگ، نه اسنوپ داگ)، یک سیم را قطع کرد، گویا سیم سرور را قطع نمود چون هوز شمارشگر فعال بود...
10...9...8..7...6..5...4..3..2..1....
بلیز: نه...
ایگور: خدایا مرا ببخش!
صدای انفجاری به گوش نرسید!
هر دوی آنها چشمان خویش را بسته بودند، ناگهان بلیز یک چشمش را باز نمود...
- ایگور، گویا در بهشت هستیم، توالت عمومی بهشت!
ایگور هم چشمانش را کاملا باز کرد و گفت:
هوم م م م ، آره..میبینی چقدر بوی خوش مواد ضد عفونی کننده میاد..به به...
بلیز: میگم ایگور اینجا شبیه همون توالته تو تالار اسلی خودمون نبود؟! آشنائه!
ایگور نگاهی به اطراف کرد و گفت:
- هوم..آره..نیگا کن..من اون لحظه آخر دعا خوندم..واسه کل مکان...توالت ها هم اومدن بهشت..می بینی چقدر آدم خوبی ام...
بلیز از روی زمین بلند شد و توالت جلویش خیره شد، نگاهش به بمب افتاد:
- ئه، ایگور این بمب چیه ورداشتی آوردی با خودت..؟؟
ایگور هم با چشمانی گرد کرده به بمب می نگریست، گویا که چیز تازه ای دیده باشد، با شک و تردید گفت:
- هوم، به گمانم این بمب ابلیسه، قبلا که خوب بوده، اومده بوده این جا از این توالت استفاده کرده بمبش را جا گذاشته...ببریم بهش بدیم...
و دست دراز کرد و بمب را به داخل ردایش در جیب داخلی اش، به سختی جا داد...
داشتند از توالت عمومی بیرون می آمدند که یهو لرد ولدمورت جلویشان ظاهر شد و در چارچوب درب توالت عمومی ایستاد:
بلیز:
ایگور: پس شما هم فوت کردی ارباب، می دونستیم میایی به بهشت...
لرد: منظورت چیه؟بمب چی شد؟
در همین حین ناگهان صدای فریاد های از پشت سر لرد به گوش می رسید....



ادامه دارد!


ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۳ ۱۱:۵۱:۴۸

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵

erfan


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۶ جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ چهارشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۶
از خانه ي 936
گروه:
کاربران عضو
پیام: 54
آفلاین
سكوتى سنكينى تمام دخمه را كرفته است عده اى از اسلايترينى ها در كوشه اى از دخمه جمع شدند و اقدام به بيناموسى و همانكونه در مورد اينكه جكونه از تمام كروه ها جلو بودند ميكردند ناكهان در دخمه با صداى كوشخراشى باز ميشود توبياس به اطرافش نكاه ميكند
توبياس:ما كه هممون هستيم يعنى كيه
در باز ميشود و يسرى با موهاى مشكى كه جلوى ان رنك جو كندمى دارد ايكور سريعأ دست به درون جيبش ميكند و جوب دستى اش را در مياورد
ايكور:تو كي هستى؟
يسر:سلام خوبيد من روفوسم عضو جديد سايت نيستم ولى تا الان تو كريف بودم ميتونيد به يرسيد ولى جون از اونا بدم ميمود امدم تا در اسلايترين باشم
توبياس:خوش اومدى جطورى روفوس
راوى:به اين دليل توبياس روفوس را تحويل كرفت جون او و روفوس در تيم كوييديجشان با هم دوست بودند
اما هنوز ايكور با كينه اى سنكين به روفوس نكاه ميكرد
ايكور:حالا اكه طرفدار بيناموسى هستى بمون اكه نه ...
روفوس:اره بابا جه جورش
ايكور:نه بابا بيا اينجا
و روفوس را بغل ميكند
ايكور:مرك خوار كه هستى
روفوس:نه بابا با اين مقررات مكه ميشه ولى دارم تلاش ميكنم
ايكور:خوبه تلاش كن تا كامروا شوى
روفوس:ممنون ميشه منو به افراد معرفى كنى
ايكور:اره اين
.
:

و بعد از مدتى همه با هم دوست شده و شروع به بيناموسى ميكنند


من نميدونم اكه ميخواين نقد من فقط خودم معرفى كردم اكرم با بقيه ى يست ها نميخوره ياكش كنيد

با تشكر

روفوس عزیز به تالار اسلیترین خوش آمدید.
نقد پستها فعلا متوقف شده ولی برای شروع باید بگم که اشتباه تایپی زیاد داشتید..لطفا در این مورد کمی دقت کنید.
دوستان لطفا از پست توبیاس ادامه بدهید ولی این نکته را که روفوس هم وارد تالار ما شده در نظر بگیرید.




ويرايش:ممنونم عزيز ديكه ببخشيد مشكل تايييكى هم تخصير من نيست اين لعنتى عربيه


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۱ ۳:۳۵:۵۲
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جيور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۱ ۱۰:۵۱:۲۸

امضا توسط مدیر برداشته شد


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ چهارشنبه ۱۳ دی ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
توبیاس در حالی که مات و مبهوت به صحنه نگاه میکرد همچنان کف از دهنش بیرون می آمد: کف میکنیم!
بلا در حالی که دمپاییش را در میاورد و محکم به کله ی رودولف میکوبید فریاد کشید: مردک تو کدوم گوری بود؟ هان؟
رودولف: من هیچی داشتم یکمی پاچه لردو میخواروندم!
بلا: واقعا خاک بر سرت :slap:
بلیز: حالا لرد کجاست؟
رودولف: سوار خرش!
توبیاس: چی میگی چرا چرت و پرت میگی؟
رودولف: باور کنین، اون خیلی رفته قدیم ،زمانی که خر خودروی ملی بوده...
بلیز: منتظر چی هستی رودولف؟ برو چایی بریز دیگه اه!
توبیاس: راستی اول کبریتو روشن کن بعدش گاز رو ...
بلاتریکس: برای من هم چایی کم رنگ بریز ، چون چایی پررنگ واسه قلب ضرر داره
رودولف: امشب هم ماهی درست میکنم
توبیاس : من میرم حموم
بلیز: چه موهای بیریختی، شامپوت چیه؟
توبیاس: سیب
بلا: خوب تبلیغات تموم شد، برمیگردیم سر رولمون!
توبیاس: واااااااااااااااااااااااااا
بلاتریکس: چی شده ها؟
توبیاس: بمب،بمب رو یادمون رفت...
ملت:
ناگهان بلیز مانند عجل معلق بالای سرشون واستاد...

_ به لرد حمله کردن وااااااای به لرد حمله کردن!!! اینیگو لومون داده!!!! به لرد حمله کردن
حالا ملت مونده بودن با یک لرد بدبخت مورد حمله قرار گرفته و یک تالار بمب گزاری شده!

___________________________________________________________

تقاضای نقد این پستیوس


فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


Re: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ سه شنبه ۵ دی ۱۳۸۵

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
_ بگیرید آن پدرسوخته بی همه چیز را!
اینیگو: لرد سیاه؟
بلاتریکس بلیز و توبیاس را دید که که کنار لرد واستاده اند و فهمید که آنها به لرد این خبر را داده اند
بلاتریکس: توبیاس،بلیز،چجوری اینقدر سریع خبر رو رسوندید؟
بلیز و توبیاس: ها؟...
اینیگو ناگهان خودش را روی زمین و بر جلوی لرد سیاه انداخت و گفت: قربانتان گردم، ای لرد سیاه، ای کچل، ای دماغ عمل کرده، ای دورگه، ای لرد، ای رئیس خبر بسیار بدی دارم...
لرد: چیه، بنال اینیگو
اینیگو: این سه تا ، بلیز و توبیاس و بلاتریکس، این سه تا توی دستشویی بمب گذاشتند
توبیاس و بلیز و بلاتریکس:
ملت مرگ خوار:
اینیگو:
لرد: بگیرید آن پدر سوخته بی همه چیز را!
ایگور: لرد عزیزم، لرد عزیزم بیایید قرص هایتان را بخورید، بیایید ،باز آلزایمرتان عود کرده...
لرد: اووووو، خوب ، اینیگو، یک چند وقتی بود ... اصلا تو کی هستی؟ ها تو کی هستی اینجا چی کار میکنی؟
توبیاس: لردک، اردک، داریم دیوونه میشیم از دست تو، آخه یکی نیست ما رو از دست تو نجات بده، ای خدا
ملت:
لرد:
بلیز: لرد سیاه، همین پدرسوخته ...
ناگهان بلاتریکس: برای سلامتی آقا لرد سیاه صلوات جمعا بفرست....
ملت:
بلیز: همین پدرسوخته تویه دست شویی بمب گذاشته، تقصیر ما نیست به خدا ...
ناگهان بلاتریکس: برای سلامتی آقا لرد سیاه صلوات جمعا
ملت:
بلیز: میزارین حرف بزنم، همین پدرسوخته بمب رو گذاشتش توی دست شویی فهمیدین؟
از کسی صدا در نمی آمد همه با تعجب به اینیگو نگاه میکردند،اصلا باورشون نمیشد که همچین کسی به اونها خیانت کرده باشه...
ناگهان ایگور از طرف دستشویی در حالی که از شدت ترس سر و صورتش عرق کرده بود به طرف آنها دوید و در حالی که دست هایش را در هوا تکان میداد گفت: هاااااای ملت، از مدت انفجار بمب توی دستشویی فقط سی ثانیه باقی مونده
ملت : و بعد
__________________________________________________________-

تقاضای نقد این پست را دارم
_________________________________________________________

متاسفانه پانزده دقیقه قبل از من رودولف ادامه پست قبل را داد به طوری که من متوجه نشدم، ممنون میشوم اگه مال من رو هم نقد کنین ، با تشکر، حالا هر کدومو خواستین ادامه بدین

توبیاس عزیز رودولف از تو زودتر پست زده بود. بهتر بود حق تقدم رو رعایت میکردید این پست رو پاک میکردید تا بقیه گیج نشن. برای اینکه یه وقت از این مشکلات پیش نیاد میتونید قبل از پست زدن قبلش رزرو کنید. به هر حال لطفا از پست رودولف ادامه بدهید.


ویرایش شده توسط توبیاس اسنیپ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۵ ۱۷:۲۱:۰۲
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۱۰ ۲۱:۰۸:۳۷

فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.