هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
#11

آرامينتا  ملي فلوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶
از اولين پله!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
آشپزخونه در سكوت مطلق به سر مي برد!همگي در انتظار يك اتفاق فاجعه آميز و وحشتناكي بودند كه خانه ي ريدل رو روي سر دامبل خراب كنه.

آرامينتا با نگاهي كه هنوز در آن اثرات خشم مشهود بود نگاهي به اطراف اتاق انداخت.
لرد با نگراني به ساتور توي دست دامبل نگاه مي كرد، آرشي از ترس قبضه روح شده بود و در آستانه ي مرگ بود، در كنار بادراد بسته هاي مشكوكي به همراه فيلتر هاي سيگار ديده مي شد....

- خيلي خوب آلبوس!! من باهات مذاكره مي كنم!
ملت مرگخوار:

اتاق مذاكرات سري*

آرامينتا و آلبوس روي دو تا مبل رو به روي هم نشسته بودن. از بيرون در صداي نفس هايي شنيده مي شد كه آرامينتا مطمئن بود صداي مرگخواراني است كه فالگوش ايستادن!

آلبوس: خوب...مذاكره كنيم!؟
- اگر من قبول كنم بيام محفل...منو معاونت مي كني!؟
آلبوس' : آره!
- به من اختيار تام ميدي!؟
آلبوس : آره!
- ميذاري استر رو زنده زنده كباب كنم؟
آلبوس : آره!

بيرون اتاق**

بليز: يعني واقعا داره ميره؟
لرد: آره داريم راحت ميشيم! امشب همه رو دعوت كن يه مهموني به مناسبت رفتن آرامينتا برگزار مي كنيم! پول غذاشونم البته بگو بيارن


ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۸ ۲۰:۳۷:۵۱


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۲ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
#10

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
ولي آرشام رو ديد كه به اين صورت : وايستاده بود .
آرشام : بابا شوخي كردم ، من غلط بكنم به معاون ارباب پشت كنم .
فاطي ها ميريزن رو سر آرشام وبه شكم مي خوابوننش روي ميز . آرامينتا هم با يه ساتور مياد تا آرشي رو ذبح اسلامي بكنه . آرامي ساتور رو بالا مي بره ...
ولدي : اهم اهم
آرامي : چيه ؟
ولدي : خواندن اين قسمت رول براي كودكان زير 40 سال ممنوع مي باشد .
آرامي سرشو از طرف ولدي برمي گردونه و آماده مي شه تا سر آرشي رو ببره .
آرشي با گريه : نه من خوشمزه نيستم ...شيش ماهه حموم نرفتم .
ساتور پايين آمد ولي در نيمه ي راه متوقف شد . صدايي آرام و بي ناموسي شنيده شد : خواهرم اين كارا چيه ؟ يه برادر بي گناه رو نبايد كشت .
آرامينتا در ابتدا اولين چيزي كه مي بينه پشم هست ولي اندر لحظه اي بعد با كمي زوم متوجه حضور دامبل در اتاق مي شود .
آرشي :
دامبل : چي كار ميكني خواهر ؟
آرامي : دستتو بكش كنار پشمك .
آرشي : مي خواستن منو براي پيش غذا بخورن .
بادراد : منو هم براي غذاي اصلي .
رابستن : منو هم براي دسر .
دامبل : كارتان بي ناموسي بود خواهرم .
آرامي : اصلا تو چه طوري اومدي توي ملك شخصي من ؟
ولدي با خودش : نگاه كن...انقدر به اين معاونا رو داديم كه خونه ي اجدادي منو ميكنه ملك شخصي خودش ع صبر كن آزاد بشم مي دونم باهاش چي كار كنم .
دامبل : هوممم...چيزه...من ...
دررررررررررينگ .
دامبل : اوه برام مسيج اومد .
واين مسيج را ولدي به دامبل زده بود و متنش اين بود :
هي دومبول .بيا با هم متحد شيم بزنيم اين آرامينتا رو منهدم كنيم .
و دامبل پاسخ داد :
OK
دامبل رو به آرامينتا : بيا واز اين آرشام بگذر .
آرامي : واسه چي ؟
دامبل : ايدز گرفته اگه گوشتشو بخوررم همه مون به عاقبت اون دچار مي شيم . من مي گم كه بيايم ولدي رو قرباني كنيم .
آرامينتا : قبوله
دامبل به سمت ولدي رفت ، ولدي با نگاهي وحشت زده به دامبل نگاه كرد ولي دامبل چشمكي زد و خيال ولدي راحت شد .
دامبل دست هاي ولدي رو گرت واونو به شكم روي ميز انداخت .
آرشام تو فكرش : واي من ايدز دارم .
دامبل : خواهرم كله تو بيار جلو تا ببيني چطور بايد يه نفر رو قرباني كني .
آرامينتا كله شو آورد جلو . ولدي فكر مي كرد كه الآن دامبل با ساتور گردن آرامي روقطع ميكنه ولي دامبل توي گوش آرامينتا گفت : راستش من خيلي شيفته ي جذبه ي شما شدم ، اگه مي شه يك زماني رو مشخص كنيد تا من به همراه خانواده بايم براي خواستگاري .
آرامينتا :


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۸ ۲۰:۳۰:۱۳



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
#9

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۰۲ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۶
از کنار شومینه(!!!)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
هر هر هر ! کر کر بوووق !

____________________________________________________

بلیز با قدم هایی محکم و جلوی سارا به سمت آشپزخونه حرکت می کنه و در رو پشت سرش می بنده . هنوز چند قدم بیشتر از در دور نشدن که صدای تیکه پاره شدن ملت به غل و زنجیر کشیده شده به گوش میرسه !
- جررررر !
- ممممم ! اوییی !
- یِه یِه یِه ! ( این آرامینتاس)

سارا چوبدستی شو در میاره و در حالی که چشم غره ای به بلیز میره ، با سرش به سمت طبقه ی بالا که آشپزخونه اون جا بوده اشاره می کنه . با هم حرکت می کنن .

بلیز: سارا ؟ نمی دونم ... هوووم راستش نمی دونم چه طوری اینو بهت بگم که ...
سارا : دهه ! جووون بکن بگو دیگه ! نون نخوردی !؟
از راهرویی می پیچن و تاریکی جای نور مشعل های دیواری رو میگیره !
- : خب راستش ... خیلی وقته که میخوام این رو بهت بگم . از وقتی که .... از وقتی که تو رو دیدم .
- : هین !؟ از وقتی منو دیدی چی می خواستی به من بگی !؟
صدای تق تق دندونای بلیز که از ترس و هیجان به هم می خوره شنیده میشه . سارا با چشم هایی معصوم و حالتی عاشقونه به سمت بلیز میاد و دستش رو روی شونه ی بلیز می ذاره !
سارا : امممم ! مهی !چیزه بلیز ! من از همون اولش هم تو رو می خواستم ! من ... بذار اعتراف کنم ... اممم ! من عاشق تو اَم !
بلیز : من .. مممم .... هوووی ! ..... مممم .... منظورم این نبود ... هوی ندید بدید ! مممم !

نیم ساعت بعد توی آشپزخونه !

آرامینتا در حالی که داره زیر لب فحش میده و یه زنجیر دستشه ، از در آشپزخونه وارد میشه . زنجیر روی زمین کشیده میشه و آخر زنجیر دو نفر با حالتی مفلوکانه و مفتضحانه روی زمین کشیده میشن !!!
آرامینتا : یه یه یه ! پا شین ببینم ! همین الان باید ترتیب شام رو بدیم ! آرشام ! برو ظرف ها رو بشور ، این قدر می سابیشون که عکس خودمو توشون ببینم ! زووووووووود !
با حرکت چوبدستی آرشام رو پرت می کنه طرف ظرفشویی ! شترق ! آرشام از بین کلی چینی شکسته بلند میشه و با شعری که زیر لب می خونده شروع به کار می کنه !
آرامینتا ، رو به قربانی(!) بعدی می کنه و با صدایی مهربون میگه :
- هوووم ! حالا نوبت لرده ! یه یه یه ! الان می خوام نشونت بدم که معاون لرد چه قدرتی داره ! ( )
به سمت فریزر میره و در اونو باز می کنه ! یه قفسه رو می کشه بیرون و لرد رو از یقه ش بلند می کنه و میاره تا چیزی که توی قفسه بوده رو بهش نشون بده !
آرامینتا : بیا ! ببین چه بلایی سر بادراد آوردم ! شاید این طوری بفهمی نباید جلوی من کم کاری کنی !

توی قفسه ، یه گوشه ش بادراد نشسته بود و زانوهاشو بغل کرده بود ! چند تا بسته سیگار هم کنار پاش مچاله شده بود !! بیچارگی و حزن از سر و روش می بارید !!!

لرد : اینو تیکه تیکه کردی !؟ این که سالمه که ! برو بابا ! جرات این کارا رو هم نداری !؟
آرامینتا : هر هر هر ! یه کاریش کردم خودش ، خودشو تیکه تیکه کنه ! فقط باید کمی صبر کنی !
شتـــــــــــــــرق !
ارشام ظرفی رو که داشته برقش می نداخته رو ول می کنه و چوبدستی شو از جیب رداش می کشه بیرون و میگه :
من دیگه یه لحظه هم این جا نمی مونم ! رواااااااااااااااانی !
لرد روشو برمیگردونه تا شاهد از دست دادن یه مرگ خوار دیگه نباشه ! منتظر شنیدن صدای طلسمی چیزی بوده ، ولی چون صدایی نمیاد روشو به سمت جایی که آرشام بوده برمیگردونه ، ولی ....

________________________________________________

هر هر هر اول پستم به خاطر این بود که خیلی خندیدم و این پست رو نوشتم !! ولی خنده به چی !؟ روش فکر کنین !


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱ ۱۲:۴۸:۰۶

فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۲۶ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
#8

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
آرامینتا: همتونو کباب میکنم میخورم ... آرشی به عنوان پیش غذا ... اوریک به عنوان غذای اصلی .... رابستن برای صرف دسر ... بقیتونم که میخوام بیشتر شکنجه بدم حالا حالا ها نمیخورم اول صبر میکنم حسابی چاق و چله بشید بعد ...
سارا و ارامینتا
(نکته: آرامینتا هم متوجه شده بود گوشت بادراد خوردن نداره)

بلافاصله همه مرگخواران شروع به تقلا میکنند. اوریک و آرشی میزنند زیر گریه ارباب سعی میکنه خودشو از زنجیر ها خلاص کنه اما تلاشش بی فایدست. رابستن مشغول جیغ کشیدنه. بلا سعی میکنه از طریق حقوقی مشکل رو حل کنه. در اون میان فقط بلیز ریلکسه!
بلیز: واقعا من لذت میبرم.
سارا: این چی میگه؟
آرامینتا: مواظب باش حتما یه نقشه ای در سر داره.
بلیز: واقعا چه اراده محکمی، چه قدرتی، به این میگن آستکبار، به به ... من واقعا لذت میبرم! کاشکی منم اینجوری بودم.
آرامینتا: با منه ها
بلیز: من تمام مدت داشتم سعی میکردم به این جادوگرا بفهمونم این کارا آخر عاقبت نداره. ولی هیچکی به حرفام گوش نداد. حالا باید بکشیم.

ارامینتا: سارا ... بلیز رو ازاد کن بی گناهه. اصلا من نمیدونم بلیز چرا جادوگر شد باید ساحره میشد!
ملت
پس گذشت کسری از ثانیه بلیز ازاد شده بود و در کنار زندانی ها به سر میبرد.
لرد: بلیز بهت دستور میدم برگرد.... من اربابتم!
بلیز: نه من اربابی نمیشناسم! فقط معاون ذلیل وجود دارد و کسانی که از بودنش عاجزند.
ملت مرگخوار: ارباب ضایع شد
لرد: بالاخره که من از اینجا خلاص میشم ... آی ولم کنید . چرا انقدر این زنجیر ها محکمه ؟ کروشیو کروشیو!
آرامینتا: سارا ارباب رو آروم کن.
سارا: سوووهاهاهاها !

چند لحظه بعد
لرد
سارا
آرامینتا: خوب اینم از ارباب ... بلیز برو تو آشپزخونه مشغول به کار شو .. سارا تو هم برو مواظبش باش منم کمی خورده حساب با باقی مانده خائنین دارم که باید در اسرع وقت بهش رسیدگی کنم! حالا اگر مرگخوارای خوبی بودن شاید نخورمشون.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۸ ۱۶:۴۳:۵۴
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۸ ۱۶:۵۷:۲۱



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
#7

آرامينتا  ملي فلوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶
از اولين پله!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
آرامينتا جلوي در ايستاده بود و به لرد و مرگخوارايي نگاه مي كرد كه هر كدوم داشتن در يك جهتي مي دوييدن تا خودشونو قايم كنن.
آرامينتا در كمال خونسردي چوبدستيش رو بالا آورد و يك پاترونوس به شكل پيك مرگ! ظاهر كرد.

چند ثانيه بعد ارتشي متشكل از فاطي ها( زن هاي ممد ها(!))! جلوي آرامينتا بود!
- همشونو بگيرين!

اتاق اجتماعات!

مرگخوارا و لرد به همراه بلا(!) با زنجير هاي كلفت و ضد جادويي بر روي زمين نشسته بودن.
- عليه من توطئه مي كنين!؟
ملت به زنجير كشيده شده:

- خوب! از اونجايي كه من خيلي دموكراتم(!) تصميم گرفتم تا يك نفر ديگر رو هم بيارم...شايد اون با شما ها مهربونتر تا كرد

بين همه ي مرگخوارا نگاهايي حاكي از اميد رد و بدل شد! در همون لحظه با حركت دست آرامينتا زنجير ها هم باز شدندا!

- بزارين همكار جديدم رو معرفيتون كنم!

در سالن باز شد! يكدفعه نور سفيد رنگي درون همه ي اتاق تابيد. ساحره اي با قدم هايي نرم و آرام وارد اتاق شد.
همه از تعجب خشك شده بودند و به فردي كه وارد شده بود خيره نگاه مي كردن!

- خوشحال شدين!؟ سارا ي عزيز قبول كرده بياد براي مدتي به من كمك كنه تا شما انقدر زحمت نكشيد!

و صداي خنده هاي شيطاني دو ساحره آخرين چيزي بود كه شنيده شد!


ویرایش شده توسط آرامينتا ملي فلوا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۸ ۱۳:۴۸:۱۵


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
#6

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
بلا :
ارامينتا كه سر تا پا خوني مالي شده مي گه : پسرا ! مي دونم كه هنوز دو سه نفر از شما ها هم گناهكاريد . اگه امروز مشكلي از شما ببينم به عاقبت بادراد دچار مي شيد . يالا بلند شين .:root2:
سپس از اتاق خارج شد وملت حاضر در اتاق براي لحظاتي به اين شكل در آمدند : ولي بعد بلند شدند وبه دنبال آرامينتا راه افتادن .
پسرا با دستور آرامينتا افتادن به جون خونه . بليز و لرد شيشه ها رو مي شورن و اوريك وآرشام دارن سرويس ها رو ساماندهي مي كنن .
بلا هم كنار آرامينتا نشسته و داره جون كندن بقيه رو تماشا مي كنه ودر همون حال سعي در ارشاد آرامينتا داره .
بلا : به نظرت اين پسرا خسته نمي شن ؟
آرامينتا : نچ .
بلا : آخه خيلي داري ازشون كار مي كشي .
آرامينتا : اين به نظرت كاره بلا ؟ يه دستمال ورداشتن دارن خونه رو گردگيري مي كنن و من بايد افراد خاطي رو شكنجه كنم و اين همه مرگخوارو رهبري كنم حالا كار من سخت تره يا كار اونا ؟ :root2:
بلا : البته كار شما .
آرامينتا : خوشم مياد آدم خوشفكري هستي ...من الآن بايد برم دست به آب ، پسرا رو داشته باش .
بلا : چشم .
بعد از رفتن آرامينتا ، ولدي به بلا گفت : تونستي ارشادش كني ؟
بلا : آره عذاب وجدان گرفته .
ولدي :
بلا : منظورم اينه كه...چيزه ...
سپس آب دهانش را قورت داد وگفت : نتونستم خيلي دختر بديه .
بليز : سر بادي چي اومده ؟
بلا : آرمينتا تيكه تيكه ش كرده وگذاشته توي فريز تا براي نهار بخوريمش .
پسرها :
ولدي : بايد يه فكري بكنيم .
بليز : فكر چيه ؟
ولدي : بلا برو در دستشويي روش قفل كن . يه طلسم هم بنداز بالاش تا نتونه بياد بيرون .
بلا : ارباب به سلامت باد .

چند دقيقه بعد :
صداي داد و فرياد آرامينتا از پشت در دستشويي بلندشده .
آرايمنتا : درو باز كنين .
مرگخوارا :
آرامينتا : صداي خنده مياد ...به چي مي خندين .
ولدي : به تويي كه توي دستشويي گير افتادي !
آرامينتا : اي نامردا!
ولدي و بقيه:
آرايمنتا با لگد به در مي كوبه ولي هيچ فايده اي نداره .
آرشام : يادته كه عين اژدها از ما كار مي كشيدي ؟ حالا بخور !
بليز : آرامينتا خوب بوق شدي ها .
ولدي : حالا ده بار بگو غلط كردم تا بيارييمت بيرون .
بوم
در دستشويي منفجر شد و آرامينتا با نگاهي مرگبار به پسرا نگاه كرد .
پسر ها :


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۸ ۱۱:۴۸:۵۴



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۵۸ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۸۵
#5

بلاتریکس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ پنجشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۱۴ یکشنبه ۱۴ مهر ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 195
آفلاین
بلیز که هنوز از ترس به خودش میلرزید:خداروشکر اوریک رو نبردن.اون که بدمزه تره.اصلا ممکن بود هممون مسموم بشیم.
طولی نمیکشه که بلاتریکس برمیگرده درحالیکه یک دسته از موهای بادراد در دستشه.
-خوب.فکر کنم بادراد آدم شد..حالا نوبت
شماهاست.توناسلامتی اربابی.خجالت نکشیدی قاطی این مرگخوارا شدی؟
ولدی سرشو پایین میندازه و با انگشتهاش بازی میکنه:من ...چیز..خوب..من فکر کردم بهتره حس همکاری....
بلا حرف ولدی رو قطع میکنه:آهای بلیز.برای چی خودتو پشت ارباب قایم کردی؟بیا بیرون ببینم.چرا رد هر خرابکاری رو که میگیریم آخرش به تو میرسیم؟
تلاش بلیز برای پنهان شدن پشت ارباب بیفایده است.
ولدی:چقدر بهت گفتم پیتزا نخور.ببین.شدی دو برابر من.نمیتونی قایم بشی.حالا خجالت نمیکشه هر روز باقیمانده پیتزای منو هم میخوره.بلا جان حالا میشه بپرسم چه بلایی سر بادراد اومد؟
بلاتریکس که از شدت عصبانیت ارباب و مرگخوار سرش نمیشد:نخیر نمیشه.بحثو عوض نکنین...که اینطور؟یه ساحره دیگه..هان؟ای نمک نشناسها.هر روز خدا براتون غذا بپزیم.بشوریم و بسابیم و آخرش شما به ما خیانت کنین؟بیچاره آرامینتا هر روز پنج صبح بیدار میشه که ببینه شماها بیدار شدین که به کارا برسین یا نه.هر شب تا دو بیدار میمونه که مطمئن بشه همه کارا رو تموم کردین.واونوقت شما...زود اعتراف کنین ببینم.شما تصمیم داشتیم به جای آرامینتای مهربون و فداکار کی رو بیارین اینجا؟
بلیز که از تلاش برای پنهان شدن دست برداشته بود سعی میکرد همچنان فاصله خودشو با بلا حفظ کنه:خوب..ببین..چیزه..منظور ما از یک ساحره دیگه...چیز بود...چیز...
بلا:کی؟
ارباب:مثلا خودت...
بلاکه درست متوجه حرف ارباب نشده بود:واقعا خجالت آوره.شماها لیاقت محبتهای آرامینتا رو نداشتین.همتون باید از خجالت بمیرین.شماها بهتر بود عضو محفل میشدید...طفلک آرامینتا..چی؟چی گفتین؟من؟ .راستش الان که فکر میکنم میبینم شما راست میگین..آرامینتا زیادی شما رو تحت فشار میذاشت. مثلا اگه مسئولیت اینجا با من بود اصلا مجبورتون نمیکردم اینهمه کار کنین.اونم بدون جادو.اصلا این آرامینتا خیلی بی انصافه.فکر نمیکنه شماها کلی کار و ماموریت ریخته سرتون.به استراحت احتیاج دارین.
بلیز که خیالش کمی راحت شده بود:حالا میشه بگی چه بلایی سر بادراد اومد؟
بلا: ...
قبل از اینکه بلا فرصت توضیح دادن پیدا کنه در باز میشه و آرامینتا وارد اتاق میشه...



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
#4

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
پس از گذشت کسری از ثانیه از گذشتن نقشه شیطانی بادراد ناگهان در به شدت باز شده و عده ای از ساحران کاماندو مستقر در خانه به سرکردگی آرامینتا و بلاتریکس وارد اتاق شدند.
بلافاصله اوضاع در داخل اتاق به هم ریخته شد. هر کس از سویی فرار میکرد و سعی میکرد جون خودشو نجات بده در اون میان ساحران به هیچ کس رحم نمیکردند و همه رو مورد ضرب و شتم قرار میدادند.
آرامینتا: به هیچ کدومشون رحم نکنید. سریعا مجرم اصلی رو پیدا کنید.

در سویی دیگر ارباب ولدی و بلیز در زیر یکی از تخت ها قایم شده بودند و بادراد نیز سعی میکرد. خودشو بین اونا جا بده.
بادراد: جان من یه جا باز کنید این وسط الان میان منو پیدا میکنن
لرد: نه ما تور و نمیشناسیم.
بلیز: خائن از ما دور شو. چطور چنین نقشه پلیدانه ای رو علیه ساحران محترم کشیدی!
بادراد: بابا منم معاون لرد ... بجنبین الان منو میبینن!
لرد: هوم من که تا حالا چنین شخصی رو اینجا ندیدم بلیز تو چی؟
بلیز: نه والا آقا شما اسمتون چیه؟
بادراد: نامرداااا!

در همون لحظه آرامینتا دست از کوبیدن کله آرشی و اوریک به هم برداشت و به بادراد خیره شد.
آرامینتا: مظنون شناسایی شد بگیریدش!
بادراد: نه من نبودم دارید اشتباه میکنید.
( گیششش بوم دووووم بنگ پاخ ... دیدن این صحنه به کودکان زیر سه سال پیشنهاد نمیشود- سازمان یونیسف)
آرامینتا: ما بادراد رو به سزای عملش میرسونیم تا عبرتی بشه برای همتون!
آرامینتا به همراه چند تن از ساحره های محترم دیگر ( ) در حالی که بادراد را از قوزک پا گرفته بودند به سوی در اتاق حرکت کردند.
بادراد در حالی که پنجولاش روی زمین کشیده میشد:
- نه رحم کنید ... کمک .. کمک ... نهههههههه!
و همراه با ساحره ها از اتاق خارج شد.
اجمعین مرگخواران
لرد: خدا کنه فقط برای ناهار قرار نباشه بادراد رو بخوریم. گوشتش بد مزست.


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۷ ۱۹:۱۸:۰۵
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۷ ۱۹:۲۶:۰۶



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
#3

آرامينتا  ملي فلوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶
از اولين پله!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
سر ميز غذا!

آرامينتا: وايي..چقدر خسته شدم! اگر من نبودم شما ها از گشنگي مي مردين ولي يكمي هم كمك نمي كنين!!

مرگخوارا توي دلشون:

بعد از صرف شدن غذا!

مرگخوارا يكي بعد از ديگري: غذاي خيلي خوشمزه اي بود مرسي! ( توي دلشون: )

و بعد از شسته شدن ظرفا و جمع شدن ميز توسط مرگخوارا يك روز دگر در خانه ي ريدل تموم شد!

صبح روز بعد، قبل از بيدار باش ساعت 5!

اتاق پسران!

- اين چه وضعشه! من ديسك كمر گرفتم!
- حتي نميزاره ما جادو كنيم!

مرگخواران كه به كار هاي سخت در خانه ي ريدل اعتراض داشتند در يك حركت انتحاري نقشه اي بس مخوف كشيدن!
بادراد: من يه پيشنهاد دارم چجوري از دستش خلاص بشيم!

مرگخوارا:

بادراد: ما ميريم يك ساحره ي ديگرو ور مي داريم مياريم اينجا كه جاي اونو بگيره! اينجوري راحت ميشيم!

در حالي كه مرگخوارا داشتند نقشه هاي پليدي مي كشيدن! خبر نداشتن كه بلاتريكس براي گشت شبانه! بيرون اومده و همه ي حرفاي اونا رو شنيده!



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۵۵ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
#2

اوریک عجیب و غریبold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۷ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۷ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۵
از ار کاراژ بلر سگ کش
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 49
آفلاین
بلیز:اخیش ارمینتا رفت اوریک اون تلویزیونو روشن کن الان فوتبال داره..ارشی تو هم برو دم در کیشیک بده ارمی نیاد

ارباب:بلیز بوقی چی میگی...بشینین کارتونو بکنین مگه نشنیدین ارمینتا چی گفت

اما گویا صدای لرد ولدمورت در همهمه ی اشپزخانه گم شد

سر میز غذا

ارمینتا با حالی عبوس وایساده:لوسیوس چند صد بار باید به تو بگم که رو میزی رو ج ننداز...تئودور اون فلفل و نمک در زاویه 45 درجه از هم دیگه قرار بده ..... سالازار اون پشقابا رو قشنگ کنار هم بچین

مرگخوارای سخت گوش توصیه های ارمینتا رو مو به مو انجام میدادند

ارمینتا:همینجوری کار کنین تا من برم ببینم غذا امدست یا نه

با رفتن ارمینتا حرف های زیر لبی و خاله زنکی شروع شد

در آشپزخونه

ارشی جفنگ کنار در وایساده و داره بازی رو تماشا میکنه بقیه محو تماشان و تنها کسی که کار میکنه و جور بقیه رم میکشه ارباب ولدیه که البته حرف های نامفهومی هم زیر لب میگه

ارمینتا چند قدمی با اتاق فاصله داشته که صدایی سر جا خشکش میکنه

_هم اکنون انجلینا جانسون از تیم گریفندور کوافل رو در دست داره و به سمت دروازه اسلایترین در حرکته مدافع و بلاجراشونو جا میذاره حالا با دروازه بان اسلاترین تک بده و گل گل 10 امتیاز دیگه به حساب گریفندوری ها واریز میشه...

ارشی جفنگ بیخبر از پشت سرش مورد اسابت نفرین خشک کن ارمینتا قراره میگیره و چند لحظه بعد

ارمینتا:شما چه غلطی میکنین

بلیز:ساکت شو بینیم

ارمینتا:چی؟!

بلیز:اِ.تو بودی؟!

(خواندن این مطالب برای کودکان زیر سی سال توصیه نمیشود)

بلیز:

ارمینتا : چشمم روشن دارین تی وی میبینین..وای...ولدی تو هم

ولدی:چی؟!

کنترل به طرز خفنی در دستان ولدی جا گرفته بود

ولدی:من بیگناهم

مرگخوارای دیگه:این مارو اغفال کرد

(دیدن این صحنه برای کودکان زیر چهل سال توصیه نمیشود)

ولدی: خیر سرم من اربابتونم

ارمینتا:زود غذا رو بکشین

...........................................................


ویرایش شده توسط اوریک عجیب و غریب در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۷ ۱۴:۱۵:۱۸

دلبستگی من به نیک بی سرو و ارشام خیلی بیشتر از اونبه که فکرشو میکنید

[b]







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.