هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵

لوئیس لاوگودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۹ چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ جمعه ۲۱ دی ۱۳۸۶
از Silent Hill,The Church
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
به نام خدا

مسابقه بين دو تيم راونكلاو و گريفيندور

(پست بازیکن ذخیره به جای جسيكا پاتر)

قرن 10، كوهستان هيماليا
قله كوه اورست در تلألو درخشان خورشيد نمايان بود. عده اي جادوگر اسكاتلندي، از شمال اروپا يك راست به قله اورست سفر كرده بودند تا تكه هاي بزرگ سنگ را از آن جدا نموده و با خود به كشورشان بازگردانند. شش قوي هيكل پس از جدا كردن سه تكه عظيم از نوك قله آن را به داخل يك توري انعطاف پذير انداختند و با افسون سبك سازي آن را سبك كرده و به سمت كشورشان حركت كردند.

قرن 11، باتلاق كوييرديچ
عده اي جادوگر قوي هيكل در كنار باتلاق گلالودي كه كوييرديچ نام داشت مشغول تراشيدن سنگ هاي قيمتي خريداري شده از اسكاتلند بودند. اين سنگهاي قيمتي جزء ده نوع سنگ اول جهان از لحاظ مقاومت در برابر ضربات سنگين قرار داشتند. آنها توانستند چند توپ سنگين را با تراش دادن آن سنگها بسازند.
دقايقي بعد سنگها را جادو كرده و در حين پرواز با دسته جارو، آنها را با چماق به سمت يكديگر مي فرستادند.

قرن 16، موزه كوييرديچ
چندين مامور وزارت سحر و جادو در موزه اشيا كوييديچ كه با نام «موزه كوييرديچ» مشهور بود گرد هم آمده بودند و بقاياي شيشه هاي شكسته و ديوارهاي خردشده را بررسي مي كردند.
- آره! همون دو تا سنگ خونريزو دزديدن!
- امكان نداره كسي بتونه اونا رو بدزده! اونا اولين بلاجرهاي ساخته شده در عرصه كوييديچ بودن! موزه روي نگهداري از اونها حساسيت زيادي داشته.
- يك نفر ميگفت ممكنه خودشون جادوها رو شكسته باشن و فرار كرده باشن...
- با بررسي هايي كه ما انجام داديم احتمال دزدي از اين مكان تقريبا صفره...

قرن 21، زمين كوييديچ هاگوارتز

آفتاب روشن تر از هميشه در عمق آسمان مي درخشيد. دانش آموزان و معلمان از ساعتي قبل در جايگاه تماشاچيان حاضر شده بودند.
مادام هوچ، داور و استاد كوييديچ، بوسيله جادو جعبه توپها را حمل مي كرد و به سمت مركز زمين مي برد.
كم كم ورودي رختكن ها گشوده شد و بازيكنان دو تيم كوييديچ گريفيندور و راونكلاو به زمين وارد شدند. با ورود آنها تماشاگران به تنوع سلايق خود تيمشان را تشويق نمودند و هورا كشيدند.
با دستور مادام هوچ فنگ و استرجس پادمور دو كاپيتان خوش آوازه با يكديگر دست دادند و تكليف انتخاب زمين را مشخص كردند.
سپس هر كدام از بازيكنان سوار بر دسته جاروي خود به پرواز درآمدند.
مادام هوچ بلاجرها و اسنيچ را رها كرد و سپس كوافل سرخ رنگ را در دست گرفت و به پرواز درآمد.
- با سوت من شروع ميكنيم! آماده؟ يك.. دو... سه!
و آن را به هوا پرتاب كرده خود كنار رفت.

يك ساعت بعد
گزارشگر مسابقه، زاخارياس اسميت، با صداي بي روحي ليستي را كه در دست داشت مي خواند:
- تا اينجاي كار هدويگ و جسيكا پاتر هر كدوم 4 گل و اندروميدا 7 گل براي گريفيندور زدن، در حاليكه راون كلاو توسط چوچانگ 10 گل به ثمر رسونده!
مهاجمان گريفيندور به شدت تلاش مي كردند كه تا حد ممكن از حريفشان پيش بيفتند. پنجاه امتياز اختلاف تضمين كننده برد آنها نبود. از طرفي راون كلاوي ها تنها تقلايشان اين بود كه اسنيچ را بيابند و كار را تمام كنند.
پنه لوپ كليرواتر، دانش آموز سال هفتمي راون كلاو تمام حواس خود را به يافتن اسنيچ معطوف كرده بود و يك لحظه از حال رقيب سرسختش، مريدانوس، غافل نمي شد.
در لحظه اي بحراني شي طلايي رنگ معروف از كنار گوشش وزوز كنان گذشت. برگشت و به دنبال اسنيچ به پرواز درآمد. دقيقا همان توپ طلايي را پيش روي خود مي ديد. يك متر جلوتر از او با سرعت در حركت بود. پشت سرش، مريدانوس تعقيب كننده بود.
اسنيچ هر لحظه تغيير مسير مي داد، به زمين مي رسيد و دوباره راه آسمان را در پيش مي گرفت. انگار نمي خواست تحت هيچ شرايطي تسليم چنگال حريص پنه لوپه شود. اما او نيز دست از تعقيب بر نمي داشت و سايه به سايه توپ گردو شكل پرواز مي كرد.
فقط يك آن نگاهش به دو گلوله سياهي افتاد كه از جلو به سمتش مي آمدند. دو بلاجر، صفيركشان يكي پس از ديگري بر بدن او فرود آمدند و او را از دسته جارويش به زير انداختند.
مريدانوس (كه همچون پنه لوپه به دنبال اسنيچ بود) جيغ كشان از سر راهش كنار رفت.
همه نگاه ها ابتدا به دخترك سال هفتمي بود كه با ضربه شديد به زمين برخورد كرد و پس از آن به دو بلاجر سياهي كه اين بار مريدانوس را هدف قرار داده بودند.
جاخالي داد و به سمتي فرار كرد. اما بلاجرها دست بردار نبودند و از دو طرف به جارويش ضربه مي زدند.
مرلين و استرجس پادمور خود را رساندند و هر كدام با يك بلاجر درگير شدند، اما كنترل آن توپ هاي سياه و سنگين خارج از توان دو دانش آموز ساده و دو چماق كوچك بود!
مريدانوس جيغ مي كشيد: كمك! يكي اينا رو از من دور كنه!
تمام بازيكنان دست از بازي كشيده بودند و ناباورانه به اين صحنه مي نگريستند. مادام پامفري به همراه دو پرستار (كه جديدا به پرسنل هاگوارتز اضافه شده بودند) مشغول معاينه پنه لوپه بود.
برودريك بود و الكسا بردلي نيز به كمك مرلين و استرجس آمده و با دو بلاجر خونين دست و پنجه نرم مي كردند.
برودريك فرياد زد: اينطوري فايده نداره! بايد بازي رو نگه داريم!!‌
استرجس كه از تقلاي فراوان خيس از عرق شده بود با علامت دست به مادام هوچ تقاضاي وقت استراحت كرد.
يكي از دو توپ سياهرنگ حال به دنبال بينز، مهاجم راونكلاوي، افتاده بود و از آنجا كه بينز در كارهاي سريع ضعف داشت با برخورد بلاجر به دسته جارويش سرنگون شد.

اين بار توپ سياهرنگ مادام هوچ را نشانه گيري كرده بود، ولي او باتجربه تر از اين ها بود و افسوني به كار برد: استاپيفاي!!!

نور قرمزرنگي از نوك چوبدستي اش درخشيد و بلاجر در ميان زمين و هوا از حركت بازايستاد.

آن يكي بلاجر سرآخر با ضربه مهلك مرلين از مريدانوس دور شد و به سمت دروازه گريفيندور به راه افتاد.
سارا اونز شك نكرد و چوبدستي اش را كه از قبل حاضر كرده بود به سمت توپ گرفت و فرياد زد: استاپيفاي!
سرعت بلاجر كم شد و همچون برادرش بر زمين افتاد.
پروفسور فليتويك و پروفسور اسنيپ كه دقايقي قبل وارد زمين شده بودند به سمت بلاجرها يورش بردند و آنها را به جعبه بازگرداندند.

به دستور مادام هوچ تمام بازيكنان به زمين بازگشتند تا به اين مورد رسيدگي شود.
دامبلدور به همراه يك مامور از وزارت اشياء تاريخي نيز به جمع پيوستند و پس از احوالپرسي از بازيكنان مصدوم به بررسي بلاجرهاي خونريز پرداختند.

فرداي آن روز، پيام امروز

پيدا شدن بلاجرهاي گم شده، پس از 400 سال

ديروز، دو بلاجر خونريز در يك بازي داخلي در مدرسه هاگوارتز اختلال ايجاد كردند. به گزارش خبرنگار ويژه ما، ريتا اسكيتر، وزارت اشياء تاريخي تاييد كردند كه اين دو بلاجر همان دو سنگ خونريزي هستند كه اولين بار در باتلاق كوييرديچ مورد استفاده قرار گرفتند. يك جن خانگي با نام «كريچر» نيز در اين ماجرا دستگير شد و دزدي موزه را كه توسط اجداد بلك ها انجام شده بود تاييد كرد.


ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۶ ۲۱:۵۰:۴۶
ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۶ ۲۲:۵۰:۴۳
ویرایش شده توسط لوييس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۶ ۲۳:۰۴:۰۱

[color=0000FF]گاهی اوقات دلت میخواد که زندگی ر�


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵

پنه لوپه کلیرواتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۹ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۹
از پشت دریاها!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 239
آفلاین
بازی بین ریونکلاو و گریفیندور

===شب قبل از مسابقه،تالار عمومی ریونکلاو===
ملت هرکدوم یه گوشه افتادن و هیچکس به روی مبارک خودش نمیاره که فردا مسابقه دارن!!ناگهان فنگ با حالت بسیار خشمگینی وارد میشه و در رو به دیوار پشت سرش میکوفونه!!به طوری که در میشکنه و ریونیا بی در و پیکر میشن!بعد میگن چرا بیناموسی تو ریونکلاو رواج داره!وقتی هرکی سرشو بندازه پایین و وارد تالار بشه،همینه دیگه!
خلاصه فنگ میاد تو و با حالتی تو مایه های رستم نعره برمیاره!(جمله بندی رو نیگا جون مادرت!)
الکسا:این باز هار شد!!
فنگ بعد از اینکه به پاچه های ملت صفا داد(!)شروع به گفتن قوانین بازی میکنه!
بری:هوووم!ببخشید من یه سوال دارم!نقش من تو این مسابقه چیه؟!
سپس بری و کریچر به حالت پت و مت همدیگه رو نگاه میکنن!
کریچ:آره این سوالیه که ذهن منم بدجوری مشغول کرده!
فنگ کله شو میکوبه به دیوار و شدت ضربه به حدیه که مغزش خون میاد!همه دست به کار میشن و مغز فنگ رو که همه ی اجزاش با چشم قابل دیدنه،عمل میکنن و جای چند تا عضو رو با هم عوض میکنن!(یکی نیست بگه ملت عاقل!اگه در دوران کودکی دوست داشتین دکتر بشین و نشدین،عقده هاتونو سر این بدبخت خالی نکنید که!آخه مگه مغز وسیله ی بازیه؟!)
سپس مغزشو باند پیچی میکنن و قضیه حل میشه!

کمی اونطرفتر،مادام رزمرتا و پنی خیلی جدی نشستن و دارن بحث میکنن،رزی که ولوم صداش خیلی بالاس و با هر کلمه ای که میگه یه لیتر تف از دهنش بیرون میاد،کمی به پنی نزدیک میشه!پنی خودشو عقب میکشه:«هانی سرما خوردی!منتقل میشه ها!»
رزی:«همینیِ که هَه!»
بحث یهو بالا میگیره و رزی،پنی رو به زیر مشت و لگد میگیره!ناگهان پنی طی حرکتی کاملا غیرمنتظره! یه لنگشو بالا میاره و رزی رو به دورترین نقطه ی تالار ریونکلاو پرتاب میکنه!!

در دورترین نقطه ی تالار ریونکلاو ققی و سرافینا نشستن دارن شام میخورن!ققی با قیافه ی عاشقایی که حالشون خیلی وخیمه(!)زل زده به سراف،و سرافم تیریپ نجابت و این حرفا رنگ از رخسارش پریده!ققی همونطور که سرافینا رو نگاه میکنه پارچ رو برمیداره و توی لیوان آب میریزه!اما از اونجایی که نگاهش یه جای دیگه س همه ی آب میریزه رو زمین!در همین حال،ناگهان رزی از آسمون پرت میشه تو بشقاب سراف!

کمی اونطرفتر،همونجایی که پنی و رزی داشتن کشتی میگرفتن،پنی نشسته زیر لب فحش میده و آب دهن رزی رو که زیرش دوش گرفته بود پاک میکنه:دختره آب دهنشم نمیتونه کنترل کنه!!

===فردا صبح،ساعت 8===
فنگ با همون حالت دیشبش وارد میشه و ایندفعه کل تالارو با خاک یکسان میکنه!یکی یکی میره بالاسر بچه ها که بیدارشون کنه!
-هوووی پنی!نیم ساعت دیگه بازی شروع میشه!
پنی که رسما شبیه آواتورش شده لحافشو یکم پایین میاره،فنگ با دیدن قیافه ی پنی وحشت میکنه!یه آینه میده دستش و پنی خودشم از دیدن قیافه ی خودش غش میره!
-زنده ای تو؟!
پنی با نفسهای بریده بریده و با صدای لرزون و چشمای کم سو(!)با ایما و اشاره بهش میفهمونه که رزی سرما خورده بود و گویا بهش منتقل شده!!
سپس نفس آخرشم میکشه و انا لله و انا الیه راجعون!
فنگ هم میره دنبال اینکه یکی رو پیدا کنه بذاره جای پنی!

===ده دقیقه بعد!===
فنگ:خب فهمیدی باید چیکار کنی دیگه؟
بینز:آره!زمین کوئیدیچو بیل میزنم!
فنگ دو دستی میزنه تو کله ی خودش:ببین!باید بگردی دنبال یه توپ کوچولوی طلایی!افتاد؟!
بینز:اوهوم!
فنگ:مطمئن؟!
بینز:بابا خبری نیست که!ما ترم پیش قهرمان شدیم خیرسرمون!
فنگ:انقد به خودتون مغرور شدید که از هافل بوقیم باختیم!واقعا که!شرط میبندم این بازی رو هم میبازیم!

به دلیل زیاد بودن سخنان گهربار فنگ؛از شرح تمامی آنها معذوریم،چرا که اینی که میبینید تایپ میکنه دسته!میشکنه!کشک که نی!

سپس راهی زمین میشن و تو یه صف منظم وامیستن تا گریفندوریها هم بیان.چند دقیقه بعد فنگ با یه لبخند ملیح به طرف استرجس میره و باهاش دست میده،به طوریکه دست استرجس خورد میشه!
بازی شروع میشه،بازیکنای هر دوتا تیم به خاطر پنی غمگینن و نمیتونن بازی کنن
بعد از نیم ساعت که دور خودشون میچرخن،چو موفق میشه یه گل بزنه!اندرو و جسیکا بسی ناراحت میشن و با همدیگه سر اینکه تقصیر کی بود،جر و بحث میکنن!آخرشم کار به طلاق و طلاق کشی(!!!)میکشه!من واقعا تاسف میخورم وقتی میبینم زندگی دوتا مرغ عشق چه قدر ساده بهم میخوره!
بازی همچنان دست ریونه!بازیکنا خیلی ریلکس توپو بهم پاس میدن و غرور بحدی جلو چشاشونو میگیره که جسیکا خیلی راحت توپ رو بدست میاره!*هدویگم بدون توجه به اینکه جسیکا از تیم خودشونه همه ی تلاششو بکار میگیره تا کوافل رو بگیره...و موفق هم میشه!هدی از شدت شادی و ذوقمرگیت(zoghmargiat(شروع به رقص و پایکوبی میکنه!
آنیتا:چته هدی؟!عروسی باباته؟
هدی با شنیدن این حرف غیرتی میشه و دست میبره که عکس مادرشو از تو جیبش بیرون بیاره و در همین حین،توپ از دستش میفته!
آنیت خیلی چست و چابک(!)توپو رو هوا میقاپه و پاس میده به چو،چو اونو قل میده به طرف دروازه و سارا هم میگیردش!
بعد دیگه هیچ اتفاق خاصی نمیفته!بازی دست ریونه و ملت ریون با توپ یه قل دو قل بازی میکنن،همه به کلی فراموش میکنن که داشتن مسابقه میدادن!

===دو روز بعد===

ملت دیگه خسته شده ن و رغبتی هم به ادامه بازی ندارن،اسنیچ هم میبینه که دیگه نمیتونه این وضعیتو تحمل کنه و در نتیجه،بدون توجه به مریدانوس میاد خودشو به بینز معرفی میکنه!بینز با بیخیالی اسنیچ رو میگیره و خوشحال میشه که بالاخره بعد از 48ساعت میتونه بگیره بخوابه!
به این ترتیب بازی به نفع ریونکلاو به پایون رسید!!فنگم ضااایع شد!
بالا رفتیم دوغ بود پایین اومدیم بوق بود

===========================================================
*:اینجای پست پیام اخلاقی هم داشت!من واقعا لذت میبرم افرادی از قبیل خودم رو میبینم که سعی میکنن صفات خوب رو تبلیغ کنن!ایول!


ویرایش شده توسط پنه لوپه کلیر واتر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۷ ۱۵:۴۶:۴۰


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۵۰ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵

مریدانوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۲ سه شنبه ۱۵ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
از قعر فراموشی دوستان قدیمی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 190
آفلاین
بازي ريونكلاو و گريفيندور

سيگار برگش رو روشن كرد و رو به روم نشست . سعي مي كردم خودم رو از زنجيرهايي كه دست و بالم رو بسته بودن نجات بدم .. اون فقط نشسته بود و تقلا كردن من رو نگاه مي كرد . نور چراغ رو انداخت تو صورتم و ازم خواست كه همه چيز رو براش تعريف كنم ..

بلوجِي (BlueJ) و بلوجي (BlueG) داشتن طبق معمول كلمات بي شرمانه به سمت هم پرت مي كردن ، من هم كه بي خواب شده بودم ، سعي مي كردم فكرم رو با خوندن اسم بازيكن ها و ديدن عكس هاشون به جاي ديگه اي هدايت كنم . صداي فرياد تماشاچيا توي فضا مي پيچيد . گويا اون ها هم چند تا بلوجِي و بلوجي بين خودشون داشتن !!
در جعبه رو كه وا كردن ، بلوجِي و بلوجي سريع پريدن تو هوا ، اون قرمزه رو هم طبق معمول خود داور برداشت . حالا كه كمي ساكت شده بود ، خواستم بنا بر طبع خرسوييم بخوابم ! ولي داور يه تلنگر بهم زد . خيره نگاهش كردم . شروع كرد به كيش كيش كردن و در نهايت با دست پرتم كرد بيرون !! مگه من الاغم ؟!
راهم رو گرفتم كه برم يه جايي پيدا كنم و بخوابم . روي حلقه ي وسطي دروازه فرود اومدم ! منظره ي يه جن خونگي با دو تا گوش بزرگ از پشت ، در نهايت فريبندگي ، خواب رو از چشمم ربود !!
در حال پريدن ! بودم كه هدويگ درحالي كه قرمزه دستش بود ، با نوك رفت تو شيكم كريچ و سه تايي اومدن به طرف حلقه ي وسطي دروازه . فقط چشمامو بستم و بال هام رو روي صورتم نگه داشتم ..
چشمام رو كه باز كردم ، خودم رو توي گوش كريچ پيدا كردم !! بال هام لاي مواد لزج و چسبنده ي توي گوشش گير كرده بود . سرم رو از توي گوشش آوردم بيرون ، اكثر بازيكن ها دم دروازه ي اون ور جمع شده بودند . كريچ مشغول ور رفتن با يه چيزي شبيه آناناس بدون برگ بود . يكدفعه يه چيزي مثل كليد رو ازش كند ، كليكي صدا كرد ، بعد سريع آناناس رو انداخت طرف استرجس و بوووم ! استرجس تركيد و پودر شد !! داور با اعتراض سوت كشيد ، ولي بلوجي به صورت تصادفي!! به سر داور برخورد كرد و مغزش رو از هم پاشوند .. تنم داشت مي لرزيد . كريچ ناخنش رو كرد توي گوشش و مشغول چرخوندنش شد . تا بال هام از لاي مايحتوي! گوش كريچ آزاد شدن ، با آخرين سرعتم پرواز كردم ..
برودريك و الكسا داشتن با بلوجِي بدمينتون بازي مي كردن ! برود چشمكي به بلوجي زد ، بلوجي هم لبخندي تحويلش داد و دندون طلاش نمايان شد . در همين لحظه اندرو با سرعت به سمت دروازه ي كريچ ميومد . بلوجي با ديدن اندرو يك راست رفت توي شيكمش !! و بعد به يكي از تماشاچيا كه توي جايگاه نشسته بود و روي صورتش خط هاي آبي مسخره كشيده بود ، چشمكي زد .
قرمزه رقص كنان از دست اندرو توي دست بينز ، افتاد . ولي به دلايل مشخص از دست بينز رد شد و در آخرين لحظه چو قرمزه رو رو هوا قاپيد ، محكم چسبيدتش و پس از پشت سر گذاشتن مرلين كه مشغول چرت بعد صبحونه بود ، قرمزه رو انداخت براي فنگ . فنگ قرمزه رو با دندوناش چسبيد و جاروش مقابل سارا نگه داشت . نگاهي به سارا كرد . قرمزه رو چپوند توي جيب سمت راستش! و از جيب ديگه اش يه شاتگان در آورد ؛
- هي سارا ! بووومب !!
سارا پوزخندي تحويل فنگ داد ، ولي تا خواست دستش رو براي بچه ها تكون بده كه يعني سالمم ، يه سري مرغ دريايي كه مشغول مهاجرت بودند ، به صورت گله اي! از روش رد شدند و اون رو با خودشون بردن . جسي و هدويگ با نااميدي به دو نفر كه داشتن اون بالا به خيال خودشون دنبال من مي گشتن نگاه مي كردند !
رفتم و روي خاكسترهاي استرجس نشستم .. استرجس مشغول اداي كلمات نامفهومي شد تا توجه مري رو به خودش جلب كنه ، ولي مري و پنه لوپه شديدا مشغول بازي نون بيار كباب ببر بودن ..
هدويگ قرمزه رو گرفت و در حالي كه با جسي پاس كاري مي كردند ، به سمت دروازه ي ريون رفتند .
از اين فرصت استفاده كردم ، تصميم خودم رو گرفتم و بال هام رو باز كردم ..
پنه و مري جلوم بودن . بعد از ديدن اون همه بي عدالتي مي خواستم سرنوشت بازي رو عوض كنم ، از پشت بهشون نزديك شدم !! نون بيار كباب ببرشون خيلي گرم شده بود . مري يه ترسونكي! براي پنه اومد . پنه شق! زد تو صورت خودش! مري براي اين كه نامردي نباشه دستش رو برد بالا و محكم خوابوند تو گوش خودش ! بعدش از درد جيغي كشيد و من ، با يك حركت تيز ، رفتم توي دهنش !! فرياد خوشحالي همه ي قرمزپوش ها بلند شد ، قبل از اين كه دهن مري به طور كامل بسته بشه ، مرغ هاي دريايي مهاجر معلوم الحال رو ديدم كه برگشتند و بقچه اي حاوي سارا رو روي زمين انداختند . مطمئن بودم كه الآن حتي خاكستر استرجس هم از خوشحالي داره زير و رو مي شه .. تا اين كه جيغ هاي خوشحالي مري به سرفه تبديل شد و .. تاريكي مطلق .. و من هيچ چيزي نمي ديدم !! كم كم يه باريكه ي نور .. و در آخر من رو با يه انبر كشيدند بيرون . مري كبود شده بود ، من نمي دونستم كه با اين كارم ممكنه خفه شه ..

سيگار برگش رو خاموش كرد و به سمت دوستش برگشت ؛
- اون خيلي چيزها مي دونه ، سر به نيستش كن .. راستي ، تا لو نرفتيم ، اون رنگ آبي مسخره رو از رو لپ و پيشونيت پاك كن ..


ویرایش شده توسط مريدانوس در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۶ ۱۷:۲۱:۴۴
ویرایش شده توسط مريدانوس در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۶ ۱۷:۲۲:۰۹


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۵

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۱۹ یکشنبه ۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۷ جمعه ۱۶ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 39
آفلاین
خب بله! تگرگ! یادمه توی پست قبلی گفتم تگرگ چه ربطی به رول داره! بعدش فکر کردم با خودم و دیدم که نه! خیلی ربط داره! شما هیچ میدونستین تگرگ چقدر به رول کمک میکنه؟! نمیدونستین دیگه! البته می فهمین! حالا بیخیل!

رختکن تیم ریون - شش صبح

مدیرا که دیده بودن بچه های ریون صبح زود تو خواب و بیداری عجب ملت بی ناموسی میشن ، بچه ها رو اینبار نیمه های شب ، به رختکن منتقل کرده بودن تا جلوی صحنه های مورد دار موقع ورود به رختکن رو به خیال خودشون جلوگیری کنن!
فنگ با تخت و همه ی دم و دستگاهش گذاشته شده بود روی سکو و بقیه ی بچه ها رو هم روی نیمکت خوابونده بودن (به صورت تفکیک جنسیتی البته!) و همه چیز خیلی خوب پیش میرفت که ییهو! موبایل ققی شروع به زنگ خوردن کرد!
ققی :
_الو؟
پشت خطی:
_الوتو بخورم جیگر! خوبی؟ خواب بودی؟
ققی ییهو چشاش وا میشه و نیشش تا بنا گوش باز میشه:
_ سلام خوشگله! بخورمت! خوبم تو خوبی هانی؟!
از بس صدای ققی تابول بود همه ی بچه ها از خواب بیدار شدن و غر غر کردناشون شروع شد.

کریچر:
_ایکبیری من نمیدونم چی داره من ندارم ، هر روز به یه نفر می ترکونه! واقعاً سلیقه ی این دخترا رو باس گل گرفت! اه !
چوچانگ که گوشاشو گرفته بود :
_اه من چقدر حالم به هم می خوره از این دخترا و پسرای لوس سر صبی هم ول نمی کنن! مثل عقده ایا هی واسه هم عشوه میان! اه اه اه!!!
بری با چشای خمار ملچ و ملوچی میکنه و زمزمه کنان میگه:
_والا با این نوناشون!
و دوباره کپه ی مرگشو میزاره می خوابه!
فنگ که کاملاً بیدار شده بود و سرحال و خوشحال روی تخت واستاده بود و پیژامه رو کشید پایین وسطش یه زوزه هم کشید و بعد شروع کرد به علامت گذاری محل استقرارش تو رختکن و بعد شروع کرد به پوشیدن لباس کوییدیچش!(خب سگه! مگه من گفتم سگ باشه! به من چه! خب سگا علامت گذاری میکنن مگه من گفتم بکنن؟! خب نکن!! من هیشکیو طلاق نمیدم!)
الکسا از اونجایی که دچار عقده های سر خورده ی دوران کودکی بود با دیدن اینهمه ترکوندن از سوی ققی و عوامل پشت خط! داشت آمار کریچر رو میگرفت! (به علت نبود پسر مجرد کریچر هم خیلی خوب چیزیه!!)
الکسا رو به کریچر:
_پیس! پیس! هی کریچ!
کریچر که هنوز داشت نق میزد و از حسن های ظاهری و باطنیش میگفت یه نیگای مشکوکی به الکسا کرد و دور و برشو یه نیگایی انداخت و وقتی مطمئن شد الکسا با خودش کار داره گفت:
_تو دیگه چی میگی؟! ها ؟ چته؟
الکسا:
_ هووم... دوست نداری منو به یه صبحونه ی گرم تو یه بوفه ی مدرسه تو اون صندلیه هست! اونور بالکون! دونفرهه! اونجا نمی خوای دعوتم کنی؟!
کریچر:
_ که چه؟!
الکسا :
_هووم.. خب که اینکه در مورد آینده ، یا بچه! یا رنگ مورد علاقه ی من! یا بچه! رنگ مورد علاقه ی تو ! یا بچه! یا همین بچه حرف بزنیم!
کریچر که نمی گرفت گفت:
_ها؟! نه! مگه بیکارم! با تو بشینم در مورد بچه حرف بزنم یه قهوه هم بدم کوفت کنی که چی بشه؟! سر صبی خر گیر آوردی؟! من گوشام دراز هست ولی برو عمو! برو با برادر حمید در مورد بچه حرف بزن!
الکسا که کفری شده بود رفت خوابید تو تختش و پتوشم کشید رو سرش و شروع کرد به عر زدن!!
در همین لحظه فنگ یه واق اساسی کرد و همه رو به حالت سیخ در آورد!

فنگ سریع شروع کرد به حرف زدن و توضیح تاکتیک این بازی
فنگ : خب بروبچز صبح دل انگیزیه همچین مرطوب هم کردم هوا رو آدم یاد جنگلای شمال میفته! اتفاقاً چقدر جالب بود یادم میاد که یه بار رفته بودیم یه گردشی بکنیم تو این جنگلا
بینز مثل این عقده ایا پرید وسط حرف فنگ و گفت:
_ تاکتیکو بگو !
فنگ که شاکی شده بود یه نیگایی همچین کرد به فنگ و گفت:
_ دارم همینو میگم! گردشی! تاکتیک امروزه ما اینه! گردشی یکی از محبوب ترین تاکتیک های روزه ! هر بچه ای میدونه گردشی بازی کردن خیلی مفیده!
بچه ها که دیدن هر بچه ای میدونه گفتن لابد مثل دستشویی رفتنه و خیلی آسونه و اینا و گفتن پس اگه بچه میدونه ، ما هم که دستشویی رفتن بلدیم! (کریچر کمی در این مورد با خودش کلنجار رفت ولی بالاخره خودشو متقاعد کرد که در واقع میشه گفت که بلده!) پس اینم بلدیم و بهتره که بیشتر از این مخمونو دست این سگ توله (فنگ: من توله سگم بی هویت! سگ توله خودتی! ) بله بله ببخشید! توله سگ ندیم و بریم بازیمونو بکنیم!
در همین لحظه در رختکن باز شد و داور فنگ رو خواست تا با هم برن برای مراسم آغاز بازی (فنگ قرار بود برای مراسم یه دهن بخونه ) ...
بچه ها که هر چی فکر میکردن نمی فهمیدن این گردشی بازی کردن چیه! هی داشتن با خودشون ور میرفتن شاید بفهمن! که یکهو بینز گفت:
_ آها ! بیاین حرفه ای فکر کنیم! نیگا کنین! کارآگاه پوآرویدون ! یا همین شرلوک هلمزدون خودمون! یه حرف قشنگی میزدن که ماله فرویدون بود! میگفتن برای دست یابی به مفهوم چیزی که نمی دونید! برگردید به اولین جایی که باهاش برخورد کردید!
ققی که خیلی ترکونده بود و گیج میزد! و خیلی حواسش یه طورایی مدیریتی حیثیتی شده بود ! گفت:
_ ها؟!
بقیه هم که دسته کمی از ققی نداشتن گفتن:
_آها!!
بینز ادامه داد:
_ببینید! ما گمون کنم هممون اولین بار همین چند دقیقه ی پیش و توی حرفای فنگ فهمیدیم که گردشی بازی کردنی هم هست! درست؟! یعنی اینکه باید حرفای فنگ رو یه مروری بکنیم!
الکسا گفت:
_هووم..خب فنگ که همش داشت خاطرات گردش به شمال و جنگل و اینا رو میگفت!
همه :
_ ها؟!
بینز:
_ایول! همینه! گمون کنم هر چی هست تو همین گردشه! باس بریم گردش! باید در توی همین گردش بفهمیم این گردشی بازی کردن دقیقاً چی می تونه باشه!
همه :
_آها!!!

گردش در عمق جنگل های آمازون -برزیل!! ساعت هفت صبح

_بری بیا پایین! نترس شوخی کردیم! خرس نبود! بخدا شوخی کردیم!
بری :
_ پس این چیه داره درختو تکون میده! من نمیام!
بچه ها:
_ هیچی نیست! ماییم! بیا!
بری آروم میاد پایین و یک آن میبینه یه چیزی پاچه شو تا انتهای کمر عین آبنبات داره تو دهنش می چرخونه !!
بری در حالت خفن گریه:
_ پس این چیه؟!!
بچه ها در حالت خفن کر کر خنده! :
_ گرگه!!!

استادیوم هاگوارتز وسط زمین ساعت هشت صبج

فنگ :
یه پارس عاشقونه! یه لیس ماچگونه!
ای خدا کاشکی همینجوری بمونه!!

و الی آخر...(فنگ در حال خوندن ترانه ی جدیدش ، یه پارس ، یه لیس)


گردش در کنار دریا - سواحل نرماندی فرانسه!!!ساعت هشت و نیم صبح

_کمک کن بری! کوسه داره هممونو می خوره! الان میمیریم!!
بری:
_ ههه هه! عمراً خالی بندا!
نویسنده میره یه چهار بار میزنه به شونه ی بری و میگه:
_ الاغ! یه نیگا بنداز از اینجا! کوسهه داره پای تو رو هم لیس میزنه! نجاتشون بده !!
بری :
_ ها؟!!

استادیوم هاگوارتز وسط زمین ساعت نه صبح!
فنگ :
_ بازم عذر می خوام بابت تاخیر! همتونو دوست دارم به افتخار اون خوشگل خانمی که اون ته نشسته! یه آهنگ می خونم براتون از فیوتی سنت!!

و الی آخر...

یخچال های کوهستان اورست ، نپال ، ساعت نه و نیم!

_ بری بیا پایین! میای یا بیای بیاریمت!
بری:
_ هه هه! عمراً من قوریم! بری کدوم خریه!؟ خیال کردین زرنگید؟! می خواین چایی مفت بهتون بدم تو این سرما؟! کور خوندین!
همه :
_ بیا پاییین!! سردههههههههههه!! بازی شروع شد! بیا بریم بازی کنیم! می بازیما!!
بری :
_ قل قل قل قل قل ( نکته ی آواشناسی: دارد جوش می آید!)


زمین بازی هاگوارتز ساعت ده

بالاخره بچه ها با هر زحمتی شد بری رو خِر کش کردن و رفتن به سمت استادیوم هاگوارتز ...

وقتی رسیدن استادیوم خالی خالی بود و فنگ اون وسط چت زده بود و داشت بلند بلند اسم بازیکنای دو تیم رو می خوند:
_ خب یه بار دیگه تا قبل از شروع بازی اسامی رو یه بار می خونم!
تیم گریفیندور
مهاجمين:جسيكا پاتر - اندروميدا - هدويگ
مدافعين:استرجس پادمور - مرلين كبير
دروازه بان:سارا اوانز
جستجوگر:مریدانوس

بازيكنان ذخيره:رومسا، لوييس لاوگو
و کاپیتان تیم استرجس
و بازیکنان تیم ریونکلاو
پنی
بینز
کریچر
فنگ
برودریک
الکسا و غیرو!!
بچه ها :
_ باختیم؟
فنگ:
_ خب یه بار دیگه تا قبل از .........

و ریون باخت!!

پایان!!


<خالی خواهد بود ، برای همیشه>


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
گریفیندور و ریونکلا


--- داخل رختکن گریف---

استرجس : اه پس چرا این هدویگ نمیاد ؟!
همه داشتن به سرعت و با حالتی عصبی توی رختکن راه می رفتن و منتظر هدویگ بودن.....

---بیرون ورزشگاه---

هدویگ با سرعت به سمت ورزشگاه می رفت . ناگهان فردی مجهول الحال از پشت درخت پرید بیرون و جلوی هدویگو گرفت .
- داری میری مسابقه ؟
- آره .
- می خوای برنده بشین ؟
- ها ؟
- می خوای برنده بشین ؟
- برنده چیه ؟
- هیچی بابا بیا اینو بگیر بخور برات خوبه .

قلپ قلپ قلپ قلپ .(صدای خوردن معجون)

- هدویگ معجون دوست داره !

---داخل رختکن---

در باز شد و هدویگ داخل شد .
ملت : بالاخره اومد
استرجس : هدویگ تا الان کدوم گوری بودی ؟
هدویگ : ها ؟
استرجس : کجا بودی تا الان ؟
هدویگ : هاااااا ... خواب مونده بودم !

بعد از رفع معضل هدویگ(!) ملت تازه متوجه سیاه پوشیدن مری شدن .
سارا : مری چرا سیاه پوشیدی ؟
مری :
سارا: چی شده ؟
مری : گارفیلدکم !!
سارا : چی ؟
مری : گارفیلد من مریضه !
سارا : ااااااااه حالا فکر کردم چی شده ... بریم تو زمین داره دیر می شه ها !
-
صدای جیغ سارا شنیده شد ... بعد از چند لحظه شطرنجی شدن صفحه ، صورت سارا که روش سه چهار تا خراش ناجور بود دیده شد !
سارا : این دیوونه شده ! قاطی کرده !
و دستشو روی صورتش کشید .
- آخ مامان می سوزه !

...

همه در حال آماده شدن بودن که ...
بوووووووووووووووووم !

استرجس : آآآآآآآآآآآآآآخ !
ملت به سمت استرجس برگشتن و چماقشو توی دست هدویگ دیدن .
هدویگ : ااا این چقدر چیز باحالیه !
و باهاش دنبال اندرو کرد تا یه دونه بکوبه تو سرش !
استرجس روی زمین افتاده بود ... از سرش چیزی مجهول الهویه بیرون زده بود و داشت همینجور درازتر می شد !
ملت :

---دقایقی بعد---

ملت به استرجس که سرشو باند پیچی کرده بود کمک کردن تا روی جاروش سوار شه . بعد همه با هم به سمت داور رفتن که دقایقی بود وسط زمین منتظر اونا بود .
داور :
همه بازیکنای گریف به حالت دو نقطه دی به داور نگاه می کردن !
داور : کاپیتانا بیان جلو .
استرجس آخ و اوخ کنان جلو رفت و با فنگ دست ... نه دست نداد .(ستاد جلوگیری از شیوع هاری !)
بازیکنا سر جاشون رفتن . داور خواست سوتو بزنه ...

داور : اِ سوتم کو ؟!
صدای سوت های ممتد و گوشخراشی از سمت دروازه گریفیندور شنیده شد .
هدویگ : ایول این سوته چقدر باحاله !
و به نواختن سوت ادامه داد !

پس از دقایقی تعقیب و گریز نقس گیر داور سوتشو پس گرفت و بازی رو با صدای سوت آغاز کرد !

سارا به سمت دروازه رفت و سرجاش قرار گرفت .
سارا : هدویگ تو اینجا چی کار می کنی ؟
هدویگ در حالی که داشت دستکشای احمدرضا عابدزاده رو دور پرش سفت می کرد(!) گفت :
- می خوام دروازه واستم !
سارا : دروازه بان منم تو مهاجمی !
هدویگ : حالا این بازی رو من وامیستم !
سارا : هدویگ برو نگاه کن جسی و اندرو هم منتظرتن .
هدویگ : من می خوام دروازه واستم !
سارا بشکنی زد و دستکشا توی پر هدویگ پاره شدن !
هدویگ : من دستکشامو می خوام !
سارا : حالا مثل یه جغد خوب برو مهاجم واستا !

...

توپ دست اندرو بود و داشت به سرعت به قلب دفاع تیم حریف می رفت !
بینز اومد جلوش و به حالت تهدید بوهاهاهاهایی کرد و راه اندرو رو سد کرد !
اندرو در آن واحد بالا آورد و بعد از جمع و جور کردن قضیه به راهش ادامه داد و بینز رو که مبهوت به گذر اندرو از داخلش نگاه می کرد به حال خودش گذاشت !

الکسا خواست یه بلاجر بفرسته به سمت اندرو ولی برودریک یه دونه خوابوند پس کلش .
ملت : (شکلک چه بی ناموسی ... وای !)
الکسا رفت یه گوشه از غم بی شوهری گریه کنه و برودریک جای اون بلاجر رو زد .
بلاجر مستقیم به سمت اندرو رفت ولی راست خورد تو شیکم چو !!!
الکسا در حالی که داشت اشکاشو پاک می کرد :
- چپول !

بعد یه نفس عمیق کشید و ایندفعه خودش بلاجری به سمت اندرو فرستاد . استرجس نزدیک بلاجر بود .
مرلین : استرجس فرزندم اون بلاجرو بزن به اندرو نخوره !

استرجس چوبشو بلند کرد ...
استر : آآآآآآآآآخ سرم ... درد می کنه .
و چماق رو ول کرد و سرش رو چسبید !
بلاجر مستقیم به شیکم اندرو خورد !

هدویگ کوافل رو از زیر دست اندرو قاپید و مستقیم به سمتی نامعلوم رفت .

بعد از چند لحظه ...

هدویگ : گل ... گل ... گل زدم !

همه مات و مبهوت به هدویگ نگاه می کردن .

ناگهان ورزشگاه مثل بمب ترکید و صدای گزارشگر شنیده شد :
- ده هیچ به نفع ریونکلا با گل زیبای هدویگ البته به خودشون !!!

.......

- بله و گل زیبای دیگری از هدویگ ... بیست هیچ به نفع ریونکلا !

....

- ایندفعه فنگ کوافل رو از دست هدویگ می قاپه و خودش گل رو به ثمر می رسونه ! سی هیچ به نفع ریونکلا .

....

بازیکنای گریف خسته و دل شکسته از وضعیت تیم ، بازی نمی کردن و فقط داشتن غصه می خوردن .

--- و اما در گوشه ای از زمین ---

مری دپرس تر از همیشه سر جاش توقف کرده بود و به ناکجا آباد خیره نگاه می کرد .
استرجس : مری چرا دنبال سرخگون نمی ری ؟
مری : گارفیلدکم مریضه !
ویززز .. ویززز

- اه مگس لعنتی هم دست از سر ما برنمیداره !

مری دستشو رو هوا تکون داد و مگس رو به جنگ آورد .

صدای سوت داور شنیده شد ...
سووووووووووووت !

گزارشگر : مریدانوس اسنیچ رو گرفت ... بازی به نفع گریفیندور به اتمام رسید !

==========

نکته : اون معجونی که هدویگ خورد معجون اسکلی مضمن بود ! حالا از اول دوباره این رولو بخونید تا بهتر متوجه شید !
پ.ن : اسکل پرنده ایه که کل سال برا زمستون غذا جمع می کنه ولی زمستون یادش می ره اونا رو کجا گذاشته !




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۵

پروفسور بینز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۶:۱۸ سه شنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۴:۱۳ جمعه ۱۰ تیر ۱۴۰۱
از تالار عمومی ریون کلاو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
بازی بین ریونکلاو و گریفیندور


هوا بسیار خوب و لطیف و سرد و سخت و طاقت فرساست آسمان به رنگ قهوه ای مایل به بنفشه و از آسمون برف میباره زمین بازی چمن نداره و تقریبا خاکیه داورا در حال بازرسی زمین بازی برای تشخیص شرایط هستن تماشاگران نشستن و مثل آدم به تیم حریف فحش ناموسی میدن شگونه های دو تیم وارد زمین میشن شگونه های تیم گریف آفتابه های پلاستیکیه که با روبان تابلوئی تزیین شدن و به سمت طرفداران ریون میرن و اونا رو خیس میکنن
طرفداران ریون : مرلین حیا کن آفتابه رو رها کن مرلین حیا کن آفتابه رو رها کن
شگونه های تیم ریون یه مشت دختر خوشکل بیناموس هستن که با کمترین پوشش ممکن در حد یه دستمال پاره به هنر نمایی میپردازن و ملت جادوگر اعم از ریونی و گریفی رو شاد میکنن آفتابه های مرلین هم بساطشون رو جمع میکنن رو میرن مرلین هم چشاش اندازه ی یک گردو گشاد شده و داره اعمال بیناموسی انجام میده که ییهو مورد عنایت قرار میگیره از طرف استرس ( کاپیتان گریف = استرجس)
کاپیتان های دو تیم به وسط میدان هدایت میشن با هم دست میدن
گزارشگر : به نام مرلین و درود بر روان پاک بنیانگذار کبیر انگلستان و شهدای صد سال دفاع مقدس و درود بر ملت شهید پرور جادوگر گزارش بازی رو شروع میکنم ابتدا اسامی دو تیم
تیم گریفیندور
مهاجمين:جسيكا پاتر - اندروميدا - هدويگ
مدافعين:استرجس پادمور - مرلين كبير
دروازه بان:سارا اوانز
جستجوگر:مریدانوس

بازيكنان ذخيره:رومسا، لوييس لاوگو
و کاپیتان تیم استرجس
و بازیکنان تیم ریونکلاو
پنی
بینز
کریچر
فنگ
برودریک
الکسا و بقیه
در این هنگام با سوت مادام هوچ مسابقه آغاز میشه
تیم گریف با چند حمله ی پیاپی چندین امتیاز میگیره ورزشگاه منفجر شده و آفتابه ها در حال آب پاشی تماشاگران ریونی هستن و شگونه های ریون در حال گریه فنگ عصبانیه و تقاضای وقت استحراحت میکنه . اعضای تیم ریون جمع میشن
فنگ : واق هاپ هاپ واق
مترجم : فنگ میگه هی کریچ چرا اینقدر لائی میخوری مگه دامبلی تو ؟
فنگ : واق واق هاپ
مترجم : میگه اگر به خودمون نجنبیم از یه مشت آفتابه ساز میبازیم ها یالا باید برنده شیم
فنگ : واق
مترجم : پست دست در دست به مهر ریون را کنیم آباد
ریونی ها با هم متحد میشن و شگونه های ریون با حرکات خاصی به اعضای تیم ریون امیدواری میدن کریچر در این هنگام چشاش اندازه ی هندونه شده و داره کلی کف میکنه بازی دوباره آغاز میشه
گزارشگر : خوب تیم ریون چندین امتیاز عقبه و الان میخواد جبران کنه برادر بینز یه دفاع خوب میکنه حالا نوبت به حاج آقا کریچره که با یک شیرجه ی عالی توپ رو میگیره چه میکنن این ریونی ها خوب فنگ یه حمله به دروازه ی گریف میکنه و آیت القاط مرلین رو پشت سر میزاره و یک پرتاب و توی دروازه و توی دروازه
استرس با اون موهای زشته زردش داره سر بازیکنانش داد میکشه و اعصاب نداره مریندانوس هم تو فکر اینه که چطور میتونه گوی رو ببینه
بازی به جای بسیار حساسش رسیده و اوضاع کم کم داره متشنج میشه درگیری بین بازیکنان داره زیاد میشه فنگ داره پاچه ی بازیکنان حریف رو میگیره و مرلین به سمت بازیکنان ریون آفتابه پرتاب میکنه بازی از دست داور خارج شده بین آفتابه ها و بیناموس ها هم درگیری شکل گرفته
گزارشگر : پناه بر مرلین برادرا و خواهران گرامی شما لطفا تا جایی که میتونید این صحنه های زشت رو نبینید وای ریش مرلین رو ببینید که توسط فنگ گاز زده شد پس برادرای امر به معروف کجا هستند جلوی این کارهای ضد اخلاقی رو بگیرن ؟
خشونت بازی به حد بسیار زیادی رسیده تا جائیکه داور از مسئولین حراست درخواست میکنه بازیکنان رو از هم جدا کنند و در پایان سوت پایان بازی رو به صدا در میاره
تیتر روزنامه ها فردای بازی
ریش مرلین را چه کسی گاز زد ؟ ( عکس صفحه ی اول مرلینه در حالی که ریش گاز زده شده ی خودشو داره به دوربین نشون میده )
محرومیت های بازیکنان تا چند روز دیگر اعلام میشود
رئیس ستاد برگزاری از تنبیه آفتابه های گریف خبر داد
جواب ریش مرلین را چه کسی میدهد ؟
یکی از دندان های فنگ در ریش مرلین ؟!
.
.
.


ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۵ ۲۳:۴۶:۰۴

[b][color=0000FF]بينز نام


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۵

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
یک ساعت و نیم قبل از مسابقه

تالار ریون

الکسا وسط سال ریون روی صندلی ایستاده و بقیه خیره به سخنرانی او گوش می کرند.الکسا صدایش را صاف کرد.
"... بله!چی فکر کردین؟نه! یعنی چی فکر کرده اند؟هان؟ما دفعه قبل هم بردیم این دفعه هم می بریم!عددی نیستند!"
سوت!سوت!و دست!( یعنی تشویق کردن!بفخهمید!)

تالار گریف

هدویگ پر پر زنان به سمت استر رفت!
"یه خبر مهم !یه خبر مهم!( اون کارتونِ رو یادتونه؟چوبین!مثل اون!یادتون نیست؟به درک!) .. احتمالا جسی نمی تونه بازی کنه!..."
"چی؟.. نه!یعنی لوییس باید به جاش بازی کنه؟.. رومسا هم نمی تونه بازی کنه!... خدا کنه کسِ دیگه ای مشکلی پیدا نکنه!"
همه ی اعضای گریف رو به آسمان دست به دعا برداشتند!

یک ساعت و بیست و پنج دقیقه قبل از مسابقه

ریون !

الکسا با موهای آشفته و بهم ریخته و در حالی که ناخن هایش را کیلو!کیلو! می جوید به سمت فنگ دوید!
"فنی!فنی!( یعنی فنگ!)...من نمی تونم بیام!"
"ها؟چی؟یعنی چی؟هان؟چی؟یعنی چی؟ها ..."
"یعنی اینکه یه کاری برام پیش اومده نمی تونم یک ساعت و بیست و پنج ... نه بیست و بیست و سه دقیقه ی دیگر خودمو به زمین برسونم!"
"ها؟چی؟یعنی چی؟دقیقا یعنی چی؟ها؟چی؟..."
"یعنی همین دیگه!یعنی اینکه یکی از ذخیره ها رو بفرست به جای من!"
"ها؟چی؟یعنی چی؟..."
"اه!یعنی هیچی!تو ذهن خودت رو مشغول نکن!"
فنگ از صحنه خارج می شه و آنیتا وارد می شه!
الکسا : آنیت!باید به جای من بری!
"چرا؟کجا برم؟مگه بهت نگفتم در یک دقیقه نمی تونی با سه نفر قرار بذاری؟آخه چرا الک؟چرا اینو نباید بفهمی؟واقعا این قدر درکش سخته؟ببین!مثلا الان من نمی تونم هم اینجا باشم هم سر کلاس!درشکی این قدر سخته؟..."
"ای بابا!چی داری ور ور میکنی؟می گم به جای من باید بازی کنی!"
"اهان!ایول باوش!...وای؟"
"بیکاز دِ اِسکای ایز های!... پررو!خصوصیه!خانوادگیه!.."
"ها؟.."

گریف

اندرو خوشحال و خندان می ره سمت مری!بعد دست در دست هم خوشحال و شاد و خندان می رن سمت استر!
" ... ما حال و حوصله ی گریف نداریم!..."
"هان؟چیزی گفتین؟"
"آره!گفتیم ما حال کوییدیچ نداریم!"
"اهان!فکر کردم چیزی گفتین!"

47 دقیقه به مسابقه

فنگ خیره به دور دست ها کنار پنجره نشسته و به مکان مجهول الحالی نگاه می کنه.چو و پنه لوپه صداش می زنن!... هنوز خیره است! چو می زنه به شانه اش!...( حتما باید بگم هنوز خیره است؟)
پنه لوپه صدای سگ ماده در میاره!فنگ سریع بر می گرده!
پنه لوپه و چو :
فنگ با عصبانیت دوباره برمیگرده سمت پنجره و دنبال اون چیزی که بهش خیره شده بود می گرده!نه خب!یعنی پیداش نمی کنه!دوباره با عصبانیت برمیگرده سمت پنه لوپه و سرش پارس می کنه!!
"دیدی؟!دیدی؟!گمش کردم!"
"چی رو؟"
"یه سگ ماده بود!با دم کوتاه و افشون و مِش کرده!یه عینک آفتابی هم گذاشته بود روی سرش!!... "
"ایول ایول!پس خوب حالتو گرفتیم ها!"
"اصلا!فقط صدات خیلی خوب بود!گفتم شاید یکی بهتر پشت سرمِ!... "
".. ما اومدیم بگیم جلوی گریف بازی نمی کنیم!"
"چرا؟"
چو سرش رو تکان داد :"من حتما باید بگم؟"
"منم که سرماخوردم!نمی تونم!"
فنگ دوباره بر میگرده سمت پنجره.
"اونهاش!باشه باشه!منم بازی نمی کنم!"

گریف

سارا و مرلین و اندرو و مری به سخنرانی استر گوش می دادند!هدویگ در اسمان پرهایی می زد!!
"... می بریم!"
"آوووو!!... "

نیم ساعت مانده به شروع مسابقه

بینز در حای که به خودش می پیچید با پا محکم به در مرلینگاه کوبید!
"کریچ!زود باش!مردم!چی کار می کنی؟"
کریچ که صدایش به زور شنیده می شد گفت :"تقصیر تو بود!... نمی تونم!"
بینز محکم تر به در کوبید!
( الان باید به عنوان پاورقی اضافه کرد که این دو نفر دیشب موقع غذا خوردن دستشون رو نشستن و غذا خوردن و الان حالشون زیاد جالب نیست!)

در زمین کوییدیچ

صدای گزارشگر می پیچد!

"... به علت عدم وجود بازیکنان ریونی ... فعلا بیخیال بازی!.."


ویرایش شده توسط اندرومیدا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۵ ۱۹:۲۱:۲۱
ویرایش شده توسط اندرومیدا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۵ ۱۹:۳۱:۵۹

" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
بازی گریفیندور و راونکلاو


_ حالا دستشو دراز می کنه و توپ رو میون انگشتای خودش می گیره! چه می کنه این بازیکن! و حالا سوت داوره که توی فضا مى پيچه و تیم راون برای اولین بار می تونه گریف رو ببره و می تونید شالگردن های آبی رنگی رو ببینید که به هوا پرتاب میشن...برای این تیم آرزوی موفقیت می کنیم و ...
ناگهان از خواب پرید. موهای ژولیده و آشفته با چشمانی پف کرده و صورتی رنگ پریده نخستین صحنه ایی بود که مى شد توصیفش کرد.
استرجس همان طور که سرش گیج می رفت و احساس می کرد الان است که از روی چوب جارو پرت شود پایین از روی تخت خواب بلند شد . چه خواب وحشتناکی! حتی تصور باخت از راون نیز برایش سخت بود.
- نه ...گریف برنده میشه! آره..این فقط یه خواب بود...
اما بعد آهی کشید و از اتاق خارج شد.

روزى كه قبل از روزى است كه در آن قرار است مسابقه برگزار شود!
(سالن مطالعه)
_استر ، تو حالت خوبه؟ چرا اینقدر رنگت پریده؟ خیلی تو همی چیزی شده؟
هدویگ روی شانه جسی نشست و در جوابش گفت:
_بچم خواب بد دیده. خواب دیده از راون باختیم!
مرلین گلویی صاف کرد و گفت:
_معلومه که ما می بریم! یه خواب ارزش این همه روحیه باختن و غصه خوردن رو نداره..هنوز که چیزی نشده!
در همان موقع پیوزی ناغافل از دیوار کناری در می آيد و شروع می کند به آواز خواندن:
_ پادمور و دوستاش چه نازن......اما از راون می بازن!
(دوبار همراه با دست تکرار کنید!)
اندرو که سعی می کرد پیوزی را بگیرد و خفه كند گفت:
_خاک بر سر بی غیرتت...نا سلامتی تو هم گریفی هستی ها! اون وقت این آهنگ رو می خونی؟ بزنم از وسط نصفت کنم؟
پیوزی يك نگاه عاقل اندر سفیه به خودش می اندازد و می گويد:
_راست میگی ها! من گریفیم...خب باشه!
بعد شروع می کند به خواندن يك آواز دیگر:
_ پادمور و دوستاش باحالن....ببین خیلی سرحالن....اونا خیلی قوین...محاله که ببازن!
و همان طور که داشت شعر را مى خواند از آنجا دور شد!
مری که داشت رفتن او را تماشا می کرد گفت:
_ولی خداییش استعداد شعر گوییش خوبه ها! بفرستیمش مدرسه استعداد های درخشان...اینجوری از دست می ره!
و همگی به حالت تفکر در عظمت این موجود کمیاب به سمت خوابگاه به راه افتادند!

روزى كه قرار است در بعد از ظهر آن در يكى از خوابگاه هاى گريفيندور يا راون كلاو جشن برگزار شود!

همه در رختكن جمع شده بودند و تنها استرجس هنوز نيامده بود.
هدویگ روز دسته صندلی نشست و گفت:
_خب من یه فکری دارم واسه اینکه استرجس رو بیاریمش رو فرم! چون فکر می کنم اگه اینجوری وارد زمین بشه كارمون به جاهای باریک کشیده بشه!
اما قبل از اینکه هدویگ فکرش را بگويد استرجس به سرعت وارد اتاق شد. در حالی که خیلی سرحال و شاداب به نظر می رسید! سارا به محض دیدن استرجس گفت:
_ ناقلا چی کار کردی که اینقدر شارژی؟ نکنه معجون خوش شانسی خوردی؟
استرجس هیچی نگفت و فقط لبخند زد. بسيار مشکوک بود.
بهرحال این مهم بود که استرجس دیگر ناراحت نبود و آنها مى توانستند با همكارى و روحيه راون كلاو را ببرند.

زمین مسابقه

دو کاپیتان بهم نزدیک می شوند!
_من با یه سگ دست بدم! عمراً...منو بکشن هم این کار رو نمی کنم!
اما با آمدن داور که خیلی جدی به نظر می رسید استرجس به سرعت با فنگ دست داد. داور سکه را جلو آورد و گفت:
_کدوم طرف؟
استرجس به سرعت جواب داد :
_هر طرف عشقته داور...برای ما که فرقی نمی کنه!
هدویگ رو به بقیه اعضا که آن طرف بودند گفت :
_خیلی هم سر حال شده..... مشكوكه!
خلاصه توپ دست گریفيندور افتاد و راونی ها براى دفاع آماده شدند! همان موقع تازه صدای گزارشگر که به نظر می رسید دیر کرده باشد در زمین شنيده شد:
_سلام عرض می کنم خدمت (ها هه) دوستانی که به باشگاه اومدن تا (ها هه ) مسابقه پر هیجان دو گروه گریف و راون رو (ها هه) از نزدیک ببینن!
صدای نفس نفس های گزارشگر مانع از حرف زدنش بود. به همین دلیل یه لیوان آب خورد (يك ليوان آب توسط استاد مك گونگال بر صورتش پاشانده شد!) و بعد ادامه داد:
_بازی در طرف راست آغاز شده و شما می تونید جسی پاتر رو ببینید که با چه سرعتی داره می آد جلو...در اون طرف کریچر داره دستاشو بهم می ماله و خودشو گرم می کنه تا بتونه اربابشو خشنود کنه! حالا برودریک و الکسا بردلی می کشن جلو و می خوان مانع هدویگ و اندرو بشن که دارن به سرعت پیش می رن!
اما ناگهان سوت داور صدای گزارشگر را قطع می کند!
_ چی شده اون وسط؟ داور به طرف جسی حرکت می کنه ...بله انگار اون برای چو چانگ شکلک در آورده...در اینجاست که در ابتدای بازی گریف 5 امتیاز از دست می ده!
استرجس به سوی جسی می رود:
_جسی بی خیال! اصلا اشکال نداره...راستی ای ول خوشم اومد...حالشو گرفتی! شکلک خوبی درآوردى!‌ بدتر از اينا حقش بود!...
و سپس از او دور شده و به جای خود بر می گردد!

10 دقیقه بعد

_حالا نتیجه بازی 40 به 20 به نفعه تیم گریفه! فنگ کاپیتان تیم با اعضا صحبت می کنه و به نظر خیلی عصبانیه! بله اون حق داره چون بینز یک توپ رو از دست داده و باعث گل برای تیم گریف شده! بینز بیچاره! اون یه روحه چجوری می تونه توپ رو بگیره! بهتره كه توی همون سمت خودش یعنی مهاجم باقی بمونه! و طرف دفاع هم نره....
بازی همچنان ادامه داشت و جستجوگر ها هنوز کاری از پیش نبرده بودند..
_یه خطای دیگه! بله...حالا داور داره به سمت برودریک بود حرکت می کنه! اون دیگه چی کار کرده...هنوز مشخص نیست...بله مثل اینکه می خواسته بازدارنده رو به سمت جایگاه مدیرها پرتاب کنه! هنوز دلیلش مشخص نیست ولی داور اعلام می کنه که بازی رو ادامه می دیم....و همچنین 20 امتیاز از راون کم می کنه! بله به من اطلاع دادند در مسائل سياسي دخالت نكنيم! چشم! حالا داور می خواد سوت ادامه بازی رو بزنه که انگار...بله...داره از اون طرف فنگ به سرعت به سوی داور می ره! بهش نزدیک می شه و نه! اووخ!!!
در عرض یک ثانیه همه تماشاچی ها بلند شده و به زمین بازی خیره می شوند! بازیکنها دور داور و فنگ جمع شده اند. بار دیگر صدای گزارشگر:
_صحنه وحشتناکی بود! فنگ با سر توی صورت داور می زنه و اونو بیهوش می کنه! حالا بازیکنای گریف رو می بینید که داور رو به طرف زمین می آرن و اونو تحویل مادام پامفری و پرستار می دن! اما این طرف...وزیر، ققنوس داره به طرف جایگاه معلما و کمک داور ها حرکت می کنه! اون از کجا سر در آورد! حالا نتیجه بازی به کجا می رسه؟
ققنوس به سرعت چیزی در گوش یکی از داورها زمزمه مى كند و سپس به طرف بازیکنان تيم مى رود...
_مسلمه که راون باید با باخت زمین رو ترک کنه...اما ...نه مثل اینکه یه داور دیگه داره به طرف زمین می ره! اعلام می شه که بازی ادامه پیدا می کنه!

اما این محاله! چجوری ممکنه!
فریاد تماشاگرهای گریفیندور ورزشگاه را به لرزه در مى‌آورد:
_ دم دروازه مى دن پودينگ ماست، حرف نداره برد بازى حق ماست!
اما دیگر کار از کار گذشته و یک داور راونی وارد زمین شده و بازی از سر گرفته میشود!

30 دقیقه بعد

_نتیجه به کلی عوض شده! برد ورزشگاه 80 به 20 رو به نفع راون نشون می ده! اوه...این باور نکردنیه! دو نفر از بازیکنای گریف هم اخراج شدن!

در یک طرف زمین هنوز هم پنه لوپ كليرواتر و مریدانوس دو جستجوگر چیزی پیدا نکرده اند! و هنوز ابعاد ورزشگاه را متر مى كنند!

به ناگاه داور جديد در سوت خود مى دمد و به مريدانوس اشاره مى كند.

_ اخراج!

گريفيندورى ها دور داور جمع مى شوند تا به اين راى اعتراض كنند.

_ هيچ راهى نداره! من خودم شنيدم كه به من فحش داد! اخراج اخراج!

با هر زحمتى بود و با كمك نيروهاى محافظ مريدانوس را از زمين خارج كردند.

هم اكنون برد گريفيندور بدون جستجوگر غيرممكن مى نمود.

دقايقى با ناميدى بازى دنبال شد تا اينكه صداى رساى گزارشگر همگان را به خود آورد:

_ پنه لوپ رو ببينين!! اسنيچو ديده! ديگه چيزى نمونده بهش برسه!! فقط نيم متر! حالا دستشو دراز می کنه و توپ رو بین انگشتای خودش قفل مى كنه!
فرياد شادى تماشاگران راونكلاو جاى هيچ گونه شك و شبهه اى را باقى نميگذاشت كه كار تمام شده است.

بازيكنان گريفيندور با حالتى غمزده و ناراحت به كاپيتانشان نگاه كردند، اما در كمال تعجب او را خندان ديدند!

هدويگ به سوى او پريد و گفت: ديوانه شد رفت! استر! استر قاطى كردي؟

استرجس به سمت جايگاه ناظر بازى به راه افتاد و در بين راه قيافه اش تغيير ميكرد.

او استرجس پادمور نبود، كوييرل بود!!!

رداى يكدست بنفش رنگ و دستار بلندش براى همگان شناخته شده بود.
صداى تماشاگران فرونشست. كوييرل با ناظر بازى صحبت كرد و پس از آن گزارشگر تكه كاغذ كوچكى را كه از پشت سر به او دادند گرفت و با حيرت روخوانى كرد:

_ طبق شواهد و مدارك موجود جناب كوييرل، مسئول مسابقات تقلب تيم راونكلاو را تاييد كردند و با اين حساب اين بازى 150 به صفر به سود تيم گريفيندور اعلام شد!

استرجس پادمور واقعى با لباس خواب در گوشه اى از زمين ايستاده بود و براى تيمش دست مى زد.


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۵ ۱۵:۲۹:۲۸


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۳۱ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۵

مرلین (پیر دانا)old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۸ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱۱:۲۹ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1286 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مسابقه بين دو تيم گريفيندور و راون كلاو


(نمايشنامه به دو صورت نظم و نثر نوشته شده است. از داور گرامي خواهشمندم هر دو شكل را بيش از يك بار بخوانند. متشكرم)

نظم

به نام خداوند جان و خرد * كزايــــن برتر انديشه بر نگذرد

توانا بود هر كه دانا بود * به ورزش دل پير برنا بود

كنكون رزم ريونو گيريف شنو * دگرها شنيدستي اين هم شنو

كه سوت آورد داور پهلوان * نماند به زير اين نيز در امان

بزد بر در گنجه آن داوران * كه گويي بزد رستمي پهلوان

چو دانست آن مِريدان لوس * كه اينست زرين گويي دست بوس

از آن ابتدا خرمگس مهتريست * پي بازي و اين ورو آن وريست

در آن رزمگه خروش آمدي پديد * كه دامبل به عمرش هراگز نديد

پنه لوپ همي اندكي خيره گشت * به آن زرينو چشمش به رشك

بزد فنگ را دودستي به شدّ * همان استرو پادمور به جدّ

كه بودند هر دو از قوم كاپ * بايستيد دستها بردن به آپ

دميد آن برو يال جنگي پلنگ * بر آن سوت گنجشگو چالي تفنگ

پريدند هم همه زوده زود * بر آسمان نماند هيچ آثار دود

از آن بينز دادست توپي به فنگ * از آن فنگ دادست آن را به چنگ

چو چنگو چو چانگي بجنگي بهتر است * نخواهد كه داد پس بينز را بدتر است

پس شود آنچه خواهد كه بخت * بزد بلاجر مره لين، چوي بدبخت

كند توپ را رها آن طلا * پرد همچو قو آن جسيكاها

بگيرد بدادست توپ را به او * همان هدويگ پهلوان پشمالو

گرفت با نوكش شمشير در كمين * بخواست توپ را زدن از در خشم و كين

نگه كرد بر حلقه آن چشم خست * كه گويي پايان عمر كريچر بجست

بزد بر سرو پاي او آن هدنگ * نگر چون تواني به تير خدنگ

كريچر شود با حلايق يكي * گريف نيز شود امتيازش تكي

بزد بر سرش فنگ كاپتان نشان * به فحشي سزايد همه پهلوان

الكسا را غيرتي بر ربود * كه آن ور همي برودريكي بود

زدند هر دو بر يك بلاجر يكي * نوازش همي راند بر آن هدويكي

بمردست اين جغد و خوارست ياد * نخواهد دگر كين جز آن است پاد

چونان بر بزد آن گرز گران * بر آن بالاجر عرصه پهلوان

بكشت داور بكشت فنگ آن * ريون جان ندارد دگر كاپتان

سارا جان اوا كردي اي خواهرم * كجا بود ياد و جاي انگشترم

كه گيرد ز دشنام و شر و خديو * دستماليست اسكاور زد غريو

خريديم و ديديم و جان دهيم * بر آن دستمال خوب و اند تيم

شنو آخر داستان اي جوان * اندرويي دارد توپ و هيجان

رود بر دگر سوي آن زمين * كند پشتباني آن طرف مره لين

بشد جسيكا روان سوي او * كه گيرد توپ از گيسوي او

نيافت هيچ ره پاس اندرو * جسيكا گفت او را به آشغالي برو

گرفتند چوچانگ و بينزي به چنگ * همان كوافل سرخ و دادند فنگ

چو ديد كوافل را گران بر سرشت * نماند به بالا سرش خيره گشت

بمردست چون بار ديگر تفنگ * بيامرزدش اختر استر پلنگ

همي يافت آن زرين گوي فرار را * گرفت بر برش بوق اتمام را

زدند بر سران راوان روان * خوشي بود بر همه گريفها نشان

كه بودست مري جان برنده به آن * پنه لوپ عشاوه پُزو ايش روان

گرفت بالا زرين اسنيچ را * بديدند داوران قوزفيش را

بردست گريف جان بر اين بازي تمام * گرفتست حال فنگ تا ته اين جام

صد آفرين بود بر نام اين مرلين * نوشتست بازي به كردار فردوسين

نثر

ورزشگاه هاگوارتز غرق در شور و شادي و هيجان است. در يك گوشه، مرلين كبير ايستاده و از روي كاغذ چيزي براي تماشاچيان مي خواند (گويا اين يك مدل سرود ملي گريفيندور باشد!)
- توانا بود هر كه دانا بود، به ورزش دل پير...
به ناگاه برودريك فرياد كشيد: برودريك بود؟؟
مرلين گفت:‌ نه عزيزم اون مال تو فيلماس! به ورزش دل پير برنا بود!(Bovad!)
آن طرف استرجس پرسيد: اين برنا كه گفتي يعني چي؟
مرلين خود را به كري زد و به داور اشاره كرد: هيس! داور اخم كرد!
داور سوت را در دستش گرفت اما در آن ندميد. لگدي نثار جعبه توپها كرد و بلافاصله دو بلاجر به پرواز درآمدند و هر كدام مسيري انتخاب كرده و رفتند.
بازيكنها نزديكتر آمدند.
مريدانوس كمي دقت به خرج داد و متوجه شيء زريني شد كه بال بال مي زد و ميرفت. خواست كه آن را بگيرد، اما اسنيچ قصه ما از خرمگس هم خرمگس تر بود!‌
در اين لحظه تماشاگران كه براي لحظه اي فكر كردند مريدانوس اسنيچ را گرفته و كار تمام است خروشي سردادند، به طوري كه دامبلدور (پيرمرد!) از ترس به خودش لرزيد و از سكوي اختصاصي سقوط كرد و مرد. آن طرف تر هري پاتر به سرعت خودش را به او رساند و گردنبند آر.اي.بي را در گردنش يافت و كلي زاري و گريه راه انداخت و هاگريد و جيني به زور .....
بماند!
القصه... از اين همه سر و صدا پنلوپ كليرواتر هم چشمش به جمال اسنيچ روشن شد (چرا كه محكم با دماغش برخورد نمود!) ولي به مغزش خطور نكرد كه بايد آن را بگيرد و كار را تمام كند تا ركورد جوزف ورانسكي را درجا زده باشد. دماغ عملي اش مهمتر بود...
فنگ و استرجس پادمور با هم دست دادند (خدا رحم كند! له كردند همديگر را) و داور قوي هيكل با سوت بلبلي بازي را آغاز نمود.
همه به سرعت به هوا برخاستند، آنقدر خفن و سريع اين كار را كردند كه حتي گرد و خاك هم به گرد پايشان نرسيد!‌ (وجدانا كنايه را حال مي كنيد؟) بلافاصله بينز توپ را به چنگ آورد و براي فنگ انداخت. فنگ نيز با يك ضربه سر توپ را براي چو چانگ فرستاد.
بينز فرياد زد:حالا پاس بده! من موقعيتم درجه يكه!
چوچانگ كه حسابي در جو غوطه ور شده بود و نمي توانست از اين جوگرفتگي خارج شود تك روي كرد و حاصلش جز اين نبود كه بلاجري از جانب مرلين قهرمان نوش جان فرمود.
چوچانگ كوافل را رها كرد و جسيكاي فرصت طلب بلافاصله آن را در هوا قاپيد.
جسيكا كمي پيش رفت و از همان نقطه توپ را مستقيم براي هدويگ فرستاد. هدويگ تيز و بز خود را به توپ رساند و نيم نگاهي به دروازه كريچر انداخت، كه پايه هاي دروازه از جنس خدنگ بودند (چوبي بسيار قدرتمند! هاگوارتز امسال واقعاً از اعتبار وارد شده استفاده كرده است!‌ (آخر دامبلدور يك مقدار حواس پرتي گرفته و امسال يادش رفت اعتبار دريافتي از وزارت را هاپولي كند)) و امان نداد.. به قدري محكم ضربه وارد كرد كه كريچر نتوانست توپ را نگاه دارد و با توپ وارد حلقه شد! بدين صورت گريفيندور يك امتياز پيش افتاد.
طرفداران گريفيندور فرياد شادي سردادند، اما فنگ نتوانست بر اين حادثه صبر كند بنابراين دوبامبي بر سر خود كوبيد و با پارس ويژه خود به الكسا و برودريك اطلاع داد كه يك كاري بكنند.
آنها نيز كه سابقه چندين و چند ساله اي در به كشتن دادن حيوانات بي گناه داشتند نه گذاشته و نه برداشتند و همزمان بر بلاجري كه بي هوا رد ميشد كوبيدند. بلاجر رفت و رفت و رفت و يك راست بر فرق سر هدويگ فرود آمد.
از آن طرف استرجس پادمور كه مرگ دوست عزيزش را ميديد براي انتقام چماقش را بر آن يكي بلاجر كوباند و يك راست مغز فنگ را نشانه گرفت.
فنگ نيز كنار جسد هدويگ بر زمين افتاد.

گزارشگر فرياد كشيد: جانمي جان!! ريون كلاو ديگه كاپيتان نداره!!
(البته با اينكه مغزش متلاشي شده بود اما سگ هفت جان دارد! و فنگ هم سگ است. پس فنگ گيج و منگ سوار بر دسته جارو شد و به پرواز درآمد و همين كار او مشت محكمي بر دهان گزارشگر بود)
در اين هنگام نوري در وسط ورزشگاه درخشيد و مانيتور بزرگي ظاهر گشت. آن مانيتور جواني را نشان ميداد كه دستمالي جادويي به دست داشت و آن را به تماشاگران نشان ميداد.
سارا اونز فرياد زد: اوا اون چيه دستش؟؟‌انگشتر منه!!‌پس اين اسكاور انگشتر منو دزديده؟؟
(قضيه به روزي برمي گردد كه سارا اونز در پارك قدم مي زد و به طور اتفاقي پسركي به او تنه ميزند و از آن به بعد انگشترش را پيدا نمي كند. )
تبليغات كنار رفت و بازي از سر گرفته شد.
اندرو توپ را از ناكجا آباد به دست آورد و به سمتي به راه افتاد. مرلين نيز پشت سرش حركت كرد تا در صورت حمله بلاجر بتواند حمايت لازم را انجام دهد.
اما چو و بينز سر راهشان قرار گرفتند. از آن سوي جسيكا به سمتش رفت و پاس خواست.
اندرو توپ را انداخت اما چو و بينز پريدند و آن را در هوا گرفته و به سرعت براي فنگ انداختند.
جسيكا رو به اندرو گفت: تو به درد آشغالي مي خوري! من نميفمم اين استرجس برا چي تو رو آورده تو تيم!‌ ايششش...
كوافل همچنان به سرعت به طرف فنگ در حركت بود، اما فنگ به شدت گيج ميزد (به دليل مغز متلاشي شده اش) و با برخورد كوافل با اندك بقاياي جمجمه اش دار فاني (و جان سگي!) را وداع گفت و جان سپرد. (اين بار رولينگ نخواست كه "هفت" جان بودن سگ را سوژه كند! وگرنه قصد داشتيم چند بار ديگر او را زنده گردانيم!)
در همين حين بود كه صداي سوت داور بلند شد.
همگان ساكت شدند و نگريستند تا ببينند قضيه چه بود..
اسنيچ، آن گوي طلايي رنگ گرفته شده بود! بازي تمام است! خوشحالي و پايكوبي گريفيندوري ها و گريه و زاري ريون كلاوي ها دليل روشني بر اين بود كه مريدانوس موفق به دريافت اسنيچ شده بود!‌
او اسنيچ را بالا گرفت تا هيئت داوران داخل سكوي ويژه نيز آن را ببينند و تاييد كنند.
بدين صورت بود كه گريفيندور بازي را برد.
و روح فنگ تا ابدالدهر در عذاب خواهد ماند!


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۵ ۱۱:۰۰:۲۰

امضا چی باشه خوبه؟!


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۷:۱۲ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۵

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
گریفیندور و راونکلاو

یک ساعت به آغاز مسابقه ی راونکلاو و گریفیندور باقی مونده بود ...
همه ی سرسرای ورودی پر بود از جمعیت و همه در مورد مسابقه ی آن روز صحبت میکردن ...
استر و اعضای تیم کوییدیچ گریفیندور از پله های سرسرای ورودی پایین آمدند ... جمعیت به تیم گریفیندور نگاه میکردن که با سرعت از جلوی دید آنها رد و به سمت زمین کوییدیچ حرکت کردن ... تیم کوییدیچ راونکلاو هم در میان تشویق اعضای گروه راونکلاو در پشت گروه گریفیندور از در سرسرا خارج شد و به سمت زمین حرکت کرد ....

استر که جلوتر از همه حرکت میکرد در فکر این بود که انتقام سختی از گروه اسلاترین بگیرد و این مسابقه رو ببرد با دیدن زمین کوییدیچ مات و مبهوت در جای خودش ایستاد و باعث شد هدی مرلین با سرعت بخورن بهش !!!

_آخ
_آخ ... شاخ!!!

مری به نوک هدویگ که کج شده بود نگاهی انداخت و به سمت استر رفت و گفت:
چی شده چرا این طوری می ایستی هممون ترسیدیم !!!!

استر به مری نگاه کرد و گفت:
ببخشیدا ولی به زمین نگاه کنید !!!

همه ی اعضای تیم به زمین کوییدیچ که قبلا برای خودش ابهتی داشت نگاه کردن !!!
نصفی از دیوار ورزشگاه ریخته بود ...5 کارگر داشتن آجر جا به جا میکردن .... جرثقيلی در وسط ورزشگاه تیر آهنی رو جا به جا میکرد و از قسمت شرقی ورزشگاه به سمت غربی میبرد ... همه ی بچه ها در برابر این صحنه خشک شده بودن!!!
گروه راونکلاو از کنار بچه های تیم گریفیندور رد شدن ...نیش همشون تا بنا گوششون باز بود که تق تق تق تـــــــــــــــــــــــــق!!!
فنگ که کاپیتان تیم بود در جای خودش خشک شد و بقیه ی اعضای تیم راونکلاو هم با توقف فنگ بهش گیر کرده بودن و نقش زمین شده بودن !!!!
استر که دید این طوری نمیشه به سمت زمین حرکت کرد ... در بین حرکت کوییرلو دید که داره از زمین بازدید میکنه بدون مکث به سمتش رفت !!!

------------------------------------------

_باید با همین وضع مسابقه بدین !!!
استر:نه شوخی میکنی؟؟؟
_من با شما شوخی دارم ؟؟؟
فنگ:واق ووق ویقق هاپ هوپپپپ هیپی؟؟؟(مگه میشه این طوری بازی کرد؟؟؟)
_بله میشه ضمنا تماشاگر هم ندارین چون برای اونها خطرناکه ... سریع برین توی زمین که کار داریم ...تماشاگرا از تلویزیون توی سراسرا میبینن...

ملت کوییدیچی:

------------------------------------------

استر با فنگ دست داد و سوار جاروش شد و به هوا پرواز کرد ...

_هدی پاس بده !!!
جسی درخواست توپ کرده بود هدی کوافلو میندازه براش ... بوممممم
کوافل ترکید!!!
مرلین:ترکیدند !!!!
کوافل ترکیده با یک دونه آجر روی زمین افتاد !!!
_ها وبخشید ... هدفم درست نبود !!!!
همه به سمت صدا برگشتند ... کورممد یک دستمال به سرش بسته بود و چهار پنج تا آجر گرفته بود دستش ....
استر: خدایا خودت بخیر کن !!!

چوچانگ با سرعت به سمت دروازه ی گریف میرفت و کوافل جدید دستش بود ...
سارا:به من میگن سارا خفن اگر میتونی گل بزن !!!
فرت !!!!
سارا با چهره ای سفید رنگ درون دروازه بود .... چوچانگم گل زده بود و داشت با خوشحالی دور ورزشگاه میچرخید ...
یکی از بالا داد زد :ها ببخشید میخواستم بریزم زیر دروازه شما روی هوا بودی ... گچ بود چیز خاصی نبود !!!!
سارا: تصویر کوچک شده

------------------------------------------

در داخل سرسرا همه ی جمعیت روی سر و کله ی همدیگه دارن وول میخورن...اون یکی پاشو گذاشته روی شونه ی اون یکی ...یکی دیگه داره قلاب میگیره .... بالاخره دوربین میره جلو و تلویزیون 14 اینچی رو نشون میده ...
با گل زدن راونکلاو 50 نفر از جلوی تلویزیون پرت میشن عقب ... چون یکی زد توی شیشه ی تلویزیون...
(لطفا سوال نکنید کی بود ؟؟؟ چون خیلی شلوغ بود شناسایی نشد)
کوییرل که در کناری ایستاده بود داد زد :
تلویزیون چهارم رو بیارین ....

------------------------------------------

در وسط های بازی بودن که هدی داد زد :
کمک کمک ...کمکم کنید !!!
همه به هدی نگاه کردن جرثقیل موجود توی ورزشگاه گیر کرده بود به پرهای هدی نوک طلا و داشت اونو بالا میکشید ....
برودريك بود که از همه به هدویگ نزدیک تر بود به کمکش رفت ولی فایده جز سقوط هدویگ بر زمین نداشت !!!
هدی: تصویر کوچک شده
یکی از کارگرا داد زد:
هووو ممد کوری برانکارد بیار....
قرت قرت قرت ...
هدویگو انداختن توی یک فرغون () و بردنش!!!

بینز که خیلی حال کرده بود با وضعیت زمین رفته بود بین فضای پرتاب آجرها و کور ممد هم حال میکرد آجرها رو از وسط صورت بینز رد میکرد
استر به سمت مری رفت و گفت:
مری تو رو خدا بگیر اون اسنیچو کارو تموم کن دارم دیوانه میشم!!!
مری که تمام لباس پر بود از گرد و خاک گفت:
فکر میکنی دارم چی کار میکنم برو بزار تمرکز کنم اه !!!!

یک دستگاه میکسر وارد زمین شد ... همه از بازی دست کشیدن و به میکسر نگاه کردن ...
یکی پیاده شد از داخلش و گفت:
بتون ها !!!!!
زرت....
همرو خالی کرد توی رختکن گریفیندور .....
استر نگاهی به جسی کرد و گفت:
یادم بیار وقتی بازی تموم شد با کلنگ بریم توی رختکن...
جسی:

بازی ادامه پیدا کرد ...

در در در در در در در!!!
همه به زیر پاشون نگاه کردن ... داشتن چمن خاک گرفته ی استدیو رو میکندن ...
_خدا!!!!!!!
پنه لوپه كلير واتر با سرعت داشت دور زمین میگشت ... و شی طلایی رنگی رو دنبال میکرد ... البته مری هم با اختلاف کمی داشت اونو تعقیب میکرد ... تا چند لحظه ی دیگه پنه لوپه اسنیچو میگرفت ....
مرلین که دید اوضاع خراب هستش داد زد:
هووو کور ممد منو ببین تصویر کوچک شده
کور ممد با دیدن مرلین قاط زد و یک دونه آجر با شدت به سمتش پرت کرد ... مرلین چماقو در آورد و .... گوی زرینو نشونه رفت ....
بوم............................
گوی زرین افتاد جلوی مری ...
_آره!!!
صدای فریاد استر به گوش رسید ....

مرلین یک قهرمانه !!!


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۵ ۷:۱۴:۴۴

عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.