هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۳:۴۶ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
#85

اوریک عجیب و غریبold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۷ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۷ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۵
از ار کاراژ بلر سگ کش
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 49
آفلاین
جماعت فاطی و ممد همه به درون کافه ریختند

یار ممد نگاهی به اطراف میکنه .یه نیم نگاه به طرف اول سکو (یعنی جایی که ساحره ها وایسادن) یه نیم نگاه به طرف دوم سکو (یعنی جایی که جواتان وایسادن)

یارممد:خب یار فاطی شما و گروهت برین جواتا بگیرین منو کورممدم جماعت ساحره رو جمع میکنیم
فاطی:

جماعت ساحره و جوات هر دو در حال کوفتن خودش به دیوارا و ممد ها هستن که همچون دیواری گوشتی راه خروجی رو مسدود کردن

در همین هنگاه ساحره ای فریاد میزنه:کمک

در همین هنگامه که نور همه جا رو میگیره و دست رهایی بخش گلیدوری همه ی جماعت ممد و فاطی رو به کناری هول میده و جمعیت اداس رو کلا اجمعین بلند میکنه و از دیوار تخریب شده عبور میده

جواتان فریاد میزنند:اوهوی بوقی پس ما چی؟!

گیلیدوری بر میگرده نگاهی میکنه و میگه:باشد تا آسلام شما را هدایت کند

و هر چی جوات اونجا هست رو میذاره و میره

و جماعت ممد شروع به گرفتن جواتان میکنند(توجه به علت اینکه جواتان با ان پشت موها و ریشاشون خیلی زشتن فاطی ها برای گرفتنشو تلاشی نکردن)

پیام امروز

کافه دوئل یا کافه خون؟!

دیشب جماعتی از ممدها و فاطی ها با ورژنهای مختلف به کافه دوئل تا پای مرگ رفته و جماعتی را که در انجا ائتلاف کرده بودند به خاک و خون کشاندند البته گزارش شده که به طرز مشکوکی چندی از ساحره ها فرار کردند لرد بلر ویچ ملقب به بلر سگ کش فتوا داد:من حکومت نظامی اعلام میکنم (البته محققان هنوز در پی پی بردن به مفهوم و ربط این فتوا هستند) بلرویچ در قسمت دیگری از خطبه هایش گفت:من وزارت را با خاک و خون یکی میکنم و انتقام جواتان را خواهم گرفت(در قسمت سمت چپ و راست عکس دو تا خفنز به نام های ادوارد جک ارشام رو انداخته که گویی پتکی بیست تونی رو سرشون خراب شده)

ریتا اسکیتر 5 ژوئن 1370


در این هنگام بلر سگ کش با بستن یه پیشبند اهنگری به کمر(تریپ کاوه اهنگر) دم در کافه وایساده همراه با تنها جواتی که مونده .روح نیک بی کله. و داره داد میزنه:ممد


نقد اسکاور: خب خیلی خوبه که اشکالاتت رو واقعا برطرف میکنی و اینجوری منم انرژی بیشتری برای نقد کردن میگیرم!
باید بگم که تمام اون چندتا موردی که ازت ایراد کرده بودم رو تویه این پست رعایت کردی که البته کامل کامل نبودن ولی خیلی خوب شده بود و باید سعی کنی همین شکلی بهتر بشی در این موارد(مخصوصا دیالوگ ها(این خیلی مهمه...خیلی!!) و شکلک زدن به موقع!)

خب قصد ندارم تویه این نقد ایراد فنی بگیرم بلکه میخواد از لحاظ ذهنی روشنت کنم تا بفهمی که چی باید بنویسی و تویه رول پلیینگ سایت جادوگران چی کار باید بکنی!(چون به نظرم مشکل اصلی این پستت این بود که نمیدونستی چی باید بنویسی و فقط میخواستی بنویسی...من در این مورد گفته بودم که کیفیت خیلی خیلی مهمتر از کمیت...البته میدونم که تو رعایت میکنی و این پستت رو برای این زدی که اینجا من نقد کنم تا مشکلاتت رو بفهمی.

به هر حال میخوام یه کم بشینی فکر کنی و ببینی که چه کسایی تویه رول پلیینگ سایت هستن که نمایشنامه های تورو میخونن...یعنی قشر طنز نویس سایت هستن یا قشر جدی نویس...عضو گروه خاصی هستن یا نه...سن خاصی هستن یا نه...

من میخوام بشینی و فکر کنی که داری برای کی این نمایشنامه رو مینویسی و باید چجور جملاتی تویه نمایشنامت به کار ببری(چه جور دیالوگ هایی باید به کار ببری) و بفهمی که چجور دیالوگ هایی (مخصوصا تویه طنز) به خواننده بیشتر میچسبه و اونو بیشتر میخندونه!
میخوام بفهمی که تو باید سوژت رو چه شکلی انتخاب کنیکه واقعا خنده دار باشه...

مثلا فرض کن تو این پست رو زدی...ممکنه برای من طنز نویس جذاب باشه چون یه پست طنزه و ریزه کاری های زیادی داره ولی برای یه کسی که به سمت طنز نویسی تمایل داره ولی طنز نویس نیست زیاد جذاب نباشه...باید یه چیزی رو انتخاب کنی که اول از همه خودتو راضی کنه و بعدش همه رو!

الان برگرد دوباره این پستتو بخون...خیلی چیزای قشنگی توش میبینی ولی مطمئنم که از خنده روده بر نمیشی!
خب یه پست طنز باید پستی باشه که خواننده رو حداقل با یکی از جملاتش از خنده روده بر کنه(البته زیاد انتظار نداریم...چون از پشت کامپیوتر داریم اینارو میخونیم فقط کافیه که یه لبخند رو لب طرف بیاره!)...یه پست طنز پستی نیست که فقط طعنه و کنایه و تیکه های جالب قدیمی رو داشته باشه...یه پست طنز نوآوری میخواد...یه پست طنز باید هر جاش یه چیز جدید باشه...حتی راه رفتن یه شخصیت تویه نمایشنامه هم نباید برای خواننده تکراری به نظر بیاد!
من نمیدونم تو برای قوی تر شدن نمایشنامه هات تویه سایت نمایشنامه های کیو میخونی(البته شاید اصلا این کارو نمیکنی که پیشنهاد میکنم حتما این کارو بکنی و پست های یک طنز نویس رو حتما بخونی و روش فکر کنی و ازش یاد بگیری!) یا دقیقا چی کار میکنی فقط میدونم که تلاش زیادی نمیکنی و فقط به این نقد ها بسنده میکنی(مثل 90 درصد اعضای فعلی ایفای نقش!)...ولی بگم که من و خیلیای دیگه که شدیم طنزنویس خوب تلاش کردیم و رفتیم گشتیم و خوندیم و نوشتیم و یاد گرفتیم و تمرین کردیم تا به اینجا رسیدیم. تو سعی کن مثل این 90 درصد اعضا نباشی چون استعداد زیادی داری و این از قبل هم کاملا معلوم بود.

مهمترین پیشنهاد من در حال حاضر اینه که در تاپیک هایی پست بزن که سوژشون طنز محضه و بس!...یعنی یه کمم جدی نویسی توش نداشته باشه...اون شکلی بیشتر معلوم میشه چند مرده حلاجی و بیشتر میفهمی که واقعا میتونی سوژه سازی بکنی و بقیه رو بخندونی یا نه!(حداقل باید از پستت خوششون بیاد...دقت کن که این حداقلشه!)


از ایرادات فنی ای هم که میتونم از این پستت بگیرم اینه که کلا آوردن یه تیکه یا خبر از روزنامه وسط رول و با فونت کج، کاملا از مد افتاده و این قدیم استفاده میشد که خیلیا خوششون نمیاد و کلا از یه دست شدن نمایشنامه میکاهه!(دومبولیسم!)

بهتره بین دو تا خط بزاریش و در ضمن من پیشنهاد میکنم از علامت تعجب بیشتر تویه نوشته های طنزت استفاده بکنی و بعد از کارهای محیر العقول و عجیب و غریب ازش استفاده بکنی...حتی کارهایی که جالبه!

اگر بخوام به این پستت نمره بدم از 50 بهش 40 یا یه کم پایین تر میدم که دلایل زیادی داشت و البته مهمترین دلیل نداشتن جذابیت بود.(جذابیت...جذابیت...جذابیت!)


ویرایش شده توسط اوریک عجیب و غریب در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۸ ۱۴:۰۴:۳۷
ویرایش شده توسط اوریک عجیب و غریب در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۸ ۱۴:۰۴:۵۹
ویرایش شده توسط اوریک عجیب و غریب در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۸ ۱۴:۱۱:۲۷
ویرایش شده توسط اوریک عجیب و غریب در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۸ ۱۴:۱۷:۱۰
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۱ ۲۰:۰۷:۲۲

دلبستگی من به نیک بی سرو و ارشام خیلی بیشتر از اونبه که فکرشو میکنید

[b]


Re: ���� ���� �� ��� �ѐ!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
#84

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
پیام امروز
ممد میکروب،پدر تسلیحات میکروبی جادوگری،وزیر سحر و جادو شد.
او که از قدمای منکرات جادوییست قول داد، با بیناموسی مبارزه و پرچم با ناموسی را، بر قله پر افتخار خوابگاه مدیران نصب کند.
وی همچنین در یک اقدام سمبلیک،تیم 50 نفره ای از ورژن های ممد(کور،یول،یار،مش،حاج،کل،...)و نسخه های مختلف فاطی تشکیل داد تا در جهت کاهش بیناموسی از طریق گفت گو ،تلاش کنند!
بادراد .3 ژوئن 1370*

(شفاف سازی نا محسوس:بادراد:شایعاتی درست کردند که بنده با ممد ها رابطه داشته ام.تکذیب میکنم.اون فیلم هم که اومده بیرون ساختگیه!....................من رشوه دریافت نکردم)


فلش بک:
سولاخی بر روی دیوار ،دوری گلیدی را زار میزند و سعی بر آن دارد که درجه ی بیناموسی یار ممد را ،تشخیص دهد.
یار ممد با قدی حدود 180 سانتی متر، خم شده و از سوراخی که در ارتفاع 50 سانتیمتری قرار داره؛به درون کافه ی دوئل نگاه میکنه.

(شفاف سازی نامحسوس:یار ممد:اون زمونا،امادگی جسمانی خفنگی داشتیم...جوونی کجایی که یادت بخیر..)
یار ممد:استغفرال....ممد .ممد .ممد.

گیژژژ کیشششش قیژژژژژژژژ(صدای بی سیم)

مش ممد:یار ممد! به گوشم
یار ممد:پارتیه اقا....پارتیه.....
مش ممد:اومدیم......
پایان فلش بک

ادامه ی متن:
-داش سیریوس فروختنمون
صدا در کافه میپیچه و چندین بار تکرار میشه.

در همان حال،ادوارد فریاد میزنه:داش ارشام،کجایی که نیکلاست رو کشتند؟

صدا هنوز داره تکرار میشه.

گویند که با اتمام جمله ی ادوارد،نغمه ای در کافه پیچیده و نوای چنگ،عود و نای، مو را بر تن ملت سیخ نموده است.
(شفاف سازی نیمه متمرکز:بادراد:دقیقا یادمه که آهنگی نیز خونده میشد.
متن اهنگ تا اونجایی که یادم میاد اینه:
-«گفتم: جک! بگو جواتا زودتر بیان.
اونایی که پیکان رو میشناسند کیان؟
صدای ضبطت رو بلند کن چون دوست دارم یساری رو تموم دنیا بشنوه.
بذار با فریاد اون،نه تنها شیشه ها،بلکه آسمون آبی هم بشکنه.»)

صدا هنوز داره تکرار میشه .

پس از مدتی کوتاه،ورژن های مختلف فاطی و ممد از درب کافه به داخل میریزند.....

-----------------------------------
*یعنی یک روز قبل از خبر ریتا،ممد میکروب وزیر شده.


نقد اسکاور: امممممم....اگر واقعا میتونی به همین خوبی نمایشنامه هارو ادامه بدی پس واقعا ساخته شدی برای تاپیک های ادامه دار!
با این حال که نمایشنامت حاشیه ای بود ولی در عین حال کاملا بر روی داستان تاثیر گذار بود و داستان رو از اون حالت معمولی و طنز یکنواخت خودش درآورد و این هنر بزرگیه...

ولی چندتا ایراد بزرگ میخوام ازت بگیرم که اگر هر کدوم از اینارو رعایت میکردی پستت چندین درصد بهتر از قبل میشد!

نمیخوام زیاد وارد داستان بشم و ایرادات داستان نمایشنامت رو بگیرم و به نظرم بهتره اول از همه ظاهر نمایشنامه رو درست بکنی(البته اینجا برخلاف واقعیت و زندگی آدم ها ظاهر و باطن خیلی به هم نزدیکن و باطن رو داستان نمایشنامه تشکیل میده مگرنه منظور خاصی از ظاهر ندارم!)
چون میخوام فقط این پستت رو نقد کنم پس از اول پستت شروع میکنم به آخر و بیشتر از این نمیگم تا پست های بعدیتو در این تاپیک ببینم و اگر این مشکلات رو برطرف کرده بودی اون وقت بیشتر بهت کمک میکنم!

اول از همه اینکه هیچ وقت فکر نکن که فونت و رنگ و اندازه در خواننده تاثیری نداره و فقط مهم اینه که فونت نوشتم رو بزرگ کنم و اون شکلیش کنم و اندازشو اینقدر بکنم!...صددرصد در اول نمایشنامت استفاده از اون فونت و اون اندازه و اون شکل اشتباه بود. نمیدونم سلیقت برای انتخاب تیتر و فونت چجوریه و بهتره که این سلیقه رو یه کم بهترش بکنی و روش کار کنی...در مورد این مسئله حتما به بقیه فکر کن و ببین که کدوم فونت با کدوم اندازه برای خوندن بهتر و جذاب تره(رنگ هم همین طور)

بعدش من همیشه گفتم که نمایشنامه طنز بدون شکلک مثل جوراب سوراخ میمونه!!...اینو آویزه ی گوشت کن و این پنبه رو از گوشت در بیار که شکلک زدن کلاس نمیشانامه رو میاره پایین و به نمایشنامه لطمه میزنه!...بله زیادش لطمه میزنه ولی به اندازش صددرصد تاثیر خیلی خوبی داره!(البته ممکنه تو جزو اون کسایی نباشی که شکلک زدن رو پایین اومدن کلاس میدونن!...کلی گفتم چون شاید یکی دیگه هم این نقدو یه روزی بخونه!)

یه تعریف هم این وسط بکنم که برخلاف پست قبلی که توسط اوریک عجیب و غریب شده بود از پرانتز خوب استفاده کرده بودی(در عین حال که مثل اوریک بود!) و نمایشنامه رو قشنگ تر کرده بود ولی من پیشنهاد میکنم که این پرانتزهایی که توشون دیالوگ دارن رو اصلا قرار ندین و از پرانتزهایی استفاده بکنین که به قالب نمایشنامه لطمه نمیزنه و رویه قالب تاثیر نمیگذاره.
قالب نمایشنامه دقیقا مثل یه مربع میمونه که بالای مربع اول نمایشنامست و پایین مربع آخر نمایشنامه...بقل های مربع هم تشکیل شده از پارگراف بندی و شکلک و ظاهر نمایشنامه و داخل مربع هم از داستان و دیالوگ و فضاسازی و ... تشکیل شده!

نمیدونم تونستم منظورمو از قالب بهت برسونم یا نه...سعی کن یه قالب خوب برای خودت پیدا کنی...خیلی راحته...فقط باید سعی بکنی اولا مثل کس دیگه ای ننویسی دوما سوژه سازی کنی سوما به کیفیت فکر کنی تا کمیت(که البته مطمئنا به کیفیت فکر میکنی)...به هر حال اولش یه کم سخته ولی وقتی بیشتر بنویسی دستت بیشتر راه میفته...خوشبختانه هم وقتش رو داری هم توانش رو...پس حتما تلاش کن!



در ضمن نفر بعدی یه کم نوع نمایشنامه رو عوض بکنه تا بچه ها بیشتر مشکلاتشون رو بفهمن


ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۶ ۲۳:۳۵:۵۲
ویرایش شده توسط آرشام در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۶ ۲۳:۴۴:۲۶
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۷ ۱۷:۵۰:۲۴
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۷ ۱۷:۵۸:۲۱

[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: ?ǝ堏憡 ʇ ?ǭ 㑐!
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
#83

اوریک عجیب و غریبold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۷ یکشنبه ۱۴ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۷ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۵
از ار کاراژ بلر سگ کش
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 49
آفلاین
شرمنده یه کم فصله زمانیش زیاد شد در حال نواختن بودم که یهو کارتم تموم شد
------------------------------------------

پیام امروز

در این روزهای اخیر جنگها و دوئل های میان گروهای و فرقه ها زیاد شده از طرفی آجاس و اداس با هم درگیرن و از طرف دیگه فرقه های دیگه کافه دوئل تا پای مرگ این روزا بحرانی ترین و خونالود ترن روزاشو میگذره برای اینکه مکانی شده برای نبرد سران گروه ها این خونریزی ها به قدری ادامه داشته که حتی سازمان حمایت از موجودات جادویی به علت له شدن یه مورچه در حال نبرد بین یه جادوگر و ساحره به وزارت سحرو جادو شکایت کرده طبق مصاحبه ای که با یکی از مسئولان داشتیم گفته که سعی در حفظ ارامش دوباره دارند

ریتا اسکیتر 4 ژوئن 1970

(مسائل حاشیه ای:ریتا اسکیتر:بوقی من سال 1970 اصلا به دنیا نیومده بودم چه برسه به اینکه روزنامه نگار باشم بزنم دوشقت کنم
)
ساعت 1:30 بامداد کافه دوئل تا پای مرگ

یه طرف سکو رو ساحره های اداسی و خفنز گرفتن و طرف دیگه رو جوات ها با پیژامه ها و پشتهای بلند

هم همه ای برپاست و و فضای بالای یالن پر شده از انواع اشیاع و نفرینهایی که بین دو گروه رد و بدل میشه در این بین جوانی با ریشهای انبو و سیاه در وسط سن وایساده شاید در اول به نظر بیاد که اون سرژه اما همه در اشتباهید اون جوونی های مرلین کبیره
(مسایل حاشیه ای:مرلین کبیر:ای بوقی شاید اون موقع از این کارا میکردم اما الان دیگه شغل ابرومند دارم..میخوای منو از کار برکنار کنی هان..میخوای این کارو بکنی..بوقی..بوقی )

جوونی مرلین:خانم ها اقایون لطفا ساکت

ناگهان همهمه جمعیت میخوابه و همه ساکت میشن رنگین کمونه نفرینها و وسایل هم هر لحظه کمرنگ تر میشه

جوونی مرلین:خب امروز شاهد یکی از بزرگترین دوئل های تاریخ هستیم در این طرف سن --->(دوربین میره رو جوانی خوش اندامی که بله کسی نیست جز نیک بی سر..نهنهنه..ببخشید سر داره هنوز کلش قطع نشده)---->کسی نیست جز نیک با کله
در این هنگام جواتو شروع به کشیدن سوت بلبلی میکنن و رقص جواتی برپا میکنن و ساحره ها شروع به گوجه پرت کردن میکنن

_و اون طرف سن--->(میره رو دختر نوجوان ارامی که بله فلور دلاکوره خودشه)--->فلور دلاکور

در این هنگام ساحره ها شروع به کشیدن جیغ بفش میکنن و جواتان شروع به پرت کردن جک و زاپاس گاراژبلر سگ کش

جوونی مرلین:1.2.3 حرکت

نیک با کله یه عو عویی میکنه و شروع میکنه طی یه عملیات انتحاری فرستادن نفرین از نفریت لوموس گرفته اواداکداروا از نفرین نوکس گرفته تا کروشیو از نفرین اکیو گرفته تا سکتوم سمپرا

و بعد از حدو یه ربع دست از نفرین زدن بر میداره و با نیخندی بر لب صبر میکنه گرو و خاک حاصل از نفرین ها بشینه و جسد فلورو ببینه

اما وقتی گرد و خاک میشینه با دیوارد تخریب شده و جسد عابران در حال عبور پشت دیوار روبرو میشه و فلور این دختر ارام رو میبینه که هم ونطور ارام وایساده

چند دقیقه ای میگذره ناگهان فلور جیغی بنفش میکشه و فریاد میزنه:کله کندنیوس اداسیوس

نفرین به گردن نیک با کله میخوره و تقریبا شاهرگشو قطع میکنه در همین هنگام فلور یه جیغی میکشه و به طرف نیک حمله میکنه و باچنگ و دندون شورع میکنه به کندن کلش ماموران کافه قبل از اینکه کله رو کامل بکنه جداش میکنن

چند دقیقه بعد فلور نارارم رو داریم که داره با مامران کلنجار میره و نیک که کله کنده شده اون وسط افتاده ناگهان جسد تکونی میخوره و روح نیک حالا دیگه بیکله ازش خارج میشه و داد میزنه:من کلمو میخوام

مسائل حاشیه ای:نیک بی سر:بوقی من همه جا افه گذاشته بودم کلم تو جنگ با اژدر خان کنده شده اون وقع تو منو لو دادی بگیر که اومد)

در انتها یکی از بچه های خفنز تالار متوجه باز شدن ناگهانی درب کافه میشه و ماموران وزارتو میبینه که دارن میریزن تو به همین سبب داد میزنه داش سیروس فروختنمون

______________________________________

در کل من این پپستو به خاطر حاشیبه زیاد در سنت مانگو تموم کردم



نقد اسکاور: من اول نقدم چندتا پیشنهاد دارم برات:
اول اینکه سعی نکن هیچ وقت روزنامه نگار یا خبرنگار بشی!
دوم اینکه سعی کن یه کم تو خونه دیکته کار کنی!
سوم اینکه یه کم فکر کن ببین علائم نگارشی و شکلک چیه و کجا باید استفاده بشه!

البته این سه تا پینشهاد رو این شکلی گفتم که عصبانی بشی و به شوخی نگیریشون!

خب باید بگم که پست عجیبی بود!...یعنی من یکی به فکرم نمیرسید اینجور تویه یه چنین تاپیکی پست بزنم!...نمیتونم بگم که این پست به درد یه چنین تاپیکی نمیخورد(البته اگر ازم سوال کنی میگم که هیچ وقت این شکلی پست نزنی!) ولی کمی تا قسمتی با نوع تاپیک و اینکه این تاپیک یه تاپیک ادامه داره، مشکل داشت.


من الان میخوام یه چیز مهم بهت بگم که به نظرم اگر اینو رعایت بکنی و این کار رو به نوع نوشتت اضافه بکنی خودت برای خودت یه سبک خاص نوشتن خواهی داشت و میتونی شاخ و برگ هم بهش بدی و کلا یه قالب برای خودت خواهی داشت.
من بهت پیشنهاد میدم که تویه نمایشنامه هات رویه دیالوگ ها بیشتر دقت بکن و البته نوع فضاسازیت رو هم تغییر نده چون به نظر من اگر رویه دیالوگ هات دقت بکنی فضاسازیت باهاش سازگاری داره.
خب بهتر میبینم یه کم بیشتر راهنمایی کنم!
برای پست های طنز تو باید دیالوگ هارو طوری بنویسی که خودت واقعا خندت بگیره و برای پست های جدی هم باید دیالوگ هارو طوری بنویسی که خودت به فکر فرو بری یا محو داستان بشی. دقت کن که میگم خودت!...نه هیچ کس دیگه ای!

یه مشکلی که باید برطرفش کنی اینه که پستت رو با سرعت میزنی و باعث میشه هم غلط املایی داشته باشی هم اینکه دیگه نتونی رویه دیالوگ ها فکر کنی، در حالی که دوباره خوندن و دادن تغییرات در نمایشنامه باعث میشه نمایشنامه حداقل 7-8 درصد بهتر از قبل به نظر بیاد. دوباره خوندن باعث میشه که تو درصد نویسندگیت کمتر بشه و به نوعی یه دید خیلی جزئی به عنوان خواننده هم به دست بیاری و این خیلی مهمه!
مخصوصا اینکه به نظر من دیالوگ هات مشکل داره و این دوباره خونی مشکلات دیالوگ رو کمی تا قسمتی حل میکنه...تو ممکنه تا آخر نمایشنامه یه دیالوگ های بهتری به ذهنت بیاد(یعنی دیالوگ هایی که با داستان ارتباط بیشتر و عمیق تری دارن(برای پست های جدی و طنز) و برای پست های طنز هم دیالوگ های خنده دار تری به ذهنت بیاد.

ته مایه طنز به درد همون تاپیک پیام امروز و تاپیک های تک پستی میخوره و بهتره اگر در یک تاپیکی که ادامه داره میخوای طنز بنویسی طنز کامل بنویسی(خیلیا به من میگن که ما آدم های شوخ طبعی نیستیم ولی باید بگم که شوخ طبع بودن هیچ ربطی به طنز نوشتن نداره و خود من هم اصلا شوخ طبع نیستم!)

دقیقا دیالوگ های تو نقطه ی ماقبل دیالوگ کساییه که سعی میکنن با دیالوگ نمایشنامشونو زیبا بکنن ولی تو خیلی کم رویه دیالوگ هات فکر میکنی و چیزی که اول به ذهنت میرسه رو یه کم روش فکر میکنی و مینویسی...در حالی که این برای تو سمه و باید سعی کنی رویه دیالوگ ها بیشتر فکر کنی و حتی وقتی که دیالوگ رو مینویسی دوباره برگردی نمایشنامه رو بخونی و تویه دیالوگ ها تغییر ایجاد کنی.
نمایشنامه ننوشتن هم بهتر از اینه که نمایشنامه ی آدم خراب بشه...

راستی خوب شد یادم نرفت که بگم!...بهتره تویه یه پست طنز از پرانتزهایی استفاده کنی که جنبه ی طنز نمایشنامه رو بالا میبرن نه اینکه توش دیالوگ به کار ببری!...توضیحاتی طنزگونه از زبان خود کسی که نمایشنامه رو به نوعی نقل میکنه یا نویسنده نمایشنامه(خودت) میتونه خیلی جذاب تر از بیان نکات حاشیه ای باشه. گرچه اینم خودش نوعی نوشتنه که میتونی جذابترش بکنی و روش بیشتر کار بکنی و به کارش ببری...


به هر حال با این همه انتقادی که از نمایشنامت داشتم نمره ی پایینی به تعلق نمیگیره و این انتقادها به دلیل این بود که من استعداد نمایشنامه نویسی خیلی خوبی در تو دیدم و امیدوارم که خیلی بهتر بشی


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۷ ۱۷:۲۹:۳۰

دلبستگی من به نیک بی سرو و ارشام خیلی بیشتر از اونبه که فکرشو میکنید

[b]


کافه دوئل تا پای مرگ !
پیام زده شده در: ۱۹:۰۳ پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۸۵
#82

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
به نام او که ما را اصیل پاک آفرید!




مرگخواران یکی پس از دیگری به سمت درب کافه می رفتند و پشت سر هم خارج می شدند، اکنون محفلیان مانده بودند و حوضشان !
همه آنها دور یک میز روی صندلی هایی نشسته بودند و به فکر فرو رفتند تا در صدی جهت حماقت مرگخواران معین سازند:
استر: میگم ملت، من رای خودم را میگم..معدل حماقتشون میشه نوزده و نیم...
چو: قبول میشن..ایول...
- اهم...اوهوم..اهیم...
همه برگشتند و پشت سر خود را درست در جایگاه دوئل را نگاه کردند، اینیگو ایماگو خسته و تنها با چهره مایوس در جایگاه ایستاده بود...
اینیگو: ما رو هم یه کم بازی بدید...
استر:
و با انگشتش را به سمت نوشته ای بزرگ روی در کافه دراز کرد...، اینیگو چند قدمی جلو آمد و خود را تا حدی به درب کافه نزدیک نمود، سپس با صدای بلند خواند:
- ورود اطفال زیر 6 ماه ممنوع !
ملت:
اینیگو:
همچنان صدای خنده های تمسخر آمیز محفلی ها به گوش می رسید، تا اینکه درب کافه با صدای بوم، باز شد، در میان نور کور کننده آفتاب، فردی قوی هیکل ظاهر شد، او کسی نبود جز سرژ که ریش هایش به طور تابلویی نمایان بود...
استر: سرژ جون من خودتی؟ تو غیبت کبری بودی که !
سرژ در حالیکه ریش های خود را با مدل دم اسبی بافته بود، شلوارک صورتی رنگی پوشیده بود، و یک جلیقه ضد گلوله بسته بود به داخل کافه قدم نهاد:
- سلام بروبچ بی ریخت زشت ارزشی ! شما در کافه ! ایول...
سدی: تیپ زدی ها..خبریه...
سرژ در حالیکه لیوان پر از شربت خون چو چانگ را از دستش می قاپید گفت:
- راستش این تیپ مده...بینم شما محفلی ها خونخوارید نه...ایول خون گلاسه...
سرژ ناگهان فریادی کشید و شکم خودشو گرفت و در حالیکه خود را روی زمین انداخته بود، به سختی به سمت دستشویی رفت...
استرجس خواست حرفی بزنید که دوباره درب کافه بازشد، اینبار چند تا شفا دهنده سنت مانگو داخل شدند...
- سلام بر شما...یه دیوونه ریشو ندیدید، از بخش روانی ها در رفته...
ملت: :no:
اینیگو: اتفاقا همین الان رفت تو دستشویی..
محفلی ها:
شفا دهندگان: مرسی...

شفا دهندگان سنت مانگو با تلاش بسیار موفق شدند سرژی را با خود ببرند:
استر: خب اینیگو...حالا رفیق ما رو لو میدی...
اینیگو:
چو: ملت بریزید سرش...
تا چند دقیقه بعد، جنازه خونین اینیگو ایماگو در جایگاه دوئل افتاده بود، چوچانگ در بالای سر او بود و اشک می ریخت، محفلی ها دورش حلقه زده بودند، صدای دلنواز پیانوی مرگ به گوش می رسد و دنبال آن صحبت های پدر استرجس:
- او اسوه مقاومت پایداری بود، او صابری صبور بود، او الافی بی مغز بود، او با تلاش خود در حمالی به انسان ها درس باربری آموخت...روحش شاد...
ملت:
و یکی یکی می آمدند و رویش گل پرت می کردند...
چو: خودمونیم ها..، عجب مرگخوارایی هستیم ها...




پایان نمایشنامه
دوستان یک نمایشنامه جدید شروع کنید


نقد اسکاور: خیلی خوبه خیلی خوبه...واقعا خوشم اومد که سطح رولت انقدر بالا اومده. فقط باید سعی کنی که برای نوشتن تویه تاپیک هایی که مهمترن و ادامه دادن داستان های مهم سایت در تاپیک های مهم بیشتر تجربه کسب بکنی تا اونجاها دیگه اشتباه نکنی.

دوتا چیز رو بهتر میبینم که بهت تذکر بدم و امیدوارم یادت نره:
1-آخر نمایشنامه هم مثل اول و وسطش مهمه، اینکه آخر نمایشنامه با یه جمله ی جالب تموم بشه خیلی مهمه...من پیشنهادم اینه که نمایشنامه هات رو با یه فضاسازی خیلی خیلی کوچیک یا یه جمله ی تاثیرگذار تموم بکن.(دقت بکن که نگفتم دیالوگ تاثیر گذار...اصلا از دیالوگ استفاده نکنی بهتره)
2-یه جوری فضاسازی ها و جملاتی که غیر از دیالوگ ها مینویسی با دیالوگ ها و داستان انگار تناسب ندارن!...یعنی به طور مثال بعضی جاها که دیالوگ های طنزی داریم فضاسازی های خیلی جدی ای داری...البته به نظر من اشکالی نداره که فضاسازی جدی باشه ولی باید با دیالوگ ها تناسب داشته باشه و قشنگش کنه...اینا همش مکمل هم هستن...به نظر من بهتره یه نوع فضاسازی و جملات غیر دیالوگ با جمله بندی مخصوصا خودت انتخاب کنی. حتما مجبور نیستی که مثل کتابها فضاسازی بکنی و جملات جدی به کار ببری...من خودم اگر فضاسازی ها و جملات غیر دیالوگ رو از نوشته هام بگیرن و جدیش کنن نوشته هام افتضاح میشه چون عموما طنز کامله!

راستی اون تیکه "غبیت کبری" برای سرژ جالب بود...این جور سوژه ها و آوردنشون تویه دیالوگ ها خیلی جالبن...بعضی مواقع هم آوردنشون تویه جملات غیر دیالوگ هم جالب میشن البته ولی تویه دیالوگ خیلی بهترن مخصوصا دیالوگ های بلند، چون نباید زیاد روشون تاکید بشه


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۵ ۲۱:۲۶:۴۷
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۵ ۲۱:۲۹:۲۵
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۵ ۲۱:۴۳:۵۷

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: ?ǝ堏憡 ʇ ?ǭ 㑐!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۹ یکشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۵
#81

توبیاس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۰ یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۵
از پیش پدرخوانده
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 294
آفلاین
جرررینگ...
بلیز: مامان کجایی که بل رو کشتن...
و همگی مانند عجل معلق بر روی سر استرجس خراب شدند...
ناگهان محفلی ها با طلسم های خود مرگ خوارانی را که در روی لوستر و برو روی استرجس بودند را دور میکردند ، توبیاس یکی ازاعضای محفل در حالی که سعی میکرد ریش سوخته شده اش را خاموش کند با فریاد به سدریک گفت: آفتابه پر داری؟
سدریک: یکی داشتیم دادیم به مرلین...
مرگ خواران در حالی که همچنان طلسم ها را دفع میکردند سعی داشتند استرجس را گروگان بگیرند ...
آرامینتا: بچه ها اوضاع خیته ، یکم براشون طلسم بفرستین...
ناگهان بچه ها خیکشان را بالا کشیدند
استرجس از اون زیر: ای خدا ، بابا بلند شید دیگه...
ولی متاسفانه گوش مرگ خواران بدهکار نبود....
چو: بچه ها ، حس میکنم استرجس در خطره
هدویگ: ها؟؟ خطر چیه؟؟
توبیاس : هیچی ... شما فعلا یکم طلسم بفرست...
ناگهان آرامینتا با یک طلسم استرجس را از زیر لوستر بیرون کشید و چوبش را بر روی مغز استر گذاشت و فریاد زد: همین الان برین عقب... ده یالا ، با شما هم هستم مرگ خوارای بی عرضه ، هوی استر ، اینجا میشه آپارات کرد؟
استرجس: خیر شما و مرگ خواران ممنوع الاپرات شدید که این کار توسط مقامات وزارت سحر و جادو انجام میشه...
مالدبر پارازیت داد: ما الان کجاییم؟
آرامینتا بی توجه به حرف مالدبر استر را حول داد و همراه با مرگ خواران به طرف در رفتند...
آرامینتا: اینجوری نمیشه ... باید بتونیم اجازه آپارا رو بگیریم، ی پودر آتش داره؟
ملت: :ydont:
آرامینتا در حالی که نور آفتاب چشمانش را میزد ناگهان از جا پرید و گفت: یافتم...
بلیز: باید چه کنیم؟
آرامینتا: بریم به طرف وارت سحر و جادو ، به اونجا حمله میکنیم.......
و اینگونه شد که تمام مرگ خواران راهی وزارت سحر و جادو شدند تا بتوانند اجازه آپارات گرفتنشان را بگیرند ولی نمی دانستند چه خطر بزرگی در کمین آنها نشسته است ....


نقد اسکاور: پست جالبی بود!
وقتی شروع به خوندش کردم احساس کردم که پست جالبی نیست ولی وقتی تا آخرش خوندم احساس کردم پست بدی هم نبود!(یعنی یه کم عجیب غریب بود پستت!)

دلیل اصلیش اینه که یه قالب خوب برای نمایشنامه هات انتخاب نکردی!
به طور مثال اول نمایشنامت رو اگر دقت بکنی میبینی که خوب شروع نشده...من چندتا پیشنهاد دارم برای شروع کردن نمایشنامه:

1-شروع کردن نمایشنامه با دیالوگ هایی که مشخص نیست برای کی هستن...یعنی قبل از دیالوگ به جای اسم از -(خط فاصله) استفاده میشه!
2-استفاده از فضاسازی خیلی خیلی کوتاه و جذاب که خواننده رو واقعا به خوندن بقیه ی پست واداره
3-استفاده از صداهای مهیب و عجیب و غریب(که الان تویه این پستت استفاده کردی ولی متاسفانه بعدش با دیالوگ بلیز خرابش کردی!)

خب مورد اول رو بیشتر پیشنهاد میکنم ولی چون یه کم سخته و همیشه نمیشه ازش استفاده کرد مورد دوم رو استفاده بکن حداقل!...مورد سوم هم به مهارت زیادی احتیاج داره!

خب همین طور که اول نمایشنامه برای قالب بندی خیلی مهمه آخر نمایشنامه هم مهمه که الان من در اون مورد زیاد صحبت نمیکنم چون آخر نمایشنامت زیاد مشکلی نداشت و خودت بهتره بیشتر روش فکر کنی

یه مسئله ی دیگه ای هم که دیدم تویه پستت دیالوگ های متوسط و استفاده از شکلک در جاهایی بود که به نظرم استفاده ازشون خیلی جالب نبود!
شاید فکر کنی مهم نیست ولی همین شکلک اونقدر مهمه که ممکنه یه پست رو خراب بکنه و ممکنه یه پست رو خیلی عالی بکنه!

و دیالوگ هات هم خوب نبودن و به خاطر داستان یه کم جذابیتشون رو از دست داده بودن...رویه دیالوگ هات هم حتما کار کن و پیشنهاد من اینه که رویه دیالوگ ها خیلی فکر کن موقع نوشتن یا لااقل آخر سر که نمایشنامت رو تموم کردی یه دور دیگه بخونش و هم مشکلات ویرایشی و پارگراف بندیش رو حل بکن هم اینکه دیالوگ هارو بازنویسی کن...صددرصد در این مدت نوشتن نمایشنامه جمله های بهتری برای دیالوگ ها به ذهنت خواهد اومد


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱ ۲۳:۵۹:۱۴

فقط فروم وجود دارد و کسانی که از زدنش عاجزند

[b]فقط اسل


کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۹:۵۹ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
#80

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
به نام او که ما را اصیل پاک آفرید!



اکنون حال و هوای خاصی و مرگباری بر کافه حاکم بود، تا چشم کار می کرد اخگرها و هاله های رنگارنگ مرگبار افسون ها که دائما به در و دیوار کافه می خوردند، یک جنگ بر قرار بود، جنگی کوچک در کافه ! اینیگو ایماگو اکنون از زمین بلند شده بود و چوبدستی به دست بود و پشت یک ستون پناه گرفته بود، مارکوس که پشت میزی بود و دائما نوک چوبدستی خود را بیرون می آورد و افسونی به سمت مرگخواران می فرستاد...
اینیگو به چشمان براق مارکوس توجهی نکرد، با سرعت خود را روی زمین لیز کافه سر داد و در عین حرکت پای آرمینتا را گرفت و کشید، او محکم به زمین خورد و اخگر با موج بسیار وسیع محکم به میز کنار آن درست جایی که آرمینتا ایستاده بود اصابت نمود
آرمینتا بدون توجه به کمک اینیگو نگاه تندی به او کرد و از جایش :برخاست و پشت میز دیگری پناه گرفت...
اینیگو: بهتره فرار کنی آرمینتا...چون کارآگاها الان میان..
آرمینتا در حالیکه افسون به سمت سدریک فرستاد رویش را به سمت اینیگو کرد و با تمسخر گفت:
- جدی میگی، خوت کشف کردی..؟ برای اونا هم دارم...
مرگخواران اکنون خود را با قدرت به سمت وسط کافه می رفتند، دیگر صدایی برخورد و شکستن به گوش نمی رسید، حلقه محاصره ای تشکیل داده بودند و بچه های الف.دال را در میان داشتند...
اما دایره آنها به هم خورد، درب کافه باز شد و نور خورشید داخل کافه خاک گرفته را روشن و روشن تر کرد، استرجس پادمور کارآگاه وزارت اکنون با شنل سوپرمن خود در میان چارچوب درب ایستاده بود:
استرجس:
الف.دالی ها:
مرگخواران:
استرجس در یک حرکت سوپر انتحاری به داخل کافه پرواز کرد و با سرعت دور تا دور کافه را چرخید، سر مرگخواران به قدری این طرف و آن طرف می شد که نزدیک بود بشکند...
در میان راه یهو استرجس سرعتش صفر شد و افتاد روی زمین، لباس سوپرمن وی ناپدید شد و یهو از تو شلوارش لباس سیاه ماتریکسی بیرون اومد..، عینکش رابه چشم زد:
- بیاین جلو...
صحنه آرام شد، مرگخواران با سرعت در حالیکه به سمت استرس می دویدند فریادهایی سر میداند و افسون هایی می فرستادند...
استرجس افسون را با انگشتانش به سمت دیوار هدایت می کرد...، صحنه تند شد مرگخواران با کله( درست مثل گاو که شاخ میزنه ) به سمت شیکم استر حمله ورد شدند...
استر با یک لگد ناز سه تاشون رو فرستاد اون دنیا، قطرات خون در هوا معلق مانده بود، نفر بعدی که آرمینتا بود با خشم به او نگاه می کرد...
مارکوس و سدریک گویا که به مسابقه بوکس آمده بودند گوشه ای نشسته بودند و با بوق و شیپور تشویق می کردند...
- آره...یه مشت نصیبش کن...ایول...
آرمینتا اکنون به همراه سایر مرگخواران از لوستر کافه آویزان بودند...
استرجس لبخندی زد و دندان های سفیدش نمایان شد:
- نبود کسی؟؟!!
مارکوس: استاد، دندون مصنویی میذاری..ygrin:
استر: اهم..اوهوم..ضایعن نکن دیگه..بیا اون پشت بهت میگم..
ناگهان چشم استرجس به چهره نگران و مضطرب اینیگو افتاد که در وسط کافه ایستاده بود...
- تو هم مرگخواری؟
اینیگو: نه من تو کار آواداکداوارا هستم..میخوای یه دونه بهت بدم...
استر: نه قربون دستت...
ناگهان صدای ویچچچچچ مانندی به گوش رسید و استر به سقف نگاه کرد، در یک آن تمامی مرگخواران آویزان به لوستر با خود لوستر اومدن رو هیکل استرجس !


ادامه دارد!



نقد اسکاور: از نظر من واقعا عالی بود و یکی از بهترین پست هایی بود که تویه سایت ازت دیدم. از نظر من قالبت برای نمایشنامه واقعا عالی بود و میتونی همین قالب رو به صورت های دیگه(طنز و خیلی جدی) به کار ببری!
نوع جمله های فضاسازیت کاملا جدی بودن ولی دیالوگ های طنز به کار برده بودی و این یه تضاد خیلی قشنگ رو ایجاد میکنه که همیشه جالبه!
ولی به هر حال طنز خالص همیشه بهتر از طنز به این صورت بوده...البته بازم میگم که این سبک هم خیلی عالیه و نشون میده که واقعا پیشرفت کردی و نشون میده که با اعضای جدید فرقت چیه!...یعنی حداقل بودنت تویه سایت و خوندن نوشته های دیگران روی نوع نوشتنت تاثیر گذاشته.

به هر حال امیدوارم بتونی با همین قالب طنز هم بنویسی چون استعدادش رو داری و البته اینکه به همین قشنگی بنویسی!

در ضمن این نوشتت نشون میده که دیالوگ نویسیت خوبه و سعی کن همیشه از دیالوگ های طنز استفاده بکنی...

فقط شاید تنها مشکلی که میتونم بگیرم از این پستت اینه که فضاسازی زیادی داشت که اونم اصلا مهم نیست...کلا اینجور نوشتن فضاسازی زیاد میطلبه!...ولی تویه پست هایی که میخوای خیلی طنز بنویسی دیالوگ مهمتر از فضاسازیه ولی حتما فضاسازی هم باید باشه و به مقدار کم!

اگر بخوام از 100 به این پستت امتیاز بدم حتما بهش بالای 80 تعلق میگیره!


ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۷ ۱۰:۴۱:۳۶
ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۷ ۱۰:۴۶:۳۴
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱ ۲۳:۰۵:۴۷

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: ���� ���� �� ��� �ѐ!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۵
#79

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 328
آفلاین
او کسی نبود جز آرامینتا ملی فلوا!!!!
بله در همان گرد و خاک موجود در دیوار میانی کافه چهره ی آرامینتا بسیار واضح بود و حتی از خنده های شیطانیش می توان فهمید که برای شادی طلسم ناگهانی را فرستاده است. اما سایه های دور و اطراف او نشان از این می داد که تنها نیست، گویا مرگخواران در هیچ شرایطی معاون ولدمورت را تنها نخواهند گذاشت.
آرامینتا همچنان در حال خندیدن بود و منتظر ایستاده بود تا اینیگو به هوش بیاید و از او تشکر کند. اینیگو کاملا بر روی زمین ولو شده بود به گونه ای که رنگ لباسش مثل رنگ خاک شده بود و فقط از روی بر آمدگی می توان تشخیص داد که آنجا فردی دراز کشیده است.
بعد از مدت کوتاهی که مرگخواران کافه را خالی از جادوگر کرده بودند ( منظور بیرون کردن است و نه کشتن جادوگران ) ، اینیگو بلند شد و به دلیل درد خوف کمرش یک آه بلندی کشید که باعث شد مارکوس و زاخی نیز از خواب بلند بشن ولی هیچ کدام از آن سه نفر نای نفس کشیدن نداشتند چه برسه به این که دوباره به همدیگر حمله کنند. ولی در این میان آرامینتا بود که با خنده های شیطانی خود روی اعصاب مارکوس و زاخی راه می رفت، البته آرامینتا خودش نیز خوب می دانست که الف دالی ها هیچ وقت از او خوششان نیومده است ولی برای او مهم نبود زیرا خیال می کرد تمام قدرت نزد خودش و ولدمورت تقسیم شده است.
بعد از این که مارکوس و زاخی کاملا صاف شدند و در مقابل اینیگو قرار گرفتند ، مارکوس با حالتی شکایت وار لب به سخن گشود:
- این یک دوئل بودش و هیچ قصدی توش نبود ولی چرا تو توی دوئل ما دخالت کردی!؟
آرامینتا که متوجه شد مارکوس با او در حال صحبت کردن است با حالتی پیروز مندانه گفت:
- خوب می تونی با من دوئل بکنی اگه خیلی دوست داری دوئل واقعی کرده باشی!
مارکوس با دهن کجی خود به آرامینتا فهماند که هیچ میلی برای دوئل ندارد ولی آرامینتا هیچ وقت منتظر جواب دیگران نمی ایستد پس سریعا دست به کار شد و اولین ورد خود را نثار مارکوس کرد ولی قبل از اثابت آن ورد به مارکوس، زاخی مسیر آن را منحرف کرد و این موضوع باعث عصبانیت آرامینتا شد. آرامینتا به مرگخواران خود فرمان داد که به سمت آن ها طلسم های خود را بفرستند. مارکوس و زاخی با دیدن این صحنه از تعجب چشمانشان داشت از حدقه در می آمد. مرگخواران چوبدستی های خود را به سمت جلو حل دادند و طلسمی را زیر لب به زبان آوردند، اما قبل از این که طلسم ها به جلو حرکت کنند توسط یک سری طلسم خنثی شدند. در گوشه ای از کافه افرادی نشسته بودند و چوبدستی به دست به قیافه ی مرگخوارن می خندیدند.
در این میان مسئول کافه به وزارت خانه یک جغد فرستاد تا از محل مرگخواران آن ها را مطلع کنند.
آرامینتا با دیدن چهره ی سدریک در مقابل آن عده ای که چوبدستی داشتند متوجه شد که آن ها افراد الف دال هستند و به همین دلیل دوباره شروع به خندیدن کرد.
اینیگو که همچنان کمرش درد می گرفت با دیدن این صحنه ها وحشت کرده بود زیرا نمی داسنت که یک دوئل ساده کارش به این جا ها برسه ولی خودش نیز دو دل مونده بود که به سمت الف دالی ها برود و یا در میان مرگخواران جایش بهتر است.
اما قبل از تصمیم گیری او بارون طلسم ها شروع شده بود....

ادامه دارد...



شاید من از معدود کسایی باشم که این پست تورو خونده و مطمئنم که تعداد کسایی که پستت رو خواهند خوند به انگشتان یه دست هم نخواهد رسید.
دلیل اصلیش کاملا معلومه...واقعا آدم حوصلش سر میره که یه نمایشنامه رو به این صورت بخونه...کلی کلمه پشت سر هم که بیشتر شبیه لالایی میمونن!
من داستان و فاکتورهای دیگه ی نمایشنامه رو میزارم کنار اصلا!...به نظرم تویه این مورد بیشتر از همه چیز اشکال داری...فقط میخوای بنویسی همین!
اصلا به این فکر نمیکنی که بقیه هم میخوان پستت رو بخونن و بقیه هم باید لذت ببرن!
ایفای نقش یعنی چی؟...یعنی اینکه تو بیای بنویسی و هیچ کس نخونه؟...این اشتباهه!...تو باید یه کاری کنه که بقیه مجاب بشن پستتو بخونن...تو باید طوری بنویسی که بقیه هرچقدر هم وقت نداشته باشن پستت رو بخونن!

از نظر من فاکتور اصلی ای که باید در این مورد رعایت بکنی یکی پارگراف بندیه و یکی شکلک زدن!

شکلک زدن مشخصه ولی در مورد پارگراف بندی یه توضیحی بدم و اونم اینه که تویه نمایشنامه نویسی همیشه باید قسمت فضاسازی(تعریف داستان و حالت و رفتار افراد نمایشنامه) کاملا متمایز از دیالوگ ها باشه...
در ضمن پیشنهاد میکنم که دیالوگ ها رو به صورت "مارکوس: سلام خوبی چطوری؟" بنویسی نه اینکه اسم طرف رو تویه قسمت فضاسازی بیاری و پشت دیالوگ خط فاصله (-) بزاری!...البته بعضی جاها این کار لازمه ولی باید سعی بکنی این شکلی بنویسی و فقط جاهایی که لازمه خط فاصله بزاری

مسئله ی بعدی برای پارگراف بندی هم اینه که سعی کن فاصله بدی...فاصله خیلی مهمه...هرچقدر هم نمایشنامه بلند تر بشه بهتر از اینه که نوشته ها پشت سر هم بیان و خواننده رو خسته کنن...فاصله دادن تویه روحیه ی خواننده واقعا تاثیر خواهد گذاشت.
فعلا به نظرم همین ها رو باید رعایت کنی تا بعد مشکلات بعدیت رو برطرف کنی


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱۶:۲۴:۳۷

عضو اتحاد اسلایترین


Re: ?ǝ堏憡 ʇ ?ǭ 㑐!
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ سه شنبه ۲۶ دی ۱۳۸۵
#78

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۰۷ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
به نام حضرت دوست که هرچه داریم از اوست:

در همین وقت اینگو با یک طلسم مارکوس را به پیش خوان کوبید
و مارکوس تعادلش رو از دست داد و روی میزی که زاخاریاس پشتش نشسته بود افتاد زاخی کلاش رو برداشت تا ببینه که
چه خبره:
ولی در همون لحظه طلسمی که اینگو به سمت مارکوس ول داده بود خورد تو صورتش و پاشید تو دیوار.مارکوس که از این صحنه دردناک متاسف شده بود به شکل جاوگرای تگزاس
چرخید و هر ورد ی که از دهنش در اومد به سمت اینگو نشونه رفت اینگو که شوکه شده بود به هوا پرتاب شد و افتاد رو سر زاخی که تازه از جاش بلند شده بود و زاخی دوباره بی هوش شد ولی اینگو از جاش بلند شد و یک ستون پناه گرفت و یکهو
فکری کرد مارکوس با یک طلسم ستونی که اینگو پشتش بود
ترکوند اینگو هم برای حفظ جونش بیرون پرید و لوستری که مارکوس زیرش بود نشونه رفت و طلسمی به سویش نشانه رفت و لوستر تو سر مارکوس خورد و اونو بی هوش کرد
و اینگو تا می خواست دهانش را باز کند که چیزی بگوید:

بووووممممممممممم!!!!!!!!!!

طلسمی پشت سر اینگو منفجر شد و اون رو محکم به دیوار کوبوند و در حالی که زاخی از میان گرد و خاکی که انفجار به پا کرده بود بیرون می اومد گفت :
اینگو جان . حریف می خواستی. نه؟؟؟؟!!
و بعد به مارکوس کمک کرد تا از جاش بلند بشه.

ولی در همین موقع:

بوووووممممم!!!!!!!!

و زاخی و مارکوس بی هوش شدند و کسی از میان گرد و خاک
انفجار خارج شد او کسی نبود جز...........


ادامه دارد.....

با احترام


نقد اسکاور: اول بگم که این جملاتی که اول و آخر نمایشنامت مینویسه باعث میشه نمایشنامه از حالت رول دربیاد...از نظر من کار واقعا اشتباهیه!
تو هم مشکلات زیادی داری ولی به نظرم میتونی سوژه پرداز قوی ای بشی...

پارگراف بندیت هم خیلی خوبه فقط باید یه کم بیشتر دقت بکنی و خیلی بهش توجه بکنی...حتما وقتی نمایشنامت رو نوشتی دوباره از اول بخونش و شکل ظاهری نمایشنامه رو دوباره از اول نگاه بکن و ویراشی کن. شکلک هم یادت نره!(در نمایشنامه های جدی هم شکلک بعضی مواقع لازمه که باعث خستگی نشه)

از علامت سوال و علامت تعجب پشت سر هم سعی کن استفاده نکنی...چون همین چیزای جزئی باعث میشه نمایشنامه زشت به نظر بیاد.

یه پیشنهاد هم برای بهتر شدن نمایشنامه هات دارم و اونم اینه که سعی کن در طول روز از زندگی خودت و چیزایی که دور و برت میبینی سوژه گیر بیاری...چیزایی که میبینی و میشنوی و فکر میکنی جالبن رو تویه یه کاغذ بنویس...چه اشکالی داره؟...این شکلی یادت نمیره و بعدا میتونی تویه نمایشنامه ها به کار ببریشون


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱۶:۱۷:۳۹

[i]


کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
#77

مارکوس فلینتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۹ جمعه ۱۵ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۵ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 328
آفلاین
کمربند در وسط راه سقوط کرد. اینیگو با تعجب به پشتش نگاه کرد و با چنان خشانتی به سمت مرلین حمله کرد که ولدی فقط تونست شلوار اینیگو رو ببینه که در حال حاضر روی صورتش بود. اینیگو در هوا بود که یهو جسیکا جیغی کشید....

یک ساعت و شصت ثانیه بعد
جسیکا بر روی زمین ولو شده بود و چشمانش از شدت تعجب گرد شده بود. اینیگو بر سر مرلین داد میزد و می گفت:
- همش تقصیر تو بودش.... اگه من کمربندم رو می پوشیدم این اتفاقا نمی افتاد....
مرلین بدون توجه به اینیگو گفت:
-من فقط اومدم بگم که اون انگشتی که داشتی می خوردی انگشت شصت پام بود اونم البته انگشت مصنوعیم!!!
در همانجا بود که جلوی اینیگو در اثر فعالیت های درونی بدنش پر از آب شد.....( به دلیل زمان ناهار از گفت این مسائل خودداری می کنیم! )
مرلین نیش خندی زد و گفت:
- خوب دیگه یادت باشه اول نگاه کنی بعد فکر کنی و بعدش عمل کنی! گرفتی!؟
سپس کافه را با نیشخندی ملیح ترک کرد.



بعد از مدتی بالاخره هم حال اینیگو خوب شد و هم حال جسیکا ولی اینیگو دیگر نمی توانست ولدی را در کافه ببیند چون اون دو تا پا داشت و دو تا دیگه قرض گرفت و چهار نعل از کافه فرار کرده بود.
اینیگو پس از کمک کردن به جسیکا برای بهتر شدن حالش..... ( ببخشید گویا mouse pointer عله داره میره روی بلاک عضو پس ختم داستان...!)

بعد از مدتی اینیگو جسیکا را راهی تالار گریفندور کرد و به کافه بازگشت تا شاید بتواند یک بار دیگر با یکی از افراد دوئل بکند.

وقتی اینیگو به کافه رسید با چهره ی مارکوس مواجه شد که در حال خندیدن به رقاصای وسط کافه بود. با کمی تعقل به سمت مارکوس رفت و سلامی انجام داد تا امادگی لازم را داشته باشد سپس چوبدستیش را به حالت تگزاسی در آورد ( نکته: منظور همان عملی که در تگزاس بر روی تفنگ انجام می شود ) و مارکوس را به دوئل دعوت کرد. مارکوس در چهره ی یوری اینیگو نظاره ای کرد و گفت:
- گنده شدی کوچولو.... من الان حال روزم زیاد خش نیست اونوقت یه کاری میدی دست خودت هـــا!
اینیگو ابروانش را به سمت پایین کش داد و به شکل ~ در آورد سپس از مارکوس کمی فاصله گرت تا برای دوئل آماده شود.
ادامه دارد....



نقد اسکاور: همیشه نوشته هایی که با جملات جدی فضاسازی میشن فقط در یه صورت میشه براشون دیالوگ های طنز نوشت: وقتی که واقعا داستان طنز باشه!
دیالوگ های نمایشنامت حرف نداشت ولی متاسفانه از شکلک استفاده نکرده بودی...تویه چندتا دیالوگ میتونستی از چندتا شکلک استفاده بکنی که نوشتتو قشنگ بکنه. به هر حال همون طور که شکلک زدن زیادی باعث میشه زیبایی نمایشنامه از بین بره نبود شکلک هم دقیقا همین طوره...صددرصد باعث میشه نوشته برای خواننده جذابیتش رو از دست بده و خسته کننده بشه...صددرصد!

به نظر خودم با اینکه شاید از کلمات و جملات معمولی ای استفاده کرده بودی ولی به سبک خاصی این نمایشنامه رو نوشته بودی که بد نبود. ولی متاسفانه من همیشه گفتم که یه نمایشنامه باید همه چیزش خوب باشه که واقعا خوب به نظر بیاد.

فاکتور داستان و پارگراف بندی و شکلک رو خیلی خوب رعایت نکرده بودی. البته از یکنخواتی نمایشنامه میگذرم...بعضی دیالوگ ها نمایشنامه رو از یکنخواتی در آورده بود ولی بازم کافی نبود. همیشه سعی کن یه نقطه ی اوج برای نمایشنامه قرار بدی و اگر این نقطه ی اوج هم نزدیک به انتهای نمایشنامه(خود انتها نه!) باشه خیلی به زیبایی و جذاب شدن نمایشنامه کمک میکنه...

متاسفانه داستان خوب پیش نرفته و در حالی که از چاشنی طنز برخورداره ولی بیشتر به درد قرن های هفتم هشتم هجری میخوره!...یعن میشه ادامه ی این نمایشنامه هارو به صورت کاملا ادبی و با طنز تعنه دار نوشت!...یه چیزایی تو مایه های گلشن لطایف!

در ضمن رو پارگراف بندی خیلی دقت بکن..در مورد پارگراف بندی تویه پست بعدیت تویه همین تاپیک توضیح میدم...چون مشکل اصلی اون بیشتر پارگراف بندی بود!...پس نقطه ی اوج نمایشنامه یادت نره...یکنخوات نباید باشه!


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱۶:۱۳:۳۵

عضو اتحاد اسلایترین


کافه دوئل تا پای مرگ!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۸۵
#76

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
به نام او که ما را اصیل پاک آفرید!



در حالیکه ارباب لرد ولدی صغیر درب کافه را باز می نمود تا خارج گردد، در یک حرکت انتحاری= ارزشی- فرهنگی- بین المللی، اینیگو ایماگو شیرجه رفت رو کل هیکل لرد و اونو فرستاد تو کافه در حین راه(به شکل ماتریکسی رو هوا بود) با لنگش در را بست...
- ها...ولدی...اینجا چیکار میکنه؟
آنی مونی که کنار ولدی صغیر رو زمین ولو گشته بود گفت:
آووووووو، تو اینجا چیکار میکنی؟ افتخار دادی ما رو ببینی برادر...پویان..چیزه ببخشید..ارباب این اینیگو ایماگوئه، همون پروردگار نت!
ولدی:
با اندکی تفکر به اینیگو خیره شد و گفت:
بینم خودتی؟
اینیگو: اوهوم...
ولدی: ماچ رو بده بیاد...!

بعد از یک ربع مراسم ماچ و بوسه سنتی جادوگری، به داخل کافه ویرانه رفتند، اجساد تکه تکه شده ملت در کافه نمایان بود، ارباب لرد ولدی صغیر به همراه اینیگو ایماگو خوشگله، به داخل کافه قدم نهادند و روی چند صندلی شکسته نشستند، آنی مونی هم چون یک خادم وفادار کنار لرد ایستاده بود...
ولدی: خب تعریف کن بینم چه خبر دادش؟؟!!
اینیگو: تو اول تعریف کن بینم اینجا چی شده صدای بوم اومد ما رو از دست به آب ناز در wc اختصاصی وزیر کشوند اینجا؟؟؟!!!
لرد می خواست سخن گوید که در این حین آنی مونی پرید روی میز و یخه لردش را گرفت:
ولدی کچل: چیکار میکنه؟ دست بردار حیف نان! یخه رو ول کن! دست بندا بینیم باووو !
آنی مونی با چشمانی خونین و قیافه ای ترسناک همچنان یخه اربابش را گرفته بود، گفت:
پاشو پاشو تو همون منوی مدیریت بهت اومده، بلند شو، از این به بعد من ولدی کچل هستم...پاشو برو بیرون...
و ولدی کچل را گرفت و پرت کرد گوشه کافه روی زمین...
ولدی: اگه به عله نگفتم، یه آشی برات نپختم! ناظر ارزشی!
آنی مونی در یک حرکت زیبا یه لگد ناز تقدیم به نشیمن گاه اربابش نمود و وی را با سیستم شوتینگ ورژن 2007( کپی رایت داره)، وی را بیرون کافه هدایت فرمود...



جلوی در کافه

ولدی کچل: منو عفو بفرما ارباب ولدی کچل؟ باید به من میگفتی میخوای لرد بشی خب...منو عفو کن...
آنی مونی: اولا کچل خودتی، دوما عفو نمی کنم، سوما پاشو برو شناسه ات رو عوض کن...


در کافه

- من می بخشی اینیگو جون! بعضی وبمسترها الکی خودشون رو میارن تو رول پلیینگ اصلا نمی دونن رول چیه...!
اینیگو در حالیکه یک لیوان خون گلاسه با دسر استخوان و انگشت مرلین میل می نمود، یخه ولدی جدید را گرفت و کشیدش جلوی صورتش و لب و دهن خویشتن را با آن پاک نمود، سپس وی را رها کرد و گفت:
خب..بنال بینم چه شده اینجا؟ چه افتضاحیست نوکر من؟؟؟!!! کار تو بوده؟ می دونستم تو آدم بشو نیستی! جسیکا اون کمبرند منو وردار بیار!

*( جسیکا پاتر از تالار عمومی گریف فریاد می زند)*:
- فکر کنم بستی به کمرت که شلوارتو نگه داره استاد!

- ها..راست میگی...مرسی...!
و در یک حرکت به سرعت نور کمربندش را در آورد و به دنبال آن شلوار گل منگلی زیبایش که همراه بود با طرح قلبی که توسط تیری سوراخ شده رها گشت و روی زمین ولو شد! اکنون همه چیز نمایان بود!
( سانسور گشت)* برای بچه های زیر 90 سال ممنوع) :چکش: + :بیل:

بعد از کلی قضیه شلوار بالا ماند، و اینیگو با کمبرند رفت بیفته به جون ولدی کچل صغیر جدید، با چشمانی خونین، قیافه ای دهشتناک، لبی قرمز( آرایش کرده بود) ، موهایی شیش رنگ، خود را نزدیک ولدی وحشت کرده می کرد...
ولدی جدیده: منو عفو کن ای امپراطور!
اینیگو: اصلا راه نداره! البته یه راه داری...رد کن بیاد!
ولدی: چی رو؟
اینیگو: زیر میزی !
ولدی: آهین، خب زودتر بگو برادر، اگه من می دونستم که کارت با اینا راه میفته که زودتر میدادم برادر اینقدر گرفتاری نداشت...
اینیگو در حالی که انگشت های دست مرلین را یکی یکی در دهن می جوید، به ولدی کچل جدید خیره گشته بود...
ولدی با قیافه ای مایوسانه به اینیگو نگاه کرد و گفت:
- می بخشی، کیف پولمو جا گذاشتم...
اینیگو: You know man, I kill you
ولدی: Ohhhhh, my lord please?

( کارگردان: هوی مشتی، حاجی، زیر دیپلم بنالید...فارسی پشتو بگید...!)

اینیگو: تو مدانی مرد، من مکشمت !
ولدی: اوه ه ه ه ه ، ارباب من، لفطا..ببخشید...لطفا..خواهش مکنم..!
اینیگو: نچ!!!!
و رفت که کمربند فولادین خویشن را نصیب هیکل ولدی جدید کنه که یهو صدایی از پشتش به گوش رسید:
" انگشت من تو دهن تو چیکار میکنه مردک! "


ادامه دارد!


نقد اسکاور: خوبی های نمایشنامه رو نمیگم چون در حال حاضر دونستن اشکالات رو مهمتر از دونستن خوبی ها میدونم.
به نظرم خوبی ها و اشتباهات نمایشنامت مشخصه و نمیدونم که چرا خودت نمیتونی اینو دقیقا بفهمی!

مشکل اصلی نمایشنامه و اینکه بی مزه شده بود این بود که از مسائل و سوژه هایی تویه نمایشنامت استفاده کرده بودی که جدید نیستن و قبلا اونا توسط افراد دیگه ای ساخته شدن...

پس اینطوری بگم بهتره: تویه سوژه سازی مشکل داری!

من پیشنهاد همیشگیم رو به تو هم میکنم و اونم اینه که سعی کن در طول روز سوژه های خنده دار(و حتی گاهی سوژه های جدی که میتونی مسخرشون کنی!) زندگی خودت و دور و بریات رو تویه ذهنت نگه دار و اونارو تویه نمایشنامه ها بیار...اگرم یادم نمیمونه حتما یادداشتشون کن!
نه اینکه بیای و سوژه های کاملا ماگلی رو تویه نمایشنامه هات بیاری!...نه اصلا ما سوژه ی ماگلی اینجا احتیاج نداریم چون چیزی که زیادی سوژه ی ماگلیه!...مثلا من میتونم بیام یه جوک رو در قالب نمایشنامه بیارم که این واقعا مسخرست از نظر خودم و اگر یه چنین چیزی بنویسم خودم حالم به هم میخوره!

منظورم سوژه های واقعا خنده داریه که بتونیم اونارو با هری پاتر و شخیت های سایت قاطی کنی...سوژه هایی که شخصیت های سایت رو به داخل خودشون میکشن نه اینکه شخصیت هارو تحت شعاع خودشون قرار بدن....این نکات رو حتما توجه بکن!...سوژه های غیر از این به درد نمیخورن!

یک مسئله ی دیگه ای هم که هست اینه که سعی کن برای شخصیتت سوژه بسازی...این خیلی مهمه که شخصیت اینیگو ایماگو ویژگی های اخلاقی و ظاهری خاص خودش رو داشته باشه...به طور مثال اسکاور دستمال میسازه...مرلین پیره و ریش داره...هدویگ پرندست و پرواز میکنه.....این خیلی مهمه!...شخصیت تو میتونه حتی یه تکیه کلام جالب داشته باشه یا نوع صحبت کردن خاص خودش رو داشته باشه...ولی به هر حال بازم اینا سوژه سازی به حساب نمیاد و باید در کنار اینا سوژه سازی بکنی...

تویه ویژگی های اخلاقی و رفتاری شخصیتت هم دقت بکن که نباید تقلیدی باشه و حتما هم نباید همین الان به یه سوژه برسی...شاید تا یه مدت دیگه یه اتفاق باعث شد که شخصیتت رو بهتر بشناسی و سوژه ی خوبی بتونی براش پیدا کنی. به هر حال دنبالش بگرد


ویرایش شده توسط اينيگو ايماگو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۰ ۱۳:۱۳:۱۰
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۰/۲۶ ۱۶:۳۵:۰۵

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.