هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
#79

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
هدویگ پشت میل جادویی های شونصد کیلویی می ره و خودشو برا بلند کردنشون آماده می کنه .
مربی میاد کنار هدویگ ... سوتشو دستش می گیره و صداشو می اندازه تو گلو(تیریپ آقای خودنگار!) و می گه :

-زمانت سی ثانیه است . باید توی این مدت دویست و پنجاه بار این میل ها رو ببری بالا بیاری پایین !!!

هدویگ : خیالی نی مربی ... شوتو بژن شما !

سوووووووووووت .

مربی : یک ... دو ... سه ... چهار ... پنج ... بزن دیگه ! ... شیش ... هفت ... هش ... نه قبول نیست ! ... خوبه هشت ... نه ... چی شد خسته شدی ؟

هدویگ میلا رو روی زمین می زاره و به "هن هن" میفته .

هدویگ : ژون مربی نمی دونم امروژ چمه ... اشلا نمی تونم درشت کار کنم .
مربی سرشو از روی تاسف تکون می ده ...

=== در آنسوی باشگاه ===

هدنا بالاخره بعد از کلی تلاش می تونه گره گونی رو باز کنه و از گونی در بیاد .
به آرومی در کمد رو باز می کنه از می پره پایین ... به سمت حراست باشگاه می ره ... از بین پاهای صدها تن آدم بزرگ هیکلی رد می شه و بالاخره بعد از مدتی به حراست می رسه .

مسئول حراست : دختر کوچولو اینجا چی کار می کنی ؟!
هدنا : من دختر نیستم
مسئول حراست : باشه باشه عصبانی نشو پسر خوب بگو چی شده .
هدنا : من پسر نیستم
مسئول حراست : باشه باشه بگو چی شده !
هدنا : بابای من معتاده ... الانم اون تو داره بدنسازی می کنه ... شما باید بگیرینش ... تازه با مامانی هم دعوا کرده فحش داده بهش ... مامانیمو می زنه ... باید بگیریدش ... بابای بد !

هدنا دست مسئول حراست رو می گیره و اونو به سمت سالنی می بره که هدویگ داره توش کار می کنه ....




سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
#78

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
نگاهی طولانی بین هدویگ و هدنا، فرزندی که جنسش معلوم نیست!، شکل میگیره...

هدویگ: هدنا جون شما که به مامان چیزی نمیگی؟
هدنا: چرا میگم

هدویگ از لای پراش چیزی رو در میاره...

هدویگ: بیا عزیزم این عروسک رو بگیر برو باهاش بازی کن!

و یک عدد عروسک هری پاتری!!(اخبار) به هدنا میده!

هدنا: مگه من دخترم که با عروسک بازی کنم؟!

هدویگ متوجه قضیه میشه و یه چیز دیگه از بین پراش در میاره بیرون...

هدویگ: خب بیا عزیزم این ماشین جادویی رو بگیر باهاش بازی کن!

و بعد ماشین ویزلی ها با ابعاد کوچکتر رو به هدنا میده!

هدنا: مگه من پسرم که با ماشین بازی کنم؟!


ناگهان تلفن زنگ میخوره...

هو هو...هو هو...هو هو!

هدنا به سمت تلفن میره...

هدنا: الو مامان سلام!
-سلام خوبی دخترپسرم؟!
هدنا: آره مامان خوبم ولی بابایی بهتره!
-چطور دخترم؟...اذیتت میکنه؟...اصلا من چرا تورو با خودم نبردم؟!!!
هدنا: نه مامان...بابا یه کم چیز شده...چی میگن...یه اصطلاحی هست به کار میبرن...بهداشت؟...استراتژیک؟...خوف؟...یونیسف؟
-چی میگی دخترم؟...بابات چیزی بهت خرونده؟!
هدنا: نه نه...بابا چیز شده.....آها یادم اومد...بابا مُع....

در همین لحظه هدویگ هدنا رو میگیره و میکنه تویه گونی!!

-الو الو...الو دخترم...الو پسرم...الو چی شد؟...هدنا؟...الــــــــو!!


هدویگ تلفن رو سر جاش میزاره و بعد به همراه گونی از خونه خارج میشه...



-سالن ورزشی دیاگون-

هدویگ پر پر زنان و در حالی که گونی فوق الذکر رو به نوک گرفته از پنجره وارد سالن میشه و بعد از فرود اومدن به سمت مربی میره...

مربی: تا الان کجا بودی؟
هدویگ: راشتش مربی جون...اشلا حال و حوشته این حرفارو نئارم!!...تمرینو شروع کن!

مربی که هدویگ رو خیلی خفنز میبینه کنار میاد و به همراه هدویگ به گوشه سالن میره تا برنامه تمرینی امروز هدویگ رو بهش نشون بده...

مربی: یه کم برنامه تمرینیت عوض شد. چون دیشب منکرات جادویی ریخت اینجا و گفت که نباید از وسایل ماگلی استفاده بکنیم و به همین خاطر مجبور شدیم یه سری وسایل باستانی جادویی رو بخریم برای تمرین!
هدویگ: باستانی؟
مربی: بله...مثلا امروز باید صدتا میل جادویی شونصد کیلویی بزنی و در ضمن کباده ی یک تنی هم در دستور کار داری!!
هدویگ: باشه مربی هیش خیالی نی!...فقط این گونی رو بیگی یه جای امن بزار من بعد از تمرین اژت میگیرم!


مربی گونی رو از هدویگ میگیره و به داخل یکی از قفسه های جادویی میزاره...


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۹ ۱۴:۱۳:۳۶

[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۸:۰۴ دوشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۵
#77

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۰۲ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۶
از کنار شومینه(!!!)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
هدویگ پرواز کنان با بند و بساطی که به خودش آویزون کرده به سمت پارک میره . خستکی رو توی تمام عضلاتش حس می کنه ! ولی چرا !؟ اون که همچین کاری نکرده بود که بخواد این طوری بشه !؟ شاید عوارض جانبی کوتاه مدت اون داروهاس ... آره همینه ! اینم دلیلش !

با زدن این حرفا به خودش و گول زدن خودش ، به سمت نیمکتی میره که خالی بوده . کیف ورزشی شو میذاره روی نیمکت و یه وری(!) روی نیمت دراز می کشه . با چشمای باز به پارک نگاه می کرده و تو فکر حرکت امروزش بوده ... به فکر فرداش میفته ... یه کم بعد تر ، به فکر مسابقه میفته ... قهرمان شدن ، مشهور شدن ، برگشتن لونا ...

------------------
مربی : هدی پشت بازو .. هدی ... من روی تو شرط بندی کردم که این گوی هزار تنی رو می تونی بلند کنی . باید این کار رو بکنی ! موفق باشی .... برو
هدی به سمت گوی میره ... نگاهی به گوشه و کنار سالن می کنه . همه دارن به اون نگاه می کنن .
- نه ... نه ... می تونم بلندش کنم . می تونم ....
- یک ... دو .... سه .... حالا !
- ممممممم ! آره !
هدی گوی رو تا بالای سینه ش آورده و به نفس نفس افتاده ...
- هننننن (!) ... مــــــــم ! نـــــــــه !
صحنه اسلوموشین میشه ....
گوی از دست هدی میفته . هر کس از یه سمتی داشته فرار می کرده . همه فکر نجات دادن جون خودشون بودن . فقط هدویگ با چشمهایی خسته و نا امید داشته آخرین چرخش های گوی رو قبل از زمین خوردن و تموم شدن(!) نگاه می کرده . گوی چرخی میزنه و میفته درست جلوی پای مربی ....

شتــــــــــرق !

- چی شده ؟ ... من کیم ؟ ... من کجام .... ؟ ها !؟ مربی ... ببخشید ،از دستم در رفت ... من متاسفام ...
یه کمی به اطراف خودش نگاه می کنه و میبینه توی پارک نشسته ، فقط فرقش اینه که الان هوا گرگ و میشه و یه نفر با یه یونیفورم پلیس(!) بالای سرش ایستاده . توی دست چپش یه دونه باتوم( درست نوشتم ؟ ) دیده میشه که ضربات هماهنگ و منظم به کف دست راستش می خوره .

شتــــــــــــــرق !

پلیس با اون باتومش یه ضربه دیگه به نیمکت هدی میزنه و کاملا خواب رو از سرش می پرونه .
- پاشو معتاد بدبخت ! پاشو که خوب شد گیر افتادی ! پاشو می خوام ببرمت و تحویل قانونت بدم ! خوب موقعی اومدیم برای پاکسازی این پارک !

هدی که میبینه نمی تونه هیچ جوره از چنگال عدالت (!!) فرار کنه ، کیف ورزشی و تمام داروهاش رو ول می کنه و با یه اوج گیری یهویی ، یه دفعه از رو نیمکت شروع می کنه به پرواز کردن و پلیس رو مَچَل می کنه و میره !

حالا بدون کیف ورزشی و وسایلش ، چه طوری می تونسته بره سالن و تمرین کنه ؟ نکنه بگن هدی پشت بازو کم آورد !؟
در حال پرواز یهویی یه چراغ(!) بالای سرش روشن میشه و با سرعت به سمت خونه میره . با عجله وارد اتاقش میشه و جیب لباس هاشو می گرده . یه کارت از توش پیدا می کنه و در حالی که داره یه نفس راحت می کشه به سمت تلفن میره و اونو برمیداره .

- آره ... آره بازم می خوام ... کجا ؟ نه نه ... اون جا دیگه لو رفته ... بهتره یه محل جدید واسه قرارمون پیدا کنی ... هووومک ... آره این یکی خیلی بهتره . دو ساعت دیگه اون جا باش !
چیلیک ! ( صدای قطع کردن تلفن!!! )
برمیگرده و میبینه هدنا از زیر دستاش ، روی کارت رو خونده بوده .... یعنی از همه چیز با خبر شده بوده ... !!

++++++++++++++++++++++++++++++
توضیحات رو کارتی ! :

اسی کینگ کونگ !
متخصص در امور مواد نیروزا ، هیکل ساز ، شادی آور ، روان گردان ، بترکون و غیره !
شماره ی تماس : *********** ! تماس فقط در ساعات اداری !


فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
#76

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
هدویگ بعد از کلی افه های خرکی همچون بازو گرفتن و به نمایش گذاشتن پست بازو و این صحبتا ، رو به مربی می کنه و می نمایه!(می گه) :
- مربی بریم سر تمرین بعدی .
مربی : تمرین بعدی ای در کار نیست !
هدویگ : چی ؟ ... چرا ؟
مربی : این سالن خاصیتش اینه که هر تمرینش انقدر سنگینه که هر آدم در هر روز فقط یه دونه تمرین می تونه بکنه ... بهتره بری استراحت کنی برا امروز خیلی خوب بود !
هدویگ : ولی من اصلا احساس خستگی نمی کنم مربی ... بهتره یه تمرین دیگه هم بکنیم .
مربی : ممکنه بهت آسیب برسه ها !

هدویگ : نگران نباش ... بریم .

مربی تسلیم پافشاری هدویگ می شه و با تکون دادن سرش به
گوشه دیگه ای از سالن می ره و هدویگ هم دنبالش به راه میفته ... البت هدویگ در هنگام راه رفتن چندین و چند هندوونه زیر بغلش می زنه و با جذبه ای که توی تمرین قبلی نشون داده ملت در این حد تو کفش موندن :
-

مربی توقف می کنه و هدویگ که در افه های بوقیش غرق شده با نوک به مربی(کجای مربی رو خودتون حدس بزنید !) برخورد می کنه ... صدای فریادی به هوا می ره ولی با یه اخم و یه بازو که هدویگ می گیره ، صدای مربی می خوابه !
مربی :
و بعد ادامه می ده :
- اینو می بینی ؟
و به زمین اشاره می کنه ... گوی کوچکی در حد یه توپ پینگ پونگ در جای مخصوصش قرار داشت و بغلش یه کاغذ بود که روش نوشته شده بود :
وزن : هزار تن!

هدویگ : خب ؟
مربی : باید بلندش کنی .... تا بالای سرت ببری و بزاریش سر جاش .
هدویگ : خب؟
مربی : و البته لازم به ذکره که این گوی از اورانیوم فراغنی شده ساخته شده و اگه از دستت بیفته انفجاری رخ می ده که نسل بشر رو به فنا می ده ! ... افتاد ؟
هدویگ : خب ?
مربی : خب به جمالت ! شروع کن .

به ناگه ندایی از درون هدویگ برمیخیزه :
- ایندفعه دیگه گراپی در کار نیست که کمکت کنه بیچاره !

و ندا به همون ناگه دو خط بالاتر غیب می شه !

هدویگ : مربی می گم این یه نمه حساسه بهتر نیست من ...
مربی : چی شد کم آوردی ؟!
هدویگ : من ؟ ... نـــــــه ! ... فقط می دونی که مسئله مرگ و زندگیه اگه نتونم بعد من تو به فنا میری پس ...
مربی : من که بهت گفتم اینجا هر روز فقط یه دونه دستگاهشو می شه کار کرد ! ... برو فردا بیا .

هدویگ و مربی از سالن خارج می شن ... هدویگ بند و بساطشو جمع می کنه و به سمت خونه می ره ... اثرات دارو ها یواش یواش داره از بین میره ... هدویگ به جلوی در خونه که می رسه تجمع عده رو اونجا می بینه .
- هووومک ... اِ اون که پدر زنمه ! ... بدبخت شدم ... لونا رفته آدم آورده خراب کرده رو سرم ... حالا چه خاکی به سرم بریزم ! ... بهتره برم تو پارک بخوابم !
..............




Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
#75

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
هدويگ پرواز كنان به طرف خونه اش به راه افتاد . چراغ ها خاموش و لونا خوابيده بود براي همين هدويگ مجبور مي شه از راه دود كش بياد توي خونه .
چند لحظه بعد ، هدي :
هدويگ قبل از خواب همه ي مواد و معجون هايي رو كه از مرد داخل پارك گرفته بود مصرف كرد و يه آخ هم نگفت و به اميد اين كه فردا مي ره سالن رو مي تركونه با خوش حالي به خواب رفت .
هدويگ تو خواب خودشو ديد كه انواع و اقسام تريلي ها رو پرت مي كنه و وزنه هاي چند هزار كيلويي مي زنه و مربي و جاسم ها و ممد ها و ديگر قهرمانان داخل سالن به اين صورت بهش نگاه مي كنن ...
ــ هووووووي ! جغديكه پاشو ! لنگ ظهره ...نون سنگك هاشون تموم شد ديگه !
هدويگ چشماشو باز مي كنه و در مقابلش چندين زن رو مي بينه كه با دمپايي افتادن به جونش . ( نكته ي مفهومي : هدويگ به خاطر زياده روي در استفاده از مواد مخدر لونا رو چند تا مي بينه ، البته اين مواد هر چقدر هم زياد باشه نمي تونه يه شبه آدمو اين جوري كنه ولي خب ...هدويگ كه آدم نيست )
هدويگ : ...چ..چي شده ؟ چه خبرتونه بابا بذارين بخوابم اشلا شما كي هشتيد ؟
لونا دست از كتك زدن هدويگ برداشت و به قيافه ش نگاه كرد .
هدويگ :
لونا : هدي چت شده ؟ چرا اين ريختي شدي ؟ صدات چرا اين شكلي شده ؟ مگه قرار نبود واسه صبحونه نون بگيري ؟
و اما درون هدويگ جنجالي به پا بود ، در حالي كه سعي مي كرد حرف هاي لونا رو از هم جدا و تشخيص بده زنش جيغ مي كشيد و مانع اين كار هدويگ مي شد .
لونا : من مي رم خونه ي بابام !
حالا هدويگ تازه با اين جمله متوجه حرف هاي لونا شد . هدويگ :
لونا : چرا مي خندي مسخره !؟
هدويگ : قل هدويگ داره گريه مي كنه .
هدويگ در يك لحظه يادش ميفته كه بايد بره سالن ورزشي و به ملت خودي نشون بده . در همون لحظه كه خواست از روي تخت بلند بشه خستگي و كوفتگي عجيبي رو در بدنش احساس كرد تا خواست بلند شه دوباره خورد زمين . هدي تو فكرش : حتما اين از عوارض چند دقيقه اي اون مواده .
از طرف ديگه لونا يه تاكسي تلفني خبر كرده و مي خواد بره خونه ي باباش و در تعجبه كه چرا هدويگ منت كشي نمي كنه .

چند دقيقه بعد .
هدويگ به زور خودشو رسونده به كوچه كه تاكسي مياد و هدويگ هم از خدا خواسته سريع سوار مي شه .
راننده ي تاكسي : كجا مي ريد قربان ؟
هدويگ :شالن ورزشي دياگون .
تاكسي به حركت افتاد و هدويگ صداي داد و فرياد لونا رو شنيد و وقتي سرش رو برگردوند زنش رو ديد كه به دنبال تاكسي ميدويد واز اين كه زنش براي بدرقه ي او آمده بود بسي خوش حال شد و برايش دست تكون داد :
لونا :

داخل سالن ورزشي .
هدويگ :
مربي : سلام هدي پشت بازو ...برنامه ي غذاييت رو كه اجرا كردي ؟ ...امروز مي خوايم با تمرين هاي ساده تر شروع كنيم .
هدويگ مغرورانه مي گه : تمرين هاي ش..شس ..ساده چيه مربي ؟ بريم توي شا..سالن بعد از تريلي ها .
مربي : مطمئني ؟
هدويگ : پس چس ؟ فكر كردي من الكي بوق مي زنم .
مربي با ديدن حالت مرگبار ديت هدي رو مي گيره و مياره توي خفن ترين سالن .
ملت حاضر در سالن : اه....بچه ها اونو نگاه كنين ...مرتيكه معتاد چاق اومده اين جا .
مربي به يك كشتي به اندازه ي مريخ اشاره مي كنه كه صد ها ممد با ورژن ها وانواع مختلف توش هستن .
هدي :
ولي بعد جلو مي ره تا اين كشتي رو بلند كنه .
در آن سوي كشتي :
گراوپ با عده يا دوستاش نشسته .
ــ اگه مي توني اينو بلند كن .
ــ جفنگ نگو نمي تونه .
ــ عمرا !
گراوپ : اگه بلندش كردم چي بهم مي دين ؟
ــ هم وزنت طلا مي گيري .
و بدين ترتيب گراوپ آماده ي بلند كردن كشتي شد . ( گراوپ و دوستاش رو هدويگ و مربيش نمي تونستن ببينن )
هدويگ نزديك شد و بالهاشو چسبوند به كشتي .
قهرمانان حاضر در سالن به هدي متلك مي گفتن ومربي به اين صورت هدي رو نگاه مي كرد .
همون لحظه كه هدي با ابلهاش به كشتي فشار آورد گراوپ هم كشتي رو بلند كرد ...
چند لحظه بعد :
هدويگ :
وضعيت ملت حاضر در سالن و مربي قابل توصيف نبود .
( گراوپي و دوستاش هم از در پشتي سالن زدن بيرون )

و اين داستان ادامه خواهد داشت...


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۸ ۱۸:۲۵:۱۰



Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
#74

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۰۲ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۵۱ سه شنبه ۲ بهمن ۱۳۸۶
از کنار شومینه(!!!)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 182
آفلاین
لونا : ووویی ! ایییول ! چرا زودتر نگفتی !؟ من به تو افتخار می کنم !! (هوووق)
هدویگ که کاملا از تعجب نوکش باز مونده بوده ، با چشم هایی گشاد به لونا خیره میشه . فکر نمی کرد این طوری برخورد کنه ! خودش رو برای کلی بشقاب و چنگال پرت کردن آماده کرده بود !

لونا از سر میز بلند میشه . میره یه کشو رو میکشه بیرون و توی اون دنبال یه چیزی می گرده. هدی داشته از لیوانش آب می نوشیده که یهویی صدای شکافتن هوا به گوشش می رسه . چشماشو برمیگردونه و چاقویی رو می بینه که به سمتش میاد ..... ( اسلوموشینویس ! )
هدی لیوان رو تو هوا ول می کنه و خودش رو میندازه عقب ... صداش بم به گوش می رسه که میگه : نــــــــــــــــــــه !
نوک چاقو برق می زنه و چرخش کنان به سمت هدی میومده !

شتـــــــــرق !

چاقو به کابینت آشپزخونه وارد میشه و تهدید آمیز تکون می خوره . هدویگ با نگاهی ترس آمیز به چاقو نگاه می کنه ... بعد به لیوانی که از دستش افتاد و شکست ... بعد هم به لونا !
لونا با قیافه ای خشن ، چند تا چاقوی دیگه هم دستشه و خنده ای شکلی می کنه ! جلوتر میاد .... ولی هدویگ زرنگ تره و سریع از تووو لونه جیم میشه ، میره بیرون !!


پارک سر کوچه ی هدویگ اینا ! نیمه شب ! ***

هدویگ داره پرواز می کنه و از ملت بیکار و علاف و معتاد(!) پارک رو نگاه می کنه . چرا این وقت شب این همه آدم تو پارک هستن !؟
همین طوری که داشته پرواز می کرده ، یه صدایی از پایین می شنوه . پایینو که نگاه می کنه میبینه یه یارویی با کاپشن چرمی(!) و کلا یه تیریپ خز داره «پیس - پیس » می کنه تا توجه اونو به خودش جلب کنه !
خودشو جمع و جور می کنه و فرود میاد !

یارو : هی حغدی ! چی میزنی !؟ ... !؟ ... !؟ .. !؟ ( * )
هدویگ : درست حرف بزن ! من چیزی نمی زنم ! من ورزشکارم ! (عینک دودی )
یارو : ورزشکار !؟ هر هر هر (!!) تو با این هیکل زپرتیت چه ورزشی می کنی !؟ می خوای هیکلت رو بسازم پهلون !؟
هدویگ : چی !؟ هیکلم رو بسازی یعنی چی !؟ منظورت چیه !؟
یارو : بیا ، بیا بریم یه چیزی بهت میدم که سر ماه بشی مثل آرنولد ! همون یارو خفنه که هیکلش خیلی خفنه ! بیا بریم تا بهت نشون بدم .

هدویگ از همه جا بی خبر ، بدون این که بدونه داره چی کار می کنه ، به جایی که یارو گفته میره و با یه کیف کوله پر از مواد و معجون ها ، نصفه شب برمیگرده خونه ....


==================================
* = نام مواد مخدر و ممنوع ! به علت داشتن کودکان زیر ده سال(!) از آوردن نام آنها معذوریم !


فقط حذب ، فقط سرژ !


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۲۰:۴۲ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
#73

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
هدویگ که مهارت خاصی در زمینه کولی بازی داره با چهار تا آی قلبم وای کمرم ووی بوقم! پیریشو به رخ مربی می کشه .
مربی : فکر کنم قسمت بعدی واست ضرر داشته باشه بهتره همینجا کار کنی .
هدویگ : خدا خیرت بده تو چقدر به فکر سلامتی منی ! ... ولی من می خوام موفق شم بهتره بریم سالن بعدی .
مربی : اگه خودت می خوای بریم !
هدویگ : ها ؟ ... نه چیزه ... آی کمرم ... همینجا بمونیم تا وضعیت جسمانیم بهتر شه یه خورده رو فرم بیام بعد .
مربی : پس شروع می کنیم .

......

- بکش ... محکم تر ... د بجنب دیگه !
هدویگ داره تلاش می کنه یه کامیون را با طناب بکشه !
- هننننننننن ... هنننننننن ... هه هه هه هه (نفس نفس) ... هنننننننننن ... ااااااااااه !
مربی : باید تمام زورتو بزنی ... اگه نتونی از پس این تمرین ساده بر بیای که نمی تونی قهرمان شی ! ... باید تلاش کنی .

هدویگ نفسی تازه می کنه و دوباره طناب رو با پراش سفت می چسبه و شروع می کنه به کشیدن .

- هننننننننننن ! ... اه نمی شه !
مربی : جاسم ... بیا به این یاد بده چه جوری باید تریلی بکشه !

یکی از جاسمای باشگاه مثل بختک از سقف میفته جلو هدویگ و مربی و طناب رو از دست هدویگ می قاپه و می پیچدش دور انگشت کوچیکش ... بعد با یه تلنگر کوچولو کامیونو پرت می کنه شونصد متر اونورتر !!!(سالن ورزشی دیاگون ، با فضای نامحدود برای تمرین و ورزش ... محیطی باز به طوری که می توانید یک تریلی را شونصد متر آنورتر پرت کنید ... با ما تماس بگیرید ... 555-0505 .(در راستای اسپانسر پذیری!))

مربی : یاد بگیر .
هدویگ :

......

مربی : همین ؟ بیشتر از این نمی زنی ؟
هدویگ : 2 کیلو بسه دیگه !
مربی :
هدویگ : البته برای شروع !
مربی : بهتر شد ... شروع کن ببینم .

- یک ... دو ... سه ... چی شد پس ... بزن دیگه !
هدویگ : هه هه هه هه(نفس نفس) ... سه تا بسه دیگه ! ... دیگه خسته شدم !
مربی : همین بود هدی پشت بازو ؟
هدویگ : آره
مربی : اصلا خوب نبود ... برو فردا آماده تر بیا ... منتظرتم .

هدویگ بعد از عوض کردن لباساش ساکشو برمیداره و به سمت خونه پرواز می کنه .

--- سر سفره شام---

لونا و هدویگ روبروی هم نشستن دارن شام می خورن ... هدنا هم داره سفره رو به گند می کشه با شلوغ کاریاش !!!
لونا : هدنا مثل بچه آدم بشین غذاتو بخور
هدنا : ولی من که بچه آدم نیستم من بچه جغدم !
هدویگ : آ قربون پسر حاضر جوابم برم !
هدنا : من دخترم

هدویگ لبخندی کریه به هدنا می زنه و به شام خوردنش ادامه می ده .

هدویگ : لونا یه موضوعی هست می خوام بهت بگم .
لونا : بنال !
هدویگ : بله چه مهربون ! ... می خواستم بگم که من ... من ... من ... من دارم میرم باشگاه بدنسازی !
(هدویگ تو دلش : آخیش بالاخره گفتم ! )
لونا .............




Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
#72

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
تصاویر بسیار مبهم میباشند. و سر هدی به شدت از این ور به اون ور میره.
مربی: روغن های قازقلنگ رو میخوری یا نه؟
هدی: نه نمیتونم دیگه نه دیگه نه ....
مربی: پس تو باید بمیری تو دروغگویی ما هدی پشت بازو نداریم.
بلافاصله صحنه عوض میشه هدی به تیری بسته شده و چند جادوگر شنل پوش با چوب های جادویی وی را نشونه رفتند.
مربی: همین الان تیر بارونش کنید ژوهاهاهاها!!!
هدی: نههههههه
هدی از تخت می افته پایین و در حالی که دست و پاش به شکل مبهمی تکون میخوره سعی میکنه از جاش بلند شه.

سر میز صبحانه
هدی داره نون و پنیر گردو رو با تنگ آب پرتغال همه رو با اشتها میخوره و در این بین نوکش با سرعت باور نکردنی در حال بلعیدن این همه خوراکی میباشد.
هدی: خوب حالا دیگه برم سالن.

در سالن
مربی: به به هدی پشت بازو ... آماده ای؟
هدی: اوهوم باید چی کار کنم؟
مربی دونبالم بیا!

چند لحظه بعد مربی و هدی در سالنی بزرگ ایستادند که همه به شدت مشغول ورزش هستند در اون میان توجه هدی به شخصی جلب شده که بازو هاش هر کدوم اندازه کله مربی میباشد و مشغول کشاندن یک تریلی بر روی زمین است.
در طرفی دیگر شخصی مشغول بلند کردن وزنه ای پونصد کیلویی هست و در همون حال با اون یکی دستش مشغول صحبت با موبایلشه.

مربی: نظرت چیه؟
هدی باز میاد کم نیاره تز میده:
- وسایل ابتدایین ... هدی پشت بازو از پنج سالگی با این وسایل کار میکرده.
مربی: هوم ... فکر میکردم از اینا خوشت میاد پس بزار ببرمت سالن بعدی اونجا وسایلش خفن تره.
هدی که تازه متوجه ماجرا شده بود:
- هان؟ چی؟ چی کار کنم؟
مربی: میخوام ببرمت تمرین ... فکر کردم کشیدن تریلی برای تو مناسب باشه که میگی باهاش قبلا کار کردی دارم میبرمت سالن بعدی؟

در همون لحظه هدی احساس میکنه دچار پدیده سر گیجگی شده!
هدی: نه ... من چرا اینجوری شدم؟ ای خدا قلبم؟ آی من دیگه جوون نیستم. آی نوکم!




سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۶:۵۴ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
#71

اسکاور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۶ پنجشنبه ۱۴ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۹
از کارخانه ی دستمال سازی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 387
آفلاین
مربی بدنساز که بی شباهت به گیلیدی نبود! دست هدویگ رو میگیره و به سمت اتاق در گوشه ی سالن بدنسازی میبره...
در طول راه هدویگ به افرادی که در حال ورزش کردن با انواع دم و دستگاه های مختلف بودند نگاه میکرد که در این بین دستگاهی زیبا توجه هدویگ رو به خودش جلب کرد!
فردی در حال قِر دادن بر روی صفحه ی گرد فلزی ای میباشد!

هدویگ از دستگاه خوشش میاد و در ذهنش فکر میکنه که حتما باید بعدا یه سری هم به این دستگاه بزنه!


-گوشه سالن-

مربی: خب ببین...اول باید یه برنامه ورزشی مناسب برات بنویسم...بعدشم یه برنامه غذایی...باید تک تکش رو رعایت کنی!
هدویگ: اگه رعایت کنم مثل اون گنده هه میشم؟!

و فردی قوی هیکل رو نشون میده که در حال کار کردن با دستگاهی عظیم است!

مربی: ایشون قهرمان جهان در رشته ی عضلات انگشت شصت هستن!!...چطور جرات میکنی در موردشون این شکلی صحبت کنی؟!
هدویگ:

هدویگ دوباره نگاهی به فرد مورد نظر میندازه که داره با انگشت شصتش یه وزنه ی شونصد کیلویی رو بلند میکنه!


مربی: خب ببین...اسمت چی بود؟

هدویگ فکر میکنه که بهتره خودش رو خفنز جلوه بده!

هدویگ: واالله دوستان بهم میگن هدی پشت بازو!!()...خوش ندارم شما هم بهم نگی!
مربی: آها...خب ببینی هدی پشت بازو!...این برنامه ی غذاییته...اینو داخل خونه حتما باید رعایت بکنی!

هدویگ کاغد رو از دست مربی میگیره و بهش نگاهی میندازه:

صبحانه: نون و پنیر و گردو و آب پرتغال
ناهار: دونه!!
عصرونه: اسفناج
شام: روغن قازقلنگ!!


هدویگ: ولی من این شکلی سوء تغذیه میگیرم!
مربی: باید تحمل کنی...یعنی توی جغد از شتر کمتری؟!...مگه تو در طول روز به غیر از دونه! چی میخوردی؟!
هدویگ: خب خیلی چیزا!...از آلوچه ی دیش دیش(!) گرفته تا پفک نمکی...از کاپوچینو گرفته تا نوشیدنی مادام رزمرتا!!...از فسنجون گرفته تا ماکارونی!...
مربی: خب خب بسه بسه!...منم اگر اینارو خورده بودم اندازه گاو! چاق میشدم!...دیگه نمیخوری اینارو!...همین برنامه ای که نوشتم رو رعایت میکنی...در ضمن مصرف روغن قازقلنگ رو بهت حتما پیشنهاد میکنم! (با تشکر از وزیر مردمی برای گرفتن اسپانسر!)


هدویگ بعد از گرفتن برنامه غذایی به لونش میره و زود میخوابه تا فردا صبح به سالن ورزشی بیاد!


[url=http://godfathers2.persiangig.com/hammers/Pro


Re: سالن ورزشي دياگون
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
#70

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ اوا؟! مگه جغدا دل ندارن؟! مخصوصا من! خیلی خوش تیپم، نه؟!!
مربی بدن سازی به عضلات شل و ول و پر از چربی هدویگ نگاهی مینداره و میگه:
_ پسرم، شما برو داستانت رو بنویس! به تو این کارا نیومده! برو خدا روزیت رو جای دیگه حواله کنه!
هدی سرخورده و مغموم میشه، ولیچون خیلی آدم سیریشیه و میخواد که توجه مربی رو به خودش جلب کنه، چشماش رو پر آب میکنه و رو به مربی میگه:
_ آقا! زنمون گفته، اگه توی این مسابقات برنده نشیم، طلاقمون میده! آقا من 6 تا جوجه ی قد و نیم دارم(!) خواهش میکنم! آقا روی من رو زمین ننداز! بچه هام مادر میخوان!

مربی گوشش رو میخارونه و آهی میکشه و میگه:
_ خیله خب! فقط ببین، مسابقات آخر ماه بعده! خیلی باید تلاش بکنیا! قول میدی؟!!
هدی هم مثل پسرای خوب کلاس اولی، پلکی میزنه و میگه:
_ چشم آقا!

مربی دست هدی رو میگیره و میبردش پای دمبل و میگه:
_ اول این رو بلند کن ببینم چقدر توان داری! همهش 250 گرمه!
هدی میپرسه:
_ اسم این چیه؟؟
مربی:
_ دمبل! چطور مگه؟!!
هدی میزنه به سرش و میگه:
_ خاک وچوک! دامبل رو این ریختی کردین؟!!
مربی اخمی میکنه و هدی ضایع میشه و دست از خوشمزه بازی برمیداره. بعد عینک دودیش رو در می یاره، میزنه با چشماش و در یک حرکت انتحاری، دمبل رو بلند میکنه و این شکلی میشه:
اما هنوز یک صدم ثانیه از بلند کردن دمبل نگذشته بود که سنگینی دمبل، بر هدی چیره میشه و ییباره(!) از دستش می یفته!
مربی سرش رو از ناراحتی تکون میده و به این فکر میکنه که چجوری باید از این بشر یه قهرمان ساخت!!!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.