داخل سوراخ...در میان یورش ناجوانمردانه تاریکی در اعماق سوراخ، شعله های ناجوانمردانه آتش دوزخ زبانه می کشید. مگر یک "شیر" ارزش این همه بوق ناله را داشت؟ وزغی ژیگول در حال سقوط به عمق سوراخ مرلینگاه بود تا به جامعه شهدای وارسته حذف شناسه شده بپیوندد اما هر چه می رفت به انتها نمی رسید...
- کسی اینجا صدای منو نمی شنوه؟ چرا نمیرسم؟
- شیرم دهنت !
وزغ با وحشت به اطرافش نگاه کرد. خبری نبود. چطور ممکن بود در آن سقوط طولانی همسفری باشد که او را دنبال کند؟ چه کسی بود صدا زد شیر؟
- شیرم توی مغزت !
دلوروس آمبریج وزغی شکل این بار با خشم سرش را بلند کرد و چهره ای آشنا را بالای سر خود دید که او هم دارد درون سوراخ بی انتها سقوط می کند.
آمبریج: تو هم سقوط کردی مالکوم؟
مردی که مالکوم نام داشت و لخت هم به نظر می رسید و بسیار جیگر و خوردنی، از همه وجودش قطرات شیرو به سر و صورت آمبریج می پاشید.
مالکوم: سقوطم دادی ولی شناسه رودی منو آخر سر وا کردی ! اومدم فقط این دم آخرت از طرف بچه های محل شیرت بدم برم ! اون پایین توی شیراش روغن پالم میزنن، سکته میزنی.
و قبل از آنکه پوزه وزغی آمبر گشوده شود تا پاسخی زوپس پسندانه حواله سلول و مولکول مردک کند، جریان شیر با فشار دک و دهن موجود را پُر کرد و با همان ظاهر سیفید برفی در لحظه مذکور به مقصد رسید و در میان شعله های آتش فرصت دیدار محبوب زیباروی عالم ایفا رو پیدا کرد.
خدای رول: از اونجایی که در کویر لم یزرع خودتو حسابی با خشک روزگار شستی، در فرآیند تناسخ میخوام که تورو در قالب کرم انگل فنگ، سگ هاگرید بفرستم دوباره ایفای نقش کنی و از زندگی جدیدت با ویژگی های اکولوژیکی منحصر به فرد نهایت لذت رو ببری !
دلور:
خدای رول: بی شک نصیب هر کسی نمیشه این سطح از عطوفت و بخشندگی ! همین الان بچه های حزب دارن در قالب آمیب ایفای نقش میکنن. باز تو قدرت لولیدن خواهی داشت. زیستگاه جدیدتم که تنوع زیستی داره در حد قزوین...ماشالمرلین پر از غذاهای مونده و اضافیه ! بخور و بنوش تا رستگار شوی!
وزغ دلوروس نام که با نی نوشابه مشغول مکش آخرین قطرات شیر روی پیکر نحیفش بود، نگاهی عاقل اندر خری به خدای رول میکنه و سعی میکنه روی پاهای میکرونیش زانو بزنه.
- خدا ! حالا میخوای به خاطر خدمات پدر مادر دار و صدمن یه غازم این بارو عنایت بفرما یه تخفیفی بده در قالب همون خود فنگ برگردون مارو جای اینکه تبدیل کنی به کرم شیرازیخانه این زبان بسته ! به جان زوپسیا (زن زوپس) این توله سگ همیشه دل پُری داره. من میدونم دیگه. در حد یه پست معرفی شخصیت مجال میده عمر ایفایی ما !
خدای رول که به تازگی جانشین عله شده، دستی به ریش چند هزار متریش میکشه. یه انگشتم تو دماغش میکنه و می ماله به در و دیفال ایفای نقش، بعد با صدای معنوی و روحانی جواب میده:
- کاری نداره که ! تو یه کرم انگل میشی. سریع به سن بلوغ برس برو داخل روده این توله سگ تخم ریزی کن تا بچه ها و اولادت راه شهادت طلبانه تورو ادامه بدن !
آمبر:
خدای رول:
آمبر:
خدای رول: باشه. کوتاه اومدیم. پاشو گورتو گم کن.
و طی حرکتی انتحاری روح دلور از اونجا خارج میشه و در یک چشم بهم زدن خودشو در حال به دنیا اومدن از یه سگ مادر که گویا مادر فنگه، می بینه !
- واق واق ! (!)
- گفت بابا؟
- نخیر گفت مامان !
- نخیر گفت هاگرید !
مرد نیمه غول با دهن و ریش کیک آلود از راه میرسه، توله سگ نورسیده رو قلاده می بنده و از پدر و مادرش جدا میکنه.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ترک یه خونه همیشه برای آدم دردناکه. خصوصا وقتی که براش وقت گذاشتی باشی و بدون هیچ چشم داشتی زحمت کشیده باشی از ابعادی براش. جدا از اون این دردناک تره که سالهای سال اینجا باشی و دیده باشی چه کسانی رفتن با چه دلایلی و چه کسانی اومدن. اونایی که بودن میدونن شاید دهمین باره که رفتم و برگشتم. دل کندن بعد این همه مدت از اینجا جز عذاب وجدان ایده ها و کارهای ناتمام چیزی برای آدمی مثل من باقی نمیذاره.
برای چندمین بار هم باز یه عده تون کار خودتون رو کردین و با پیام های فراسایتی تون باز پای منو به اینجا باز کردین. برای شما یه عده و خیلی های دیگه هم متاسفم چون آدم بداخلاقی رو آوردین دوباره سمت خودتون و البته هم احترام زیادی قائلم براتون چون به یادم بودین. و در مقابل چندان برای یه عده دیگه ای هم چیزی به اسم احترام تعریف نمیکنم چون تصور میکنم اصلا ژن احترام متقابل در اونها ناک آوت شده. اسم نمی برم چون خوب میدونن خودشون که منظورم کیا هستن. خواهشا الکی هم انگشت اتهام رو سمت رودولف بنده خدا نشونه نگیرید. رودولف سوژه ای سمبلیک شد و از بخت بدش اعتراضاتش هم زمان شد با جریانات پشت صحنه ی ایفای نقشی که اتفاقا شنیدم علیه ارباب هم حتی شکل گرفت یه چیزایی. رودولف کمی شیطنت کرد و قضیه رو فرسایشی کرد منم بی جنبه بازی در آوردم و اون شد که رویت نمودید.
به گوش من رسونده بودن که پرنس، مدیر بزرگوار پای منبری اشاره فرمودن که در اون قضیه تقصیر مدیران بوده. من از طرف سیریوس و جیمز نمیتونم نظری بدم چون هر کدوم از اونها رویکردهای متنوعی داشتن و سیاست های مدیریتی شون فرق داشت اما در مورد خودم حق با پرنس بود. من کلا مدیریت و قبول مسئولیتم در سایت اشتباه بوده. حتی در مواردی که بعدا پرنس پشت سرم از عملکردهای ناشیانه ام انتقاد می کرد هم من این چنین بلغور میکنم که درست می گفت. اصلا به قول آنتونین پذیرفتن من در کادر اجرایی این سایت و ارائه پیشنهاد مدیریت بزرگترین ریسک و اشتباه بوده که به ضرر این سایت تموم شد و سالها جادوگران رو به عقب برد. استرجس هم راست میگفت. حضور من در مدیریت جز پسرفت و افت برای جادوگران دستاورد دیگه ای نداشته. اینها همه نظراتی بودن که زمانی باهاشون نسبتاً مخالف بودم و الان کاملا موافقم. جادوگران با یکی از خطرناکترین ویروس های تاریخ خودش مواجه هست.
بریم سراغ پیام اخلاقی این پست:
خلاصه حد و مرز هاتون رو بدونید. خیلی ها برای خونه ای که اسمشو گذاشتیم جادوگران زحمت کشیدن. وظایف مصوب مدیرانی مثل من که اصلا در زمره این تلاش های گمه و اصولا اهمیت بنیادین نداره چون وظیفه ست. مثل سربازی می مونه. اما بیاین به احترام اون رفقای زحمتکش حداقل درست برخورد کنیم با هم و خراب نکنیم جو اینجارو.
*از بازی دادن تون با این شناسه هم نهایت لذتو بردم.
*شبا مسواک بزنید.
///
وزغ سگ نما