ریون پیکچرز تقدیم می کند:
سهم من (با اقتباس از رمانی به همین نام)
ژانر:تخیلی-مفهومی-سیاسی-اجتماعی
کارگردان: ققی کیفسون
تهیه کننده:فنگول سگ توله
بازیگران: هری پاتر در نقش عامل استکبار
کوییرل در نقش حامی عامل استکبار
کاچار در نقش عامل ضد استکبار
برودریک بود در نقش عامل خودشیرین
سرژ در نقش عامل خفن
اسکی در نقش عامل بی گناه ولی مشکوک
آنیتا در نقش عامل ناراحت!
بینز در نقش عامل روح
الکسا در نقش عامل فحش دهنده به در و دیوار
پنه لوپه کلیر واتر در نقش عامل ناظر حساس
رزی در نقش عامل ناظر تشنه ی قدرت
و ...
صفحه در ابتدا سیاهه ! صدای تلق تولوقی به گوش میرسه و بعد از اون صدای صحبت چند نفر با همدیگه:
- این جوری نمیشه ادامه داد! باید جلوشونو بگیریم!
-آره موافقم!
-خدمتکار! به افتخار این موفقیت دو تا گیلاس شرا...
صدای اهم حاکی از خشمی به گوش میرسه!
-بله بله! منظورم اینه که دو تا لیوان نوشیدنی کره ای برای ما بیار!
=======
روز بعد، تالار عمومی ریون کلاو
همه ی اعضای تالار ریون کنار شومینه جمع شدن و دارن صحبت و گفتگو (ازون لحاظ نه! ازون لحاظ!) می کنن . همه دور هم خوشحالن و جمع راحت و صمیمی ای به نظر می رسه. هر از گاهی از هر سو صدای قهقهه ای به گوش می رسه و بعد به صورت اپیدمی، همه گیر میشه و همه به حالت خنده غلتان در میان!
دوربین که با مشاهده ی این جمعیت الکی خوش احساس تهوع بهش دست داده، می چرخه و از در ورودی فیلم برداری می کنه . بعد از چند ثانیه در تکان خفیفی می خوره و هیکلی که به دلیل وجود نور زیاد در بک گراندش ضد نور به نظر میرسه وارد میشه. کم کم تصویر واضح تر میشه و دوربین چهره ی تکیده و درازی رو که بی شباهت به چوب اسکی دستمال دار(!) نبود نشون میده!
صحبت بچه ها خیلی گرم بوده و هیچکس متوجه ورود یه آدم تازه وارد به جمعشون نمیشه! تازه وارد نفس عمیقی می کشه و داد می زنه:
-سلام بچه ها! من اسکاور یا اسکی یا همون دامبل قدیمی هستم! اومدم اینجا تا با هم و به کمک هم سایتو بترکونیم! همه تونو دوست دارم!
هیچ کس از جاش تکون نمی خوره و تنها حرکت، حرکت یه لیوانه که از روی میز عسلی به زمین می افته!(نشون دهنده ی شوک افراده مثلا! این حرکت نمادینه!)
اسکی:خب خوشحالی در چشمان همه تون موج میزنه کاملا مشهوده! سلام سرژ رفیق قدیمی چطوری ؟! اوه خدای من بری تو هنوزم خل و چل موندی نه؟! اونجا رو ببین آوریل رو! یادته چه دورانی با هم داشتیم ؟! اوه کریچ...
کل افراد همچنان ساکت موندن و دارن به حرکات اسکی نگاه می کنن! اسکی در حالیکه صداش رو به خاموشی میره سرشو می اندازه پایین و یه گوشه می شینه و با دستمالاش مشغول میشه!
بچه ها باز هم مشغول صحبت کردن میشن و در حالیکه نگاه های مشکوکیوسانه ای به اسکی می اندازن با شک و تردید اون رو هم در جمع خودشون راه میدن و با همدیگه مشغول صحبت و اینا میشن!
ناگهان صدای رعد و برقی به گوش میرسه و برقا میره! صدای نفس نفس بچه ها شنیده میشه و کم کم صدای پچ پچی شنیده میشه و در با صدای ناله مانندی باز و بسته میشه!
پچ پچ حاکی از اعتراض اعضا:
- یعنی کی میتونه باشه این موقع شب؟!
-همه ی بچه ها که هستن که!
-من یکی که حوصله ی یه عضو تازه وارد دیگه رو ندارم!
...
ســـــــــــــــــــــــــــــاکـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت!!!!!!
بچه ها در حالی که هم عصبانی شدن و هم کنجکاو سکوت می کنن!
برقا دوباره میاد و تلار دوباره نورانی میشه! نور شدید چشم بچه ها رو میزنه و برای چند لحظه همه دستشونو میگیرن جلوی چشمشون تا به نور عادت کنن . بعد از حدود ده ثانیه همه می تونن فرد یا افرادی رو که جلوشون وایسادن رو ببینن!
و اونا کسی نیستن به جز... بابای من و عمه م!
خب این صحنه برای افزایش هیجان بود و قصد دیگه ای از نوشتن این خط در اینجا نبوده! تکرار میکنیم! ضبط میشه....3...2...1!
و اونا کسی نیستن به جز... کوئیرل و هری در حالی که فیگور بتمن و رابین رو گرفتن با حالت تکبر آمیزی به اعضا نگاه می کنن!
کریچ: ببخشید....شما؟!
هری: معرفی می کنم کارآگاه شمسی و اینم دستیارم مادام...یعنی مستر...چیزه! نه! اشتباه شد منظورم اینه که من ناظر جدید بیدم اومدم که بر تالار شما نظارت داشته باشم شنیدم بی ناموسی توش زیاد هست و من بسیار مخالفم! ایشون هم اشانتیون هستن که همراه منه در این تالار که دور هم بخندیم و خوشحال باشیم!
ملت:
پنی: یعنی چی آقا مگه ما اینجا نقش بوقو ایفا می کنیم خب ما هم نظارت می کنیم دیگه یعنی چه ؟! شما با این حرکات به ما توهین می کنین اصلا من دیگه نمی خوام ناظر باشم!
و اشک هاش مثل قطرات الماس(همون فواره!) بر زمین میریزه!
رزی:نه تو چقد خنگی پنی ما الان باید با اینا همکاری کنیم! می دونی اگه همکاری کنیم چی میشه ؟! اون وقت من مدیر میشم و تو... تو هیچی همون جوری ناظر می مونی اما می دونی چقد باحال میشه اگه من مدیر بشم؟! می دونی ؟! بعد پولدار میشم دیگه هم جلو اسکی کم نمیارم!
پنی همچنان اشک میریزه!
برودریک در حالی که نقش شاعر برره ای رو بر عهده داره: چه سری چه دمی عجب پایی! چقد تو جیگری هانی! نفس من بیدی! اون منو مدیریتو رد کن بده بیاد!!! یالا....بیا پیشم یالا...دل من تنگه...برای تووووووو!
فرد ریش دار مشکوکی در حالی که عینک آفتابی زده و کلاه شاپو گذاشته و سیگار برگ میکشه(تیریپ این رئیسای مافیا) به صورت مشکوکی نگاهی به دور و برش می اندازه و از تو جیبش یه واکی تاکی در میاره!
-الو ققی! این بری خیلی نامرده! خیلی زیرآب زنه! آبروی هر چی حذبیه برده...آره! الانم داره پاچه ی عله رو می خارونه! ...منم همین فکرو می کنم! به نظرم تاریخ مصرفش گذشته... دیگه جاش تو حذب نیست...تمام!
بعد از مدتی هری در تالار کنگر می خوره و لنگر می اندازه و تمام اعضای تالار برای راحتی هر چه بیشتر اون در تکاپوئن و در ظاهر از اومدنش خوشحالن!! اما عله هیچوقت متوجه اعلامیه هایی که در ساعاتی که اون خوابه در بین اعضا پخش میشه(
)، نمیشه!
بعد از مدتی! کجا؟! خونه ی آقا شجاع! خب همونجایی که قبلا بودیم دیگه خنگول!
=====
عله: شما دیگه حق ندارین ترین ها رو برگزار کنین! بعدشم اینکه شما نباید یه تاپیکه مخصوص گفت و گو داشته باشین! همه ش رول!! همین که گفتم! حرف نباشه!
کاچار:نــــــــــــــــــــه! نمیشه که یعنی چی این چه وضعیتیه!!!
الکسا: آره موافقم بوقی بووووووووق بوووق بوق!!
عله: چیزی گفتی شما؟!
الکسا: بله! با کاچار بودم! میگم که این کاچار چرا انقد مزخرف میگه؟!
کاچار:چی؟!
الکسا:ولم کنین بابا با خودم بودم!!
آنیتا:آقا رول های شما بی ناموسیه من نمی خوام حضور داشته باشم شماها منو اذیت می کنین!
بینز: تو چی میگی اصلا؟! هووو!(این هو در حقیقت به منی Ho میباشد!) می زنمتا!!! هوووووووو هوووووووووو(اما این هو به معنی Hou می باشد که نام آوای ارواح است!)
عله: شما هیچ حقی نداری! من دولت تعیین می کتم! من استکبارم! من زیر بار قانون نمیرم!! هر چی میگم شما باید بگین چشم!!
اسکی در حالی که در چشمانش برق معصومیت موج می زند:
-پس سهم ما چی؟!
عله: شماها هیچ حقی ندارین! همه تونو می زنم! موهاااااااااااااااااا
اعضا همه گی آه عمیقی می کشن و مشغول کار های روزانه شون میشن ، با این تفاوت که جرقه ای در ذهن همه شون روشن شده، جرقه ای که به یک چیز منجر میشه...
انقلاب!
(صدای شر شر آب و چهچهه ی پرندگان به گوش میرسد!)