آنیتا دامبلدور، ذخیره به جای فنگ!
----
بازی اسلی و ریون
---
_ یک دو سه... سوت! ... یک دو سه ...سوت!
بچه های ریون دارن با شمارش فنگ و با حرکاتی ورزشی – نرمشی- لرزشی- ارزشی، خودشون رو گرم میکنن و هر از گاهی چو برای خالی نبودن عریضه، یه کم حرکات رزمی هم قاطی این اعمال شایسته و بایسته میکنه و در راستای این امر خطیر شکل و شمایل کریچ رو تا حدود زیادی نا به هنجار میکنه!
اون ور تر:
_ سنگ کاغذ قیچی!
شترق!
_ سنگ کاغذ قیچی!
شترق!
دوپس!
آرامینتا، بعد از اینکه حال بلیز و ایگور رو جا آورد، نگاه 6 از 3 ای به بقیه می ندازه و میگه:
_ آخه من از دست شماها چی کار کنم؟! باب ریونی ها دارن اونور خودشونو گرم میکنن، بعد شما دارین برای معاون ارباب شدن، سنگ کاغذ قیچی میکنین؟!
ایگور و بلیز خجالت زده میشن و شروع میکنن به یابو آب دادن! اما یهو ولدی کچل با دمپایی می پره وسط و میگه:
_ آرامینتا راست میگه! بیاین به جای سنگ کاغذ قیچی، شیر یا خط بندازیم! چطوره؟!
ارامینتا با جبروت خاصی به ارباب نگاه میکنه و میگه:
_ارباب یه لحظه تشریف بیارین!
گوپس ترق دوف دنگ!
بعد از اینکه آرامینتا و ولدی از کلاس ادب(!) بر میگردند، ولدی با نهایت دلسوزی، بلیز و ایگور رو از این کارها منع میکنه! اما برای همه این سوال پیش می یاد که چرا نصف بدنش لمس شده!!!
لحظاتی بعد:
بازی با:
_ ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــوت!
داور شروع میشه و هر دو تیم خودشونو مثل بز میندازن توی زمین و بیخود و بیجهت به همدیگه پاس میدن!
کلا بازی کاملا حالت خزمالی داره و اصلا هم دور از ذهن نیست! اما در هر حال، هر دو تیم دارن تلاش میکنن که بازی رو ببرن! کمی از این تلاشها عبارتند از:
کنار گذاشتن چوب جارو و دنبال کردن کورن توسط اسنیپ تا سرخگون رو بدست بیاره!
نواختن چوب توسط بلیز بر فرق سر الکسا و متعاقبا الکسا بر فرق سر بلیز، به صورت یکی در میان!
اجرای طلسم های خفن و نابخشودنی، به حالت پنهانی که داور نبینه، توسط سامانتا بر روی کریچ!
و گیس و گیس کشی چو و آرامینتا بر سر گوی زرین!
بقیه هم نشستن دور قلیون و منقل هری و دارن حالی به حولی... اهم اهم!
در همین اثنا و در بین جینگولک بازیهای ارزشی نشان ملت، ییهو در ورزشگاه به حالت گوپسی باز میشه! همه سرشانو برمیگردونن طرف در و چشمتون روز بد نبینه!
دارک لرد وارد میشه و فضا کلهم اجمعین دارکنس میشه!
البته چون تغییر رنگی در فضا دیده نمیشه، به دستور بارون، چراغا رو خاموش میکنن تا دارک لرد ضایع نشه!
ملت با دیدن این صفحنه های وحشتناک، بچه های کوچیکتر از 12 سال رو رو از ورزشگاه خارج میکنن و شروع به بندری زدن میکنن!
نور افکن روی صورت دهشتناک دارک لرده! بووبو، بدو بدو میره میکروفون لی جردن رو با اجازه و دادن وصیغه و چند عدد سفته(!) قرض میگیره و می یاره جلوی دارک لرد تا سخنان پر گوهر خودش رو بزنه!
دارک لرد شنلش رو مرتب میکنه و با ابهت و جبروت خاص خودش میگه:
_ اهم اهم!
ملت: وووییی!
_ ای زمینیان بی چیز و بی مقدار! من، دارک لرد، خفن ترین خفانت، بدینجا آمده ام تا...
کم کم ملت خودشونو دارن خیس... اهم بله! قلب همه داره مثل طبل، دانگ و دونگ میکنه!
دارک لرد ادامه میده:
_ ... تا به شما ضعیفان ناتوان، هشداری بدهم!
با شنیدن این حرف، حدود صد و خورده ای نفر از جمع حاضر سکته میکنن!
دارک لرد نگاهی به بارون میندازه و اشاره ی خاصی میکنه! و حرفش رو ادامه میده:
_در آینده ای نه چندان دور...
اون طرف تر، پیش بارون و بچه های اسلیترین:
بارون یواشکی یه چیزی از جیبش در می یاره و رو میکنه به طرف بچه ها و آروم میگه:
_ بچه ها! این اسمش منوی مدیریته! زود باشین اسم بچه های تیم ریون رو بگین که حذفشون کنم! د زود باشین دیگه! الان دارک لرد حرفاش تموم میشه ها!
و بچه های اسلی شروع میکنن به نام بردن اعضای ریون و اون وسطاش کمی تا قسمتی اسم کسایی رو هم که باهاشون خصومت و پدر کشتگی داشتن رو هم قاطی میکنن! و بارون هم چون حواسش نیست، همینجوری حذف میکنه!
این رویه تا 10 دقیقه طول میکشه در صورتی که حذف هر کسی، حداکثر 2 ثانیه طول میکشه!
ولدمورت هم که داشت از فرصت استفاده میکرد، میگه:
_ هری رو هم حذف کن!
بارون میره که حذف کندش، اما یهو یادش می یاد که نمیشه با هری کاری کرد:
_ ببین ولدی یکی دیگه رو بگو! هری رو نمیشه حذفید!
ولدی:
_ خب پس چیز کن!... آها! آلبوس رو حذف کن!
_ خب باشه... اینم.... ولدی؟! ما که اصلا آلبوس نداریم!
ولدی:
بارون می یاد که ولدی رو پخ پخ کنه، اما یهو مارکوس میگه:
_ بارون بارونه! زمینا تر میشه!
... نه چیزه! میگم چجوری اسنیچو پیدا کنیم؟!
بارون:
همچین یه ذره این ور تر:
_ 1000 گالیون خواهر من! کمتر هم نمیدم!
بلاتریکس با عصبانیت میگه:
_ مگه ارث باباته؟! 500 تا بیشتر نمیخرم! اگرم با این مقدار نخری، یه آواداکداورا میزنم که حالت جا بیاد!
هدویگ هم که جون عزیز بود، از چونه زدن با بلاتریکس منصرف شده بود، قبول میکنه و 500 گالیون، بعلاوه 100 تا برای حق السکوت میگیره و بسته رو تحویل بلاتریکس میده و میره!
حالا یه کم اون ور تر، جای بچه های اسلی:
بلاتریکس بدو بدو وارد میشه و بی هیچ حرفی میشینه زمین و در بسته رو باز میکنه!
همه ی بچه ها میریزن سر بسته و سامانتا با حالت " آخی نازی گوگولی" میگه:
_ آخی! چه گوی زرین نازنازی ای! کوچولو! الهی موش بخورتت!
آرامینتا گوی رو برمیداره، نگاهی بهش می ندازه و به ترتیب، این شکلی میخنده:
اون طرف:
دارک لرد هنوز داره رعب و وحشت در دل مردم ایجاد میکنه و با دیدن حرکت بارون که بی شباهت به رقص قبیله ی باگومبا و گینه ی بیصاحب(!) نبود، میفهمه که عملیات به خوبی انجام شده و حرفش رو اینجوری تموم میکنه:
_ ... و در آخر! دلیل اومدن خودم رو به به اینجا، فقط و فقط، تبریک دهه فجر اعلام میکنم!
و با حالت دارک لردی و با یک انفجار مهیب، غیب میشه!
_هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــورا!!
ملت که در شوک عمیقی به سر می بردند، با دیدن اعضای تیم اسلی که در غیاب اعضای ریونکلاو، با خوشحالی داشتند گوی زرین رو ماچ میکردند، به شوک دیگه ای فرو میرن و در اون تو میمونن تا اموراتشون بگذره!
قصه ی ما سر رسید، اسلی به پیروزی رسید!