هیچ کس حرفی نمی زد.تنها صدای چرخش قاشق در فنجان لرد بود که سکوت رو می شکست.
لرد قاشق خیسش رو بیرون آورد، دو بار به لبه ی فنجانش زد وداخل نعلبکی اش گذاشت.
با آرامش فنجانش رو برداشت و در حالی که یه قلپ از شیرقهوه اش رو هورت می کشید نگاه مرموز وسردش رو به بارتی دوخت.
بلیز سکوت این جو سنگین را با احتیاط شکست و رو به لرد به آرامی گفت:
ارباب ، با اجازه ی شما، من یه رمزتاز آماده کردم که مارو تو یه کوچه ی خلوت، روبروی مغازه ی بورکین ظاهر می کنه.
و به میزی که خودش، لرد و مرگخوران دور آن نشسته بودند اشاره کرد.
لرد فنجانش را داخل نعلبکی گذاشت و با پیشبند غذاخوری اش لب های رنگ پریده اش را پاک کرد. آنگاه نان تست شده ای برداشت و در حالی که مقداری کره روی آن می مالید با لحنی سردتر از همیشه پرسید:
واقعا خودت تنهایی به این نتیجه رسیدی که میز نهارخوری رو رمزتاز کنی؟
بلیز با شور و شوق پاسخ داد:
بله ارباب! خودم تنهایی! ساعت 9 هم فعال می شه و آپارات می کنیم.
نان از دست لرد روی میز افتاد: الان ساعت چنده؟
ایگور نگاهی به ساعت شنی- مچی فوق پیشرفته اش انداخت و گفت: ساعت دقیقا هشت و پنجاه و نه دقیقه و پنجاه و هشت ثانیه است ... نه ... شد پنجاه و نه ثانیه.
کوچه ی دیاگون- ردا فروشی مادام مالکین- ساعت 8:57 دقیقهتابلو ی
"بسته است" پشت شیشه ی مغازه خودنمایی می کرد اما داخل مغازه، مادام مالکین، فاکتور به دست در حال بررسی جنس هایی بود که دیشب رسیده بود و با عصبانیت پیش خود زمزمه می کرد:
اوه، خدای من این بسته هم که ردای شبه! من که بهشون گفته بودم فقط ردای مردانه لازم دارم.نگاه کن تو رو خدا ! یا ردای شب فرستادن یا ردای زنانه! ریش مرلین! من حتی یه ردای مردانه هم تو مغازه ام ندارم!باید همشون رو پس بفرستم.
کوچه ی دیاگون- ردا فروشی مادام مالکین- اتاق پشتی مغازه- ساعت 9:01 دقیقه
بنگ (صدای آپارات)
لرد با کلاه بوقی و لباس خواب گل منگولی (با عکس های دامبل) همچنان با این حالت
به بلیز خیره مانده بود.
بلیز که او نیز با این حالت
به لرد خیره شده بود، ناگهان از جا پرید و به طرف در خروجی دوید.
لرد به خودش آمد و او هم با فریاد
"کروشیو،کروشیو" دنبال مرگخوارش دوید.
مادام مالکین که از این همه سر و صدا در مغازه ی خلوتش شوکه شده بود در آستانه ی در ظاهر شد و مورد اصابت یکی از نفرین های لرد که بلیز از آن جاخالی داده بود، قرار گرفت و جیغش به هوا رفت.
بلیز با شنیدن صدای جیغ ، وحشت زده برگشت و با دستپاچگی اکسپلیارموسی به طرف مادام مالکین فرستاد که باعث شد تعادل زن بیچاره به هم بخورد و بعد از برخوردِ سرش با آستانه ی در، بیهوش روی زمین ولو شود.
پرسی آهسته زمزمه کرد: اِ، این که مادام مالکینه! یعنی ما الان تو ردا فروشی مالکین تو کوچه ی دیاگونیم؟!
با این حرفِ پرسی، لرد دوباره چشم غره ای به بلیز رفت و فریاد زد:
کروشیو، بلیز!---------------
ادامه دارد...