هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵

روبیوس هاگریدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۳ جمعه ۲ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۲۳ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
از يه ذره اون ور تر !‌ آها خوبه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر

تلالو خورشيد از شياري كه به خاطر چين هاي پرده ايجاد شده بود وارد اتاق مي شد و چشمانم را نوازش مي داد ارام ارام پلك هايم را باز كردم .
چند دقيقه روي تخت نشستم به طرف پنجره رفتم پرده را كنار غبارزدم از خاك از ان برخاست و به سرفه افتادم منظره ديدني بود چند دقيقه اي به آن خيره شدم كه كم كم حقيقت يادم آمد چند لحظه در آرامش بودم و پاك همه چيز را فراموش كرده بودم .
رويم رو به آينه كردم معجون تقريبآ اثر كرده بود و زخم هايم بهبود يافته بود . شانس آورده بودم كه آسيب جدي نديده بودم اكنون اون تحت تعقيب قانون اما هرگز اون صحنه را فراموش نخواهم كرد جسي جلوتر از من حركت ميكرد درب را با افسون باز كرد وقتي وارد شديم اولين چيزي كه در تاريكي ديده شد انوارنقره اي رنگ افسون او بود كه به سينه ي جسي برخورد كرد من هنوز در بهت بودم كه او به خود جستي زد و از راهرو به بيرون فرار كرد !‌
بله اكنون به خاطر اشتباه من است كه او در تخت سنت مانگو آرميده است ولي فعلا اقبالمان خوش بوده كه هنوز زنده است ! اما ممكن بود ...

تایید شدید


ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۶:۲۴:۱۳
ویرایش شده توسط روبیوس هاگرید در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۶:۲۶:۱۶
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۸:۲۹:۰۹

شناسه قبلیم
اگه میخواین سوابقمو بدونید حتما یه سر به اطلاعات اضافی من بزنید !


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر


کجا بردنش؟
میگفت بردنش به سنت مانگو . انگار دیشب بردنش

- اهان . پس بگو چرا من امروز صبح هیچ اثری ازش ندیدم . گفتم ممکنه هنوز خوابیده اصلا فکر نمیکردم اون معجون های که دیشب خورد همهش فاسد باشه

- البته اون مقصر هم نبود بدبخت شانس نداره اینقدر روی شیشه های گرد و غبار نشسته بود تاریخ روی شیشه رو ندید

- ولی با این کار بزرگترین اشتباه زندیگش رو کرد . دست نقره ایش حقیقت رو افشا میکنه . همه میفهمن که اون برای لرد سیاه کار میکنه

- پیتر قانون لرد سیاه رو خوب میدونه . مطمئن باش از لرد خیلی بیشتر از اون وزارتی ها میترسه میدونه که اگه حرف بزنه چه بلایی سرش میاد

- امید وارم

____________________________________
این یه بخش از یه مکالمه میباشد همین ( جهت شفاف سازی)

اگه ممکنه بقیه ی مراحل رو هم بگید چون نمیدونم چطوریه


مکالمه ی خوبی بود! تایید شدی. شما یه ذره به خودت فشار بیار مراحل بعدی رو از توی قوانین ایفای نقش بخون! لازمه که کلا قوانین رو یه بار دیگه مرور کنی. اما خب، حالا که تایید شدیف باید توی کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنی. بعد اگه اونجا تایید شدی، باید توی معرفی شخصیت، خودتو معرفی کنی و ... . موفق باشی!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۵ ۲۰:۰۵:۳۱


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۵

آلستور مودي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۰ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۸ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از نا معلوم مي باشد . اطلاعاتي از اين مكان هنوز به دست نيام
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر

نويل چشمانش را باز كرد و ديد در يك مكاني بود كه قبلا آنجا آمده بود . اطاقي با پرده هاي سفيد و نه چندان بزرگ , دقيقا به ياد نداشت كه براي چه به سنت مانگو آمده بود . ولي اين را مي دانست كه بر اثر يك اشتباه در كلاس معجون سازي اين اتفاق پيش آمده بود . كم كم داشت همه چيز را به خاطر مي آورد : در كلاس پروفسور اسنيپ در حال ساخت معجون فيليكس فيليسيس بود كه ناگهان اشتباهي پيش آمد كه تمام كلاس پر از غباري نقره اي رنگ شد . ممكن بود كه كمي بيشتر از مقدار لازم دم بز در معجون ريخته باشد . يا ممكن بود بر اثر نريختن آب در معجون اين اتفاق پيش آمده بود . در حقيقت نويل بايد از مدرسه اخراج مي شد ولي خدا را شكر كه پروفسور اسنيپ در كلاس نبود . با اين اميد كه باز هم به هاگوارتز باز گردد چشمان خسته اش را روي هم گذاشت و سريع به خواب رفت .

ارادتمند شما آلستور مودي ( باباقوري )


ویرایش شده توسط آلستور مودي ( باباقوري ) در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۵ ۱۶:۰۷:۱۳

هميشه اين هري پاتر است كه مرا به تعجب مي آورد .


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵

ابوالهولold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۰ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۸:۳۳ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
از همین دوروبرا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
چشمامو آروم آروم باز کردم سردرد عجیبی داشتم خوب که به دوروبرم نگاه کردم دیدم که تو بیمارستان (سنت مانگو) هستم بروبچ اومده بودن عبادتم تنها چیزی که یادم میومد این بود که داشتم (معجون) اکسیر جوانی درست می کردم که طبق (قانون) عمل نکردم در (حقیقت) (اشتباه) کرده بودم که (ممکن) بود در (اثر) همین اشتباه جونمو از دست بدم البته (شانس) آوردم که بچه ها کمکم کردن در واقع اشتباه من این بود که به جای این که (نقره) رو با خاک رس قاطی کنم با (غبار) و گرد قاطی کرده بودم


اون بالا چه خبره؟؟؟؟


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
مرا به اتاق اعتراف بردند تا از من به جای حقیقت دروغ بشنوند در اتاق اعتراف آنقدر به من معجون راستی دادند که دچار مسمویت شدم ، شانس مرا یاری کرد تا از این مسمومیت جان سالم به در بردم البته زحمات پرستاران سنت مانگو را نیز نباید نادیده گرفت شاید بتوان گفت بدون پرستاری آنها ممکن بود بمیرم .
تنها اشتباهمن این بود که می خواستم قانون را به درستی اجرا کنم . اشتباه دیگرم این بود که می خواستم غبار یکنواختی را از زندگی جادوگرها بتکانم ولی تنها اثری
که از من به جای ماند یک جنگ روانی و نقرهداغ شدن خودم بود .


تایید شدید


ویرایش شده توسط خونریز در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۱۹:۰۸:۳۰
ویرایش شده توسط مدآی مودی کبیر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۵ ۱۶:۲۹:۵۷
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۸:۳۲:۵۳


جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵

علي رستمي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۳ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۵:۴۷ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
از در قبر خودم _ ولي من در هنگامي كخ زنده بودم تقريبا در هاگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر

هوا در اطراف بيمارستان سنت مانگو رنگي نقره اي به خود گرفته بود كه در حقيقت بر اثر پرسه زدن ديوانه ساز ها به وجود آمده بود . در فضاي بيمارستان غبار زيادي نبود زيرا رفت و آمد هاي مردم سانحه ديده و ضربه خورده در آنجا زياد بود .
در بيمارستان سنت مانگو نويل در اثر منفجر شدن معجونش به آنجا آمده بود كه ممكن بود بميرد و شانس آورده بود . او بر طبق قانون بايد حدود يك هفته آنجا بماند . نويل هيچ دقدقه ي فكري نداشت به غير از اينكه مالفوي و كراب به او گفته بودند : فشفشه

بي زحمت اين را قبول كنيد .

ارادتمند شما کورنلیوس فاج


ویرایش شده توسط پروفسور آرماندو ديپت در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۱۴:۳۸:۳۱
ویرایش شده توسط کورنلیوس فاج در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۱۴:۴۸:۱۳
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۱۸:۳۵:۳۱

فقط گريفندور هست كه هميشه پيروز در ميدان نبرد با بقيه ي گروه ها ست .


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۰۱ سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۸۵

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۵۹ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۵ جمعه ۸ تیر ۱۳۸۶
از لندن-میدان گریمولد-خانه شماره دوازده
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
او پس از یک مبارزه ی تولانی بازگشت.{غباری} که بر چهره ی او نشسته بود ،دل او را نیز فرا گرفته بود.{معجونی} که دشمنانش به او خورانده بودند،{اثر} بدی روی جسم و روح او گذاشته بود.اما {حقیقت} چیز دیگری بود.این موضوع باعث دیوانگی او نشده بود،او قاتل نبود وهمه در{ اشتباه} بودند.او فقط با دشمنانش میجنگید و از خود دفاع میکرد.در مبارزه آخر {شانس} با او یار بود که کشته نشد،یک تنه به جنگ چند جادوگر شرور رفتن کار ساده ای نیست،{ممکن} بود جان خود را از دست بدهد.ولی او زنده بودن خودش را وابسته به گردنبند{ نقره} اش میدانست ومعتقد بود برایش شانس می آورد.{قانون} هم باید کمی او را میفهمید ودرک میکرد که او برای دفاع از خود دست به دوئل واستفاده از وردهای نابخشودنی زده.به هر حال او باید برای معالجه به {سنت مانگو }میرفت.او که خود بارها به آنجا کمک کرده بود،اکنون باید یکی از بیماران آنجا میشد.


سریوس، تولانی اشتباهه! طولانی درستشه! خوب بود. داستان خوبی بود، اما به هر حال باید یادت باشه که وقتی یه سوژه داری، بهتر از اینها پرورشش بده. چون وقتی وارد ایفای نقش بشی، باید بیشتر از اینها سوژه ی مورد نظرت رو پرورش بدی. تایید شد! میتونی توی کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنی. موفق باشی.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۴ ۱۸:۳۵:۰۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۵

Dr.hamid.r.d.a.sabegh


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۵ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱:۰۰ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
از karaj
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
تاییدش میکردید میرفت
داستان داستانه دیگه چه فرقی میکنه؟
چه از کتاب باشه چه از خارج کتاب حالا باشه یه داستان تازه نوشتم حالشو ببرید
حقیقت _ سنت مانگو _ نقره _ شانس _ قانون _ اشتباه _ معجون_غبار_ممکن_ اثر"

چطوری باید حقیقت رو میگفت؟ اون اجازه ی همچین کاری نداشت ولی این کار رو انجام داده بود ... و حالا اون مجبور شده بود به اینجا بیاید! جایی که شاید شانسی برای درست شدن همه چیز داشته باشه!

در حالی که منتظر بود تا نوبتش بشه ، یاد اتفاقی که پیش آمده بود و اون رو به اینجا کشیده بود افتاد!
_ خودش یک قانون اختراع کرده بود! یک قانون برای یک معجون! یک معجون که اگر مایع نقره رو به اون اضافه نکرده بود شاید همه چیز درست میشد! وقتی نقره رو به معجونش اضافه کرد فهمید یه چیزی اشتباهه... ناگهان همه جا رو غبار گرفت و چشمانش هیچی ندید! وقتی که از توی غبار بیرون آمد دید که سر تا پایش نقره ای شده و حال اینجا بود در سنت مونگو


حالتون خوبه احیانا؟! دوست عزیز، چرا پست نفر بالایی رو کپی کردید و اینجا گذاشتید؟! لطف کنید با استفاده از تخیلاتتون، یک داستانک بنویسید. اگر بخواید وارد ایفای نقش بشید، باید بیشتر از اینها از قدرت تخیلتون استفاده کنید. تایید نشد.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۳ ۱۷:۲۲:۵۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۰۹ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۸۵

کلودیوناold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۳ چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۱۸ سه شنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۸
از هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 39
آفلاین
"حقیقت _ سنت مانگو _ نقره _ شانس _ قانون _ اشتباه _ معجون_غبار_ممکن_ اثر"

چطوری باید حقیقت رو میگفت؟ اون اجازه ی همچین کاری نداشت ولی این کار رو انجام داده بود ... و حالا اون مجبور شده بود به اینجا بیاید! جایی که شاید شانسی برای درست شدن همه چیز داشته باشه!

در حالی که منتظر بود تا نوبتش بشه ، یاد اتفاقی که پیش آمده بود و اون رو به اینجا کشیده بود افتاد!
_ خودش یک قانون اختراع کرده بود! یک قانون برای یک معجون! یک معجون که اگر مایع نقره رو به اون اضافه نکرده بود شاید همه چیز درست میشد! وقتی نقره رو به معجونش اضافه کرد فهمید یه چیزی اشتباهه... ناگهان همه جا رو غبار گرفت و چشمانش هیچی ندید! وقتی که از توی غبار بیرون آمد دید که سر تا پایش نقره ای شده و حالا اینجا بود! در سنت مانگو ...



تائید شد میتونید در کارگاه پست بزنید


ما هم تایید میکنیم...!!!

به کریچ:


ویرایش شده توسط كليودنا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۳ ۱:۱۲:۱۸
ویرایش شده توسط کریچر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۳ ۱:۲۶:۰۳
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۳ ۱۷:۰۴:۴۲

وقتی که به مرگ و تاریکی نگاه میکنیم تنها ناشناخته بودنه که ما رو میترسونه، نه هیچ چیز دیگری...


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵

مده آ مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۹ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۳۲ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
از چاله افتادم تو چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 99
آفلاین
حقیقت _ سنت مانگو _ نقره _ شانس _ قانون _ اشتباه _ معجون_غبار_ممکن_ اثر

تینا *معجون*ی به رنگ *نقره* را در دهان گروبز ریخت و گفت:
اینو که بخوری دردت آرووم میشه...بعد می تونی راحت بخوابی...
گروبز در حالی که چهره اش بر اثر طعم بد آن معجون در هم بود، گفت:
می دونی چیه تینا؟ فکر می کنم من خیلی *شانس* اوردم که راه *سنت مانگو* رو گم کردم و عوضش به این بیمارستان جدید اومدم...واقعا نمی دونستم غیر از سنت مانگو بیمارستان جادویی دیگه ای هم در لندن وجود داره...
تینا لبخند زد و گفت: در *حقیقت* ما خیلی تلاش کردیم تا اینجا رو راه بندازیم...کل تبصره ها و ضوابط *قانون*جادوگری رو مو به مو گشتیم تا تونستیم اجازه ی ساختن یک بیمارستان جادویی دیگه رو بگیریم...
گروبز خمیازه کشید. تینا بلند شد و گفت: حالا می تونی راحت بخوابی...
بعد تینا پشت در رفت و با دقت به گروبز خیره ماند. بعد از چند لحظه، *غبار*ی بنفش پیرامون گروبز را فرا گرفت. او داشت خفه می شد. تینا با تاسف سری تکان داد و روی تخته شاسیش نوشت:
خفگی بر اثر استعمال معجون_ *ممکن* است در ترکیب *اشتباه* خربق سیاه با بقیه ی مواد به وجود آمده باشد...
تینا رو به یکی دیگر از شفادهندگان فریاد زد: این یکی هم مرد. جمعش کنین و بعدی رو بیارین...
_______________________________________________

ساختمان *سنت مانگو* آتش گرفته بود. همه ی کارکنان با عجله بیماران و *معجون*هایی که بیماران به آنها نیاز داشتند را بیرون می بردند. افردای با یونیفرم *نقره*ای رنگ، که ظاهرا از وزارتخانه اعزام شده بودند، مشغول خاموش کردن آتش بودند اما این کار *ممکن*نبود. در *حقیقت* با اجرای هر افسون ضد آتش، آتش چند برابر می شد.
همه گیج شده بودند. اجساد سوخته ی قربانیان اینجا و آنجا پراکنده بود. هیچکس نمی دانست آتش سوزی واقعا چطور به وجود آمده، اما همه می دانستند ممکن است پای لرد سیاه و طرفدارانش در میان باشد. این افراد همچنین به خوبی می دانستند که این امر، بر *اثر* *اشتباه*ات اخیر وزارتخانه رخ داده است.
کم کم نفس کشیدن برای افراد باقیمانده در ساختمان مشکل شد. دود و *غبار*ی که بر اثر آتش سوزی، فضا را پر کرده بود، غلظتی غیرطبیعی داشت. تنها کسانی *شانس* زنده ماندن داشتند که قادر به انجام جسم یابی بودند....و این امر تردید ناپذیر بود که کودکان قربانیان اصلی بودند، چرا که *قانون* به آنها اجازه ی فراگیری جسم یابی را نیز نداده بود.
صدای داد و فریاد، از همه طرف به گوش می رسید. فراموشگرها در خیابانی که مشرف به بیمارستان بود، حافظه ی صدها مشنگ حیرتزده را اصلاح می کردند و ناگهان همه با هم، صدای مهیب انفجاری را شنیدند. آتش، پس از بلعیدن قربانیانش، بالاخره فروکش کرده بود...
_______________________________________________

" راستش من نمی دونستم متن باید حالت محاوره ای داشته باشه یا توصیفی، بنابراین با هر دو مورد یه چیزی نوشتم. "


آفرین مده آ! هر دو پستت عالی بود و بدون هیچ حرفی میگم که تایید شدی و میتونی توی کارگاه نمایشنامه نویسی پست بزنی. موفق باشی!


ویرایش شده توسط مده آ مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۲ ۲۰:۰۶:۴۹
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۳ ۱۲:۵۹:۰۸







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.