خب..
دیدم این تاپیک مدتیه داره خاک می خوره، امروز دیدم خیلی دیگه داره می خوره، بنده خدا خفه شدش، اومدم بهش تنفس مصنوعی بدم... 1. شما یک مرگخوار هستید و با چند نفر دیگر برای کاری که لرد سیاه شما را فرستاده در بندرگاهی مه گرفته و تاریک قرار دارید و محفلی ها به شما هجوم می آوردند؟ساعت 3 نیمه شب
بندرگاهی مه گرفته و تاریک
به سمت بندر راه افتاده بودم، تقریبا به محل قرار رسیده بودم، لباس تماما سیاه جهت ناشناس ماندن جلوی شاید چند ماگل که احتمال کمی داشت آنجا باشند، پوشیده بودم.
در محل قرار بودم، اما سایر مرگخواران هنوز نیامده بودند!
هوا سرد بود، از شدت سرما، شال گردن خودم را از جیب پالتویم بیرون کشیدم، و دور گردن پیچیدم، اما هنوز هم سردم بود، تصمیم گرفتم با پیپم را روشن کنم.
پیپم را از جیب راست کتم بیرون آوردم و با یک حرکت دست آن را روشن کرد.
مشغول کشیدن پیپ شدم...
که نگاهم به سمت 3 پسر جوان ماگل افتاد که آن طرف، گوشه بندرگاه، در حال تزریق بودند....، با خود گفتم، دنیا رو نیگاه کن، تزریق می کنند، یادم باشد این رو یه سر ببرم باشگاه ترک اعتیاد سه دسته پارو پیش ونوس!!!
نگاه به سمت 3 فرد سیاه پوش ثل خودم معطوف شد که به سمتم میامدن...
اون ها مطمئنا مرگخوارا بودن...، همتاهای عزیز من!!!
آن 3 جلوی من ایستاده بودند، یکی از آنها جلو آمد و با من دست داد و گفت:
این بسته سفارشی برای لرده...
و یک بسته بسیار پوشیده و قهوه ای رنگ را از جیبش در آورد و به من داد...
در همین بین، تا محفلی، با جارو از سمت آسمان به طرف ما هجوم میآوردند، صحنه وحشتانکی بود....
فوری روی زمین شیرجه رفتم، بسته را داخل جیب داخلی پالتویم نهادم و روی زمین لیز خوردم، به سمت پله های خروجی بندرگاه رسیدم، می توانستم آن 3 همکار را ببینم که در حال جنگ و جدال با محفلی ها بودند...
وای! نه! یک محفلی درست پشت سر من بود و دنبالم می کرد....
باید خودم را از آنجا دورتر می کردم....
هر لحظه امکان داشت سیل انبوه ماگل ها به همراه نیروهای امنیتی آنها به محل نزدیک شوند....
او همچنان با جارو از بالا دنبال من بود....
به داخل کوچه ای پیچیدم...
کوچه ای تاریک و خلوت...
نه! وای! کوچه بن بست بود! او آرام آرام از جارویش پایین آمدم و دست در شنلش می کرد که چوبدستی اش را بیرون بکشد که من زودتر از او این کار رو کردم و فریاد زدم:
آواداکداوارا.....
او چندین متر به عقب پرتاب شد و به دیواری اصابت کرد...، قطعا مرده بود...
کم کم چراغ های خانه های آن کوچه روشن می شد...
فوری جاروی آن محفلی را برداشتم و به فراز آسمان ها رفتم...
2. یکی از صحنه های فیلم های مورد علاقه خودتان را بازسازی کنید؟فیلم پرپرواز اون تیکه که شادمهر پیانو میزنه، به جایش ویلون بزنه بعد روش ترانه علامت سوال رو بخونه!
3. شرح مختصری از تاریخچه تاسیس هالی ویزارد؟آره، یادم میاد، اون قدیما، اون موقع تو جلسه خدایان نت کرام و لرد مملی و حاجی و عله رو هم چون تازه کار بودن دستشون رو گرفتم آورد تو این کنفرانس!
بعد کار کنفرانس به جادوگران کشیده شد..
لرد مملی گفت:
ملت، چطوره زین پس در این جادوگران فیلم های سینمایی بسازیم....
حاجی:
ممل، یه چی میگی ها، آخه چطوری؟ فلش بذاریم....
عله:
هوی فکر فلش نکنید که من سایتم فضا کافی نداره...تازه سرعت صفحات و سایت پایین میاد...
کرام:
خب، به صورت رول پلیینگ می نویسیم...خب..اگه..خب..اینطور خب..اگه...بشه..خب...اسمش هالی ویزارد باشه..خب..دیگه...خب...خیلی خب...
عله:
مرض خب....چقدر خب خب می کنه..دیریت انجمن ها رو ازت میگیرم ها....( اون موقع کرام مدیر انجمن بود..)
( در همین بین ویلیام ادوارد یعنی من تیک "خب..خب.." رو از کرام گرفتم...)
در میان این کنفرانس دیگر خدایان نت به این مسئله اعتراض کردند و جادوگران را کوچک تر از ن خواندند که بخواهد بحث در این کنفرانس مطرح شود....
ویلی ادوارد غیرتی( شخص من) آب روغن قاط زد و در یک حرکت انتحراتی همه خداها را از نت حذف حیاط کردش( خودمونی: یعنی فرستادشون اون دنیا) { این حالت خشم ویلی ادوارد رو نشون میده..}
این طور شد که فقط یک خدا باقی ماند و اون هم ویلی ادوارد بود...
در این بین مملی از فرصت استفاده کرد و رفت به نزدیک ترین کافی نت...
تا بره زودتر از کرام تاپیک رو بزنه....
اما ای دل غافل که عله از همون اتاق کنفرانس کانکت شد و بلاکش کرد....
مملی با جمله زیز رو به رو شد:
"شما به این قسمت دسترسی ندارید"
" شناسه شما به علت جرزنی بسته شده است"
حالا بود که کرام تاپیک "هالی ویزارد" رو زد...