هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار -لبخند- جغد - کنجکاو - پرواز - عقب
همي در افکار شيرين خود غوطه ور بودم که صداي جغد مانند فلتون مرا از جا پراند ومن کنجکاو از اينکه چه کسي در اين موقع شب که خورشيد آسمان در اوقات فراعت[color=33CC33]فراعت[/color] به سر ميبرد بيدار است به سوي فلتون رفتم و گوشي را برداشتم...نظرم را صدايي غير آشنا جلب نمود گفتم بفرماييد...
گفت:حاج آقا پروازتون عقب افتاده...
گفتم:ولي من که نميخواستم به جايي بروم!
ناگهان خنديد
گفتم:چرا ميخندي!
گفت:لبخند ميزنم
گفتم: اي مزاحم پول فلتونت زياد ميشود
گفت: پول چرک کف دست است!کيفش را بچسب!
و من چيزهايي گفتم که سانسور داشت و گوشي را گذاشتم...اي مزاحم نامرد اگه گيرش بيارم


به به، حاج کالین چه عجب از شما! قدم رنجه فرمودید! احیانا پروژه ای در دست احداث ندارید؟!( امضاتون!) ایشالا کی شما رو توی رول پاینگ زیارت میکنیم؟!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۹ ۲۲:۱۷:۲۴

هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ یکشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۸۵

آرماندو  دیپت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۰ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۱۵ پنجشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۶
از هاگوارتز و لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
انتها - مرگخواران - شومینه - قطار - دختر - یکی - تابلو - لحظه - خالی - ظاهر

آیا می دانید مرگخواران چه کسانی هستند؟
((گروهی از مرگخواران در خانه ای قدیمی کنار شعله ی گرم شومینه می خندیدند و برای کشتن فردی که به دستور ولدمورت تعیین شده بود لحظه شماری میکردند.
یکی از آنان یک قورت نوشیدنی خورد و بعد گفت:قطار کی میرسه،می خواهم برم یه جایی؟
دیگری(که ظاهری زشت داشت) گفت:ظاهراً ساعت 10 تا 11این جاست؟
-چه دقیق!
بعد وقتی آنان صدای قطار را از انتهای تونل شنیدند ،از خانه بیرون رفتند و با جاروی پرنده روی قطار فرود آمدند.بعد وارد قطار شدند؛چند لحظه بعد صدای جیغ دختری آمد و بعد مرگخواران واگن را خالی کردند(از ماگل ها)و قبل از رسیدن به تونل بعدی به پرواز در آمدند و در نور مهتاب ماه کامل ناپدید شدند.))
**این ها خاطرات یک مرد گرگ نما است که در آن شب گرگینه بود و دنبال شکار میگشت و حرف های آنان را در حالی که در کمین بود از پشت تابلوی ماری که روی دیوار بود شنید.ابتدا او نمی دانست که آن مردها مرگخوارند امّا پس از ناپدید شدن آن ها علامت شوم ظاهر شد که نشانه ی مرگخواران است.**

حالا فهمیدید مرگخواران چگونه رفتار می کنند؟


دوست عزیز، خوب بود. اما باید یه داستان کوچولو می نوشتید! گذاشتن توصیفات لازم، در پرانتز، توضیح ندادن کافی داستان و از همه بیشتر، طرح سوال و قسمت توضیح اضافه، از نکاتی بودند که نباید در داستانتون می بودند. سوژه ی خوبی بود، پس ازتون میخوام که همین سوژه رو( حمله گرگینه) رو دوباره و با توجه به نکات بالا بنویسید تا تاییدتون کنم. تایید نشد.


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۹ ۲۲:۱۶:۱۶

draco dormiens nancouam titilandus
هرگز یک اژدهای خفته را قلقلک ندهید
عکس توسط مدیر برداشته شد.


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۳۲ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۱ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۷:۴۳ سه شنبه ۱ اسفند ۱۳۸۵
از آسگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار -لبخند- جغد - کنجکاو - پرواز - عقب

با چشمانی بیدار به انتظار لحظه موعود بودم. باید تصمیم خود را می گرفتم و سر انجام این ننگ چرک و کثیف را پاک میکردم.غرق در افکاری پریشان به قانون زیبایی که بر این طبیعت وحشی و بی رحم حاکم بود فکر میکردم.به راستی همانطور که زندگی در فراغت از غم ها به ما لبخند میزند روزی هم لبخندش را از ما بازمیگیرد.
اما سر انجام توانستم تصمیم خود را بگیرم.اسلحه براق و یخ زده مشنگی را که در هنگام شنکجه از یک پلیس گرفته بودم از میز روبه روی خود برداشتم.انعکاس شعله های شومینه را بر روی آن میدیدم.گلنگدن اسلحه را هفت بار عقب کشیدم و هفت گلوله پر را خارج کردم و اسلحه را بر روی شقیقه ام گذاشتم.با کنجکاوی پرواز جغدی را در آسمان نگاه میکردم که از عقب موشی را تعقیب میکرد.
ماشه را چکاندم و صدای خالی بودنش قلبم را خالی کرد...پس بخشیده شده بودم...



خوب بود! ولی به نظرت بودن یه اسلحه ماگلی زیادی تابلو نبود؟! در هر صورت تایید شدی! موفق باشی!


ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۹ ۲۲:۱۵:۳۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵

پروفسور پي ير برنا كورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۱ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار -لبخند- جغد - کنجکاو - پرواز - عقب

غرق در "افكار" غريب و نامأنوسي بودم كه هر شب و هر روز و هر لحظه و در مواقعي كه از زندگي "فراغت" مي‌يافتم به ذهنم هجوم مي‌آورد.
به "آسمان" نگاه مي‌كنم و در سكوت بي‌انتهاي دره گودريك و در غم فراق دوستان، به آينده و آنجا در دوردست‌ها مي‌انديشم.
چشمانم هنوز مي‌خواهند كه "بيدار" بمانند و "جغد" خسته‌اي كه انگار همين چند لحظه پيش پس از "پرواز" شبانه با كوله‌باري سنگين از راه رسيده و مدام هو هو مي‌كند نيز مزيد بر علت و دليل بر بي‌خوابيم مي‌شود.
هنوز منظره خانه پاترها از دور پيداست و چنين به نظر مي‌رسد كه از غم و نفرت تؤامان "لبخند" زشت و "چركي" بر لب دارد.
هنوز هم اين آمد و رفت‌هاي متوالي نتوانسته "كنجكاوي" و ذهن تشنه مرا در مورد مرگ پاترها سيراب كند.
هنوز معماهاي زيادي وجود دارد، كه با رفتن دامبلدور بر تراكم آنها نيز افزوده شده و هر چه به "عقب"، به گذشته اين دنياي جادويي نگاه مي‌كنم، هيچ ذوراني را چنين سخت و سردرگم نمي‌يابم.
انگار "آسمان" هم همان "لبخند" "چرك" را بر لب مي‌نشاند و "جغد" كه حالا كمي استراحت كرده "پرواز" را دوباره از سر مي‌گيرد با "فراغت" از "افكار" سردردآور روزگار "بيدار" و سبك بال بدون نگاهي به "عقب" سر و "كنجكاو" براي رسيدن به مقصد به راه خود ادامه مي‌دهد.



Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ شنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۵

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۳۳:۱۷ سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار -لبخند- جغد - کنجکاو - پرواز - عقب
جغد با کنجکاوی در آسمان بی کران مدرسه هاگوارتز در حال پرواز بود که نامه را به دست ویکتور برساند ویکتور که تازه از خواب بیدار شده بود جغد را دید و به اولبخند ی ملایم زد جغد نامه را به روی سر ویکتور انداخت ویکتور از ترس به عقب پرید و نامه را باز کرد ولی ماسفانه در آن نامه چرک خیار بود که روی دست ویکتور ریخته شد ویکی با ناراحتی به سمت مادام پامفری می رفت و در این فکر بود که اوقات فراغت او در دهکده هاگزمید خراب شده است که ییهو صدایی رشته افکار او را پاره کرد او کسی نبود جز مادام پامفری


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۸۵

پوریا دفتری بشلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۸۶
از یک جایی در این دنیای بی کران
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 85
آفلاین
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار - لبخند - جغد - کنجکاو - پرواز - عقب
_ افكارم به هم ريخته .
_ حتما به خاطر اون چركهاي خياره , آره ؟
_ نه به خاطر اين كه اون روز از آسمون با جاروي پرنده ام افتادم روي اون جغد و بعد از روي اون روي زمين افتادم . دوست داشتم يه راست مي آمدم روي زمين تا برم به سنت مانگو و در آنجا دوره ي فراغتي را بگذرانم .
_ من كه كنجكاو بودم تا تو بيفتي روي زمين و بعد نتوني بري پيش اسنيپ تا مجازاتت كنه , ولي حيف شدا !!!!
_ آره واقعا .
اون روز گذشت و جرج براي تمرين پرواز به همراهي تيم گريفندور به محوطه ي زمين كوييديچ نرفت , ولي آليشيا اسپينت تمرين را عقب ننداخت و تيم بدون جرج تمرين كرد .
جرج هنگامي كه در درمانگاه مادام پامفري از خواب بيدار شد , با خود گفت :
_ مثل اينكه اون آليشيا تمرين رو عقب ننداخته , وگرنه الان فرد و هري و رون بايد اينجا مي بودن .....
ارادتمند شما فرگوس فينيگان



زیاد سخت گیری نمیشه ، تایید شد


ویرایش شده توسط فرگوس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۷ ۱۱:۲۳:۲۷
ویرایش شده توسط فرگوس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۷ ۱۱:۳۰:۵۴
ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۸ ۱۸:۰۳:۳۱

شناسه قبلي من
هرگز یک اژدهای خفته را قلقلک ندهید .


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۱۸ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۰ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۴۶ دوشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۶
از خانه ریدل ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 18
آفلاین
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار - لبخند - جغد - کنجکاو - پرواز - عقب

چند روزی میشدکه آسمان هاگوارتز را ابرهای سیاه و بزرگی پوشانده بود.
هری با افکار پریشانش از خواب بیدار شد.این سومین بار در این هفته بود که به طور پیاپی این خواب را میدید و این باعث آشفتگیش شده بود.
خواب عجیبی بود که شبها آرامش را از او میگرفت:
در خواب جغد سیاهی با خالهای سفیدی روی بدنش در بالای اتاق هری در خانه ی دورسلی ها پرواز میکرد هری را با چشمان درشتش زیر نظر داشت و در آنسوی اتاق لرد ولدمورت در حالیکه لبخند زشتی بر روی لبانش نقش بسته بود ایستاده بود و هری در حالیکه کاملا بی دفاع بود و از ترس در خواب میلرزید سعی میکرد عقب عقب به سمت در اتاق برود ولی در همان حال پایش به چیزی که به نظر میرسید لباسهایچرک دادلی باشد میگرفت و از پشت روی زمین میخورد و ولدمورت آرام آرام به او نزدیک میشد و وحشیانه میخندید.
در همین حال هری از خواب بیدار میشد و خود را در خوابگاه گریفندور میدید...
ولی اینبار فرق میکرد چون جغد سیاهی در بالای خوابگاه در حال پرواز بود و صدای خنده های وحشیانه ای از آن نزدیکیها به گوش میرسید.



تایید شد ، موفق باشین


ویرایش شده توسط مالی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۲۳:۲۲:۰۱
ویرایش شده توسط مالی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۲۳:۲۴:۴۸
ویرایش شده توسط بادراد ریشو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۸ ۱۷:۵۸:۵۵

From The Deads I Come


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۱:۲۹ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کلمات جدید:
افکار - فراغت - آسمان - چرک - بیدار - لبخند - جغد - کنجکاو - پرواز - عقب


اتاقش طبق معمول همیشه نامرتب بود.تمام لباسها و وسایل شخصیش هر کدام در گوشه ای از اتاق پخش شده بودند.خودش نیز مانند کپه ای از رخت چرک بر روی تختخوابش قرار گرفته بود.
سعی میکرد خودش را بیدار نگه دارد و آن چیزی را که منتظرش بود را قبل از هر کس، ببیند.به پنجره ذل زده بود.آسمان ابری و سیاه شب مانع از دیدن فاصله های دور تر میشد.از روی تخوابش بلند شد و به سمت پنجره رفت شاید با باز کردن پنجره و تماشای بیرون افکارش آرام گیرد.
از دور سایه ی پرنده ای را دیده که به سمتش پرواز میکرد.خوشحال شد و به عقب رفت تا جغد با دیدن وی راهش را تغییر ندهد.جغد قهوه ای رنگی بود که به پایش نامه ای بسته شده بود.
دختر با شتاب نامه را باز و شروع به خواندنش کرد.لبخند از روی لبانش خشک شد.باور کردنی نبود که نواده سالازار اسلیترین، حق ورود به هاگوارتز را ندارد. مروپ گانت یک فشفشه بود.





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵

پوریا دفتری بشلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۰:۴۶ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۸۶
از یک جایی در این دنیای بی کران
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 85
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر
_ اثر نکرد ؟
ــ نه .
ــ این امکان نداره !!!
ــ مطمعنی همه چیزهای معجون درست بود و تو اشتباه نکردی ؟
ــ آره .
ــ چیزی زیاد یا کم نریختی ؟
ــ نه .
ــ جرج ، یه کم فکر کن، اون معجون یک فیل رو مریض میکرد ولی چه طور اسنیپ رو مريض نکرد ؟
ــ نمیدونم فرد نمیدونم ، ما شانس نداشتیم اه ... الان اسنیپ میتونست تو سنت مانگو باشه و ما هم میتونستیم کوییدیچ بازی کنیم .... شرم آوره .
ــآره فکرش رو بکن !!! کل کلاس اون وقت پر از غبار می شد و اسنیپ هم بیهوش میشد. ما هم اون وقت یه قانون دیگه رو زیر پا می ذاشتیم !!!
ــ حیف شد حالا بریم ....
ارادتمند شما فرگوس جان


ویرایش شده توسط lordmp در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۶:۵۳:۳۰
ویرایش شده توسط فرگوس فينيگان در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۶:۵۹:۱۹

شناسه قبلي من
هرگز یک اژدهای خفته را قلقلک ندهید .


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
حقیقت - سنت مانگو - نقره - شانس - قانون - اشتباه - معجون - غبار - ممکن - اثر

بروی مبل راحتی خود لم داده بود و با حواس پرتی جغد خود را نوازش میکرد.تاکنون سابقه نداشت پسرش تا این وقت شب او را از خود بی خبر بگذارد .نگرانش شده بود.در افکار خود غوطه ور بود که ناگهان صدای تق تقی که از سمت پنجره توجه وی را جلب کرد.چشمانش را ریز کرد تا بهتر ببیند.جغدی در پشت پنجره در حالی که نامه ای را به پایش بسته بودند با نوک خود مرتبا به شیشه ضربه میزد.با عجله به سمت پنجره رفت تا آنرا برای وی باز کند.امکان داشت از طرف توماس باشد.*حقیقت* چون پتکی بر سرش کوبیده شد,آرم بیمارستان سوانح و آسیب های جادویی *سنت مانگو * بروی پاکت آن خودنمایی می کرد.با عجله نامه را گشود.هر خطی از نامه را که می خواند چشمانش بی فروغ تر میشد.این *ممکن* نبود. توماس در یک کلوپ شبانه جادوگری بر *اثر* خورن بیش از حد *معجون رقیق شده نقره* هوش و حواس خود را از دست داده بود و با بیرون آمدن از کلوپ *قانون* ممنوعیت جادو را برای جادوگران زیر سن قانونی را زیر پا گذاشته بود و طلسمی را اجرا کرده بود که به *اشتباه* چوبدستیش آنرا به سمت خود وی برگردانده بود و سبب شده بود آسیب وحشتناکی به حافظه وی وارد شود.
به زحمت خود را به شومینه رساند تا هرچه سریعتر به سنت مانگو برود.در حالی که مشتش را از پودر درخشان سبز رنگی پر میکرد فرک کرد چقدر ممکن است شخصی به این حد بد *شانس* باشد که طلسمش به سمت خود برگردد.هنوز هم دلیل این کار پسر خود را نمیدانست.در همین لحظه پا بدرون آتش سبز رنگ گذاشت در حالی که *غباری* سبزرنگ از پودر را در هوا جا گذاشته بود!
************************
خوب اگر بد بود ببخشید دیگه!من کلا بد مینویسم!در ضمن من همون پروفسور اسپراوت هستم!با احترام.



زیاد سختگیری نمیکنم. تایید شدید


ویرایش شده توسط sprout در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۶:۲۷:۴۲
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۶ ۱۸:۳۳:۳۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.