هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
دوربین با سرعت در بین مردم حرکت میکنه و در اون میان صدای ملیح کریچ به گوش میرسه:
-آقا شما اهل کجا هستید؟
- من چینیم!
- اینجا چی کار میکنی؟
- با خانوم بچه ها اومدیم بازی اسلیترین و هافلپاف رو ببینیم.
- آقا اهل کدوم کشورید؟
- من هندیم! و برای تماشای باز اومدم!

جو بسیار مخوفی بر فضا حاکم بود همه با شور و حرارت از بازی صحبت میکردند. آن روز تمام کلاسای هاگوارتز تعطیل شده بود و به جای آن همه ساکنین آن تصمیم گرفته بودند از مهمان های تازه از راه رسیده پذیرایی کنند.

در جلوی دروازه هاگوارتز البوس و مینروا ایستاده بودند و کارها رو بین خود به صورت عادلانه تقسیم کرده بودند و مشغول کار بودند بدین ترتیب که مینروا بلیط های مسابقه رو میفروخت و آلبوس هم در حالی که در چشمهاش عکس گالیون افتاده بود مشغول شمردن پولها بود....

در رختکن

اعضای اسلیترین مشغول آماده کردن خود برای مسابقه هستند البته به سبک یک سیاه ...
آنی مونی: بلیز به نظرت تابلوئه من زیر پیرهنم یه شمشیر قایم کردم؟
در این بین آنی مونی خودشو در آینه وارثی میکنه!
بلیز: هوم ... آره بهتره یه جور دیگه جاسازی کنی!
همون موقع در باز میشه و آرامینتا با یک جعبه حاوی مهمات وارد اتاق میشه.
آرامینتا: زود هرکس هر چی میخواد از توش برداره هممون باید مجهز وارد زمین شیم!

دوربین روی جعبه زوم میکنه ... انواع اسلحه های سرد و گرم در جعبه موجود است.
بعد از گذشت کسری از ثانیه همه وسایل لازم رو برداشتن و آماده میباشند تا سخنان کاپیتان تیم رو بشنوند.
آرامینتا: تاکتیک ما امروز اینجوریه .... یادتون باشه ما تا قبل از پنج دقیقه باید بتونیم نصف اعضای تیم هافل رو ناکار کنیم. آنی مونی تو باید به صورت خیلی اتفاقی ورونیکا رو نصف کنی ... بلیز زاخار رو میسپرم به تو فقط کلشو بکنی بسه! دنیس بمونه برای ایگور ...

در همون لحاظات اعضای اسلیترین محو توضیحات کاپیتانشان شده بودند و فکر میکردن با این تاکتیک حتما تیم پیروز میدان هستند.

یک ساعت بعد

مادام هوچ در حالی که به شدت عرق کرده داره اینیگو رو میگرده.
مادام هوچ: هوم این چیه؟
اینیگو: بمب ساعتی !
مادام هوچ: به چه دردی میخوره؟
اینیگو: برای منهدم کردن دروازه حریف!
مادام هوچ: برو ته صف!

آنگاه اینیگو به سمت ته صف راه می افته. تمام اعضای اسلیترین در حالی که بشدت احساس میکردن بهشون خیانت شده در صف ایستاده بودن و کاملا خلع صلاح شده بودند به همین دلیل دچار یاس فلسفی شده بودند و حال منتظر بودن تا پروفسور اسنیپ در جلوی صف به خلافه های همشون رسیدگی کنه و به همون نسبت از گریفندور امتیاز کسر کنه.
آرامینتا: کی ما رو لو داد آخه؟ جاگسن من چند بار گفتم مادام هوچ فرق بین بلاجر و نارنجک رو میدونه هان؟ بلیز! تو با خودت بازوکا آوردی تو استادیوم میگی این چوب جارومه؟ سامانتا! چرا هنوز بازی شروع نشده از کلتت استفاده کردی؟
سامانتا: آخه ... سارا رو وسط تماشاچیا دیدم!
آرامینتا: خوب عذر تو موجه ولی بقیتون چی!!!!
همه اعضای تیم با شرمندگی سرها رو به پایین انداختند.

نیم ساعت بعد

سوووووووووووووووووووووووتتتتتتتتتتت
- خوب و هم اکنون بازی آغاز میشه ... من اول خودمو معرفی کنم من سارا اوانز هستم خفنم هستم سه تا مدال خشانت دارم دو لوح تقدیر جهت قتل عام کردن پنج مرگخوار با هم و همچنین شکارچی سیاه هان هستم و خلاصه خیلی خفنم از من بترسید!
مگی: سارا ... بازی رو گزارش کن!
سارا: چشم پروفسور ... خوب امروز عادل کمی کسالت داشتن بنابراین من جاش گزارش میکنم فقط قبلش میخواستم کمی آشنایی با سوابق من داشته باشین که بدونین من خیلی خفن.... اوه خدای من!

اسپروات سرخگونی رو که مارکوس به سمت دروازش فرستاده بود با مشت دفع میکنه .. سرخگون در اثر ضربه با کله یکی از تماشاچیا برخورد کرده از حلقه رد شده با اما دابز هم که روی جارو بوده برخورد کرده و یه راست به سمت کلبه هاگرید رفته!

کییییییییییششششش شششش شششش (صدای شکستن شیشه!)
- هاپ هاپ هاپ (صدای فنگ)
- کدوم بوقی جرات کرده شیشه منو بشکونه؟
هاگرید در حالی که سرخگون زیر بغلشه از کلبه میاد بیرون!

اسپراوت از کنار حلقه ها داد میزنه:
- پروفسور هاگرید میشه توپمونو بدید؟
هاگرید: پول شیشه خونه منو کی میده؟
اسپراوت: ما همه جادوگریم با جادو درستش میکنیم!
هاگرید: نه من از مدرسه اخراج شدم نمیتونم جادو کنم بنابراین توپتونو پاره میکنم تا بی حساب شیم!
هاگرید چاقویی رو از جیبش در میاره!
ملت: نه ... نکن!
پیییییییسسسسسس (صدای پاره شدن توپ)
ملت: مااااااهاااااااا
هاگرید در حالی که دستاشو به هم میمالونه با لبخندی ملیح وارد کلبه میشه و در رو میبنده.
همه تماشاچیا مات و مبهوت موندن!

آلبوس که به فکر بلیط هاییه که فروخته:
- این روبیوس باز از تنظیمات خارج شده خوب اشکال نداره برین یه سرخگون دیگه بیارین!
مادام: پروفسور سرخگون دیگه ای نداریم سرخگون ذخیرمونم دست گراوپی بود اونم یک هفته پیش اشتباها خوردش!
صدای خشمگین تماشاچیا بلند میشه.
البوس: خوب الان باید چی کار کنیم؟
مادام هوچ: زمان بازی رو باید به یه روزه دیگه موکول کنیم!

تماشاچیا
آلبوس
تماشاچیا بلافاصله به سمت آلبوس حمله ور میشن.
- هوییییی پیر مرد جلف پل ما رو میدی یا نه؟
- من از اینجا تا آفریقا رو با چی برگردم؟
- من پست جغدی میزنم برنامه نود شکایت!
آلبوس که جون خودشو در خطر میدید با دستپاچگی چوب دستیشو بلند کرد و به سمت بقیه پنجره های سالم کلبه هاگرید گرفت!
کییییییییییش شششش شششششش (صدای شکستن!)
صدای هاگرید: نهههههه همتونو میکشم!

هاگرید با یه عدد چماغ به ابعاد آنی مونی از خونه میپره بیرون و به سمت اجمعین تماشاچیا حمله ور میشه! تماشاچیام با دیدن خشم هاگرید خورده حساب های شخصی رو با آلبوس فراموش کرده و پا به فرار میزارن و بدین ترتیب ظرف سه سوت زمین خالی میشه به طوری که غیر از یه نفر در زمین باقی نمیمونه!

سدریک که به شدت متمرکز کارش بود سرانجام موفق به یافتن گوی زرین شد و توانست آن را بگیرد و به همین دلیل از خوشحالی فریادی کشید به صورتی که فریادش در تمام استادیوم پیچید! اما هیچ کس تشویقش نکرد.
سدریک نگاهی به اطراف انداخت و متوجه شد که ورزشگاه خالی و خودش به همراه شخصی مخوف و خشن تنها مانده اند.

هاگرید: یکی از اون صد هزار موش فراری رو یافتم فعلا برای شروع کار برای دست گرمی از این شروع میکنم!
سدریک: ها؟ جریان چیه؟
هاگرید: الان بهت میگم!

( ادامه این داستان به افراد زیر دو سال پیشنهاد نمیشود - سازمان حمایت از کودکان باسرپرست)
پایان.




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ پنجشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۵

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
بازی بین اسلیترین و هافلپاف!

شکلات پاتیلی 2007
فروش در کلیه تعاونی های دیاگون !
آغاز دوره جدید پیش فروش چوب های جادویی با........(پیام های بازرگانی روی بیلبورد ورزشگاه قطع می شه اسامی بازیکنان با ورود انها بر روی ان نمایش داده شد.)
بازیکنان منتظر پرتاب کوافل هستن.
_با سلام ....با گزارش بازی اخر فصل کوییدیچ بین دو تیم اسلیترین و هافلپاف این جا هستم . ارامینتا به سختی دست اسپروات رو فشار می ده . اونا دو تا بازی قبل رو بردن واگر این یکی رو هم ببرن جام کوئیدیچ امسال در تالار اسلیتیرین خواهد بود که البته کار چندان مشکلی هم به نظر نمی یاد. من دارم استرجس پادمور رو می بینم که چند ثانیه قبل با غورلند روی سکوی گریفیندور که همگی پرچم های زرد رنگ تیم هافلپاف رو دست داشتند نشست. نتیجه این بازی قهرمان این فصل رو تعیین می کند.
و با این جمله ارامینتا لبخند موذیانه ایی به اسپروات زد. اسپروات با ان شکم ور قلمبیده حاضر بود قسم بخورد ارامینتا برای فتح این جام با اسلاگهورن پیمان ناگسستنی بسته است .
_در همین ابتدای بازی یه حرکت تند و سریع از بچه های اسلیتیرین . ایگور از کنار بلوجر جا خالی می ده و کوافل را برای سوروس در 32 متری دروازه هافلپاف پرتاب می کنه . لودو بگمن جلوی اون قرار داره می خواد جاش بذاره و می اندازه واسه مارکوس که ادوارد جک اونو تو هوا مهار می کنه ...سه مهاجم اسی اونو تو محاصره گرفتن ....چاره ای نداره می فرسته واسه اما دابز شوت می کنه برای ورونیکا . اوف....اما یه تنه وحشتناک از بلیز زابینی و ورونیکا از چوب جاروش پرت می شه . که خوشبختانه از چشم مادام هوچ دور نمی مونه . صحنه اهسته رو روی بیلبورد مرور می کنیم .....اوه ....و این لحظه ایی بود که ورونیکا سقوط می کنه . مادام هوچ اخطار شدیدی به بلیز می ده که در صورت تکرار باید زمین رو ترک کنه.
سوت تشویق های بچه های گریف اوج می گیرد.

_بازی در میانه میدان جریان پیدا می کنه . در این لحظه یکی از هواداران تیم اسلیتیرین یه دوبیتی رو به دست من داد تا براتون بخونم:
هفلی امد نزد من سرتا مست با حسرت و سوز و ترس کنارم بنشست
چون قصه قدرت خویش با او گفتم لرزید و رمید و رفت و نالید و شکست !

با خواندن این شعر سامانتا در در درون دروازه اسلی نگاهی به سکوی اساتید انداخت . پروفسور مک گونگال که با حالتی از اضطراب و تشویش مدام با حرکت بازیکنان روی صندلی خود به این طرف و ان طرف می رفت انچنان فریادی بر سر لی کشید که او تصور کرد این اخرین گزارش او خواهد بود . وقتی سرش را چرخاند نیز در سمت دیگر یکی از تماشاچیان هافل را دید که برای لی خط و نشان می کشید و با دیدن این صحنه نتوانست خنده خود را کنترل کند .

_هنوز گلی بین دو تیم ردو بدل نشده و کشمکش بر سر تصاحب توپ همچنان ادامه داره . اوه ........نمی دونم اون طرف زمین چه اتفاقی افتاده به نظر می یاد حال دنیس زیاد خوب نیست البته اگه بخوام دقیق تر بگم باید اعلام کنم به نظر می اید که سرش شکسته باشه ........همین حالا الان یکی از حرکات غیر اخلاقی رو شاهد هستیم . گویا در بین یکی از بادکنک های رها شده ترقه ای جاسازی شده که حالا دنیس لنگان لنگان با سر و صورت خونی داره زمین رو ترک می کنه .امیدوارم خیلی جدی نباشه ......
لرد ولدمورت چماق به دست :

_حالا هافل با یه بازیکن کمتر به دفاع اومده ....هنوز حرکت خاصی رو از ...اما نه انگار داره این اتفاق می افته هر دو جستجو گر متوجه اسنیج در گوشه سمت راست زمین شدن ...عجب سرعتی ....سدریک و ارامینتا درت در کنار هم ....حالا اسنیچ یه چرخش 90 درجه می زنه ارامینتا جا می مونه ....حالا در بالای سر سدریک قرار داره ....نمی دونم می خاد چی کار کنه ....یه تغیر جهت ....سدریک دینس رو دراز کرده
یه حرکت بر گردون از ارامینتا ....اما نه ....خدای من ....وای ....نمی فهمم داره چه اتفاقی می افته .....همه جا داره تاریک می شه ...این جا چه خبره ....یه حمله از دمنتورها نمی دونم شاید هم از طرف مرگ خوارا ......نه .....این یه فاجعست .....(صدای چند جیغ)

چند لحظه بعد :
پروژکتورهای ورزشگاه روشن می شود و صدای خشک و سرد و سنگین تریلانی پیر در همه جای طنین می اندازد :
_خونسردی خودتون رو حفظ کنید این همون کسوف یا همون خورشید گرفتگیه که من در ده سالگی اونو پیش بینی کرده بودم بنابراین جای هیچ نگرانی نیست و چند دقیقه دیگر همه چیز به حالت اول خودش بر می گرده .

خورشید کم کم همه جا رو روشن می کند و همه با تعجب به اسمان نگاه می کنند . در این لحظه صدای لی جردن همه را به گوشه ای از زمین جلب می کند . ارامینتا در حالی که اینج رو در دست دارد ان را بالا می گیرد.

ارامینتا کاپیتان تیم اسلیتیرین دور پیروزی را می زند که به یک باره مادام هوچ دوباره به وسط زمین باز میگردد . در حالی که برگه ای سفید در دستانش جای گرفته است . او بازیکنان دو تیم را جمع می کند و با ان ها صحبت می کند .

چند لحظه بعد:
لی: خب .....بله .....باید با کمال تاسف اعلام کنم که طبق چیزی که الان به دستم رسید نتیجه ازمایشات دوپینگ 4 نفر از بازیکنان اسلیتیرین مثبت اعلام شده که عبارتند از : لرد ولدمورت -سامانتا ولدمورت - بلیز زابینی و سوروس اسنیپ . بنابراین برنده این بازی تیم زرد پوش هافلپاف خواهد بود.

با این خبر ورزشگاه منفجر شد و استرجس پادمور در بین بچه های گریف به بالا و پائین پرتاب می شد .
_حالا تصویر بردار ان بی سی کانال 4 که از وزارت سحر وجادو برای انتن بردن این بازی فرستاده شده . لحظه ای را شکار کرده که در حال دیدن ان روی بیلبورد هستیم یکی از تماشاچیان گریف که نظر می رسه سارا اوانزه داره برای لرد ولدمورت که با عصبانیت در حال ترک زمینه شکلک در می اره ........اوه .....حالا صحنه قطع می شه ...به هر حال پیروزی بچه های گریفیندور رو تبریک می گم تا به این ترتیب هافلپاف با این پیروزی پس از اسلیتیرین و ریون کلاو و در جای سوم قرار می گیره.

بچه های گریفیندور هووووووووورا !


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۰:۲۴ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۵

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
مسابقه بین اسلیترین و هافلپاف

صداي قطرات باران که با شدت بر سقف برخورد ميکرد به وضوح شنيده ميشد . آن روز ابر ضخيمي سرتاسر آسمان رو پوشانده و باران تندي گرفته بود .
تمام بازيکنان اسلايترين بدون کوچکترين توجهي به شرايط بد جوي در رختکنشان جمع شده بودند و داشتند آخرين صحبت ها رو براي مسابقه اي که قرار بود تا مدتي ديگر برگزار شود از کاپيتان تيمشان بشنوند .

نیم ساعت بعد
اعضای تیم اسلیترین به درون زمین آمدند.مه بسيار غليظي تمام آسمان را پوشانده و آن را به رنگ سياه دراورده بود . باران همچنان به شدت ميباريد و نه تنها از شدت آن کاسته نشده بود بلکه حال بسيار شديدتر هم شده بود و گودال هايي از آب در سرتاسر زمين به وجود آورده بود .
با اين وجود باز هم به نظر ميرسيد که تمام جمعيت هاگوارتز براي ديدن اين مسابقه به ورزشگاه آمده اند چرا که تقريبا تمام ورزشگاه مملوء از جمعيت بود و حتي يک جاي خالي نيز ديده نميشد .
تماشاگران در حالي که سرتا پا خيس شده بودند اما همچنان با شور و اشتياق تيم مورد علاقه شان را تشويق ميکردند .
صداي لي جردن از ميان هياهوي جمعيت حاضر به زور به گوش رسيد که فرياد ميزد :
_ خب . قبل از هر چيز جا داره که من بازيکنان دو تيم رو به شما معرفي کنم .
لي جردن لحظه اي مکث کرد ، چرا که صدايش در صداي رد آسمان گم شده بود ! سپس ادامه داد :
اعضای تیم هافلپاف:
دروازبان:اسپراوت

مدافعان:
لودو بگمن
اما دابز

مهاجمان:
ورونیکا ادونکور
دنیس
زاخاریاس اسمیت

جستجوگر:
سدریک دیگوری

ذخیره:
راهب چاق
سامربای
نيك بي سر

و اعضای اسلیترین که از بازی قبل کمی تغییر پیدا کرده:
دروازبان: سامانتا ولدمورت

مدافعين: بليز زابيني ، آناكين مونتاگ

مهاجمين: اينيگو اينيماگو ، ايگور كاركاروف ، ماركوس فلينت

جستجوگر: آرامينتا ملي فلوا

ذخيره ها:
مدآ مالفوي، جاگسن اون

-مثل اینکه بازی در حال شروع شدن هست.داور سرخگون رو در دستش گرفته و بالاخره سوت داور به صدا در آمد.مهاجمان دو تیم به سرعت به طرف آسمان رفتند و آرمینتا و سدریک به دنبال مهمترین گوی بازی که گوی زرین نام داشت رفتند.مسابقه ی مهمی بود به خصوص برای اسلیترین که دوست داشت این بازی را ببرد و قهرمان شود.

بلافاصله صداي تشويق جمعيت اوج گرفت . ورونیکا با يک حرکت سرخگون را رو هوا قاپيد .
او در حالي که با سرعت جلو ميرفت حواسش را کاملا بر روي دروازه اسلي جمع کرده بود .
شرايط بازي واقعا سخت بود هيچ کس ديگري رو به درستي نميديد و تنها بازيکنان اسلايترين در ميان توده عظيم ابر سايه اي از ورونیکا رو ميديدند که با سرعت به سمت دروازه اسلي پيش ميرفت . ورونیکا پس از چند متر جلو رفتن پاس داد به دنیس، اما به علت ديد کم دنیس سرخگون رو از دست داد . بلافاصله سرخگون افتاد دست ایگور. ایگورکه سرخگون رو در دست داشت با سرعت به سمت دروازه هافل حرکت کرد .
صداي لي جردن که معلوم بود بخاطر وضع بد هوا در ديدن بازيکنان مشکل دارد به گوش رسيد که ميگفت :
_ واي چه هواي بدي . هيچ چيز معلوم نيست . تنها ميتونم بگم که يکي از بازيکنان اسلي که فکر ميکنم ایگور باشه داره به سرعت به سمت دروازه هافل حرکت ميکنه , ...
مارکوس فرياد زد :
_ ایگورخودت برو جلو ! من اصلا تو رو توي اين هوا نميبينم .

ایگور که به نظر میرسید هدفش همین هست به طرف دروازه هافل به پیش میرفت.او فقط دروازه هافل و اسپروات را میدید که جلوی دروازه ایستاده است و دعا میکرد که مدافعان هم نتوانند به خوبی نشانه گیری بکنند.
سرانجام ایگور تقريبا با دروازه بان هافل تک به تک شده بود .
چيزي نمونده بود که ضربش را به سمت دروازه بزند اما ناگهان همه تماشاچیان نفس هایشان را در سینه حبس کردند .
صداي خوشحال لي جردن به گوش رسيد که فریاد میزد :
_ اوه اوه ظاهرا يکي از بازيکنان هافل فکر ميکنم لودو بود اشتباهي جاي بازدارنده ها چماغش رو به سر ایگور زده .
ایگور همان طور که که در يک مسير دايره اي شکل در هوا چرخ ميخورد آروم به سمت زمين کوييديچ رفت و از جارويش پياده شد .
بلافاصله مادام هوچ در صوتش دميد و بازي رو متوقف کرد و خودش نيز به سرعت به سمت زمين فرود آمد تا وضع ایگور رو ببيند .
ظاهرا مشکل ایگور جدي نبود او در حالی که باریکه خونی که از دماغش جاری شده بود رو پاک میکرد از رو زمین بلند شد و آروم سرش رو به نشانه خوب بودنش تکون داد . مارکوس و اینیگو نيز با نگرانی در کنار مادام هوچ فرود آمدند تا وضعیت ایگور رو برای ادامه بازی ببیننند . مارکوس با آشفتگی گفت :
_ چيزيت که نشده ؟
ایگور که دستش رو همچنان روي دماغش گذاشته بود گفت :
_ نه فکر ميکنم حالم خوبه ! مشکلي نيست .
مادام هوچ چند لحظه به ایگور خيره شد ، سپس گفت :
_ ميتوني به بازي ادامه بدي ؟
ایگور با حرکت سر حرف مادام هوچ رو تصديق کرد . بلافاصله مادام هوچ در سوتش دميد و فرياد زد :
_ پنالتي به سود تيم اسلايترين !
بلافاصله صداي تشويق تماشاگران اسلايترين و به دنبال آن صداي اعتراض آميز طرفداران هافلپاف بالا گرفت . اما مادام هوچ در تصميمش مصمم بود .
سرانجام بعد مدتي توقف بازي و بگو مگو سر تصمیم گیری جنجالی داور مارکوس در پشت توپ قرار گرفت .
پنالتی مارکوس گل شد و اسلیترین با اختلاف 10 امتیاز جلو افتاد.

بازیکنان تقریبا با شرایط وفق پیدا کرده بودند و اشتباهاتشون کاسته شده بود.ولی جستجو گر ها هیچ چیز نمیدیدند.حتی به سختی یکدیگر را پیدا میکردند.

مدتها از زمان شروع مسابقه گذشته بود . حال ديگر باراني از آسمان نميباريد . هر چند که هوا همچنان ابري و تاريک بود .

نتيجه بازي 130 _ 120 به سود تيم اسلايترين تغيير کرده بود و سرخگون همچنان در دست بازيکنان اسلي بود که سعي ميکردند براي هر چه بيشتر کردن اختلاف گلهايشان به دروازه هافل هجوم بيارند .
صداي لي جردن که از فرط فرياد زدن دو رگه شده بود به گوش رسيد که ميگفت :
_ سرخگون همچنان در دست اینیگویه . با اينکه بازيکن ناشناخته ايه و توي اسلايترين هم هست ولي خيلي عالي داره بازي ميکنه !
اینیگو پس از آنکه از بازدارنده اما جا خالي داد پاس داد به ایگور. ایگورسرخگون رو در هوا گرفت و با سرعت به سمت دروازه هافلپاف راه افتاد . مارکوس که به موازات ایگورحرکت ميکرد فرياد زد :
_ من کنارتم .
بازيکنان هافل که سخت از وضعيت بازي آشفته شده بودند يکباره به سمت ایگور هجوم آوردند . اما ایگور با يک حرکت غافلگير کننده پاس داد به مارکوس . مارکوس هم که به اندازه کافي به دروازه نزديک شده بود بلافاصله ضربش را به سمت دروازه فرستاد .
اما ....
صداي لي جردن از ميان فرياد شادي تماشاگران هافلپاف به گوش رسيد که فرياد میزد :
_ اما نه . اسپروات به زيبايي سرخگون رو مهار کرد و حالا اين بازيکنان هافلپافن که دارند به سمت دروازه اسلايترين حمله ميکنند . عجب بازي شده . کاشکي اين بازي هيچ وقت تموم نميشد حیف که یک طرفش اسلایترینه . نه ببخشید پروفسور حواسم نبود .
بازيکنان هافلپاف با سرعت برق آسايي حمله جديدي رو آغاز کرده بودند و همانطور که که به سمت دروازه اسلايترين ميرفتند مثلثي را نيز در هوا تشکيل داده بودند .
بلیز و آناکین سعي ميکردند که با پرتاب بازدارنده ها به سمت آنها ميانشان فاصله بندازند اما گويا اين عمل امکان پذير نبود .
صداي لي جردن همچنان به گوش ميرسيد :
_ اسمیت پاس ميده به دنیس . دنیس به ورونیکا. دوباره خود دنیس، حالا سرخگون دسته اسمیت است . هافلپاف خیلی عالی داره بازی میکنه .
سامانتا که درون دروازه ايستاده بود فرياد کشيد :
_ برگردين عقب نزارييد به دروازه نزديک بشن . جلوشون رو بگيريد .
اما ظاهرا ديگه دير شده بود . چرا که هر سه مهاجم هافلپاف با سامانتا تنها شده بودند .
تمام تماشاچيان با حيرت داشتند بازي رو تماشا ميکردند . همه چيز براي به ثمر رسيدن گل مساوي محيا بود اما ناگهان .......
_ سووووووووووووووووت

مادام هوچ قبل از اینکه کسی دلیل این سوت را از او بپرسد به گوشه دروازه راونکلاو اشاره کرد.آرمینتا با خوشحالی تمام گوی زرین را در دست گرفته بود و به تمام افراد حاضر در ورزشگاه نشان میداد.

صدای لی جردن به گوش رسید که با عصبانیت فریاد میزد :
_ متاسفانه در این بازی هم باز شاهد برد تیم اسلایترین با نتیجه 310_120بودیم . من این فاجعه بزرگ رو به همه جامعه جادوگری تسلیت میگم !
صدای نعره وحشتناک پروفسور مک گونگال به گوش رسید که فریاد میزد :
_ جردن !! اگر بزارم دفعه دیگه تو بازی رو گزارش کنی !
اما این حرفها دیگر کوچکترین اهمیتی برای اسلایترینی ها نداشت ! چرا که آنها بازی رو به سود خودشون تموم کرده بودند . حال بقیه بازیکنان اسلایترین نیز در کنار آرمینتا فرود آمده و با خوشحالی روی آرمینتا شیرجه زده بودند و او رو در آغوش گرفته بودند .
بلیز که از فرط خوشحالی ناخواسته میخندید فریاد زد :
_ آفرین گل کاشتی !
مارکوس فریاد زد :
_ عالی بود دختر !
بقیه اعضای تیم هم با خوشحالی به تشویق آرمینتا پرداختند .

اسلیترین بازی را برد و قهرمان شد!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۰:۰۷ جمعه ۴ اسفند ۱۳۸۵

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
هافلپاف و گريفيندور


اين پست رو هم به نظم و هم به نثر مي نويسم. داستان اصلي رو در صورت نثر بخوانيد چون صورت نظم بيشتر جنبه حماسي داره و از ذكر كل داستان توش خودداري شده. خواهشمند است مطالب را با دقت بخوانيد.
اول اين مطلب رو به نظم نوشتيم كه به نظم نوشته باشيم و به نظم بخوانيد تا به نظم خوانده باشيد. توضيحاتي هم راجع به مطلب در ادامه خواهد آمد. اگر خيلي توضيحات ساده و ابتدايي بودند به بزرگي خود ببخشيد.
-----------------------------------
بـه نــام تـو كـه از هـمـه بـرتــري / بـياييد خوانيــد اين پســت ورزشي
به جايي كه بــود هاگـوارتزش نام / بُــوَد آوردگــاهــي، كويـيـديـچ نـام
بـخـواهـم كه از نـام گـردن كشــان / كـنــــمـت آگــــاه ، پـس تــو بــدان
كــه از دشــت كارون تا رود لوت! / بُــوَد دخــتــري نـام او اســپــروت (1)
بـيـامـد بـه جـام و نفس كرد راست / پس آنگه بـاِستاد و همرزم خواست
بــيــامــد تـيـمـكـي نـام آن ريـونــك / بـهـمــراه، جـام قــبـــل را در يـدك
بــه يــاري يــاران خــوب و دلــيـر / هـمـه سـعـي ريـون بشـد خيره خير
چــو ايــن بــخــت بــا مــا يـار شـد / نــوبـــت بـه نـبـرد بـا گـيـريف شـد
چـو بـكـشـيـد اسـپي دسـتي به خيك / به صف گشته گردان، پشت اوريك (2)
ورونــــيــــكــا و دنــيـــس و لــودو / كـجـايي تو سـدريـك، درك جان بدو
دلــيـري كــجـا نـام او مـريـدانــوس / نـبـود او جـز دخـتري خرد و لـوس
بــبــودش مـيـان صــف قـــرمــزان / كــه مـاننده بـودنـد به صفوف بـزان
دگــر دخـتـــري نــام او بــود اونــز / مــشــبــه بـكــردنـدنــش بـه نـطـنــز (3و4)
جــلـــب مــخــفـي گــيــريـــف بــود / كـارش گـرفـتن شـوت حريف بـــود (5)
دگـر اسـتـر است بـا چـوبي بـدسـت / بــزرگ مـــرلـيـني آفـتـابـــه دســت
جــســيــكــا بــبــود و آنــدرومــيــدا / دگـــر هـــدي بـــود ، شـــوي لــونا
كـنـون رزم گـيـريـف و هـافـل شـنو / دگـــرهـا شـنـيـدسـتـي ايـن هـم شـنو
يـكــي تـكـروي كـرد، نـامـش دنيس / بچسبيد توپش بـه تـور چـون گريس
بـگـفـــتـا ورونـــكـا بـه دروازه بـان / كــنــم ســوراخ امــروز من تـيمتـان (6)
چـو كـرد هـدويگ بـه دروازه روي / بـخــوردا بلاجر بـه سـر و بال اوي
بـــگــــفـــــتــــــا هــــــدي آخ و اُخ / بــه نــاگــه خـرد گـويي بـنـمود رخ
بـرانـدنـد جـارو ، دو جـسـتـجـو گـر/ بـرفـــتـنـد دنـبـال گـوي ، در بـه در
بـشـد تـيز سـدريـك در پـشـت گـوي / مــري مانـده خـيـره در چـهــر اوي
بـزد دسـت بـر اسـنيـچ چـون كـمـنـد / بـه جـشـن و سـرور تـو كمـر برببند
دگــــر بـــــار بــــا مــا بـود اقــبــال / نــبــود ايــن گــيــريـف هم هـيچ مال
بــه يــاد خــداونــد جـــان آفــــريــن / رويــم و زنــيـم بر سر اسلايـتـريـن
ســـرانــجــامي اســت بــر مـطـلــب / بــكـــن يـــــادش تــو در هــر شــب
نـــبــــــاشــي تـــو از آن غـــافـــــل / كـــه بـــــه تــــيــــــم اســت هــافـــل (7)
---------------------------------------
1- براي حفظ قافيه بايد "اسپروت" را با واج /او/ كشيده بخوانيد
2- خيك: شكم بزرگ، مشكي كه از شكم دام درست مي كنند. كه منظور معني اوله
3- به دليل قافيه شعر از كلمه "اونز" به جاي "اوانز" استفاده شده. هر چند كه همين هم درست تره
4- وجه شبه سارا اونز و نطنز، خفنز بودن آن دوست و صفت خفنز توسط خود گيريفي ها به اونز داده شده. در ضمن كلمه "كردندنش" هم بر طبق لهجه منصور خان نيست بلكه فعل "بكردند" به اضافه صفت مفعولي "ش" است كه "ن" ميانجي گرفته
5- "جلب" صورتي از كلمه "جالب" است كه چون غليظ شده، الفش رو از دست داده. به نوعي معني خفنز را هم مي رساند
6- "ورونكا" بدليل حفظ وزن شعر آمده است و غلط تايپي نيست.
7- "به تيم" = "بهترين تيم"
***************************
حالا مطلب را منثور مي كنيم تا از خواندن آن به نثر شيوا محروم نميانيد.
----------------------------------------
اعضاي تيم هافلپاف تازه لباس هايشان را عوض كرده بودند و پروفسور اسپروت هنوز سخرانيش رو شروع نكرده بود كه پسركي سال اولي وارد رختكن شد و گفت: "گفتن تا پنج دقيقه ديگه تو زمين باشين."
اسپروت: "پنج دقيقه ديگه؟ مسابقه كه بيست دقيقه ديگه شروع ميشه."
پسرك: "هوا داره طوفاني ميشه. مي خوان مسابقه رو زودتر شروع كنن."
سپس از رختكن بيرون رفت تا جايي در تماشاگران براي خودش پيدا كند. اسپروت، نگاه نگراني به اعضاي تيم انداخت. سدريك ابروهايش را بالا انداخت و گفت: "نگران نباش اسپي. حواسمون هست."
اسپي با نگراني اضافه كرد: "ادوارد، دنيس، درك، مواظب باشيد. اونا مدافعان خوبي دارن. استرجس و مرلين ..."
درك پوزخند زد: "آره همون آفتابه به دسته رو ميگي؟"
دنيس و لودو هم كه پوزخند مي زدند، به طرف زمين رفتند. "بياين بابا. بياين بريم."
اسپي به اما رو كرد و گفت: "اما، همه چيز رو كه يادته؟"

صداي لونا، در بلندگوي جادويي پيچيد. "حالا بازيكنان هر دو تيم وارد زمين مي شن. در تيم گريفيندور، سارا اونز توي دروازه است. استرجس پادمور و مرلين مدافعند. جسيكا پاتر، آندروميدا و هدويگ مهاجمان تيمند و مريدانوس هم جستجوگره. در تيم هافلپاف، سدريك ديگوري مقابل مري بازي مي كنه. دنيس، درك و اوريك هم مهاجمان هافلپافند. لودو بگمن و عضو تازه واردشون، اما، هم مدافعند. و پروفسور اسپروت هم توي دروازه است. ظاهرا تو اين چند وقت چاق تر شده."
آفتاب پشت ابر بود و چشمها را نمي زد ولي امكان بارش زياد بود. ورزشگاه پر از تماشاگر بود. ريونكلايي ها كه در مسابقه قبل از هافلپاف شكست خورده بودند، طرف گريفيندور را گرفته بودند ولي اسلايترينيها، دشمنان ديرينه ي گريفيندور، طرف هافلپاف بودند كه البته مايه شرمساري بود.
مادام هوچ، كاپيتان ها را جلو خواند تا با هم دست بدهند. سپس در سوتش دميد و توپ ها را رها كرد. دنيس، مهاجم هافلپاف توپ را گرفت و يك تنه به طرف دروازه گريفيندور حمله كرد. مدافعان گريفيندور جا خوردند نتوانستند به موقع جلوي او را بگيرند و دنيس گل اول را مي زند. آندروميدا، مهاجم گريفيندور، كوافل را گرفت و به طرف دروازه هافلپاف حمله كرد.
لونا: "حالا اما اولين بازدارنده شو ميزنه. براي اولين بار بد نيست ولي آندروميدا جا خالي ميده."
آندروميدا تقريبا به دروازه اسپروت رسيده بود. اسپروت دست و پايش را گم كرده بود. آندروميدا دستش را بلند كرد تا توپ را پرتاب كند ولي بازدارنده لودو مانعش شد. دنيس شيرجه زد و توپ را قاپيد. لودو چشمكي به اسپروت زد و گفت: "بهت كه گفتم نگران نباش."
مهاجمان هافلپاف حمله اي تدارك ميدهند. هدويگ به طرف دنيس رفت ولي او توپ را به درك پاس داد. درك به بازدارنده مرلين جاخالي ميدهد. آندروميدا به درك مي رسد ولي درك او را هم جا ميگذارد. جسيكا به طرف درك شيرجه مي زند ولي اما كه نزديك به درك پرواز مي كرد، بازدارنده اي به طرف جسيكا مي فرستد و او را از حركت باز مي دارد. درك شوت مي كند و يك گل ديگر مي زند.
***
لونا: "حالا آندروميدا يه گل ديگه مي زنه و نتيجه بازي هفتاد به چهل به نفع هافل ميشه. هافلي ها خوب بازي مي كنن. مدافع جديدشون هنوز خيلي خوب كار نمي كنه و باعث شده خط دفاعشون ضعف داشته باشه ولي مهاجماشون خوب كار كردن."
اوريك به طرف دروازه گريفيندور شيرجه مي رود ولي بازدارنده كاپيتان پادمور راهش را سد مي كند. جسيكا توپ را چنگ مي زند و به طرف دروازه هافلپاف حمله مي كند. اما بازدارنده اي را به سمتش مي فرستد. بازدارنده با جسيكا برخورد مي كند. توپ از دستش رها مي شود ولي هدويگ توپ را بدست مي آورد. و گل پنجم گريفيندور به نام او ثبت مي شود.
نيمي از حواس سدريك را گزارش لونا گرفته بود و نيمه ديگر در جستجوي اسنيچ طلايي يا حركت مشكوكي از مريدانوس جستجوگر گريفيندور بود. به بالاي زمين اوج گرفت و زمين بازي را نگاه كرد. اثري از اسنيچ نبود. هشتمين گل هافلپاف، كه دنيس آن را به ثمر رساند، را نگاه كرد و سپس چرخيد تا به دنبال اسنيچ بگردد. نور زردي در چشمش افتاد و به دنبال آن رعدي غريد. سدريك با خودش گفت: "لعنتي! همين جوري هم اسنيچو پيدا نكردم. حالا ديگه بارون هم گرفت."
همزمان با شيرجه اولين قطره باران روي صورت سدريك، مريدانوس جستجوگر گريفيندور شيرجه رفت. در انتهاي مسير شيرجه اش، گوي طلايي رنگي ديده مي شد. سدريك با بيشترين سرعتي كه مي توانست به طرف اسنيچ رفت. ترس مثل باران بر وجودش مي باريد. اگر مريدانوس اسنيچ را مي گرفت چه مي شد؟
لونا: "مثه اينكه اسنيچو پيدا كردن. مري و سدي هر دوشون شيرجه زدن. آره اون اسنيچه و مري جلوتر از سدريكه. به نظر نمي رسه سدريك بهش برسه!"
صداي غرش شيرها از روي كلاه تماشاگران گريفيندور به هوا برخواست. همه مسابقه را تمام شده مي دانستند. اما بازدارنده اي را كه مي خواست به طرف هدويگ بفرستد، به سمت مريدانوس شليك كرد. بازدارنده تقريبا پاي مريدانوس را شكست. هرچند سدريك اسنيچ را گم كرد ولي فرياد شادي طرفداران هافلپاف چنان بلند بود كه صداي غرش شيرهاي گريفيندور را خاموش كرد.
لونا: "خب، به خاطر بازدارنده خوب مدافع هافلپاف، مريدانوس به اسنيچ نرسيد. فك كنم اما به خاطر اين كارش از اسپروت جايزه بگيره. ولي با اين حال در اون طرف هدويگ يه گل ديگه زد و حالا نتيجه بازي صد و چهل به صد و ده به نفع هافلپافه. بازي پر گلي شده."
در هر حمله گريفيندوري ها، طرفداران هافلپاف با صداي بلند اما را تشويق مي كردند و اين به او كه اولين بازي اش در تيم هافلپاف بود، خيلي روحيه مي داد. جسيكا حمله ديگري كرد. صداي جمعيت بلند شد:
"اما چي كارش مي كنه؟ .......... چماق چماقش مي كنه!"
اما لبخندي زد و بازدارنده ديگري را پرتاب كرد. بازدارنده به جسيكا خورد ولي او قبل از اينكار كوافل را به آندروميدا پاس داد. درست لحظه اي كه توپ به آندروميدا رسيد، بازدارنده لودو او را خلع توپ كرد.
لونا: "حالا مدافعان هافلپاف خيلي بهتر كار مي كنن. چون مدافعان گريفيندور براي تلافي دارند بلاجر ها رو به طرف جستجوگر هافل مي فرستن. ولي ... سدريك اسنيچ رو ديده. آره، داره با سرعت به طرف دروازه گريفيندور شيرجه ميره."
مريدانوس خيلي دير متوجه شد. با حركتي انفجاري به طرف اسنيچ رفت نگاهش روي جستجوگر هافلپاف خيره ماند ودر همين لحظه سدريك دستش را بلند كرد تا اسنيچ را چنگ بزند. برگشت و پوزخندي به مريدانوس زد.
لونا: "بله حالا سدريك ديگوري، جستجوگر هافلپاف اسنيچو مي گيره ولي بلافاصله با سر به دروازه گريفيندور برخورد مي كنه! اوه فك كنم سرش شكست."

بازيكنان هافلپاف فرود آمدند و همديگر را در آغوش گرفتند. سدريك ديگوري در حالي كه اسنيچ را همچنان در دست داشت، آخر از همه فرود آمد. باران، خوني كه از سرش جاري بود را روي صورتش پخش مي كرد. صورت كثيفش، در تركيب با لبخندش قيافه مزحكي به او داده بود.
"كارت عالي بود اما"
"ممنون ولي كار اصلي رو سدريك كرد."
"آره كارت عالي بود سدي."
"معركه بود. محشر"
"حرف نداشت"
"..."


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۴۴ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
ذخيره به جاي سدريك ديگوري
-----------------------------------

هافلپاف - گريفندور

پايه هاي تخت زوار در رفته كج شده و به علت اصطكاك با زمين با كوچكترين حركتي جير جير ميكردند. صداي خر و پفي بردبار(1) مانند فضاي شلوغ و درهم خوابگاه مختلط هافل را در بر گرفته بود! اگر براي اولين بار به خوابگاه نگاه مي كردي، كوچكتر از حد عادي به نظر مي رسيد و علت اين امر نيز اندازه ي بزرگ كسي بود كه آن جا خوابيده بود. پروفسور اسپراوت!
لباس خواب توپ توپي بنفش و صورتي رنگي به تن داشت و با دهني باز كه اطرافش نارنجي مينمود و از گوشه ي آن بزاق به بيرون جاري بود، بر روي تختي قديمي دراز كشيده بود و دستش كه از تخت آويزان بود، بر روي زمين، داخل يك پاتيل بزرگ حاوي پفك مشنگي قرار داشت!!!

ساعت4 صبح
- خ خ خ...قررررررررر...خ خ خ...قرررررررر

ساعت5صبح
- خ خ خ...قررررررررر...خ خ خ...قرررررررر

ساعت 6 صبح
- خ خ خ...قررررررررر...خ خ خ...قرررررررر

ساعت7صبح
- خ خ خ...قررررررررر...خ خ خ...قرررررررر

********

در سويي ديگر، بچه هاي گل و منظم هافلي كه با اخلاق اسپراوت آشنا بودند؛ از شب قبل، به زمين رفته و لحاف و تشك خود را در رختكن پهن كرده بودند.

ساعت هفت صبح، بچه ها با صداي تشويق و همهمه ي كركننده تعداد بيشمار هواداران هافلپاف () كه در زمين كوييديج هاگوارتز به امر خطير تشويق مشغول بودند، از خواب پريدند. بلافاصله اِما فلاسك چاي را از ساكش بيرون آورد و درك نيز بقچه اي از زير متكاي خود بيرون كشيد و باز كرد. دنيس نگاهي به مايحتوي بقچه انداخت و گفت: "نون و پنير و سبزي، تو بيش از اين ميَرزي! آخ كه چقد گشنم بود. خيلي كار خوبي كردي."

ساعت هفت و ده دقيقه صبح بود و بچه هاي هافل تر وتميز و آماده و با شكم هاي پر، بر روي نيمكت داخل رختكن نشسته و مشغول باسيليك و پله(2) بازي بودند(!) كه اسپراوت با سر و وضعي نا مرتب وارد رختكن شد.
اعتراض شكمش به گوش همه مي رسيد و موهايش به يك توپك كتك خورده مي مانست و دور دهان و انگشتانش همچنان پفكي بود! بچه ها به سرعت بساط باسيليسك و پله را جمع كردند و به سختي جلوي خنده ي خود را گرفتند و سپس به دستور اسپراوت بدون هيچ صحبتي به سرعت وارد زمين شدند...

تماشاچيان كه از تاخير بازيكنان هافل كمي غُر ميزدند، با ديدن سر و وضع اسپراوت به خنده افتادند.
اسپراوت آنقدر عجله داشت كه لباس خوابش را عوض نكرده بود و زير شنلش، بلوز بلندِ توپ توپِ بنفش و صورتي رنگش ديده ميشد! عده اي از تماشاگرنماها شروع به هو زدن و پرتاب انواع وسايلي شدند كه در لابه لاي نور و پنير و سبزي هاي خود وارد ورزشگاه كرده بودند.

بازي فورا شروع شد. همه بازيكنان به جز اسپراوت به هوا پريدند و در جاي خود مستقر شدند. اسپراوت هم بعد از ليسيدن پفك دور دستش، بلند شد. توپ ها نيز رها شدند...

اولين توپ را هدويگ تصاحب كرد و جلو ميرفت كه ... كه ناگهان تيري به بالش خورده و شد! تيري كه از جانب يكي از تماشاگرنماها كه بعد ها مشخص شد از مخالفان حذب بوده، شليك شده بود! بازي متوقف شد. اسپراوت به رختكن دويد، شناسه ي دامبلدور را پوشيد و سپس فرد مذكور را با ورد "گوش پيچيوس" از ورزشگاه بيرون برد و به مديران تحويل داد تا با او برخورد كنند! فرد مذكور در آخرين لحظه هاي حيات شناسه اش از اعماق تهش فرياد كشيد: "جادوگران براي همه به يك اندازه!" در فاصله اي كه هدويگ را به دامپزشكي انتقال مي دادند، دامبلدور دوباره با قالب اسپراوت برمي گردد.

گزارشگر: "توپ در دستان دنيس است و به سرعت به سمت دروازه گريف ميره..."
استرجس خواست بازدارنده اي به سمت او بفرستد؛ اما در همن لحظه، ندايي در اعماق تهش گفت:"استرجس! استرجس! از چه روي چماق بر دست گرفته، به دنبال سياه توپان مي پري كه آمپولي مناسب حال گاوان، چون بلاجري در شرف عنايت پرنده اي سيفيد و ماماني است. گر وُرا در نيابي، بادا بريده دستانت و شكسته چماقت!" بنابراين استر چماق را رها كرد و چنان به سرعت رفت كه ادوارد جك، مهاجم هافل را كه پشت گوشش حرف مي زد، نديد!!! دنيس هم بي هيچ مزاحمت ديگري پيش رفت و توپ را به آساني گل كرد...
گزارشگر: "گل... گل براي هافلپاف... اولين گل بازي... سارا اونز در مقابل اين شوت هيچ عكس العملي نتونست نشون بده...!"

حالا توپ در دستان جسيكا پاتر بود. او به سرعت جلو ميرفت و از دست بازدارنده ي لودو نيز گريخت و روبروي اسپراوت كه جلوي دروازه خواب بود! قرار گرفت.
گزارشگر: "به نظر ميرسه كه اسپراوت خوابه و فكر ميكنم گل كردن اين توپ كار سختي نباشه..."
اِما با جيغ و داد و شليك بلاجر و حتي پرتاب چماق به شكم اسپروت، سعي در بيدار كردن او داشت. روح سائورون، جايي در وراي سرزمين ميانه از خواب پريد اما اسپراوت:
جسيكا كوافل را شوت كرد اما خوشبختانه مثل هزاران بار قبل، توپ به شكم اسپراوت برخورد كرده و انعكاس يافت.
گزارشگر: "اوه... بله... اصلآ حواسم نبود... گل نميشه..."
جسيكا: و به داور به خاطر حجم بزرگ اسپي اعتراض ميكند!!!


توپ در دستان درك بود و او به سرعت به طرف دروازه گريف حركت مي كرد اما در بين راه، مرلين با آفتابه اش به سر درك زد و كوافل را از او گرفت و به آندروميدا پاس داد.
گزارشگر: "اوه... اين مرلين امروز خيلي خشن بازي ميكنه! نميدونم استفاده از آفتابه به جاي چماق يا بلاجر خلاف مقررات هست يا نه؟!"
داور يك پنالتي به نفع هافلپاف اعلام كرد و ادوارد هم آن را گل كرد.

توپ به آندروميدا رسيد. او جلو رفت و همه مهاجمان هافل را جا گذشات و روبروي پدافند ضد كوافل اسپراوت قرار گرفت. آندروميدا در يك فرصت مناسب كه اسپراوت نفسش را خارج مي كرد و شكمش در چزر قرار گرفت، با كمك وسايل مجهولي كه ظاهرا ميكروسكوپ، كوليس و گراياب الكترونيكي ناميده ميشوند، توپ را وارد دروازه هافل كرد.
گزارشگر: "گل...گل... گل براي گريف... بلاخره موفق ميشن! چه مي كنن اين گريفي ها، دلاوران، نام آوران، ..."

در آن سوي ميدان، بر فراز زمين كوييديج هاگوارتز، سدريك ميرداندوس را ديد كه قصد داشت فعلا استراحت كند و در گوشه اي بر روي چوب جارويش دراز كشيده بود و به شاهزاده قصه ها فكر مي كرد(؟؟؟!!!) بنابراين مطمئن شد كه اين بار هم مثل يكي دو دوره گذشته مرلين اسنيچ را درون آفتابه اش پنهان كرده است؛ بنابراين به دنبال چاره اي بود تا آفتابه ي مرلين را قاپ بزند!

در همين حين، مرلين كه در نبود استر تك مدافع گريف بود، مدام به اينطرف و آنطرف زمين مي رفت و تا سر حد شهادت به فرد نزديك شده، سپس در موقعيتي مناسب و در نبود توجه داور، با آفتابه اش به سر او ميكوبيد!

بازي با نتيجه 20 به 20 مساوي ادامه دارد...

گزارشگر: "حالا اين ادوارد جك هست كه پيش ميره... عجب تكنيكي داره اين جن!"
ادوارد كوافل به دست به سمت دروازه گريف ميرفت... كه باز هم مرلين به سمت او رفته و قصد داشت با آفتابه اش به سر وي بزند، ولي در يك حركت انتحاري ادوارد، كه شصتش توسط سدريك خبردار شده بود، كاري كرد كه به عقل هيچ آدمي زادي نمي رسيد؛ كوافل را بيخيال شده و دستش را درون آفتابه كرده و اسنيچ را در آورد و به سرعت به طرف سدريك پرواز كرد.

ناگهان درجه حرارت مرلين به خيلي بالاي صفر رسيد و در يك اقدام انتحاري، در كمتر از سيم ثانيه ريشش را چون كمندي بافت و ادوارد را از جارو به زير كشيد! در اين لحظه ادوارد تمام توانش را در دستانش مجموع(!) كرد و اسنيچ را به طرف سدريك انداخت. اما سدريك چنان در بهت ناشي از اين حركت از خود گذشتگي مآبانه(!) اين جن ارزشي بود كه نتوانست اسنيچ را بگيرد و اسنيچ در دهان باز مريدانوس كه خواب بود، افتاد!

--------------------------
مريدانوس در سرزمين افسانه ها، جامي از شاهزاده جوان كه بسيار هم خوشتيپ بود و همسر هم نداشت و خلاصه گيلدروي لاكهارت و سدريك ديگوري و غيره جلويش لنگ مي انداختند، گرفت و نوشيد ولي در همان لحظه، محتواي جام در گلويش پريد و به سرفه افتاد.
--------------------------
مريدانوس ناگهان از خواب پريد و در حالي كه دستش را جلو دهانش گرفته بود به شدت سرفه ميكرد. بازي مختل شده بود و همه به مريدانوس نگاه ميكردند! البته به جز اسپراوت كه جلوي دروازه هافل خواب بزرگ ترين پفك دنيا، با اسنك و پنير واقعي و بدون آن ميمون معروف را مي ديد؛ هدويگ كه در دامپزشكي براي طفره رفتن از آمپول، با بال تير خورده، با سرعت دويست مايل در ثانيه دور مطب چرخ مي زد و مرلين و ادوارد كه چون گربه و سگ از پس و پيش هم مي دويدند.

در همين حين مريدانوس كه چشمانش به اندازه ي قاعده ي پاتيلي كه اسپروت در خواب پفك هايش را در آن مي ريخت، شده بود شروع به اوق زدن كرد... حالا اوق نزن، حالا هم نزن، بازم نزن، آها حالا بزن! به ناگاه مرحوم اسنيچ كف دست مريدانوس افتاد...

داور در سوت خود دميد...

هافلي ها دست از طول شكم اسپراوت درازتر، به طرف آزكابان به راه افتادند تا به ملاقات ادوارد كه به دليل تجاوز به حريم شخصي مرلين، دستگير و حبس شده بود، بروند


_____________________________________________
(1) : شبيه به شخصيت بردبار در باغ مظفر!
(2) : نوعي بازي مارپله جادويي!!!


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۴ ۰:۲۱:۴۵


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
هافلپاف ... گريفيندور(گريف سوسكه!)



شب قبل از مسابقه


خوابگاه گريفيندور:

استرجس رو به اعضاي تيم: خوب بچه ها ببينم همتون براي بازي فردا آماده ايد ديگه؟
اعضاي تيم به صورت هماهنگ: نــــــــــــــــــــخير!
- با شما نبودم! با بچه هاي ديگه بودم كه ميخوان بيان تشويق. آماده ايد ديگه؟
بروبچز يه نگاه به هم ميكنند و بعد به صورت هماهنگ: نـــــــــــــــــــــخير!
- كي با شما بود؟



خوابگاه هافلپاف:

خخخرررررررررر...پففففففففففففففففففف..........خخخرررررررررر...پففففففففففففففففففف..........
ورونيكا چشاش رو كمي باز ميكنه و يه تكوني به خودش ميده... با صدايي گنگ كه مخصوص آدمايي كه تو خواب و بيداري هستند چيزي ميگه:
- ببينم بها م فاد مسقه دار؟ (ترجمه: ببينم بچه ها ما فردا مسابقه داريم؟!!!)
هيچ صدايي نمياد! وروني با صدايي بلندتر و كمي واضحتر تكرار ميكنه؟
- گتم فدا مسبقه دايم...؟ (ترجمه: گفتم فردا مسابقه داريم؟)
دنيس كه تختش كنار تخت ورونيكا بود در حالي كه غرق خواب بود گفت (نكته بيناموسي: دلتون بسوزه خوابگاه هافل مختلطه! اونم چه جورم... ): چيگي با برو گ خا... (ترجمه: چي ميگي بابا، برو بگير بخواب...!!!)
- با فك كنم فرا مساق كويدي بشش... (ترجمه: بابا فكر كنم فردا مسابقه كوييديج باشه...)
- ب بز بخبيم حل، ك ت فا صب... (ترجمه: بابا بزار بخوابيم حالا، كو تا فردا صبح...)
در همين لحظه ورونيكا پاش رو از زير پتو بيرون مياره و يكي ميزنه به پشت دنيس (نكته هوش: پشت دنيس، منظور اونجاست!!! :grin:): به اسپروات بگو...
(راهنمايي: اسپروات در تخت كنار دنيس ميخوابه...! (نكته انحرافي: ما مسئول گروهمون هم تو خوابگاه پيش بچه ها ميخوابه! ))
دنيس در حالتي كه غرق خوابه: اس جن فا مس ه؟ (ترجمه: اسپي جون، فردا مسابقست؟)
-خخخخخخخخخخخخخخخ.....قققققققققققققققققققققققق.............خخخخخخخخخخخخخخخ.....ققققققققققققققققققققققققق............. (راهنمايي: صداي خر و پف وحشتناك اسپي!)
ورونيكا: نيد، دو ب ر... (ترجمه: نشنيد، دوباره...)
دنيس: اس جن فا مس دايم؟ (ترجمه: اسپي جون، فردا مسابقه داريم؟)
- ههههههههههههههههههه....پپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپ...........ههههههههههههههههههه....پپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپپ........... (راهنمايي: اين صداي خر و پف ورونيكاست!)
- قققققققققققققققققققققققققققق...ررررررررررررررر..........قققققققققققققققققققققققققققق...ررررررررررررررر.......... (راهنمايي: اين صداي خر و پف دنيسه!)
- خخخخخخخخخخخخخخخ.....قققققققققققققققققققققققق.............خخخخخخخخخخخخخخخخ.....ققققققققققققققققققققققققق............. (راهنمايي: فهميدن اين يكي رو به خود شما واگذار ميكنيم، در صورتي كه درست حدس زديد براي خودتون دست بزنيد! جواب صحيح: خر و پف اسپروات! )




صبح مسابقه:


خوابگاه گريف:

- پاشيد، پاشيد، زود، زود... بلندشيد ديگه... بابا يه ساعت ديگه مسابقه داريم!!! پاشيــــــــــــــد!
استرجس فرياد وحشتناكي ميزنه و به ناگاه تمام اعضاي تيم گريف به صورت هماهنگ بلند شده و لباساشون رو ميپوشن و به صف ميشن... (تمام اينها در ظرف كمتر از 5 ثانيه رخ ميده!!!)



خوابگاه هافل:

ورونيكا زودتر از همه از خواب بيدار شده و بقه همه خوابن!

- دنيس... دنيس... دنيس بيدار شو...
- م م م م م م م ؟
- ميگم بيدار شو، فكر كنم مسابقه داريم امروز...
لودو كه در تخت اونطرف خوابگاه و مقابل دنيس خوابيده با صدايي خواب آلود:
- چي؟ كي گفته ما امروز مسابقه داريم، برو بگير بخواب بابا...
- خخخخخخخخخخخخخخخ.....قققققققققققققققققققققققق.............خخخخخخخخخخخخخخخ.....قققققققققققققققققققققققق............. (راهنمايي: اين دفعه ديگه راهنمايي نميكنم، خودت بايد بگي...! نه اشتباه گفتي!!!)
صداي خر و پف وحشتناك اسپروات مثل هميشه خوابگاه رو فرا گرفته بود... (اطلاعات عمومي: بروبچز هافل ديگه به اين صدا عادت كردند و براشون مثل يك لالايي شده، فقط تازه واردا يكم مشكل دارن! )
ورونيكا به سمت اسپروات ميره و بدون اين كه به هيكل بزرگ اسپروات دست بزنه آروم ميگه:
پروفسور... پروفسور مهربون... بيدار شيد... فكر كنم مسابقه داشته باشيم...
- خخخخخخخخخخخخخخخ.....قققققققققققققققققققققققق.............خخخخخخخخخخخخخخخ.....قققققققققققققققققققققققق............. (راهنمايي: ديگه اينو نفهمي خيلي خنگي... ميدونم كه نفهميدي، پس براي آخرين بار ميگم... صداي خر و پف اسپرواته ديگه!)
اينبار وروني دستش رو با ترس ولرز روي شكم باد كرده ي اسپروات ميزاره و ميگه:
اسپي جون... خوشگل... لاغر... قشنگ... بيدار شو...
اسپروات با شنيدن اين كلمات با لبخند مليحي بيدار ميشه...
- صبح بخير پروفسور... ميگم امروز ما مسابقه كوييديج نداريم احيانآ؟
- چرا از من ميپرسي، مگه من مسئول اينجور چيزام اينجا؟ (اسپروات در حالي كه صداش رو نازك كرده با حالت مليحي اين رو ميگه...)
- پروفسور شما كاپيتان بودي فكر كنم؟!
- كي گفته من كاپيتانم عزيزم... بزار بخوابم دختر خوب...
- خخخخخخخخخخخخخخخ.....قققققققققققققققققققققققق.............خخخخخخخخخخخخخخخ.....قققققققققققققققققققققققق............. (راهنمايي: خداييش خيلي خنگي كه نميفهمي... بابا صداي خر و پف اسپرواته ديگه!) البته اين دفعه به حالت بردار مانندي يهو به خواب ميره...
ورونيكا:
ناگهان ادوارد از زير تختش بيرون مياد (اطلاعات عمومي: ادوارد، يا همون ادوارد جك سابق هميشه زير تختش ميخوابه!) و به سمت وروني ميره...
دستاي هميشه چسبناكش رو دور وروني حلقه ميكنه و ميگه:
- عزيزم ناراحت نباش... چي شده؟ بگو من مشكلت رو حل كنم... بوووووووووووووووووووق (ادامه ي ديالوگ هاي ادوارد به دليل مسائل امنيتي خذف ميشه...!)
ورونيكا در همون لحظه:
ادوارد: اِ، عزيزم چرا حالت بد شد؟؟ بيا عزيزم يكم استراحت كن... (نكته بيناموسي: ادوارد ورونيكا رو بغل ميكنه و روي تختش ميخوابونه...)
ورونيكا:
ادوارد: اِما! بلند شو برو يه ظرف بيار وروني داره حالش بد ميشه...
اِما بلافاصله از اعماق خواب بيدار ميشه و ميره كه ظرف بياره...
ورونيكا: ادوارد جون، برو يكم آب بيار واسم ...
- اوكي، الان ميگم اِما بياره...
- نه ميخوام خودت بياري...
- اوكي... رفتم عزيزم. تكون نخوري تا بيام...

وروني: ، چه بوي بدي ميده اين ادوارد، بچه ها تو رو خدا اينو بفرستيد حموم...!

تغريبآ همه بيدار شده بودند... جز... اسپروات!




زمين كوييديج هاگوارتز:

گذارشگر:
"بله، حالا بازيكنان دو تيم وارد زمين ميشن...
ابتدا بازيكنان گريفيندور... به كاپيتاني استرجس پادمور..."

سپس به ترتيبِ ورود، نام كامل تمام بازيكنان رو اعلام ميكنه و تماشاچيانِ پرشمار گريف هم به تشويق اونا ميپردازند...

"اما بازيكان تيم هافلپاف... به كاپيتاني پروفسور اسپروات...
خوب به جاي ايشون اما دابز رو ميبينيم كه وارد زمين ميشه...
بله اما دابز...
لودو بگمن...
ورونيكا ادونكور...
..."

و بقه ي اسامي تيم رو هم به ترتيبي كه وارد زمين ميشن اعلام ميكنه و مثل هميشه اندك تماشاچيان هافل هم تشويقشون ميكنن!

داور مياد وسط زمين و از دو كاپيتان درخواست ميكنه كه با هم دست بدن...
اما اثري از اسپروات نيست!

- ببينم لودو تو مطمئني كه كاغذ رو ميبينه؟
- آره بابا چسبوندم رو شكمش، فقط خدا كنه زودتر بيدار شه!
(شفاف سازي: بروبچز هافل جرئت ندارند اسپي رو وسط خوابش بيدار كنند!!! واسه همين واسش پيغام گذاشتن كه بياد زمين كوييديج!)

داور: ببينم كاپيتان شما كو؟؟ اسپروات رو ميگم؟ (توضيحات: چون داور ها مجهول الهويه هستند، از كلمه ي داور به جاي نام ايشان استفاده شده. )
- اِ.... اِم... مياد!
داور رو به استرجس: بسيار خوب، ببينم شما اعتراضي به نبودن يكي از بازيكنان حريف نداريد؟ يعني مسابقه ميديد؟ چون شما ميتونيد به دليل كمبودن يكي از بازيكنان تيم حريف حاضر به مسابقه نشيد و تيمتون برنده اعلام ميشه؟ اما جوانمردانش اينه كه بازي رو انجام بديد. (نكته پاچه خواري: ايول داور جوانمرد...)
داور منتظر جواب استرجس هست، اما استرجس تنها دهانش باز و بسته ميشه! و هيچ صدايي خارج نميشه! (نكته ظريف: حتمآ ميپرسي چرا؟ خوب، باز هم ثابت كردي كه خنگي! به قسمت صبح مسابقه، خوابگاه گريف مراجعه كن...!)


و با سوت داور مسابقه شروع ميشه... (سؤال محتمل: حتمآ ميپرسيد چرا استرجس نگفت كه مسابقه نديم! خوب خنگول جان! ميگم صداش دچار نقص فني شده بود! و هر چي زجه زد كه آقا مسابقه تعطيل، هيچكي هيچي نفهميد! واسه همين داور بازي رو شروع كرد!)
(اين قسمت هاي اول كه بازيكنان به هوا ميرن و توپا آزاد ميشه ديگه خيلي تكراري شده و خودتون بهتر از من بلديد، واسه همين حذف شد!!! )

" خوب، اما آستيناش رو ميده بالا و ميره جلو حلقه هاي هافل وايميسته... به نظر ميخواد دروازه بان باشه!
بله، هافل ميخواد با يك مدافع بازي كنه! لودو رو ميبينيم كه به سمت اما ميره و چيزي به اما ميگه! خيلي دوست داشتم بدونم چي ميگه! (نكته: چقدر فضولي!!!) بله حالا اما آستيناش رو ميده پايين! حالا روسريش رو هم درست ميكنه!!! معلوم نيست لودو بهش چي گفت! بله لودو كمي پرخاش ميكنه و اِما در حالي كه اشك ميريزه ميره چماقش رو برميداره و به نظر لودو ميخواد تو دروازه وايسته!
در همين لحظه جسيكا در حالي كه به نظر ميرسه كوافل به دستاش چسبيده داره به سمت دروازه هافل مياد! هدويگ موقعيت خوبي داره جلو ي حلقه، و داره بالبال ميزنه! ولي جسيكا اون رو نميبينه..."


- ادوارد حالا چيكار كنم؟
- نگران نباش، الان حالشو ميگيرم لودو جون!

" بله، ادوارد رو ميبينيم كه وحشيانه داره به سمت جسيكا ميره! اوه، مرلين با آفتابش يه ضربه محكم به يكي از بلاجرها ميزنه و بلاجر به سمت ادوارد ميره و محكم به اون برخورد ميكنه..."
ادوارد: كمرم شكست...
لودو: مرسي از تلاشت!
" اوه خداي من ادوارد سقوط كرد! ولي به نظر حالش خوبه! فقط كمرش از وسط شكسته!
خوب بازي ادامه پيدا ميكنه، در حالي كه هافلپاف حالا دوبازيكن كمتر داره!
دنيس توپ رو از بين زمين و هوا ميقاپه و سريع ميندازه واسه ورونيكا. وروني بلاجري كه استرجس فرستاده بود رو رد ميكنه و حالا داره نميدونم دنبال چي ميگرده؟! (نكته هوش: خوب اين گزارشگر هم مثل شما خنگه! ورونيكا داره دنبال ادوارد ميگرده كه توپ رو بهش پاس بده، ولي حاليش نيست كه ادوارد سقوط كرده!!!) خوب متشكريم از توضيحات كارشناس بازي (). در همين لحظه اندروميدا توپ رو از دستان ورونيكا ميقاپه و داره ميره به طرف دروازه هافل... اِما سعي داره بلاجري به سمت اندروميدا با چماق پرتاب كنه، ولي بلاجري جلو دستش نيست! "

اِما: استرجس لطفآ اون بلاجري كه جلو دستته بنداز اينور من لازم دارم... (توضيحات: اِما دختري فوق العاده مؤدب و ساده هسته!)
استرجس: چشم...
استرجس كه موقعيت رو مناسب ميبينه، بلاجر رو با قدرت هرچه تمام تر به سمت اِما پرتاب ميكنه!
اِما:
و صورت اما با بلاجر يكي ميشه و اِما و همچنين يكي از بلاجر ها از بازي خارج ميشن!!!

" اوه، استرجس طي يك حركت زيبا، اِما دابز رو هم از بازي خارج ميكنه! " (نكته مچ گيري: من از اولش هم ميدونستم اين گزارشگره گريفيه!)

" خوب، حالا هافل مدافع هم نداره! معلوم نيست سرنوشت اين بازي چي بشه؟! جستجوگرهاي دو تيم هم... ببينم جستجوگرها كجان؟!... "


سدريك: حالا نوبت توه! يدونه جديد بگو.
مريدانوس: من ديگه بلد نيستم، تو بگو...
سدريك: باشه، يه روز يه تركه داشته ميرفته، ميگن كجا ميري؟ ميگه دارم برميگردم!
مريدانوس:
سدريك: :lol2:
مريدانوس: ببينم اون اسنيچ نيست؟!!!
سدريك: چرا، بزار حالا يكي ديگه تعريف كنم...
مريدانوس: يه لحظه...
و اسنيچ رو ميگيره ميزاره تو جيبش! (نكته اعصاب خوردي: اين هافليا همشون خنگن! اين سدريك چرا زودتر نگرفت اين اسنيچ رو؟! )
سدريك: به تركه ميگن اينجا چيكار ميكني؟ ميگه كجا چيكار ميكنم!
مريدانوس:
سدريك: ببينم اون چيه تو جيبت؟!
مريدانوس: نميدونم! (نكته حال دار: نه، مثل اين كه اين گريفي ها هم تو خنگي كم نميارن...!)
سدريك: بدش من ببينم چيه؟
مريدانوس: بيا... (نكته تشكر: ايول سدريك!)
سدريك به محض اين كه اسنيچ رو ميگيره. سريع سوار جاروش ميشه و به سمت زمين مسابقه ميره! (نكته نامفهموم: مگه اين دوتا كجا رفته بودن؟!!!)
مريدانوس: اِ... اين كجا رفت؟ تازه من يه جك يادم اومد. ولش كن واسه خودم ميگم: يه روز يه مرده، خورد به نرده! :lol2: (نكته خيلي حال دار: بابا اين گريفيا وضعشون خيلي خرابه! به هافليا اميدوار شدم...)

سرانجام سدريك به زمين كوييديج هاگوارتز ميرسه...

" بله، سدريك ديگوري رو ميبينيم كه به سرعت داره به زمين نزديك ميشه... "
سدريك از راه دور: ببين لودو، من از اونا كه اسپروات دوست داشت پيدا كردم، ميرم بدم بهش، الان ميام... (نكته بودن توضيح: )
لودو: از اون موقع كجا بودي؟! بيا ببينم چي پيدا كردي؟
سدريك: الان برميگردم...
لودو در اين لحظه درخشش اسنيچ ميان انگشتان سدريك رو ميبينه!
لودو: سدريك... بيا...
و لودو پرواز ميكنه به سمت سدريك...

" خوب، لودو بگمن معلوم نيست چرا دروازه رو رها ميكنه و به سمت سدريك ميره!!! " (نكته توضيحي: تو خنگي، هيچ انتظار هم نيست ازت كه بفهمي!)

لودو: سدريك جان، اون اسنيچه! بيا... اگر اينو به داور نشون بدي، ما برنده ايم. البته اگر باز گل نخوريم و تو زودتر بياي... بدو... نتيجه 110 به صفر به نفع اوناست... بيا بريم.
سدريك: نه، ببين اسپروات به من گفت از اينا بايد بگيرم. تو تمرين به من ميگفت. تو كه نميدوني.
لودو: چرا... من ميدونم، بابا بيا... الان ميبازيم ها!
سدريك: بزار برم. بابا حالا يه بار خواستم به اسپروات نشون بدم كه گرفتم ها... حالا اگه اين گذاشت!
لودو: سدريك جون، يه لحظه بيا بريم. بعد با هم ميريم ميديمش به اسپروات...
سدريك: نه! زرنگي... اونوقت تو ميگي خودت پيداش كردي...
لودو: نه! بابا ميگم تو خودت تنهايي پيدا كردي... تو رو خدا بيا بريم.
(نكته تاسف: تازه اميدوار شده بودم بهت سدريك! )


و سر انجام سدريك راضي شد و اسنيچ رو به داور نشان داد!
و نتيجه ي بازي 150 - 150 مساوي شد!

(نكته نهايي: از پرداختن به ماجرايي كه سدريك حاضر نميشد اسنيچ را به داور بده و ميگفت كه حتمآ بايد به اسپروات نشانش دهم و اين كه داور هم حريف سدريك نشد و... و همچنين جشن تساوي هافلپاف(!!!) به علت طولاني شدن پست چشم پوشي ميشود! بريد خدا رو شكر كنيد)

با تشكر؛


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
هافل در مقابل گيريف

صبح مسابقه - خوابگاه مختلط هافل

درك، بازيكن جديد هافل، در راستاي جو گيزري حاد، صبح زود، مثل يه بچه خوب از خواب پا ميشه و سعي در بيدار كردن هافل جماعت داره. درك حسابي از بيدار شدن هافل جماعت نااميد شده و به عنوان آخرين حيله، يه تنگ آب سرد ميريزه رو اسپي و اسپي اتوماتيكال وار مانند (ها؟!) از خواب مي پره و ميگه: "يعني كي مي تونه باشه اين موقع شب؟"
درك در حالي كه كاملا خوابه(نكته حقيقي: يه وقت شك نكين كه خواب نيست ها!): "قيافه من شبيه كسايي كه اين موقع شب هستن؟ "
اما در حالي كه اصلا بيدار نشده: "نه خب، راستش قيافه ات زياد شبيه اونا نيست."
دنيس: "پس كي بود؟"
لودو در اقدامي ارزشي: "راهب چاق "
اسپي: "راهب ميگيرم به جاي شام ديشب مي خورمت ها! "
راهب: "من چي كاره بيدم؟!"

صبح مسابقه - صبحانه قبل از مسابقه

دانش آموزان هافل به رهبري درك، سرود مي خونن:
هميشه سعي حـريـف است بــاطل ... كابوس شــب حــريـف است هــافل
پـيـچـيــده شهرت مـا تـو هـر كـوچـه ... تــو آتــن يا توي سـارد يا تـو بـــابــل
آن كــــه دارد هــــوس بــــردن ز مــا ... آدمـي بــي كـاره اســـت و عـــاطـل
...
گريفي ها هم به اين حالت اونا رو نگاه مي كنن و با خشانت تمام صبحونه مي خورن تا براي مسابقه آماده بشن. لونا كه هنوز تو جو ولنتاين و سپندرمذگان و ... مونده، رفته نشسته سر ميز گيريف، با هدي صبحونه مي خوره. وقتي استر آب كدو حلوايي اش رو سر مي كشه، يه نفر كه اون طرف تر نشسته و موذيانه به اونا نگاه مي كنه، مطمئن ميشه كه بازيكناي هر دو تيم از آب كدو حلوايي خوردن. بنابراين يه جغد ام اس(1) مي زنه كه "ماموريت انجام شد."

قبل از مسابقه - زمين مسابقه

زمين بازي پر از تماشاگر شده و جاي چوبدست انداختن نيست. تيم ها هنوز از رختكن بيرون نيومدند ولي تماشاگرها دارن تشويق مي كنن. گيريفي ها كلاه هاي شيرواري رو كه به كمك لونا ساختن به غرش در ميارن و هافلي هم در جواب:
هميشه سعي حـريـف است بــاطل ... كابوس شــب حــريـف است هــافل
پـيـچـيــده شهرت مـا تـو هـر كـوچـه ... تــو آتــن يا توي سـارد يا تـو بـــابــل
آن كــــه دارد هــــوس بــــردن ز مــا ... آدمـي بــي كـاره اســـت و عـــاطـل
...
بازيكناي هر دو تيم وارد ميشن. صداي تشويق، سوت و هوراي تماشاگرها، گوش رو كر نمي كنه ولي خيلي بلنده. گزارشگر اسامي رو اعلام مي كنه.
نويسنده: "گزارشگر؟! گزارشگر؟! اَه! اين لونا هم معلوم نيست باز كجا غيبش زده. فعلا در راستاي آروم آروم گفتن اسم بازيكنا بي خيال گزارشگر"

خود مسابقه - خود مسابقه = 0

داور با اسپي و استر صحبت مي كنه و ميگه بهم دست بدن. اسپي پشت به استر مي ايسته و با اون دست ميده (نكته طولي: چون طول شكم اسپي بيشتر از طول دستشه، نمي تونه از جلو دست بده ). كمي اون طرف تر، لونا كماكان در راستاي نزديكي به ولنتاين، هدويگ رو همراهي مي كنه و بازيكنا هم دارن با هم كل كل مي كنن. مرلين رو به لودو ميگه: "سر آفتابه ام شرط مي بندم اولين نفر رو من با بلاجر مي زنم." بعد براي اين كه بگه منم آدم حسابيم، ادامه داد:
مــن آنـم كه آفـتابه ام بـُوَد قهرمان ... زنم بر سرتون كيلو كيلو بلاجران
لودو جواب ميده:
زمـان اتـل مــتــل بـازي تـو، بـلاجــر زدم ... قبل از ظهور ريش تو، من بلاجر مي زدم
حــالــمــو بهـم زدي آفـتـابه تو بگير او وَر ... جان مـن اسـتـر بـيا، اين مرلينو بردار ببر
لونا كه تازه به جايگاه گزارشگر اومده، شروع مي كنه: "حالا اِما مياد و لودو رو عقب مي كشه و كل كل اون و مرلين رو بهم مي زنه. ايشش اين دختر فك كرده هنوز ولنتاينه كه هي مي پره بغل لودو ..."
نويسنده: اين كه خودش تا همين الآن ... بوق ... موبايل نويسنده زنگ مي خوره و يه جغد ام اس بهش مي رسه. نويسنده پيامو مي خونه و ميگه: " لونا، اِما به حرفت جواب داده كه:
كُــته كن سخن تا نكـُفـتـم سـرت ... اگـر ور زنـي، پاره پاره كنم پيكرت
چو من بر نشينم بر اين چوب زين ... بــدوزم تـو را بـا بـلاجـر به زمـيـن

تو زمين بازي، داور سوت ميزنه و بازيكناي گيريف به هوا بلند ميشن و صب مي كنن تا هافلي ها به خودشون زحمت بلند شدن بدن با اينكه هافلي ها دير از زمين بلند شدن، ولي در راستاي جوگيزريت، درك توپو مي گيره و به طرف دروازه گيريف حمله مي كنه. هدويگ سر راهش سبز (نه ببخشيد سفيد) مي شه و ميگه:
هُ هُ هُ هُ هُ هُ هُ هُ هُ هُ هُ هُ هُ ... چي خيال كردي، مي گيرم من توپو از تو
درك پاس ميده به ادي و داد مي زنه: "ببينم چي كار مي كني. گل بزني ها!"
ادي چشمكي مي زنه و ميگه:
آمـدم بـالا مــن از خاك تا فلـك ها ... ببين كه چون زنم من گل به اينها
در همين حال كه رجز مي خونه، جثه كوچكش (نكته جثه اي: جن خاكيه ديگه) از زير دست سارا، دروازه بان گيريف رد ميشه ولي يه دفعه متوقف ميشه چون صداي جيغ تماشاگرا حواسشو پرت مي كنه. سدي و مري به سمت اسنيچ حمله ور ميشن. ييهو اسنيچ مثل لامپ روشن ميشه و فرار مي كنه. سدي و مري ميرن دنبال اسنيچ و اسنيچ هم با حداكثر سرعتش دور زمين مي چرخه. آندرو از پرت شدن حواس ادي استفاده مي كنه و توپ رو كش ميره و يه حمله ديگه رو شروع ميكنه.
ادي از پشت تكل مي كنه و توپو دوباره تصاحب كنه.
نويسنده: "ها؟! تو كوئيديچ تكل نداريم؟ آها! نگرفتي چي شد. اون خطا كرد ولي داور خطا نگرفت."
در راستاي كل كل بين لودو و مرلين بلاجر ها بين اين دو نفر رد و بدل ميشه و بنابراين استر، در يك اقدام انتحاري، آفتابه مرلين رو كش ميره و مي كوبه تو سر ادي. هر چند ضربه وارد بر سر ادي، چهار كيلو آفتابه بر تار مو بود ولي ادي چيزيش نمي شه. داور يه پنالتي به نفع هافل مي گيره.

لونا: "خب حالا هافل اولين گل بازي رو ميزنه. البته بايد اشاره كنم كه اون دختره، اِما، هيچ حركت خاصي نكرده و احتمالا تا آخر بازي هم نخواهد كرد."
اِما عصباني ميشه؛ بازي رو ول مي كنه و ميره سراغ لونا. البته با وجود كل كل كاملا لفظي لودو و مرلين بلاجري در بازي نمونده كه اِما بخواد مراقبش باشه و در نتيجه ول كردن يا نكردن بازي توسط اِما فرقي نداشت.
توپ به درك مي رسه و اون به طرف دروازه گيريف حمله مي كنه. به سارا اونز مي رسه. با قيافه عصباني سارا اونز مواجه ميشه و براي اولين بار مي فهمه كه چرا اونو سارا خفنز مي نامند ولي به ياد مياره كه اولين بازيشه و نبايد كم بياره بنابراين، در يك عملياتي تركيبي (نكته تركيبي: عمليات تركيبي از ارزشي بازي، ژانگولر بازي، جاكروبات(2) بازي و ... است) مي پره روي جاروش مي ايسته . سارا خفنز اندر كف اين حركت اين جوان ارزشي اين جوري مي مونه. (نكته اين: چند تا "اين" شد؟) استر يكي از بلاجر ها رو از وسط كل كل كاملا لفظي(!) لودو و مرلين كش ميره و با آفتابه مرلين كه هنوز تو دستشه، محكم عقده هاشو تو سر توپ بيچاره خالي مي كنه و توپ با سرعت ميره كه دل و روده ي درك رو عنايت كنه! درك كه هنوز سرش گرمه، يه پشتك وارو مي زنه و جا خالي ميده.
از اونجايي كه سوزن سارا هنوز روي اين حالت مونده، درك از كنارش رد ميشه و ميره كه توپ رو بندازه تو حلقه گيريف ولي با سر مي خوره به حلقه دروازه و به اين حالت در مياد و توپ هم بدون رد شدن از حلقه دروازه از دستش ميفته
سدي و مري هنوز دور زمين مي چرخن. اسنيچ دوباره مثل چراغ روشن ميشه و به جاي دور زدن، ميره وسط زمين مي ايسته: و سدي و مري كماكان دور زمين:

توپ دست هديه و اون به طرف دروازه هافل حمله مي كنه. از اونجايي كه اِما و لودو هر كدوم يه طرف در حال گفتمانن(نكته گفتماني: اين گفتمان نه، اون يكي)، هدي به دروازه مي رسه و شوت مي كنه. اسپي در يك اقدام نادر توپو با دست مي گيره. (نكته ندوريت!: اسپروت معمولا توپو با شكمش مي گيره ) اسپي پاس ميده به دنيس. دنيس از جسي رد ميشه؛ در نتيجه جسي در يك اقدام ارزشي - عصبي جيغ مي زنه: "توپو ازت مي گيرم!" دنيس در جواب مي گه:
الا اي جــســيــكــاي والا مـقــام ... اين قد جيغ نكش پشت گوشم مدام
برو كار مي كن واسم شاخ نشو ... كـنـم هـر روز صـد تا مـثل تــو من درو
دنيس پاس ميده به ادي و اون هم گل بعدي رو مي زنه. اين بار آندرو توپو مي گيره و چون لودو و اِما هنوز مشغولن به موقعيت شوت زني مي رسه ولي متوجه ميشه كه گل زدن به اين دروازه سخت تر از رد شدن از هفت خان محافظ سنگ جادوئه؛ بنابراين يكم فكر مي كنه و بعدش در حالي كه به اين حالت در اومده، چوبدستشو مي كشه و وردي مي خونه. يه تيكه ژامبون بزرگ رو هوا ظاهر ميشه و اسپي با شكم ميره طرف اون ژامبون! آندرو توپو شوت مي كنه و براي اسپي مي خونه:
به كـجا روي تو الآن، كـه گلي خــوري عـزيـزم ... گر قياس من تو باشي، خل تر از تو من نديدم
حلقه ها رو بي محابا، رفتي و تو خالي كردي ... واسه يـه تـيـكه ژامبون، تو چه نيرنگي خوردي
ولي توپ از كنار حلقه دروازه رد ميشه. اسپي سرش رو به نشونه تاسف براي آندرو تكون ميده و ميگه:
همه فصل جوونيم، پــا به پاي اين بـازي رفت ... تـا به دروازه رسـيدم، مـثـل عـطـر رازقي رفت
خيك من توي دروازه، واسه حلقه ها پناه بود ... واسه توپ هم، گاهي اوقات شيـرجه اي رفت
نـمـي تــوني گل بـزني، بـچه اي بچه ي بچه ... شوتت هم مالي نبود و از كنار حلقه اي رفت
سدي و مري دور زمين: اسنيچ هم وسط زمين:

اسپي توپو پاس ميده به ادي. ادي توپو پاس ميده به درك. مرلين هنوز در حال كل كل با لودوئه و هر دو بلاجر نقش نقل كل كل رو دارن. بنابراين استر هيچ كاري بشتر از اين نمي تونه بكنه و درك رو در روي سارا قرار مي گيره:
اومـدم دروازه تـو ســوراخ كنم ... خـونـه ي بــردنـمـونـو كـاخ كنم
اين دو پخ پيچ گوشي بردمونو ... عوض با يه دونه چارپاخ(3) كنم
سارا به اين حالت جواب ميده:
تو منو نميشناسي به من ميگن سارا خفنز ... من ميگيرم توپتو، بسه ديگه نـخون طـنز
اِما كه تازه از دعواي با لونا برگشته، يكي از بلاجرهايي كه مرلين به طرف لودو مي فرسته رو منحرف مي كنه و مستقيم مي فرسته طرف سارا؛ بنابراين سارا نمي تونه توپو بگيره. استر به خاطر اين كار اِما به داور اعتراض مي كنه تا هم بتونن امتياز اين گل رو جبران كنن و هم توي رول يه كار مفيد كرده باشه.
داور: "توپ تو منطقه گل زني بود و اين حركت خطا نيست."
استر:
توي جايگاه گزارشگر، نويسنده سعي مي كنه لونا رو كه بر اثر گفتمان (به اين شكل) با اِما بيهوش شده رو به هوش بياره ولي از اونجايي كه موفق نميشه، جمله زير رو مي نويسه:
سدي و مري دور زمين: اسنيچ هم وسط زمين:

توي زمين، آندرو دوباره داره به طرف دروازه هافل حمله مي كنه. اِما و لودو كه به صورت دو تا يكي حساب مرلين رو رسيدن، بلاجرها رو به طرف آندرو نشونه مي رن (نكته نشونه اي: فقط نشونه ميرن ها! نمي زنن). آندرو كوافل رو ميندازه طرف جسي. بنابراين لودو و اِما بلاجر ها رو به طرف جسي مي فرستن. قبل از اينكه جسي بر اثر برخورد بلاجرها به اين صورت در بياد، با خودش گفت:
آنــدرو بـار كـوافـل نـتـوانـسـت كـشـيـد ... قـرعـه كار بـه نام من بـيـچاره زدند
سرخگون، به دستم نرسيدست هـنوز ... لـيــك دانم كه مـرا نـيـز بيچاره كنند
بلاجر ها، جسي رو مورد عنايت قرار مي دن و در نتيجه توپ از دستش ميفته. هدي شيرجه مي زنه و كوافل رو ميگيره و به طرف دروازه هافل پرواز مي كنه. اِما و لودو سعي مي كنن هدي رو هم با بلاجر ها بعنايتن ولي چون هيكل ورزشكار هدي خيلي كوچيكه، نمي تونن. ولي ناگهان ... بوم ... هدي با شكم اسپروت برخورد مي كنه و به علت پتانسيل كشساني، كمونه مي كنه و چون تيري شليك ميشه و ميره كه عنايت بشه! ملت تماشاچي به احترام مرگ نزديك هدي كلاهاشونو بر مي دارن و به اين حالت در ميان كه يه دفعه استر با آفتابه مرلين از راه مي رسه و هدي رو ميگيره .
اسپي دستش رو روي گوني سيب زمينيش گذاشته و گريه مي كنه. داور سعي مي كنه با وعده آب نبات چوبي دلداريش بده ولي يه دفعه ... اسپي جيغ مي زنه: "فك كردي من به خاطر درد گريه مي كنم؟ اون جغده نيم كيلو از چربي هامو خورد!" (نكته چرب و چيلي: اسپي اصولا عاشق شكم گنده شه. شايعات موثقي وجود داره كه اسپي اعلام كرده فقط با كسي ازدواج مي كنه كه شكمش بزرگتر از مال خودش باشه ترشيدگي اين پروفسور خوب و دوست داشتني رو پيشاپيش تسليت عرض مي نُماييم )
استر ميره سراغ داور و با حالتي ما بين و و به داور مي گه كه بايد خطا بگيره چون شكم اسپي مزاحم بازيكناشونه! اسپي پوزخندي به استر مي زنه و ميگه:
بـرو اي اسـتـر مسكـين در خـانـه داور زن ... كه پــنــالـتي الـكي، دهــد از كـرم شـمـا را
به جز از شما كه گويد سخني ابولعجايب ... كه داور بـايد بـگـيـرد خـطا از طول شكم ها؟
در راستاي اينكه پست خيلي يه طرفه نباشه، داور يه پنالتي به نفع گيريف مي گيره و در نتيجه، استر رو به اسپي مي كنه و قيافه اش به اين شكل در مياد. سپس، در راستاي اينكه نشون بدم زبونك انداختن كار بديه و آخر و عاقبت نداره، داور منظور استر رو بد متوجه ميشه و بنابراين علاوه بر لغو پنالتي گيريف، يه پنالتي به هافل ميده كه درك اونو گل مي كنه.
اون طرف، نوسينده رو به لونا مي كنه و ميگه: "هوي لونا! پاشو يه كم گزارش كن پست يكنواخت شد. پاشو ديگه!" لونا در راستاي ارزشي بازي رايج در پست، از جا مي پره و ميگه: "يعني كي مي تونه باشه اين موقع شب؟" نويسنده از خدا براي خودش طلب شفا مي كنه تا دفعه ديگه چنين پستي ننويسه: و بعد براي خالي نبودن عريضه:
سدي و مري دور زمين: اسنيچ هم وسط زمين: ولي ييهو يه لامپ كم مصرف خاموش بالاي سر مري روشن ميشه. مري مسير دور زدنش رو تغيير ميده تا اسنيچ رو غافل گير كنه

يه بار ديگه قيافه استر به اين حالت در مياد ولي اين بار به خاطر اينه كه داره سعي مي كنه مريدانوس جستجوگره تيم رو از محل اختفاي توپكي تحت تعقيب به نام اسنيچ آگاه كنه. بالاخره مري متوجه ميشه و به طرف اسنيچ شيرجه ميره و با شادي فراوان فرياد مي زنه: "مي گيرمـــــــــــــــــــــش!" ولي يه دفعه، سدريك، جستجوگر هافل جلوش زرد (همون سبز سابق) ميشه و ميگه:
شما در خواب بينين گوي زرين ... گهي با دست گهي با پا بگيريـن
بگيرم من همي زرين گوهـر را ... كـشـاند هر كسي فـرياد هــــورا
بنابراين سدي اسنيچ رو مي گيره و تماشاگرنماهاي هافل يه بار ديگه شروع مي كنن:
هميشه سعي حـريـف است بــاطل ... كابوس شــب حــريـف است هــافل
پـيـچـيــده شهرت مـا تـو هـر كـوچـه ... تــو آتــن يا توي سـارد يا تـو بـــابــل
آن كــــه دارد هــــوس بــــردن ز مــا ... آدمـي بــي كـاره اســـت و عـــاطـل
...

بعد از مسابقه - زمين مسابقه

ورزشگاه تخليه شده و همه به سمت خوابگاه هاشون رفتن. البته به جز دو نفر. اولي هموني كه سر ميز صبحونه يه جغد ام اس زده بود و دومي هموني كه جغد ام اس بهش زده شده بود. (ايول فعل مجهول)
كسي كه جغد ام اس بهش زده شده بود:‌ "كه ماموريت انجام شد ها؟"
كسي كه جغد ام اس روبه اون زده بود: "قربان ... قربان ... باور كنين تقصير من نبود. من مطمئنم همه ي اونا از اون معجون خوردن ... "
كسي كه جغد ام اس بهش زده شده بود:‌ "جريـــــــــــــــــــــــــوس!"
كسي كه جغد ام اس روبه اون زده بود: "آيييييييييييي (صداي جيغ)"
نويسنده: "قرار بود تو آب كدو حلوايي ها سم بريزن و همه رو به ديدار رفتگان بفرستن ولي ديدم پست خيلي خشانت بار آميز(!) ميشه واسه همين جاي اون معجون رو با يه معجون شعر و شاعري عوض كردم."

-------------------------------

1- جغد ام اس: نوعي شيوه ارتباط جادويي شبيه به اس ام اس
2- جاكروبات: آكروبات بازي جادويي
3- چارپاخ=چهارپخ : منظور از عوض كردن پيچ گوشتي دو پخ با چهارپخ همون محكم كاريه



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
اندرون رختکن گریف!

استر به طرز مزخرفی از اين ور رختکن ميره اونور رختکن. از اونور رختکن ميره اينور رختکن!دوباره!از اینور اون ور و از اون ور این ور! بله!دوباره!از این ور اون ور ..دوباره! و از این ور اون ور...
هدویگ پر پر زنان می فرماید(!!) : بسه!!!!!!!
مری : کاملا موافقم!
اندرو : نه ادامه بده! باحاله!
هدویگ ابروشو می ندازه بالا و به اندرو نگاه می کنه!
اندرو : چرا فحش می دی بی تربیت؟! هان هان هان؟!
هدویگ ابروش رو بازم می بره بالاتر!
-خیلی بی ادبی!
استر : بسه!
مری : موافقم!
همه : کوفت!

اندرون رختکن هافل!

همگی با هم به طرز دوستانه ای سرشون رو گذاشتن روی شونه هاشون و به جام و قهرمانی می فکرن! ( هه!خیال کردین!کاملا شئونات اسلامی رعایت شده!کور خوندین!)
اسپروات : من الان دارم جام رو از دست پروفسور میگیرم!
لودو : وای چه برقی می زنه!
دنیس : بده منم یه کم بگیرمش!تروخدا!
اسپروات : نمی دم!پررو! من کاپیتانم نه تو که!
دنیس : خیلی نامردی!

و خب آرزو بر جوانان عیب نیست!


دوباره اندرون رختکن گریف!

هدویگ در حال یورتمه رفتن در رختکن هرازگاهی به سارا لگدی می زنه ... اندرو در حال چسباندن موهای مری و سارا بهم و مری در فکرهای بسیار بدی به سر می برد!
مرلین هم با چادر رختکن به گفتگو نشسته بود!
استر امیدوارانه به جو دوستانه ای که بر گریفی ها حکم فرما بود لبخند تلخی زد!

و دوباره اندرون رختکن هافل!

مشترک گرامی دسترسی به این رختکن خیلی ممنوع است! بیخیالش شید!مهم نیست!

و بالاخره بازی!

کاپیتان ها به دلایلی با هم دست نمی دن!( حتما باید مستقیم بگم!؟) ...
سسسسسووووووووتتتتت!!
بازی شروع می شه!
توپ در دستان مهاجمان گریفی می چرخه!
تماشاگرها به طرز یه هویی شروع به تشویق دارو می کنن!

10-0 به نفع گریف!



یه بلاجر از سمت اندرو به سمت ورونیکا می ره ... می ره ... می ره ... و برمیگرده سمت خود اندرو ولی توسط اما دفع می شه!
اندرو : وای مرسی عزیزم!
اما : خواهش می کنم!

ورونیکا پاس می ده به زاخی .. زاخی به ورونیکا ... ورونیکا به زاخی ... و زاخی به مرلین!
گل!!

20-0 به نفع گریف!

زاخی رو به اما : آدامس رو با موهات می خوری؟!
اما : چی؟!
اندرو :

مری و سدریک همزمان اسنیچ رو میگیرن!
تماشاگرها : وای وای! حالا چی می شه؟!

سکوت!
...
تماشاگرها داور رو تشویق می کنن!


سوووووووووتتتتتتت!!
بازی به صورت ارزشی به نفع هافل تموم می شه!


ویرایش شده توسط اندرومیدا در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۳ ۲۱:۵۱:۴۸

" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
گریف VS هافل

- همراه شما هستیم با بازی کوییدیچ بین تیم های گریفیندور و هافلپاف ... مایکل جردن! هستم از بووووووق ...

ویژژژژژژژژ !(افکت پرواز دمپایی در هوا) ... دامپ!(افکت برخورد دمپایی بر فرق سر مایکل)

- بله شیرفهم شد ! ... بازیکنای گریف دارن داخل زمین میان ... چه صحنه تماشایی ای ... هدویگ مهاجم نام آشنای گریفیندوری (صدای ملت : شیرههههههههههههههه !) پر در دست بازیکن پرسابقه و عضو هیئت مدیره سازمان کوییدیچ ، مرلین کبیر(ملت : پیرهههههههههه !) وارد زمین می شه .

تماشاگرا : مرلیـــن حیا کن ... کوییدیچو رها کن ... هوووووووو !

مرلین پر هدویگ رو ول می کنه و به سمت جردن میره و میکروفنو ازش می گیره .
- من مخلث همه شمام ! ... من از همین جا می گم که (بیییییییییییب) هر کی منو مثخره می کنه ! ... آقای فلدوسی پول ، عذل می خوام آقای جلدن من از همینجا به همه هوادالام قول می دم که اگه تو جام جهانی کوییدیچ 2000 گل نزدم توی جام جهانی بعدی حتما جبلان می کنم !

ملت : هووووووووووو .

مرلین به سمت بقیه هم تیمیا می ره و مایکل به گزارشش ادامه می ده .

- بله و حالا بازیکنای هافل پیف پاف وارد زمین می شن ... جلوتر از همه اسپروات و شیکمش نمایان می شن ... همه سرجاشون قرار می گیرن ... داور این مسابقه سر الکساندر اسکاوره ... یکی از خرپول های آمریکایی که کارخونه دستمال سازی داره ... توی آمریکا برای خونواده اسکاور جک های زیادی ساختن ... چون کاراشون سوژه جکه ... مثلا یکی از جکا این بود که یه روز یه اسکاور ...

ویژژژژژژژژژژژ ! ... دامپ !

......

- کوافل دست جسیکا پاتره ... با هدویگ پاسکاری می کنه ... واقعا کارشون عالیه ... راستی خبرایی هست مبنی بر اینکه هدویگ ازدواج مجدد کرده ...

ویژژژژژژژژژژژژژ ! ... ایووووو(افکت جاخالی) .. ویژژژژژژژژژژژژژ !

- ببخشید بابت تاخیری که ایجاد شد ... مشکل از اتاق فرمان بود! ... جسی با یه حرکت زیبا توپو به اندرو می ده ... اندرو شوت می کنه ... شگفت آوره ! ... توپ به شیکم اسپروات می خوره و مستقیم به سمت یکی از مهاجمای هافلپاف می ره ... واقعا اسپروات در کار کردن با شیکمش ماهره ! ... البته مثل اینکه می خواد رژیم بگیره و شیکمشو آب کنه .

صدای غرغری از پشت صحنه شنیده می شه .
مایکل سریع به سمت پشت صحنه برمیگرده و بلند حرف می زنه طوری که صداش تو ورزشگاه میپیچه .
- خب خب نزنید باشه حاشیه نمی رم !

ورزشگاه چند لحظه در سکوت فرو می ره ... ولی جردن دوباره شروع به وراجی می کنه .

- د خب بازی کنید چرا منو نگاه می کنید مگه آدم ندیدید ؟!

بازیکنا که تازه به خودشون اومده بودن بازی رو ادامه می دن .

- کوافل دست هافلپافیاست ... بلاجر های استرجس و مرلین تاثیری نداره ... دنیس و زاخاریاس جلوتر پاسکاری می کنن و ورنیکا هم پشتشونه ... حمله خطرناکی به نظر می رسه ... اوه سارا رو نگاه کنید ... چه کار عجیبی ... سارا داره ناخناشو تمیز می کنه و اصلا به مهاجمای هافلپاف نگاه هم نمی کنه ... کوافل به سرعت به دست ورونیکا می رسه و اونم شوت می کنه ... چه حرکت عجیبی ! ... سارا بشکنی می زنه و توپ جلوی دروازه هافلپاف ظاهر می شه و مستقیم وارد حلقه چپ می شه ! ... گل برای گریف توسط سارا خفنز !
به نظر من این حرکت سارا اوانز خیلی ناجوانمردانه بود ... داور باید به خاطر استفاده از قدرتای ماوراء الطبیعه بهش اخطار بده ... البته نظر کارشناسان ملاکه .


(صدایی از پشت صحنه : ممد دمپایی تموم کردیم اون آجرو بده من !)

ویژژژژژژژژژژژژژژژژژژ ! ... بووومب!(افکت برخورد آجر با پس کله مایکل) ... آآآآآآآآاخ ! ... گرومپ!(صدای برخورد جسد مایکل با زمین).

مریدانوس صدای افتادن جسد مایکل رو زمین رو می شنوه و به سمتش برمیگرده ... چیزی که توی جیبش وول می خورد نظرشو جلب می کنه ... مسیرشو به سمت اون کج می کنه و بالا سرش می ره ... دست توی جیبش می کنه و با کمال ناباوری اسنیچ رو از جیبش درمیاره !
مری : بوقی اسنیچو قایم کرده بود ... یه ساعته داریم دنبال هوا می گردیم !

صدای سوووت داور توی سراسر ورزشگاه منعکس می شه ...

==

یه زن و یه مرد از پای میز کوییدیچ دستی!(بر وزن فوتبال دستی) بلند می شن ... چهره زن گرفته است و اخم کرده .
- هلگا بازم من بردمت ... سعی کن بیشتر تمرین کنی تا تیمت قویتر شه !
- گودریک تو خیلی قوی شدی ... دیگه نمی تونم ببرمت .
زن و مرد از اتاق خونه قدیمی خارج می شن ... دوربین مستقیم به سمت یکی از حلقه های کوچکی که توی میز کوییدیچ دستی هست می ره و با سرعت داخلش می شه و تصویر سیاه می شه ...

(برای آیکیوها : تمام کوییدیچ یه بازی کوییدیچ دستی بود که هلگا هافلپاف و گودریک گریفیندور داشتن بازی می کردن !)


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۳ ۲۰:۲۰:۴۱
ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱ ۱۷:۱۶:۱۹



Re: زمين كويديچ هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
گريفندور و هافلپاف

- بچه­ها من دارم با شما حرف مي­زنم... گوش کنيد!
اعضای تيم در زمين کوييديچ بودند و بدون توجه به پروفسور اسپراوت که فرياد مي­زد و ذرات بزاقش در هوا پخش مي­شد با يکديگر گِل بازی مي­کردند.
- شما بايد بيشتر تمرين کنيد تا اگه فردا هم هوا بارونی بود بتونيد تو مسابقه...
شلپ!
يک مشت گِل که دنيس پرتاب کرده بود به صورت پروفسور اسپراوت برخورد کرد و سبب شد تا چهره­اش مرگبار شود. ابتدا دهانش را باز کرد تا با تحکم فحشی نثارشان کند اما لحظه­ای بعد جارويش را به زمين کوفت و شلپ شلپ کنان از آن­ها فاصله گرفت.
دنيس دوباره مشتی گِل از زمين کند و گفت:
- پروفسور بيخودی جوش ميزنه. وقتی از ريوانکلاو برديم ديگه گريفندور آب خوردنه!
و دوباره همگی سرگرم بازی شدند.


آن شب در تالار عمومی هلهله­ای برپا بود. بچه­هاي هافلپاف يک جشن زود هنگام به راه انداخته بودند و در اين ميان هيچکس به پروفسور اسپراوت توجهی نداشت که دور از نور خيره کننده­ی شمع­ها و در کنار پنجره، بر روی مبلی لم داده بود... نور مهتاب صورت خيره­اش را روشن کرده بود و معلوم بود فکرش جای ديگری سير مي­کند. او از اينکه مي­ديد اعضای تيمش اميدوار هستند خوشحال بود اما اعتماد به نفس بيش از حد نيز چندان خوشايند به نظر نمي­رسيد.
هنگامی که توده­های ابر همچون دريايي خروشان جلوی نور مهتاب را گرفتند و قطرات باران به پنجره­های سياه و تاريک تازيانه زدند، بدبيني پروفسور اسپراوت نسبت به مسابقه­ی روز بعد افزايش يافت... کم­کم پلک­هايش سنگين شد و همان جا به خوابی عميق و نا آرام فرو رفت.


حاشيه­ی سرخ رنگ و درخشان خورشيد از پشت درخت­ها نمايان شده بود و نور صورتی رنگی که از خود ساطع مي­کرد حالت عجيبی به صورت پروفسور اسپراوت مي­بخشيد. او لبخند عجيبی بر لب داشت و از پنجره­ی خوابگاه به دوردست­ها مي­نگريست... شايد اگر نگاه خيره­ی او را دنبال مي­کردی به ورزشگاه کوييديچ مي­رسيد و اگر از حال دلش آگاه بودی خبر از اضطراب و پريشانی­اش مي­داد؛ اما قلبش چيز ديگری مي­گفت... آری، قلبش به او اطمينان مي­داد که بچه­ها به خاطر قدردانی از زحمات وی هم که شده مسابقه را خواهند برد.
ابتدا رو به اعضای تيمش کرد و به قيافه­ی آن­ها که معصومانه در خواب، خر و پف مي­کردند خيره شد... اما بعد به ياد رفتار روز قبلشان افتاد و رحم و شفقتش ته کشيد، بوق بزرگی که در دست داشت را جلوی دهانش گرفت و در آن دميد...
بوووووووووووووووووووووووووووووووووق!
خوابگاه به لرزه درآمد و بديهی است که همه­ی بچه­ها با چهره­هايي موحش از خواب پريدند.
- خب، اعضای تيم به صف! مي­خوايم بريم زمين کوييديچ و قبل از مسابقه يه تمرين کوچولو داشته باشيم، زودباشين!
بچه­هاي کوييديچ غر و لند کنان از جا برخاستند و با حسرت به بقيه نگاه کردند که دوباره خر و پفشان به هوا رفته بود.
- آفرين! ...لباساتونو بپوشيد، من بيرون منتظرم.

هنگامي­که به طرف زمين کوييديچ مي­رفتند چمن­هاي يخ زده­ی زير پايشان قرچ قرچ صدا مي­داد و مه صبحگاهی اطرافشان را فرا گرفته بود.
- پروفسور، آخه قبل از مسابقه که تمرين نمي­کنند!
- ما الان بايد استراحت کنيم!
- صبحانه چي؟!
اما پروفسور اسپراوت گوشش به اين حرف­ها بدهکار نبود و در حالی که نگرانی در چشمانش موج مي­زد به آسمان ابری بالای سرشان نگاه مي­کرد.
همگی سلانه سلانه وارد رختکن شدند و خود را بر روی نيمکت­ها انداختند. پروفسور با سرزندگی از روی نقشه درباره­ی روش بازی تيم توضيح مي­داد اما بچه­ها به او توجهی نداشتند و کمابيش چرت مي­زدند.
سرانجام رداهاي کوييديچ را به تن کرده و وارد زمين شدند. زمانی که سوار بر جاروهای پرنده­ی خود اوج مي­گرفتند و نسيم خنکی صورتشان را نوازش مي­داد نيز از خواب­آلودگی بيرون نيامدند، حتی يک بار نزديک بود لودو از ته جارويش سر بخورد و به زمين بيفتد.

درنتيجه وقتی صدای هياهوی تماشاچيان که همچون سيلی خروشان وارد ورزشگاه مي­شدند به گوش رسيد آن­ها پيشرفت چندانی نکرده بودند و دوباره با شانه­های فرو افتاده به طرف رختکن رفتند. در ميانه­های زمين بودند که کابوس پروفسور اسپراوت به حقيقت پيوست... برقی در آسمان درخشيد و پس از صدای مهيب رعد و برق، ابرها شروع به باريدن کردند. همگی دوان دوان به فضای گرم رختکن پناه بردند و آب را از سر و رويشان تکاندند. اما پروفسور اسپراوت که دلواپسی در چهره­اش محسوس بود همانطور که آب از موها و صورتش مي­چکيد شروع به حرف زدن کرد.
- بچه­ها، بايد حواستونو خيلی جمع کنيد... شما تو هوای بارونی تمرين نداشتيد و ممکنه...
ادوارد به ميان صحبت او پريد و با حالتی دلجويانه گفت:
- کاپيتان، نگران نباشيد... ما مي­بريمشون. يک ساعت ديگه وقتی داريم جشن و پايکوبی مي­کنيم از حرف­هايي که زديد خنده­تون مي­گيره!
اما پروفسور مصرانه ادامه داد:
- شما به اندازه­ی کافی تمرين نداشتيد و تيم گريفندور هم خيلی قويه پس...
اما بچه­ها که جاروهايشان را به دست گرفته بودند در حالی که دوستانه به شانه­ی او مي­زدند از رختکن خارج شدند. قلب پروفسور به شدت در سينه مي­تپيد... نمي­دانست اين اعتماد به نفس به نفعشان است يا در نهايت سبب شکستشان مي­شود.
بالاخره هر هفت بازيکن هافل وارد زمين شدند و پروفسور اسپراوت با گام­های بلند به طرف اعضای تيمش رفت تا در مقام کاپيتان، جلوتر از آن­ها بايستد.
آسمان خاکستری همچنان مي­باريد و با اينکه ساعت ده صبح بود هوا نسبتاً تاريک به نظر مي­رسيد. تماشاچيان که اکثراً قرمزپوش و طرفدار تيم گريفندور بودند با وجود بارش قطراتی که چون شلاق بر صورتشان زده ميشد به تشويق تيم محبوبشان مي­پرداختند.
مادام هوچ کاپيتان هر يک از دو تيم را فراخواند و از آن­ها خواست که با يکديگر دست دهند. آنگاه صدای سوت داور در ورزشگاه طنين انداخت، توپ­ها به هوا رفتند و چهارده بازيکن به يک باره به پرواز درآمدند.
- بازی شروع ميشه و سرخگون در دست اندروميدا از گريفندوره. لودو بگمن به يکي از بازدارنده­ها ضربه ميزنه تا اونو منحرف کنه اما بازدارنده با فاصله­ی زيادی از کنار اندروميدا ميگذره وحالا اون فرصت گل زدن داره... به دروازه نزديک و نزديک­تر ميشه و حالا...
اما پروفسور اسپراوت به راحتی سرخگون را گرفت و بدون معطلی به درک پاس داد. باد زوزه مي­کشيد و بازيکنان را از مسيرشان منحرف مي­کرد.
- درک سرخگون رو در دست داره و به طرف سارا اوانز ميره، اما مثل اينه که خودش قصد پرتاب نداره و با يه پاس نه چندان خوب سرخگون رو به ادوارد واگذار مي­کنه...
صدای صفير توپ بازدارنده به گوش رسيد و قبل از آنکه ادوارد مسيرش را عوض کند به دستش اصابت نمود. خوشبختانه او آسيب جدی نديد اما سرخگون به دست جسيکا پاتر افتاد.
- حالا اين جسيکا پاتره که برای باز کردن حلقه­های هافلپاف به جلو پرواز ميکنه، ببينيم بالاخره طلسم حلقه­ها شکسته ميشه يا نه...
اِما دابز با اطمينان خاطر چماقش را بالا آورد تا با ضربه­ای به توپ بازدارنده جسيکا را سرنگون سازد اما چماق از دستش افتاد و خوش­شانس بود که بازدارنده به صورت خودش برخورد نکرد.
- پاتر درست جلوی اسپراوت قرار داره و با قدرت هر چه تمام­تر سرخگون رو به طرف حلقه­ی کناری پرتاب ميکنه و... گــــــل! بله، بالاخره يک گل به ثمر ميرسه و نتيجه ده - هيچ به نفع گريفندور ميشه...
تمام طول بازی به همين روال مي­گذشت. مهاجمان گريفندور به راحتی از سد بازدارنده­های لودو بگمن و اما دابز مي­گذشتند و گل مي­زدند. تا جايي که بعد از دو ساعت و هنگامی­که هدويگ دهمين گلش را وارد حلقه­ها کرد نتيجه صد و هشتاد به سی شد. در طرف مقابل، مهاجمان هافل قرار داشتند که يا سرخگون از دستشان مي­لغزيد و يا بازدارنده­ی مدافعان گريفندور، استرجس پادمور و مرلين، آن­ها را از روی جارو واژگون مي­ساخت.
چند متر بالاتر مسابقه به گونه­ای ديگر دنبال مي­شد... سدريک ديگوری و مريدانوس در جستجوی گوی زرين بودند و هر چند وقت يک بار برقی طلايي توجه آن­ها را جلب مي­کرد.
- دنيس در تلاشی مجدد سعی در باز کردن حلقه­های گريفندور داره. در صورت گل شدن ضربه­ی او، نتيجه صد و هشتاد به چهل خواهد شد و سدريک ديگوری، جستجوگر هافلپاف مي­تونه با به چنگ انداختن گوی زرين يک پايان غيرمنتظره برای بازی رقم بزنه و شادی رو برای طرفدارانشون به ارمغان بياره...
اما دنيس هنوز سرخگون را پرتاب نکرده بود که صدای مبهم سوت مادام هوچ به گوش رسيد. هافلی­ها با اين تصور که در جايي از زمين خطايي روی داده به اطرافشان نگاه کردند اما وقتی بازيکنان گريفندور را ديدند که با شادی به سوی زمين سرازير شدند و مريدانوس را در آغوش گرفتند حقيقت همچون پتکی بر سرشان کوبيده شد... آن­ها باخته بودند.
پروفسور اسپراوت زودتر از بقيه بر زمين نشست، نه بر سرشان فرياد کشيد و نه سرزنششان نمود... بلکه بدون اينکه حتی به آن­ها نگاه بکند همانطور که ردايش در برابر باد و باران موج مي­زد به طرف رختکن رفت. بی­توجهی کاپيتان حتی از شکست نيز ناگوارتر بود. بچه­ها لحظه­ای مردد ماندند اما هنگامی که لودو نيز راه رختکن را در پيش گرفت به دنبالش رفتند.
پروفسور روی يکي از نيمکت­ها نشسته و سرش را زير انداخته بود، قطره­های درشت و شفاف اشک بر روی گونه­اش مي­درخشيد. لودو جلوتر از همه به طرف او رفت و درست روبرويش، بر روی زمين نشست... بقيه نيز دور او حلقه زدند.
- پروفسور، ما... ما واقعاً معذرت ميخوايم. فکر مي­کرديم چون ريوانکلاو رو برديم از پس اين يکی هم بر ميايم، اما...
هق­هق گريه امان لودو را بريد و نتوانست ادامه دهد. حال بقيه نيز بهتر از او نبود، اِما و درک آهسته اشک مي­ريختند و دنيس و ادوارد محزون و ماتم­زده بودند. سدريک که خود را مقصر مي­دانست حتی به پروفسور نگاه هم نمي­کرد.
اما اشک­های پروفسور اسپراوت خشک شده بود و ديگر ناراحت به نظر نمي­رسيد. صورتش را بالا آورد و بچه­ها چهره­ی رنگ پريده­اش را ديدند که حالا گلگون شده بود.
به يک باره جو رختکن تغيير کرد، همه با ديدن کاپيتانشان که لبخندی بر لبش نشانده بود آرام گرفتند. لودو که حالا از خوشحالی اشک در چشمانش حلقه زده بود با اميدواری خاصی گفت:
- پروفسور، قول مي­ديم مسابقه­ی بعد رو ببريم... خودتونو برای بالا بردن جام آماده کنيد، ما مي­بريم!
پروفسور با لحن دلنشيني گفت:
- مطمئنم که مي­تونيد.
درست است که آن­ها مسابقه را باختند، اما چيزی که در ازای آن به دست آوردند از پيروزی هم شيرين­تر بود... صميميت و اتحاد!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.