هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
کریچر در بازه ای که همه جا تاریک بوده تریپش رو عوض کرده ( دو چوب زیر پاش گذاشته تا بلند تر بشه همچنین یک ردای کلاه دار پوشیده و کلاهش رو کشیده رو کلش تا خفن و یک چیزی تو مایه های اواتورش بشه)
کریجر: خوب مهم نیست زمان ما لموس بود الان کتابا عوض شده وزارت اموزش و پروش دست به تغییرات عمده زده . .....وایسیا ببینم این یارو که داشت حرف میزد و خیلی حفن بود کجا رفت؟
ادی در حالی که داره به روح نویسنده ی قبلی فحش میده که چرا توی پستش ادی به ارباب کریچ توهین کرده و اون الان شرمگینه: ارباب ترسیده ..... ابهت شما زبان زد خاص و عامه
کریچر یک نگاه به این ور اون ور میکنه: خب میریم سر کارمون .ادی تو هم این درو ببند که هر کی سرش رو نندازه بیادتو
کریچر جلوی صندلی ققی راه میره: تو چه میکنی ,
و در حالی که ناخنش رو میجوئه : میتونی رضایت منو جلب کنی؟
ققی کلش رو مییاره جلو و در گوش کریچر یک چیزی میگه
کریچر یک نگاه به این ور اون ور میکنه و میگه: ادی چرا اینو بستی ... زود بیا بازش کن ... این خودیه....
ادی ناراحت و غمگین از این که دیگه تنها دستیار ارباب نیست مییاد پرای ققی رو باز کنه
ققی با شادی و خرمی: خوب ادی برو برام آب میوه بیار
ادی با مظلومیت به کریچر نگاه میکنه
کریچر: هوی ققی پررو نشو ها و در گوش ققی یک چیزی میگه
و ادامه میده الان ادی دست راستمه ققی دست چپمه

در همین لحظه بعد از این که کریچر پر ققی رو بالا گرفت و این منسب رو بهش داد صدایی از بیرون شنیده میشه

- وای بر تو
- تو با دشمنان هم پیمان شدی
- بوقی گند زدی به سوژه که
- کدوم ابلهی پاش رو گذاشت روی توپ پسر من؟


داخل مقر:

کریچر: خب چون من دو تا دست بیشتر ندارم و دوست هم ندارم مثلا برادر حمید پای راستم باشه پس علاقه ای هم ندارم با بقیه صحبت کنم
هی ادی بقیه ی اینا رو خشک کن بزار توی ویترین ملت ببینن حال کنن
ادی: اما ما که ویترینی نداریم
کریچر: خب یکی بزنین .اینجا دیگه اون خانه ی جاسوسی و فساد قبل نیست از این به بعد اینجا فعالیت های سازنده انجام میشه
بعد رو به ققی ادامه میده و میگه: این دختره بیتائه ریتاهئه چیه بگین بیاد یک مصاحبه از من بکنه . همه باید بدونن سیاست های من چی چیه


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۵

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
ناگهان تاريكي مثل موم روي آتش چكه كرده و همه جارا فرا ميگيرد! همه چيز در ظلمت ابدي خود فرو ميرود
صداي جيغ پير زن جادوگر وسط جنگل ،گريه نوزاد و زوزه سگ تير خورده!رعد برق و زمين لرزه! حس سقوط در تونلي تاريك! فقط قدرت هست كه ميماند! ولدمورت يك بيمار هست! جي كي رولينگ يك نقاش مصري قرن پنجم است! پرواز را بخاطر بسپار پرنده مردنيست! دلبستگي من به سايت بيشتر....اهم ! خلاصه خيلي همه جا تاريك و خفن شد و همه كلي ترسيدند!

- چي شد؟
-فكر كنم برق رفت...
- اه (....) بر اداره آب فاضلاب! دم به ثانيه...
-خير سرشون بمب هسته اي دارن! پس اين برق چي شد؟ مگه قرار نبود بمب بزنن برق زياد بشه..اهههه
-لوم
س!
-چرا روشن نشد؟
-مامان

بوووم!

-صداي چي بود؟ تصویر کوچک شده

بووووم!

-مامان انگشت پام كو؟ من ميترسم!

بوووم!

-بچه اينقدر انگشت پاتو نزن به من! عجب انگشتي هم داري....
-مامان من نيستم!

بوووم!

-صداي چيه؟

-صداي قدم هاي من هست!

ملت: آخ جون بابا برقي اومد!

-خاك بر سر نسل جديد جادوگران! من اهورا حذبا هستم! آمدم تا نجات دهم حذبيون گير كرده مثل خر در منجلاب را! به گند كشيديد اين مكان مقدس را! زمان ما(حذب اول) مديران هيچ كاره بودند!(اصلا مرا بلاك نكردند ها) از بس بي عرضگي از خودتان نشان داديد رويتان سوار شدند! چه ننگي كه شما چلمغز ها به خودتان حذبي ميگوييد! شما الان پشه هم نيستيد! ترسوهاي ضايع! ابله ها و گاو و خر! بي شعور... من آمده ام با تمام نيرويم تا مديريت را محكوم به مرگ و نابودي كنم! آمدم تا طعم مگس كش واقعي را نشانتان دهم! آمده ام تا بهشان بگويم اگر يك بار ديگه تو كوچه فوتبال....اهم! خلاصه من آمده ام!

-اوه اي جد بزرگ...ما نجات يافتيم؟!
-بلي ! اول از همه آن مملي و اون كرام اسبق كه جديدا بارون چرك آلود شده و سالازار قديم را به درك ميفرستم تا بفهمند و درك كنند اوج و عمق خشم حذب را!

صداي يك بچه: صبر كن ببينم...چه مشكوك! يك يارويي بود كه توسط اين سه تا مدير قديمي ترور شد! تصویر کوچک شده

-نه من اون نيستم!
-چرا خودشي...
-نه نه...نه در تاريكي نزديك من نيا(نكات ايمني!)...جريوس مكزيمم!!
-السامور پاراگات؟

-نه من السامور پاراگات نيستم!! نه...نه من اون نيستم..نه من اوني نيستم كه عقده اي شد و از همون موقع قصد كرد حال مديرارو بگيره...نه من چند تا بچه چيگيلي رو تحريك نكردم كه حذب بزنن! نه...نه تمام نقشه هاي حذب زير سر من نبود..نه!
-لوموس!
همه جا روشن شد!
كريچر:پس چرا بار اول روشن نشد؟!
ادي:از بس (...) بار اول گفتي لومس! الان گفتي لوموس!

_________________________
سي عدد فون را بكشيد!



Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۰:۵۲ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
کریچر همینجوری دور هم اشیم، برای اثبات جبروتش بادی به غبغب نداشته اش، میندازه و در حالی که جو مافیایی گرفتتش( دومبولیسم!) به این حالت: میره سر وقت سرژ!
_ خب آقای ریشین! به نظرت...
و دستاش رو میذاره روی شونه ی سرژ و یه ابروشو میندازه بالا و ادامه میده:
_ به نظرت با چه اطلاعاتی میتونی خودت رو از این منجلابی که در اون گرفتار شدی، رها کنی؟! هوم؟!
و با یک پوزخند اساسی، سرژ رو از بالا تا پایین ورانداز میکنه و منتظر جواب میشه.
سرژ فکری شده. دهنش رو باز میکنه که یه سری اطلاعات بده، اما بعد یادش از جذب و اون دوران خوش و گرگم به هوا بازی و عمو زنجیر باف می یفته و اخم بدی میکنه و با تشر میگه:
_ تو در حدی نیستی که ازت بترسم! تمام ریشهام فدای حذب!
و روشو از کریچ برمیگردونه!
و در این لحظه ی کاملا ما فوق بنی بشری، به تیریش( درست نوشتم؟) قبای کریچ برمیخوره و داد میزنه:
_ تو... تو... تو موجود پر ریش! حق نداری با من اینجوری حرف بزنی... ادی؟؟... ادییییییییی ؟!!
ادی بدو بدو همراه با یک عدد موچین می یاد طرف سرژ!
سرژ داره زیر لب با ریشهاش خداحافظی میکنه.
کریچر با این حالت: سرژ رو ترک میکنه و میره طرف ققی!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


... !!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۵

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
ادی گونی رو پرت ميكنه وسط اتاق!
كريچر: يكی بره در اين رو باز كنه!
آرامينتا در حالي كه زير لب "آخجون هدی" رو زمزمه ميكرد؛ ميدوه ميره در گوني رو باز ميكنه و هدي ميپره بيرون!

بوووووووووق! (يك پاراگراف و اندی به علت بي ناموسي شرم آور پاك شد! ديگه تكرار نشه!)

آرامينتا توپ چهل تيكه رو ميگيره و طلسمشو ميشكنه! دست پسرشو ميگيره و از ساختمون حذب ميره بيرون و در راه هر از گاهي يكي ميزده تو بوق ... نه ببخشيد گوش پسرش كه اينقده بهونه ي توپشو نگيره!
كريچر هم دوباره آنيت و آوي رو طلسم ميكنه و اون دو تا مشغول دوخت و دوز ميشن!
ادی هم يه ليوان آب پرتقال كه ظاهر شده بود (يعني كه اون رو ظاهر كرده بود؟!) رو ميبره ميده به ارباب كريچر و مشغول باد زدن اون ميشه!
[در اينجا سوال شد مرجع ضمير اون در جمله بالا چيه! بايد بگم ... اي بوقيه منحرف، ببند اون نيشتو، اون يعني كريچر!]

***يه ساعت بعد***
آنيت و آوی دوخت روبالشي رو تموم كرده بودن و به علت طلسمي كه داشتن هر چي دم دستشون ميديدن شروع ميكردن به دوختنش!
كريچر روبالشي رو بر ميداره ميده به بارون، بارون هم خداحافظي ميكنه و با روبالشي ميره!

كريچر فارغ از همه جا، دوباره به عنوان رئيس حذب كار خودش رو ادامه ميده! طلسم آوی و آنيت رو خنثي ميكنه و ...
بوووووووووق! (اينجا رو جن سمت راست و جن سمت چپ روي شونه هاي كريچر در حال نزاع بودن، عاقبت نفهميديم چي شد! محض احتياط سانسورش كرديم!)

كريچر ميره پشت ميزش ميشينه و پشت يه كاغذ خم ميشه! (شانس اورود برادر حميد اون پشت مشتا نبود!) بعد از پنج دقيقه سرشو از روی كاعذ برميداره و شروع ميكنه به خوندن:
*اطالاعيه*
در نتيجه ی روي كار آمدن مدير جديد حذب ليبريات دموكرات جادوگرياليستي، تغييرات بسياري در اين مكان صورت گرفته؛ از جمله: تغيير در نحوه برخورد اين حذب، تغيير در روند اين حذب، تغيير در تصميم گيري حول موضوعات مختلف در اين حذب، تغيير در عضو گيري اين حذب، تغيير در درب دستشويي هاي اين حذب (عكس چهار بنيان گذار برداشته شده و به جاي آنها عكس كريچر زده شده است!) و بسياري تغييرات ديگر!
از هواخواهان جديد خواهشمند است به دفتر مركزيحذب رجوع كنند!


كريچر كاغذ رو تا ميكنه و به حذبياي موجود نگاه ميكنه! ملت شروع ميكنن به دست زدن و از سوي چهار نفري كه به صندلي بسته شده بودن فحشهايي به گوش ميرسه! كريچر نامه رو ميبنده به پاي هدي و ميگه:
-برو از روی اين صد بار بنويس، بعد بين ملت پخش كن ...
هدي: بغ بغ بغو بغو بغووووو ! (چشم!)

ادی دوباره شروع ميكنه به باد زدن ارباب كريچر (توي مدتي كه كريچ اطلاعيه مينوشت دست از باد زدن برداشته بود تا كاغذ رو باد نبره!) و ارباب كريچر آوي و آنيت رو مرخص ميكنه!

كريچر: خب ... ميرسيم به آقايون محترم بسته شده به صندلي ... !
(ادی دست از باد زدن برداشته بوده و داشت ارباب كريچر رو ماساژ ميداد ... !)


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۵

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
کریچر هم چنان به این طرف و آن طرف میدوید و زیر لب با خودش حرف میزد:
-حذبی های فشفشه....ساحره های خائن،اوه بیچاره هری!،اگر بدونه چه افرادی رو توی سایتش راه دادن؛به کریچر پیر چی میگه؟....بیچاره کریچر پیر...مگه چیکار میتونه بکنه؟...

در حالیکه کریچر داره زیر لب با خودش صحبت میکنه،ژانگولر بازی غریبی در اتاق جریان داره و افراد موجود در آن به شکل ناموزونی رشد میکنند.در همین راستا یه دفعه،یه روح از دیوار اتاق وارد میشه.

بچه:مامان من از روح میترسم
آرامینتا:ترس نداره ....الان هدی میاد برات توپ چهل تیکه میدوزه.....برو با خاله آنیت و خاله آوی بازی کن فعلا...
بچه میدوه طرف خاله های خودش. انیتا و آوریل سر خودشون رو به بازی گرم میکنند.آرامینتا هم از اون کنار زیر چشمی اینا رو نگاه میکنه تا یه کم خاله بازی یاد بگیره.

بارون خون آلود:چیکار کنیم؟
کریچر:صبر کنیم تا ادی،هدی رو بیاره.بعدش با هم دست به کار میشیم.

بارون به حرف های کریچر گوش نمیده و کلا از ماجرا پرت شده. چون یه مار زیبا داره از وسط اتاق راه خودش رو باز میکنه.و بارون به اون مار خیره گشته.

مار با چهره ای به این شکل میاد و از جلوی ساحره ها،حذبی ها،کریچر و بارون عبور میکنه و سپس در سوراخ موجود در گوشه دیوار شمالی،ناپدید میشه......
در اتاق باز میشه ...ادی در حالیکه یک گونی در دستش داره،وارد میشه
......
----------------------------------------------------
ها..همه رو آوردم توی داستان.


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۰ ۱۱:۴۱:۲۲

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵

کرام سابق


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۳ دوشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۰ شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۲
از هاگوارتز..تالار اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 901
آفلاین
مکان:نامعلوم!!
زمان:مشخص نیست!!
----------------
زمین لرزه ای رخ میده و آتشی فوران میزنه!!
صدایی میاد:کریچ!!...ای جن ذلیل مرده!!بالش من آماده نشد؟نکنه گمش کردی؟

کریچ در حالی که پوزه خودشو بر زمین میمالید و کورکورانه به دنبال پاچه ای برای خاریدن میگشت!! جواب داد: نه ارباب!!...کریچر متاسفه!!کریچر گناهی نداشت!!کریچر خودشو برای همین خاطرتنبیه کرد!!

در همین حال پاچشو میزنه بالا و سوختگی روی اونو نشون میده

اما صدا که هنوز از این عدم کفایت کریچر در رنج بوده ادامه میده:اون لنگ درازتو بپوشون زودتر!!حالم به هم خورد!!!....این کافی نیست....مجازاتت میکنم....ده روز از چت کردن در مسنجر محرومی!!!...دیگه از داف بازی خبری نیست!!!برای پیشبرد کارا بهتره از بارون کمک بگیری

کریچر:نه ارباب..توروخدا نه!!!...به من لباس بدهید ولی منو از دافام محروم نکنید!!!هزاران جن خونگی مونث نگران میشن!!خدارو خوش نمیاد!!!
-----------
بارون دراز کشیده بود((کجا؟بعدا مشخص میشه!!)) و داشت تعداد پستایی رو که نحوه برخورد زده بود میشمرد:این کی برای فلیچ!!از ریختش خوشم نمیاد!!.....این یکی برای بووبو!!مثل اسمش کمی بو میده!!!...یکی هم... اه....دیگه یه حذبی اینجا نیست که حال کنیم!!...قدیما تا بلد نبودیم یه کاری رو کنیم به یه حذبی گیر میدادیم!!...کلی هم حال میداد...حواس همه هم به اون ماجرا جلب میشد و ......

دینگ دینگ!!!

بارون:ای بابا توی قبرم نمیذارن راحت باشیم
بارون دکمه آیفون رو میزنه...سنگ قبر مثل در باز میشه!!!

کریچ از بیرون قبر:ارباب بارون...ماموریت..ارباب به من و شما ماموریت داد!!!!ارباب هری دستور دادن که برای پیدا کردن بالش از شما کمک بگیرم!!!

بارون قیافش بسیار ناراضی به نظر میرسید...چیزی تو مایه های ((مگه در شان منه که با یه جن برم ماموریت!! و این حرفا))!!!
----------------
این پست فقط در جهت وارد شدن به ماجراست و هیچ ارزش دیگری ندارد!!!


ویرایش شده توسط بارون خون آلود در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۹ ۲۱:۳۷:۰۹

کرام اسبق!

قدرت منتقل شد!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
ادی با یه "چشم ارباب" خوشگل به سمت در میدوئه و از ساختمون خارج می شه .
کریچر روبالشتی رو روی زمین می اندازه و به سمت حذبیای بسته شده می ره .
با نگاه به ققی چشماش برقی می زنه .به سمتش می ره .یه پر از ققی می کشه .
- آخ !
کریچر : چه حالی می ده !

...

کریچر دست از سر کچل!(واقعا کچل) ققنوس برمیداره و بدن بی پرشو رها می کنه و به سمت کپه پرهایی که کنده بود می ره و سعی می کنه با چند تا از اونا رو بالشتیشو تزیین کنه !

کمی اونطرفتر آوریل و آنیتا در حال حرف زدنن .
- آره آنیت جون می گفتم ... بعد این زن بوقی همسایه کلی پشت سر من حرف زد ... همچین حالشو گرفتم !
(تیریپ غیبت !)

....

در باز می شه و ادی در حالی که گوشه ردای آرامینتا رو می کشه وارد می شه .
بچه ای هم اونیکی طرف ردا رو گرفته و داره دنبال آرامینتا میاد !
ادی : اینم آرامینتا .
و رو به آرامینتا می کنه : طلسمو باطل کن !
کریچ : من رو بالشتیمو می خوام !
بچه هه : مامان من توپمو می خوام !

آرامینتا : من هدی رو می خوام !
ملت : ها ؟
آرامینتا : ها خب هدی بلده توپ چهل تیکه بدوزه !

===

ژانگولر بازیه منم خودمو میارم تو رول !




Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۹:۲۳ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵

آرامينتا  ملي فلوا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ شنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ دوشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۶
از اولين پله!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
آنيتا و آوريل با خيال راحت داخل مقر حذب ميشن.
- هي آنيت! اونجا رو!!
نگاه آنيتا 360 درجه مي چرخه و بر روي نقطه اي كه چند نفر با هم بسته شدن ثابت مي مونه!
- اينجا چه خب....
در همين لحظه چندتا طلسم رنگارنگ به آنيتا و آوريل بر خورد مي كنن و صداي خنده اي شيطاني به گوششون مي رسه!

- ديگه حذب نابود شده!! حالا من ارباب همتونم!

دو نفر كه ادي هم پشتشون قايم شده به علت تاثير ناشناخته ي طلسم ها بي حركت به كريچر چشم مي دوزن! اما از اونجايي كه ساحره هاي خيلي خفنين از طريق ذهنشون با هم صحبت مي كنن.

- هي آوي چيكار كنيم!؟ ما بايد بچه ها رو نجات بديم! حذبيا همه براي هم!!
اما همون لحظه رو بالشتي اي كه روي صورتش مي افته باعث ميشه ساكت بمونه!
- مي خوام اينا رو برام بدوزين..سريع!!
آنيتا و آوريل به طور خودكار دستشون رو براي دوختن آماده مي كنن و دو سوزن نخ شده هم توي دستشون آماده مي بينن.

5 دقيقه بعد!

- ارباب كريچر .. ارباب كريچر...
- چيه!؟
- اونا از دوختن دست برداشتن. ديگه نمي دوزن چيزيو.

كريچر به همراه ادي كه بقل پاش داشت راه مي رفت(!!!) ميره طرف ساحره ها و مي بينه كه سوزان ها توي دستشونه ولي چيزي نمي دوزن.
كريچر تو ذهنش: عجيبه! اين طلسمه خودكار بود...پس چرا اينا نمي دوزن؟!
- چرا كار نمي كنين!؟
آوريل دهنشو باز مي كنه تا توضيح بده ولي صداي جيغ آنيتا تو ذهنش باعث ميشه دهنشو ببنده.

آنيتا: ما نمي تونيم اينارو بدوزيم! اينا با طلسم ضد دوخت جادو شدن!!
كريچر: خب حالا اين طلسم ضد دوخت چيه!؟
آنيتا: طلسميه كه باعث ميشه اگر كسي كه اينا رو پاره كرده نخواد، هيچ موقع دوخته نشن! و فقط هم به دست كسي كه طلسم رو اجرا كرده خنثي ميشه.

3 دقيقه بعد!

كريچر: ادي اين دو تا رو بردار با خودت ببر آرامينتا رو بيارين طلسم رو خنثي كنه....من رو بالشتيمو مي خوام!!!!



Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۶:۲۰ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
ادی دستور اربابش رو اجابت میکنه و بدو بدو میره طبقه ی بالای حذب که محل استقرار آوی و انیت بود. میخواد در بزنه، ولی با خودش میگه:
_ بهتره سر زده برم تو، ببینم این دو تا در چه حالین!

بنابراین اروم در رو باز میکنه و یواشکی میره تو و دهنش از شدت تعحب، یک متر و نیم باز میمونه!
دلایل تعجب:
خانه بسیار کثیف، به هم ریخته، شلوغ، ظرفای نشسته گوشه و کنار، آلات موسیقی این ور، کتب درسی اون ور، از سقف و در و دیوار حشره آویزوونه و همه چیز حکایت از وجود دو عنصر بی انضباط در خونه رو داره!

ادی همینجوری می یاد جلوتر و یهو احساس میکنه بین زمین و هوا معلقه! سرشو بالا می یاره و میبینه دو تا خانوم متشخص، یکی سمبل اخلاق و دیگری سمبل خفانت، روبروش مثل دو تا برج زهر مار واستادن و دارن به این صورت:
نگاهش میکنن!

_ به به! ادی خان ! شما کجا، اینجا کجا؟!
_ چه بی سر و صدا؟!

ادی : به جان خودم ارباب ک... یعنی ققی و سرژ گفتن که آب دستتونه، بذارین زمین و با من بیاین که کاری بس مهم پیش آمده است که کسی را گره گشای آن نیست، جز شما! همی را چه عجب!
آوی زیر لب گفت:
_ نثر سرژه! بریم آنیت!
و ادی رو شپلخ میندازه زمین و وقتی داشتن از در می رفتن بیرون، آنیت به ادی گوشزد میکنه:
_ از نا مرتبیمون، چیزی به بابام( ققی!!) نمیگیا! اوکی؟!
ادی: ygrin:

و هر سه راهی طبقه پایین میشن.


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: ستاد مرکزي حذب ليبرات دموکرات جادوگرياليستي
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵

کریچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ یکشنبه ۸ آذر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۲۳:۲۰ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
از خانه ي شماره 12
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1223
آفلاین
یک ساعت بعد
کریچر در حالی که روی صندلی نشسته و پاهاش رو روی میز انداخته داره نوشیدنی کره ای میخوره
سرژ در حالی که داره تقلا میکنه و سرتق بازی در مییاره: تو موفق نمیشی . حزب تنها یک اسم نیست یک جریانه , جریانی که توی خون تک تک جادوگرا در جریانه
کریچر که خیلی از کلمه ی جریان و حزب بدش مییاد و سرژ در جملش جریان وحزب رو به صورت اشتباه و عقده ای وار به کار برده یک کبریت از جیبش در میراه و بعد از روشن کردن میندازش تو ریشای سرژ
کریچر: بار اخرت باشه حرف بی مورد میزنی
در همین حال ادی با دو نایلون در دست و به صورت خیلی خوش و خرم از در مییاد تو
کریچر پاش رو از روی میز برمیداره و با ولع میره طرف ادی
کریچر در حالی که توی نایلونا رو میگرده: ببینم چند تا روبالشتی برام اوردی ...... اِ اینا که جورابن ..... این چه خزه.....این رو از کی گرفتی( و با دست یک جوراب سیاه سفید راه راه از توی نایلون در میراه)
ادی در حالی که تو دلش و نه جای دیگش عروسیه: ماندانگاس داده.... قشنگه نه؟
کریچر جوراب رو پرت میکنه اون ور با حالت شاکی رو به ادی میگه: مگه بهت نگفتم طرف اون آشغال نرو؟ ....ها؟؟؟؟؟؟ ... صد بار بهت گفتم اون یک دزد عوضیه....... یک آدم مزخرف که وجدان و رفاقت حالیش نیست ..........اون حتی به هری پاتر هم که محفلیه رحم نکرد و خرتو پرتای سیریوس رو دزدید .بعد تو رفتی ازش جوراب گرفتی؟ ......... سریع ببرش بندازش توی شومینه.... با آتیش ریش سرژم میتونی بسوزونیش
بعد از این که دادو بیداداش تموم شد کلش رو میبره تو اون یکی کیسه
- اها ...خودشه. روبالشتی های من اینجاست ... ایول روبالشتی نارنجی ......... ایول .... همیشه دوست داشتم یک روبالشتی این رنگی داشته باشم ... وایسا ببینم چی شد؟ چرا بعضی از اینها پاره اس؟( و کلش رو به حالت یعنی که چی میاره بیرون)
ادی در حالی که قیافه ی مظلوم و بد بخت به خودش گرفته
تقصیر من نیست تقصیر ملیه
کریچر یک آبروش رو میندازه بالا و میگه: تیم ملی؟ علی دایی؟
ادی: نه آرامینتا. رفتم ازش رو بالشتی بگیرم ولی همون موقع یکی زده بود توپ پسرش رو پاره پاره کرده بود ..خیلی شاکی بود . بهش گفتم یک روبالشتی بده ببرم برای ارباب کریچر . اما اون گفت اون جن بی ارزش سرسری جواب بده و از سر بازکن بهتره بمیره . با چرندیات و چرتو پرتاش آدمو میزاره سر کار ... الان اون جوابگوئه که توپ پسر عزیزم پاره پاره شده؟
و بعدشم گرفت روبالشتیا رو پاره کرد گفت این به اون در و یک سری فحش خارجکی داد که من نفهمیدم
کریچر یکی میزنه پس کله ی ادی و میگه: تو عقل نداری .... اون وقتی عصبانیه دوست و دشمن سرش نمیشه .... بزرگ و کوچیک نمیشناسه.... حتما باید اون موقع میرفتی سراغش؟
کریچر در حالی که پاش رو میکوبه به زمین :الان من روبالشتیام رو سالم میخوام ( ننر بازی )
ادی شروع میکنه به تعظیم کردن و باد زدن کریچر تا عصبانیتش فروکش کنه

بعد از چند دقیقه

کریچر که آروم شده یک نگاه به برو بچ حزب که اون گوشه بسته شدن میندازه و رو به ادی میگه: میگما یک سری ساحره تو بندو بساط حزب بود چی شدن؟( خنده ی شیطانی . هوس آلود, بیجه وار)
قبل از این که ادی چیزی بگه یک جن کوچولو با منوی مدیریت روی شونه ی راست کریچر ظاهر میشه
جن کوچولوی شونه ی سمت راست: هی تو کریچر.... داری چی کار میکنی ؟ تا حالا فکر کردی این پستت رو هر کسی میتونه بخونه؟ به فکر بچه های 6 ساله ای که الان صورتشون رو چسبوندن به مانیتور و دارن پست تو رو میخونن فکر کردی؟ .... چرا آخه باید با این کارا کاری کنی رنک سایت از 8 به 2 تقلیل پیدا کنه ... چرا الان گل آقا بچه ها سایت شما رو تبلیغ نمیکنه ؟ ...... چرا با حجویات میخوای یک سری علاف و معتاد و بی ناموس مثل خودت رو بخندونی و یک سری که به این سایت با ناموسی پناهنده شدن رو با خطر منحرف شدن و به دره ی گمراهی رهنمون شدن مواجه کنی؟ چرا نباید بالای هر تاپیک این جمله ی زیبای خواهر حجابت را .. برادر نگاهت را نوشته بشه
در همین لحظه یک جن کوچولو که رو بالشتی هم نداره روی شونه ی سمت چپ کریچر ظاهر میشه
جن کوچولوی شونه ی سمت چپ: به حرفش گوش نکن ... تو میتونی پس کارت رو بکن.... قدرت رول به رو بعضی ها نشون بده.. اگه ناراحتن میتونن برن.... اگر این چیزا نباشه پستت به درد قدح اندیشه هم نمیخوره.....پستت رو بزن هیچ اتفاقی نمی افته( خنده ی شیطانی)
کریچر با حرف ادی که مدام ارباب ارباب میکرد به خودش مییاد
ادی: کریچر جان اونا در هنگام حمله ی ما داخل مقر نبودن وگرنه هنوز جزو حزبن . میخوای بیارشمون دست بوسی؟
کریچر گفته های دو جن رو به یاد مییاره و بعد از تفکر بسیار رو به ادی میگه : برو بیارشون . ولی حواست باشه بهشون دست نزنی . بهشون برای دوختن روبالشتیام احتیاج دارم


كريچر مرد ؛ زنده باد كريچر







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.