ــ اگر این نقشه درست باشه الان من باید توی سر کوییرل باشم.
برای اینکه به مغز برسم باید الان به سمط راست برم و سر سرخ رگ دوم به سمط چپ بپیچم.
این صدای باب بود که با معجون کوچک کننده داخل بدن کوییرل شده بود تا رمز موفقیت کوییرل رو بدست بیاره.
باب با خودش: یعنی ممکنه یکی از این قطرات خون من رو تا مغز برسونن؟...خیلی ببخشید جناب،میشه من رو تا مغز برسونید؟
خون: دربست ؟
ــ بله
ــ میشه ۵۰۰ تومن
ــ خب ...مشکلی نیست
ــ بیا بالا
ــــــــــــدر تاکسیی ـــــــــــــ
قطره: شما توریستین؟
ــ بله..تازه اومدم
ــ باکتری هستین با میکروب؟
ــ ببخشید...نه من تمیز هستم..نه باکتریم نه میکروب.
ــ همه اونهام اول همینو میگن..عجیبه من تا الان باکتری مثل تو ندیده بودم
ــ من که باکتری نیستم
ــ من نمیدونم...همین الان تهویل ۱۱۰ میدمت
ــ ۱۱۰؟؟
ــ گلبولهای سفید دیگه
ــ من چاکر شمام...این کارو نکنید..من از خجالت شما در میام.
ــ همین حالا در بیا
ــ بفرمایید ۸۰۰ تومن
ــ اوکیی ...رسیدیم
باب از تاکسی پیاده شد و نفس راحتی کشید،بعد هم به سمت مغز حرکت کرد.مغز کوییرل یک ساختمان ۱۱۰ طبقه بود که جلوی درش هم دوتا نگهبان ایستاده بودن.
باب آرام به سمط در حرکت کرد و خواست بره تو که یک دفعه...
نگهبان اول: چی میخوای؟
ــ من..من توریستم میخوام با رییس جمهور صحبت کنم
ــ ویروسی؟
ــ نه بابا ویروس کیه...من یک آدمم
ــدروغ گو..تو سکته ای
ــ
نه بابا
ــدستگیرش کنید
باب تا اینو شنید شروع کرد به دویدن،حالا ندو کی بدو...
باب با خودش: ای ووای این جا که بستس...بدبخت شدم
پلیس:به نام قانون..ایست.
باب دست هاشو آروم برد بالا
پلیس به چشم های باب چشم بند زد و باب رو برد اداره پلیس باز جویی
وقتی باب چشم هاشو باز کرد در یک اتاق باز جویی با یکی از گلبول های سفید بود
گلبول: اسم
ــ باب
ــ فامیل
ــاگدن
ــ نوع
ــ بله؟
ــ نوع..یعنی باکتری هستی سکته هستی.. چی هستی؟
ــ جون شکم شما من آدم هستم
ــ این نوع باکتری ناشناخته هست میری زندون تا به حرف بیای
ــــــــــــــــــــــدر راه زندان ـــــــــــ--
باب باخودش: ای بابا چه گیری کردم ها!!!
سرباز: برو این تو
باب:نمیشه با هم صحبت کنیم در این مورد؟
سرباز :برو تو ببینم..باکتری
باب:
..........همان شب.........
ــ هی هی باب.
باب: کیه
ـ منم سرماخوردگی..بیا من این پنجره رو باز کردم که تو بیای بیرون.
باب:مرسی
باب آروم از پنجره رفت بیرون و بعد دو نفری به سمط مغز رفتن
باب: من میرم تو مغز
ــ اوکیی
باب آروم از در رفت تو (نگهبان ها خواب بودن)
باب به سمط اتاق نگهداری رمز ها راه افتاد.
در رو باز کرد و رفت تو اتاق خالی بود!!!!!
باب با ناامیدی از مغز رفت بیرون که ناگهان زمین تکون خورد و باب از تو بدن کوییرل بیرون افتاده شد.
کوییرل سرفه کرده بود!!
تو مغز کوییرل پر از خوبی و حس مدیریت بود حیف که باب رمز موفقیتش رو نتونست پیدا کنه!
ــــــــــــــــــــــــــ
ببخشید اگر خیلی غلط داشت