هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
1. سه عامل خارجی غیر جاندار که می توانند ذهن شما را تسخیر کنند نام ببرید و روش مقابله با آن ها را بیان کنید.

1. زمان دیدن کشتی کج ماگلی یکی از جدی ترین آثار رو میتونه بر ذهن گذاشته و آن را تسخیر کند!
به شخصه وقتی این فیلم های مستهجن غربی رو مشاهده می کنم به شدت فشار خونم میزنه بالا و اون وقته که باید از وزارت تشکر کرد که دیدن و پخش این فیلم ها را برای جامعه جادوگری ممنوع کرده است. چرا که متاسفانه با دیدن این فیلم ها تنها راه و روش مقابله با ندیدن آن می توان فکر کردن به دیوار های سرد و بی روح آزکابان به دلیل رعایت نکردن قانون بود!

2. فقط کافیه که بتول خانوم همسایه کناریمون یک یک چیز تازه ای رو بخره که ما هم متوجه بشیم. اون وقته که گردن اون قدر سیخ میشه که خون آشام که سهله اژدها هم سعی می کنه که یک گازی به اون گردن دراز بزنه! ( استاد یک مقدار مطلب پاچه خواری داشت! )
راه مقابله با اون هم می تونه کشیدن پرده و مشغول شدن به کار خودمون باشه!

3. می تونه وقتی باشه که میرم نمایشگاه این ماشین های ماگلی! اصولا عقل اینجوری حکم میکنه به من که وقتی داری میری بالش و پتو هم با خودت ببر همونجا بخواب بس که ذهن رو محسور میکنه. تنها راه مقابله ای که میشه توسط اون از نمایشگاه خارج شد اینه که داف هلو بیرون بره داد بزنه : زود باش بیا الان مغازه ها بسته میشه نمیتونیم بریم آیس پک! ( جون تو! )


2.یکی از عوامل نام برده شده در تکلیف اول را درنظر گرفته، براساس آن رولی بنویسید که آثار نامساعد این عامل بر زندگی شما یا یکی از بستگانتان یا یکی از اجدادتان را نمایش دهد.

- کجا داری میری عزیزم؟
- چی مامان؟
- پرسیدم کجا داری میری؟
- آها دارم میرم سیستم جغد رسانی همسایمون رو درست کنم!
- زود برگردیا!
- باشه!

ده دقیقه بعد!

- اوا کجایی اقدس؟! من الان توی نمایشگاه جارو های پرندم! بدو بیا دیگه! ( موضوع شماره 3 هست ! )
بادراد جغد رو اس ام اس میکنه و وارد نمایشگاه میشه.


پنج دقیقه بعد!

بادراد داره به مدل چوموبولوس مومبولوس دویست هزار نگاه میکنه که ناگهان دستی شونشو نوازش میده.
- اخ جـــــون! چه خوب شد که اومدی هانی! نمی دونم بدون تو چه کار...
صدای مردانه شنیده شد : هانی عمته عمه ننه! مگه کوری نمی بینی نوشته به این جارو نزدیک نشوید؟
بادراد : چی؟ ها؟ آها! چشم آقا چشم!

و در حالیکه چند قدم عقب تر می رفت دوباره مشغول نگاه کردن جارو ها.

سه ساعت بعد

صدای زنی از بلندگو ها شنیده شد.
- دی دی دیــــی! وقت باقی مانده تا پایان نمایشگاه یک ساعت و بیست دقیقه.
بادراد رو به روی جارو مدل کفتر آتشین :

یک ساعت و بیست دقیقه بعد.

- دی دی دیــــی! وقت نمایشگاه تمام شده است. آقایون و بانوان عزیز از بازدید شما متشکریم. لطفا نمایشگاه را هرچه زودتر خالی کنید.
بادراد در حالیکه چشماش مثل هیپنوتیزم شده هاست جلوی یک مدل نمی دونم چی چی جارو واستاده و در دریایی از کف غرق شده.

ساعت دوازده نیمه شب رو نشون میده و جادوگران اندک اندک از نمایشگاه خارج شده و تنها فرد حاضر بادراد ریشوست!
- آقا! آقا! وقت تمومه! برید بیرون!
بادراد : !
- آقای محترم! بیرون لطفا!
و در حالیکه لطفا را می گفت با یک اردنگی بادراد رو از نمایشگاه بیرون پرت می کنه.

جلوی خونه بادراد اینا!

- ننه درو باز کن!
- نمی کنم! تا نگی کدوم قبرستونی بودی باز نمی کنم! کجا بودی کره خر؟
بادراد که همچنان در کف جارو ها بود گفت : رفته بودیم با همسایمون جارو ... چیز .... اممم سیستم جغد رسانی رو ببینیم! جون ننه!
- غلط کردی! همون پشت در می مونی تـــا فردا صبح!
بادراد ابتدا نگاهی به اطرافش کرد و سپس آب دهانش را با سر و صدا قورت داد.
چند لحظه بعد فکر کرد کمی آن طرف تر کسی را شبیه معلمش مورگانا لی فای با چشمانی قرمز دیده است...!

پ.ن : اینجوری فهمیدیم که نباید تا دیر وقت بیرون بمونیم چون حتی دیر وقت هم دیگه نمیشه گفت آقا پلیسه بیداره و ما تنها خواهیم موند با چند تا...!


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
1.

1- وقتی سر کلاس نشستیم و چیز جالبی از توی پنجره میبینیم. مثلا رگبار ، بارش برف ، پرنده ( این یه مورد جانداره! ) و ... اونوقته که حواسمون به بیرون پرت میشه و با شنیدن صدای معلم که داره مارو صدا میزنه و میگه کجایی به خودمون میایم.

روش مقابله با اون اینه که وسط درس به بیرون خیره نشی یا اگرم شدی فقط چند دقیقه به چند دقیقه نگاه کنی نه اینکه زل بزنی!

2- موقعی که هندزفیری گذاشتی تو گوشت و گرم گوش کردن به آهنگی ، اصلا متوجه اطراف نمیشیم مخصوصا اگه صداش بلند باشه. یکی هر چه قدرم هنجره شو پاره که برای صحبت کردن با تو نمیفهمی.

روش مقابله باهاش اینه که صدای آهنگ رو خیلی بلند نکنی و در حین گوش کردن چشما باز باشه و حواسمون به اطرافمون باشه. ولی اصلا این مورد حال نمیده!

3- زمانی که میبینی خیابون شلوغه و خدایی نکرده ماشینی تصادف کرده ، اون قدر حواسمون از فضولی پرت میشه به اینکه ببینیم چی شده که آخر خودتم با آدم جلوییت برخورد میکنی. ( پیاده! )

روش مقابله ش اینه که کمتر فضولی کنیم و یه لحظه نگاه کنیم و بیخیال شیم رد شیم بریم!

2.

لینی مثل همیشه در کنار لونا بر روی نیمکتی در وسط کلاس نشسته بود و به درس گوش میکرد.

پروفسور زنوفیلیوس لاوگود در حالی که مرتب با چوبدستیش به تخته می کوبید گفت: ببینین این عکس یه اسنور کک شاخ چروکیده س! یکی از تکلیفاتون اینه که عکس این اسنور ککه رو به ذهنتون بسپارین و برین از روش روی کاغذ بکشین. کاربردهایی هم که اجزای مختلف بدن این حیوون داره رو هم مینویسین.

هرمیون دستش را بلند کرد و با اشاره ی سر زنوفیلیوس گفت: اما این اسنور کک شاخ چروکیده نیست! این جانور ...

زنوفیلیوس با حرکت دستش حرف او را قطع کرد و گفت: دوشیزه گرنجر این یه اسنور کک شاخ چروکیده س. من خودم یکی از خشک شده های کله ی این حیوونو دارم ، اگه میخواین جلسه دیگه میارم!

- اما پروفسور این جانور با کوچک ترین ضربه ای بهش منفجر میشه و اسنور کک نیس بلکه ...

در همین حین لینی که از این بحث خسته کننده حوصله اش سر رفته بود ، سرش را چرخاند و به پنجره خیره شد. برف شدیدی در حال بارش بود و زمین رفته رفته سفید میشد. دستش را زیر شانه اش گذاشت و به بیرون خیره شد.

نگاه کردن به برف به این درشتی خیلی لذت بخش تر از گوش کردن به چنین حرف هایی بود.

رفته رفته صدای درون کلاس گنگ و مبهم شد تا جایی که دیگر صدایی را از اطراف نمی شنید. با خوش حالی به برف خیره شده بود ، دانه های درشت و زیبای آن به آرامی بر روی زمین می نشست ...

- دوشیزه وارنر؟ دوشیزه وارنر؟ معلوم هست حواستون کجاس؟

با برخورد دست لونا به پایش بلافاصله از فکر و خیال بیرون آمد و متوجه کلاس شد.

پرفسور زنوفیلیوس با عصبانیت گفت: معلوم هست حواست کجاس؟ نکنه تا الان هیچ کدوم از مبحث های درس رو گوش نکردی؟ من اینارو برای خودم نمیگم برای شما میگم!

لینی که دستپاچه شده بود بلافاصله بلند شد و گفت: نه پروفسور من حرف شمارو گوش میکردم. شما داشتین در مورد اسنور کک شاخ چروکیده ...

در همان لحظه فکری به ذهنش رسید و گفت: اسنور کک شاخ چروکیده که هرمیون میگفت شما اشتباه میکنین. ولی من با شما کاملا موافقم و به نظرم اسنور کک واقعا وجود داره و همون کاربردایی رو داره که شما گفتین و حرف هرمیون اصلا منطقی نبود. حتی من به وجود شامپیتون ها ( رجوع شود به تالار ریون! ) هم اعتقاد دارم. حرف های شما کاملا درست و متینه و این اصلا درست نیس که خیلیا میگن اینا چرته و اینا.

پروفسور زنوفیلیوس که کاملا تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت: آو پس حتما داشتی بیرون پنجره دنبال یه اسنور کک میگشتی؟ درسته؟ آفرین دوشیزه وارنر ولی باید بگم که این حیوون در جنگل ممنوعه ی ما یافت نمیشه. 20 امتیاز برای ریون!




Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
تکلیف اول:

غذا
خب این مهم ترین چیز توی زندگی هر آدمی هست. میدونید که غذا خوردن نیاز هست و وقتی شما هر جایی یک غذای خوشمزه و خوشگل میبینید، مثلا" مورگانا با دیدن بچه ها، حوس میکنید اون رو بخورید و امتحانش کنید. بنابراین به نظرم شکم و غذاخوردن میتونه یکی از چیزهایی باشه که ذهن خیلی ها بهش مشغوله!

روش مقابله : بریم یا یه چیزی بخوریم. یا به خودمون یاد آوری کنیم که رژیم داریم. یا از کسی بخوایم بزنه تو گوشمون، فراموشش کنیم!


پول
همه برای رسیدن به پول تلاش میکنند. همه ی کارها در دنیای مشنگی حتی، با پول انجام میشه. و ما ذهنمون هر روز و همه وقت،به این عامل مشغوله! پول..

روش مقابله: متاسفانه فکر میکنم نمیشه در این مورد مقابله کرد. چون پول توی زندگی تاثیر داره و بالاخره بعضی وقت ها لازمه که بهش فکر کنیم.. هومم؟ اما روش مقابله باهاش برنامه ریزیه! یا دزدی!

قدرت
جاه طلبی.. من خودم یکی از جاه طلب ترین آدمایی هستم که میشناسم!تمام مدت فکر آدم مشغول اینه که چطوری پیشرفت کنه، چطوری معروف بشه، چطوری محبوب باشه و..

روش مقابله: به نظرم میشه به این فکر کرد که قرار نیست همه جا ما اول باشیم. یا اینکه تلاشمون رو برای رسیدن بهش بکنیم. اون رو روی کاغذ بنویسیم، یا به گل و بلبل فکر کنیم !!


تکلیف دوم:

من میتوانم..من قدرت مندم.. من باید به قدرت برسم.. میخواهم آن باشم، که هرگاه نامم بر زبان آمد، بدن ها بلرزند. میخواهم همراهانم، رعب انگیز ترین موجودات کره ی زمین باشند. میخواهم تمام قدیسان مرگبار برای من باشند، میخوام مرگ را شکست دهم.. میخواهم تا ابد براین دنیا فرمانروایی کنم.. چراکه من میتوانم.. میتوانم، قدرت از آن من است..

پسرک دست از نوشتن کشید. قلم را روی کاغذ پوستی گذاشت و سرش را میان دستانش گرفت. در میان سو سوی نور شمع، ظاهر زیبای پسرک حالت خسته ای گرفته بود. به نظر میرسید با چیزی از درون مبارزه میکند. موهای سیاهش را پشت گوش هایش جمع کرد.

از روی صندلی بلند شد و به سمت تخت رفت. لحظه ای بعد، او نیز خوابیده بود..

چندسال بعد

نگاه تام ریدل، آن چشمان سبز رنگ به تک تک اعضای گروهش می افتاد. اتاق کوچک انباری مانندی در هاگزمید بود. آنها از هاگوارتز آمده بودند، و شنل های سبز رنگ اسلیترین به تن داشتند. تام لبخند میزد و با غرور به دوستانش خیره شده بود. لوسیوس مالفوی، از روی صندلی بلند شد و گفت:

-ما مرگخواران تو هستیم تام، اشاره کن! ما برای تو قدرت فراهم میکنیم..
-من نیاز دارم که جاودانه بشم. میخوام فعلا از روحم دو قسمت داشته باشم.. من نیاز به قربانی هایی دارم..
-ما کمکت میکنیم تام..امسال فارق التحصیل میشیم، میتونیم وارد وزارت خونه بشیم و شروع کنیم به جمع کردن یارهای بیشتر. یارهای تاریکی، برای تسخیر دنیای خودمون..ما حکم رانان این دنیا هستیم !
-من مرگ رو شکست میدم، لوسیوس! برید..میخوام تنها باشم..

و این تنهایی یعنی تکیه دادن به صندلی، و فکر کردن در مورد تنها عامل زنده ماند تام : رسیدن به قدرت..

-من قدرت مندم.. من لردولدمورت هستم.. ترس و وحشت.. مردم همه از من میترسند.. اسمم به زبان نمی آید.. دفترچه ی خاطرات من از خون و خونریزی پر میشود.. من یک قاتل قدرت مندم.. بزرگترین جادوگر.. من قدرت دارم! مرگ را شکست میدهم.. چه کسی است که مرا شکست دهد؟

و لبخند پیروزمندانه ای روی لبانش نقش بست.

چند سال بعد

خانه ای نه چندان بزرگ روبرویش بود. چوبدستی در دستانش میچرخیدو صدای قلبش هر لحظه آزار دهنده تر میشد. حالا که لقبی رعب انگیز برای خودش انتخاب کرده بود، باید به رعب انگیزترین جادوگر دوران خودش نیز تبدیل میشد.

طبق پیشگویی، او پیشدستی کرده بود و آن احمقی را که بعدها او را نابود خواهد کرد، امشب میکشت. به در خانه نزدیک تر شد و با تکان نرم چوبدستی در را باز کرد.

-لیلی، بچه رو ببر بالا .. خلع سلاح شو!
-تلاش خوبی بود جیمز، اما.. فکر نمیکنی کافی نبود؟ آوداکداورا !

نوری سبز رنگ. اولین جان پیچ. اولین قربانی.

به طبقه ی بالا نگاه کرد..دومین قربانی، دومین جان پیچ.

17 سال بعد،

-هری بکشش!

یک لحظه.. یک اشتباه..

و کار او تمام بود.. لرد ولدمورت. مخوف ترین جادوگر قرن، کسی که نامش لرزه بر اندام ها می انداخت. اما بالاخره، او چه شد؟ نابود شد.. توسط یک بچه ی 17 ساله و سال آخری ِ هاگوارتز. توسط یک قهرمان. لرد ولدمورت، هفت جان پبچ ساخته بود، ابن بدین معنا بود که او هفت نفر را قربانی ِ روح خودش کرده بود. نه هفت نفر انسان معمولی! هزاران نفر انسان معمولی و هفت نفر، برای جدا کردن تکه های روحش. او تمام مدت یک تفکر و هدف را دنبال میکرد : کشتن برای قدرت..

و عاقبت او، چیزی نبود جز یک مرگ دردناک و به وسیله ی یک بچه! یک مرگ پر از خفت و خواری..


[b]دیگه ب


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۶:۴۵ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
هو121

تکلیف اول: سه عامل خارجی غیر جاندار که می توانند ذهن شما را تسخیر کنند نام ببرید و روش مقابله با آن ها را بیان کنید. (غیر رول - 15 نمره)


1 - وقتی شما یا ما فرقی نمیکنه،مشغول دیدن دعوای دو نفر توی خیابون هستیم،ممکنه ییهو تسخیر بشیم و دو کار انجام بدیم :
- فحشو ببندیم به روح جد و آباد یکی از دو طرف دعوا،در نتیجه اون طرف از اون یکی طرف جدا میشه و میاد سراغ ما،و اونیکی طرف در میره.
- با یک عدد آجر و یا میلگرد،بطور سریع ضربه ای به سر مهاجم وارد کرده و پا به فرار بگذاریم.
روش مقابله اینه که کلا از دیدن دعوا منصرف بشیم


2 - وقتی نشستیم پای یاهو مسنجر،گاهی وقتا انقدر تسخیر میشیم که دیگه یادمون میره مخاطبانمون مختلف هستن،پی ام طرفو میخونیم و همیــــــــــنجوری جوابشو به یه نفر میدیم،جواب همه رو برای یه نفر میفرستیم.
روش مقابله این هست که alert های مسنجر رو باز کنیم تا یه کم ذهن رو مخشوش کنه و جا برای اندیشیدن به تفاوت مخاطب باز بشه.


3 - وقتی داریم کتاب میخونیم،گاهی وقتا انقدر بی جنبه بازی در میاریم که ذهنمون تنسخیر کتاب میشه،در نتیجه تا صبح مجبوریم علاف کتاب خوندن بشیم.
راه مقابله اینه که در زمان های محدود کتاب بخونیم و به این برنامه ریزی مقید باشیم




تکلیف دوم: یکی از عوامل نام برده شده در تکلیف اول را درنظر گرفته، براساس آن رولی بنویسید که آثار نامساعد این عامل بر زندگی شما یا یکی از بستگانتان یا یکی از اجدادتان را نمایش دهد. [لزومی ندارد که قهرمان ماجرا، خودتان باشید.] (رول - 15 نمره)


باران شدیدی میبارید.مورگانا لی فای به همراه تنی چند از مریدان وفادار،در خیابان قدم میزد.ساعتی پیش به منظور تعویض هوا و اینا،از منزل خارج شده بود.در این بین،تد ریموس لوپین،گرگینه جذاب و مشهور نیز به همراه تنی چند از مریدان از لانه خروج کرده و به شدت به دنبال غذا بود.


مورگانا : گلاب خاتون،یه دستمال بده آب دماغم داره میاد،نمیبینی مگه؟
- چرا خانوم،ببخشیدبفرمایید
- عهههه،حتما باید یه دو قلوپ از خونت بزنم به بدن؟
دختران جوان آنچنان از چهره ژانگولری مورگانا ترسیده بودند که کلامی به زبان نیاوردند.


در همین لحظه،تد ریموس لوپین

- توله گرگ شماره 13!
- بله قربان!
- هیچی کاری ندارم خواستم ببینم هستی یا نه!
- باعث افتخاره قربان!
هنوز حرف توله گرگ تمام نشده بود که گروهی از اخوان ب س ی ج غیور ،از کوچه ای وارد خیابان شده و راه گرگینه را بستند.
تدی : جانم؟
- جانت در اومد پسر جان،بگیــــــرینشووووووون!


در کسری از ثانیه،وحشی های ب س ی ج...(نه چیزه،ب س ی جی ها) از سر و کول ملت گرگینه بالا رفتند.
- آآآآی قربان گرگینه شماره *...آآآآآی،هستم،میشه گاز بگیریم؟
- چخه کره بز،عهههههه،آره آره بگیرین.
تدی در حالی که با ولع خاصی همه اخوان را دندان میزد،این جمله را گفت اما ناگهان....
تعداد فزاینده ای از ب س ی ج ی ا ن از طرف کوچه های اطراف،به سمت مردم بی دفاع سرازیر شدند.
تدی : هی بکس،باید در بریم،نیمیشه ایطوری!


هیمن که تدی برگشت تا در بره،آن اتفاق افتاد.
لشکر عظیمی از بانوان،به رهبری بانویی موطلایی به سمت جمعیت حمله ور شدند.
مورگانا : هاااااااااااااای نــــــفس کش،تدی جونمشما کنار وایسا من حلش میکینم واست.
تدی : قربونت جونیور


فلش بک،30 ثانیه پیش

درون ذهن مورگانا :
اوه اوه،ببین نامردا،آآآآآآآی بزن تو چشش،نه از اونجا نه،باو،هوووووووووووی بیشعور آدم شو،من گرگینه ام تو گاز میگیری.
مورگانا به خود آمد :
دوباره درون ذهن مورگانا :
ای ای ای چقدر اینا نامر...ای ای ای ااااااووووخ،اییییییی نـــــــامرد،بیگیر که اومد،حمـــــله!




فلش بک،10دقیقه بعد

- تدی جون اطراف کیسه صفرا و اون طرفا خونشون تازه تر مونده،بزن صفا کن
-
راوی : بله دوستان من،آیا لیاقت آن جماعت مهاجم یا همان ب س ی...(صدا قطع میشه) غیر از اینگونه سلاخی است؟ به هر حال...

بووووووووم(راوی رو دستگیر کردن، بردن زندان اوین بعدم ترکوندنش،سرعت نیرو های د و ل ت ی رو کیف میکنی باو؟)


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۴ ۶:۴۷:۳۰

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۸۸

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
جلسه اول

- این دیگه چه درسیه که این ترم بهمون دادن؟ قحطی کلاس درس بود؟

لونا درحالیکه مگس سمج و مزاحمی را از خود می راند، کتاب «ذهن جادویی، یا جادوی ذهن» را روی میز گذاشت و قلم پر خود را از کیفش خارج کرد. لینی وارنر نگاهی به دور و بر خود انداخت و با صدایی آهسته و درحالی که مواظب بود، مونتگومری که یک میز جلوتر بیلش را نوازش می کرد، نشنود به لونا گفت:
- شنیدم معلمش یه موجود مرموزه! شنیدم طرف اصن آدم نیست!!!

مونتگومری رویش را برگرداند و بیلش را محکم روی میز لینی و لونا کوبید به طوریکه خفاش کوچکی که زیر میز آن دو به خواب رفته بود از جا پرید و به سمت میز معلم پر کشید. مونتگومری با شرارت لبخندی زد:
- شنیدم استاد این درس یه تروله! اونم یه ترول که تعداد دستا و پاهاش اندازه عنکبوته! و شنیدم که عادت داره دختربچه ها رو سر ببره و گوشتشونو از استخونشون جدا کنه و اول استخوناشونو بخوره بعد گوشتاشونو سالاد ماکارونی درست کنه و بعد...

خفاش کوچک به میز رسید و روی آن نشست. لحظه ای بعد، به جای خفاش بانویی جذاب با موهای بلند و سیاه که اطراف صورت رنگ پریده اش را احاطه کرده بودند، آشکار شد. پیراهن بلند و آبی رنگ بانوی رنگ پریده، با یاقوت های کبود ریز تزئین شده بود و پای راستش را روی پای چپش انداخته، به دانش آموزان حیرت زده لبخند می زد. همچنان که روی میز لم داده بود، تک تک دانش آموزان را از نظر گذرانید و نگاهش لحظه ای روی صورت های ترسان لونا و لینی متوقف ماند ولی به سرعت متوجۀ مونتگومری شد:
- دایی مونتی! شما که می دونید من فقط یه خون آشام ساده هستم. لازم نیست برای افزایش هیجان، در معرفی من اغراق کنید.

مونتگومری تنها به خنده ای شیطنت آمیز، بسنده کرد. بانوی رنگ پریده ادامه داد:
- من مورگانا لی فای هستم. درسته که خون آشامم ولی تا وقتی که شب نشده، خطری براتون ندارم. ما اینجاییم تا شما دانش آموزان باهوش هاگوارتز - بله نویل، منظورم حتی به شما هم هست! - بله... شما دانش آموزان باهوش هاگوارتز بتونید مقاومت خودتون رو در برابر تسخیر ذهنتون به وسیلۀ عوامل خارجی و اشخاص و جانوران دیگه، مقاوم کنید.

مورگانا از جایش برخاست و لا به لای نیمکت های کلاس قدم زد:
- گفتم عوامل خارجی، اشخاص و جانوران! و این یعنی که همه چیز می تونه ذهن شما رو تسخیر کنه. هم انسان های دیگه، هم جانوران و گیاهان و حتی خیلی عوامل دیگه.

اولین چیزی که ممکنه ذهن شما رو تسخیر کنه و افکارتون رو به هم بریزه، مسایل پیش پا افتادۀ روزانه هست. این مسائل به نظر ساده و قابل چشم پوشی می رسن ولی غلبه بر اون ها بسیار مشکله و ارادۀ زیادی رو می طلبه. برای غلبه بر اون ها باید ذهنتون رو به چیزی غیر از اون مسئله متمرکز کنین تا جلوی تسخیر کامل ذهنتون رو بگیرین. مثلا ورزش کوییدیچ! زمانی که شما به تماشای کوییدیچ می پردازین، ممکنه چنان ذهنتون درگیر اون ورزش بشه که همراه با مدافع حرکات دفاعی انجام بدین یا ناخودآگاه همراه با جستجوگر به حالت شیرجه دربیاین تا اسنیچ رو بگیرین و چون این تنها یه توهمه که ذهنتون رو تسخیر کرده، به جای گرفتن چیزی، از سکوی تماشاچی ها پرت میشین پایین. به همین سادگی! به همین خوشمزگی!

مورگانا کلمۀ آخر را درحالی ادا کرد که نگاهش به گردن صاف و (به نظر) خوشمزۀ یکی از دانش آموزان افتاده بود. کمی مکث کرد و چون متوجه شد که هر لحظه ممکن است ذهنش به وسیلۀ عامل خارجی (یا همان طعمه های خوشمزه ای که در کلاس قرار داشتند!) تسخیر شود، بلافاصله به طرف تخته سیاه رفت. چوبدستیش را حرکت داد و همچنانکه جملاتی بر روی آن ظاهر می ساخت به سرعت توضیح داد:
- خوب تکلیف امروزتون. شما دو تا تکلیف دارید. یک تکلیف غیر رول و یک تکلیف رول. جلسۀ آینده هم درمورد جانوران و گیاهانی که می تونن ذهن شما رو تسخیر کنن و راه مقابله با اون ها صحبت می کنیم. نمی خوام کسی توی کلاس تاخیر داشته باشه چون تاخیر دانش آموزان یعنی نزدیک شدن به شب، و البته افزایش درصد خطر برای خود شما. موفق باشید!

به سرعت تکالیف را ظاهر کرد و از کلاس خارج شد.

تکلیف اول: سه عامل خارجی غیر جاندار که می توانند ذهن شما را تسخیر کنند نام ببرید و روش مقابله با آن ها را بیان کنید. (غیر رول - 15 نمره)

تکلیف دوم: یکی از عوامل نام برده شده در تکلیف اول را درنظر گرفته، براساس آن رولی بنویسید که آثار نامساعد این عامل بر زندگی شما یا یکی از بستگانتان یا یکی از اجدادتان را نمایش دهد. [لزومی ندارد که قهرمان ماجرا، خودتان باشید.] (رول - 15 نمره)


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۳ ۲۲:۳۱:۰۵


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
کلاس خواندن ذهن و چفت شدگی در ترم هشتم تابستانی توسط پروفسور مورگانا لی فای تدریس خواهد شد !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ یکشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۵

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین

گریفیندور:

لارتن کرپسلی: 30+3 امتیاز اضافه به دلیل خواندن دقیق درس(پرفسور کوییرل عزیز شما گفتید یک استاد میتونه به دانش آموز تا 10 امتیاز اضافه بده بیشتر از 30 خب پس این 3 امتیازو حساب کنید)
پرفسور پی یرنا کورد: 30+ 3 امتیاز اضافه به دلیل خواندن دقیق درس(پرفسور کوییرل عزیز شما گفتید یک استاد میتونه به دانش آموز تا 10 امتیاز اضافه بده بیشتر از 30 خب پس این 3 امتیازو حساب کنید)
پرفسور سینیسترا:15( بنده نوشتم بعد از 10 دقیقه میتوانید اجرا کنید وردها رو ولی شما یه چیز دیگه نوشتی پس از سؤال 2 امتیازی نگرفتید)
جرج ویزلی: 20( شما اولش جواب سؤال 2 رو درست دادید ولی بعدش خراب کردید یعنی نباید ادامه میدادید به هر حال فقط 5 امتیاز از سؤال 2 به شما تعلق گرفت
پرسی ویزلی:15 مثل اینکه شما متوجه نشدید که وردهای مدافع ذهنخوانی وردهای چفت شدگی هستند. پس نباید وردهای حمله کننده باشند از سؤال 1 نمره نگرفتید به همین دلیل)
فایرنز:30+3 امتیاز اضافه به علت خواندن دقیق درس(پرفسور کوییرل عزیز شما گفتید یک استاد میتونه به دانش آموز تا 10 امتیاز اضافه بده بیشتر از 30 خب پس این 3 امتیازو حساب کنید)
آبرفورث دامبلدور:30+3(پرفسور کوییرل عزیز شما گفتید یک استاد میتونه به دانش آموز تا 10 امتیاز اضافه بده بیشتر از 30 خب پس این 3 امتیازو حساب کنید)
آندرومیدا:30+ 3 امتیاز اضافه به علت خواندن دقیق درس (پرفسور کوییرل عزیز شما گفتید یک استاد میتونه به دانش آموز تا 10 امتیاز اضافه بده بیشتر از 30 خب پس این 3 امتیازو حساب کنید)
اسلیترین:
مده آ مالفوی:15( سؤال اول رو همون اشتباه بقیه رو کردید و طلسم مدافع نوشتید طلسم مدافع ذهنخوانی طلسم چفت شدگیه و چفت شدگیم روی خود فرد انجام میشه نه فرد مقابل)
ریونکلاو:
کریچر: 15( بنده نوشتم بعد از 10 دقیقه میتوانید اجرا کنید وردها رو ولی شما یه چیز دیگه نوشتی پس از سؤال 2 امتیازی نگرفتید)
باتیلدا بگشات:0(مثل اینکه شما متوجه نشدید که وردهای مدافع ذهنخوانی وردهای چفت شدگی هستند. پس نباید وردهای حمله کننده باشند از سؤال 1 نمره نگرفتید به همین دلیل در ضمن بنده نوشتم بعد از 10 دقیقه میتوانید اجرا کنید وردها رو ولی شما یه چیز دیگه نوشتی پس از سؤال 2 هم امتیازی نگرفتید)
ادوارد بونز: 15( سؤال 2 رو کاملا نامربوط نوشتید)
وینکی:15( سؤال 1 رو مربوط به مدافع ذهنخوانی ننوشته بودی و به عنوان مدافع کار میکرد به همین دلیل نمره ندادم)
هافلپاف:
ارنی مک میلان: 0(مثل اینکه شما متوجه نشدید که وردهای مدافع ذهنخوانی وردهای چفت شدگی هستند. پس نباید وردهای حمله کننده باشند از سؤال 1 نمره نگرفتید به همین دلیل در ضمن بنده نوشتم بعد از 10 دقیقه میتوانید اجرا کنید وردها رو ولی شما یه چیز دیگه نوشتی پس از سؤال 2 هم امتیازی نگرفتید)
ماتیلدا استیونز: 0( سؤال 2 غلط بود سؤال 1 هم کامل نبود وردتونم که درست نبود و اصلا مرتبط نبود برای همین از هیچ کدوم امتیاز نگرفتید)
اما دابز: 18( ببینید ورد های مدافع ذهنخوانی همان وردهای چفت شدگی هستند پس نباید مربوط به مهاجم باشه اجراش پس از سؤال 1 تنها 3 نمره گرفتید چون در جواب دومتان مشخص بود هنوز متوجه نشدید وردهای چفت شدگی چه هستند پس از نصف کمتر دادم)

در مجموع:


گریفیندور:215

اسلیترین: 15
ریونکلاو:45
هافلپاف:18
* بنده این جلسه به هر دانش آموز که 30 امتیاز بدون ارفاق گرفته باشد 3 امتیاز اضافه اهدا کردم. طبق گفته پرفسور کوییرل استاد حق دارد به هر دانش آموز بین 1 تا 10 امتیاز اضافه بالای 30 امتیاز بدهد. اگر غلط عمل کردم اطلاع دهید تا ویرایش کنم


تصویر کوچک شده


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵

اندرومیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۱ چهارشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۹
از معلوم نیست!دوره گردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 660
آفلاین
1. نام دو ورد مدافع ذهن­خوانی را بگوييد که در درس گفته نشده باشد(طريقه­ی اجرا و نام فقط).

1-
گماشونا :
چوب دستی را عمود به سطح زمین گرفته و برای یک دقیقه به هیچ چیزی فکر نمی کنیم و با حرکت ضربه ای آن را می گوییم

2-
منتزرت :
اجرای سریع مهم ترین قسمت آن است.حرکت چوبدستی هر چه زاویه دار تر و سریع تر باشد بهتر است.

2. چند لحظه پس از تمام شدن مدت يکي از وردهای مدافع ذهن­خوانی مي­توانيم يکي ديگر از آن وردها

حداقل 10 دقیقه


" در جهان چیزی به نام آغاز و پایان وجود ندارد. زندگی امروز خود را به گونه ای بگذرانید که گویی همه چیز در همین یک روز است ... "


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۷ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵

مده آ مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۹ شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۳۲ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۸
از چاله افتادم تو چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 99
آفلاین
1. نام دو ورد مدافع ذهن­خوانی را بگوييد که در درس گفته نشده باشد(طريقه­ی اجرا و نام فقط).

1.)ورد آکرومانیاس: برای اجرای این ورد باید چوبدستی رو روی شقیقه ی حریف متمرکز کرد و با یه حرکت ضربه ای آروم، ورد رو اجرا کرد. یادمه زمانی بود که با دو تا از دوستام(دورکاس و ارامیس) مشغول تمرین این طلسم بودیم که دورکاس اشتباها ورد رو با حرکت موجی اجرا کرد. نتیجه وحشتناک بود! تمام وسایل اتاق به صورت موجی حرکت می کردند و به سر دورکاس می خوردن...
2.)ورد دانگرالسایوس: این ورد نسبتا طولانی، کاربرد بهتری نسبت به آکرومانیاس داره و بدون در نظر گرفتن تلفظ تقریبا مشکلش، مستلزم حرکت چوبدستی آسونتریه. برای اجرای این ورد کافیه با دونستن اینکه چه کسی رو می خواین هدف قرار بدین، با یه حرکت دلخواه(موجی، ضربه ای، دورانی و ....)روی هر نقطه از بدن حریف که مایل باشین کلیک کنین. (اهم....ببخشین...یعنی ورد رو اجرا کنین...)

2. چند لحظه پس از تمام شدن مدت يکي از وردهای مدافع ذهن­خوانی مي­توانيم يکي ديگر از آن وردها رو اجرا کنيم؟

اوم...خودتون اشاره کرده بودین 10دقیقه، نه؟ خب ده دقیقه! (600لحظه!)


تا تو نگاه می کنی، کار من آه کردن است...
ای به فدای چشم تو...کوفت! مگه مرض داری نیگا می کنی؟!


Re: خواندن ذهن و چفت شدگی
پیام زده شده در: ۹:۳۱ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۵

اما دابزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۹ یکشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ سه شنبه ۹ دی ۱۳۹۳
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 457
آفلاین
1. نام دو ورد مدافع ذهن­خوانی را بگوييد که در درس گفته نشده باشد(طريقه­ی اجرا و نام فقط).

نام: کالکتيوس
طريقه­ی اجرا: دست چوبدستی را رو به جلو مي­گيريم سپس نود درجه بالا آورده، دايره­وار مي­چرخانيم و ورد را بر زبان مي­رانيم.

نام: سارنيسيوم
طريقه­ی اجرا: کافی است چوبدستی را با يک ضربه­ی شلاق مانند به طرف مهاجم گرفته و ورد را ادا کنيم.

2. چند لحظه پس از تمام شدن مدت يکي از وردهای مدافع ذهن­خوانی مي­توانيم يکي ديگر از آن وردها رو اجرا کنيم؟

10 دقيقه پس از تمام شدن مدت يکي از اين وردها مي­توانيم ديگری را اجرا کنيم.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.