هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
_________________________________________________
تمرکز کن احمق!! این دفعه دهمه که من بدون هیچ مشکلی فکرت رو میخونم و روی فکرت نفوذ پیدا میکنم.تمام فکرت رو یک جا ذخیره کن و بعد سعی کن اون رو ببندی .دوباره.
سردرد دوباره شروع شد...خاطرات دوباره برگشتند...او و رون زمانی که میخواستن از دخمه دزدی کنند...هری باید اسنیپ رو متوقف میکرد ورابطه ایجاد شده بین فکرهای اون و فکرهای خودش رو قطع میکرد.
ــ پورتگو!!
معلم معجون سازی با سرعت به سمت میزش پرتاب شد.
هری با ترس و نگرانی به معلمش نگاه کرد.
میز شکسه شده و کتاب های رویش در کلاس پخش شده بودند.
اسنیپ آرام تکانی خورد و سعی کرد بلند شود:
تو احمق دیوانه....الان من برای این پام باید به درمانگاه برم...تو سماجت رو به هدی رسوندی که....من ....تو...تو باید طعم یکی از مجازات های من رو بچشی.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۲۳:۰۴:۴۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۵۹ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

--------------------------------------------------------
در سنت مانگو به ديدن نور ممد رفته بودم آخه طفلک ديروز با بيل سر و صورتش را به فنا داده بود و يک ماسک اکسيژن بر صورت گذارده بود همي!
به نور ممد نگاه کردم که به صورتي مضحک به من خيره شده به سمتش رفتم که در آغوش بگيرمش وقتي خم شدم ديدم همش تکانهاي موزوني به بدن خود ميدهد
گفتم:اين حرکات مسخره چيست ميخواهم بغلت بنمايم!
اما نور ممد همچنان با سماجت تمام به حرکات موزونش ادامه ميداد...
به خودم گفتم کالين بايد به هر صورت که شده در اين دفاع نورممد که حتما به خاطر ترس از قزويني بودن من است و نمي داند که من قصد خير دارم نفوذ کني!
لذا نهايت خلاقيتم رابه کار گرفتم و داد زدم نورممد اگه يک بار ديگه برقصي حتي تو تيم ذخيره رقص با آفتابه قرارت نميدم!
ديدم که ناگهان نور ممد دست از حرکات موزون برداشت و ساکت شد!و من کلي به خودم احسنت و بارک الله گفتم که چنين خلاقم...وقتي نور ممد را در آغوش گرفتم ديدم که بنده خدا کبود شده...کمي به اطراف نگاه نمودم تا نگاهم به زير پايم افتاد و ديدم که سيم اکسيژن رسان به نور ممد را قطع نموده ام و نور ممد همي جان به جان آفرين تسليم نموده!
لذا براي آنکه ضايع نشوم و نفهمند کار من بوده به سمت مسئول بيمارستان رفتم و داد زدم:اينجا بيمارستان که چه عرض کنم درمانگاه هم نيست شما کارگر خوب منو به کشتن داديد من از همتون شکايت ميکنم!و در بيمارستان را به هم کوبيدم و از آنجا خارج شدم!


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۱۸:۰۲:۴۳
ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۱۸:۰۴:۴۴

هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۴:۳۲ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶

مسعود--شكوري


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۴ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۵۳ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
از همه ي ايران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 69
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

-------------------------------------------
حالا این جستجوگر تیم گردباده که داره دوباره با سرعت به سمتی میره که انگاری گوی زرین و دیده...ای وای این جارو ببینین...جوانا جستجوگر تیم برلین هم داره از روبرو به همون نقطه نزدیک میشه...این جور که معلومه هردو گوی زرین و دقیقا توی نقطه ی مشخص مابینشون دیدن... البته ما میدونیم که هارلی(جشتجوگرتیم گردباد) سابقه ی طولانی در انجام این نفوذهای دروغین داره ....که بیشتر اوقات اصلا گویی وجود نداره...
اما این بار اگه دقت کنیم سماجت بیشتری رو در چهره ی این بازیکن میبینیم و در مقابلش جوانا کاملا متفاوت از اون به طور مضحکی تغییرجهت میده...اوه این باور نکردنیه....انگاری خلاقیت و تجربه ی هارلی نتونسته جوانای جوون و ریاد فریب بده....بله جوانا بایه چرخش به سمت بالا میره ...هارلی سردرگم به دنبال جوانا تغییرجهت میده...حالا دیگه ماهم گوی و میبینیم و...بله....گوی زرین و توی دست جوانای جوون میبینیم...بازی تمومه....اما نه...انگاری هارلی دست بردار نیست...اوه نه...وای....هارلی باقدرت و سرعت به جوانا میزنه خودشو...
((صدای گزارشگر همراه نور صحنه قطع میشه و به فضای درمانگاه باز میشه))

آ-آآآآآآآآآااخ.....
((جوانا با تکانی شدیدی از خواب میپره...))
-اوه...انگاری بهوش اومده....جوانا...عزیزم چی شده... بیدار شدی.؟/
-من کجام..مسابقه....گوی زرین....بردیم ؟؟؟
-اوه عزیزم...میدونم با اتفاقی که افتاد نباید خوشجال باشما..اما نمیشه...اخه ما ...ما...((جوانا را در آغوش میپره))ما بردیم....
-اوه.............چه عالی....پس من دیگه...دیگه...
-آره عزیزم...همین الان مربی اینجا بود و گفت که تو از ذخیره بودن در میای و بااینکه تو مسابقه بعدی هنری خوب میشه اما بازم تو جشتجوگر هستی...

((جوانا درحالی که تمام وجوه صورتش نشون از مزه مزه کردن طعم شیرینیه این پیروزیه...یهو اخمی میکنه و ...))
-پس هارلی بینگر چی؟؟؟ یعنی منظورم اینه که چرا اون جوری کرد؟؟/
((اما هری هیچ وقت نفهمید باقی نمایش نامه چی میشه...چونکه همون لحطه صدای رادیو قطع شد))



تایید شد !!!
میتونی بری مرحله ی بعد (پادمور)


ویرایش شده توسط SIB--سیب در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۴:۳۵:۰۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۰ ۷:۳۳:۴۰

مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۶

من دراکولا هستم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۱۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
تار یکی محض ، سرما و صدای زوزه ی باد، وحشت ،ترس تا عمق وجود انسان ، تنهایی و پسری دوازده ساله . او نه گم شده بود و نه می ترسید ،علارقم فشار باد برصورتش از شیب تپه بالا می رفت . تا این که به قلعه ی بزرگ ،قدیمی و نا اشنا رسید .در بزرگ و چوبی قلعه را باز کرد.می لرزید ولی نه از ترس بلکه از سرما . لبخندی برلب داشت و اولین قدم خود را برسنگ فرش کهنه ی (سرسرا) گذاشت. صدا زد :-اهای ......می دونم که اینجایی . و چند قدم دیگر به جلو رفت از جلوی (شومینه) ی خاموش رد شد که دود ارام ارام از چوب های سوخته ی درون ان بلند می شد .از پلکانی که به ان رسیده بود بالا رفت ؛ خوب به اطراف نگاه می کرد،حالا چشمانش به تاریکی عادت کرده بود ،تابلویی اویخته به دیوار دید که هیبت مردی را به نمایش می گذاشت :( پروفسور)چارلی بورن 1892
در گوشه ای دیگر جاروی کهنه ای روی سه پایه قرار داشت ؛ پسر ارام به طرف ان رفت و زمزمه کرد :- اوه ....این (جاروی پرنده) خیلی قدیمی یه . قلعه انقدر در خاموشی بود که پسر حتی صدای نفس کشیدن خود را هم می شنید . دوباره فریاد زد :- من اومدم باهات حرف بزنم ...می دونم که اینجایی !سایه ای از پشت به او حمله کرد .پسرک (متحیر) و لرزان سرجایش خشک شده بود، مرد سیاه پوش دندان های بلند و تیزش را به گردن پسرک نزدیک کرد ،ولی پسر سریع رو برگرداند و به مرد (چپ چپ) نگاه کردوبا لبخندی دندان های نیش بلند و صدفی اش را به مرد نشان داد ،مرد سیاه پوش از تحیر و تعجب به عقب پرید و با صدای سرد و بی روحش گفت:-تو !!!!!
پسرک جواب داد:- من اومدم تا جانشینت بشم ،کنت دراکولا ؛در واقع من برگشتم پدر .
کنت گفت :- چه طور امکان داره ؟! اهان سوفیا ! ولی اون گفت تورو از بین برده ؟
پسرک گفت :- بله پدر؛ مادرمم به اندازه ی خودت ، با هوش و جاه طلب بود و هیچ وقت به شما نگفت یه ساحره ...حالا من اینجام ،اومدم تا در کنار تو زندگی کنم .راستی چرا اینجا اینقدر خلوت و ساکته ،فکر می کردم تو افراد زیادی داشته باشی !
کنت با خوشرویی بشکنی زد و سریع همه ی چراغهای قصر روشن شد و اتش در بخاری زبانه کشید ؛ کنت دوباره بشکنی زد و مردی بلند قامت و رزیده داخل شد. کنت گفت :- (ویکتور) تمام افراد رو امشب در این جا جمع کن تا دوساعت دیگه .
ویکتور دهان باز کرد که مخالفت کنه ولی کنت هیس) این فرمان اکید منه ؛ باید امشب یک( جشن) مفصل بگیریم اخه پسر من برگشته .

و دستان سفید و بی روحش رو به دور شانه های کنت داراکولای اینده گره کرد



چی شده حالا همه وارد شدن
تایید شد!!!
میتونی بری مرحله ی بعد(پادمور)


ویرایش شده توسط کنت دراکولاOLD در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۸ ۲۰:۱۹:۰۸
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۸:۳۴:۳۹


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۰:۳۶ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۶

ژرمانیا پندلتونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۶ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۰۹ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 76
آفلاین
سلام به دوستان عزيز
من نمي خوام دوباره ايفاي نقش كنم . مي خوام برم كارگاه !
فكر كنم اشتباه از من بود !
سال خوبي داشته باشين !

ژرمانيا پندلتون


Only[size=x-large]Raven

دعا كنيد كه المپياد نجوم قبول بشم!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۸:۰۹ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶

هستيا جونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۰ یکشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۰۴ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

صداي زوزه ي باد شديدي كه درختان را به شدت تكان ميداد و در آخر آن ها را قطع ميكرد و از پاي در مي آورد ترس را مانند خوره اي تا مغز استخوان هايش نفوذ ميداد و سراپايش را ميلرزاند با دستاني كه از شدت لرزش قادر به هيچ كار نبودند كوله پشتي اش را باز كرد و بعد در حالي كه آخرين اميدش تبديل به نا اميدي ميشد در يافت كه تمام ذخيره ي معجون شجاعتش به پايان رسيده ...
در ميان هياهوي وحشت آميز باد و طوفان از دور چشمش به هيبتي تيره و تار افتاد ... هيبتي كه به سرعت به طرف او مي آمد پس چوبدستي اش را به سختي بيرون آورد و ميداتست با وجود ترس شديدي كه وجودش را فرا گرفته بود و خلاقيتش را به كل از بين برده بود و همچنين لرزش بي وقفه ي دستانش كاري نميتواند پيش ببرد و اگر آن هيبت تيره كه لحظه به لحظه به او نزديك تر مي شد حتي ذره اي از قدرت جادويي بهره مند مي بود ميتوانست او را به راحتي شكست دهد...
با اين افكار ديگر جرات ماندن را در خود نميديد پس پا به فرار گذاشت آن قدر ترسيده بود كه هيچ چيز نميديد ناگهان پايش به قلوه سنگي گير كرد و بعد ...
طعم شور خون را در دهانش حس كرد ولي با سماجت هنوز هم اصرار به فرار داشت پس سعي كرد از جايش بلند شود كه ناگهان دستي را بر روي شانه ي خود حس كرد ... با وحشت سرش را برگرداند و ...
در حالي كه به احساس مضحكي كه تا دقايقي قبل تمام وجودش را ميلرزاند ميخنديد به مسئول درمانگاه مادام پامفري لبخندي زد و بعد بي اختيار خود را در آغوش مهربان او انداخت و مانند كودكي گريه آغاز كرد ...

ها؟؟؟
هومم...شما چند وقت توی رول بودید؟؟
تایید شد ...میتونی بری مرحله ی بعد(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۶ ۹:۱۳:۳۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

ژرمانیا پندلتونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۶ دوشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۰۹ چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 76
آفلاین
سلام !
كسي اين جا نيست ؟
ماركوس ؟ چو ؟ استرجس ؟
كسي اينجا نيست جواب داستانم رو بده ؟



با تشكر

ویرایش شد پست های شما ... (پادمور)

برای اینکه شخصیت جدید بگیری باید شناسه جدید باز کنی و با اون شناسه پست بزنی!
شما عضو ایفای نقشی و پست اعضای ایفای نقش ویرایش نمیشه!


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲۰:۳۷:۵۹
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲۳:۳۳:۱۹

Only[size=x-large]Raven

دعا كنيد كه المپياد نجوم قبول بشم!


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

یاکسلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۵ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۰۸ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۸۶
از زیر سایه علامت شوم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 17
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

قوطه ور در افکار پلید خود روی یکی روی یکی از صندلی های زهوار در رفته و فکسنی درمانگاه چنبره زده بود ، در حالیکه با چشمان بی روحش به آسمان بی ابر مجاورش چشم دوخته بود ، با سماجت سعی میکرد خرده های اطراف تکه چوب بی قواره ای را که در دست داشت قطع کند ، او همیشه به ابداع وسایل جدید عشق میورزید ، ولی به جرئت میتوان گفت که او در اشتباه بود ! یک اشتباه محض !
او تصور میکرد که ابداع چوبدستی تازه به همین سادگیست ، در واقع او از نیم شب ، شب گذشته با بیشترین خلاقیتی که در خود سراغ داشت و مهمتر از هر یک بدون یاری گرفتن از سحر و جادو موفق شده بود که تار موی نقره ای رنگ یک برقک را در وسط چوب جای دهد .
او معتقد بود وجود تار موی برقک به عنوان هسته ی چوبدستی میتواند قدرت نفوذ جادو هایی که با آن اجرا میشوند را دو چندان کند ، بی توجه به آنکه موجود مورد نظرش تهی از هر گونه قدرت خارق العاده ای میباشد !
بعد از گذشت زمان بلندی که گویا به ساعت ها می انجامید ، همانطور که چوبدستی مورد نظرش را از طرفین آن بررسی میکرد ، لبخند مضحکی روی لبانش نقش بست ، زیر لب گفت : فقط احتیاج به کمی کنده کاری داره ، همون کار کسل کننده ماگلی ! هر چند زیاد مهم نیست ، مهم اینه که ساختمش !
با چابکی از جایش جست و در حالیکه چوبدستی را لابلای انگشتان بلند و باریکش نگه داشته بود ، دستش را کمی بالاتر برد و فریاد زد : کروشیووو ...
چوبدستی با بی میلی در بین انگشتان او لمیده بود ، او که گویا متوجه این شده بود بلافاصله با بی دقتی چوبدستی را تکان داد و فریاد زد : کروشیووو ...
اتفاقی نیفتاد ، حتی برای دل خوشی او هم چوبدستی به خود زحمت این را نداده بود که یکی از جرقه های نارنجی رنگ خود را بیرون بفرستد .
این اولین باری نبود که او طعم تلخ شکست را میچشید ، ولی معتقد بود بعد از هر شکستی پیروزی ای وجود دارد . همانطور که سعی داشت خاطره بی خوابی های چند روز گذشته اش را به فراموشی بسپارد ، با شادابی و با صدای نسبتا بلندتری گفت : مسلما برقک اونقدر ارزش نداره که از موش توی چوبدستی استفاده کنم ، بهتره این دفعه از موی بدن مردم دریایی استفاده کنم !
لبخند شیرینی بر لبانش نقش بست ، برگشت و به ظرف غذایش نگاهی انداخت ، طبق معمول بعد از مدت کوتاهی ذخیره غذایی اش تمام شده بود ! پس بدون فوت وقت به پنجره نزدیک شد ، نگاه سردی به ترکه چوب انداخت و او را به آغوش طبیعت سپرد ، و تصمیم گرفت که به آشپزخانه درمانگاه سری بزند !



اوکی تایید شد ... ممنون از اینکه کلمات رو مشخص کرده بودی ...
تایید شد
میتونی بری مرحله ی بعد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲۰:۳۵:۲۴

باشد تا برای همگان عبرت شود !


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۳۸ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
نور مهتاب به درون اتاق مي تابيد و صورت گرفته اش را شفاف جلوه ميداد. سعی ميکرد تمام خلاقيتش را به کار گيرد بلکه اين بار موفق شود... يعنی ممکن بود؟ هر چند هنوز تکليفش مشخص نبود اما دوست داشت طعم پيروزيش را در دهان مزه مزه کند؛ درست است کمی مضحک به نظر مي­رسيد اما شيرين بود.
اما نه... برای چه مضحک؟ او هری جيمز پاتر بود، مگر ميشد از پس کاری به اين سادگی بر نيايد! قلم پرش را به درون مرکب فرو برد و با سماجت شروع به نوشتن کرد. سعی ميکرد اجازه ندهد ذره ای نا اميدی به فکرش نفوذ کند. با اعتماد به نفسی که هيچ گاه در خود نديده بود قلمش را بر روی کاغذ به جلو مي راند و کلمات در جلوی چشمان مصممش شکل مي گرفتند.
آنگاه حاصل يک ساعت تلاش و تفکرش را برداشت و از جلوی ديدگانش گذراند؛ لبخندی حاکی از رضايت بر لبش نقش بست. از جايش برخاست، کاغذ را لوله کرد و به پاي هدويگ بست. هدويگ بال­هايش را گشود و هوهو کنان از لبه ی پنجره به پرواز درآمد.
هری که در دلش آشوبی به پا بود به طرف کفپوش شل کف اتاقش رفت و آن را کنار زد، هنوز ذره ای از ذخيره ی غذايش باقی مانده بود. با اضطراب شروع به خوردن کرد بلکه لحظه­ای فکر مغشوشش بياسايد.
کم کم خواب او را به زانو در مي آورد که دوباره صدای هوهوی جغدش را شنيد، با تکانی از تخت بلند شد و به طرف پنجره خيز برداشت. هنگامی که نامه را باز ميکرد دستانش مي لرزيد اما با ديدن نوشته ی درون آن آرامشی ژرف سراسر وجودش را فرا گرفت. چنان هدويگ را در آغوش گرفت که نزديک بود چشمان کهرباييش از حدقه بيرون بزند.
بر روی نامه اين عبارت به چشم مي خورد:
تاييد شد

بسیار عالی ... تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط هری جيمز پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۱۳:۴۲:۲۹
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲۰:۳۱:۵۷

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ شنبه ۴ فروردین ۱۳۸۶

سوروس اسنیپold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۹ شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۵:۲۰ دوشنبه ۵ تیر ۱۳۹۱
از مخوفستان
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
----------------------

در درمانگاه علی رقم اصرار پرستار ها با سماجت انتظار میکشیدم. همه دکتر ها ازش قطع نظر کرده بودند اما من هنوز امید داشتم. اصلا تکان نمیخورد. عین یک تیکه یخ بدنش سرد شده بود. روز اول که به این روز افتاد اولین نفر در آغوش من قرار گرفت، در حالی که از فرط درد قیافه مضحکی به خود گرفته بود من سعی میکردم آرومش کنم.

اون موقع امید داشتم ولی الان نه! الان خاطره مرگ عزیز ترین کسم چون طعم نامطبوعی در دهانم هست که گویی تمام ذخیره محبت و عشق من را یک جا از قلبم بیرون میکشد.

دیگر از این پس هیچ وقت این مرد با خلاقیت و بانفوذ رو که نامش لرزه بر اندام دشمنان می افکند در این کره خاکی نخواهم دید.

برو فضا ...
خوب نوشته بودی ... کلمه ها هم به جا به کار برده شده بود ... تایید شد (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۱۴:۵۸:۲۲
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۱۵:۰۲:۳۷

[b][size=large][color=00CC00]�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.