هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ یکشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۶
#5

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_ ببخشید اسم شما چیه؟ آهان بله یادم اومد...دامبلدور... اینجا اسمتون نیست...برید بیرون همون جا منتظر باشید تا تکلیفتون رو روشن کنم!

ولدی که دید داره هوراکراکس عزیزش از دست می ره می پره جلو و می گه :
_خانم عزیز...ببخشید...خانم محترم...این پیرمرد فلک زده چه گناهی کرده...اون نمی تونه زیاد رو پا وایسته! شما خودتون برید حتما تو لیست اسمش هست! اون یکی همکارتون ....
پرستار یه نگاه عاقل اندر سفیهی به ولدی میندازه و میگه :
_یکی باید بیاد خودتو جمع کنه! آهان راستی...تو قرار بود داروهاتو بخوری...بیا اینجا ببینم!

ولدی که از اینکه خودشو نشون داده سخت نادم بود در پی راهی برای فرار از خوردن دارو ها گفت :
_شما می تونید دومبل رو ببرید... ایشون دیشب بی هوا وارد اتاق شدند و قصد تلکه کردن ما رو داشتن ... اینجوری نگاش نکنید...یک موجود خبیثی هست که منو هم گذاشته تو جیب بغلش!
پرستار یک چیزی شبیه بی سیم از روی میز داروها برداشت و گفت :
_آقا دو تا مأمور بفرستید اینجا..یکی از مریض ها داروهاشو نمی خوره! عجله کنید...
ولدی دید داره ماجرا به جاهای باریک کشیده می شه گفت :
_اینهمه خشانت لازم نیست...ما می تونیم با هم صحبت کنیم!
در همان لحظه دو مأمور وارد اتاق شدند! ولدی همانطور که عقب عقب می رفت گفت :
_می تونیم صحبت کنیم...بخدا می تونیم صحبت کنیم...مامان....می تونیم حرف بزنیم...صبر کنید شما...خانم پرستار...

10 دقیقه بعد

_آی خدا...چه داروی کوفتیی هم بود! خدا نصیب نکنه...حشیش از این خوشمزه تره!
بارون یه نگاهی به ولدی که هنوز دست و پاش به تخت بسته شده بود می کنه و میگه :
_حشیش؟ ها...ولدی خودتو لو دادی...قبلا معتاد بودی آره! بدبخت بیچاره معتاد!

و سپس یه گوشی که بروی دیوار نصب شده بود تا پیری ها اگه کاری دارن پرستار رو خبر کنن از روی دیوار برداشت!
_خانم پرستار...لطف کنید تشریف بیارید ! ما اینجا بین خودمون یه معتاد داریم...بیایید ببریدش! خیلی ممنون.
ولدی :



Re: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#4

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
- مخش تعطیل شده !!!ظاهرا!!هاهاه....
بارون یه نگاه به دامبل می اندازه و میگه: حالش که خوب به نظر میاد.
و در همین لحظه صدای خرناس دامبل به گوش میرسه:بوق بوق بوق بوق...بوق بوققق ببوق.
بارون:
ولدی(در فکرش):دومبل خوب هورکراکسیسی میشه،از مرلین خیلی بهتره.فســــــــــــــیل(خطاب به مرلین)
بارون:آخ که چه زمان هایی با دومبل داشتیم،اون بوق میزد با میخندیدم،ما بوق میزدیم اون میخندید. :lol2:
ولدی که همچنان در اندیشه ی تبدیل دومبل به هورکراکس بود حرف های بارون رو ندیده گرفت.
در همین لحظه در باز میشه و یک پرستار با یه میز چرخ دار وارد میشه.
پرستار:وقت داروهاتونه،بیاید اینجا ببینم.
مرلین: پرستار میای با هم بریم بوووق.
پرستار به شدت عصبانی میشه و با خشانت بسیار بالا میگه:برو کنار پیرمرد بوقی ... د بهتون میگم بیاید داروهاتون رو بخورید.
ولدی سریعا میره پشت تخت و قایم میشه.
- پرستار... برو پی کارت مگر نه بلایی سرت میارم که اون سرش ناپیدا باشه.تازه بدون چوبدستی اگه چوبدستیم رو داشتم شونصد تا بلای جوروارجور سرت میاوردم با این داروهات.
بارون:راست میگه این داروها ناغافل عقل رو میپروننن.
مرلین در حالی که همچنان به حالت هست میگه:من داروهام رو میخورم.آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ....
پرستار با متانت کامل داروهای مرلین رو بهش میده.و سریعا نگاهش رو به طرف ولدی بر میگردونه.اینبار هم خشانت در فضا موج میزنه.
پرستار: داروهات رو نمیخوری نه!!!!
و در همین لحظات حساس ، دومبل از خواب بیدار میشه.
______________________________________________________
دنیا از دید دومبل

همه جا با نور شدید روشن شده ،یک پرستار ،ولدی،مرلین که به حال بی ناموسانه ای به پرستار نگاه میکنه و بارون در اتاقی حضور دارند.همه کلمات نامفهومی به زبون میارن .


________________________________________________
حالت معمولی
ولدی: آه این هورکرا... نه دومبل بیدار شد.
پرستار نگاهی به لیستش میاندازه و دنبال اسم دومبل میگرده...


ادامه دارد....


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۲۰:۲۲:۱۸

تصویر کوچک شده


Re: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱:۱۴ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵
#3

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
مرلین و دامبلدور ریش در یش شدند و مرلین همچنان در حال گریه کردن است.در آن سمت نیز لدی در حالی که با دستانش به خاراندن سر خود اقدام می ورزد سخت نادم و پشیمان در گوشه ای , مظلوم کز کرده است.خانم دامبلدو به سمت دامب دامب بر می گردد و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود نجوا کنان می گوید:
-خداحافظ آلبی عزیزم!
و دوان دوان به سوی در خروجی اتاق می رود.اتاق دارای نور کمی بود.در سه سوی اتاق , سه تخت دونفره به چشم میخورد و این بدان معنا بود که به غیر از افراد حاضر و آلبوس, یک نفر دیگر در آینده به آنها اضافه خواهد شد.پرده ها و ملحفه های کشیده شده بر روی رختخوابها همگی کهنه و کثیف بودند.وضعیت اسقباری بر آنجا حاکم بود.
بی دلیل نبود که ولدمورت قصد داشت مرلین را به هورکراکس تبدیل کند زیرا این گونه که پیش می رفت دیگر کسی از آنها جان سالم بدر نمی برد مگر بلادی بارون.از زمان پرتاب شدن دامبلدور از طبقه n ام , هیچ کس سراغی از وی نگرفته بود.همه او را به مانند انسانی ضعیف از زندگی خود حذف کرده بودند.در این هنگام, بلادی بارون وارد اتاق شد و درست از میان مرلین و آلبوس رد شد.مرلین فریاد زد:
-هوی کوری!!!!مگه نمیبینی من اینجا افتادم!
و دومرتبه عینهو یه هیپوگریف شروع به گریه کرد.(اصلا هیپوگریف گریه بلده؟)بلادی با فریاد مرلین رویش را از پنجر برگرداند ودر حالی که تازه متوجه حضور یک فرد تازه وارد در اتاق شده بود گفت:
-به به!یه عضو جدید!اااا!اینکه دامبی خودمونه؟!اینجا چی کار میکنه!

ادامه دارد




Re: خانه ی سالمندان!!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
#2

پروفسور پي ير برنا كورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۱ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
راهروي پونزده، اتاق دوازده، گرد و خاك شديد و كور كننده

خانم دامبلدور در خوابگاه دوازده رو باز مي‌كنه و چرخ دامبلدرو رو هول ميده توي اتاق.
وسط اتاق يه چيزي مثه گردباد در حال چرخيدن و گرد و خاك شديدي به پا كرده.
خانم دامبلدور با عصبانيت و يه كمي هم تعجب: هوي چتونه، دارين چيكار مي‌كنين؟
گرد و خاك به همون سرعتي كه به وجود اومده بود، ناپديد مي‌شه و چهره‌هاي خاك آلود دو نفر اون وسط نمايان ميشه.
خانم دامبلدور: چشمم روشن، مرلين از تو يكي انتظار نداشتم!!! حالا اون ولدي ابله رو بگي يه چيزي، تو ديگه چرا كه اندازه تمام جد و آباد من كفن پوسونده‌اي؟
مرلين نادم و سربه‌زير و با چهره‌اي اشك آلود مياد سمت دامبلدور كه مثه مه و مات‌ها روي چرخ نشسته و ناگهان بغض شونصد سالش مي‌تركه و خودش رو مي‌ندازه تو بقل دامبلدور:
كجا بودي دامبي من؟ داشتم از تنهايي دق مي‌كردم! اين ولدي زبون نفهمم كه الان شوزمه سال و پوزمه روزه گير داده ميخواد منو به هوركراكس تبديل كنه.
بابا تو يه چيزي بهش بگو!!!
خانم دامبلدور كه حالا اونم اشك تو چشماش حلقه زده و دلش به حال مرلين بدبخت ريش ريش شده دست ميزاره رو شونه مرلين (توجه: اين خانم دامبلدور دختر خواهر، مادر، برادر، پسر، مادربزرگ، عموي، پدر، پدربزرگ،... مرلين ميشه! نتيجه: اين دوتا به هم محرمن، نگين بي‌ناموسيه) و به مرلين اشاره مي‌كنه كه بلند بشه.
مرلين مي‌ايسته و خانم دامبلدور آروم و طوري كه ولدي نفهمه در گوش مرلين مي‌گه: مرلينم، خوشكلم، عزيزم و ... اين دامبلدور از n طبقه با مخ خورده زمين، حالا تو داري واسه كي درد دل مي‌كني؟
اون الان هيچي نمي‌فهمه!!!
مرلين كه دوباره داغش تازه شده بود خودش رو پرت مي‌كنه تو بقل داملدور و حالا گريه كن كي نكن.
ولدي كه ذهن خوان فوق‌العاده‌اي هستش، حرفاي خانم دامبلدور رو شنيده و مثه فنر از جا در ميره و شروع مي‌كنه وسط خوابگاه دوازده حركات موزون انجام دادن و اين شعر رو با فرياد خوندن:
فيتيله، مخه دامبي تعطيله
فيتيله، مخه دامبي تعطيله
خانم دامبلدور كه ديگه خونش به جوش اومده بود عربده كشان و كفش به دست بالاسر ولدي ظاهر مي‌شه و دوتا كفش آبدار نثار ولدي كچل مي‌كنه و مي‌‌گه:
ببند دهنتو، اين دامبي حكم پدرت رو داره، اون واسه رسيدن تو به اينجا كلي خون دل خورد، حالا داري بالا پايين مي‌پري كه دامبي مخش تعطيله؟
حيف نون، كه دادن تو خوردي!!!
چهره ولدي ييهو تغيير كرد و حالش دگرگون شد.
ولدي نادم و پشيمان از كرده خود به گوشه‌اي از خوابگاه پناه برد و زانوي غم بقل كرد و....
--------------------------------------------------------------------------
اگه خوب بود ادامش بدين
ارادتمند
پي‌ير


ویرایش شده توسط پروفسور پي ير برنا كورد در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۱۱ ۱۴:۴۲:۵۰


خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۸ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۵
#1

ممد زاده ی ممدآبادیِ مملی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۰ جمعه ۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۴۵ دوشنبه ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
از یورقشاخر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
سلام
این تاپیک برمبنای بیخیالی زده شده و چون دستم فعلا بستست، این سوژه رو میدم.
سعی کنید رول کم بزنید. اصلا هم کاری نداشته باشید کی تاپیک رو زده.
-------------------------------------------
نیمه شب-----محل زندگی دامبل و خانواده
نور ماه روی میزتحریر میتابه و تکه کاغذی که نیمه کاره نوشته شده روشن میکنه:
فردا آسایشگاه منتظر سوژه هستم

س.ت

بعد از چند دقیقه در اتاق باز میشه و یک سایه که یک جغد دسته شه وارد اتاق میشه و به سمت میز میاد.
جغد: اوغ...اوهوووهووون
سایه: یه لحظه زر نزن وگه نه پست میدم به عله سه ماه غذا نخوری.
جغد ساکت میشه و پاشو میاره جلو.
سایه نامه رو به پای جغد میبنده و اون رو از پنجره بیرون میندازه و دور شدن جغد رو زیر نور ماه تماشا میکنه...

فردا صبح----آسایشگاه سالمندان هاگزمید
وینی پشت یک میز نشسته و داره با چوب جادوییش یک پودر سفید رو که روی پوست شکلات غورباقه ای ریخته قسمت قسمت میکنه.
بعد از چند دقیقه در باز میشه و سایه ی دیشبی در حالی که یک پیرمرد با ریش بلند و دماغ نوک کج رو روی ویلچرجادوی نشونده داخل میاد.
وینی: فووووووووووووپ...هه اپشووو. ب...بله؟
ـ دامبلدور. نام بیمارمون آلبوس دامبلدور هستش با کد 2324.
وینی چشماش رو یکی میچرخونه و میگه:
ـ همچی کدی نداریم.
یکدفعه صدای بلند یک مرد از اتاق کناری بلند میشه:
ـ کیه وینی؟
ـ خانم دامبلدور با بیماری به نام آلبوس دامبلدور. کدشون در مغز من موجود نیست.
ـ خوب تو فعلا خماری. من براشون جا رزرو کدم.
وینی دوباره یکم میگردونه و میگه:
ـ خیله خوب خوابگاه دوازده. حالتون خوبه پدر؟
خانم دامبلدور: نمیبینید خوابه؟
وینی: خیله خوب ببرین خوابگاه دوازده سمت چپ راهروی پونزده. هم اتاقیهاش مرلین کبیر، لرد ولدمورتی و یک روح به نام بلادی بارون هستن.
خانم دامبلدور داخل راهرو میشه و به سمت خوابگاه شماره ی دوازده راه میفته...


ویرایش شده توسط جیسون ساموئلز در تاریخ ۱۳۹۶/۴/۲۷ ۱۹:۱۷:۰۲

We'll Fight to Urgs mate, so don't shock your gecko!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.