- مخش تعطیل شده !!!ظاهرا!!هاهاه....
بارون یه نگاه به دامبل می اندازه و میگه: حالش که خوب به نظر میاد.
و در همین لحظه صدای خرناس دامبل به گوش میرسه:بوق بوق بوق بوق...بوق بوققق ببوق.
بارون:
ولدی(در فکرش):دومبل خوب هورکراکسیسی میشه،از مرلین خیلی بهتره.فســــــــــــــیل(خطاب به مرلین)
بارون:آخ که چه زمان هایی با دومبل داشتیم،اون بوق میزد با میخندیدم،ما بوق میزدیم اون میخندید. :lol2:
ولدی که همچنان در اندیشه ی تبدیل دومبل به هورکراکس بود حرف های بارون رو ندیده گرفت.
در همین لحظه در باز میشه و یک پرستار با یه میز چرخ دار وارد میشه.
پرستار:وقت داروهاتونه،بیاید اینجا ببینم.
مرلین:
پرستار میای با هم بریم بوووق.
پرستار به شدت عصبانی میشه و با خشانت بسیار بالا میگه:برو کنار پیرمرد بوقی ... د بهتون میگم بیاید داروهاتون رو بخورید.
ولدی سریعا میره پشت تخت و قایم میشه.
- پرستار... برو پی کارت مگر نه بلایی سرت میارم که اون سرش ناپیدا باشه.تازه بدون چوبدستی اگه چوبدستیم رو داشتم شونصد تا بلای جوروارجور سرت میاوردم با این داروهات.
بارون:راست میگه این داروها ناغافل عقل رو میپروننن.
مرلین در حالی که همچنان به حالت
هست میگه:من داروهام رو میخورم.آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ....
پرستار با متانت کامل داروهای مرلین رو بهش میده.و سریعا نگاهش رو به طرف ولدی بر میگردونه.اینبار هم خشانت در فضا موج میزنه.
پرستار:
داروهات رو نمیخوری نه!!!!
و در همین لحظات حساس ، دومبل از خواب بیدار میشه.
______________________________________________________
دنیا از دید دومبلهمه جا با نور شدید روشن شده ،یک پرستار ،ولدی،مرلین که به حال بی ناموسانه ای به پرستار نگاه میکنه و بارون در اتاقی حضور دارند.همه کلمات نامفهومی به زبون میارن .
________________________________________________
حالت معمولی
ولدی: آه این هورکرا... نه دومبل بیدار شد.
پرستار نگاهی به لیستش میاندازه و دنبال اسم دومبل میگرده...
ادامه دارد....