هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

بلید


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۴ شنبه ۲۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۵۹ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
از هر کجا که خون اشامی باشد بلید هم هست .
گروه:
کاربران عضو
پیام: 251
آفلاین
همه به طرف بلید هجوم بردن :کجا بودی پسر؟
بلید خندید و گفت قبرستون خون آشامان فاتحه سر میدادم
لیلی لبخند زد و گفت :به هر حال خوشحالیم که دوباره تو خوابگاه چتر شدی
:ملت )-:
استر با صورتی جدی گفت :حلا چه مبارزه ای به نظرت خوب میاد بلید؟عملیات ولفجر .عملیات مرساد یا یا بیت الجادوگران
:بلید
منظورم مسابقست یه مسابقه ی چند مرحله ای
هدویگ هو هو کرد
سینیسترا مشتش را گره کرد و فریاد زد ما میتونیم
بلید ضایش کرد:زیاد مطمئن نباش
:سینیسترا
اندرو گفت :حالا چند مرحله باشه؟
ویکتور کرام :مرحله هاش چه طوری باشه؟
ابرفوث:یعنی کوئیدیچ؟
بلید گفت :یه مرحلش کوئیدیچ و مراحل بعدی رو باید با اسلیترین هماهنگ کنیم
استر با چشمانی برق افتاده گفت:آخ جان میریم ساحره بازی
ویکتور گفت:مگه فقط اسلیترین ساحره داره؟
!!!لارتن :اسلی ساحره هاش خوشگل تره
دخترهای گریفیندور: تو غلط وکنی
بلید در حالی که مجروحان را از زیر دست و پا جمع میکرد گفت :این استر و لارتن آبروی هر چی جادوگره بردن
استرو لارتن
سینسترا در حالی که انگشتانش را میشکست و گردنش را این طرفو اون طرف میداد و قرچ قرچ صدا میکرد گفت :چی داداش؟ کس دیگه هست همچین فکر کنه که دخترای اسلی خوشگلترن؟
بلید با قدرت گفت : کسی باشه خودم نفلش میکنم خوشگلتر از دخترای گریف نیست حالا همه هیپ هیپ
ملت:هورا
بلید:هیپ هیپ
ملت :هورا
ابرفوث کفت :فکر کنم ما میخواستیم چیز دیگه بگیم .چی بود؟
ملت: چی کار داشتیم میکردیم
ملت
هدویگ: فهمیدم .مسابقه با اسلیترین
بلید: آها آره خوب باید که شر لات از ما و یه شر لات از اسلیترین به نمایندگی از دو گروه با هم اختل کنن (اختلات)و و و وو دیگه همین دیگه ما بقی مسابقات رو بزاریم حالا کی مامور میشه
ویکتور : من گرگ میشم بقیه فرار کنن
بلید: منظورم این بود که کی با اسلیها حرف بزنه
لیلی با چشمانی هیجان زده:گنده لات تر از تو که نداریم بلید
بلید: چاکرتیم آبجی
همه حرف لیلی را تایید کردن وقرار شد بلید به سراغ اسلیها بره


خوشحالم كه دوباره برگشتم.


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۶

سالیر بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۸ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۶
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 90
آفلاین
همه یک جوری در حال خیال پردازی بودند که یکی از ان میان داد زد تا مثل همیشه کارا رو خراب کنه و ان کسی نبود جز سالی یر
سالی:- بچه ها این کارا نامردیه !
دهان همه روی زمین خوابگاه پخش شده بود . در حالی که ویکی داشت سعی می کرد زبانش را حرکت بدهد گفت:- از کی تا بحال تو با وجدان شدی؟
بعد از تکاپوی همه برای خروج از شک سینیستر در ادامه حرف ویکی گفت:- راست می گه .....مگه یادت رفته اونها با ما چی کار کردن ....مگه اونها نامرد نبودن ...یادتون رفته چه بلایی سر استر اوردن ....هدی رو اخفال کردن و کاری کردن که بیل از جمع ما بره !
سالی یر:- سینی حواست باشه داری اتیش جنگ رو روشن می کنی .....این به نفع ما نیست بچه ها ماگریفیندوری هستیم ما باید در کنا رشجاعت ...عقل و هم فکری جمعی رو هم داشته باشیم شجاعت بدون عقل کافی نیست
مگی :-هان چی می گه این .... (به ابر که کنارش بود زدو گفت :-می شه برام ترجمه کنی چی می گه)
ویکی با حالت مشکوکیوسی پرسید:- سالی جان تو چطور یهو متحول شدی ؟؟
ملت گریف هم :-
سالی یر :- خوب من الان داشتم با یکی از بچه های اسبق گریف که مدتی در بین ما نبوده با موبایل جادویی سینیسترا حرف می زدم
سینی:- چی موبایل من ............کو کجاست؟ من که اونو به تو ندادم؟ .....اهای دزد ...موبایلم رو دزدیده بگیریدش !
بچه های خوب گریف هم حس کمک به هم گروهیشون گل گلی شدو به طرف سالی یر حمله کردند و بعد از کلی کتک زدن و غیره......(نامردا)
سینی و گوشی تلفنش به هم رسیدن :-:bigkiss:
هدی :- اخیییییییییی....دلم باز شد خیلی وقت بود دزد نگرفته بودیما ملت !
مگی :- اره حالا کی بود این دزد نابکار ؟
همه به طرف ................
سالی یر :-
ملت :-
ناگهان در باز شد و مردی با اندامی بزرگ و ورزیده داخل شد
مگی :- مگه اینجا........
ولی با دیدن روی مرد لبخند زد و شیه ای کشید
بلید با همه احوال پرسی کرد و بادیدن سالی یر کلی خندید
و گفت:- استر جان با اجازه ....بچه ها من طرحی دارم بیاین اسلایترینی ها رو به مبارزه دعوت کنیم و بهشون بفهمونیم که از هرنظر از اونها بهتر هستیم
هرکس موافقه بلند هورا بکشه
و همه یکصدا گفتند:-هوووووووووووووراااااا


زندگی قمار است, ماجرا است,انسان یامیبرد یا می بازد,زندگی مثل معرکه ایست که پایان ندارد,و


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۷:۱۰ جمعه ۳۱ فروردین ۱۳۸۶

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
به نام دوست

با سلام

به دلیل اینکه سوژه ی این تاپیک با سوژه ی کتابخانه یکی میباشد قرار بر این میباشد که شخص بعدی داستان را منحرف کند ...!!!

مسیر انحراف:از دعوا به مسابقه بکشین !!!

مسابقه ای که چند مرحله داره !!! به طور مثال !!!

با تشکر
استرجس پادمور


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶

کینگزلی شکلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۰ شنبه ۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۵۲ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
از دنیای دموناتا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 20
آفلاین
همه تو این فکر بودند که چی کار کنند که حال اسلی ها رو بگیرند که ...
یک نفر به در اتاق استر ضربه زد و همه از جا پریدند ... شخصی وارد اتاق شد .
لارتن : کینگزلی ... این همه مدت کجا بودی؟
کینگزلی : کارهای من همشون سیکرت هستند و همون طور که همه می دونن اگه چیزی بروز بدم خیانت میشه, من حاضر نیستم حتی زیر شکنجه ...
ملت :
کینگزلی به همه گفت که می دونه قضیه از چه قراره چون خلاصه رو از توی پست ابر خونده .
و ملت برای بار دوم:
استر گفت:خیلی خوب قبل از اینکه کینگزلی به این وضع فجیع وارد اتاق بشه داشتم می گفتم که ...
کینگزلی اول اینجوری به استر نگاه کرد ولی وقتی چشمش به چشمای بقیه افتاد اینجوری شد
استر ادامه میده:داشتم میگفتم که کسی نظری , چیزی نداره؟
همه از نگاه کردن به چشم های همدیگر خودداری میکنن.
تا اینکه کینگزلی میگه:شاید با معجون مرکب پیچیده بتونیم کاری از پیش ببریم .به نظر من , ما اول می تونیم یخورده اونا رو بازی بدیم و در این مدت هم کلی کیف می کنیم و هم فکرامون رو روی همدیگه میریزیم و برای نقشه اصلی برنامه ریزی میکنیم.دوستان نظرتون چیه؟
همه سخت به فکر فرو رفته بودن ...
تا این که لیلی میگه: برای شروع فکر خوبیه (کینگزلی از این که میبینه کسی با طرحش موا فقت کرده چشمانش پر از اشک سپاسگزاری میشه ولی سریع خودشو جمع و جور می کنه تا ملت اینجوری نشن) لیلی ادامه میده :ولی چجوری می تونیم بازیشون بدیم ؟
مگورین میگه: مثلا با قیافه اون پارکینسون میتونیم بریم تو خوابگاه دخترا و کلی بمب کود حیوانی منفجر کنیم.
ویکتور :یا مثلا شب بریم عقرب بیندازیم توی تخت مالفوی ...
هر کس یک جور داشت فکر و خیال می کرد تا اینکه استر میگه :اهم ... اهم...
و توجه همه را به خودش جلب می کنه ....


ویرایش شده توسط کینگزلی شکلبوت در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳۰ ۱۲:۵۱:۱۶


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۶

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ سه شنبه ۱۹ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۷ یکشنبه ۲۷ شهریور ۱۴۰۱
از کافه هاگزهد
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 514
آفلاین
خلاصه پستهای قبل ( خیلی مختصر )
ماجرا از جایی شروع شد که لارتن قضیه اعتیاد لیلی رو مطرح کرد و همه لیلی رو مجبور به ترک کردن. اما لیلی از دل نازکیه مگور بهره بسیار برد و نه تنها خودش خوب نشد ، بلکه مگورین رو هم معتاد آبنبات دودی کرد. اما کالین هلفتی ظاهر شد و با آفتابه مرلین مگورین و لیلی رو ترک داد. بر اساس اعتراف لیلی ، معلوم شد که منبع آبنبات ها لارتنه. پس کالین لارتن رو به راستگویی دعوت کرد و مشخص شد که این نقشه شوم کار بلاتریکس و اسلی های خبیث هست.

==**##@@++==

و حالا ادامه داستان :
همه خونشون به جوش اومد .
استر که از همه عصبانی تر بود و طلسم میزدی ، کاریش نمیشد ،
گفت :
همه برن دفتر من . میخوام سخنرانی کنم.
رو به کالین کرد و ادامه داد : از شما هم به خاطر کمک بزرگتون ممنونم. اگه مایل هستید میتونید به ما کمک کنید.
کالین هم به فکر فرو رفت که بمونه یا نه.
=====
=====
### در دفتر استر ###
همه منتظر اومدن استر بودند. همه نگاه ها به لارتن بود.
لیلی : چرا اینو زودتر نگفتی؟ بزنم ...
که سینی جلوی لیلی رو گرفت و بعد یکی داد بلند زد سر لارتن و گفت : چرا اینو زودتر نگفتی .....
دیگه داشت دعوا میشد که استر وارد شد.
_ چه خبره. عوض اینکه به فکر راه چاره باشین دوباره دارین ضد اتحاد گریف عمل میکنین ؟ لارتن یه کاری کرده و حالا هم همه ماجرا رو میدونیم. پس از این به بعد همه با هم متحد میشیم و هیچکس حق کاری که ضد اتحاد گریف باشه نداره.
ویکتور : خب حالا چی کار کنیم تا حال اسلی ها رو بگیریم؟
استر : اهم ... اهم ...
مگور : کسی نیست ..
استر :
استر : خب بچه ها. من و جوزف یه فکری کردیم تاحال این اسلی ها مخصوصا بلاتریکس رو بگیریم. اما قبل از این که بگم ، اگه کسی نظر یا پیشنهادی داره میتونه بگه.
ملت :
استر : خب ... خب ...
.....
=========
==========

حالا جنگ بین خوابگاه گریف با اسلی هست.
ملت : نمیگفتی هم خودمون میدونستیم.


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۹ ۱۶:۳۱:۰۸
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۹ ۲۲:۵۸:۲۴

تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱:۲۰ سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
لارتن جيبهايش پر از آبنبات بود آبنباتهايي از همه رنگ اللخصوص نارنجي...همه در حالي که چشم راستشان مي پريد به لارتن نزديک گشتند...که ناگهان صدايي از اعماق خوابگاه شنيده گشت چيزي به کف خوابگاه نزديک ميشد...ناگهان کف خوابگاه ترک خورد و آفتابه اي غول آسا از کف آن هويدا گشت...
همه
در آفتابه باز شد...ابتدا يک گردان جاسم و سپس يک گردان نور ممد از آن پياده گشت...
کالين:هووم ولکن شخصي به اسم قاسم بالاک با ما تماس گرفت گفت اينجا يه نفرو بستين به تخت!!!
ليلي:منو ميخوان ببرن شور آباد...همش تقصير اون لارتنه اون بهم آبنبات داد!!!
کالين گفت:هوووم اعتياد به آبنبات...برادران و خواهران آسلامي بايد بدانند که آسلام چه مي تواند بکند...
پس آفتابه نوراني مريلين را از جا در آورد و بي صدا وردي خواند که از سوراخ کوچک آفتابه نوري بس شديد تابش گرفت!!!و به صورت ليلي تابيد و وي در يک آن شفا يافت...
لارتن:اما حالا من آبنباتامو به کي بفرشوم؟؟؟
همه:
لارتن:من تا وکيلم نياد حرف نمي زنم!!!
مگورين: به من بفروش!
کالين باز هم آفتابه را به سمت مگورين گرفت و وي نيز شفا يافت همي! :جاسم ها لارتن را بياوريد اينجا!
چند جاسم به سرعت به سمت لارتن شتافتند...لارتن يکي پس از ديگري آنها را نقش زمين مينمود اما لارتن بود و يک گردان جاسم...پس لارتن را گرفتند و پيش کالين بياوردند!
لارتن:من بي گناهم!
کالين:بي گناهي يعني چي؟
لارتن:يعني من کاري نکردم!
کالين:متوجه نشدم يه بار ديگه توضيح بده!
لارتن:يعني اون آبنباتا مال من نيست!
کالين:خوب باشه آزادش کنيد
لارتن در حالي که خاکهاي رو کتش رو ميتکاند گفت:مرسي
کالين:پس مال کيه؟
لارتن:من تکذيب ميکنم!
کالين:هوووم بيا تو را آسلامي کنم...و خواند و مريلينا گفتنا هر که آسلام آورد ايز رايت اند صادق...پس به نام آسلام راست بگو...
لارتن در حالتي روحاني:حقيقتش من آنها را از بلاتريکس خريدم که يک مرگخوار ميبود ميگفت بزني ميري فضا
کالين:پس اين توطئه اسلي بود و گيريفي ها با هم متحدند؟؟؟؟
همه:آري!
کالين:پس همه دست در دست هم دهيد تا به ياري آسلام اسلي ها را به سر جايشان بنشانيم!حق يارتان ريش مرلين نگهدارتان!


این پست بود ؟؟؟
پستتو پاک نمیکنم این دفعه ولی اگر یک دفعه دیگه این طوری بنویسی پاک میشه پستت !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۹ ۱۸:۴۵:۱۸
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۹ ۱۸:۴۵:۳۲

هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
اه....نه....اشتباه شد!....اين نور نبود كه چشم رو مي زد!.....اين دود بود! دودي غليظ كه فضا رو به حالت مه آلود دراورده بود! همه به سرعت رفتن توي اتاق و صحنه اي بس ارزشي رو ديدن!
اونجا يك فقره مگور بود! يك فقره ليلي بسته شده به تخت! تا اينجاش كه موردي نداشت. اما مگور بجاي قاشق سوپ خوري يك آبنبات چوبي برگ در دست داشت كه يك در ميون خودش و ليلي به اون پك مي زدند! مگور هم كه اولين بار بود آبنبات چوبي استعمال! مي كرد حسابي در هپروت بود.
استر با ديدن اين صحنه سري تكون داد و گفت:
- چاره اي نداريم ليلي! خودت خواستي! تو رو مي فرستيم شورآباد. مگور هم مي فرستيم دارالتاديب سانتورهاي زير 15 سال!
ليلي:
- نههههه! مگه دست شماست! مي دم قاسم همه تونو بلاك كنه! فكر كردين الكيه! منو بفرستين شورآباد!

بعد همه به طرف مگور نگاه كردن تا ببينن حرفي در دفاع از خود داره يا نه. اما مگور كه توهم زده بود داشت با نورها يه قل دو قل بازي مي كرد!
بعد ليلي گفت:
- اصلا تقصير من چيه. همين لارتن اولين بار آبنبات چوبي داد دستم. برين جيب هاشو بگردين. اگه آبنبات چوبي تو جيبش نبود من اسممو عوض مي كنم مي ذارم....مي ذارم....فرگوس فينيگان!
با اين حرف(فرگوس فينيگان و اينا) استر فهميد كه بايد يه كاسه اي زير نيم كاسه لارتن باشه. پس همگي به طرف لارتن رفتن تا جيباشو بگردن!لارتن هم در حال عقب عقب رفتن گفت:
- دروغه! من تكذيب مي كنم! من تا وكيلم نياد يه كلمه حرف نمي زنم!
اما بر و بچ بدون توجه به حرفاي لارتن اونو سرو ته كردن تا محتويات جيبش بريزه پايين!بعد از اين كه جيباش خالي شد...
ملت :


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۷ ۱۷:۰۲:۰۳

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۶

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
همه در حالی که به شدت می لرزیدند در خوابگاه نشسته بودند چرا که فریاد های لیلی خوابگاه را به لرزه در آورده بود ... استر در حالی که هاگرید را به شدت بقل کرده بود( هاگرید نمی لرزید چون بزرگه و دلش می خواد بنابراین استر هم نمی لرزید) رو به مگوررین گفت:
- بیا این کاسه سوپ رو ببر بده بهش شاید ساکت بشه!
- چرا من آخه؟!
استر فریاد زد: چون من ناظرم! و هر چی من بگم همون می شه...
در آن لحظه استر بسیار از خودش خوشش آمد و کلی به خود بالید. مگورین در حالی که اصلا نمی لرزید ( چون مگورین جزء سنگین وزنا حمسوب میشه) کاسه به دست به سمت تخت لیلی رفت. لیلی با دیدن مگورین با چمای پر از اشک و با کلی التمای و عجز و لابه و اینا! به او گفت:
- فقط آب نبات! دیگه هیچی نمی خوام...
مگورین که قلب رئوف و بسیار پاکی داشت دلش برایش سوخت و به سرعت یک خورده نبات در آب ریخت و شروع کرد به هم زدن و اب نبات درست کرد و داد که بخورد.
-نه! این آب نبات نه! آب نبات چوبی منظورمه!
مگورین یکم از این آی کیو بالاش بکه خورد و به سرعت یک آب نبات چوبی از جیبش در آورد و به لیلی داد.
- نه! این آب نبات چوبی نه! اون آب نبات چوبی؟
مگورین کمی با ود اندیشید که آیا این هم به آی کیو مربوط می شود:
- میشه یکم بیشتر توضیح بدی؟!
لیلی:
در آنسوی خوابگاه ... همه خوشحال و خندان نشسته اند چون دیگر نمی لرزند به خاطر اینکه لیلی دیگر فریاد نمی کشید . این خوشحالی کم کم جای خود را به نگرانی داد چرا که ساعت ها از رفتن مگورین می گذشت ولی او هنوز بر نگشته بود ... کم کم این نگرانی هم جای خود را به بی خیالی داد چرا که یک نون خور کمتر زندگی بهتر ...
ناگهان در خوابگاه اصلی به شدت باز شد و نوری چشم کور کن همه ی خوابگاه را فرا گرفت ....

--------------------------------

آره و اینا


؟!


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
جنگ به پایان رسیده بود. همه خسته و وارفته در اطراف سالن عمومی افتاده بودند. استر گفت:
- اصلا اگه ما بخوایم همینجور کسل بمونیم باید کیو ببینیم!؟
در اینجا دوربین لیلی رو نشون می ده که به حالت اسلاموشن یک آبنبات چوبی رو از جیبش می بره طرف دهنش ، بعد مگور فندک می زنه و لیلی آبنباتشو روشن می کنه. در تمام مدت این کار هم در پس زمینه لارتن دیده می شه که لیلی رو با حالت مرموزی زیر نظر گرفته! بعد لارتن می گه:
- یه سوژه برای رفع کسالت پیدا کردم! پسرا و دخترا همه بیاین اینجا! البته به جز لیلی!
لیلی:
- این یعنی چی؟
لارتن بصورت :
- بعدا می فهمی!
استر که با حالتی مانند یک آدم 280 کیلویی! از جاش بلند می شه می گه:
- وای به حالت لارتن اگه سر کاری باشه! خودم از خجالت پوست سرت درمیام!
همینطور که همه به طرف لارتن می رفتند لیلی با نگاه خاصی به سینی نگاه کرد، یعنی هرچی گفت میای به من میگی!
همه دور لارتن جمع شده بودن و لارتن داشت آروم براشون حرف می زد. لیلی هم با اخم دورادور نگاهشون می کرد و آخرین پکها رو به آبنبات چوبی زد و بی اختیار یه آبنبات چوبی دیگه آتیش زد! در همین لحظه لارتن بلند گفت:
- دیدین گفتم، مصرفش رفته بالا!
همه به طرف لیلی برگشتن! لیلی هم بطور عقب عقب رفت و گفت:
- یعنی چی؟ چتون شده؟
اما همه با یک لبخند ملاحت بار!(ملیح) به طرفش رفتن و دورش حلقه زدن!
لیلی:
- چی شده! من باهاتون شوخی ندارما! برین عقب!
با اشاره لارتن، سینیسترا و مگورین و استر محکم لیلی رو گرفتن(حالا لیلی مگه چه پهلوونیه! ) و جرج و ویکی و سالی هم رفتن از اتاق بغلی یه تخت آوردن و هدی هم پرواز کنان یه تیکه طناب آورد! لیلی که شصتش خبردار شده بود گفت:
- نه! شماها این کار و نمی کنین!
ملت:
-
لیلی:
- :no:
ملت:
-
استر گفت:
- ببین لیلی جان تقصیر خودته! مصرفت رفته بالا! امروز آبنبات چوبیه، فردا می شه چیزای دیگه! پس انقدر وول نخور بذار کارمونو بکنیم!
لیلی در حالی که دوربین از بالا بصورت بسته شده به تخت نشونش می داد فریاد زد:
- میکشمت لارتتتتن!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۲ ۲۳:۱۸:۱۷

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۰۲ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۶

سالیر بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۵۸ یکشنبه ۱۸ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۶
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 90
آفلاین
سلام بر گیریفیندور وگیریفیندوری
بچه ها از این که اینقدر نام من رو مکرر استفاده کردین و در نبود من خیلی خوب هوامو داشتین کمال تشکر را دارم اگر این ویکتور نبود که الان من جزء مفقودالعسر ها هم نبودم که ............خلاصه من با مگی موافقم ما همه جزء یک گروهیم وقتی ما حتی با خودمون هم دعوا داریم که نمی تونیم جلو دشمن های گیریف رو بگیریم ؛تورو خدا یکی یه سورژه با حال بکشه وسط ؛این شبیه به خاله باز یه
و حالا چون من از بچه گی علاقه ی زیادی به خاله بازی داشتم منم بازی
..................................................................................................
سالی یر از اون فضای رخوت انگیز خسته شد و رو به جمعیت علاف ها کرد و گفت :- من خسته شدم بابا حوصله ام سر رفت
ولی هیچکس به حرفش توجهی نکرد اخه همه تو جو شکست های عشقیشون بودن
سالی یر :- هووووی با شما بودم ها
ولی انگار نه انگار
سالی یر ویکی رو که در کنارش نشسته بود از خواب عشقی پروند و ویکی اسمی تو مایه های لائورا از دهنش پرید
سالی یر:- لائورا کیه ؟
ویکی با دهان باز البته) کی ؟ من نمی شناسم !!
سالی یر:- اره ارواح هدی .......بگذریم چیزه من حوصله ام سر رفته
ویکی :- خوب
سالی یر:- خوب......خوب یه کاری کنیم بابا
ویکی :- چی کار ؟؟
سالی یر :- ......اخه عاقل اگر می دونستم که سراغ تو نمی یومدم
ویکی فریاد زد :- ای ملت
همه از خواب بیدار شدن و در واقع لارتن که دستش را روی قلب نارنجیش گرفته بود سکته هه رو رد کرد و بقیه هم همه یکی یه ناقص زدن
استر:- چته؟ .....حالا که اینطور شد می دم بلاگت کنن
ویکی:- به چون لائور.....نه به جون خودم من بیگناهم این منو اغفال کرد و به سالی یر اشاره کرد
سالی یر هم زیر لب :- ای ادم فروش تقصیر منه نجاتت دادم
لارتن پرسید:- حالا چی می گی ؟
سالی یر:- بریم دخترا رم بیدار کنیم اونها هم باشن بابا مردیم از بیکاری
بیل گفت:- اره اونا خیلی هم با ما خوبن مخصوصا" با کارای این چند وقته .....هنوز کسی نمی دونه اون رژه مال کیه ؟
سالی یر:- (.. .) ول کنید بابا اصلا" مال منه
هدی:- جون من ؟ سالی یر :( )
همه گی به طرف خوابگاه ساحره ها به راه افتادن ولی فقط هدی با بال بال زدن تونست خودشو به بالا برسونه
ده دقیقه بعد همه ی گیریفی ها دور هم جمع بودن و درصدد راهی برای فرار از کسالت و کنار گذاشتن کدورت ها
.....................................................................
ده دقیقه بعد
هدی از نوک از سقف اویزون شده بود ، سالی یر دست و پا بسته رو زمین ول ول می خورد؛ سینیسترا و استر داشتن دوئل می کردن و لیلی همونطور که ته ابنباتش رو می جوید و دودش رو قورت می داد داشت جورج رو طلسم می کرد و اندرو گوشه ای بیهوش روی زمین بود ؛و یکی هم بعد از عنایت مگورین به صورتش در این حالت بود . مگی هم داشت به دمش که مقداری از موهای سرش به واسته ی ورد ی که ویکی به سمتش فرستاده بودو سوخته بود نگاه می کرد .
و این چنین بود که همه ی گیریفندوری ها ی خوب و بخشنده ی تالار کدورت ها را کنار گذاشتند
.............................................................
توجه:- رژ لب مال من نبود


زندگی قمار است, ماجرا است,انسان یامیبرد یا می بازد,زندگی مثل معرکه ایست که پایان ندارد,و







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.