هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۶
#81

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
در مقر مرگخواران

- ارباب! ببخشید ولی....
لرد ولدمورت با صدای بسیار بلندی گفت: ولی چی؟؟؟؟ ولی چی بلیز زابینی؟؟؟
بلیز با ترس و لرز لب باز کرد: ارباب منو ببخشید ولی محفلی ها از قضیه با خبر شدن
-چـــــــــــــــــــــــــی؟
این صدا در تمام اتاق پیچید. بلیز دیگر نتوانست ترس خودش را پیدا کند و لرزید. او میدانست تنبیه سختی در پیش رو دارد.
پس از گذشت مدتی لرد ولدمورت با صدای آرامتری ادامه داد: بلیز! فکر کنم باید بدونی چی در انتظارته نه؟؟؟
سپس چوبدستی را از ردایش خارج کرد و
- اریاراسموس
هاله ای تیره رنگ دور بلیز را پوشاند. صدای جیغ های بلیز شنیده میشد که از میان هاله به گوش میرسید. در همان حال ولدمورت به فکر فرو رفته بود.
- خب حالا که اونا فهمیدن مطمئنا میان اونو پیدا کنن ولی من باید جلوشونو بگیرم ولی چطوری؟؟؟ برای ساختن اون آدم باید 1 سال اونو توی یخچال بزارم و از اون مهمتر نباید از اون استفاده کنم. اما مطمئنا محفلی ها تعدادشون بیشتر از ماست مگر اینکه....
و فکرش را با صدای بلند ادا کرد: از یک اسکلت و از اشک قلابی استفاده کنیم
از قرار معلوم شکنجه بلیز تمام شده بود گرچه او به شدت میلرزید اما تمام حواسش متوجه اربابش بود.

در همان زمان در خانه شماره 12 میدان گریمولد

لارتن با فکر خود به سوی اتاقی رفت که اعضای محفل در آنجا مشغول بحث بودند و با صدای آرامی گفت: ویولت، ویکتور و سینیسترا با من میاین؟؟؟
و خود به سوی اتاق خودش راه افتاد
در درون اتاق
- خب از قرار معلوم اونها میخوان ما رو به مأموریت نبرن چون فکر میکنن ما بی عرضه ایم باید بهشون نشون بدیم که همه کارها رو بلدیم
سینیسترا و ویولت که با تعجب به او چشم دوخته بودند آثاری از خشم در چهره شان نمایان شد. سینیسترا گفت: ولی اونها گفتند همه رو احتیاج دارن. نمیشه که ما رو نبرن
لارتن در حالی که به موهای نارنجیش دست میکشید گفت: نه اونا همه اش نقشه بود! اونا به احتمال زیاد شب راه میفتن.
ویولت که بسیار خشمگین مینمود گفت: واقعا که! اما ما چطوری میتونیم....
اما صدای ویولت در صدای دامبلدور گم شد که میگفت: امروز راه میفتیم همگی آماده بشید......

خب ریموس عزیز پستت در حد خوبی بود.در ابتدا توانسته بودی که شرایط را در مقر لرد ولدمورت به تصویر بکشی و بعد از آن نیز توانسته بودی به لارتن و بقیه نشان دهی که گاهی اوقات تصمیمات زودگذر سبب شرمندگی است.موفق باشی
4 امتیاز به همراه B در کل 8 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۶ ۲۲:۰۶:۵۹

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲:۴۸ شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۶
#80

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
ادامه پست ریموس....
-------------------------------------------------
همه در خانه ی شماره 12 گریمولد بودند و مضطرب، از تصمیماتی که در اتاق مجاور گرفته می شود.

در اتاق دامبلدور.....
استر و سارا بعد از اجازه ورود با اشاره دامبلدور روی دو صندلی حاضر می نشینند و منتظر صحبت های دامبلدور می شوند. دامبلدور با سکوت غریبی پشت به آن ها و رو به پنجره می ایستد و به منظره روبرویش خیره می شود.
پنجره! پنجره ای خاص که فقط در این خانه است. پنجره ای جادویی که هر کسی منظره دلخواهش را درون آن می بیند.
صدای دامبلدور بلند شد:
- این حرف رو به شما که با سابقه هستین می زنم. این عملیات یه عملیات معمولی نیست. واقعا حتی خطر مرگ برای همه وجود داره...
سارا به سرعت گفت:
- ولی قربان! شما که می دونین ما....
دامبلدور با حرکت دست سارا را به سکوت دعوت کرد و گفت:
- بله سارا! می دونم! شما از چیزی نمی ترسین. بخاطر همین قلب پاک هم عضو محفل هستین! ولی موضوع اینه آیا درسته که اعضای تازه وارد رو به این ماموریت ببریم؟ من می خوام با شما که به بچه ها نزدیک ترین در این باره مشورت کنم.
استر گفت:
- خب...درسته...این ماموریت خطرناکه ولی اگه تازه وارد ها رو ببریم می تونن کارهای مفیدی انجام بدن. از همه مهمتر برای ما برتری نفرات مهمه!
دامبلدور به سارا نگاه کرد و گفت:
- و شما خانم اوانز!
سارا هم گفت:
- من هم با نظر استر موافقم.

پشت در و درون راهرو....
لارتن پشت در تا جایی که دامبلدور درباره بردن تازه واردها صحبت کرده بود شنیده بود که با شنیدن صدای پا قبل از این که کسی او را در آن حالت ببیند از اتاق دور شد و با خود گفت:
- باید به ویولت و ویکتور و سینی بگم! اونا می خوان ما رو جا بذارن! فکر می کنن ما بی عرضه ایم!
........................

خب لارتن عزیز در انتهای پستت یک موضوع موقت را آغاز کردی که این برای دست نفر بعد را باز میذاره.طبق معمول پستت فاقد اشکالات نگارشی و املایی بود ولی نقطه قوتی به جز انتهای آن نداشت.در کل پست متوسطی بود.
5/3 امتیاز به همراه B در کل 5/7 امتیاز


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۵ ۳:۱۴:۵۰
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۶ ۲۱:۵۲:۲۱

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶
#79

الادورا  بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۹۵
از شجره نامه ی خاندان بلک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
دامبلدور به فکر فرو رفته بود. او داشت مي انديشيد که چگونه بايد چنين موجودي را نابود سازنند.
صداي ضربه زدن به در شنيده شد. دامبلدور گفت: بفرماييد.
استرجس و سارا وارد شدند. استرجس گفت: چيزهايي از اعضاي شنيديم. با ما کاري داشتيد؟
دامبلدور مدتي درنگ کرد و گفت: البته. ريموس که بهتون گفته مگه نه؟.
سارا گفت: بله اما شما واقعا مطمئنيد که اين حقيقت داره؟
_ سارا اگه حقيقت هم نداشته باشه ما بازهم بايد دنبالش بريم. چون بي توجهي بهش ممکنه خيلي خطرناک تر باشه. البته ما مي تونيم اميدوار باشيم. چون هري هنوز سالمه. مسلما اون براي کامل کردن معجونش به هري نياز داره.
سارا و استرجس نگاهي بهم کردند.
در قرارگاه.
همه ي اعضاي محفل در آشپزخانه جمع شده بودند و داشتند پيرامون موضوعي صحبت مي کردند که صبح آن روز در کافه متوجه اش شده بودند.
هري در گوشه اي از ميز به دور از بقيه نشسته بود و به نوشيدني کره اي اش زل زده بود. فکر او هم مانند بقيه درگير اين خبر جديد بود. مشکل ديگري بر مشکلاتش با ولدمورت افزوده شده بود. هري با خود انديشيد که ولدمورت واقعا آماده و محيا به جنگ آنها خواهد آمد.
در همين هنگام استرجس نيز به آن ها پيوست همه ساکت شدند تا شايد خبر جديدي از او بشنوند اما استر به طرف لوپين رفت و در گوشش چيزي زمزمه کرد سپس هر دو برگشتند و به هري نگاه کردند. لوپين تعجب زده به نظر مي رسيد. تانکس را صدا زد و از آشپزخانه بيرون رفت. پس از مدتي آن ها به آشپزخانه برگشتند با اين تفاوت که تانکس مي کوشيد نگاهش را از هري بدزدد. هري اين بار مطمئن شد که اين گفتگوهاي اسرار آميز در مورد اوست. حالا ديگر او در مرکز توجه قرار گرفته بود. هري براي بار ديگر از دست اين نگاه هاي خسته کننده عصباني شد و آشپزخانه را ترک کرد. او مي توانست صداي زمزمه هايي را که با خروجش از آشپزخانه اوج مي گرفت بشنود.
او پله هاي را دوتايي بالا رفت و در اتاقش خود را بر روي تخت انداخت. باران به شدت با شيشه هاي اتاق برخورد مي کرد و برق آسمان گهگداري بر اتاق و چهره ي هري سايه روشن مي انداخت. هري احساس کرد به شدت سردش شده است. ناگهان چنجره ي اتاقش در اثر باد شديد باز شد و شمع روي ميز را خاموش کرد. حالا اتاق تاريکتر از قبل شده بود. هري به سمت پنجره رفت و به زور آن را بست اما وقتي رويش را برگردانند در اثر نور رعد و برق اندام کسي را ديد که رو به رويش ايستاده بود.

الادورا عزیز در پایان پست ریموس لوپین ذکر شده که استرجس و سارا برای گفتگو در مورد این ماموریت به پیش دامبلدور بروند و آنها در این مورد اطلاع داشتند , بنابراین تا اواسط پستت کلا نقض می شود پس لطفا دیگر اعضا از پست قبلی یعنی پست ریموس لوپین ادامه دهند .موفق باشید.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۳ ۲۲:۲۲:۳۸

همه ی ما به واقعیت جادو ایمان داریم، اما جادوی ما چوبدستی هایمان نیست، بلکه قلبهامان است.
[img]http://i14.tinypic.com/2u94e


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶
#78

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
سوژه جدید
هوا سرد بود.به سوی خانه دامبلدور میرفت. افسانه ای را که از سیریوس شنیده بود برای خود بازگو میکرد. به خانه ی دامبلدور رسید. اندکی درنگ کرد و بعد در زد. دامبلدور در را باز کرد و اجازه داد وارد شود.چراغ روشن بود. لوپین گفت: دامبلدور! افسانه ای رو شنیدم که مطمئنم باید شما بشنوید
آلبوس گفت: گوش میدم
و سپس بر روی مبل راحتی نشست و گوش فرا داد
- « سال ها پیش لرد ولدمورت، با استفاده از استخوان های دایی و مادربزرگش یک اسکلت درست کرده.او اینکار رو در جلوی پدربزرگ و پدرش کرده و از اشک آنها نیز یک لیوان پر کرده.افسانه میگوید لرد ولدمورت با ریزریز کردن استخوان های دشمن اصلیش و اضافه کردن اون به اشک های پدر و پدربزرگش یک معجون فوق العاده به دست میاره و وقتی اون معجون رو بر روی اون اسکلت بریزه اسکلت جان میگیره و به صورت یک مرگخوار با قدرت های جادویی بسیار فراوان در خدمت لرد ولدمورت در میاد. اون میتونه اعضای بدنش رو به هرچی میخواد تغییرشکل بده و به صورت نامرئی همه جا راه بره. طبق گفته این افسانه اگر تا 2 سال هیچ آسیبی به این جسم نرسه، اون تکثیر میشه و به این ترتیب لرد ولدمورت حاکم دنیا میشه»
لوپین حرفش را به اتمام رساند. دامبلدور در تمام این مدت با هیجان به او چشم دوخته بود گویی این افسانه را قبلا نشنیده بود
بعد سری تکان داد و گفت: ما سعیمونو میکنیم
سپس شنلش را پوشید به کافه ای رفت که در آن اعضای محفل منتظر آلبوس بودند. لوپین نیز به دنبال او رفت.

در کافه

اعضای محفل در فکر بودند میدانستند که این یک مأموریت دیگر است اما خطرناک تر از همه ی آنها. باید از آن اسکلت به سختی محافظت میشد اما اعضای محفل قسم خورده بودند که حتی به قیمت جانشان با لرد ولدمورت مبارزه کنند و میدانستند نباید آن را بشکنند پس با صدایی که اندکی ترس در آن به وضوح احساس میشد به دامبلدور اعلام کردند که با او به آن مأموریت می آیند.
در پایان دامبلدور گفت: ممنون که هنوز به قسمتان پایبند هستید. ما در روز 3 شنبه یعنی 4 روز دیگر راه میفتیم و تا اون موقع از سارا اوانز و استرجس پادمور میخوام برای گفتگو راجع به این مأموریت به اتاق من در خانه شماره 12 گریمولد بیان
سپس با صدای پاقی غیب شد. و بعد از آن تمام اعضای محفل کافه را ترک گفتند و به سوی خانه ی شماره 12 گریمولد پرواز کردند
-----------------------------------------------------------------------
سوژه توی پست واضحه دیگه

ریموس سوژه خوبی برای ادامه دادن مطرح کردی.یک اشکال پستت این بود که پس از اینکه لوپین به دامبلدور این موضوع را گفت , اعضای محفل بدون هیچ اطلاع قبلی در کافه حاضر بودند بهتر بود قبل از آن در پستت از طریقی اطلاعی به اعضای محفل داده میشد.بهر صورت سوژه خوبی است و میتوان آنرا به خوبی ادامه داد.موفق باشی.

5/3 امتیاز به همراه B در کل 5/7 امتیاز


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۳ ۱۵:۳۷:۱۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۳ ۲۲:۰۸:۳۹
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۳ ۲۲:۱۱:۳۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۴ ۱۹:۴۲:۲۳

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶
#77

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
پست پایانی
اعضا تک تک وارد شدند. پشت دیوار دالانی روشن و گسترده بود. وقتی دامبلدور وارد شد ناگهان در محو شد و همزمان با آن تاریکی
هیچ نبود! تنها نورهایی از گوشه های اتاق سوسو میزد. از نور خورشید که از درز های دیوار عبور میکرد میشد فهمید این اتاق در فضای آزاد قرار گرفته است. دامبلدور جلو رفت آن قدر جلو رفت تا در تاریکی وسط اتاق محو شد. آنجا آنقدر تاریک بود که انگار نور نمیتوانست از آنجا عبور کند. پس از مدتی صدای دامبلدور به گوش رسید که میگفت: هری! تنهایی جلو بیا
هری با شنیدن صدای دامبلدور لحظه ای درنگ کرد و بعد وارد آن تاریکی شد و ناگهان دهانش از تعجب بازماند. آنجا روشن روشن بود. انگار که آن فضای تاریک تنها نمای آن است.
- هری!
ناگهان نگاه هری به دامبلدور افتاد که در گوشه ای از اتاق برزمین نشسته بود.
او ادامه داد: هری! میشه ببینی میتونی طلسمی اجرا کنی یا نه؟
هری بدون هیچ درنگ زمزمه کرد: رمزتانیوس.
ناگهان برقی از نوک چوبدستی برخاست و مه غلیظی در آنجا به وجود آمد. دامبلدور لبخندی زد و سپس زمزمه وار گفت: آفرین جیمز! واقعا ایمن عمل کردی!
سپس بار دیگر به هری گفت: هری میشه روی اون شاخه همین طلسم رو اجرا کنی؟؟؟
هری برگشت و به دامبلدور خیره شد
- اما قربان چرا خودتون اینکار رو نمیکنید؟؟
دامبلدور آهسته پاسخ داد: تنها پاترها اجازه ی اجرای طلسم دارند هری! حالا کاری رو که گفتم بکن
هری چوبدستیش را به طرف شاخه ی کوچکی که از زمین بیرون زده بود گرفت و بار دیگر زمزمه کرد: رمزتانیوس
ناگهان مه از بین رفت و فضای اتاق بار دیگر روشن شد. اما ناگهان نگاه هری به گوشه ای افتاد. محلی که دیوارش به داخل فرو میرفت و سپس.....
ناگهان هری و دامبلدور متوجه شدند که آن تاریکی دیگر وجود ندارد و اتاق روشن شده است. اما ناگهان هری چشمش به قسمتی از اتاق که دیوارش فرو رفته بود افتاد. اکنون دیوار چرخیده بود و یک دفتر در آنجا بود. هری به سوی دفتر رفت. جلد دفتر خاک گرفته بود. هری آن را با آستینش پاک کرد و نوشته ی روی آن را خواند:
دفتر خاطرات جیمز و لیلی پاتر
هفته بعد
- خب همه چی رو برداشتید؟؟؟
صدای دامبلدور بود. خانه تمیز شده بود و اکنون اعضای محفل منتظر هری بودند که مشغول چیدن گنجینه ها در چمدانش بود
هری پاسخ داد: بله پرفسور بریم
و سپس دست دامبلدور را گرفت و همراه او غیب شد.

ریموس عزیز موضوع کلی پستت خوب بود.از لحاظ پیچیدگی مراحل توانسته بودی به خوبی عمل کنی فقط تنها مشکلت ,اشکالات نگارشی بود.مخصوصا در این قسمت:

نقل قول:
ریموس لوپین نوشته:
اما ناگهان نگاه هری به گوشه ای افتاد. محلی که دیوارش به داخل فرو میرفت و سپس.....
ناگهان هری و دامبلدور متوجه شدند که آن تاریکی دیگر وجود ندارد و اتاق روشن شده است. اما ناگهان هری چشمش به قسمتی از اتاق که دیوارش فرو رفته بود افتاد.


به نظر من از ناگهان و اما زیاد استفاده کردی.به هر صورت امیدوارم شاهد پستهای بهترت در محفل باشیم.
3 امتیاز به همراه B در مجموع 7 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۳ ۲۲:۰۰:۰۷

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲:۴۹ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۶
#76

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
لوپین در حالی که مشتاقانه به پوسته ی جدید نگاه می کرد و گفت:
- اما چه جوری؟
-------------------------------
دامبلدور گفت:
- احتمالا جواب توی همین نقشه باید باشه!
بعد دامبلدور روی نقشه متمرکز شد. لارتن که کنار ریموس ایستاده بود به آرامی گفت:
- خوبیش اینه که توی این ماجرا دامبلدور باهامونه! اگه اون باهامون نمیومد معلوم نبود الان کجا بودیم.
ریموس هم با حرکت سر تایید کرد و گفت:
- واقعا دوست دارم بدونم این آخریه چیه که جیمز انقدر براش محکم کاری کرده!
در این هنگام دامبلدور نقشه را به دست سارا داد و به طرف همان در قلابی که دقیقا روبروی دیوار مورد نظر بود رفت. سپس به آرامی و طوری که انگار جیمز کنارش ایستاده گفت:
- درسته جیمز! چقدر هوشمندانه!
بعد با صدایی کاملا رسا گفت:
- همه از جلوی این در برن کنار! دو نفر هم به من کمک کنن!
که سینیسترا و لارتن که نزدیک تر بودند با حرکت سر آمادگی خودشان را اعلام کردند.
دامبلدور گفت:
- فقط کافیه وقتی من طلسم مورد نظرمو اجرا کردم، شما دو تا روی هاله ایجاد شده طلسم تقویت کننده رو اجرا کنین.
لارتن با دستپاچگی گفت:
- ولی شما چه طلسمی رو میخواین...
دامبلدور با لبخند خاص خودش گفت:
- فقط کاری رو که گفتم انجام بده آقای کرپسلی!
بعد دامبلدور طلسمی را روی در اجرا کرد که بعد از آن هاله ای آبی رنگ از در بصورت آینه وار روی دیوار مقابل تابید و مستطیلی آبی رنگ به اندازه در را روی دیوار روبرو روشن کرد. سپس دامبلدور با سر به لارتن و سینیسترا اشاره کرد. آن ها هم بلافاصله طلسم تقویت کننده که برای تقویت تمام طلسم های دیگر کاربرد دارد را روی هاله نور اجرا کردند و نور قرمز خارج شده از چوبدستیشان با هاله آبی ادقام شد و شکل منعکس شده روی دیوار سبز رنگ شد.
سپس دامبلدور گفت:
- این ورودی اصلی است!

دالانی درون دیوار به وجود آمده بود که حتی در هم نداشت!

-------------------------------------------------
1- می تونه بعد از این دالان تالاری باشه که گنجینه توشه.(البته هر جور مایلین!)
2-آلبوس عزیز! یک سوال برام پیش اومده! شما که از پست سینیسترا حتی یک اشکال هم نگرفتید، چرا امتیاز را کامل ندادید؟

خب لارتن عزيز سلام.من اول جواب سوال شما را بدم .درست است كه من اشكالي نگرفتم ولي من پست ايشون را در حد خيلي خوب قرار دادم نه عالي و در ضمن يه پست بايد از تمام لحاظها كامل باشه تا بتونه نمره كامل بگيره كه البته اين كار كمي مشكل است ولي اصلا سخت نيست.اميدوارم قانع شده باشي اگر همچنان مشكلي هست لطفا پيام شخصي بزن.
خب حالا نقد, براي باز كردن در از گزينه صحيح كمك گرفتي و توانستي موضوع را خوب پيش ببري ولي به نظر من اگر كمي به توصيفاتت مي افزودي پست خوبي ميشد.مشكل ديگر پست هم باز بر مي گشت به عدم توصيف كامل صحنه ها چون بيشتر پستت را به مكالمه پرداخته بودي.در كل پست متوسطي بود.موفق باشي.
3 امتياز به همراه C در مجموع شش امتياز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۲ ۲۳:۳۰:۰۴

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۶
#75

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
لارتن که به متن نگاه می کرد گفت:
- حق با هرمیون بود! گنجینه پشت این در نیست...

اعضای محفل به اطرف نگاه می کردند تا چیزی شبیه یک گنجینه را پیدا کنند اما دقیقه ای نگذشت که ناامیدانه به طرف لوپین برگشتند تا دوباره به پوسته نگاه بیاندازند.
اما تلاشی بیهوده بود ، چرا که چیز دیگری روی نقشه دیده نمی شد.

دامبلدور با همان حالت خونسردانه ی همیشگیش به طرف ریموس رفت و نقشه را از او گرفت . اعضای محفل کنجکاوانه حرکات دامبلدور را دنبال می کردند. او جادوگر بزرگی بود و حتما" راهی را پیدامی کرد. اما چگونه؟!

دامبلدور چوب دستیش را بالا برد و چند لحظه ی بعد نقشه شروع به آتش گرفتن کرد.لوپین که از همه محفلی به نقشه نزدیکتر بود با حالتی ناباورانه به طرف نقشه ی در حال سوختن رفت ، اما دیگر دیر شده بود. تنها خاکسترروی زمین سرد غار دیده می شد.

لوپین با ناراحتی رو به دامبلدور کرد و گفت:
-قربان، فکر کنم راههای بهتری برای گرم کردن وجود داره؟! ما الان راه برگشت رو نمی دونیم ...

هنوز جمله ی ریموس پایان نیافته بود که لارتن در حالی به محل سوختن پوسته اشاره می کرد ، فریاد ی از شادی سر داد و گفت:

- اونجا رو...یک کاغد دیگه جای نقشه ی سوخته ظاهر شده ؟!

محفلی ها به طرف نقشه رفتند . دامبلدور آن را بلند کرد و زیر پرتو نوری که سینیسترا با چوب دستیش آن را درست کرده بود ، آن را برانداز کرد.

ریموس:قربان، برای یه لحظه قدرت جادوگری شما رو فراموش کردم.

آلبوس لبخندی به لوپین زد و گفت :
- خب ، طبق این نقشه باید به پشت این دیوار راه پیدا کنیم.این نشان قرمز به ما میگه که گنجینه بدون شک پشت همین دیواره!

لوپین در حالی که مشتاقانه به پوسته ی جدید نگاه می کرد و گفت:
- اما چه جوری؟

خب سینیسترا فکر کنم در این تاپیک گل کاشتی.داستان را به خوبی پیش بردی و بدون هیچ نقصی بوسیله دامبلدور همه را از معرکه نجات دادی.به نظر من پست خیلی خوب و قابل قبولی بود و جایی برای اشکال گیری نداشت.
4/5امتیاز به همراه B در کل 5/8 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۱ ۲۲:۴۰:۵۷
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۲ ۲۳:۱۸:۱۲

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶
#74

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
اما هری گفت: در اون نامه نوشته شده بود سه تا گنجینه هست. من میخوام آخرین گنجینه رو هم پیدا کنم. پرفسور دامبلدور شما راهی ندارید؟؟؟
و سپس به دامبلدور خیره شد.
-------------
دامبلدور در حالی که دستی به ریش خود می کشید گفت:
- عجیبه! اگه جیمز این نقشه رو برای راهنمایی هری کشیده، باید راه ورود به این اتاق توی نقشه نوشته شده باشه. خوب به نقشه نگاه کن. ببین نکته ای رو جا ننداختی.
لوپین روی نقشه متمرکز شد. لارتن و سینیسترا هم از پشت سر او به نقشه نگاه کردند.
لارتن سری تکان داد و گفت:
- هیچی! فقط نوشته 3 متر به جلو و 2 متر به راست یه در وجود داره.
هرمیون مشکوکانه گفت:
- اما...اما ننوشته که گنجینه پشت این دره!
سینی هم به سرعت گفت:
- درسته! شاید این کنده کاری های روی در یه رمز باشه!
دوباره همه جلوی در جمع شدند و به کنده کاری های نامفهوم خیره شدند.
سارا با شگفت زدگی گفت:
- انگار واقعا مثل یه زبان می مونه! خیلی از این کنده کاری ها تکرار شدن! مثل حروف الفبا!
با این حرف سارا ناگهان در ذهن دامبلدور جرقه ای زده شد...الفبا...الفبا....
- بله الفبا!
دامبلدور این را گفت و لبخند محسوسی زد. سپس وقتی با چهره هایی که به طرفش برگشته بودند روبرو شد بیشتر توضیح داد:
- بله! سال آخر تحصیل جیمز توی هاگوارتز بود. مدتی بود که جیمز سوال های عجیبی می پرسید. از سوال هایی که می پرسید می شد گفت که می خواد یه طلسم اختراع کنه. یک طلسم برای رمز گزاری نوشته ها. تو باید از این قضیه یه چیزایی بدونی لوپین. یادم میاد شماها همیشه باهم بودین.
اما لوپین سرش را به علامت منفی تکان داد. دامبلدور ادامه داد:
- حالا مشکل ما اینه، ما باید اون طلسم رو برای رمزگشایی این متن داشته باشیم.
دوباره به همه حالت وارفتگی دست داد.
اما هری روبروی در ایستاد. چوبدستی اش را بالا گرفت و گفت:
- شاید....رمزتانیوس!
ناگهان کنده کاری ها حرکت کردند و یک متن واضح رو بوجود آوردند.
دامبلدور با ناباوری پرسید:
- اما...چطوری!
هری که خودش هم باورش نمی شد گفت:
- پشت یکی از عکس هایی که هاگرید از پدر و مادرم بهم داده بود این طلسم نوشته شده بود! من هم هیچ وقت کارشو نفهمیدم.
لارتن که به متن نگاه می کرد گفت:
- حق با هرمیون بود! گنجینه پشت این در نیست...
----------------------------------------------------------------
چقدر ویرایش کردم!

خب لارتن عزیز نکته ای که بهش توجه کرده بودی واقعا خوب بود که شاید اصلا گنجینه پشت در نباشد.اما قسمت عکس به نظر من کمی اغراق بود بهتر بود راه دیگری برای این کار پیدا میکردی .در ضمن آلبوس هم این قدر ضغیف نشون نده والا از محفل شوتینگا میشی(چکش)
3 امتیاز به همراه C در کل 6 امتیاز


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۵ ۱۹:۵۳:۳۶
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۵ ۲۲:۳۵:۱۷
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۵ ۲۲:۳۷:۵۰
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۵ ۲۲:۳۹:۲۲
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۶ ۲:۲۳:۰۱
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۱ ۲۲:۳۰:۱۰

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ چهارشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۶
#73

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
دست هری هر لحظه به آب رودخانه نزدیکتر میشد. اما در همان لحظه سارا اخطار داد
- هری خطرناکه دستتو بیار عقب
هری با شنیدن این حرف دست خود را عقب کشید
دامبلدور به آرامی جلو آمد. چوبدستیش را در آورد و 3 بار به آب ضربه زد. آب کم کم صافی خود را از دست داد. کم کم بالا آمد و شکل هلال مانندی به خود گرفت و پس از چند لحظه یک پل در مقابل آنان بود. دامبلدور خواست از پل رد بشود که لوپین فریاد زد: نه
او جلو آمد و مشغول بررسی پل شد و با خودش زمزمه کرد: ای جیمز کلک
سپس با چوبدستی خود ضربه ای بر اول پل و آب زیر آن زد. 2 تار کشنده از وسط پل و آپ خارج شد و به نوک چوبدستی لوپین متصل شد. دامبلدور لبخند زد و گفت: واقعا که جیمز رو خوب میشناسی.
لوپین با خنده زمزمه کرد: ارباسترن
ناگهان تار کشنده برقی زد و تبدیل به یخ شد. محلی که از آن بیرون آمده بود نیز یخ زد. کم کم تمام آب یخ زد و پل فرو ریخت. لوپین با یک ورد تار کشنده را رها کرد. آن تار محکم به قسمتی از یخ برخورد کرده و آن قسمت ترک خورد
دامبلدور گفت: حالا میتونیم از روی یخ رد بشیم فقط مواظب باشید سر نخورید.
همه به سرعت باد شروع به دویدن کردند زیرا هر لحظه امکان داشت یخ فرو بریزد و آنها در آب یخ بزنند. وقتی آخرین نفر نیز از یخ گذشت لوپین وردی را زمزمه کرد و به جای رودخانه گودالی عمیق هویدا شد.
اعضای محفل به دنبال دامبلدور به راه افتادند. بورگین پرسید: لوپین! کجا باید بریم؟؟؟
لوپین به نقشه نگاهی کرد. سپس گفت: طبق چیزی که در نقشه هست باید 3 متر جلو بریم و بعد 2 متر به طرف راست بریم. در اونجا یه در هست.
اعضا با شنیدن این حرف ها همینکار را کردند. پس از تمام شدن راه دری خاک گرفته در آنجا بود اما بر روی در آن هزاران سوراخ و قسمت های کنده شده بود.
لوپین با دیدن آنها گفت: اینها زندانی کننده هستند. اختراع خود جیمزه. وقتی دست رو واردش میکنیم بسته میشه و دست نمیتونه خارج بشه. اما....
و سپس سکوت کرد آخر در دستگیره نداشت و در اینصورت ورود به آن اتاق غیر ممکن بود
اما هری گفت: در اون نامه نوشته شده بود سه تا گنجینه هست. من میخوام آخرین گنجینه رو هم پیدا کنم. پرفسور دامبلدور شما راهی ندارید؟؟؟
و سپس به دامبلدور خیره شد.
-------------------------------------------------------------------------------
این آخرین گنجینه است.


ریموس عزیز پستت دارای گنگی بود.اولی چیزی که توجهمو جلب کرد این بود که اصلا توضیحی در مورد اینکه تارهای کشنده چی بودن و یا چرا دریاچه یخ بست نداده بودی.داستان را پیش برده بودی ولی بسیار سریع و بدون هیچ توضیحی.سعی کن بیشتر به پست بپردازی و آنرا کاملا پرورش بدی.موفق باشی.
3 امتیاز به همراه D در مجموع 5 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۱ ۲۲:۲۰:۳۵
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۱ ۲۳:۳۲:۱۵

تصویر کوچک شده


Re: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
#72

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
دوباره همه راه افتادند و آنقدر رفتند تا به جایی رسیدند که گودال بزرگی کف غار وجود داشت و باید از روی آن رد می شدند. دامبلدور مدتی تمرکز کرد و گفت:
- این غار طلسم شده. همین الان من سعی کردم با آپارات کردن از روی این گودال رد بشم ، ولی نشد. باید یه راهی برای رد شدن پیدا کنیم....

هری کمی فکر کرد و گفت:
-حتما" پدرم طلسمی گذاشته که نشه با آپارات ازش رد شد!

لوپین در حالی که متفکرانه به گودال نگاه می کرد ،رو به دامبدور کرد و گفت:
-خب،جیمز همیشه عاشق روش های ماگلی بود چون هیچوقت به عقل جادوگران قد نمی ده که ازش استفاده کنند.

لوپین این را گفت و سپس وردی را ادا کرد.لحظه ای بعد تخته ی محکمی روی گودال ظاهر شد.در حالی که دامبلدور به لوپین لبخند می زد ،استر ناباورانه به لوپین نگاه کرد و ابروهایش را بالا انداخت و گفت:
- خب ، تو که منظورت نیست ما می خوایم از روی این تخته رد شیم بریم اونور.اونم گودالی که نمی شه با آپارات از روش رد شد.منطقی به نظر نمی رسه.

لپین برگشت و گفت:
-خب ، به نظرت کلمه ی منطق با جیمز سازگاره ؟اون همیشه عاشق این کارا بود.

استر به دامبلدور نگاه کرد و منتظر حمایت او شد اما وقتی دید او نیز مثل بقیه از روی تخته رد می شود با دلخوری پشت سر آنها به راه افتاد.

چند دقیقه بعد...

خوشبختانه همه ی اعضای محفل از روی گودال گذشتند.اخرین نفر استر بود که حالا کمی سرخ شده بود و پوزش طلبانه به لوپین نگاه می کرد. همگی به راه افتادند.هوا سر د و سرد تر می شد. هری که کلاهش را تا روی پیشانیش پایین کشیده بود،رو به لوپین انداخت و گفت:
-ریموس ، بعدش به کجا میرسیم؟

لوپین نگاهی دلسوزانه به هری انداخت و گفت:
-خب ، بذار ببینم. طبق نقشه اینجا باید یک رودخونه باشه...آره...

هنوز جمله ی لوپین به پایان نرسیده بود که لارتن فریاد زد:
- هی اینجا رو یک رودخونه هست.

رودخانه ی طویلی درست در مقابل انها بود. آبش صاف و زلال به نظر می رسید. دو قایق کوچک و قدیمی و سالم در آن طرف تر به چشم می خورد.هری دستش رابه طرف رودخانه برد ، که صدای هشدار دهنده ی سارا او را به خود آورد.

سارا: نباید این قدر بی ملاحظه باشی هری....ممکنه خطرناک باشه...


-----------------------------------------------------------------
خب سینیسترا این پستت نسبت به قبلی کمی افت داشت . تقریبا به جز مورد گودال بقیه موارد بمانند کتاب بود بخصوص قایق! ولی روال داستان را حفظ کرده بودی و به خوبی پیش بردی.
5/3 امتیاز به همراه B در کل 5/7 امتیاز


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۱ ۲۲:۰۷:۴۲

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.