هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۳۴ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶

پروفسور   اسپراوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 11
آفلاین
کافه - بی انصاف - طناب - سینه خیز - تحصیل - ریپارو - متقاضی - معروف - پاتیل - کنایه


کافه سه دسته جارو بسیار شلوغ بود. وارد شد. خیلی آرام به سمت دستشویی در ته کافه رفت. زمانی که وارد شد بوی تعفن آنجا آزارش داد.
داخل دستشویی را چک کرد و سپس را از داخل با طلسمی قف نمود.نگاهی به زیر دستشویی چرک آلود آنجا انداخت, نفس عمیقی کشید و در حالی که وردی را زمزمه می کرد و به دیوار زیر آن چشم دوخته بود , سینه خیز به سوی دیوار رفت.در همین حین دیوار به دوقسمت تبدیل شد و میان آن شکافی برای عبور یک نفر نمایان شد.همچنان سینه خیز در تونلی تاریک پیش می رفت.سرانجام به دوراهی ای رسید.خوب می دانست کدام راه را باید برگزیند.راه سمت راست را پیش گرفت, به دری شکسته رسید , ورد ریپارو را بر زبان آورد تا بتواند از آن عبور کند.سرانجام نوری در انتهای تونل در جلوی چشمان او ظاهر شد.سرعتش را بیشتر کرد تا سریعتر به آنجا برسد.سرانجام در نور غرق شد.نگاهی به لباس های آغشته به کثافت خود انداخت , این بی انصافی بود که او را برای این ماموریت برگزینند.نگاهی به اطراف انداخت, در اتاق دواری قرار داشت.در مقابلش یک پاتیل در حالی که با طناب به سقف آویزان بود , قل قل صدا می کرد.کنایه دائمی اسلاگهورن را در زمان تحصیل خود به یاد آورد:
-تو هیچ وقت در شناختن معجون موفق نخواهی شد , هیچ وقت!
ولی پیش بینی او غلط از آب درآمده بود.او اکنون معجون سازی معروف شده بود, جوری که یکی از رقیبان استاد سابق خود بر شمرده میشد.در عجب بود که چگونه محفل برای این معجون خاص نگهبانی نگذاشته است.دلیل این موضوع برایش اهمیت چندانی نداشت او فقط متقاضی آن معجون بود تا ارادت خود را به لرد سیاه ابراز کند.او شیشه ای خالی را از جیبش در آورد و آنرا به معجون نزدیک کرد.درست در همان لحظه ای که سر شیشه به معجون برخورد کرد صدایی از پشت او به وی گفت:
-اسنیپ عزیز خوش آمدی!خیلی وقت بود منتظرت بودیم!
او روی خود را برگرداند تا مبارزه کند نوری آبی رنگ چشمانش را زد و چهره های هری پاتر , روبیوس هاگرید , و ریموس لوپین را برای او مشخص کرد .بعد از آن دیگر چیزی نفهمید.او بازی را به راحتی باخته بود.

تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط oppp در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۳ ۱:۴۱:۵۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۳ ۲۱:۳۱:۴۵


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۴۳ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۴ دوشنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
کافه - بی انصاف - طناب - سینه خیز - تحصیل - ریپارو - متقاضی - معروف - پاتیل - کنایه
هرمیون گفته بود که هری به کافه ی هاگزهد که معروف به جادو گران بود برود اما انوقت هری با چو در گردش بود
دم به دم به ساعتش نگاه میکرد که ببیند دیر شده یا نه
سعی میکرد چو را دودر کند وسریعا خود را به محل قرار برساند
عاقبت موفق شد با نیش و کنایه زدن به او از هم جدا شوند
هری فورا خود را به کافه رساند فضای انجا شبیه پاتیل درز داز بود
و جلوی اتش را با طناب پیچیده بودند او هنگام تحصیل در هاگوارتز هیچگاه با اجازه یا دزدکی به انجا نیامده بود انجا متقاضی زیادی نداشت
وقتی که یه طرف هرمیون میرفت صدای شکستن چیزی شنید
یک سینی از دست ساحره ای افتاده وشکسته بود ساحره با دستپاچگی چوب دستی اش را در اورد وبا ریپارو زمین را تمیز کرد
همان وقت کسی از در وارد شد گوی مدت ها روی زمین سینه خیز رفته زیرا قسمت جلوی بدنش خاکی بود
هری به زور خندهاش را متوقف کرد زیرا همانوقت بود که باصدای
پرفسور تریلانی که عصبانی بود بیدار شد

خیلی تو هم بود هیچ چیزش به هم مربوط نبود...
تایید نشد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۰ ۲۰:۲۳:۴۳


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۰:۳۳ یکشنبه ۹ اردیبهشت ۱۳۸۶

فرد   ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۸ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶
از مغازه شوخي‌هاي جادويي برادران ويزلي - كوچه دياگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
تازه تحصيل خود را در هاگوارتز به پايان رسانده بود. در طول اين هفت سال هميشه سعي خود را مي كرد تا بتواند در آينده جادوگر سرشناس و معروفي شود اما روزگار بازي ديگري كرده بود و او مجبور بود متقاضي كار در يك كافه شود. صاحب كافه بي انصاف او را از هر گونه جادو محروم كرده بود اما باز هم در خفا طلسم هايي را اجرا مي كرد تا آنچه را كه در طول اين هفت سال آموخته بود از ياد نبرد از جمله طلسم هايي كه استفاده مي كرد طلسم ريپارو بر روي پاتيل و ديگر وسايلي كه از تحصيل در مدرسه جادوگري به يادگار داشت ، بود و همچنين سعي مي كرد بعضي از طلسم ها را اصلاح يا ابداع كند ، در اين مدت كه او در كافه بود تواسنت چندين طلسم را ابداع و اصلاح كند و پس از ثبت توانست به آرزوي ديرينه اش برسد و يكي از بزرگترين و معروفترين جادوگران زمان خود شود.

تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۹ ۱۲:۲۱:۲۸

شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد


بی نام
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
کافه - سینه خیز - بی انصاف - - تحصیل - ریپارو - متقاضی - معروف - پاتیل - کنایه


آن روز روز گردش به دهکده ی هاگزمید بود . هری رو و هرمیون آماده بودند تا به هاگزمید بروند . هرمیون باید برای خودش یک *پاتیل* نو میخرید . پاتیل کهنه اش دیگر کاربردی نداشت .تاکنون چند بار با طلسم *ریپارو* تعمیر شده بود .
آن سه در راه بودند که ناگهان صدای انفجاری متوقفشان کرد . چندی بعد هر سه از روی غریزه روی سینه بر زمین دراز کشیدند و به طور *سینه خیز * پشت بوته ای پناه گرفتن . وقتی دیگر احساس خطر نمیکردند بلند شدند تا ببینند چه خبر شده ؟
ها ها ها هو هو هو !!!!
هری و دوستانش سر شان را برگرداندند . مالفوی کراب و گویل .
مالفوی : چیه پاتر *معروف* از یه ترقه ی کوچولو ی مامانی ترسیده ؟ اوه نگید که درست فهمیدم . ها ها ها !!...
هری و رون و هرمیون اعتنا نکردند و به راهشان ادامه دادند .
مالفوی به همراه دو حامی اش هم همانطور ایستاده و میخندند . هرمیون میخواست از مغازه ای که جدیدا کنار *کافه*ی سه دسته جارو ساخته شده بود پاتیل بخرد .
در راه آن ها با یکدیگر حرف میزدند :
هری : دیگه از دست نیش و *کنایه* های مالفوی خسته شدم . دلم می خواد یه روز طلسم آودا کداورا رو روش تمرین کنم .
هرمیون: نمیدونم چرا میذارن به *تحصیل* تو هاگوارتز ادامه بده .
رون زیر لب گفت : اون نور چشمی مردک *بی انصاف* اسنیپه . مگه اسنیپ میذاره ؟......


خیلی کتابی نوشته بودی ... یک کم راحتتر بنویس ... از کلمه ها بد استفاده نکرده بودی ولی انگار زوری جاشون داده بودی !!!
تایید نشد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۷ ۶:۴۶:۳۳

تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۶

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
کافه - بی انصاف - طناب - سینه خیز - تحصیل - ریپارو - متقاضی - معروف - پاتیل - کنایه
-------------------------------------------------------------
در کافه را باز کرد و به سمت پيشخوان که پاتيل زيبايي بر آن قرار گرفته بود رفت...قبل از آنکه چيزي سفارش بدهد چشمش به اعلاميه روي پيشخوان افتاد...در اعلاميه نوشته بود:
***
تا کجا ميخواهيد گوشه و کنايه هاي مردم را تحمل کنيد...اگر شما نيز متقاضي ياد گرفتن امر به معروف و نهي از تنفس هستيد...براي انجام اين مهم کافيست فقط با ما تماس بگيريد تا ما با اساتيد تحصيل کرده در واحد منکرات قزوين شما را آرشاد بنماييم!
***
پس شتابان به سوي فلتون شتافت ناگهان به زمين افتاد و سرش به فلتون خورد و آن را شکست ،سريع افسون ريپارو را بر زبان آورد تلفن به شکل اوليه بازگشت اما ان فلتون ديگر فلتون بشو نبود پيش خود فکر کرد کدام بي انصافي طناب را در مسير فلتون بسته است...شلوارش جر خورده بود و چاره اي جز سينه خيز رفتن نداشت پس به همان حال از کافه بيرون رفت


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۵ ۱۵:۵۵:۱۰

هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۰۲ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۶

رویا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۰۴ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۴۱ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از Forks
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
هواسرد بود.استخوان هايش در حال يخ زدن بودند. داشت به طرف سرسرامي رفت كه ديد چراغ يكي از كلاس ها روشن است. يك لحظه درنگ كرد تا بفهمه اونجا چه خبره. پشت در وايستاد . صداي گريه ي يه دختر رو مي شنيد كه مي گفت:اون افسانه نمي تونه حقيقت داشته باشه. يكي با صدايي هيجان زده بهش گفت:چرا؛ خوب مي تونه و تو هم نمي توني جلوش رو بگيري!
يكهو صداها قطع شدو بعد از چند لحظه صداي زدوخورد اومد .
هري خواست تو ي دعواي اونا مداخله كنه كه گرماي دست يكي رو رو شونش احساس كرد. سرش رو برگردوند و لبخند زيباي دامبلدور رو ديد.

شما باید با کلماتی که پروفسور کوییرل دادن جمله بسازید !!!
تایید نشد !!! (پادمور)


ویرایش شده توسط گلاي نيس گريفيتز در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۵ ۱۵:۰۸:۰۷
ویرایش شده توسط گلاي نيس گريفيتز در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۵ ۱۵:۱۷:۵۱
ویرایش شده توسط گلاي نيس گريفيتز در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۵ ۱۵:۲۸:۳۸
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۵ ۱۵:۳۴:۱۹

Some say the wo


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۰:۰۵ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

هرميون جين گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۹:۲۶ جمعه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۹
از زمان های نه چندان دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 284
آفلاین
کافه - بی انصاف - طناب - سینه خیز - تحصیل - ریپارو - متقاضی - معروف - پاتیل - کنایه






ديگر تحمل نيش و کنايه هاي متقاضيان را نداشت ...از تنفس هواي بخار آلود و نمناک آن کافه منزجر ميشد...با عجله از کافه بيرون آمد در حالي که صورتش پوشيده از اشک بود خودش را به بيرون پرت کرد..نفس عميقي کشيد گويي دوباره زنده شد چشمانش تار شده بود نميدانست به کجا ميرود و فقط با سرعت ميرفت ناگهان پاي راستش به طنابي گير کرد و بر روي زمين افتاد...صداي هق هق گريه اش در فضا پيچيده بود با چنان شدتي بر زمين مشت ميکوبيد گويي ميخواست آن را بشکافد..سينه خيز خود را به کنار درختي رساند...زانوان ساييده شده ي شلوارش در اثر برخورد با زمين پاره شده بودند..چوب دستي اش را بيرون آورد ..هيچ وقت روز اولي که همراه پدرش آنرا خريده بود فراموش نميکرد...چقدر از آن روز ها ميگذشت؟؟؟نميدانست!!!... به نظر مي آمد که هرگز نيامده بودند...ريپارو..شلوار به حالت اوليه خود برگشت...کنار درخت پاتيل زنگ زده اي قرار داشت..تکه روزنامه اي توجهش را جلب کرد چيزي نبود جز خبر ادامه ي تحصيل يکي از بازيگران معروف ماگل..در دل يک لحظه آرزو کرد که اي کاش ماگل بود...شايد آن موقع تا اين حد تحت فشار نبود...اشعه ي نور خورشيد بر چشمانش نشست و او را به خواب عميقي فرو برد


ایول ... سبک همون سبک حرفه ای قبله!!!
تایید شد !!!
میتونی بری مرحله ی بعد !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲ ۲۰:۱۹:۵۹

ما به اوج باز می گردیم و بر تری گریفیندور را عملا ثابت می کنیم...منتظر باشید..


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
به استرجس :
ولي اگر ويرايش كنيد و جواب را بگوييد بهتر است . زيرا در اين صورت نويسنده مي فهمد كه داستانش خوب بوده يا بد . به هر حال دست شماست , زيرا شما ناظري . و من فقط مي گويم اگر داستان اشخاصي كه در ايفاي نقش هستند را نيز ويرايش كنيد بهتر است . البته اگر سرتان شلوغ هست من حاضرم به شما كمك بكنم , اگر اجازه بدهيد .

دوست عزیز ... این تاپیک همون طور که مدیران عزیز گفتن برای ورودی ایفای نقش هستش و اجباری برای ویرایش در پست های افراد ایفای نقش وجود نداره !!!
ممنون از اینکه به فکر ایفای نقش هستید !!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲ ۲۰:۱۸:۱۸


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۶

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
راستي چرا شما مثل كارگاه نمايشنامه نويسي پست اعضايي كه در ايفاي نقش هستند را ويرايش نمي كنيد ؟؟؟
_____________________________________________________________
کافه - بی انصاف - طناب - سینه خیز - تحصیل - ریپارو - متقاضی - معروف - پاتیل - کنایه
... دم كافه ي سه دسته جارو بود كه هري را ديد و با او سلام و احوال پرسي كرد . لودو بگمن شخصيت داستان ما هري را به داخل كافه دعوت كرد و با او يك نوشيدني كره اي خوشمزه كه در آن فصل سال از نظر خيلي ها بهترين نوشيدني بود , نوشيد ... پس از اين كه هر دو نوشيدني را تمام كردند لودو سر صحبت را با مطلبي از ماندانگاس فلچر باز كرد و با كنايه شروع كرد به صحبت :
- خب هري . مي دوني كه اون پاتيل هايي كه ماندانگاس خريده همش دزدي بوده و اون دستگير شده .
هري گفت :
- ا ... نه . ولي به هر حال قاضي نبايد در مورد اون بي انصاف باشه . چون اون از دزدي بودن اون پاتيل ها كه خبر نداشته . داشته ؟
لودو پشت سرش را خاراند و گفت :
- فكر نكنم . ولي اگه بفهمن كه خبر داشته پدرشو در ميارن . اون سابقه دار معروفيه . نمي دونم چرا هنوز تو وزارتخونه نگهش داشتن ؟!!! راستي چه خبر از درس و تحصيل ؟
ناگهان صدايي از آن طرف كافه آمد كه شبيه به :
- ريپارو !!!
بود و شي اي كه بر روي زمين به صورت داغون و سرنگون بود سالم شد و دوباره به جاي اولش بازگشت .
هري پرسيد :
- راستي يه سؤال داشتم . مي خواستم ... ا ... بگم كه : واقعا بارتيموس كراوچ متقاضي مقام وزارت سحر و جادو بود ؟
لودو جواب داد :
- آره . اون خيلي شهرت داشت . ولي به خاطر پسرش مورفي همه چيز رو از دست داد . آخه پسرش يكي از مرگخواران بوده . خب من ديگه بايد برم , كاري نداري ؟
هري به ناچار گفت :
- نه . خداحافظ .
لودو جواب داد :
خدا حافظ . مواظب خودت باش .
و پس از خارج شدن لودو هري از كافه بيرون رفت و در خيابان قدم گذاشت و به سمت شعبه جديد مغازه ويزلي ها رفت تا كمي با آنها صحبت كند .
_____________________________________________________________
مي دونم كه يك كم بد بود , خب ... ولي شما به بزرگي خودتان ببخشيد .

هوممم ... نمایشنامه نویسی رو چو با میل خودش نقد میکنه چون نمایشنامه هستش ولی اینجا جمله بندی هستش در واقع و نیازی به نقد نداره !!! ... (پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۲ ۱۶:۱۰:۳۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
کافه - بی انصاف - طناب - سینه خیز - تحصیل - ریپارو - متقاضی - معروف - پاتیل - کنایه

سریع کلم هایی که درست جلوی اسنیپ بر روی زمین ریخته بود رو جمع کرد و کاسه کلمهارو با ریپارو درست کرد. اسنیپ نگاه خشنی به وی کرد و با صدایی نه چندان بلند به کلاس گفت:
پاتیل هاتون رو جمع کنید و برید،پاتر من با تو هنوز کار دارم بیا دفترم.
بعد هم با همان حالت خفاش مانند معروف از کلاس خارج شد.
هری با خستگی به دفتر اسنیپ رفت و آرام در زد.بعد از شنیدن صدای اسنیپ وارد شد.
اسنیپ روی صندلیه چرمی لم داده بود به هری نگاه کرد و با کنایه گفت:
هیچ وقت در معجون سازی خوب نبودی،نمیدونم چه طور به تو اجازه تحصیل در هاگوارتز رو دادن.
به نظر هری،اسنیپ بی انصاف ترین معلم دنیا بود.
بعد از مجازات،هری سریع به کافه پاتیل درزدار رفت،جایی که رون و هرمیون منتظر او بودن تا قرار الف دال بعدی رو بزارن.


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳۰ ۱۹:۳۳:۱۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.