هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۶
#46

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
صدای بم بار دیگر شنیده شد : " تو اون رو گذاشتی توی خوبگاه مدیران ؟!!!! "
اش ویندر فس فس کنان گفت : " نه قربان ، نقشه اش توی خوابگاه مدیرانه ، خودش که مدت ها پیش برده شد به برج وحشت ! " ( ماست مالیوس !!!!! )
بورگین تعجب زده به لودو نگاه کرد و لودو سری به نشانه این که صحبت ها را شنیده است تکان داد.
ملت هافلپافی مثل برق گرفته ها بلند شدند و بار دیگر به اتاق خودشان برگشتند.
وقتی در اتاق بسته شد صدای برخورد چیزی به در شنیده شد ! لودو با تعجب در را باز کرد و ارنی را به این حالت یافت :
لودو : " چی شده ؟ "
ارنی : " داشتم وارد می شدم که یکی در رو بست ! "
بورگین گفت : " حالا دوباره برو همونجا که بودی و یک پیام دیگه بفرست برای اریکا که زود خودش رو برسونه به ما ! "
وقتی ارنی خارج شد لودو پرسید : " چرا اریکا ؟ "
بورگین : " ارکا متخصص باز کردن قفله ! "
لودو : " حق با توئه ، ما باید بریم به خوابگاه مدیران ! و اریکا تنها کسیه که می تونه قفل صندوق اونجا رو برامون باز کنه ! "
پیوز : " حالا این اریکا چی هست ؟ یه جور کلیده ؟؟؟ "
لودو : " نه باهوش ... اریکا ناظر تالار هافله ، همون که تازگی ها عضو باشگاه شده ! "
پیوز : " فکر کنم فهمیدم ! "
ماندانگاس گفت : " بهتره بریم پایین یه چای دیگه بخوریم و یک نقشه حسابی بکشیم ! "
بورگین : " من نمی دونم نقشه چیه اما با چای موافقم ! "


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۴:۳۳ سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۶
#45

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
_ اِ اِ اِ ! اریکا کو؟
این جمله رو پیوز در حالی که داشت به یک آفتابه نگاه میکرد گفت!

_ این رو دیدم یادش افتادم
ملت که گویی تازه به خود اومده بودن با شکل همچنان به یکدیگر نگاه میکردند.

سر انجام لودو شروعه به حرف زدن کرد : وااای! اون تو تالار هم نبود چون دنیس پسره و ما هم نیستیم...( ادامه این جمله توسط ناظر حذف شد ) با هم که نبود! ارنی ، تو برو یک تلگرافی ، یک بوقی یک تله پاتی ای با این اریکائه بکن ببین کدوم ... الله اکبر ... کجاست!

ارنی بدون هیچ حرفی به طیقه پایین رفت تا بلکه بتواند یک وسله ارتباط پیدا کند.
بعد از رفتن ارنی ، دوباره لودو شروع به حرف زدن کرد.

_ خوب! ما بدون اریکا نمیتونیم زیاد صبر کنیم... تا وقتی که ارنی بر نگشته میتونیم باشیم و ببینیم چی پیش میاد ولی بعدش باید بریم دنبالش!

بورگین که گویی از این حرف لودو مایوس شده بود گفت : خوب پس حد اقل بریم بخوابیم!

لودو خواست جواب بده که ماندی پرید وسط حرفش و گفت : اه ! بورگین ! جیزه ! بی ناموسی جیزه !

کمی بعد
لودو که برای بار پنجاهم به ساعت نگاه میکرد گفت : اااااااااااااااه ! این ذلیل مرده ارنی کجاست مارو اینقدر معطل کرده! میگم که بریم پایین یک قهوه ای بزنیم تو رگ...!

تمامی هافلپافی ها نیز موافقت کردندو به اتفاق لودو به طبقه پایین رفتند.

تمام پاتیل رو دود بر داشته بود و پچ پچ صدای دائمی شده بود.افراد مختلفی از هر نزادی ، کوتوله و یا دورف و یا دیگر جادوگران در پاتیل به چشم میخورد.
در بین این اشخاص ، کالین هم دیده میشد.

دور و بر کالین رو چند تا جوان جوات ، با هفت سانت پشت مو و شلوار پاچه گشاد و گوشی های 6600 که با بند به شلوارشان وصل شده بود را فرا گرفته بودند و گویی به پدیده ای خارج از طبیعیات عالم نگاه میکردند

_ اه! جاسم ایو میبینی؟ بعضیا مِگن ای خدایه!
_ نه قلی ! ای بیشتر به ارشاد گرانِ زمان داینوسور ها شبیهِ!

و کالین بدون هیچ حرفی با خنده ای شیطانی به آنها نگاه میکرد!


در آن طرف دسته باشگاه هافلپافی های اصیل بدون هیچ حرفی روی یک تخت که جایگزین صندلی ها بود نشستند و سفارش دو دست قلیون دادند و به خاطر اینکه قهوه در آنجا پیدا نمیشد ، چایی را جایگزین آن کردند!

درست در تخت پشتی آنها ، صدا هایی بم ولی رسا و واضح
شنیده میشد!
_ خوب اش ویندر ! کارت رو خوب انجام دادی! تو به مدیران وفاداری!

صدای دیگری که فیس فیس میکرد گفت : من مطیع مدیرانم!
صدای قبلی گفت : خوب حالا گورکن طلایی سر جاش هست؟

با شنیدن کلمه گورکن ، نا خود آگاه گوش هافلپافی ها تیز شد!
صدای فیس فیس گفت : آره تو خوابگاه مدیران جاش امنه!



Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۶
#44

ماندانگاس فلچرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۸ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ جمعه ۲ دی ۱۴۰۱
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 433
آفلاین
پست اول ماموریت – هافلپافی های اصیل – پاتیل درزدار

دنیس جلوی در هافل ایستاده و یک سینی در دست دارد که روی سینی یک کاسه و یک کتاب آسلامیوس گورکن قرار دارد . دنیس : بچه ها تو رو خدا مواظب خودتون باشید ....

دانگ ، لودو ، درک ، ارنی ، اما ، پیوز و بورگین هر کدام چمدان به دست برای دنیس دست تکان میدهد ، لودو : خیالت راحت باشه یا با مجسمه میایم یا نمیام ....

دنیس کاسه را از توی سینی بر میدارد آب درون آن را میخورد و کاسه را تو سر ارنی خورد میکند : برید دیگه ، وگرنه احساساتی میشم .... :grin:

چند صدای پاق شنیده میشود و در همان لحظه صدای موسیقی خفنی با رفتن دو ناظر از تالارهافل تمام هاگوارتز را میلرزاند .

- پاتیل درزدار -

بورگین هماطور که به ساختمان سفید و زیبا در خیابان لندن خیره نگاه میکرد گفت : ووووووو ... عجب جای با کلاسیه ... ایول ...

لودو سر بورگین را نوازش میکند : پسرم ، جای با کلاس ندیدی اینجا پاتیل درزدار نیست ... اون یکی پاتیل درزداره سپس به ساختمان کج و کوله اشاره کرد .

بورگین که با دیدن پاتیل درزدار وا میره : ای بابا ، قرار نیست اینجا زیاد بمونیم که ... دانگ از کنار بورگین رد میشود و میگوید : اتفاقا قرار اینجا زیاد بمونیم ... تا آبا از آسیاب بیفته ...

سپس تمام امت هافلی وارد پاتیل درزدار میشوند . صحنه ای که در برابر آنها نمایان میشود غیر قابل باور است تمام میزها و سیستم پاتیل درزدار به شکل مخوفی فرق کرده است ، میزها جمع شده اند و به جای آن ها نیمکت و فرش گذاشته اند ، دود قلیون ها تمام محوطه را گرفته است . ( تاثیرات فیلم ضد ایرانی 300 ما هم حاله انگلیسی ها رو میگیریم ، فرهنگ خزمون و فرستادیم واسشون )

لودو در بین دودها پیشخوان را پیدا میکند و به سمت آن میرود : سلام ، دو تا اتاق خواب میخواستم ...

بورگین به میان حرف لودو میپرد : باب دو تا چیه .. یکی بگیر آسلامیوس و ولش کن ....

ملت هافلی :

پیر مرد بد قواره از پشت دو کلید میدهد و میگوید : شبی 25 گالیون میشه ، البته چون شومایی داش ....

لودو : دانگ من که پول نمیارم جایی ، تو بده ...

دانگ که دستش تو جیبه اریکاست : باشه ، خوب بیا اینم 24 گالیون ... 1 گالیون هم خودت بزار روش ...

لودو : ها ، کوییرل به ناظرا بوجه نداده وگرنه میدادم ...سپس رویش را به پیرمرد میکند .... استاد شما یک تخفیفی بده ...

پیرمرد : باشه ... در ضمن افراد بی ناموس تنه لششون و باید جمع کنند .

سپس ملت به سمت اتاق هایشان رفتند که ...



جونم فدای عشقم ، نفسم فدای رفقا ، شناسه ام هم فدای سر آرشام

[color=99


پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۶
#43

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
پیوز گفت : " صبر کنید رئیس ! "
بورگین به همراه بقیه ایستادند. پیوز گفت : " ممکنه هافلپافی ها توی پاتیل کمین کرده باشند ! "
بورگین کمی سرش را خاراند و گفت : " اصلا مساله ای نیست ، من نقشه ام رو برای شما گفتم ، اگر از اون گوشه و پشت اون ستون ها آروم بریم نمی بیننمون ! "
پیوز گفت : " ادوارد ، اون شئی که می گی از جادوی سیاه استفاده می کنه ؟ "
ادوارد گفت : " مسلما ! "
پیوز گفت : " پس لازم نیست همه مغازه ها رو بگردیم ! "
بورگین نگاهی موشکافانه به پیوز انداخت . پیوز گفت : " ما دو تا مغازه جادوی سیاه توی کوچه ناکترن داریم و یکی توی دیاگون ... مغازه ای که توی دیاگون بود چند ماه پیش بسته شد پس می مونه دو مغازه ... یکی مغازه بورگین و بوکز که فکر نمی کنم چنین چیزی توش باشه چون صاحب اون مغازه نوکر ولدمورت و یک وسیله ای به این ارزشمندی رو حتما میده به اون ... پس ما مستقیم باید بریم مغازه لوازم جادوی سیاه بعدی که در کوچه دیاگونه ! "
بورگین گفت : " اسم اون مغازه چیه ؟ "
ویولت گفت : " اسمش رو روی سر درش نزده ، فقط نوشته جادوی سیاه ولی صاحبش هوکیه و برای همین به مغازه لوازم جادوی سیاه هوکی معروفه ! "
بورگین گفت: " پس چرا معطلید ، زود باشین باید یک راهی برای عبور از جلو هافلپافی ها پیدا کنیم ! "
-------------------------------------------------------------------------------

بورگین جلو رفت ، پیوز و ادوارد هم به دنبالش رفتند و بقیه پشت سر آنها می آمدند.
بورگین با احتیاط در پاتیل درزدار را باز کرد. لودو در حالی که پشتش به انها بود در حال خوردن قهوه بود و بقیه اعضای هافلپاف دور همان میز نشسته بودند. بورگین خیلی آرام وارد شد و از پشت ردیف ستون ها شروع به حرکت کردن کرد. پیوز و ادوارد هم با نوک پا حرکت کردند. بقیه اعضا هم به دنبال آنها می آمدند.
بورگین سر انجام به در حیاط خلوت رسید. با ملایمت در را باز کرد و وارد شد.پیوز نگاهی به پشت سرش انداخت و وارد حیاط خلوت شد. وقتی سر انجام اما دابز وارد شد و در را بست بورگین با چوبدستی اش سه بار به دیوار حیاط خلوت پاتیل درزدار زد. آجر ها تکان خوردند و کم کم راهی باز شد که در پشت آن کوچه ای شلوغ مشخص بود ، اوباش به سمت کوچه ناکترن حرکت کردند...
-----------------------------------------
ادامه ماموریت در مغازه لوازم جادوی سیاه هوکی است.



عزيزان ماموريتتونو جوري تنظيم كنيد كه يه نفر دو تا پست پشت سر هم نزنه ...وگرنه برخورد قاطع مي كنيم ..لطفا قوانين رو بيشتر رعايت كنيد .


ویرایش ناظر: دو تا پست یکی شد!(اگر پست پشت سر همی از شما دوباره ببینم حتما پست دوم رو پاکش میکنم)


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۶ ۹:۲۴:۵۳
ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۷ ۱۳:۴۹:۲۵

هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۹:۲۱ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
#42

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
بالاخره گانگستر ها توانستند مقداری غذا از بین کارتن ها پیدا کنند.
کمی کنسرو ماهی، نوشباه و آبجو و همچنین گوشت نمک سود شده غذای مناسبی برای موقعیتی که در آن قرار داشتند بود.

کمی بعد بورگین ، در حالی که دهانش را با آستینش پاک می کرد خطاب به اما دابز گفت : تو برو و پاتیل رو بپا. مواظب باش که کسی بیرون نیاد.اگر کسی بیرون اومد از هیچ طلسمی استفاده نکن و سریع بر گرد همین جا. و اگه تا بیست دقیقه دیگه هیچ کس بیرون نیومد بدون که منطقه امنه.پس باز هم به اینجا آپارات کن ومارا با خبر!
اما سری به علامت تایید تکان داد خیلی سریع غیبش زد.

سپس بورگین رو به ادوارد کرد و خطاب به وی گفت : تو هم برو لندن یک قفس برای این موجود عوضی پیدا کن!
و با دست به یک گونی سر بسته اشاره کرد که مدام تکان میخورد.
ادوارد حدس زد که باید گورکن لودو در آنجا قرار داشته باشه.
او نیز به سرعت غیب شد.

سر انجام بورگین از جا بر خواست خطاب به دیگر اوباشش گفت : خوب دوستان من! ما تا بدین جا ، خطرات زیادی رو پشت سر گذاشته ایم. با گروه های مختلفی نبرد کرده ایم و چیزی که مایه ی خوشحالی منه ، اینه که تا به حال خسارت مالی و جانی ندیده ایم.و نکته ی دیگر اینکه گورکن عزیز لودو بگمن ، علیرضا ، هم اکنون در دستان ما می باشد و این یک نکته مثبته به این دلیل که میتونیم با کمک دوست گورکنمون حسابی لودو رو سر کیسه کنیم.

و اما نکته ای که هم اکنون حائض اهمیت بسیاری است ، گذر از پاتیل درز دار و رسیدن به کوچه دیاگون بدون هیچ در گیری و بر خوردی هست.این نکته رو بر اساس ترسویی و بزدلی من نگذارید ، بلکه این کار من دلیل خوبی دارد. من نیرو های شما را برای جنگ مهلک تری نگه داشته ام.

صدای تشویق تمام انباری را پر کرد.
بیست دقیقه بعد
پاق!
اما دابز ، در آستانه در بزرگ انبار ایستاده بود.
بورگین که از آمدن ناگهانی اما جا خورده بود ، خطاب به وی گفت : اتفاقی افتاده اما؟مشکلی پیش اومده؟
دابز ، نفس نفس کنان قمی به جلو گذاشت و خطاب به بورگین و دیگر اوباش گفت : الان حدود نیم ساعته که هیچ یک از اعضای باشگاه هافلپافی های اصیل از پاتیل بیرون نیومدن.وقتشه!

بورگین از جا برخاست و به پیروی از او ، دیگر اوباش نیز به پا خواستند.
بورگین خاک ردای کهنه اش را تکاند و به اوباشی که هم اکنون از بودن چوب هایشان اطمینان حاصل می کردند ، گفت : وقتشه دوستان!پیش به سوی کوچه دیاگون!



Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۹:۵۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
#41

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
ادوارد شروع به توضیح نقشه اش کرد :
-:ببينيد اين اشيا يه جور گنجينه هاي با ارزش قديمي و عتيقه هستند كه مال جادورهاي بزرگ بودند و انواع اقسام نيروهاي جادويي رو در خودشون دارن .. يكي از اين اجسام كه من چند سال پيش دست يه نفر ديدمش يك مدال دو تيكه بود كه قدرت احضار افراد و اشيا رو داشت ..اگه بتونيم اونو به دست بياريم .. من مي تونم با استفاده از مهارتم در جادوهاي باستاني از اون استفاده كنم..
ادوارد كه مي ديد انگار بقيه منتظر ادامه ي صحبت او هستند اين جمله را به آخر صحبت هاش اضافه كرد :
همين .. ديگه ..
پيوز: يعني تو الان نمي دوني اون كجاست ؟؟
-:‌نه متاسفانه ..ولي
-:‌پس ما رو گير آوردي؟
-: نه ..ما مي تونيم پيداش كنيم ..
-:‌چه جوري؟
-: اينجور وسايل عتيقه تو مغازه هاي وسايل جادويي پيدا مي شن..
-: توي دياگون حدود ده تا مغازه وسايل جادويي .. يعني ما بايد همه ي اونها رو بگرديم ..
-: متاسفانه ..بله .. بايد تقسيم بشيم و دنبال اون بگرديم ..
-: ولي اين خيلي خطرناك و وقت گيره ..
-: چاره ي ديگه اي نداريم .. وگرنه مجبوريم بريم با هافلي در بيوفتيم و ريموس آزاد كنيم ..
اوباش گروه همگي به در و ديوار انبار قديمي زل زده بودند انگار نمي خواستند قبول كنند كه بايد كمي براي هدف زحمت بكشند . همه ي اعضا در سكوت مطلق فرو رفته بودند كه ناگهان بورگين سكوت را شكست و گفت :
-: بريد توي اين جعبه ها رو نگاه كنيد ببينيد كه چي براي خوردن گير مياريد ..بعد از خوردن غذا راه مي افتيم به سمت دياگون !!


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۲:۱۰ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
#40

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
لودو با عصبانیت به میز روبرویش لگد زد ! ماندانگاس گفت : " آروم باشید رئیس ! "
لودو گفت : " چطور آروم باشم ، اون ها تا همین چند لحظه پیش اینجا بودند و من ندیدمشون ... واقعا خجالت آوره ... "
ماندی گفت : " حالا نگران نباشید ... ما اون گورکن رو سالم به دست شما می رسونیم ! "
لودو گفت : " امیدوارم ...
خارج از مهمانخانه پاتیل درزدار
بورگین گفت : " لارتن اینجا کجاست ما رو آوردی ؟ "
لارتن : " ببخشید رئیس ... فعلا برای مخفی شدن خوبه ! "
بورگین نگاهی به اطراف انداخت . انباری کوچک و تاریک که کفش با کاه پر شده بود و کارتن هایی که احتمال مواد غذایی مهمانخانه داخلش بود در اطراف آن دیده می شد. اوباش به سختی خودشون رو درون اون جا داده بودند. بورگین گفت : " خوب حالا من نقشم رو به شما می گم ... می ریم توی پاتیل درزدار و از پشت ردیف ستون ها خیلی آروم میریم به حیاط خلوت ... بعد سریع میریم به کوچه دیاگون و از اونجا ادوارد راهنماییمون می کنه ! ادوارد آماده ای ؟ "
- " بله قربان ! "
پیوز گفت : " ادوارد لطفا از همین جا نقشه ات رو با ما هماهنگ کن ! "
ادوارد شروع به توضیح نقشه اش کرد : " ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۱:۱۸ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
#39

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
كمي بعد تمامي اوباش پشت در پشتي پاتيل درزدار ايستاده بودند و منتظر بودند كه رئيسشون به آنها ملحق شود تا از دست دار و دسته ي اصيل ها فرار كنند و به دنبال آن طلسم باستاني بگردند تا بتوانند با آن ريموس لوپين را از چنگ اصيل ها در بياورند . آنها در فضاي تاريك جلوي درگاه ايستاده بودند و با هم پچ پچ مي كردند و كمي آن طرف تر مرد طناب پيچ شده اي وجود داشت كه احتمالا دربان يا نگهبان آنجا بود ..اوباش با هم در مورد نقشه ي خودشان صحبت مي كردند و اينكه بونز كار خطرناكي را به عهده گرفته است .. در همين اوضاع بود كه صداي گرومپ گرومپ پاهاي بورگين كه از پله ها پايين مي آمد به گوش رسيد و همه ي اوباش ساكت شدند ، حتي پيوز كه هيچ كس جز بارون خون آلود نتوانسته بود كه او را تحت كنترل بگيرد .
-: با همتون هستم بدون هيچ صدايي دنبال من ميايد و هيچ چيزي هم نمي پرسيد .. شير فهم شد ..
-: بله قربان ..
سپس همگي آرام و بي سرو صدا از آنجا خارج شدند و در كوچه هاي ساكت لندن شروع به دويدن كردند تا هرچه زودتر از دار و دسته ي هافلي هاي اصيل دور شوند .
پيوز: ببخشيد ارباب...جسارته.. ما الان بايد كجا بريم ؟
-: نمي دونم .. فعلا بايد بريم تو اين كوچه ها ي اطراف مخفي شيم تا اونا ما رو پيدا نكنن..
لارتن :‌ ببخشيد قربان ..اين اطراف يه انبار بزرگ هست كه من نمي دونم مال كجاست شايد مال پايتيل درزدار باشه ولي مطمئنم كه كسي اونجا مزاحم ما نمي شه ..
-:‌دقيقا مجاست مي توني .. ما رو به اونجا هدايت كني ؟
بله قربان اگه مي شه دنبال من بيايد ..
پاتيل درزدار :
لودو كه به شدت نگران عليرضا گوركنه قشنگش بود كه الان به دست اوباش اسير بود جلوي پيش خوان منتظر بود تا تام خودشو به اونجا برساند و مدام زنگ روي پيش خوان را به صدا در مي آورد.
-:‌بله آقا .. بله .. اومدم .. چه كار داريد؟؟
-: تو دارودسته ي اوباش بورگينو اينجا نديدي؟
-: نه قربان !!
-:‌ ببين خوب به من نگاه كن اگه بفهم داري به م دروغ ميگي تيكه بزرگت گوشته ..ها ..فهميدي؟
-:‌بله .. قربان ..بله .. اونها اينجا هستن الان هم تو اتاقها طبقه دوم خوابيدن ..
-:‌خوبه ..خيلي .. خوبه ..
سپس لودو يك كيسه كوچك پر از گاليون به تام داد سپس رو به افراد گروهش كرد و گفت :
زود باشيد بريد اونها رو بياريد پيش من .. همشون همين الان كت بسته بياريد
------------------
فعلا يكم هم ماجرا رو با هافلي ها و تعقيب و گريز ها پيش ببريد تا چهارشنبه كه به مغازه ي هوكي برسيم


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
#38

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
بورگین در تختش غلطی زد و از پنجره ی باز به آسمان آبی و پرستاره نگاه کرد.
به اتفاقاتی فکر کرد که همانند برق و باد گذشته بودند او و دسته ی اوباشش را درگیر یک ماجرای دیگر کرده بودند.
آهی از سر کلافگی کشید و به خوابی ناراحت فرو رفت.
تمامی دسته گانگسترش در حالی که به وی ریشخند می زدند از کنارش رد شده و به محفل می رفتند.دیگر هیچ کس نبود که وی را در کارهایش همیاری دهد و به وی کمک کند.او گانگستر ها را صدا می زد و به آنها می گفت که بر گردند ولی دیگر دسته اش حتی نیم نگاهی به وی نمی انداختند.دیگر تمام شده بود!بورگین نه قدرتی داشت و نه اسمی...
_ بیدار شید رئیس! بیدار شید رئیس!
بورگین سردی دستی را حس کرد و حدس زد که باید روح باشد.
کمی چشمانش را باز کرد و نگاهی به ساعتی که به دیوار وصل شده بود کرد.
ساعت 3 نصفه شب بود.
با صدایی خسته گفت : چیه پیوز؟چه اتفاقی افتاده که به خودت جرات دادی و منو تو این موقع شب بیدار کردی؟باید دلیل خوبی داشته باشی که کارت رو توجیه کنه.
پیوز دیگر نمی توانست تحمل کند!به خود جرات داد و صدایش را بلند کرد.
_ قربان!هافلپافی ها اومدن تو همین پاتیل!هنوز نمی دونن که ما اینجا هستیم ولی احتمالاً برای گرفتن اتاق اومدن و صاحب کافه هم به اونها توضیح میده که ما اینجا هستیم!
می شد اظطراب را در صدایش خواند.
با شنیدن کلمه " هافلپافی ها " دیگر خواب به طور کل از سر بورگین پرید. سریع به ظرف پنجره رفت و آن را بست و شمعی کوچک را که تنها منبع نور اتاق بود را با فوتی محکم خاموش کرد.سپس خطاب به پیوز گفت : خیلی آروم طوری که هیچ یک از هافلی ها متوجه نشن میری و بچه ها رو بلند می کنی... به زرس قاطع زور اونها به ما ها می چربه.باید بدون اینکه متوجه بشن از اینجا فرار کنیم.همین حالا!
پیوز دیگر هیچ حرفی نزد و بلافاصله از یوار اتاق رد شد و بورگین را در فضای تاریک و غم انگیز اتاق تنها گذاشت.



ویرایش ناظر: بورگین عزیز سعی کن اول و آخر نمایشنامت حدالامکان غیر رول ننویسی...نوشتن کلماتی مثل "با تشکر" و اینا هم بدتر از خارج از رول!...در کل اینو من همیشه تو نقدام میگم و اینجا هم الان گفتن که نمایشنامه هات بهتر به نظر بیان


ویرایش شده توسط اسکاور در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۳ ۲۰:۲۵:۳۳


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ دوشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
#37

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
بورگین گفت : " اما چه وردی ؟ "
اديب :‌طلسمهاي باستاني !!
بورگين : طلسمهاي باستاني ؟ از كجا يه همچين چيزي رو گير بياريم ؟
-: خي اينا يه جور طلسمن كه عموما توي يكي از اشياي با ارزش و باستاني نهفته اند .. اگه ما بتونيم يكي از اون اشيارو بدست بياريم من مي تونم هركسي رو كه شما دلتون مي خواد ظاهر كنم ..
-: خب ولي ما يه همچين چيزي رو از كجا بايد بياريم ؟؟
پيوز: از مغازه ها لوازم جادويي سياه يا عتيقه فروشي ها !!
لارتن :‌قيمتشون چقدره ؟
بورگين : پول احتياج نداره ..بوقي ... زور احتياج داره
و سپس بورگين لبخند موذيانه اي زد و با يك حركت تمام قهوه اش را سر كشيد و سپس فنجان را به ميز كوبيد و يك نفس عميق كشيد و گفت :
خوب ما امروز بعد از ظهر مي ريم اونجا ... فعلا بايد استراحت كنيم ..لارتن تو برو مواظب باش كه اون دارو دسته ي اصيل پيداشون نشه .. ادوارد تو هم خوب رو نقشه ات كار كن و گرنه من مي دونم با تو ..اگه اشتباه كني يه هفته تو شيون آوارگان زندانيت مي كنم ..
-:‌بله قربان .. حتما .. حواسم هست ..
سپس بورگين از جايش بلند شد و به طرف پيشخوان رفت .. جايي كه تام صاحب مسافرخانه با ترس ايستاده بود . بورگين مشتش را روي پيشخوان كوبيد و گفت :‌
اتاقهاي مجانيت كجان مردني؟
-: هر جايي كه شما بخوايد قربان ..
-: خوبه .. بچه ها هر كدوم بريد براي خودتون يه اتاق انتخاب كنيد ..
و با اين حرف تمامي اعضاي دسته از پله ها بالا رفتند و پيوز هم در حالي كه اشيا را به طرف همه پرت مي كرد بالاي سر آنها به طبقه ي بالا رفت ...


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.