هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۶

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
جاسوس محفل مانند موری که تلاش میکند از میان تارعنکبوتها و در واقع تله های امنیتی آزمایشگاه به سلامت عبور کند شده بود. و دردسرسازترین مورد لیزرهای نامرئی ای بودند که گاه و بیگاه در جاهائی در جلویش سبز میشدند و کوچکترین تماس با آنها مساوی با بسیج یک نیروگاه!مرگخوار برای یافتن او بود!
با این وجود/ او هم فرد کار کشته ای بود شاید به جرئت بتوان گفت در میان محفلیها مانند او به تعداد انگشتان حتی یک دست نیز یافت نمیشد...سعی کرده بود همه کارها بدون اشتباه و با کمترین ریسک ممکن انجام شود همون چیزی که فرمانده مقر آموزشیش بارها دربارش تاکید کرده بود...ولی خوب مانند هر انسانی هر جادوگری نیز جایز الخطاست!
***********
مورگان کم کم داشت واقعا نگران رفیق نگهبانش میشد! تقریبا کل محوطه را جستجو کرده بود و دیگه تقریبا ناامید شده بود...هیچ جای دیگه ای نبود که احتمال بده رفیقش آنجا باشد و بدانجا نرفته باشد!...گوشه ای نشست و برای رفع خستگی psp مشنگی اش را در آورد و بازی مورد علاقش یعنی سوپرماریو رو بازی کرد!!!...بعد از اینکه از بازی کردن خسته شد احساس کرد احتیاج به اتاق فکر دارد!بنابراین به سمت دستشوئی برادران!حرکت کرد و داخل شد...بمحض ورود صداهای گنگ و بیمفهومی که خیلی زیر بودند توجهش را جلب کرد ولی فکر کرد شاید مورد خاصی نباشه.
ولی بعد از اینکه از دستشوئی بیرون آمد متوجه شد همان صدا دوباره شنیده میشود...پس بطرف مبدا صدا حرکت کرد...صدا از آخرین اتاقک موجود سرویس بهداشتی عمومی شنیده میشد...فکرهای مختلفی بذهنش میرسید...چوبدستیش را درآورد خود را آماده کرد و ناگهان با ضربت شدید پائی دردستشوئی را باز کرد و متوجه شد رفیق نگهبانش دست و پا بسته آن داخل است!
بعنوان اولین کار لازم علامت وضعیت قرمز شوم روی دستش را لمس کرد!
***********
محفلی/ از همه جا بیخبر سرگرم انجام ادامه ماموریتش بود... به او گفته شده بود علاوه بر کسب اطلاعات باید چند قلم از ادوات پیشرفته ای که دانشمندان مشنگ روسی برای سیاها آورده اند بدزدد و برای محفل ببرد تا باعث پیشرفت بیشتر آن در زمینه علوم هسته ای شود...
-------------------------------------

لردسیاه:
با توجه به سیستم امتیاز دهی مرگخواران... (2)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۳ ۲۰:۴۵:۴۰
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۳ ۲۰:۵۷:۰۵


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۳:۲۰ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
از پشت درختان نگاهی به در اصلی آزمایشگاه ها انداخت. احتمالا با وجود دو سیاه پوش جلوی در، ورود کار مشکلی بود. ولی او نیامده بود که دست خالی برگردد! در حالی که سعی می کرد در پناه سایه ها قرار بگیرد، به طرف در ورودی رفت که ناگهان صدای یک ماشین ماگلی و نور آن، او را برای لحظاتی از نقشه اش منصرف کرد.
یک اتومبیل ون سفید نزدیک در ورودی متوقف شد و چهار مرگخوار به همراه دو نفر از آن پیاده شدند. همان لحظه اول مشخص شد آن دو نفر که از سفیدی بی اندازه چهره شان مشخص بود روس هستند، به میل خود آنجا نیستند.
ایگور با خشونت خاصی یکی از آن ها را هل داد و گفت:
- یالا! بجنبین!
یکی از نگهبانان که از صدایش مشخص بود که مورگان است، گفت:
- بلاخره آوردینشون! ارباب خیلی وقته منتظره! تنبیه نشین شانس آوردین!
دالاهوف که از پشت یقه یکی از اسیران را گرفته بود رو به مورگان گفت:
- تو فقط از سر راه برو کنار و سرت هم به کار خودت باشه!

بعد از داخل شدن آن ها، مورگان به نگهبان دیگر گفت:
- من می رم نوشیدنی بیارم، البته اگه ارباب بفهمه روزگارمون سیاهه!

نگهبان دوم هم که انگار زبانی برای حرف زدن نداشت سری تکان داد!
این بهترین فرصت بود....!

........................................................

- پس آوردینشون!
ولدمورت این جمله را گفت و با چشمان سرخ رنگش به آن دو اسیر خیره شد و بعد از مدتی مکث ادامه داد:
- دانشمندای روس! شنیدم توی ماگل ها شما از همه بهترین. البته به زودی معلوم می شه! من قدرتمندم و شما هم اگه باهوش باشین، می تونین از این قدرت سهم داشته باشین. فقط باید برای من کار کنین. البته حق انتخابی ندارین! یا به میل خودتون کار می کنین و یا با روش های دیگه!
و بعد در میان بهت و حیرت دو دانشمند مفلوک قهقه ای شیطانی سر داد!

......................................................

- هی! کجایی پسر! احمق! من رفتم نوشیدنی بیارم، اینم پستشو ترک کرده!

اما پیکر بیهوش نگهبان دوم کمی آنطرف تر مخفی شده بود و جاسوس محفلی وارد شده بود!







نکته لردسیاه:

یک مرگخوار که جادوگر هم هست...هیچ وقت برای آوردن نوشیدنی پست خود را ترک نمیکند..این کار میتوانست با چوب دستی و جادو هم انجام بده... میشد سوژه بهتری برای دست به سر کردن نگهبان استفاده کنی.


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۳ ۳:۴۲:۳۱
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۳ ۲۰:۳۱:۵۹

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۷ جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۸۶

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
- خش... خـــــــــــــش...مپ..متتت...
صدای جاسوس: اه دومبل تو باز ریشت رفت تو بی سیم!!!
صدای خش خش بلندی به گوش میرسه و صدا واضح میشه:آلبوس، آلبوس، هدیه پاتر
صدای جاسوس (هدیه پاتر):دومبل... بابا منم هدیه... چرا این قدر گیج منگ بازی در میاری ... بگو چی کار کنم!!
- خب برو ، اطلاعات کسب کن از این ، هم بیشتر را هنمایی می خوای.
صدای جاسوس که به شدت خشانت بار به نظر میرسه ، بلند میشه:نه ممنون از راهنماییت...تمام... پیر خرفت(کلمه ی آخر را پس از اتمام تماس گفت )

____________________________________________________
کیلومتر ها آن طرف تر محفل ققنوس

دومبل وسط جمعیت نشسته و در حال خندیدنه:هههههههههه... برو بچ حال کردین تفکر رو... هدیه رو فرستادم ، تا اگه گیر افتاد مشکلی پیش نیاد...ههههههههههه
-ههههههههه ( صدای خنده جمعیت)

لازم به ذکر است که دومبل دلایل دیگری نیز برای این کارش داشت که از ذکر آنها معذوریم

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

نیروگاه اتمی

هدیه پاتر با قدم های آستوار و محکم بر چمن های محوطه راه میره،در همین لحظه صدای پقی به گوش میرسه و کوییریل ظاهر میشه.
کوییریل میگه: هی... تو چه جوری توی ایفای نقش تایید شدی!!!
- یه جوری دیگه!!!
- وقتی یه جوری بلاک شدی می فهمی!!! تصویر کوچک شده
جاسوس که متوجه اشتباهش میشه ، میگه: نه بابا کوییریل جان، جون اون دستارت ما رو ول کن!!!من بووووووووق
- که این طور پس از کلمات بی ناموس هم استفاده می کنی، بلاکت می کنم یه تور یه ماهه هم به جزایر بالاک برات می ذارم...
- بابا ماموریت دارم...
کوییریل به حالت تفکر در میاد و پس از مدتی میگه: خوب باشه فعلا آزادی ولی بعدا حالت رو میارم سر جاش...
کوییریل این رو میگه و با صدای پاقی غیب میشه.


لردسیاه:
با توجه به سیستم امتیاز دهی مرگخواران...(1)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۳ ۲۰:۵۲:۲۵

تصویر کوچک شده


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۲۱:۳۲ جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
چتر نجات سفید رنگ با نشان محفل ققنوس آرام در کنار چترباز فرود آمد. چتر باز بلافاصله با سرعت شروع به جمع کردن چتر خود کرد. صدای خش خش چتر سکوت شب را می شکست. صدای عجیبی از داخل نیروگاه می آمد.
چتر باز بلافاصله چترنجات خود را در زیر درختی پنهان کرد. آرام شروع به راه رفتن در محوطه چمن پوش نیروگاه کرد. آسمان سیاه دامن تیره رنگش را بر کل منطقه گسترده بود. چترباز محفل با قدم های آرامش چمن ها را لگدمال می کرد و جلو می رفت ...
************************************
داخل آزمایشگاه نیروگاه اتمی پژوهشگران سیاه در حال تحقیق بودند. یکی از کسانی که مانند بقیه لباس سفید پوشیده بود و کلاهی بزرگ و سفید بر سر داشت که حفاظ خرمایی رنگ روی صورتش آنقدر تیره بود که چهره اش را پوشانده بود گفت : " با این ترفند میشه درصد غنی سازی رو به 5/63 % هم رسوند که موفقیت بزرگیه ! کلا تا به حال هیچکس نتونسته بالاتر زا 50 درصد خلوص رو به اسیدآواداکداورا بده !!! "
زمزمه تایید و حیرت حاضرین بر خاست. دیوار های سفید رنگ آزمایشگاه نیز برق می زدند و گویی در شوق و حیرت این مساله بودند.
در همان حال همان کسی که گویی رهبر حاضریت بود گفت : " البته لرد سیاه خواسته دیگه ای رو هم مطرح کردند ، اونها یک سری موشک قاره پیما با کلاهک های مجهز خواستند که فکر می کنم بعضی از حاضرین در ساخت چنین چیز هایی مهارت داشته باشند. احتملا استفاده از ابزار آلات وینگاردیوملویوسا و اسکیلاسوم برای این نوع موشک ها بهترین حالته ! "
**************************************
جاسوس محفل بالاخره خود را به یک مکان امن و دور از دسترس و دید رساند و بی سیم جادوییش را بیرون آورد و گفت : " مرکز ، من آماده دریافت هر گونه دستورم ! "
بی سیم خشخشی کرد که باعث شد جاسوس بلندگوی آن را بگیرد . سپس صدایی از درون آن شروع به صحبت کرد ...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۳:۲۲ جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۸۶

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
گوئی نیروگاه جان تازه ای گرفته بود.امر همایونی لرد جدید بر این استوار شده بود که نیروگاه فعالیت خود را از سر گیرد.
در میان محوطه ای کاملا حفاظت شده و محصور در میان جنگلی پر دار و درخت نیروگاه اتمی سیاهان که روزی مایه فخر و سربلندی آنها بود دوباره باز سازی شده بود...دیوارهائی بسیار بلند بتونی و سیم خاردار کشیده آن منطقه را غیر قابل نفوذ میکرد.
استوانه هائی بسیار طویل و بلند که دودی سبز از خود خارج میکردند دور تادور محوطه را فرا گرفته بودند و این نشان از راه اندازی مجدد نیروگاه بود...
شاید تابحال همچین تمرکز جمعیتی ای از مرگخواران بیسابقه بوده است/به هر سو که مینگریستی چهره های مصمم/و نگاههای هوشیار و تیز مرگخواران را مشاهده میکردی!
آنجا از لحاظ امنیت یکی از صدرنشین های گیتی بود ولی خوب در هر جائی با هر ضریب امنیتی ای راه نفوذی پیدا میشه!!!
*************************************
تئودور همچنان که دانه های اشک از گونه هایش سرازیر بود با احترام به سمت لرد حرکت میکرد...مورگان/بورگین/ایگور/اش /بلیز/دالاهوف/رودولف و پرسی و.. نیز بدنبال او روان بودند.آثار شادی و شعف در چهره تک تک آنها هویدا بود!و این خبر از موفقیتی عظیم میداد.
در این میان همه نگاهها به چهره متفکر لرد دوخته شده بود که آثار مسرت را میشد در تک تک سلولهایش دید...
تئودور در جلوی اربابش زانو زد و گفت:
ای لرد سیاه و جاویدان مفتخرم باطلاعتان برسانم که مرگخواران و مریدان شما بار دیگر افتخاری دیگر نصیب جامعه ما کردند و توانستند در تولید آوداوکداورای غنی شده با درصد خلوص 40% به خودکفائی برسند...چشمان گیرا و قرمز لرد آشکارا درخشیدن گرفت...
و اینجانب را مامور ساختند که این عصاره را تقدیم شما بنمایم...باشد که مطبوع طبع گرامیتان قرار گیرد.
لرد با قدمهائی استواتر به سوی تئودور رفت شیشه حاوی عصاره را از دست او گرفت و خوب بدان نگریست.
ذهنش در کنکاشی عجیب غوطه ور بود...
از طرفی از کسب همچین موفقیتی خوشحال بود و از طرفی با خود میندیشید که حتی اگر بتوانند آوداکداورای 100% غنی شده نیز تولید کنند بدون وجود موشکهای بالستیک کروزی که بتوان در کلاهک آنها بمب را قرا داد این کار عملا بدون فایده خواهد بود...
پس باید از این به بعد یکی از اولویتهایش را تولید موشکهای قاره پیمائی قرار میداد که قابلیت حمل کلاهک هسته ای را داشته باشند!
**************************************
مرگخوار مسلح که یکی از صدها نفری بود که وظیفه گشت شبانه را برعهده داشتند به ستاره ای در آسمان مینگریست که نورش درخششی عجیب و خیره کننده داشت...مرگخوار با خود اندیشید که این چیزها درنجوم زیاد هستند حتما اتفاق خاصی افتاده که این ستاره با این شدت میدرخشد...من فعلا فقط باید از دیدنش لذت ببرم!
نور ساطع شده از ستاره چیزی نبود که در نگاه اول نشان میداد
در واقع آن نور چراغهای هواپیمای تقریبا عظیم الجثه ای بود که وظیفه داشت چتر بازی را بر فراز نیروگاه رها سازد و سپس به آشیانه اش بازگردد...3...2...1...بپر!
چترباز از هواپیما به بیرون پرید.
دقایقی بعد روی علف نرم و نمناک قسمت جنوبی نیروگاه به زمین نشست!اون کسی نبود جز ماموری از محفل که برای تجسس بدانجا آمده بود...



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ چهارشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۶

لرد ولدمورت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۹ سه شنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶
از خانه ریدل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 53
آفلاین
نیروگاه اتمی سیاهان که در بیست و یک کیلومتر خانه ریدل واقع شده... حالا به یک خرابه خوفناک تبدیل شده... که حتی مرگخوارانم جرات نزدیک شدن به آن را ندارند... اطراف نیروگاه را همه جا را پس مانده فاضلاب نیروگاه گرفته، رکه های بزرگی از همین فاضلاب ها تشکیل درست شده که حالا رنگش کاملا تیره... و مایل به سبز ... روی سطح آن را کف پوشانده بود...

در داخل نیروگاه از تمام لوله ها... و دستگاهای عظیم... که سالها پیش توسط دانشمندان ماگل که توسط لردسیاه زور به کار گرفته شده بودن تاسیس شده بود... حالا مایعی سبز رنگ میچکید... و روی زمین بخار میکرد... در کف تمام راه رو ها ماده سبز رنگی که بخار میکرد.. و از همان لوله های فرسوده میچکید، جریان داشت... ماده ای که احتملا همان اسید آواداکوارا بود... که سیاهان با خطرناک ترین ماده ماگل ها... شوم ترین نفرین جادوگران درست کرده بودن... میشه گفت یه سلاح دورگه... درست مثل خود لردولدمورت!


یک سال بعد سالن سانتیفیوژ ها 12:13 ظهر!

ویلیام ادوار دانشمندی که قبلا هم در نیروگاه کار میکرد در حال ور رفتن با دستگاهای عظیم... بود!
ویلیام ادوار: جناب لرد تاریکی الان حدود سیصد زنجیره شصت تایی از سانتیفیوژ ها در چرخه هستن... و به تمامی گاز منو اکسید فلوراید اسید آواداکوارا تزریق شده... و این تعداد برای تولید روزانه یکصد گالن اسید آواداکوارا غنی شده کافی است.! قربان

لرد ولدمورت که به جای ردای سیاه رنگ خودش ...یه روپوش سفید... و ضد گاز به همراه یک کلاه شبیه به کلاه آشپزی با یک عینک محافظ و یک ماسک پوشیده بود... چشمان قرمز رنگش برقی زد.!

5 ساعت بعد مقابل درب آسانسوری که از اعماق زمین ..از محل غنی سازی بالا می آمد...:

لرد ولدمورت جلو تر از همه ایستاده بود... تعداد بسیاری دیگر پشت سره ایستاده بودن که همه لباس های شبیه لردولدمورت به تن داشتن خبرنگار های خبرگذاری سیاه هم حضور داشتن...

ناگهان درب آسانسور باز شد... و دو نفر نمایان شدن.. که آنها هم لباس های مشترکی با بقیه پوشیده بودن... یکی از آنها یک استوانه شیشه ای مخصوص که در آن ماد ای سبز تیره میدرخشید رو را هم چون جام قهرمانی کوییدیچ بالا گرفته بود.. و از افتخار اشک میریخت...
چشمان خوفناک لردسیاه مجددا برقی زد... اینبار دستانش را بالا برد... و گفت ملت آمدیم :bat:


تصویر کوچک شده


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۹:۲۸ چهارشنبه ۲ فروردین ۱۳۸۵

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
-ارباب آمادس
ولدمورت یه نگه به موشک انداخت و گفت: خوبه شروع کنید

تمام افرا بعد از شنیدن این دستور به جمبو جوش افتادن

با صدایی بسیار زیبا در محفظه ی پرتاب موشک داشت باز میشد
ولدمرت که میدی تلاش های چند سالش داره نتیجه میده از خوشحالی سر از پا نمیشناخت

نور خورشید به بدنهی موشک میتابید و باعث درخشش نو موشک شده بود

وقتی دریچه به طور کامل باز شد نوری خیره کننده تمام اون محل رو روشتن کرد به طوری که باعث آزار چشم لرد و مرگخوارن میشد

هوکی: این نور از کجاس ارباب

ولدمرت با دقت داشت به موشک نگاه میکرد

ولدمروت: دریچه رو ببندین
هوکی: چی ارباب؟
ولدمورت: زود باش مگه نشنیدی چی گفتم

ولدمورت عصبانی بود هوکی که جرعت نداشت با او بحث کنه فورا اطاعت کرد

دوباره آن صدا شنیده شد ولی اینبار زیبایی قبل رو نداشت چون موشکی پرتاب نشده بود

وقتی دریچه بسته شد اون نور هم از بین رفت

هوکی: اون نور از کجا بود ارباب؟
ولدمورت به نک موشک اشاره کرد
دراکو مالفوی وزیر مردمی با کله ای اسموت به اونجا بسته شده بود
هوکی: من نمیفهمم ارباب وزیر باعث این مشکل شده

ولدمورت: نه دقیقا ولی نقش داشته

هوکی: چطوری
ولدمورت به کله ی وزیر اشاره میکنه که بعد از اسموت شدن کاملا برق میزد
هوکی فهمیدم ارباب
ولدمورت : خوبه زود برو یه مقدار رنگ سیاه بیار
چشم ارباب

دقایقی بعد ولدمورت دوباره دستور باز شدن دریچه رو داد
ولی این بار دیگه از نور خبری نشد
وزیر با کله ای به رنگ مشکی آماده ی پرواز با موشک بود



Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ یکشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بلافاصله صدایی شنیده شد . شخصی با خشانت خودش رو به مامور پرتاب موشک رساند و طعنه ای را به او وارد کرد . بلافاصله مرد با کله خورد زمین .
هوکی با عصبانیت از جایگاه مخصوص پایین اومد تا ببیند کی مانع پرتاب موشک شده . او در حالی که چوبدستیش رو از توی روبالشتیه کثیفش در میاورد خودش رو آماده کرد که یک حالی به شخص ناشناس بده .
هوکی با عصبانیت فریاد زد :
_ هی تو کی هستی ؟ برگرد تا قیافت رو ببینم !
مرد ناشناس برگشت . هوکی چند لحظه با تعجب به مرد نگاه کرد . هر چند که قیافش بی نهایت براش آشنا بود ولی یادش نمی اومد که او رو کجا دیده !
لرد با عصبانیت در حالی که به زمین و زمان آواداکدورا میفرستاد خودش رو به آنها رسوند .
لرد با خشانت نگاهی به مرد انداخت و گفت :
_ هوی دراکو این چه کاری بود که کردی ؟ میخوای همین جا یک آواداکدورا حرومت کنم ؟ میخوای چند روز بفرستمت بروشور های آلبوس رو مطالعه کنی ؟ میخوای چند روز تو و برادر حمید رو توی انفرادی حبس کنم تا سر عقل بیای ؟ میخوای....
دراکو با خونسردی دستش به نشانه سکوت بالا گرفت سپس در حالی که به کلاه روی سرش اشاره میکرد و گفت :
_ هوووووی ولدی ! مثل اینکه نمیدونی مقابل کی ایستادی بهتره بدونی که داری با کی حرف میزنی ! من وزیر سحر و جادو هستم .
دراکو با تمام کردن این جمله نگاهی به کله کچل ولدمورت انداخت که حتی یک تار مو هم نداشت ! ولدمورت که از این نگاه اصلا خوشش نیومده بود در حالی که دنبال راهی برای انتقام گرفتن میگشت سعی کرد که به خنده های دیگران اهمیت ندهد هر چند که باز هم چندین بار اتاق از نور سبز پر شد .
ناگهان یادش افتاد که ژیلت مرلین نشان رو از دژ مرگ با خودش آورده برای همین سریع دستش رو به سمت جیبش برد تا آن را در بیاورد که حرفهای دراکو او رو از این کار باز داشت :
_ ببینین من به جامعه جادوگری قول دادم که صلح و امنیت رو بر قرار کنم ! به همین دلیل نمیتونم به شما اجازه بدم که به محفل حمله کنید . این یکی از اصولیه که ما باید بهش توجه کنیم نباید به همین راحتی از کنارش بگذریم و......
ولدمورت با عصبانیت فریاد زد :
_ ما هر کار که بخوایم میکنیم ! تا کلت رو اسموت نکردم تا به جمع بقیه بپیوندی ، خودت بزن به چاک
دراکو با خشم فریاد زد :
_ چی ؟ چطور جرات کردی با وزیر سحر و جادو ، یگانه وزیری که زیر بار اسموت شدن نمیره اینجوری حرف بزنی ؟ همین الان دستور میدم بزنن این تاپیک رو پاک میکنن ببینم اونوقت به کجا میخوای حمله کنی !
لرد با شنیدن این حرف کنترلش رو از دست داد و با تیغ مرلین نشانش با یک جهش پرید روی دراکو .
مدتی بعد :
ولدمورت در حالی که موهای دراکو رو به سر خودش چسبونده بود با خوشحالی در مرکز کنترل موشک ایستاده بود و قهقه میزد .
همه دوباره به جاهای اصلیه خودشون برگشته بودند و داشتند خودشون رو برای پرتاب موشک آماده میکردند با این تفاوت که دراکو نیز با کله اسموت شده بر نوک موشک بسته شده بود




Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ سه شنبه ۲۷ دی ۱۳۸۴

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
هوكي در رو پشت سرش بست و به راه افتاد... در راهرو راه مي رفت و به بمب با عصاره‌ي آواداكداورا فكر مي كرد كه قرار بود با آن محفليها رو نابود كنن...به در اتاق كنترل موشك ها رسيد و رفت تو... همه با حيرت به اون نگاه كردن و گفتن: هوكي... بازهم ارباب چيزي گفته؟
هوكي سرش رو به نشونه‌ي تائيد تكون داد و گفت: آره.. حالا سريع يه موشك با عصاره‌ي آواداكداورا بفرستين به خونه‌ي شماره 12 ميدون گريمولد..
يكي از كاركنان: هوكي... چطور جرئت مي كني به ما دستور بدي...
هوكي با آرامش و با خشانتي لرد گونه بهش نگاه مي كنه و مي گه: اين جوري...‌ آواداكداورا!
اون كاركن افتاد زمين و بقيه با حيرت به هوكي نگاه كردن... يكي از كارمندا: هوكي... به لرد گزارش مي دم ها...
هوكي: چي رو؟ آواداكداورا؟؟؟
اون نيز افتاد زمين و حركتي نكرد!!!
يه كارمند: اي هوكي خائنچه!!!.... مي كشيمت اي بچّه!!!!!!!
هوكي كه صورتش از خشم سرخ شده بود داد زد: آواداكداورا!!!
هوكي لبخندي از رضايت زد، چوبدستي رو به سمت دهنش آورد و فوت كرد(!) و گفت: خوب... موشك حاضره..؟
يك نفر كه رداي سفيد پوشيده بود گفت: نه... هوكيك( هوكي + ك مثل پسر + ك)!!!!
هوكي: چي؟ آواداكداورا!!!!
باز هم صداي به زمين خوردن شيئي سنگين به گوش رسيد و هوكي گفت: زود تند سريع!!! برين يه موشك بسازين كه مي خوايم حمله كنيم...
چند نفر با رداهاي سفيد به سرعت به سمت در پشت اتاق رفتن كه روش علامت موشك بود... در رو باز كردن... نور قرمزي زد بيرون و اونا در رو پشت سرشون بستن...
هوكي: قرمزش قرمز چشم لردي بودا!!!!!

»»» در تالار ساخت موشك «««
يه نفر با دقّت داشت يه بطري كوچيك رو هم مي زد... همه جا نور قرمز رنگي بود و از دور دست صداي چرخ دنده‌ها و ماشين‌ها به گوش مي رسيد.... چند نفر هم در جنب و جوش بودن و مرتبا از اون دانشمند قصه‌ي ما(!) سوال مي كردن...يكي از كاركنا، اومد سمت دانشمند و چوبدستي‌ش رو در آورد و گرفت تو لوله‌ي آزمايش... گفت: آواداكداورا...
نور سبز رنگ توي محلول گير كرد... اون آقاهه محلول رو برد سمت يه ماشين بزرگ گوشه‌ي كارخونه و ريخت توش... يه نور سبز پهن و كلفت از پايين دستگاه در اوند و رفت توي يه لوله رو زمين... چند ثانيه بعد، از اون سمت كارخونه، از پشت يه شمشه، يه موشك ديده مي شد كه روش غلامت شوم با رنگ سرخ چشم لردي(!) حك و يك كلمه نوشته شده بود، ديده مي شد... كلمه مي گفت: آواداكداورا!!!

صدايي از بلند گو به گوش رسيد: 3...2...1..........................................................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: نیروگاه اتمی سیاهان(بمب جادویی)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۸۴

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
ولدمورت گفت : خب نظرات خودتون رو بگید
بلافاصله همه با هم شروع به حرف زدن کردن
لوسیوس : سرورم این کار عملی نیست ما باید تجدید قوا کنیم در حال حاضر در وضعیت خوبی برای حمله نیستیم
یکی از کارکنان: سرورم ذخیره بمبهای ما رو به اتمام هست بهتره فعلا حمله نکنیم
هوکی : سرورم بهتره فعلا صبر کنیم توی یک موقع مناسب حمله کنیم
یکی دیگر از کارکنان : قربان ما الان در شرایط خوبی قرار نداریم بهتره الکی نیرومون رو هدر ندیم
ولدمورت آرام از سر جای خودش بلند شد چوبدستیش رو به سمت یکی از کارکنان نشانه گرفت و فریاد زد : آواداکدورا
همه ساکت شدن و به جسد آن مرد نگاه کردند که آرام بر روی زمین افتاد . هوکی آب دهانش رو قورت داد و سرش رو پایین انداخت لوسیوس سریع خودش رو مشغول به انجام دادن کاری نشون داد بقیه کارکنان چنان شوکه شده بودند که هر لحظه امکان داشت از حال بروند
ولدمورت صدایش رو صاف کرد و گفت : خب اگر میشه نظراتتون رو بدید
بلافاصله هم یک صدا گفتند : ایده بسیار خوبیه جناب لرد
ولدمورت گفت : خب خوبه اینجوری بهتر شد پس هوکی برو به قسمت نیروگاه بگو یک بمب درست حسابی رو آماده پرتاب کنند
هوکی سرش رو تکان داد و خواست خارج بشود که ولدمورت گفت : بیا اینجا ببینم
هوکی : بله ارباب
ولدمورت : چرا تعظیم نکردی هان
هوکی : ببخشید قربان من....
ولدمورت به طور ناگهانی دستش رو به سمت چوبدستیش برد ولی بعد انگار پشیمون شد چون دوباره دستش رو آورد پایین
هوکی : در دلش گفت : ارباب چقدر مهربون شده منو شکنجه نکرد
ولدمورت گفت : درست فکر کردی آخه من یک فکر دیگه به سرم زده که فکر میکنم باعث بشه تو آدم بشی چطوره تورو به خود موشک ببندیم
هوکی با آه و ناله گفت نه قربان خواهش میکنم هوکی جن خانگی خوبی هست
لوسیوس که دلش به حال هوکی سوخته بود گفت : ارباب بهتره یک فرصت دیگه هم به هوکی بدهید
هوکی امیدوارانه به چهره اربابش نگاه کرد
ولدمورت : خب با اینکه این هوکی گاهی مواقع اعصابم رو خط خطی میکنه ولی فکر میکنم حق با توست بهتره فعلا پیش خودم باشه
هوکی با گریه گفت : ارباب ممنونم شما من و خجالت زده کردید
ولدمورت روش رو از هوکی برگردوند و مستقیم به لوسیوس نگاه کرد لوسیوس در واکنش به حرکت اربابش فقطی ک لبخند زورکی زد ناگهان ولدمورت فریاد زد : کروشیو
لوسیوس بر روی زمین افتاد و شروع به جیغ و داد کرد ولدمورت به آرامی چوبدستیش رو بالا آورد لوسیوس که از درد میلرزید آرام از روی زمین بلند شد و گفت : ارباب چرا این کارو با من کردین ؟
ولدمورت گفت : خب تو به من گفتی که با هوکی کاری نداشته باشم در صورتی که من میخواستم هوکی رو شکنجه بدم خب وقتی که من هوکی شکنجه ندم باید یک نفر دیگر رو جای هوکی شکنجه بدم دیگه و اونم تو بودی چون تو به من گفتی با هوکی کاری نداشته باشم
لوسیوس با خودش گفت : اصلا به من چه نباید خودم رو مینداختم وسط
ولدمورت آهی کشید و گفت : در این مورد من با تو موافقم لوسیوس هوکی برو ارتش رو آماده حمله کن
هوکی با خودش گفت : چه عجب بالاخره ارباب ایندفعه من رو شکنجه نکرد . و به سمت در اتاق رفت که ناگهان
_هوکییییییییییییییییییییییییی
هوکی وحشت زده برگشت و به اربابش نگاه کرد
ولدمورت فریاد زد : بازم که تعظیم نکردی کروشیووووو
هوکی بر روی زمین افتاد و شروع به جیغ و داد کرد......
------------------------
آیا ولدمورت موفق به پرتاب موشک میشود ؟
آیا کار محفل برای همیشه تموم است؟
آیا اعضای محفل در صورت پرتاب بمب از کاراگاهان سابق خودشون یعنی ققی و سرژ برای خونسا کردن بمب استفاده میکنند؟









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.