هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۱:۰۹ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
بلیز نگاهی به اطراف می کند و در حالیکه با چندین مرگخوار در آنجا ایستاده بود و ممد ها نیز پیش آنها بودند گفت :
- یکی این پرسی رو درستش کنه ، این مثلا دست چپه لرده ... لرد هم که دست چپه

نور ممدی جلو آمده و پس از تعظیم بلند بالایی ، مشغول جمع و جور کردن پرسی شد و او را از روی زمین بلند کرد و روبروی پرسی عمو بر زمین او رو نهاد .


سایه ای بر زمین و دیوار مجاور در افتاد و در حالیکه بالاترین قسمت سایه کاملا گرد بود ، وارد شد و با خشانت تمام گفت :
- سلام بلیز زابینی . خوبی ؟ این باب آگدن رو هم آوردم ، تا با این بارتی و گابریل و ادی و ایوان اینجا رو درست کنن .
- چی ؟ یا لرد آوردین کمک کنه ؟
- نه ، آوردم که اینجا باغبونی کنه و به فضای دفتر سو استفاده از وسایل مشنگی رونقی ببخشه
- به چشم . پس اون چهار نفر رو هم اینجا استخدام می کنیم تا کار رو شروع کنن .

لرد نگاهی آستاکبارانه به بلیز انداخت و پس از آنکه کمی قدم زنان به نور ممدها نگاه کرد ، گفت :
- این آرتور ویزلی بوقی کجاس ؟
- از پنجره مجازی انداختیمش بیرون یا لرد
- چیکار کردین ؟ مردک بوقی ... اگه این آرتور ویزلی نباشه که این بارتی و گابریل و ایوان و ادی که نمی تونن کاری بکنن ...


سرش را برگرداند و نگاهی به پرسی که کاملا آش و لاش شده بود انداخت و گفت :
- پرسی ، تو با این چهار تا مأمور وزارت برو این آرتور ویزلی رو پیدا کن
- چشم یا لرد

و نگاهی به بارتی کراوچ ، گابریل دلاکور ، ایوان روزیه و ادی ماکای انداخت که آماده ی عزیمت شده بودند ...



Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۹:۴۲ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۴ پنجشنبه ۶ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۱۴ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 40
آفلاین
یکی از ممد ها:قربان آوردمشون...بارتی کراوچ وایوان روزبه ، گابریل دلاکور ،ادی ماکای ، تره ور و اممم همینا فکر کنم بتونیم از بینشون یکی رو انتخاب کنیم!


بلیز : خوبه ... اما قبل از هر چیز من به عنوان یک وزیر که امروزه درچارچوب مسائل امروزی اصولاً بر اساس باری به هر جهت وقتی که اساساً از دید متافیزیکی امم.. اه اینجاش چیه ، پرسی؟خط خوردگی داره... پرسی تو بقیه شو بگو...

پرسی: خب وزیر میخوان بگن که میخوان از بین شما یک نفرو انتخاب کنند.

بلیز: پرسی چرا وسط حرف میای؟
پرسی: قربان خودتون گفتید ادامه بدم؟!
بلیز: با وزیر جرو بحث میکنی!...کرشیوووو
پرسی : آآآآآآی.... غلط نمودیم.

بلیز: خب . یکی یکی بایستی شما رو واسه این پست مهم تست کنم. اول تو؟پرسی این وزغ اینجا چیکار میکنه!؟

پرسی: قربان ، وزغ نقش خیلی مهمی در رسوندن شما به وزرات داشته.
بلیز: جدی؟ بیارش نزدیک تر تا ببینمش..


چند لحظه بعد....


بلیز: این مایع سبز رنگ چیه ، پرسی؟
پرسی: قربان شما زدین لهش کردین وزغ بیچاره رو...اهو اهو
بلیز: اشکال نداره.یه پلاستیکیشو بخر بذار جاش.وقت وزیر بیشتر از اینا ارزش داره.. هی تو...

ادی در حالی که مایع سبز رنگ رو از صورتش پاک میکنه به سمت بلیز میاد.

بلیز: خب فرض کن پرسی یه مشنگه...تو بایستی ازش سوءاستفاده کنی!
پرسی:قربان این همه ممد اینجاس!
بلیز: تو بایستی وفاداریتو به من ثابت کنی!
ادی: با شیرموز یا بدون شیرموز؟
بلیز: تفاوتی نمیکنه.
ادی: با خونریزی یا بدون خونریزی؟
بلیز: فرقی نمی کنه.
ادی: با سلاح یا بدون سلاح؟
بلیز: فرقی نمیکنه.

بوووووم... دیییییییش...شترررررق...


یک دقیقه بعد در حالی که پرسی دست و پاش به هم گره خورده و به طرز ناجوری که از توصیفش معذوریم ،روی زمین پخش شده...

یکی از ممدها: قربان لرد ولد مورت دارن شخصاً به اینجا تشریف میارن.


ویرایش شده توسط جینی ويزلي در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۱۰:۲۴:۲۱

تصویر کوچک شده


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۹:۰۲ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۷

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
وزير آستکباري و خشن تازه روي کار اومده به همراه چندي از نوچه هاي تازه به خدمت گرفته اش مشغول گشت و گذار در راهرو هاي وزارته ...

يکي از ممدها در حال معرفي اسامي سازمان ها: سازمان تشخيص خلوص خون .. سازمان رسمي شکار ماگل ها ... سازمان مبارزه با افزايش جمعيت ماگل زاده ها ... اداره مبارزه با سوء استفاده از اشياي مشنگي ...
بليز: یک لحظه صبر کن ببینم! سازمان مبارزه با چي چي؟ اين کاملا مغاير با سياست هاي منه! کدوم آدم خر بيشعور نفهمي چنين اداره ارزشي اي رو تاسيس کرده؟

بلافاصله يکي از ممد ها لپ تاپشو در مياره تا آمار اين فرد خر بيشعور نفهم رو بدست بياره!
بليز: زود باش .. سريعتر پيداش کن تا باهاش به صورت جدي برخورد کنم ...

چند لحظه بعد .. آمار بدست اومده:
زننده تاپيک: کاربر با شناسه کاربري 10477 ، بليز زابيني
زمان تاسيس اداره: چهارشنبه 30 آذر 1384
راس ساعت 15:25


بليز!!!!!!!!!
ممدها: قربان آدم خر بيشعور نفهم پيدا شد!
بليز: چي؟ توهين به مقام متشخص وزير؟ براي همتون حبس ابد در آزکابان ميبرم ... اموال همتونم مصادره ميکنم تا ياد بگيريد وزير رو مورد مضحکه قرار نديد!
ممدها

چند لحظه بعد .. در درون اداره ..

بليز به همراه چند تن از ممدهاي تازه نفس در اداره ايستاده ..
بليز: هي .. تويي که پشت ميزت نشستي و داری با اون دوشاخه ها ور میری .. خودتو معرفي کن!
فرد مجهول الحال: اسم اینا پریزه ... یک اختراع فوق العاده ماگلی! من آرتور ویزلي هستم قربان .. کارمند وظيفه شناس وزارت سحر و جادو ... من از ده سالگي در اينجا کار کردم .. تا حالا به چندين هزار مورد مشکوک رسيدگي کردم و حدود صد تا کارشکن رو بازداشت کردم و نزديک به صد ها هزار از وسايل ماگلي که جادو شده بودند رو مصادره کردم ... هر روز هم از صبح تا غروب کار ميکنم!
آرتور با امیدواری به وزیر سحر و جادوی جدید خیره میشه تا اثرات حرفهاشو در چهر وزیر ببینه.

بلیز: خب آمار فوق العاده ایه ... اما از این به بعد مجبوری فراموشش کنی ... چون باید تمام اموال مصادره شده رو با صاحبانش برگردونی و زندانیاتو آزاد کنی ... ضمنا چقدر حقوق میگیری؟
آرتور: ماهی پنج گالیون!
بلیز: اوه پنج گالیون چه خبره؟ حقوقتم نصف میشه.
آرتور ویزلی: اما ... با دو و گالیون ...
بلیز: دو و نیم گالیون***
آرتور: قربان بخشش های دیگه وزارت ماهی بیش از صد گالیون حقوق میگیرن! با دو و نیم گالیون کاری نمیشه کرد ... هممون از گرسنگی میمیریم! بعدم .. مشنگ آزاری خلاف مقرراته .. من نمیتونم کارهای شما رو انجام بدم ... اونا دوستای فوق العاده منن .. من هرگز با مخترع پریز برق ، باتری ماشین ، دستگاه تلگراف و هزاران اختراعات دیگر چنین عمل ننگینی رو انجام نمیدم.

بلیز: اینجا من قانون تعیین میکنم .. یکبار دیگه هم سرپیچی کنی از پنجره اتاق پرتت میکنم پایین!
آرتور: هرهرهر کرکرکر! قربان اینا پنجره های مجازی هستن تا فقط هوای بیرونو منعکس کنند .. حتما یادتونه که وزارت زیر زمینه ... پس منو نمیتونید از پنجره مجازی بندارید پایین ... هرهرهر کرکرکر!

بلیز یک بشکن میزنه و دو ممد از طرفین چماقشونو در میارن میرن و بدون کوچکترین رحمی شروع به کتک زدن آرتور میکنند.

چند لحظه بعد
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ .... (صدای فریاد ناشی از سقوط آرتور از پنجره های مجازی)
- بلیز: نورممد
نورممد: در خدمتم قربان!
بلیز: زود میری از بین افراد گلچین شدم چند نفر رو میاری و مسئولیت این اداره رو به عهدشون میذاری .. میخوام اسم بالای این اتاقم عوض کنی ... از این به بعد اینجا اداره سوء استفاده از اشیای مشنگیه .. بوهاهاها!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۹:۱۹:۵۶
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱۸ ۹:۳۳:۵۷



Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ پنجشنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۷

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- نمیدونم تا کی باید به تو اعتماد کنم ؟!
- ببین ، من سعی میکنم جبرانش کنم ! تو بالاخره می فهمی که من همون کسی ام که دنبالشی !
دو مرد درست روبروی هم ایستاده و چوبدستی هایشان را رو به گلوی یکدیگر نشانه رفته بودند.
بالاخره یکی از آن ها چوبدستیش را پایین آورد و با خشم به دیگری خیره شد .
- خب؟
- خب چی ؟
مرد سرش را تکان داد و با خشونت گفت :
- خب میای بریم یا نه !؟
مرد دوم نیز چوبدستیش را پایین آورد و با صدایی که کمی می لرزید گفت :
- اما... اما اگه ارباب بفهمه؟!
- نمی فهمه ... بیا بریم !
سپس مرد اول که قد بلند تر بود برگشت و به سمت کوچه ی تاریکی سمت چپشان حرکت کرد ، مرد دوم نیز با دستپاچگی در حالیکه کلاه شنلش را جلوتر می کشید تا صورتش پنهان شود به دنبال او به راه افتاد .

2 ساعت بعد – لندن :

اینبار هم دو مرد وارد کادر دوربین شدند ، اما اینبار به جای ردا های بلند و دست و پاگیر ، کت و شلوار های جینشان باعث شده بود که در آن ظهر تابستانی عرق داغی بر پیشانیشان بنشیند.

- بلیز... من می ترسم !
- به محض اینکه بریم اونجا دیگه نمی ترسی... ارباب نمی فهمه بارتی !
مرد دوم که بارتی نام داشت آب دهانش را قورت داد و به دنبال بلیز به میان مشنگ ها پا گذاشت .
در راه ، بارتی تمام سعیش را می کرد که تنه اش با تنه ی مشنگ ها برخورد نکند .
- این دیگه چه نوع راه رفتنه بارتی ؟
بارتی چیزی نگفت ، بی توجه به مردم اطرافش که به هم تنه می زدند و رد می شدند هنوز هم بدنش را پیچ و تاب می داد .
- اینجاست !
بارتی با صدای بلیز که در آن هیجان موج می زد ایستاد ، که این کارش باعث شد با سه مشنگ برخورد کند که این هم باعث شد فریاد " اَه ! چندش ! " بارتی در خیابان بپیچد.

بلیز بی توجه به بارتی وارد اتاق خاک گرفته ای که تنها نیم متر با آنها فاصله داشت حرکت کرد و وارد شد ، پس از ده دقیقه بارتی نیز وارد اتاق شد .

با اولین نگاه برگشت و در را باز کرد تا از آن جهنم بیرون رود ، اما دست بلیز که روی شانه اش قرار گرفت مانع خروج وی از در شد .
بارتی با ترس به بلیز و سپس به پسربچه هایی که پشت دستگاه های عجیب و غریبی نشسته و با هیجان فریاد می کشیدند خیره شد .
درست در بالای در ورودی نوشته شده بود :
به گیم نت "خز" خوش آمدید !
_____________________

چشمان سبز رنگ هری مستقیما به چشم های سرخ او دوخته شده بود.
لبخند تلخی بر لبان رنگ پریده ی ولدمورت نشست.
دستانش را بالا برد ، به هری نگاه کرد و با شرارت خندید.
و آنگاه چوبدستیش را کشید ...

- آوداکداورا !

هری به سرعت برگشت .

- اکسپلیارموس !

دو نور سبز رنگ و سرخ رنگ چوبدستی ها به هم برخورد کردند ، شبکه های نورانی عجیبی اطراف هر دوی آن ها را فرا گرفت و حدود چند سانتی متر از روی زمین بلند شدند.
هری مات و مبهوت بود ، دو دستی چوبدستیش را نگه داشته بود ، چوبدستی ای که به شدت می لرزید...
به ولدمورت خیره شد ، او نیز از تعجب فریاد کوتاهی کشید .
هری با دو دست چوبستیش را فشار می داد. دیگر توان نگه داشتن آن را نداشت . نه... نمی توانست ! نه ! نــــــــــــــه !!!
چوبدستی از دستان هری رها شد و به زمین افتاد ، در آنسوی میدان نبرد ، لرد سیاه پیروزمندانه به سمت او حرکت کرد ، چوبدستیش را بالا برد و ...

GAME OVER

- اَه ! ولدی کچل ! نمی میره که ! خب اگه منم جونم رو تو هفت تا آت آشغال می چپوندم و مینداختم این ور و اون ور نمی مردم !
بلیز زابینی در حالیکه با عصبانیت دسته ی پلیستیشن را تکان میداد غرغر کرد ، البته این را هم باید در نظر داشته باشیم که 50 درصد تکان خوردن دسته ویبره و 50 درصدش هم اعصاب بلیز بود.

- هفت تا آت آشغال بلیز ؟ ولدی ؟ کچل ؟
بلیز باشنیدن صدای سردی برگشت و ابتدا چشمش به مشنگ هایی که برای بازی راحت تر آن ها را نفله کرده بود ، سپس به دری که با شصت طلسم مختلف جلوگیری از ورود مشنگ قفل شده بود و سپس به بارتی که رنگ از صورتش پریده و به گوشه ای زل زده بود و ... سپس به گوشه ای که بارتی به آنجا زل زده بود نگاه کرد...
- ار.. ار... ارباب ! ش..شما.. این...اینجا ؟
- جیــــــــــــغ !
- کروشیو ! بارتی !
- آیییی... چرا من ارباب ؟
- کروشیو بلیز !...
...



Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ یکشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۸۶

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
------ خانه ی اوانز ها-------

-خب بچه ها اینم کامپیوتر. فقط اینو قسطی خریدما!مواظب باشید!خب بذارید اینو به اینجا وصل کنم!اینم بذارم اینجا....
پتونیا: بابائی نمی شد کارت گرافیکو صدو بیست و هشت بگیری؟!
- نه عزیزم! حالا بعدا" واستون می گیرم!
لیلی با حسرت در حالی که به پتونیا نیگاه می کنه که داره موسو می چرخونه می گه:
-کارت گرافیک چی هست؟!
پتونیا: اهکی! من بت یاد نمی دم!تو برو با اون دوستای عجیب غریبت بازی کن!تازشم که!
لیلی: اگه من بهت از شکلات های برتی بات با طعم همه چی بدم چی؟!
پتونیا کمی مکث می کند. زانوهایش سست می شود .
-باوشه قبوله!

----------روز اول------------

-نیگاه کن!اول باید این دکمه رو بزنی تا روشن بشه!بعد اینجوری میکنی!دایال آپو می زنی بعد هم کانکت می شی!البته این ISPهاش خیلی بوقیند!()
لیلی با نگاه کنجکاوانه و موذی گرایانه ی خودش به مانیتور نگاه می کنه و سعی می کنه همه چیزو به خاطر بسپاره!
لیلی: اون شکلکه که نیشش تا غده ی هپیپوفیزش بازه به چه درد می خوره؟!

پتونیا: اینو می گی!این Yahoo Messenger!با این می تونی با بقیه ی ماگل هایی که توی اون سر دنیا هستن ارتباط بر قرار کنی! و خیلی کارهای دیگه!اینجا آیدیتو وارد می کنی ، اینجا هم پسوردتو!بعد ساین این می کنی!نیگاه کن ورونون واسم اف گذاشته!

Vernon - jigar :some love one/some love two/I love one/ I love you

لیلی: پتونیا من آدرس چند تا سایتو سراغ دارم بیا بریم توشون!
پتوینا: چه سایتایی؟
لیلی : بیا بریم توش خودت می فهمی!

"مشترک گرامی امکان دسترسی شما به این سایت مقدور نمی باشد".()
پتوینا: چرا همه ی سایت هایی رو که باز کردیم ن!؟اینجا رو نگاه کن!چه سایت خوشگلی!جادوگران دات اُ آر جی!
لیلی : اَه.. این سایتو ببند..این سایت ویروسیه!بری توش سیستم به کل به هم میریزه!()

---------------چند روز بعد--------

مامان ِ پتونیا و لیلی( اسم اگه داشته یادم نمیاد!):
-عزیزم لیلی تو نمیای بریم بیرون!؟
- نه مامان!من سرم درد می کنه!می خوام بخوابم!
- باشه عزیزم.پس منو پتونیا میریم زود بر می گردیم!

تققققققققق....( صدای به هم کوبیده شدن در!)

چند دقیقه ی بعد...
لیلی جلوی سیستم نشسته و چشماش حالت شیطانی داره!()

jimi-moo ghashang: asl plz
lily-bala: lily/14/London.u?
jijmi- moo ghashang: james/14/London too!-
lily-bala: what 's ur family?!
buzz!!
jimi-moo ghashang: potter


لیلی كه جيمز رو شناخته قبل از ضايع شدن ِ بيشتر فوراً ساین اوت می کنه و ناگهان چشمش به کتابي می افته که چند وقت پیش از دوستاش گرفته!
How we can kerm berizim?!()

چشمهاي ليلي برقی می زنه و مشغول می شه...

چند هفته بعد...

پتونیا تلویزیونو روشن می کنه و صدای اخبار توی اتاق ميپيچه:

-به گزارش خبرنگاری ما يك نوع ویروس که به تازگی وارد همه ی سیستم های بانکی و غیر بانکی کشور شده تمام دستگاه ها را از کنار انداخته است.این ویروس بسیار پیچیده است و سیستم کل کشور را دچار اختلال کرده . ماموران همچنان در حال کشف این حقیقت هستند که این ویروس چگونه برنامه نویسی شده و به سر نخ هایی نیز دست پیدا کرده اند.به گزارش خبرگزاری ما با سرچ آی پی شخص مورد نظر که مدام در سایت های مشکوک پرسه می زند به زودی می توان این شخص را یافت!

ناگهان صداي فرياد آرتور ويزلي از پشت در خانه ی اوانز ها به گوش مي رسد:
« این خونه محاصره شده! لیلی اوانز لطفاً دستاتو بذار روی سرت و هرچه سریع تر از خونه خارج شو....»


ویرایش شده توسط سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۲ ۱۶:۲۴:۵۸

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
آرتور ویزلی در میان پرونده ها دست و پا می زد و سعی می کرد پرونده مورد نظرش را پیدا کند.
«چیکار می کنی ویزلی ؟» این صدای پرکینز ، همکارش بود.
آرتور ویزلی گفت : « پیداش کردم ، پوشه اطلاعات در مورد دستگاه ام آر آی ! »
سپس پوشه را باز کرد و شروع به خواندن کرد :
نقل قول:

نام : MRI Scanner
کاربرد : دستگاهی برای تصویر گرفتن و بررسی بیماری های مغز ، نخاع و بصل النخاع
طرز کار : فرد بیمار در محفظه ای خوابیده و فرد دیگری از اتاق کنترل دستگاه را کنترل می کند. دستگاه به وسیله اشعه ایکس از مغز ، بصل النخاع یا نخاع بیمار عکس می گیرد. این دستگاه فقط برای این سه نقطه از بدن انسان استفاده می شود.

آرتور ویزلی گفت : « یک نفر یک دستگاه ام آر آی رو دستکاری کرده ، که به جای اشعه ایکس ، اشعه آواداکداورا پخش میکنه !!»
پرکینز گفت : « یعنی اینکه ... »
ویزلی حرفش را کامل کرد : « .. اون تا حالا سه نفر رو کشته ! »

ده دقیقه بعد ، اتاق آرمایش ام آر آی

ویزلی و پرکینز در اتاق بزرگی بودند که کف سنگی و دیوار های سفید داشت و دستگاه سفید بزرگی در مرکزش بود. هوای خنکی اطراف را در برگرفته بود . ویزلی و پرکینز خودشان را به لباس های ماگل ها آراسته بودند ، آنهم نه یک لباس معمولی ، بلکه لباس تعمیرکاران وسایل پزشکی ، مرد ماگلی آنجا بود که یک ریز حرف می زد :« اشعه ایکس سبز رنگه ، اما هیچوقت رنگش اینجا دیده نمی شد ، من نمی دونم چرا تازگی ها رنگش دیده میشه و آدم ها هم میمیرن ! تا حالا سه نفر مردن ، ما نذاشتیم پلیس بفهمه ... لطفا دستگاه رو درست کنید که ما ادعا کنیم عیب از دستگاه نبوده . »
پرکینز سر تکان داد و گفت : « میشه یک بار این دستگاه رو به کار بندازین ! »
مرد ، علامتی به دوستش در اتاق بقلی داد. اتاق بغلی پر بود از دستگاه های کامپیوتری که پرکینز و ویزلی ، استثناً به دلیل شغلی که داشتند با آنها آشنا بودند.
مردی که در اتاق بغلی نشسته بود کلید هایی در کامپیوتر فشار داد و بعد از چندی سرانجام روی کلید اصلی کوبید. نور سبز رنگی در محفظه دستگاه پخش شد. آقای ویزلی گفت : « خوب ... ما فهمیدیم عیبیش چیه ! فقط لازمه درست کردنش اینه که کسی اطرافمون نباشه ... چون اگه کسی باشه ممکنه باعث مرگش بشه !»
مرد ماگل که خیلی از جانش ترسیده بود گفت : « البته » و به دوستش علامت داد که بروند.
هوای اتاق گویی از طلسم ها سرد شده بود. جو متشنج و ناراحت بود. پرکینز دائم ناخن هایش را می خورد. آقای ویزلی با کمک او شروع به خواندن ورد ابطال تمام طلسم های احتمالی کردند. تقریبا همه طلسم هایی که ممکن بود روی دستگاه اجرا شده باشد را باطل کردند و سپس پرکینز مرد ماگل را صدا زد : « آقای استانت ! »
مرد در را باز کرد و وارد شد. پرکینز گفت : « می خوایم دستگاه رو امتحان کنید ! »
مرد سرش را تکان داد و به اتاق بغلی رفت و دوباره بعد از چند ثانیه عملیات کامپیوتری کلید اجرا را فشار داد. دستگاه صدایی کوچکی داد و دوباره خاموش شد . اینبار بدون هیچ نور سبزی. الیور استانت انگشتش را به نشانه رضایت و موفقیت نشان داد. ویزلی و پرکینز خارج شدند تا به پرونده های مشابه رسیدگی کنند. پرکینز در میانه راه گفت : « واقعا که ، دستکاری هایی که جادوگر ها تو این وسایل می کنند خطرناکه ! »
ویزلی گفت : « خیلی هم خطرناک ! »
...


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ جمعه ۹ شهریور ۱۳۸۶
#99

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
ايگور بر روي مبل استراحت خود نشسته بود و فكر ميكرد.او منتظر بود تا شخصي براي او يخچال،يك وسيله ماگلي براي سرد نگاه داشتن وسايل بياورد.تو فكرش براي استفاده از آن نقشه ها كشيده بود.او با چشمان باز به شومينه قديمي و آجري كه ديگر خراب شده بود و قابل استفاده نبود،خيره شد.آن شومينه داراي قدرتي براي گرم نگاه داشتند يك سالن بزرگ بود.مادربزرگش اين شومينه را از آلمان براي او آورده بود.

20 دقيقه بعد!
زنگ در به صدا در آمد و ايگور از خوابي عميق پريد.با سرعت به طرف در رفت و آن را باز كرد.
-تاكسي ارغوان اينجاست؟
-آوداكدوارا ! !

او در را محكم بست و به طرف صندلي رفت تا بر روي آن بنشيند.هنوز نشسته بود كه در دوباره به صدا در آمد و او با خوشحالي به طرف در شيرجه زد و آن را باز كرد.شخصي در كنار وانتي كه بر روي آن يك شيء بزرگي قرار داشت،ايستاده بود.

10 دقيقه بعد!
ايگور و فرد فروشنده كنار هم ايستاده بودند و به آن وسيله كه يخچال نام داشت نگاه ميكردند.
-خب جناب كاركاروف.من طرز استفاده از اين وسيله را به شما آموزش ميدهم!ببينيد،اين وسيله اي است تا جلوي فاسد شدن مواد غذايي شما را بگيرد.در اين بخش شما ميتوانيد بستني و نان و ماهي و ... كه ميخواهيد بعدا استفاده كنيد قرار دهيد.اين بخش هم جاي پنير و كره و ميوه هاي شماست.به طور كلي در اين بروشور همه توضيحات لازم در مورد اين وسيله درج شده است!با خواندن اين ميتوانيد به طور كامل از وسيله استفاده كنيد!من برم.فعلا خداحافظ!

ايگور با تعجب به بروشور خيره شد و آن را باز كرد.توضيحات كاملي در مورد يخچال درون آن نوشته شده بود.بر روي صندلي خود نشست و آن را با صداي بلند خواند:

يخچال وسيله اي است که گرما را از جسم سرد به جسم گرم منتقل مي کند. در يخچال با انجام کار بر روي دستگاه ، گرماي از منبع سرد گرفته و گرماي به منبع گرم داده مي شود در اين صورت مي توان نوشت:
طرز کار يخچال مانند ماشين گرمايي است که در جهت عکس کار مي کند.
ضريب عملکرد يخچال به صورت نسبت گرماي گرفته شده از منبع سرد به کاري که موتور يخچال انجام مي دهد تعريف مي شود،
هر چه ضريب عملکرد يخچال بيشتر باشد استفاده از آن مقرون به صرفه تر است.


ايگور كه چيزي از اين اطلاعات متوجه نشده بود به طرف يخچال رفت و در آن را باز كرد.باد سردي بهش خورد.با خوشحالي از آن تابستان گرم و طاق فرسا فرار و به درون يخچال رفت و نشست.

10 دقيقه گذشته بود و او توانست بعد از كلي زحمت به بيرون بيايد.تمام بدنش قنديل بسته بود و از سرما طاقت صحبت كردن نداشت!با وردي خود را گرم كرد و دوباره به سمت يخچال رفت.

بيرون خانه!دم در!
دو مامور سازمان مبارزه با سوء استفاده از وسايل مشنگي بيرون خانه ايستاده بودند و به صداهاي عجيب درون خانه گوش ميدادند.
-ببين،طبق آخرين گزارش،يك وسيله مشنگي اون تو داره ازش سوء استفاده ميشه .بايد بريم تو.
-منم همين فكر رو ميكنم!ولي بذار اول مطمئن بشيم.اون يك مرگخواره،اگر اشتباه كرده باشيم ميريم پيش رفتگانمون! !

ايگور كه در يخچال را بسته بود و به اين نتيجه رسيده بود كه آن وسيله براي امتحان ورد ها بهتر عمل ميكند گوشه اي ايستاده و به طرف آن ورد مي فرستاد كه متاسفانه همه ورد ها به طرف خودش باز ميگشت(قدرت رولينگ رو ميبنيد!؟)!او در عجب بود كه مشنگ ها از آن وسيله چه استفاده اي ميكنند!!
در همين احوالات بود كه ناگهان دو مامور به درون خانه ريختند و وي را دستگير كرده و از خانه بيرون بردند و اين است عاقبت استفاده جادوگران از وسايل مشنگي!


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۰ ۱:۵۱:۵۰
ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]Igor[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۱۰ ۱:۵۶:۴۷

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۹:۱۵ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶
#98

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
ادامه پست مکی:

کمی تا قسمتی اون ور تر:

_ به به به! چه خوشگل شدی امشب!
مریدانوس و رفقا یه آینه اندازه پر جد مکی می یارن جلوی پشم بون تا خودشو ببینه و در نتیجه ی اون دهن مک بون به اندازه ی غار علی صدر میشه و زبون کوچیکش شروع میکنه به بندری زدن!
_ مــــــــــا ! این منم؟! مک بون پشمالو؟!
آنیتا در حالی که سرشو به نشانه ی " احسنت و ایولا" تکون میداد گفت:
_ نه! تو حالا پرنسس مکیلا هستی!!!

آنیت و مکی با دادن 1000 گالیون از جیب وزارت(!!) به مریدانوس و رفقاش به عنوان" هیس! هیچی نگو!" یا همون حق السکوت اجنبیا(!) میرن به سمت دفتر اسنیچ!

_ ایول! عجب تیپی داری! شماره بدم؟!
_ جیـــغ! آخ قلبم!
_ الهـــــــی!

اینها مقداری از افاضات فدوی ای بودن که ملت نثار مک بون می کردن و نثفشون هم عش میکردن! در نتیجه یه آمبولانس افتاد دنبال مک و آنیت تا جنازه ها رو جمع کنه!
بعد از اینکه ماشین آمبولانس پر شد، آنیت که از چهره ی کریه المنظر خودش خجالت میکشید!!! به مک گفت:
_ میگما، بیا یه تاکسی سوار شیم. اینجوری آه مادرای این جووونا یخه(!) ما رو میگیره ها!

بعد میره جلو تا تاکسی بگیره! اما تاکسی گیر نمی یومد! نتیجتا هی دستشو برای شخصی ها تکون میده، ولی اونا گازشو میگیرن و آبای جوف آب رو روی آنیت میپاشن!

و اینجا بود که پرنسس مکیلا دست به کار میشه و با یه چشمک ایول دار، اولین شخصی ای که از قضا رانندش هدویگ(!) بود، جلوش ترمز میزنه و میگه:
_ چاکرتم هستیم! بپر بالا که نوکرتم!

و زارت گازو میگیره میره و آنیتا ی بدبخت بیچاره، مجبور میشه رول رو هری پاتری کنه!:
_ اکسیو اولین جاروی دم دست بیکار!


اون طرف توی خوابگاه:
پنی( عله) و شام آخر خیلی صمیمی شده بودن و کار داشت منکراتی میشد! تا اینکه ییهو در راستای رول پلینگ هری پاتری، جاروی بیکار عله مثل جمبو جت، از توی کمد در می یاد و از بین شام آخر و پنی رد میشه!
_ تو... تو... تو... سیبیل داری؟!
پنی دستی به سر و روش میکشه!

اون ور طرف تر:
راجر که تازه از کلاس آموزش مدیریت برگشته، و داره وارد خوابگاه میشه، ییهو چشمش به جمال بیل و فلور روشن میشه!

---------
اهم! بقشید طولانی شد و ایناها! اگرم مثل پست قبلیم خنک شد، شزمنده اخلاقای رزمیتون!
به مک: ها گفتم که کلی وقته چیز ننوشتم!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۸ شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۶
#97

مك بون پشمالو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۳۰ پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۴۸
آخرین ورود:
۱۳:۱۳ سه شنبه ۱۴ مهر ۱۳۸۸
از پيش چو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 198
آفلاین
فلاش بك !!
عله : شبيه هرميون، نه جيني ... جيني كه تو گريفيندوره ... بوووق هرميونم كه تو گريفيندوره ... من چرا اصلا به كتابا احاطه ندارم !!!
كوئيرول كه يه نمه از لحاظ روحي خسته بوده يه معجون مركب پيچيده خفن كمپلكس فعال مي ريزه تو دهن عله !!

فلاش فوروارد !!
اون معجون چيزي نبوده جز معجون چند عصاره اي با يه تيكه از موي پني !! و چون كلا پني شبيه اعضاي اپوس دئي و القاعده و الخ و ايناس لئوناردو تو پست قبل فرار مي كنه !! (‌پني = پنه لوپه كلير واتر از اعضاي گل ريونكلا و دوست دختر پرسي ويزلي در كتاب !!!‌ ) !!
( اين چرت و پرت ها براي ربط دادن پست آنيت به بقيه پست ها بود، سلام آنيتا خوشحالم كه پست زدي و ميدونم كه خيلي آدم انتقاد پذير و باحالي هستي! ) !

عله موناليزا با بقيه آثار رو ميزنه زير بغلش و مياره تو خوابگاه مديران !!



در خوابگاه مديران ...../

موناليزا با بقيه آثار خوابگاه رو گذاشتون رو سرشون !!
طراحي از چشم انداز دره آرنو : تو خجالت نمي كشي با اين لباس ضايع تو انظار عمومي ظاهر ميشي !!
موناليزا : نه ... اينا كه بيناموسي ترن، بيخيال نظرت راجع به ترجمه ليختن اشتايني چيه !!
غسل تعميد مسيح كه خيلي بيناموسيه بصورت پيام بازرگاني از جلوي دوربين رد ميشه !!!!
( منبع آثار : اينترنت !! ) !

راجر : بچه ها ، بيل داره مياد !!
كريچر كه داره از پنجره بيرونو ديد ميزنه : ‌اوووه اوه اومد بچه ها چيكار كنيم !!
كوئيرول كه يه نمه استراحت كرده و الان از اون خستگي روحي بيرون اومده : چيرو چيكار كنيم !!
راجر :‌بيلو ... اگه بياد بالا بيناموسي خوابگاه رو ببينه خون بپا ميشه !!
صداي فلور سكوت خوابگاه رو در هم ميشكنه :
نترسيد .... فلور قهرمان اينجاست !!
كل اعضاي جادوگران باهم : مرسي فلور !!!!!!



فلور ميره تو راه پله تا بيل رو غافلگير كنه غافل از اينكه در گوشه اي از خوابگاه پني ( عله ) با شام آخر در حال صميمي شدنه و هيشكي خبر نداره !!!



تصویر کوچک شده

رون ويزلي !
___________________


Re: اداره مبارزه با سوءاستفاده از اشیای مشنگی
پیام زده شده در: ۱۰:۴۷ شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۶
#96

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ چو! حاضری با من ازدواج بکنی؟!
_ البته مکی!!
چو و مکی:

آنیتا اینها رو از توی کله ی مکی میخونه و چون چو دوست صیمیمیش بوده، بیخیال مکی میشه و با شنیدن صدای:
_ اینقع... اینقع!
نکته صداشناسی: صدای گریه نوزادی که خودش را خیس نموده!
یادش می یفته که آندراک و دراکو، هنوزم بچه و همسرشن و بی خیال تحدید فراش!! میشه!*

در نتیجه به این فکر می یفته که خودش که نمیتونه کاری بکنه، باید از مک استفاده ابزاری کرد! نتیجه اینکه میره کنار مک و با حرفهایی نظیر:
ایول چه خوشتیپی!... چو باید بهت افتخار کنه!... باید می رفتی مسابقات بدنسازی و کلی ایول و ایناها!
مک رو معدل یه چیزی در حد حیوان زحمتکش قرار میده و می بردش توی آرایشگاه" مریدانوس و شرکا" تا یک عملیاتی روش انجام بده!

از اون طرف، اندر خوابگاه مدیران:
_ میدونی کوییریل، من همیشه به کارهای گرافیکیت اعتقاد داشتم! خیلی کارت درسته!
کوییریل در حد گوجه فرنگی میشه و میگه:
_ اوهه! اختیار دارین!!
عله بلند میشه میره طرف زوپیس قهرمان، یه دستی به سر و روش میکشه و میگه:
_ باور کن جدی میگم! و برای همین هم یه خواهشی ازت دارم!
کوییریل مشتاقانه به عله خیره میشه و عله ادامه میده:
_ ببین، این بچه های ریونکلاو خیلی... تشریف دارن! من میخوام با لباس مبدل برم بینشون و ببینم که واقعا چیکار میکنن!
_ خب؟
_ ببین کوییر، من میخوام که منو شبیه... شبیه... شبیه هرمیون جووون! در بیاری!
کوییریل دهنش از شدت تعجب یک متر و نیم باز می مونه و دو عدد ممد با بیل و کلنگ می یان که فکشو جمع کنن!
عله بی اعتنا به حالت کوییریل و با اشاره به منو مدیریت، میگه:
_ اینجوری می تونم به اهدافم برسم! و تو هم باید کمکم بکنی!
و زیر لب میگه:
_ اسنیچ! تو مال منی!


در همون وقت، در اتاق لئوناردو( چه صمیمی!!):

لئو در حال تشریح بدن یک فرد مرده هست تا آناتومی بدن انسان رو کشف کنه! و در عین حال داره با ویدئو کنفرانس، با نیوتون و بقیه اعضای دیر صیهون(!!!!) چینگ میزنه(= حرف میزنه) و دارن راجع به یه چیزایی حرف میزنن که به شما مربوطی نیست!
مونالیزا رو هم آویزون کرده روی شومینه تا به تدریج غزل بای بای رو بخونه!
مونالیزا در حال لب ورچیدنه و دعا دعا میکنه که یک معجزه ای چیزی صورت بگیره و از مرگ حتمی نجات پیدا بکنه!
که ناگهان، دعای مونالیزا اجابت میشه و در به حالت کاملا آنتحاری و ارزشی منشانه منفجر میشه و یه عده مثل بز می ریزن داخل! داوینچی نگاهی به افراد بی تربیت می ندازه و بعد داد میزنه:
_ اپوس دئی!!
و فلنگو می بنده! و ملت اهل اپوس دئی رو با مونالیزا و بقیه آثارش تنها می ذاره!

-------------

* این یعنی اینکه به شووور دار بودن یا ترشیدگی بنده کار نداشته باشین! اهم بله!

ببخشید اگه بد شد! چند وقتی بود رول ننوشته بودم!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.