كمپاني «كمپاني برادران حذب» تقديم ميكند:
شونصد! كارگردان:رضا عطاران
نويسنده:جي كي رولينگ!
بازيگران:همه در جاي خود!
نورپرداز:لوموووووس!
صدابردار: فيلم صامت هست! اگر در طي فيلم صدايي شنيديد مشكل از خودتان هست!
تصوير بردار:خواست كه اسمش فاش نشود!
موسيقي: پينك فلويد!
راوي: مرحوم آلبوس دامبلدور
تقديم به تنها مشوق من، همسر وفادارم...سرژيا!
_______
يك روز آفتابي و بي ابر در دهكده هاگزميد
(سانسور شد)
آسمان سياه بود
(سانسور شد)
و
-چه ريش قشنگي داري!
(اوه اينجا كه حتما بايد سانسور بشه)
وينكي نشسته كناب دريا و كريچر و دابي كنارش هستند!
(سانسور شد)
كريچر:
(سانسور شد)
شونصد سال بعد از ميلاد اهورا حذبا!جامعه جادوگري-سرزمين حذبيان-چند سال قبل!
صداي راوي(دامبلدور): براي هرچه قدرتمندتر ش...اهه اهو اهه...اهه اوهو...آب...آب...اهوو...خخخخخخخ!
كارگردان:پير مرد بدبخت!! آب دهن چسبيد تو گلوش، مُرد!! آقا فيلم راوي نداره...يك دو سه..اشكن!
شب با هواي ابري و تاريك!لب يك پرتگاه مخوف كه زيرش يك عالمه اسكلت جمجمه ريخته شده!صداي گريه نوزاد!
يك مرد، نوزادي در دستش بود
مرد:ما نوزاداني را كه ريش نداشته باشند ، دور ميريزيم! باشد كه نسل ما پاك و اصيل گردد.
بچه رو ميندازه پايين و به علت برخورد شديد با زمين، مغز نوزاد از دماغش ميزنه بيرون و بدنش از وسط به دو نيم ميشه!
مرد:
.....
يك نوجوان ريش دار(نوجواني سرژ رو در نظر بگيرين) ميخواد از يك تنگه عبور كنه كه يهو بيل ويزلي جلوش ظاهر ميشه
بيل ويزلي رو به سرژ: ميخورمت...
و براي هرچه هيجان انگيزتر شدن فيلم تبديل به گرگ ميشه و شيرجه ميزنه! سرژ چوبدستيش رو در مياره و فرو ميكنه تو دماغ گرگ و بيشتر فشار ميده تا از گوشش بزنه بيرون!
سرژ:يادم باشه به فلور بگم شوهر شجاعي داشت!!
....چندين سال بعد! وقتي سرژ با سرژيا ازدوج كردسرژ داره با بچه اش تمرين دوئل ميكنه تا اين فرزند ريش دار همچون سرژ تبديل به جنگجويي دلير شود...سرژيا هم كنارشون ايستاده!
سرژ: آها پسر خوب..حالا نگاه كن..چوبدستي رو بگير بالا بگو لوموس!!
بچه:لومووووس!
سرژ: اي بي تربيت! لومووووس نه، بگو لوموس!
بچه: لومووووووس...
سرژ رو به سرژيا:چقدر اين بچه بي تربيت شده...
سرژيا: به خودت رفته!
ناگهان ادي ماكاي به طرف سرژ ميدوئه
ادي: قربان! سفير از طرف مديران آمده و با شما كار داره!
بچه:لومووووس!
سرژ رو به سرش:هوووووي! مگه نميگم نگو لوموووووس! اه خستم كردي
آوداكداورا!!!.....مُرد؟! من بچمووو كشتم...اي خدا...من يك پدرم!
سرژيا يك نگاه به جنازه پسرش روش زمين ميندازه و رو به سرژ: بابا فداي سرت...غصه نخور!چيزي كه زياده بچه! تازه اين خيلي خنگ و بي تربيت هم بود!
سرژ:آخه اين تنها فرزند ما بود
سرژيا: نگران نباش..يكي ديگه در راهه
ادي: ايول...سرژ عجب زني داري..آخر عواطف مادرانه هست!
سرژ: آره..ديشب وقتي فيلم«ميم مثل مادر» رو ميديد، ميخنديد! خب كي اومد؟ سفير؟يا صفير؟
ادي: نميدونم خودش كه ميگه ثفير مديرانه! پيغام مهمي داره...
....چند دقيقه بعد!سفير(راجر ديويس): (اين قسمت چون در جهت منافع حذب گفته نشد، سانسور ميشود)
سرژ: من همين چند دقيقه پيش زدم بچم رو كشتم....بيام با مديران دوستي كنم؟
بيشين بينيم باووو...آواداكداورا!!
.....همان روز-شب-اتاق خواب سرژ و سرژيا!(سانسور شد)
سرژ: سرژيا! من فردا ميرم جنگ...من نيستم تا چند مدت! بهم خيانت نكني..جون مادرت!
سرژيا:چشم
(سانسور شد)
....فرداي آن روزسرژ در ميان جنگجويان خيلي شجاع حذبي داره فرياد ميزنه
سرژ:ما خيلي قوي هستيم! ما خيلي خفنيم و آخر قدرت هستيم! امروز روزي هست كه مديران و همه زور گويان خونشان ريخته خواهد شد..توسط ما شونصد نفر! براي آزادي...براي اهورا حذبا! براي آيندگان!
سپاه شونصد نفري حذب يك صدا: ايول!
سرژ: خب راه بيافتيم بريم...اول صف ببندين! از جلو نظام!
....سرزمين مديران-كاخ مديريتهري پاتر روي تخت مشهور سلطنتي خود لم داده و يك عالمه در و داف اطرافش دارن راز و نياز ميكنن! كريچر جلوي ارباب پاتر زانو زده
هري پاتر:و تو اي كريچ! وظيفه ات اين است كه به ميان سپاه دشمن روي و جاسوسي كني!اگر كارت را خوب انجام دهي ، «هديه پاتر» براي تو ميشود!
كريچر: كريچ، جيني ويزلي خواست!
هري:
.....سپاه حذبي-در راه!حذبي ها به تندي قدم بر ميداشتند و يك صدا سرود«پارسال بهار دسته جمعي رفته بوديم زيارت!» رو ميخوندند!
چهار بنيانگذار حذب جلو تر از همه در يك خط حركت ميكردند! سرژ، ققنوس،برادر بود و فنگ!
ققنوس كه مثل لاشخور اون بالا پرواز ميكرد روي شونه سرژ پايين اومد.
آرام آرام هيكل نحيف و آشغال كريچر نمايان ميشه كه به طرف حذبي ها ميدوئه و وقتي ميرسه، جلوي سرژ تعظيم ميكنه!
كريچر:ارباب تانكيان، سرور جديد كريچر! هري پاتر كريچر را اذيت ميكرد و كريچر هم هري پاتر را اذيت ميكرد! هري پاتر كريچر را آزاد كرد! كريچر از دست
مديريت عصباني هست! كريچر ميخواد در اين سپاه و در ميان حذبيان به جنگ به مديران برود و با تبر كله هري پاتر را شقه شقه كند!
سرژ: اوه چه انگيزه زيبايي! باعث افتخار ماست..بيا در سپاه ما اي يگانه جن آزاده!!
ققنوس(دم گوش سرژ): فكر نميكني الان خر شدي؟
سرژ:نه..چطور مگه؟!
كريچر موبايلشو در مياره و يك اس ام اس به هري پاتر ميزنه كه«همه چيز اوكي شده و مشكلي نيست و ميتونيد تشريف بياريد»
.....سرزمين حذبيان-كاخ سرژ-اتاق سرژياسرژيا داره از پنجره به غروب خورشيد نگاه ميكنه كه يكي در ميزنه
سرژيا: كيه؟ بيا تو در بازه...
در باز ميشه و يك جن خانگي در آستانه در ايستاده و يك عينك آفتابي زده و تمام عضلاتش حجيم شده! ناگهان يك فيگور هيكلي مياد!
سرژيا: اي...دابي؟!چه خوش هيكل شدي...
دابي:
(سانسور شد)
.....پيام بازرگانييك عضو ارزشي در يكي از كوچه هاي بن بست دياگون نشسته و داره گريه ميكنه...يك عضو ارزشي ديگه مياد جلوش
عضو ارزشي2: چيه چرا گريه ميكني؟
عضو ارزشي1:هر كاري ميكنم مشهور نميشم
عضو ارزشي2: كاري نداره! بيا «كانون ارزشي آموزش، مدادچي» تا در اونجا بهت آموزش بديم كه وقتي سعي كني با افراد مشهور و محبوب جامعه كل كل كني، تو هم مشهور ميشي!
تيغ موكت بري مرلين نشان شمارا به ديدن ادامه برنامه دعوت ميكند!
.....سپاه حذبي-در راههمچنان در حال پيمودن راه بودند كه زمين زير پايشان آرام آرام شروع به لرزيدن ميكنه!
ادي: زمين لرزه..زلزله..زلزله بم!
سرژ:هوووي آرام بگير! زلزله نيست!
آرام آرام از دور يك سپاه شونصد ميليارد نفري از انسان و حيوان و جك و جونور نمايان ميشه و جلوي همه هري پاتر كه روي تخت مشهورخودش لم داده به سمت سپاه حذب مياد!
ققنوس: بچه ها اونو ببينيد...چقدر مخوفه! يك روح كه سرش هر لحظه در حال افتادنه...
فنگ:اون يكي چي پس...تنش اسبه كلش عقاب!
برادر بود:اون چيه؟ يك تابلو همراه خودشو آوردن!هر هر هر
هري پاتر نزديك ميشه
سرژ رو به هري پاتر: فكر كنم تو هري پاتر باشي!
هري پاتر: بلي! مگه زخم رو پيشوني رو نميبيني؟
سرژ: نه! خيلي دور هستي!(هري پاتر مياد جلوتر) آهان حالا ديدم! خب؟
هري:من هري پاتر، پادشاه زوپس و خداي خدايان رول پلينگ هستيم! و به شما چون جادوگرهاي خوبي هستيد فرصت ميدم كه دست از جنگ بكشيد و در قلمرو ما به آرامي زندگي كنيد! فقط كافيست كه قوانين مارا زير پا نگذاريد و آنچه ما ميخواهيم انجام دهيد...
سرژ:ننگ است تن دادن به قوانين ارزشي شما!
هري پاتر رو به لشكريان خودش: بزنيد همه شان را بكشيـــــــــــــد...
صداي گيتار الكتريك!
هري پاتر كه در حال دويدن و دور شدن بود ، پاش به سنگ گير ميكنه و با مغز ميخوره زمين و ضربه مغزي ميشه خلاصه ميميره!
جنگي سخت و خونين! پر از افسون هاي مخوف من درآوردي!
سرژ سه نفر رو با افسون قرمز مخوفي ميكشه و با لگد ميره تو دهن يكي ديگه! و بعد جفت پا ميزنه تو سينه يك غول و افسون ميفرسته تو چشمش! و ميپره رو هوا و سه بار دور خودش ميچرخه و همونجور رو هوا با آرنجش گردن غول رو ميشكونه و با لگد كله غول رو شوت ميكنه! كله غول چنان بزرگ و سنگين بود كه وقتي شوت شد 580 نفر از سپاه دشمن رو له كرد!
اين صحنه چون خيلي قشنگ بود و خيلي براش زحمت كشيده شده و كلي خرج كرديم حيفه كه يك بار پخش بشه:
سرژ سه نفر رو با افسون قرمز مخوفي ميكشه و با لگد ميره تو دهن يكي ديگه! و بعد جفت پا ميزنه تو سينه يك غول و افسون ميفرسته تو چشمش! و ميپره رو هوا و سه بار دور خودش ميچرخه و همونجور رو هوا با آرنجش گردن غول رو ميشكونه و با لگد كله غول رو شوت ميكنه! كله غول چنان بزرگ و سنگين بود كه وقتي شوت شد 580 نفر از سپاه دشمن رو له كرد!
.....ساعت ها بعد!زمين از جسد هاي غلطيده در خون سياه و قرمز شده و همه جا نشان از برخورد افسون هاي مخوف و كشنده هست! هيچ كس زنده نماند به غير از دو نفر!
كريچر و جيني ويزلي!
تيتراز پاياني:
خواننده:استاد شجريان!
ياهاهاها يهههه هاهاهاي هايها
ياهاهاهاهاوووههيهههيههاااااااا