هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ یکشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۶

دادلی دورسلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۲ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 27
آفلاین
روح جنمار تقديم ميكند.(جنمار در فراغ روح)

بزغاله و چوپان بچه

مستند است

بازيگران:يه عده در نقش گوسفند . يه عده در نقش چوپان
_________________________________________________
صداي موسيقي گوش نوازي فضا را در بر گرفته دوربين به ارامي در حال گذر از روي دشت سبزيست كه دست طبيعت ان را با گلهاي وحشي تزئين كرده از دور نماي چند بزغاله كوچولو نمايان ميشود با نزديكتر شدن دوربين پسري كوچك پديدارمي شود كه در زير سايه ي درخت بلوط تنومندي نشسته و در حال فلوت زدن است همه چيز زيبا و دل نشين است.

صفحه سياه ميشود

دوربين به شدت تكان ميخورد مردي فرياد ميزند و تلاش ميكنند گوسفندانش را به يك پناهگاه مناسب برساند چند نفر ديگر از چوپانان نيز در ان اطرف وجود دارند و فرياد ميزنند يكي از انها دستش را به طرف مرد دراز ميكند و كمك ميخواهد فاصله زياد نيست اما در ان اشوب پيمودن همين فاصله هم به معناي به خطر انداختن زندگيست فرصت زيادي براي تصميم گيري ندارد قدرت انتخاب را به قلبش واگذار ميكند.مرد دارد به سمت زخمي ميرود. صداي انفجاري به گوش ميرسد كه موجب ميشود مرد روي گلهاي نرم بيفتد دود همه جا را در بر گرفته با فرونشتن گرد و غبار مرد زخمي را ميبيند. زخمي ديگر اه و ناله نميكندزخمي راحت شده. مرد دارد فرياد ميكشد دوربين از ان فضاي زشت و غمناك دور ميشود به جاي گلهاي وحشي اينبار نفرينهاي رنگا رنگ طبيعت را تزيين كرده.

صفحه سياه ميشود

دوربين باز به ان فضاي دلنشين باز ميگردد. در حال نشان دادن تصوير پسرك است كه گوسفندان را به خانه راهنمايي ميكند سگ گله در اطرافشان حركت ميكند و مواظب است كه هيچ كدام راه خطا نرودند.
در راه پسرك گوسفندي زخمي را پيدا ميكند با دلسوزي ان را از جا برميدارد تا براي مداوا نزد پدرش ببرد.
همه چيز خوب است چوپان بچه از قضاياي اطرافغافل است

صفحه سياه ميشود

دوربين نماي يك درخت سوخته كه هنوز هم كنده اش را اتش در بر گرفته را نشان ميدهد.
مرد چوپان ميگريد.تعداد اندكي از گوسفندانش باقي مانده اند دوستانش را از دست داد همه براي هدفي كه حمايت نميشود.
دلسرد شده.در راه گرسنگان و زخميانجنگ را ميبيند ناچار است يكي از گوسفندانش را براي تهيه غذا به انها بدهد.فدا ميكند.و اكنون دارد به سوي خانه ميرود
مرد از انچا در اطرافش ميگذرد غافل نيست

صفحه سياه ميشود

چوپان بچه دم در ورودي خانه ايستاده شاداب است لپهايش گل انداخته امروز به او خيلي خوش گذشته منتظر پدر است از دور سايه ي او را ميبيند به استقبالش ميرود.صورت زخمي پدر و تعداد گوسفندان به بچه ميفهماند پدرش روز سختي را پشت سر گذاشته اما نمداند دليلش چه بوده.پدر او را در اغوش ميكشد هر دو با هم به سمت خانه ميروند.
خانه صميمي و دوست داشتنيست همسرش سوپ داغي براي او اماده كرده و مياورد فضاي خانه دل كندني نيست.
چوپان تصميم ميگيرد غافل باشد

پايان


در دنيا تنها يك چيز از دست خز شدن رهايي يافت و ان نيز خوردن و اشاميدن است .


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۶

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
جواتان نمیمیرند
بازیگران:مرلین کبیر..بلر سگ کش.نیکی بیکله(پلنگ سابق).هدی نوک طلا.داش ایگور(لقبش یادم نیست).اشویندر و....
به یاد مرحوم ادوارد دست قیچی و آرشی جفنگ


پیت های بنزین تا زیر پنجره ای که حدود ده سانتیمتر پاین تر از سقف گاراژ قرار دارد ؛چیده شده است.طنابی پنجره شرقی گاراژ را به پنجره ی غربی وصل کرده است و طبق معمول لنگ های فراوانی را سواری میدهد.
در انتهای گاراژ یک سری پله ی چوبی به سمت اتاقکی میروند که سقفش با سقف گاراژ یکیست.دوربین پس گرفتن نمای پیت های چیده شده در زیر پنجره،از پله ها به سمت جلو حرکت میکند و از داخل سوراخ کلید،وارد میشود.

مرلین،جوات ترین فردی که جهان به خود دیده،با شلوار شش جیب و و پیراهن روغنی یقه ی دلبری،بر تخت ولو شده و انگشت شصت پایش که از جوراب پاره به بیرون پریده،با هر خرناسی تکان میخورد.بالای تخت و بر روی دیوار عکس بلرویچ دیده میشود.دوربین بر زیر نویس عکس زوم میکند.
بلر سگ کش.اولین جوات


کمی آن طرف تر در بوفه ای یک جام نصف شده نمایان است.تعدادی قاب عکس نیز به این شرح در سایر طبقات بوفه خود نمایی میکنند.
تصویر اول:بروبکس آجاس در حال خوردن کله پاچه ....ایگور،آرشام،ادوارد،مرلین،مارکوس با برقی از شوق در چهره،آماده ی حمله به پاچه هستند.

تصویر دوم:مشت آرشام بر روی پیازی فرود آمده و ایگور به همراه ادوارد به بزرگداشت این عمل،ایستاده اند تا بندری را آغاز کنند.

تصویر سوم:رختکن تیم اجاس:هر فردی با هر لباسی که عشقش کشیده به وسط رختکن آمده و با آهنگ کوچه بازاری حرکتی به بدنش میدهد.

تصویر چهارم:ایگور از حال رفته
برای دقایقی صدای ضبط شده ی آرشام بر روی تصویر ایگور شنیده میشه.
آرشام:فکر میکنم بازی با پاورداس بود.یکی از آبجی های محترمه و طرفدار تیم اجاس ؛با جیغ ایگور رو صدا زد.ایگور سر ضرب با جارو سقوط کرد.
زیر نویسی که بر پرده نمایان است:مرحوم آرشام

تصویر نیکلاس بوقی.یکی از طرفداران تیم اجاس که درحال بوق زدن برای تیم اجاس است.

دوربین از پنجره ی اتاقک خارج شده و مجددا وارد گاراژ میشود.
صدای چه چهی شنیده میشود اما جز دوپیکان گوچه ای رنگ و همان تعداد پیت بنزین و یکسری لوازم لازم الجواتی چیزی دیده نمیشود.
دوربین به سمت کف گاراژ حرکت میکند و سپس به زیر پیکان گوجه ای رنگی که در کنار دیوار پارک شده،میرود.ماری خود را به دور دیفرانسیل ماشین پیچانده و در حال زمزمه کردن است.
تصویر بر لبان مار زوم میشه.سپس صدای ادوارد جک به گوش میرسید.گویی مار دارد صدای ادوارد را تقلید میکند.
صدا:جارو رو بردارم برم،کنار زمین بشینم،شاید که عکس رخ اون آبجیه نازنینمو باد بیاره ببینم.
زیر نویس تصویر:مرحوم ادوارد جک.جانشین بلر در جواتی

تصویر به کل سیاه شده.بعد از پنج ثانیه ،نمای قبرستانی بر پرده ی سینما دیده میشود.ایگور،دادلی،اشویندر،مرلین،هدی،نیکلاس و کلیه ی جماعت جواتی بر گرد دو قبر نشسته اند و صدای فین بلندشان به گوش میرسد.سپس با همان دستمالی که بینی را پاک کرده اند،اشک چشمان را نیز خشک میکنند.
تصویر بر روی سنگ دو قبر ثابت میشه.
دو اسم قابل تشخیص اند:ادوارد جک.آرشام

صدای ایگور با اکو پخش میشود:از تمام دوستانی که در این مجلس حضور دارند تشکر میکنم.مراسم پذیرایی از دوستان در تاپیک ماندی سیبیل انجام خواهد شد.همه را به یک کله پاچه ی خوشمزه دعوت میکنیم.
ملت عزادار با شنیدن واژه ی کله پاچه از خود بیخود شده و ناخواسته لنگ ها را برای چرخاندن،به هوا میبرند.

تصویر سیاه میشه
پنج ثانیه ی بعد
اتش همه جا را فرا گرفته.جمعیت بسیاری آه و ناله کنان سعی بر آن دارند که راهی به بیرون از برکه ی آتش بیابند.
بر روی سنگی،ادوارد و آرشام نشسته اند و دیگی را هم میزنند.کله پاچه ای خوشمزه آنان را صدا میزند.


[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۶

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
کمپانی (خفنیوس) تقدیم می کند .
تهمت
مقدمه ای بر فیلم شونصد ، ساخت کمپانی برادران حذب
بازیگران :
ملت حذبی = ملت حذبی
ملت مدیر = ملت مدیر
مجری جادوگرتی وی =
کارگردان :
فیلمبردار : کورممد
صدابردار : کرممد
نورپرداز : نورممد
نویسنده : چلاغ ممد
کارگردان : رابستن لسترنج


چیک چیک چیک چیک...( صدای برخورد قطرات آب )
داخل آزمایشگاهی بس خفن دو فرد خفن که لباس های سفید پوشیده و ماسک سیاهی بر صورت زده بودند مشغول انجام آزامایشاتی خفن بودند . دوربین زوم می کنه روی چهره ی اون دو نفر : سرژ و برادر حمید .
برادر حمید لوله ی آزمایشی در دست داره که توش گاز سبز رنگی قرار گرفته و سرش با چوپ پنبه بسته شده . برادر حمید با حالتی پیروز مندانه : فردا روز پیروزی ماست . در وپنجره ی خوابگاه مدیران رو می بندیم واینو میندازیم تو خوابگاه .در نتیجه (سانسور)
سرژ: (سانسور)
دو حذبی در حال معاینه فنی محلول بودند که کرچر میاد توی آزمایشگاه و به اون دو نفر نگاه می کنه . سرژ در حال که لوله ی آزمایش رو بین انگشتاش می چرخونه میگه :امکان نداره در برابر این دووم بیارن .سرعت انتشارش فقط یه کم از سرعت نور پایین تره اگه هم جادویی روش اجرا بشه قدرتش بسیار بیشتر میشه .(سانسور)
کریچر : کریچر زن خواست .
سرژ : و ما بسیار خفن هستیم که این محلول را کشف نمودیم . حال مدیران از بین خواهند رفت و حذب بر مسند قدرت خواهد نشست .
کریچر با عصبانیت در حالی که بالا وپایین می پره : شما خودتون گفت اگه کریچ کود اژدهایی ، پیشاب تک شاخ ،ساقه ی گیاه خفنیوس ، گوشت مدیر ماگل نت ، خون گیلیدی ،جاندار تک سلولی ، (سانسور) و (سانسور) آورد براش زن گرفت .
برادر حمید : هووم . این محلول را بی ناموس کننده ی خفن نام گذاری می نماییم . :root2:
کرچر : شما به قولتون عمل نکرد .شما خیلی (سانسور) و(سانسور) بود .کریچ از شما متنفر بود .
بعد در یک حرکت انتحاری می ره تو شکم برادر حمید . صحنه اسلوموشن می شه:
چشمای برادر حمید گشاد می شه ولوله ی ازمایش از دستش بیرون میاد وبه هوا می ره ، سرژ در یک حرکت جهاد طلبانه می پره تا بتونه لوله ی آزمایش رو بگیره اما موفق به این عمل نمی شه ولوله ی آزمایش می خوره زمین ومیشکنه و گاز سبز رنگشو در هوا پخش می کنه .
برادر حمید : ای کرچ ( سانسور) . تمام زحماتمونو به باد دادی .
کریچ : شما گفت اگه کریچ وسایل آورد براش زن گرفت . شما به قولتون عمل نکرد و...
ولی کریچر نتوانست جمله اش را به پایان برساند زیرا گاز سبز رنگ به دال ریه هایش رفت .
کریچر : :bat:
سرژ و برادر حمید با سرعت به سمت پنجره ی آزمایشگاه رفتند ودر حالی که جو فیلم های جیمز باند آنان را در بر گرفته بود شیشه را شکسته واز دست کرچیر فرار کردند ( نکته : باشکسته شدن شیشه گاز بی ناموس کننده در تمام شهر پراکنده شد)

جادوگر تی وی :
یک عدد مجری ساحره کنار عله نشسته وداره باهاش صحبت می کنه ، هردو نفر ماسک زدن به صورتشون .
مجری : به نظر شما عامل این همه هرج ومرج چیه ؟
عله : یقینا حذبه ، اصلا همین الآن که می بینین انقدر شهر داغون شده تقصیر حذبه ، حذب تروریسته ، حذب ناقض حقوق بشره ، عامل اصلی تمام بدبختی ها حذبه ، جنگ های داخلی در شهر ما به خاطر حذبه ، ما حذب رو نابود می کنیم وامنیت رو به شهر بر می گردونیم .
مجری : چه چیزی باعث شده که مردم انقدر بی ناموس بشن ؟
عله : عده ای از محققان هوای شهرو مورد مطالعه قرار دادن و متوجه شدن که در هوای شهر گازی وجود داره که اگه به داخل ریه ها بره موجب بی ناموسی می شه از این جهت به ملت توصیه می کنیم که همیشه ماسک داشته باشن تا به بیماری بی ناموسی مبتلا نشن ... و ... این حرفم خیلی مهم هست و ملت خوب گوش کنن .ما رد انگشت تمامی حذبی ها رو روی این گاز پیدا کردیم .
مجری : اگه عامل انتشار این گاز حذبه ، پس شما برای دستگیریشون چه اقدامی کردید ؟
عله : ما برای سر هر حذبی ده میلیون جایزه گذاشتیم .
مجری : شما مطمئنید که می تونید این مقدار پول رو پرداخت کنید با توجه به این که درآمد سالیانه ی شما بیست میلیون گالیونه ؟
عله : البته ما وعده ی دروغ به کسی نمی دیم .
مجری : خب ما یه فیلم کوتاه داریم از یه فرد منتقد از وضع کنونی شهر ، اگه موافق باشین باهم ببینیمش :
چهره ی فرد میانسالی که ماسک زده پدیدار می شه ، مرد : آقا شهر داغونه .الآن من بچه م بیماری بی ناموسی گرفته هرکدوم از بیمارستان ها بردمش گفتن جا نداریم برو فردا بیا شاید یکی مرد جاباز شد . اصلا من خودم (سانسور) این بچه ی من ( سانسور) مدیریت هم (سانسور) و(سانسور) .
مجری : آقای پاتر کار مهمی براشون پیش اومد واستودیو رو ترک کردن
پشت صحنه : عله با داد وفریاد : اون یارو کی بود پشت سرم چرت وپرت گفته بود


برادر حمید وسرژ با خستگی در حال دویدن می باشند . سرژ با ناراحتی : مردم از خستگی .هرجا می رم مردم بی فرهنگ بهمون آشغال پرت می کنن . هرجا می ریم دنبالمون میان .
ناگهان چشم آن دونفر به تصویر بزرگی از حذبیان خورد که روی دیوار زده شده بود و زیرش با خط درشتی نوشته شده بود : سر هر حذبی = ده میلیون گالیون
سرژ : آخ جون معروف شدیم .
برادر حمید : جفنگ نگو ! بیا بریم توی این کوچه .سپس به کوچه ی تنگی اشاره کرد که پیر مرد کوری که کت پاره و کثیفی پوشیده و ماسک به صورت زده بود توش نشسته وداشت گدایی می کرد .
هردو از بس دویده بودند از عرق خیس شده و ضربان قلبشان تند شده بود و پیرمرد : به من بی نوا کمک کنید ، سرژ و برادر حمید به پیرمرد نزدیک شدند که پیرمرد با سرعت نور به دست آن دو دستبند زده و به پاهایشان زنجیر بست وخود رابه این صورت درآورد :
سرژ وبرادرحمید : کوئیرل !
کوئیرل :
ملت پشت صحنه : ایول ایول داش کوئیرلو ایول ! ایول ایول داش کوئیرلو ایول !
ملت با دیدن دو حذبی اسیرشده شروع به پرتاب اشیای غیر مترقبه به آن ها کردند . کوئیرل : نزن آقا نزن ! چرا منو می زنی آخ! ...نشونه گیرتون در حد تیم ملیه .
سرژ : کوئیرل بیا با هم معامله کنین ؟...آخ ...نزن دیگه ! پیرهنم رو دیروز شسته بودم .
کوئیرل : چه معامله ای ؟
سرژ : ما شهرو نجات می دیم تو هم مارو آزاد می کنین .
کوئیرل : شما در موقعیتی نیستن که بخواین معامله کنین .
سرژ : ولی این هم به نفع شماست هم ما اشتباه می کنی من راه از بین بردن اون گاز روبلدم .
کوئیرل : به جای این چرت و پرتا فعلا برید از اون ور .
پس از چند لحظه پیاده روی در جاده ای سنگ لاخی به کلبه ی کوچکی رسیدند کوئیرل در را باز و آند ورا فرستاد توی کلبه و چراغ را روشن کرد .
سرژ و برادر حمید : ققی !
ققنوس :
(نکته : ققی خودش رو به شکل کوئیرل درآورده و دو حذبی را نجات داده بود )
چند دقیقه ی بعد :
سرژ در حالی که دست به ریشش میکشه میگه : هووم . توی ریشم شپش دراومده .
ققی : معلومه دیگه . تو از یه ماهگی ریشت دراومد واز اون موقع نزدیش .
برادر حمید : ولی حیف شد ها . می تونستیم خوابگاه مدیران روبترکونیم ولی ملت روترکوندیم .
ققی : ولی تو هم عجب خالی بندی هستی ها .وقتی به صورت کوئیرل دراومده بودم می گفتی که راه از بین بردن گاز بی ناموسی رو بلدی .
سرژ : بلدم جون تو .ریش من خاصیت فنی داره واگه داخل همون محلول بندازم میشه با کمک اون اون گاز رو نابود کرد .
برادر حمید : مگه ما از اون محلول بازم داریم .
سرژ با حرکت سرش جواب مثبت داد وسپس محلولی را از جیبش درآورد همانت محلول بی ناموس کننده ، سرژ در لوله ی آزمایش را باز کرد تاری از ریشش را داخل محلول انداخت و در لوله را دوباره بست .در این لحظه موسقس رمانتیکی پخش میشه و سرژ جلوی پنجره رفته و در حالی که فریاد می زد : به یاد اهورا حذبا .
لوله ی ازمایش را بیرون انداخت تا شهر از وجود آن گاز بی ناموس کننده وفساد انگیز پاک گردد.
ملت : کف . سوت . سرژ ! هیپ هیپ هورا !
و سرژ در آن میان شروع به بندری زدن نمود .

فردای آن روز ، روی تیتر روزنامه :
عله : کادر مدیریت پس از انجام آزمایشاتی شگفت انگیز بیماری بی ناموسی را از برد .
بیماری جدیدی به نام شپش در میان مردم پخش شده که آقای پاتر عامل آن را حذب دانست .
کادر مدیریت جهت حفظ نظم شهر به حذب اعلان جنگ داد .


_________________________


حالا هم برو یه قطره چشم بریز تو چشمت تا خوب بشی .




Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
برایه دریافت فیلم روی آن کلیک کنید
دریافت عکس و دریافت فایل

تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۸ ۱۲:۳۸:۴۶

؟!


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶

حسن مصطفیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۳ چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۷
از درگاهان قشم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 41
آفلاین
به نام او

بازيگران:

ارباب لرد ولد مورت
حسن مصطفي
البوس دامبلدور
تئودور نات
بليز زابيني
و با حضور
ايگور كاركاروف

*اين فيلم به اقتضاي مضمون طنزش با بعضي نام ها شوخي كرده لطفا به دل نگيريد

وفاداري به لرد ايين ماست

با حمايت مخلصانه سازمان برق جادوگري


__________________________________________________

هنوز چشمانش به تاريكي عادت نكرده بود نقب سياه ولد مورت حتي افتاب را هم بي اجازه به درون خود راه نميداد.

حضور لرد ولد مورت در ان نقب سياه به خوبي احساس ميشد و همين عمر لرزه را بر اندام غريبه ميانداخت.

كمي جلوتر رفت و صداي خشك شخصي او را سر جايش ميخكوب كرد
-انتظار داشتيم زودتر بياي ... اخه ميدوني لرد از ادماي بد قول اصلا خوشش نمياد

در ان تاريكي ديدن صورت مردي كه در حال حرف زدن بود غير ممكن بود اما از تن صدايش ناخود آگاه نام بليز از جلوي ذهن عبور ميكرد.

مرد با ترديد گفت:اقاي زابيني؟!
بليز با دستش مرد را حل داد و به سمت اتاقي راهنمايي كرد چند ضربه به در زد در با صداي ناخوشايندي باز شد اتاق با نور چند شمع تزئين شده بود و تشيص چهره تئودر نات حتي در ان نور اندك نيز بسيار اسان بود.
-بلاخره اومدي؟!بيا بشين
و با دست به نزديك ترين صندلي اشاره كرد

حسن مصطفي با گامهايي مردد به سمت صندلي رفت و بعد از كمي مكث روي ان نشست بليز و تئودور نگاهايي رد و بدل كردن كه درون انها گويي هزاران كلمه نهفته بود.از لرد خبري نبود و حسن ميدانست با اين سابقه كم افتاخار ديدن او را نواهد داشت

بليز روي ميز خم شد و به صحبت خود ادامه داد:ارباب يه ماموريت براي اثبات وفاداري تو در نظر گرفته اگه اونو درست انجام بدي از مايي و اگه نتوني از پسش بر بياي يا همون جا كشته ميشي يا ارباب تو را خائن خطاب ميكنه و ما ميكشيمت.

تئودور هم به نزديكي بليز امد:ما شنيديم كه البوس دامبلدور(با شنيدن اين نام رعشه بر اندام حسن مصطفي افتاد) برا گذروندن تعطيلات به يكي از روستاهاي حومه لندن رفته البته گذروندن تعطيلات تنها يه دليله...اما كار تو اين نيست كه بفهمي اون اونجا چي كار ميكنه بلكه اون يه چيزي رو با خودش داره كه لرد ما اونو ميخواد يه جعبه كوچيك سبز رنگه ما اونو ميخوايم.

حسن مصطفي با صدايي لرزان گفت:ميشه بپرسم داخل اون جعبه چيه؟!
نات با لحني قاطع گفت:نه

فردا(البته اين واژه هيچ گونه رابطه اي با فرداي باغ مظفر نداره)

نزديك هاي ظهر بود كه حسن مصطفي به لندن رسيده بود سعي كرد بود كه در پوشش ماگلي فرو برود اما باز هم توجه چند ماگل تيز بين را جلب نموده بود.

به برنامه ي حركت قطار ها نگاه كرد و بلاخره قطار مورد نظر را يافت تا نيم ساعت ديگر قطار به مقصد روستا حركت ميكرد با پول ماگلي اي كه نات براي او تهيه كرده بود بليتي تهيه كرد و سوار قطار شد و چون اولين بار بود كه تجربه چنين چيزي را به دست اورده بود مشتاقانه به اطراف نگه ميكرد كه اين امر چند نفر را به خنده وا داشت چند بچه كه بعد با تشر هاي پدر ها و مادراهايشان ساكت شدند.

به روستا رسيد سريع پياده شد و طولي نكشيد تا توانست خانه محل اقامت دامبلدور را پيدا كند به صورت مكرر گفته تئودور نات مبني بر تيز بيني و تيز گوشي دامبلدور در ذهنش تكرار ميشد.

به خانه رسيده بود با جستجوي اندك پنجره نيمه بازي را پيدا كرد و اهسته وارد شد صداي خرو پف شخصي به گوش ميرسيد و اون البوس بود.

تلوزيون روشن بود و گويا البوس از دوري منيروا استفاده كرده بود و داشت به كانال هاي ناشايست نگاهي ميانداخت

جعبه سبز رنگ روي ميز برق ميزد به اهستگي به ان سمت روان شد پايش به يكي از گلدان ها گرفت و گلدان با صداي مهيبي به زمين افتاد و شكست البوس كمي جا به جا شد ام خم به ابرو هم نياورد حسن در دل به تئودور خنديد.

به ارامي رفت جعبه را برداشت و از در خارج شد باورش نميشد به اين راحتي اين كار را كرده باشد و در تمام طول مسير نيز از وسوسه باز كردن جان جلوگيري كرد




Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۱۳:۰۶ شنبه ۵ خرداد ۱۳۸۶

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
هنرپیشه اصلی: ممد پاتر
هنر پیشه های فرعی:
مک هدی: کارکنان دفتر حمایت از موجودات جادویی
استرجس و علی گرنجر: کارکنان وزارت
کوییرل: سخن گوی خوابگاه مدیران
فلور: عضو گروه خواهران عجیب
گراوپ و هاگرید: در نقش اضافه کردن حجم پست
تهیه کننده: قلی ویزلی
صدا بردار: کریچ
کارگردان: بلیز زابینی
---------------------------------------------

دوربین در امتداد کوچه ای تاریک و متروک قرار گرفته. ممد پاتر در حالی که دستاش در جیب های رداشه آروم داره در کوچه قدم میزنه! اما فکرش جای دیگریه.

==== در هاگزمید ====

- .. روزنامه روزنامه ... دیشب گراوپ به علل نامعلومی با هاگرید جر و بحث کرده بعد از تکذیب هرگونه رابطه با آسلام فنگ سگ خونگیه هاگرید رو مورد ضرب و شتم قرار داده سپس از دودکش کلبه فرار کرده و حال در خیابان های ماگل نشین مشغول صدمه زدن به اماکن عمومیه!

مردم به سرعت به سمت روزنامه فروش هجوم میارن!

در ستاد حمایت از موجودات جادویی مک و هدی نشستن و مک هم زمان داره با پنج پای خودش به نامه ها جواب میده و در همون حال به شدت عرق میریزه و هدی مشغول درس خوندنه.

مک: نامرد منم کنکور دارم چرا فقط تو درس میخونی؟
هدی: مهم نیست. میگم چرا انقدر مردم نامه میفرستن؟
مک: طبیعیه مردم ترسیدن. گراوپ خشمگینه و مردم هم از ما تقاضا میکنن تا اوضاع رو آروم کنیم!

در همون حال مردم که که پلاکارد هایی با شعار " گراوپ دوست داریم" و "گراوپ حمایتت میکنیم" در دست داشتن و در بیرون ستاد تجمع کرده بودن و مشغول تظاهرات بودن با شنیدن حرفهای مک خون در رگهایشان به جوش آمد و تظاهرات رو از سر گرفته و با جدیت بیشتر به کار خودشون ادامه دادن.

هدی: بی فرهنگا گوجه پرت میکنن تو ستاد! ننداز آقا ننداز! اه یه گوجه تو نوکم گیر کرد!
مک پنجره رو میبنده تا از خطر مصدوم شدن توسط گوجه در امان باشن!
مک: به نظر من عامل تمام ناهنجاری های گراوپ اینه که سر و سامون نگرفته!
هدی: احتیاج به یک همسر داره ...
در این لحظه مک و هدی به جهت این که به توافق رسیدند بسیار احساس رضایت و خشنودی میکنند.
مک: حالا به نظرت موضوع گراوپ به عنوان یک هیولا به سازمان ما ربط داره؟
هدی: هوم؟

درست در همین لحظه که این سوال حیاتی مطرح میشه در کوچه تاریک ممد پاتر می ایسته و در حالی که سر خود را بالا گرفته نفس عمیقی میکشه و دوباره شروع به قدم زدن میکنه.

==== وزارت سحر و جادو =====

استر: به نظر من ما باید وارد عمل شیم. نباید بزاریم گراوپ از کنترل خارج شه!
علی گرنجر: پس یکی زودتر به وزیر اطلاع بده.
کوییرل به نمایندگی از خوابگاه مدیران:
- ما تا تابستون وزیر نخواهیم داشت.
استر: ایول ... پس هیچی همه بریم خونه هامون. نگران نباشید خودم تابستون میام وزیر میشم!
علی گرنجر: پس ما هم تا اون موقع برات رای جمع میکنیم!

بدین ترتیب همه چراغا رو خاموش میکنن و کرکره رو میکشن پایین و میرن خونه هاشون.
((نکته اخلاقی: وزارت سحر و جادو در مقابل گراوپ هیچ مسئولیتی را عهده دار نیست))

در همین لحظه هوا رعد و برق میزنه و باران میگیره. ممد پاتر در حالی که سر تا پا خیس شده می ایسته و آروم خم میشه تا بندهای کفشش رو ببنده.

=== مکان: وسط خیابون====

- بووووق بووووق بوووووق!
ماشین های ماگلی به شدت در هم گره خوردن و در اون جلو موجودی عظیم الجثه به نام گراوپ مشغول زدن ماشین ها به در و دیواره تا با این روش خشم خود را نسبت به جهانیان اعلام کنه. ضمن اینکه از دست نیرو های ماگلی هم هیچ کاری برنمیاد.

از طرفی فلور با چند تن از ساحران به نمایندگی از گروه خواهران عجیب راه خود را از میان جمعیت باز میکنند و خودشونو به گراوپ میرسونن تا با وی وارد مذاکره مسالمت آمیز شوند.

فلور: چرا این کارا رو میکنی؟
گراوپ: گراوپ زن خواست .. هاگ گفت نه ... گراوپ خشمگین ... گراوپ خسته .. گراوپ تنها گراوپ ... (و این گونه پرده از اتفاقات داخل کلبه هاگرید و گراوپ برداشته شد)
فلور: خوب اگر تو حاضر به همکاری با ما بشی و به خونه برگردی ما میتونیم برات یه همسر مناسب جور کنیم.
گراوپ در حالی که یک ماگل رو به صورت سر و ته نگه داشته بود با حواس پرتی ولش میکنه.
گراوپ: یعنی؟ گراوپ تونست همسر داشت؟

هوا صاف شده و نور مهتاب کوچه تاریک را روشن کرده اما ممد پاتر بدون توجه به وقایع اخیر همچنان به راه خودش ادامه میده.

=== مکان: کلبه هاگرید===

هاگرید با ابروانی در هم گره خورده مشغول خوندن یک نامه مهم است:

هاگرید پسر عزیزم.
میخواستم بگم اصلا برای گراوپ نگران نباش بزار هر کار میخواد بکنه بچسب به زندگی خودت...


هاگرید به اینجای نامه که میرسه آه عمیقی میکشه و با خود میگه:
- اون برادرمه!

ادامه نامه:
میدونم الان چی فکر میکنی ولی نه اون برادرت نیست!!! همین دیروز مخ رولینگو زدم کتاب هفتمو برام گفت. رولینگ بازم هممونو سورپرایز کرده. گراوپ برادر تو نیست. وقتی برادرت بچه بوده در هنگام تولد جای اونو با گراوپ عوض کردن

قربونت .. مامان


در همون لحظه اشک در چشمان هاگرید حلقه زده و خشم بر وی مستولی شده و در حالی که به این موضوع فکر میکرد که جز نفرت هیچ احساسی نسبت به گراوپ نداره نامه را در دستش مچاله کرد.

تق تق تق
در باز شد و گراوپ با صورتی خندان همراه با فلور و چند تن دیگر از ساحران وارد شد.
فلور: بفرمایید اینم از برادرتون براتون پیداش کردیم.
گراوپ: گراوپ هاگ رو بسیار دوست داشت. گراوپ خواست از هرمیون خواستگاری کرد! گراوپ خیلی پروانه ای!
هاگرید در حالی که یک لحظه هم از فکر نامه بیرون نمی آمد با خشم از جاش بلند شد و به سمت گرواپ رفت ...

در همون لحظه هم زمان با این رویداد ممد پاتر به امتداد کوچه تاریک رسید و وارد کوچه ای دیگر شد و از نظرها ناپدید گشت و بعدها هم هیچ کس ممد پاتر رو ندید!!!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۵ ۱۳:۲۲:۱۶



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۰:۲۴ چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۶

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
او اما نبود

با شرکت :

اما جیگر در نقش اما واتسون و بالعکس
هدویگ
سیاهی لشکر !

تصویربردار : لیلی اوانز
عکاس : کالین کریوی
صدابردار : کریچر(ایشون نمی خوان دست از سر کچل این بوم های صدا بردارن !)
دوبلر : فاطی پاتر
کارگردان هنری : مونالیزا به همراه داوینچی
نویسنده و کارگردان : هدویگ

====

فیششش ... هوووو ... سوت بلبلی ... بوووق ... **** ... خیابون ... جاروهای پرنده ... رضا صادقی ... هری در حال خیانت به جینی ... چو چانگ در سواحل هاوایی ... چیک چیک بارون ... "I'm A Barbie Girl … In The Barbie World …"
صدای دستگاه ماگل نشانی فضاسازی هنرمندانه نویسنده رو قطع می کنه ... ساحره ای مجهول الهویه تابی به موهاش می ده و گوشیش رو روی گوش راستش می ذاره ... جمعیتی که پشت سرش راه می رفتن نقش زمین می شن .
ساحره :
(دوبله با صدای فاطی پاتر)- الو ... سلام مامان ... نه تنهائم ... روپرت گفت باید بره اداره اضافه کاری نمی تونه بیاد ... معلوم نیست باز با چه چشم سفیدی قرار گذاشته ... حالا بعد از عمل برمیگردم تکلیفمو باهاش روشن می کنم ... آره مامان جون ... چشم مراقبم ... باهات در تماسم ... لاو بوس بغل بای(کپی رایت بای خدای فرندشیپ ، آوریل لاوین!)

بیب ... ساحره تاب دیگه ای به موهاش می ده تا مرتبشون کنه ... دسته ای از جمعیت پشتش غش می کنن و نقش زمین می شن ... ساحره در میان جمعیت مشتاقی که کت هاشونو زیر پاش پهن می کنن و قربون صدقش می رن و سعی دارن مخشو مورد عنایت قرار بدن راه می ره و چند تا فحش خارجی هم می ده که به دلیل دوبله ضعیف از فهمیدنشون عاجزیم .

ساحره به کنار خیابون می رسه ... تاب دیگه ای به موهاش می ده ... صدای گوشخراش ترمزها و تصادف های وحشتناک خیابون رو پر می کنه ... ساحره در تاکسی ای رو که روش عبارت "تاکسی ِ جادوگران ، خط ِ لندن هاگزمید" نوشته شده بود باز می کنه و به سختی در رو به روی کشته مرده هاش می بنده و به صندلی تکیه می کنه و با فارسی دست و پا شکسته ای می گه "هاقزمید! ... مطب دوختور هدویق !"

تاکسی به راه میفته ...

== دقایقی بعد ، هاگزمید ===

ساحره ای از تاکسی پیاده می شه ... تاکسی راه میفته و دور می شه ... ساحره به اطراف نگاهی می کنه و بعد از حصول اطمینان از خلوت بودن خیابون ، تابی به موهاش می ده ... صدای سوت ممتدی شنیده می شه و بعد صدای قااار یک کلاغ که به شدت با زمین برخورد کرده شنیده می شه ! ... ساحره نگاهی به تابلوی بالاسرش می کنه و زیر لب "Dr.Hedwig" رو زمزمه می کنه و وارد ساختمون جلوش می شه .

=== داخل مطل دکتر هدویگ ===

(دوبله با صدای فاطی پاتر)- سلام آقای دکتر .

هدویگ که صندلیش پشت به ساحره بود به آرومی صندلی رو می چرخونه ... ساحره با دیدن جغدی که مقابلش بود چشماش از تعجب گرد می شه :
- من فکر می کردم شما ...

- همه مراجعه کننده هام برای بار اول تعجب می کنن ... دیگه برام عادی شده .

- ولی ...

- مهم نیست ... فعلا تنها چیزی که مهمه عمل شماست .

- بله آقای دکتر ... همونطور که می دونید من اومدم اینجا تا غده ترشح کننده هورمون "شیرو موزوف" خودم رو عمل کنم ... این غده بسیار کمکاره .

- مسئله ای نیست ... من این کارو برای شما انجام می دم و تضمین می کنم که بعد از عمل کاملا به وضعیت عادی بازخواهید گشت .

لبخندی روی لبای ساحره نقش می بنده ... تابی به موهاش می ده ... صدای برخورد پرنده ای با شیشه شنیده می شه !!

=== فردای آن روز ، تخت بیمارستان سنت مانگو ===

هدویگ روبروی ساحره روی میز می شینه ... لبخندی به ساحره می زنه و می گه :
- حالتون چطوره ؟
_ Good (دوبلر رفته گل بچینه !)
هدویگ : عمل با موفقیت انجام شد ... ولی برای حصول اطمینان باید میزان ترشح غده رو تست کنم .
و چشمکی به ساحره می زنه .

=== ساعتی بعد ===

هدویگ که قرمز شده بود پرهاشو مرتب می کنه و تفی به موهاش می زنه! و از اتاق خارج می شه تا هوایی بخوره .

=== فردای آن روز ===

ساحره خوشحال و خندان توی خیابون های هاگزمید قدم می زنه ... از جلوی کوچه ای رد می شه ... چیزی توجهشو جلب می کنه ... توقف می کنه ... جادوگری مزاحم یه ساحره شده ... درست در لحظه ای که جادوگر سعی داره دست ساحره رو بگیره مردی بسیار بلند قد و خوش هیکل از ناکجا آباد پیداش می شه و جادوگر رو لت و پار می کنه ... روی دستش خالکوبی یه آفتابه به چشم می خوره ... ساحره یک دل نه صد دل عاشق اون مرد می شه ...

=== یک هفته بعد ، سواحل هاگزهد ===

اما : (دوبلر رفته گلاب بیاره !)No I'm Not Coming Back … I'm Gonno Live Here Mom … No No ... Bye

ساحره گوشی رو روی زمین می اندازه و با گفتن دیالوگ "Oh Grawp !" دست گراوپ رو می گیره و با هم به سمت دریا می دوئن ... صدای زنونه " , EmmaEmma , Emma" از گوشی ماگلی شنیده می شه .

تصوید فید تو بلک می شه ....

===========

تیتراژ پایانی با صدای گراوپ :

اماااااا ؛ بمون کنارم ... امااااااا ، آروم ندارم ... اماااااا ، بدون که بی تو من همیشه بی قرارم ... امااا ، کالین می دونه ... امااا ، گراوپ دیوونه ... باهات می مونه عاشقووونه ... امااااااااااااااااااوااایاااا !


با تشکر از :

اهالی بن بست راز ، محله بنده نواز
قاسم هلاک به دلیل بدلکاری نقش گراوپ در صحنه زد و خورد
کالین کریوی برای کار کردن با گراوپ برای خورد نکردن استخون های دست اما واتسون در صحنه آخر هنگام گرفتن دستش
باز هم کالین کریوی برای حمایت معنوی و ارائه بهترین سرویس های مرلینگاه
جمعی از دوستان
کل دوستان منهای جمعی از دوستان
جمعی از دشمنان
باقی دشمنان
بارون خون آلود برای تزریق ایده اولیه ، ثانویه و پایانی
و همه کسانی که ما را در نوشتن این خزعولات یاری کردند ...


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۶/۲/۱۹ ۰:۳۱:۵۲



Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۵۳ دوشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۶

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
نویسنده:خودم
کارگردان:خودم
با تشکر از خودم به دلیل بازی در نقش هر دو پسر
با تشکر از راوی که خودم بودم
حمایت کننده:شرکت مار(خودم).....در غم دوری روح و جن(با تشکر از مدیران که موجب گشتند برای خودم کمپانی داشته باشم(تشکر ویژه از کریچر(همیشه کاربرا از نسل روشنفکرمون جلوتر حرکت کرده اند(این حرکات فقط برای فروش فیلمه(این حرکات هیچ ربطی به فیلم نداره))))))

خار سبز

راوی:«آکنده از غم و سرشار از سکوت،بر بلندای برهوت پست! که تک بوته های خارش تا پرهوده گشتن،چند قدم فاصله دارند...
بر بزمگاه ارخش...آنجا که انوار طلایی خود را بزک میکنند...حرارت با قدرتش بساط افگنده...
در پشت بستی معلق...آبش شعله،دریاچه اش برکه ی آتش..»

(دوربین با سرعت اندک،از شمال به سمت غرب،جنوب و سپس سوی شرق میچرخه،صدای راوی هم در حال پخش شدنه و به همراه آن چهره ی زمین های لم یزرع که جز خار، وزن هیچ گیاهی را بر خود حمل نکرده اند،بر تصویر نمایان میشه.)
همچنان نمای باز بیابان بر پرده ی سینما نمایان است و خارها...
در انتهای افق نقطه ای سیاه دیده میشود....غریبه ای که ذرات بیابان را در عمق خاطراتشان به سیاهچالی غریب افکنده.

تصویر دو قسمت میشه:
در سمت چپ: نقطه ی سیاهی در بیابان ،همچون کشتی در انتهای اقیانوس،نمایان است
در سمت راست:پسری بی حرکت بر روی صندلی و در پشت میزش نشسته و به قلم و کاغذ روبرویش نگاه میکند.


چپ:تصویر با سرعت زیاد به نقطه ی سیاه رنگ نزدیک میشه وسپس میتوان موجودیت نقطه را تشخیص داد.پسری با آرامشی مبهم و غیر قابل درک ،کف دستانش را بر زانو و سر را روی دستانش قرار داده است.بی حرکت،بر زمین نشسته و گرمای بیابان برایش بی معنی مینماید....


چپ:دست پسر به قلم نزدیک میشود....
راست:پسر سرش را بالا آورده و به اطرافش خیره میشود


چپ:قلم بر کاغذ عمود شده و کلمات در کالبد سفیدی حک میشوند.
راست:پسر دستانش را تکیه گاه قرار داده،برمیخیزد و ایستاده به اطراف نگاه میکند.


تصویر سمت چپ(پسر در حال نوشتن) کم رنگ و تار شده و قامت پسر ایستاده در بیابان،بر سراسر پرده دیده میشود.

دقایقی بعد
نوای فریادی بیابان را میلرزاند.آوایش در هوا و خاک نفوذ کرده و سرهایی را که بر اثر کم تحرکی بر گردن صاحبانشان خشک شده اند،به چرخیدن مجبور و متوجه خود میکند.بوته های خار نیز در رقابت برای تماشای منبع صوت،سرها را به سوی آسمان میبرند.

تصویر کم کم تار شده و هم زمان صدای شرشر آب و چه چه پرندگان ،تاج سلطنت را از آوای خشمناک میرباید.


تصویر روشن میشه
راوی:«آکنده از سکوت و سرشار از سرور....بر دامن سبز جنگلی که درختانش نرمی شبنم را بر بالهای خود حس میکنند.....
بر بزمگاه قناری....آنجا که طوطیان خود را بزک میکنند،طاووس با زیباییئش بساط افکنده...
در پشت بستی معلق...آبش سبزینه،دریاچه اش برکه ی آواز....»

(دوربین از سمت شرق به جنوب،غرب و سپس به سوی شمال میچرخه .صدای راوی هم در حال پخش شدنه و چهره ی زمین های پر درخت ،که گویی سالیان دراز وزن حجم سبزی را بر خود احساس میکنند ،بر پرده ی سینما دیده میشه)


[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۳:۳۲ جمعه ۳۱ فروردین ۱۳۸۶

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
بلاکی ها
کارگردان:اشویندر نمکی
بازیگران:
مرلین در نقش مرلین
فاطی پاتر در نقش مرلینه
هدی در نقش هدی
کالین در نقش کالین
با حضور فرگوس فینگان و مالدبر


زندان آزکابان-ساعت هشت صبح
سخنگوی مدیران:فرگوس کیه؟
فرگوس:ارادتمند شما فرگوس فینگان
سخنگوی مدیران:خبر خوش داری...از بلاکی در اومدی

ملت زندانی:ای ول...ای ول....داش فری رو ای ول

مالدبر:حاجی برای ما خبر خوش نداری؟
سخنگوی مدیران:باید جواب آزمایشت بیاد
فرگوس:مالدبر!اگر بفهمم دوباره مادولین میزنی،....بوووووق....
ملت زندانی:ای ول...ای ول....داش فری رو ایول

دهکده ی هاگزمید-ساعت ده صبح
-آقا ناهار هم میدن؟
-باید بدن.هرچی باشه،داش فرگوس داره از دره ی گودریک میاد

جاروی پرنده ای در آسمان شرق ظاهر میشه.دقایقی بعد،فرگوس بر روی زمین ایستاده.و سپس مستقیم به سمت مرلین حرکت میکنه.
فرگوس:حاجی.....جات خالی رفتیم دره ی گودریگ....زدیم....بوققققققق.....
مرلین:قبول باشه.
ملت:ایول...ایول...داش فری رو ایول

یه دفعه از دور،مالدبر دوان دوان ،میاد سمت فری
مالدبر:وقتی از آزکابان آزاد شدی،جواب آزمایش منم اومد....پاک پاکم

کوچه ی فرگوس اینا-ساعت 3 بعد از ظهر
مرلینه:آبروی من جلوی پدرم بردی.
فرگوس:من برای تو رفتم زندان

مرلینه:اوه مای فیوریت...آی لاو یو:bigkiss:
کارگردان:خانوم این حرکات چیه؟..کات کات....خواهر من حرمت نگهدار.....نور بره....صدا بره...مجددا برداشت میشه....تصویر بره.
مرلینه:باید بری رول پلینگ و نشون بدی که ارزشی نیستی.

کافه ی سه دسته ی جاروساعت پنج بعد از ظهر.
مالدبر:منو تنها نذار...رو قلبم پا نذار.....حالا ایول...ایول....داش فری رو ایول.

مرلینگاه مرکزی- ساعت هفت بعد از ظهر
فرگوس:من میخوام رول بزنم...ارادتمند شما،فرگوس فینگان.
کالین:"این شکلی نمیشه برادر...باید گزینش بشی.
مالدبر:من خودم گوزینه میدم.....بگو

کالین:کاربرد ها آفتابه چیه؟
مالدبر:آفتابه؟...کنار ساحل؟دختر بندری؟.....حالا از آبادان اومدم،بندر عباس
فرگوس هم به شکلی کاملا خز،بندری میزنه

کالین:بسه آقا...آفتابه چند تیکه داره؟
مالدبر:آفتابه؟...حالا دستا همگی بالا ...بچرخون چکش رو یاللا
فرگوس:

هدویگ:حاجی یه لحظه بیا این طرف.
کالین:بفرما؟
هدویگ:برادر من،مگه اینا میخوان برن به آفتابه سازی؟....چه سوالیه که میپرسی؟
کالین:اینا برن رول،فضای اونجا ارزشی میشه
هدویگ:من ضمانت میکنم.


سه روز بعد-رول پلینگ
رول اول(نوشته شده توسط مالدبر):مالدبره مالدبره....مالدبر..بیا مواد بکش....مالدبر......من نمیکشم...مالدبر......
رول دوم(نوشته شده توسط فرگوس):رول چیه؟......ارادتمند شما فرگوس فینگان
رول سوم(نوشته شده توسط مالدبر):ای ول....ایول...داش فری رو ایول

چهار روز بعد-ستاد هماهنگی
ناظر اول:آقا بلاکش کنید
مدیران:نصمیم گیری میشه.

ناظر دومی:بلاکش کنید
مدیران:نصمیم گیری میشه.

ناظر سومی:بلاکش کنید
مدیران تصمیم گیری میشه.

ناظر چهارمی:من با بلاک شدنش مخالفم.
مدیران:بلاکش کردیم

یک سال بعد
من به فری رای میدم.به خاطر پست های قشنگش
من به مالدبر رای میدم،چون اصلا ارزشی نمینویسه.
رای من فری!
قطعا فری خوب مینویسه!
......


[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: هالی ویزارد
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ دوشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۶

سرژ تانکیان old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۹ جمعه ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۹ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 526
آفلاین
كمپاني «كمپاني برادران حذب» تقديم ميكند:

شونصد!

كارگردان:رضا عطاران
نويسنده:جي كي رولينگ!
بازيگران:همه در جاي خود!
نورپرداز:لوموووووس!
صدابردار: فيلم صامت هست! اگر در طي فيلم صدايي شنيديد مشكل از خودتان هست!
تصوير بردار:خواست كه اسمش فاش نشود!
موسيقي: پينك فلويد!
راوي: مرحوم آلبوس دامبلدور
تقديم به تنها مشوق من، همسر وفادارم...سرژيا!

_______
يك روز آفتابي و بي ابر در دهكده هاگزميد
(سانسور شد)
آسمان سياه بود
(سانسور شد)
و
-چه ريش قشنگي داري!
(اوه اينجا كه حتما بايد سانسور بشه)
وينكي نشسته كناب دريا و كريچر و دابي كنارش هستند!
(سانسور شد)
كريچر: تصویر کوچک شده
(سانسور شد)

شونصد سال بعد از ميلاد اهورا حذبا!جامعه جادوگري-سرزمين حذبيان-چند سال قبل!

صداي راوي(دامبلدور): براي هرچه قدرتمندتر ش...اهه اهو اهه...اهه اوهو...آب...آب...اهوو...خخخخخخخ!
كارگردان:پير مرد بدبخت!! آب دهن چسبيد تو گلوش، مُرد!! آقا فيلم راوي نداره...يك دو سه..اشكن!

شب با هواي ابري و تاريك!لب يك پرتگاه مخوف كه زيرش يك عالمه اسكلت جمجمه ريخته شده!صداي گريه نوزاد!
يك مرد، نوزادي در دستش بود
مرد:ما نوزاداني را كه ريش نداشته باشند ، دور ميريزيم! باشد كه نسل ما پاك و اصيل گردد.
بچه رو ميندازه پايين و به علت برخورد شديد با زمين، مغز نوزاد از دماغش ميزنه بيرون و بدنش از وسط به دو نيم ميشه!
مرد: تصویر کوچک شده

.....

يك نوجوان ريش دار(نوجواني سرژ رو در نظر بگيرين) ميخواد از يك تنگه عبور كنه كه يهو بيل ويزلي جلوش ظاهر ميشه
بيل ويزلي رو به سرژ: ميخورمت...
و براي هرچه هيجان انگيزتر شدن فيلم تبديل به گرگ ميشه و شيرجه ميزنه! سرژ چوبدستيش رو در مياره و فرو ميكنه تو دماغ گرگ و بيشتر فشار ميده تا از گوشش بزنه بيرون!
سرژ:يادم باشه به فلور بگم شوهر شجاعي داشت!!

....چندين سال بعد! وقتي سرژ با سرژيا ازدوج كرد
سرژ داره با بچه اش تمرين دوئل ميكنه تا اين فرزند ريش دار همچون سرژ تبديل به جنگجويي دلير شود...سرژيا هم كنارشون ايستاده!
سرژ: آها پسر خوب..حالا نگاه كن..چوبدستي رو بگير بالا بگو لوموس!!
بچه:لومووووس!
سرژ: اي بي تربيت! لومووووس نه، بگو لوموس!
بچه: لومووووووس...
سرژ رو به سرژيا:چقدر اين بچه بي تربيت شده...
سرژيا: به خودت رفته! تصویر کوچک شده

ناگهان ادي ماكاي به طرف سرژ ميدوئه
ادي: قربان! سفير از طرف مديران آمده و با شما كار داره!
بچه:لومووووس!
سرژ رو به سرش:هوووووي! مگه نميگم نگو لوموووووس! اه خستم كردي تصویر کوچک شده آوداكداورا!!!.....مُرد؟! من بچمووو كشتم...اي خدا...من يك پدرم! تصویر کوچک شده
سرژيا يك نگاه به جنازه پسرش روش زمين ميندازه و رو به سرژ: بابا فداي سرت...غصه نخور!چيزي كه زياده بچه! تازه اين خيلي خنگ و بي تربيت هم بود!
سرژ:آخه اين تنها فرزند ما بود
سرژيا: نگران نباش..يكي ديگه در راهه

ادي: ايول...سرژ عجب زني داري..آخر عواطف مادرانه هست!
سرژ: آره..ديشب وقتي فيلم«ميم مثل مادر» رو ميديد، ميخنديد! خب كي اومد؟ سفير؟يا صفير؟
ادي: نميدونم خودش كه ميگه ثفير مديرانه! پيغام مهمي داره...

....چند دقيقه بعد!
سفير(راجر ديويس): (اين قسمت چون در جهت منافع حذب گفته نشد، سانسور ميشود)
سرژ: من همين چند دقيقه پيش زدم بچم رو كشتم....بيام با مديران دوستي كنم؟ تصویر کوچک شده بيشين بينيم باووو...آواداكداورا!!

.....همان روز-شب-اتاق خواب سرژ و سرژيا!
(سانسور شد)
سرژ: سرژيا! من فردا ميرم جنگ...من نيستم تا چند مدت! بهم خيانت نكني..جون مادرت!
سرژيا:چشم تصویر کوچک شده

(سانسور شد)

....فرداي آن روز
سرژ در ميان جنگجويان خيلي شجاع حذبي داره فرياد ميزنه
سرژ:ما خيلي قوي هستيم! ما خيلي خفنيم و آخر قدرت هستيم! امروز روزي هست كه مديران و همه زور گويان خونشان ريخته خواهد شد..توسط ما شونصد نفر! براي آزادي...براي اهورا حذبا! براي آيندگان!
سپاه شونصد نفري حذب يك صدا: ايول!
سرژ: خب راه بيافتيم بريم...اول صف ببندين! از جلو نظام!

....سرزمين مديران-كاخ مديريت
هري پاتر روي تخت مشهور سلطنتي خود لم داده و يك عالمه در و داف اطرافش دارن راز و نياز ميكنن! كريچر جلوي ارباب پاتر زانو زده
هري پاتر:و تو اي كريچ! وظيفه ات اين است كه به ميان سپاه دشمن روي و جاسوسي كني!اگر كارت را خوب انجام دهي ، «هديه پاتر» براي تو ميشود!
كريچر: كريچ، جيني ويزلي خواست!
هري: تصویر کوچک شده

.....سپاه حذبي-در راه!
حذبي ها به تندي قدم بر ميداشتند و يك صدا سرود«پارسال بهار دسته جمعي رفته بوديم زيارت!» رو ميخوندند!
چهار بنيانگذار حذب جلو تر از همه در يك خط حركت ميكردند! سرژ، ققنوس،برادر بود و فنگ!
ققنوس كه مثل لاشخور اون بالا پرواز ميكرد روي شونه سرژ پايين اومد.
آرام آرام هيكل نحيف و آشغال كريچر نمايان ميشه كه به طرف حذبي ها ميدوئه و وقتي ميرسه، جلوي سرژ تعظيم ميكنه!
كريچر:ارباب تانكيان، سرور جديد كريچر! هري پاتر كريچر را اذيت ميكرد و كريچر هم هري پاتر را اذيت ميكرد! هري پاتر كريچر را آزاد كرد! كريچر از دست

مديريت عصباني هست! كريچر ميخواد در اين سپاه و در ميان حذبيان به جنگ به مديران برود و با تبر كله هري پاتر را شقه شقه كند!
سرژ: اوه چه انگيزه زيبايي! باعث افتخار ماست..بيا در سپاه ما اي يگانه جن آزاده!!
ققنوس(دم گوش سرژ): فكر نميكني الان خر شدي؟
سرژ:نه..چطور مگه؟!

كريچر موبايلشو در مياره و يك اس ام اس به هري پاتر ميزنه كه«همه چيز اوكي شده و مشكلي نيست و ميتونيد تشريف بياريد»

.....سرزمين حذبيان-كاخ سرژ-اتاق سرژيا
سرژيا داره از پنجره به غروب خورشيد نگاه ميكنه كه يكي در ميزنه
سرژيا: كيه؟ بيا تو در بازه...
در باز ميشه و يك جن خانگي در آستانه در ايستاده و يك عينك آفتابي زده و تمام عضلاتش حجيم شده! ناگهان يك فيگور هيكلي مياد!
سرژيا: اي...دابي؟!چه خوش هيكل شدي...
دابي: تصویر کوچک شده
(سانسور شد)


.....پيام بازرگاني
يك عضو ارزشي در يكي از كوچه هاي بن بست دياگون نشسته و داره گريه ميكنه...يك عضو ارزشي ديگه مياد جلوش
عضو ارزشي2: چيه چرا گريه ميكني؟
عضو ارزشي1:هر كاري ميكنم مشهور نميشم تصویر کوچک شده
عضو ارزشي2: كاري نداره! بيا «كانون ارزشي آموزش، مدادچي» تا در اونجا بهت آموزش بديم كه وقتي سعي كني با افراد مشهور و محبوب جامعه كل كل كني، تو هم مشهور ميشي!

تيغ موكت بري مرلين نشان شمارا به ديدن ادامه برنامه دعوت ميكند!

.....سپاه حذبي-در راه

همچنان در حال پيمودن راه بودند كه زمين زير پايشان آرام آرام شروع به لرزيدن ميكنه!
ادي: زمين لرزه..زلزله..زلزله بم! تصویر کوچک شده
سرژ:هوووي آرام بگير! زلزله نيست!
آرام آرام از دور يك سپاه شونصد ميليارد نفري از انسان و حيوان و جك و جونور نمايان ميشه و جلوي همه هري پاتر كه روي تخت مشهورخودش لم داده به سمت سپاه حذب مياد!
ققنوس: بچه ها اونو ببينيد...چقدر مخوفه! يك روح كه سرش هر لحظه در حال افتادنه...
فنگ:اون يكي چي پس...تنش اسبه كلش عقاب!
برادر بود:اون چيه؟ يك تابلو همراه خودشو آوردن!هر هر هر

هري پاتر نزديك ميشه
سرژ رو به هري پاتر: فكر كنم تو هري پاتر باشي!
هري پاتر: بلي! مگه زخم رو پيشوني رو نميبيني؟
سرژ: نه! خيلي دور هستي!(هري پاتر مياد جلوتر) آهان حالا ديدم! خب؟
هري:من هري پاتر، پادشاه زوپس و خداي خدايان رول پلينگ هستيم! و به شما چون جادوگرهاي خوبي هستيد فرصت ميدم كه دست از جنگ بكشيد و در قلمرو ما به آرامي زندگي كنيد! فقط كافيست كه قوانين مارا زير پا نگذاريد و آنچه ما ميخواهيم انجام دهيد...
سرژ:ننگ است تن دادن به قوانين ارزشي شما!
هري پاتر رو به لشكريان خودش: بزنيد همه شان را بكشيـــــــــــــد...
صداي گيتار الكتريك! تصویر کوچک شده
هري پاتر كه در حال دويدن و دور شدن بود ، پاش به سنگ گير ميكنه و با مغز ميخوره زمين و ضربه مغزي ميشه خلاصه ميميره!
جنگي سخت و خونين! پر از افسون هاي مخوف من درآوردي!
سرژ سه نفر رو با افسون قرمز مخوفي ميكشه و با لگد ميره تو دهن يكي ديگه! و بعد جفت پا ميزنه تو سينه يك غول و افسون ميفرسته تو چشمش! و ميپره رو هوا و سه بار دور خودش ميچرخه و همونجور رو هوا با آرنجش گردن غول رو ميشكونه و با لگد كله غول رو شوت ميكنه! كله غول چنان بزرگ و سنگين بود كه وقتي شوت شد 580 نفر از سپاه دشمن رو له كرد!

اين صحنه چون خيلي قشنگ بود و خيلي براش زحمت كشيده شده و كلي خرج كرديم حيفه كه يك بار پخش بشه:
سرژ سه نفر رو با افسون قرمز مخوفي ميكشه و با لگد ميره تو دهن يكي ديگه! و بعد جفت پا ميزنه تو سينه يك غول و افسون ميفرسته تو چشمش! و ميپره رو هوا و سه بار دور خودش ميچرخه و همونجور رو هوا با آرنجش گردن غول رو ميشكونه و با لگد كله غول رو شوت ميكنه! كله غول چنان بزرگ و سنگين بود كه وقتي شوت شد 580 نفر از سپاه دشمن رو له كرد!

.....ساعت ها بعد!
زمين از جسد هاي غلطيده در خون سياه و قرمز شده و همه جا نشان از برخورد افسون هاي مخوف و كشنده هست! هيچ كس زنده نماند به غير از دو نفر!

كريچر و جيني ويزلي!


تيتراز پاياني:
خواننده:استاد شجريان!

ياهاهاها يهههه هاهاهاي هايها
ياهاهاهاهاوووههيهههيههاااااااا








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.