هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۰:۰۱ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶
#44

مورفین گانتOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۲۹ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۰۶ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
از خانه گانت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 33
آفلاین
لوسیوس و رابستن به زحمت سعی می کردند جلو رشد کردن گیاه رونده را بگیرند ! هر دفعه که آن را از بین می بردند سرعت رشدش بیشتر می شد ! ناگهان در این میان تئودور نات فریاد زد : « بیاین این طرف ! جنوب اتاق .. یک در هست ! »
سپس صدایی شبیه صدای قژقژ باز شدن در شنیده شد !
رابستن و لوسیوس با سرعت بسیار زیاد به ضلع جنوبی اتاق رفتند و در لحظاتی که شاخه ها داشت آنها را در بر می گرفت از در بیرون رفتند و آن را بستند ! صدای تئودور شنیده شد که گفت : « لوموس »
نور در اتاق پخش شد و آن سه با صحنه عجیبی روبرو شدند : « خدای من ! »
<><><><><><><><><><><><><><><><><>
سلستینا واربک ، آنتونین دالاهوف ، ایگور کارکاروف و بلاتریکس لسترانج با ضربه وحشتناکی به زمین خوردند . درد تمام وجودشان را فرا گرفته بود ! اولین کسی که بلند شد ایگور بود. بلا بعد از او بلند شد و چوبش را روشن کرد : « لوموس »
آنها در اتاق کوچکی با سقف کوتاه و دیوار های سنگی بودند. سلستینا مه تازه بلند شده بود گفت :« اونجا یک در هست ! بهتره بریم و ببینیم چیه ! »
آنتونین بالاخره تکانی خورد و بلند شد و به سمت در رفت و آن را باز کرد و به طرف دیگر آن رفت : « به نظر خطرناک نمیاد ! بیاین ! »


حرفی نمونده واسه گفتن

شناسه قبلی من ! پیوز


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۱:۲۳ جمعه ۱ تیر ۱۳۸۶
#43

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
در همان لحظات رابستن با ناراحتی از جا بلند شد و گیاهی را که زیر پایش بود با یک ورد « سیوندوس » از بین برد ساقه های گیاه رونده بود و با سرعت غیر قابل باوری رشد می کرد.
تئودور به سرعت بازوی لوسیوس را چنگ زد و او را به سمتی که رابستن ایستاده بود کشید. زخم روی بازوی لوسیوس دوباره سر باز کرد و لوسیوس فریادی از درد و خشم کشید.
تئودور بلافاصله بعد از اینکه کنار رابستن قرار گرفت گقت : « ریشه گیاه رو هدف بگیری ... خیلی خوب ... همه با هم ...
« سیوندوس »
ریشه گیاه یک لحظه خشک شد و دوباره از همان نقطه با سرعت زیادی گیاهی شروع به رشد کرد.رابستن فریاد زد : « تئو ، ما نگهش می داریم ... تو برو ببین هیچ راه خروجی اطراف اینجا نیست ؟ »
<><><><><><><><><><><><><>
سلستینا ناامیدانه ناله ای کرد. زمین می لرزید و کم کم دهان باز می کرد. بلا گفت : « بدوید ... » و شروع به دویدن به سمت بالای پلکان کرد. ولی دیگر دیر شده بود ...
هنوز ده پله هم ندویده بودند که زمین به کلی دهان باز کرد و چهار مرگخوار خود را در سیاهی غوطه ور دیدند !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۸۶
#42

الادورا  بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۶ چهارشنبه ۵ آبان ۱۳۹۵
از شجره نامه ی خاندان بلک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 141
آفلاین
سلستينا گفت: لعنتي! حالا بايد چي کار کنيم؟ بلا در حاليکه با احتياط به سمت پلکان مي رفت گفت: مثل اينکه راه ديگه اي به جز اين پلکان نيست بايد بريم بالا.( در پست قبل گفته شده"پلکان بلند" پس من فکر کردم که فقط بايد به بالا راه داشته باشه) سپس رويش را برگرداند و به سه نفر ديگر نگاه کرد. هيچ پيشنهاد ديگري نبود. بلاتريکس به آرامي از پله ها بالا رفت و ايگور و سلستينا نيز به دنبالش حرکت کردند. آنتونين در حاليکه هنوز به دستش نگاه مي کرد با بي ميلي به دنبال آنها رفت. هرچه از پله ها بالاتر مي رفتند تاريکي بيشتري بر آنها چيره مي شد. گويي پلکان تمامي نداشت. ايگور که پشت سر بلا بود در گوشش زمزمه کرد: به نظر من اون بالا هرچي که باشه خوشايند نيست، اون قهقهه هاي وحشتناک معلوم نيست از کجا بود. من احساس بدي دارم.
بلاتريکس گفت: راه ديگه اي وجود نداره اگه مي ترسي مي توني برگردي و يه راهي براي بازگشت پيدا کني. يا اينکه بري و لوسيوس و بقيه رو پيدا کني.
ايگور که از حرف بلا ناراحت شد ديگر چيزي نگفت.آنها همين طور از پلکان بالا رفتند اما لحظه اي بعد ناله اي از آنتونين بلند شد. سلستينا که جلوي او بود برگشت و به آنتونين نگاه کرد چشمانش از تعجب باز شده بود و دو نفر ديگر را صدا زد. بلاتريکس و ايگور چند پله را پايين آمدند تا بهتر از ماجرا با خبر شوند در آن تاريکي دست آنتونين که جواهر در آن بود نوراني شده بود و پرتوهاي سبز رنگي از آن متصاعد مي شد. آنتونين با وحشت نگاهش را به سه نفر ديگر انداخت اما هيچ کس نمي دانست که اين نشانه ي چيست. شدت نور جواهر دست آنتونين بيشتر شد او در دستش احساس عجيبي داشت و سعي کرد که هر طور شده آن را از دستش جدا کند اما بي فايده بود در همين هنگام آنها لرزشي را زير پاهايشان احساس کردند که هر لحظه شديد تر مي شد. سه نفر وحشت زده بهمديگر مي نگريستند و نمي دانستند چکار بکنند.


همه ی ما به واقعیت جادو ایمان داریم، اما جادوی ما چوبدستی هایمان نیست، بلکه قلبهامان است.
[img]http://i14.tinypic.com/2u94e


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
#41

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
خلاصه ی داستان :
عده ی از مرگخوار ها برای کمک به لوسیوس در یافتن یاقوت یه شیون آوارگان می آیند ، اما در آنجا برای رسیدن به احترام بیشتر نزد اربابشان به هر شیوه ای که ممکنه یاقوتو به دست لرد برسونه و به جای مقابله با جادوی خانه به جنگ با هم می پردازند که ناگهان دیوار ها به حرکت می افتند و شروع می کنند به هم نزدیک و نزدیک تر شدن ،7 مرگخوار ، لوسیوس مالفوی ، بلاتریکس لسترنج ، سلستینا واربک ، رابستن لسترنج ، تئودور نات ، ایگور کارکاروف و آنتونین دالاهوف برای جلوگیری از بلعیده شدن توسط خانه با هم متحد شده و با جادوی سیاه دیوار ها را از حرکت باز می دارند . در این هنگام یاقوت به کف دست آنتونین می چسبد و شروع به فرورفتن در پوست وگوشت دست او میکند ، مرگخواران مچ دست او را منجمد می کنند . راه خروج را در پیش می گیرند ولی به دری قفل شده برمی خورند و در این زمان یخ دست آنتونین بر اثر جادوی یاقوت ذوب میشود و صدای قهقهه ای در فضا میپیچه.
_____________________________________

7 مرگخوار برای یافتن منبع صدا به اطراف خود نگاه میکنند . ناگهان صدای غرشی بلند شده و کف زمین باز میشود و لوسیوس ، رابستن و تئودور به درون شکاف سقوط میکنند .
4 نفر باقی مانده در پی یافتن راه فراری به این سو و آن سو نگاه میکنند و به دیوار چسبیده بودند ، در همین لحظه دیواری که مرگخواران به آن چسبیده بودند به سرسره ی سنگی تبدیل شده و چهار مرگخوار را به پایین می برد .

در سمت دیگری، لوسیوس ، رابستن و تئودور که روی جسم نرمی فرود آمده اند کورمال کورمال در پی یافتن چوبدستی خود هستند .
_ لوموس ! ...لوسیوس ...اونجایی ؟
_ بازوم بدجوری درد میکنه .نمی تونم تکون بخورم . چوبدستیمو بده .
_ اکسیو چوبدستی لوسیوس !
صدای تئودور از سمت دیگری بلند میشود : آخ !... لعنتی !...چسبیده به پام ! ...دیفندو ! دویفندو ! اینا گیاهان گوشتخوار هستن !

در سمتی دیگر سرسره ی سنگی 4 مرگخوار را به اتاق کوچکی منتقل کرده بود ، روبه رویشان پلکان بلندی بود که انتهایش ناپیدا بود ، آنتونین همچنان از درد ناله می کرد و ایگور مجبور شد بار دیگر دست او را منجمد کند .

_____________________________________
خب ، داستان دو تاشد .
یکی لوسیوس و تئودور ورابستن هستند که با شکافته شدن زمین پایین رفتن .
دیگری بلاتریکس وآنتونین و ایگور و بلا هستن که توسط سرسره ی سنگی جابه جا شدند .


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۷ ۱۸:۴۷:۲۰
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۷ ۱۹:۱۵:۴۲



Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۸:۲۱ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
#40

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
با صحبت هاي ايگور، آنتوي به نظر متقاعد شده بود...

- ما بايد اينجا رو ترك كنيم؛ الماس رو هم كه گير آورديم، ديگه نبايد بيشتر از اين تو اين مكان ملعون بمونيم!
و تمامي مرگخوارها با اشاره ي سر ِ بلاتريكس به قصد خروج از كلبه حركت كردند... كلبه اي كه اكنون رنگ سكوت به خود گرفته بود.

لوسيوس بازوي خود را كه همچنان خونريزي داشت را ميفشرد و بلا در طول آن چند گام، به آثار افسون هايي كه چند لحظه ي پيش براي ربودن الماس از همكيشان خود فرستاده بودند مينگريست... آنتوني نيز وجودش سراسر تشويش بود و به نظر اكنون سوزش دستش فروكش كرده بود! اما آتش را در وجود خود حس ميكرد. و دائمآ به دست منجمدش چشم داشت...

- چرا اين در لعنتي قفله! آلوهومورا !
- پس چرا باز نميشه...
ايگور با كوبيدن پا قصد داشت درب را بشكند... اما درب چوبي همچون قطعه اي فولادي مستحكم بود!
مرگخوارها همگي به خاطر آنچه بر آنان گذشته بود، عصبي به نظر ميرسيدند... بلا گفت:
- ايگور خودتو كنترل كن... الان بازش ميكنم... ديـفيندوو!
اما اينبار هم بي حاصل بود و درب باز نشد... در همين هنگام خنده اي شيطاني فضاي كلبه ي افسون زده را در بر گرفت!!!
- هي... هي... يخ داره ذوب ميشه... يخ دستم داره ذوب ميشه...آآآآ... دستم!!!
اين صداي فريادهاي آنتونيون بود كه از درد به خود ميپيچيد! و وحشيانه تقلا ميكرد!

و خنده هاي شيطاني از مكاني نا معلوم هر لحظه شدت ميگرفت...!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
#39

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
- آ....آ...آنتونين! ولش كن ياقوتو!
اين صداي سلسيتنا بود كه با ترس و نگراني به آنتونين نگاه مي كرد.

آنتونين با صدايي دردناك و آزار دهنده گفت:
- اما نمي شه! چسبيده به دستم!

و فريادي ديگر! دود از كف دست آنتونين بلند مي شد و ياقوت گوشت و پوستش را مي سوزاند!

دالاهوف با نگاهي ملتماسانه به بقيه نگاه كرد:
- خواهش مي كنم!.....كمكم كنين!

سلسيتا كه طاقتش را از دست داده بود به طرف آنتونين رفت. اما ايگور دستش را روي شانه او گذاشت و مانعش شد:
- من دركت مي كنم! ولي تو هم نبايد به ياقوت دست بزني!

بعد به طرف آنتونين رفت و يك طلسم آبي را به طرف دست او فرستاد.

سكوت!
ديگر صداي فرياد به گوش نمي رسيد! دست آنتونين از مچ تا نوك انگشتان يخ زده بود.

- اما ايگور! اين بايد از من جدا بشه!

ايگور در حالي كه چوبدستي اش را در جيب مي گذاشت و آماده حركت مي شد، گفت:
- خلاص مي شي! فعلا بايد به ارباب برسيم! به اين فكر كن كه ياقوت دست توئه! كسي هم نمي تونه اين شانسو ازت بگيره!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ یکشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۶
#38

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
خانه در حال بلعیدن آنها بود!

وحشت سر تاپای وجود آنها را فرا گرفت. مرگخوار ها با ترس به دیوارهایی خیره شده بودند که هر لحظه نزدیک و نزدیک تر می شدند. بلا در حالی که سعی می کرد لرزش صدایش را پنهان کند ، با صدایی بلند فریاد زد:
- حالا چیکار کنیم؟!

یاقوت درست جلوی پاهای آنتونین افتاده بود ...اما این بار تلاشی هر چند کوچک ، برای به دست آوردن آن از سوی هیچ یک از مرگخوار ها دیده نمی شد...همه ی آنها چون میخی سر جاهایشان بی حرکت مانده بودندو تنها به دیوار هایی خیره شده بودند که به سویشان می امدند... آیا سرنوشت همه ی آنها همین جا رقم می خورد...زیر این دیوار های سنگی!

ناگهان همه ی آنها سوزشی در بازوی خود احساس کردند. ..علامت شوم...علامت اتحاد آنها...وفاداری به لرد سیاه...این ها همه ی کلماتی بود که از ذهنشان می گذشت.. با به یاد آوردن اربابشان با رقه ی امیدی در دلشان پدید آمد...
در کسری از ثانیه همه ی مرگخوار ها چوب دستی هایشان را بالا آوردند و فقط به یک چیز فکر کردند...وفاداری به لرد...
هاله های قرمز رنگی از چوب دستی هایشان شروع به درخشیدن کرد و سپس یکی شد و با شدت به دیوارها برخورد کرد...همه ی آنها از ترس چشمانشان را بستند...
و چند لحظه ی بعد...

دیگر لرزشی زیر زانوانشان احساس نمی کردند.. دیوارها سر جای خود بی حرکت مانده بودند... اما پیش از انکه همه نفس راحتی بکشند صدای ناله ای بلند شد..آنتونین از درد به خود می پیچید و یاقوت درون دستهایش می درخشید...

---------------------
توضیحی در مورد روند داستان نمی دم. واگذارش می کنم به خلاقیت نویسنده ی بعدی!


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#37

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
اخترها و طلسم ها در جای جای آن خانه شوم دیده میشد...
تمامی مرگ خوارانی که در آنجا حضور داشتند برای رسیدن به احترام بیشتر نزد اربابشان ، لرد ولدمورت دست به هر کاری میزدند و حاضر بودند هر طلسمی را بر روی یکدیگر اجرا کنند.

لوسیوس متعجب از اتفاقاتی که می افتاد سعی کرد تکیه گاهی برای خود پیدا کند.
بازویش تیر میکشید و همان طور که حدس زده بود خون زیادی از بازویش رفته بود.
احمق ها!
این جمله رو لوسیوس زیر لب در حالیکه به مرگ خوارانی نگاه میکرد که به یکدیگر طلسم می فرستادند ادا کرد!
اونها واقعاً برای رسیدن به درجه بالاتر حاضرن هر کاری بکنن؟

ناگهان طلسمی قرمز رنگ دقیقاً از کنار سر لوسیوس گذشت و باعث شد که رشته افکارش پاره شود...

_ اکسیو یاقوت سبز!
_ ورتانیوس موراتوس !
_ سکتوم سمپرا...

به دلیل تاریک بودن خانه طلسم ها معمولاً به در و دیوار برخورد میکردند!
سر مرگ خواران حسابی گرم بود که ناگهان لرزشی را زیر پاهایشان احساس کردند!

_ زمین لرزه!؟
این جمله را آنتونین دالاهوف در حالی که میشد اضطراب را در صدایش به وضوح مشاهده کرد گفت.

ولی کمی بعد مشخص شد که خانه در حال لرزیدن است ولی نکته ای که کاملاً مرگ خواران را وحشت زده کرد این بود که دیوار های خانه کم کم در حال فشرده شدن بودند!

خانه در حال بلعیدن آنها بود!



Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#36

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
غریبه نگاهش را از گذرگاه بر گرفت به لوسیوس نگاهی کرد و خندید و آن گاه با صدایی آشنا شروع به سخن گفتن کرد:لوسیوس.نمیتونم بگم از دیدنت خوشحالم ولی از این که اینجا هستم واقعا خوشحالم.
لوسیوس با حیرت فریاد زد:بلا؟تو اینجا چیکار میکنی؟خودت حساب این ماره رو رسیدی؟دیگه کی اینجاست؟برای چی اینجا اومدی؟
بلا دستش را بالا گرفت:آروم آروم.بذار دونه دونه جوابت رو بدم.یک.من اومدم به تو کمک کنم چون ارباب فکر میکنه که تو تنهایی از پس این کار بر نمیای...
لبش با پوزخندی تحقیر آمیز تزئین یافت:و نه خودم تنهایی حساب اون رو نرسیدم با بچه ها اینجا بودیم ولی تنهایی هم میتونستم.به جز من تئودور نات،آنتونین دالاهوف،رابستن لسترنج و سلستینا واربک اینجا هستن.من برای پیدا کردن یاقوت اینجا هستم و امیدوارم پیداش کنم چون هرکی پیداش کنه یه پاداش خوب پیش لرد داره....
_:رقابت سختیه.
تئودور نات این را گفت و به آندو نزدیک شد:سلام لوسیوس.خب بلا.این یه رقابته.هرکی زودتر اون یاقوت رو بگیره برنده اس نه؟
_:اکسیو یاقوت سبز!
صدایی دخترانه این را گفت و یاقوت به سمتش پرواز کرد.سلستینا لبخندی زد و گفت:من بردم.نه؟
_:نه!اکسیو یاقوت سبز.
این صدای مردانه متعلق به آنتونین دالاهوف بود که حالا با ورد اکسیو یاقوت را ربوده بود.رقابتی سخت در میان مرگخواران برای تصاحب یاقوت در گرفت.حالا نه تنها بر علیه جادوی آن خانه بلکه باید بر علیه یکدیگر نیز مبارزه میکردند....
===========
داستان اینطوری پیش میره که اونا هرکدوم سعی میکنن با هر شیوه ممکن خودش یاقوت رو به لرد برسونه.ولی این وسط جادوی خونه هم به کار میفته و اونا مجبور میشن با هم متحد بشن و غیره...


[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#35

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
آستینش را بالا زد و آن علامت وحشتناک که اخطار دهنده ی هر خطر شومی بود رو به مار گرفت. در کمال تعجب لوسیوس، برقی ناگهانی پدید آمد و چند لحظه دیگر.....
لوسيوس به سختي چشمهايش را گشود.تاريكي فضاي پيرامونش را در بر گرفته بود و هيچ صدايي به جز انعكاس وحشت آور سكوت در اطرافش شنيده نمي شد.آيا مرده بود؟تكاني به عضلات پايش داد و سعي كرد از جا بر خيزد...درد...تنها نشانه براي اينكه باور كند هنوز زنده است.... سايه هاي اطراف رفته رفته پيش چشمانش رنگ مي گرفت و مي توانست به وضوح پيكر ضد نوري را كه در مقابلش ايستاده بود تشخيص دهد...با درماندگي به چوب دستي اش چنگ زد هر چند مي دانست ضعيف تر از آن است كه بتواند از خود دفاع كند.
به نظر مي رسيد پيكر سياه پوش كمترين توجهي به او ندارد و مشغول بررسي فضاي پشت گذرگاه است.
گذرگاه؟...لوسيوس چند بار اين كلمه را در ذهن خود تكرار كرد...حقيقت مثل طوفاني سهمگين به ذهنش يورش مي آورد...گذرگاه!گذرگاه باز شده!...پس مار....لوسيوس هنوز اين سؤال را در ذهنش كامل نكرده بود كه وجود پيكرلغزنده و بيجاني را در كنار خود احساس كرد...به سرعت از جاي برخواست و نگاهي به مار بيجان انداخت...
درد بازويش بيشتر از قبل شده بود.نمي دانست چه اتفاقي افتاده...تا چند دقيقه قبل هيچ اميدي نداشت كه بتواند خود را از حمله ي دندانهاي زهرآگين مار رهايي بخشد اما حالا در آستانه ي گذرگاه ايستاده بود و بدن بيجان مار را تماشا مي كرد ....
ذهنش رفته رفته حوادث را به يكديگر ارتباط مي داد و نقاط تاريك پيش چشمانش رنگ مي گرفت.با خود زمزمه كرد:« نور!» و بعد به سرعت به سمت غريبه برگشت…

(همونطور كه واضحه فرد ديگه اي وارد داستان شده و خواسته يا نا خواسته لوسيوس رو ازحمله ي مار نجات داده...اين فرد هر كسي مي تونه باشه و مي تونه اهداف مختلفي براي اومدنش به شيون آوارگان داشته باشه...من ايده هايي در اين مورد داشتم ولي تصميم گرفتم فرد مورد نظرم رو وارد داستان نكنم و انتخابش رو به شما بسپارم تا داستان هيجان انگيز تر بشه.)









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.